هنر و دین(1)
ما بر اساس آموزه های دینی خود عقیده داریم که خداوند با انسان پیوسته سخن می گوید و این تکلیم در همه دورانهای مختلف زندگی انسان جاری و ساری است. اما این بر عهده انسان است که با تصفیه درون، پیغام الهی را فهم کند.
● دین؛ تجربه ای معناگرایانه و تعالی جویانه از انسان و هستی است و می تواند برای ارایه درونمایه ها وپیام های خود صورتی زیبا را برگزیند. در عرصه هنر دینی، معنویت و تعالیت که عناصر دینی و برگرفته از تجربه دینی است، صورت خاصی را اختیار می کند که این صورت، حس زیبایی شناختی انسان را تعالی می بخشد و او را به جانب کمال فرا می خواند. "دین و هنر، هر دو، ریشه در پنهان ِ جان و مایه در عمق ِهستی انسان و جهان دارند. همچنان که دین، مقدس است و متعالی، هنر نیز ریشه در قداست ها و تعالی جویی های انسان دارد و به همان سان که دیانت بدون دستگیری پیامبران به کژی و کاستی می گراید، هنرمندی نیز بی رهنمود خداوند به بیراهه می رود." [1]
هر دینی، ساز و کارهای بیانی خاصی برای نهادینه سازی مفاهیم ارزشی خود دارد و به طریق اولی، اسلام نیز به عنوان برترین دین الهی از این مهم دور نیست. فراتر از عوارض بیرونی و تظاهرات محسوس، هنر دینی معطوف به خصایصی باطنی است که بدون آنها حقیقت خود را از دست خواهد داد. چیستی این هنر از جمله دغدغه های مهم حوزه های دین پژوه و نهادهای فرهنگی و هنری ماست؛ هنری که سهم ارزنده ای در تثبیت ارکان اعتقادی تمدن اسلامی ایرانی داشته است. [2] عمومأ هنر دینی الزامی به طرح موضوعات دینی ندارد بلکه می کوشد تا در برابر هر رویدادی، موضعی دینی داشته باشد، متذکر توحید شود و از مسیر تمثیل و تمثل، مخاطب خود را به شهود حقیقت فراخواند[3]. هنر دینی هرگز ادعای ِ آفریدن ارزش های ناب انسانی در باطن مخاطب را ندارد بلکه از مسیر عاطفه انگیزی و بیدارسازی وجدان مکتوم مخاطب، شعف گرویدن به خدا باوری را در او پدید می آورد و متذکر آن می شود[4]. این تنبه ِگرانمایه، همان گوهر ارزشی هنر دینی است. پس هنر دینی، ظرف تبیین ذوقی ِحقایق ِوحیانی است که عالی ترین جلوه آن را در هنر اسلامی می توان سراغ گرفت؛ هنری که آرمان نهایی همه هنرمندان مسلمان است. همه گونه های هنراسلامی - به عنوان عالی ترین جلوه هنر دینی - همیشه فراتر از برآورده سازی حاجات آفاقی و این جهانی مخاطبان خود، به نیازمندی های فطری و معنوی ایشان نیز اندیشیده است.
آنچه در این راه همواره کانون الهام بخش ِهنرمندان ما بوده، قرآن است: کتاب ِ هدایتگرِ[5] بی نظیری که "دائمأ در بیداری احساس و طریق بداهت می کوشد و با بینش مستقیم راهی به سوی وجدان می گشاید. موضوع تفکرات قرآنی، همان صحنه های محسوس و حوادث و تصاویر بدیهی و عادی است که از راه فطرت مستقیم ادراک می شوند و روش قرآنی، طریقه تصویر و تجسم بخشی و شخصیت دادن است. کلمه تجسم بخشی را ما به معنای هنری آن به کار می بریم نه دینی؛ چرا که اسلام در توحید قایل به تنزیه و تجرید محض است. با مین روش منطق ِدل یا منطق وجدانی است که قرآن به مبارزه برخاسته و بر خصم خود سرانجام غلبه کرده است".[6]
● هنر پدیده ای انسانی به مانند علم و فلسفه است. ولی به نظر می رسد که ماهیت هنر بسیار پیچیده تر از ماهیت علم و فلسفه باشد. زیرا "در هنر، دو قوه تخیل و احساس دخالت دارند – البته به قید احتیاط، زیرا هنر فقط تخیل و احساس نیست - و به همان اندازه که این دو نیروی عظیم – به خصوص نیروی خیال که یکی از عظیم ترین نیروهایی است که خداوند آفریده و عالم خیال که یکی از وسیع ترین عوالم هستی است – در ماهیت هنر دخالت دارند، پیچیده می شود". " قوه خیال یکی از حواس باطنی است که مدرک صور جزییه است در برابر عقل که مدرک کلیات است."
از آنجا که علت ِفاعلی هنر، الهام و جذبه است قویاً بر قوای شهودی وجود ِمخاطب اثر می گذارد و گاه به کلی دهشت او را متحول و نظام رفتاری او را تغییر می دهد. زیرا گفته اند که " الهام و جاذبه مبدا معرفت است. جذبه به حالی گفته می شود که در آن شعور و وجدان فردی هنرمند یا عارف، و کلاً انسان، تحت تأثیر و استیلای القائاتی قوی و عالی فرو ریزد و وجود خود را در وجودی عالی مستغرق بیابد و احساس بهجت و سعادت کند."
آثار هنری از آن روی که بر معرفت قلبی و دلی مخاطب اثر می گذارند می توانند به شدت اراده و شخصیت فرد یا افراد را تحت تاثیر ِخود قرار دهند. "قلمرو یا ساحت تأثیرگذاری هنر بر اراده جمعی و اجتماعی است".
معرفت هنری از حیث حضوری بودنش از جنس معرفت عرفانی است. با این تفاوت که همه هنرمندان (به معنای شریف لفظ) عارفند اما الزامی بر هنرمند بودن عارف وجود ندارد. عارفان هم چون هنرمندان در هر پدیده ای از پدیدارهای عالم – به هر جا که می نگرند از کوه و در و دشت – نشان از قامت یک حقیقت می بینند و بس، اما الزامی به انتقال دریافت های خود ندارند. حال آنکه هنرمندان به اعتبار شأن بیانی هنر ملزمند که یافته های عارفانه خود را در عاطفی ترین و زیباشناسانه ترین صورت ممکن به نمایش بگذارند.
هنرمند باید مجذوب حقیقت بشود تا بتواند به آفریدن صورت های زیبای تبیین گر بپردازد.
میان معرفت دینی و معرفت هنری می توان تشابهاتی را سراغ گرفت:
معرفت هنری همچون معرفت دینی، بلاواسطه و مستقیم است. در معرفت هنری، سخن از استدلال – به آن صورت و سیمایی که در معرفت حصولی وجود دارد - نیست. دو دیگر این که معرفت هنری و معرفت دینی هر دو در زمره معارف حقیقی می باشند. در این نوع از معرفت به مفهوم (تصور) چندان بهایی داده نمی شود بلکه آنچه دارای اهمیت و ارزش است معنی و حقیقت می باشد. "در علم حصولی و تصدیق ما با تصور موضوع و محمول و نسبت به آن ارتباط داریم اما در مواجهه با یک اثر هنری، حصول معنا، چنین روندی را دنبال نمی کند بلکه معنای یک اثر هنری و شاید به بیان دیگر، عالمی که در اثر هنری اقامه می شود یا حقیقتی که در اثر هنری ظهور می کند بی واسطه نزد ما عیان است و ما خودمان در آن معنا حضور داریم."
"هنر، مانند دین، مقوله ای فطری و ناشی از کشش درونی انسانهاست."دین خواهی و هنردوستی در فطرت انسان قرار دارند زیرا نیاز به پرستش گری و زیبایی، نیازهای دیرین انسان بوده اند: "نیایش از عمیق ترین و ظریف ترین نیازهای فطری انسان است و در عین حال که به او آرامش می بخشد در فعالیت های مغزی انسان نوعی شکفتگی و انبساط ایجاد می کند."برخی از متفکران پا را از این هم فراتر گذاشته اند. مثلا فارابی، دعا را نه تنها فعل، بلکه از بالاترین افعال آدمی می داند. انسان، ذاتا دارای خوی نیایشگری و پٌرسنده ِپَرستندگی است. یگانه عاملی که نیاز درونی او را به نیایشگری به طور تمام عیار برآورده می سازد وآن را در مسیر یک حقیقت یگانه جهت می دهد دین است. "دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت".
دینداران و هنرمندان پیوسته به جانب حقیقت گرایش دارند. بدینسان است که تاریخ هنر همزیستی مسالمت آمیز دین و هنر را گواهی می دهد. "هنر، از دین باستان این قدرت را به ارث برده است که به اشیا تقدس ببخشد و به آنها وجهه ابدی بدهد. موزه ها؛ معابد ما هستند و اشیای نمایانده در آن ها فراتر از تاریخ جای دارند."
اساس و مبنا در هنر و دین، وَلایت (عشق و محبت) است. هنرمند و دیندار - هر دو - به هستی و زیبایی های فراگیر آن عشق می ورزند و این عشق ورزیدن را به عنوان سرمایه های بی بدیل و گوهرین خود در زندگی قلمداد می کنند.
پرسش از این که ماهیت هنر دینی چیست و حصول این شناخت چه تأثیری در خلق آثار و نوع و سبک آن دارد نیازمند طرح مسایل مهمی است و آن اینکه:
1 - آیا برای رسیدن به معرفت هنر دینی، شناخت ماهیت آن ضرورت دارد؟
2 - و به فرض الزام آن، این شناسایی چه نقشی در بارورسازی و شکوفایی هنر دینی می تواند داشته باشد؟
3 - آثار و نتایج حاصل از این شناخت چیست؟
در پاسخ به پرسش نخست باید خاطر نشان کرد که پاسخ این پرسش مثبت است؛ زیرا هنر، بدون معرفت متصور نیست پس مباحث ماهیت شناختی، ذات فلسفی دارند. لذا در پژوهشهای هنر دینی، گفتگو از چیستی آن بیرون از قاعده انتظار نیست. در پاسخ به پرسش دوم باید گفت هنر دینی که مبتنی بر حصول معرفت به منبع زیبایی مطلق است هنرمند را به شهود جمال و جلال مطلق هدایت خواهد کرد؛ و مهمترین نتیجه حاصل از این معرفت، شکوفایی فکری هنرمندان این وادی خواهد بود.
● "از الفبای اولیه فهم بشر این است که هر سخنی موضوعی دارد. انسان ها از سخن بدون موضوع مشخص، با عنوان ِناخوشایند - هذیان - تعبیر می کنند. وقتی که گفتار و گفتگو از جنبه علمی و تخصصی برخوردار می شود تعیین موضوع بیشتر اهمیت می یابد و نیازمند دقت هایی می گردد که بدون آن دقت ها، فاقد روح علمی می گردد. تعریف صحیح موضوع، نشان می دهد که موضوع بحث علمی، شناسایی و تعیین شده است." با این همه به نظر می رسد "ارایه تعریفی در باب هنر به گونه ای منطقی که شامل جنس و فصل هنر باشد و بتواند همه اجزا و افراد را در بر بگیرد و شامل غیر نشود – و به اصطلاح منطقی جامع و مانع باشد – کار دشواری است؛ زیرا به طور کلی ارایه تعاریف منطقی دشوار است و به طور خاص در مورد هنر این دشواری وجود دارد اما می توانیم برای هنر تعریفی ارایه کنیم که به تعبیر منطقی رسم تلقی می شود. به این معنا که حوزه و محدوده ای که مد نظر ماست در آن لحاظ شود، نه اینکه صد در صد منطبق و مماس باشد..." هنر؛ به مانند هر آنچه مخلوق آگاهانه انسان است ناگزیر و یقینأ از چهارچوب تعریف می گریزد و خود را به بلاتعریف ماندگی می رساند. لیکن از آنجا که افراد، مکتب ها و نگره ها از زاویه های مختلفی به این کل قابل شناخت نگریسته اند، به تعاریف گوناگون و مختلفی رسیده اند." بنابراین فزونی صوری تعاریف، مربوط به کثرت زوایای دید است. تعاریف کثیر از هنر هرگز ذاتی موضوع آن نیست بلکه تابعی از جهت گیری ها و ناشی از تعددِ معرِف است نه معَرف." بیشتر اشتباهات ما درباره هنر از نداشتن وحدت نظر در استعمال کلمات هنر و زیبایی ناشی می شود. می توان گفت که ما فقط در سوء استعمال این کلمات وحدت نظر داریم. ما همیشه فرض می گیریم که هر آنچه زیباست هنر است؛ یا هنر کلیتأ زیباست و هر آنچه زیبا نیست هنر نیست... این یکی دانستن هنر و زیبایی اساس همه مشکلات ما را در درک هنر تشکیل می دهد." این در حالی است که باید گفت: "زیبایی؛ شرط کافی برای هنر نیست اگرچه می تواند شرط لازم باشد."
با غور در آراء همه کسانی که کوشیده اند تا هنر را تعریف کنند درمی یابیم که ایشان گاه خواص هنر را گفته و گاه انواع آن را برشمارده اند. برخی از محققان نیز به صراحت اذعان داشته اند که "تا کنون هیچ کلمه ای چون هنر این چنین بد توصیف نشده و از این مبهم تر برجای نمانده و از این بغرنج تر استعمال نگشته است."
افزون بر این در خصوص تعریف ِدین نیز پرسشهای بسیاری مطرح است. فیلسوفان، روانشناسان و جامعه شناسان هریک انتظار خاصی از دین را مطرح کرده اند:
براستی ما چه انتظاری از دین داریم؟ چرا به دین خاصی رجوع می کنیم؟ پاسخ چه پرسشهایی را باید از دین گرفت؟ آیا پاسخ پرسشهایی را که نمی توان از جای دیگر به دست آورد باید با رجوع به دین به دست آورد؟ چه لزومی دارد که دین به پرسشهای ما پاسخ بدهد؟ آیا بشر برای برآورده سازی همه خواسته هایش باید از دین کمک بگیرد؟ آیا برای پاسخ به هر سؤالی باید به دین رجوع کرد؟ یا اینکه دین در قلمرو محدودی از حیات بشر و پرسشهای وی دخالت می کند و پاسخ به بسیاری از پرسشها و خواسته ها را باید از بیرون دین سراغ گرفت؟
در میان انواع تقسیم بندی های هنر، تعبیر هنر دینی را بارها و بارها شنیده و خوانده ایم. براستی در میان انبوه تعاریفی که از هنر و دین شده است می توان به تعریفی منطقی از هنر دینی دست یافت؟ وقتی از هنر دینی سخن می گوییم چه منظوری در ذهن داریم؟
با نگاهی اجمالی به تاریخ هنر جهان درمی یابیم که مبلغان دینی در طول زمان، همواره هنرمندان بزرگ را برای انتقال هنرمندانه مضامین دینی به کار گمارده اند: به عنوان مثال در دوران رنسانس، کلیسا تصمیم گرفت تا هنرمندان را برای ایجاد مضمونهای انجیلی با شیوه های کلاسیک به کار گیرد. حتی گاهی مشاهده می کنیم که مبلغان دینی در خصوص هنر نظراتی سلبی یا ایجابی ابراز کرده و به امر و نهی هنرمندان پرداخته اند. نمونه های افراطی از این دست را در تفتیش عقاید قرن شانزدهم و شمایل شکنی صدر مسیحیت آشکارا می بینیم.
برخی از نمونه های شاخصی که ما نام هنر دینی برآن نهاده ایم به وسیله هنرمندانی آفریده شده اند که خود چندان ارادتی به مبانی ارزشی آن دین نداشته و بعضأ کوشیده اند تا با دستمایه قرار دادن موضوعات دینی از سوی مبلغان یک مکتب دینی به مکنت و مالی برسند و یا مهارت هنری خود را به تماشا بگذارند؛ بی آنکه قصد انجام کاری عبادی را داشته باشند. به عنوان مثال در دوره باروک، هنرمندانی را می بینیم که اگرچه صحنه های کتاب مقدس و مضامین انجیلی را دستمایه آثار خود قرار داده اند اما دغدغه نام و نانشان گاه افزونتر ار دغدغه های اعتقادیشان بوده است.
ما بر اساس آموزه های دینی خود عقیده داریم که خداوند با انسان پیوسته سخن می گوید و این تکلیم در همه دورانهای مختلف زندگی انسان جاری و ساری است. اما این بر عهده انسان است که با تصفیه درون، پیغام الهی را فهم کند.
دین، موضع ما را در نسبت با جهان تعیین می کند و قدرت و قداست آن معطوف به ایجاد پیوند باطنی میان همه عناصر عالم به یک مبدا یگانه است به نحوی که بر نظام رفتاری ما هم اثرگذار باشد. تفکر دینی همه اجزای گیتی را با هم متصل و مربوط می داند. دین، غایت الهی انسان و جهان را آشکار می سازد.
"در دین اولاً به همه نیازهای انسان توجه می شود. این گونه نیست که برخی نیازها مورد توجه قرار گیرد و برخی دیگر به فراموشی سپرده شود. ثانیاً نیازهای انسانی باید همآهنگ با یکدیگر باشد. ثالثاً هیچ یک از نیازهای انسانی هدف نیست. نیازها باید وسیله ای در جهت رشد و کمال انسان تلقی شود. رابعاً نیازهای انسان باید با روشهای معقول ارضا شود. خامساً انسان نباید نیازهای خود را سرکوب کند."
اندیشه دینی برقوای ارادی انسان اثراتی شگرف دارد و خواست و آگاهی او را با یکدیگر متناسب می سازد. شاید بتوان گفت که انسان از همان زمان که با دقت در آمد و شد فصول سال به تامل در ارتباط میان تولد و مرگ پرداخت، به نوعی شالودهِ نگرش های دینی اش گذارده شد. از همان زمان که انسان با آفرینش فرم ها، حجم ها و صنمک های مختلف کوشید تا راهی برای نفوذ در هستی بیابد و حقیقت هر چیزی را به حقیقتی برتر گره بزند، کمال طلبی از اساسی ترین ویژگیهای او بوده است. اما محدودیت های جهان ماده و اسارت در الزامات زمان و مکان برای این ذات کمال طلب همیشه دشوار بوده است. رویکرد انسان به هنر و بهره از خیال، همواره التیامی زیبا را در بر داشته است. در فرهنگهای بدوی دین و هنر در مجاور هم به سر می بردند و میانشان تعارضی نبود. بناهای عبادی، نشانه ها و موسیقی در این فرهنگها همان هنرشان بودند و هنرشان همان دینشان.
"انسان بدوی گمان می کرد وقتی یک واقعه را به زبان کنایی (سمبولیک) نمایش دهد می تواند وقوع آن واقعه را تضمین کند. آرزوی انسان برای باروری دامها، برای مرگ دشمن، برای بقای پس از مرگ، برای دفع مضرات ارواح شریر یا آرام کردن آنها، می تواند انگیزه پدید آوردن یک سمبول رسا و گویا باشد. پس نتیجه می شود که در هنر بدوی ما با هنر به معنی کامل کلمه سروکار داریم." در فرهنگهای ابتدایی انسان هیچ دیواری میان دین و هنر وجود نداشت؛ به مرور زمان و به موازات تعلق خاطر همه جانبه انسان به جهان ماده، وی به تقسیم جهان پرداخت و با دور شدن از حقیقت دین، هستی را منقطع پنداشت. او تصور کرد که ایجاد بهترین ها تا حد امکان، همان هنر است؛ و هر اثری که زیبا، پیراسته، متقارن و آرامش بخش باشد و از ساحت مهارتی وجود فرد برخاسته باشد باید زیبنده نام هنر باشد.
اما اگر حقیقت دین با حقیقت هنر منافاتی ندارد پس آیا تقسیم هنر به دینی و غیر دینی، چگونه بحثی است؟ آیا هر هنری که به مناسک دینی، مناسبت های دینی و شخصیت های دینی بپردازد الزاماً هنر دینی است؟ آنچه یک اثر را شایسته صفت دینی می کند – صرف نظر از اینکه از اصطلاحات و یا حتی سوژه دینی برخوردارباشد یا نباشد – کدام است؟ به عبارتی دیگر آیا میزان برخورداری اثر هنری از اندیشه دینی و انطباق پیام آن با هدایت دینی آن را به هنر دینی نزدیک می کند؟
ادامه دارد ...
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۴/۱۸
نویسنده : علیرضا باوندیان
نظر شما