هنر و دین(2)
هنر، پیش از آنکه به حجاب انانیت بشری برود دارای ابعاد آیینی و امکانی برای تکلیم ِانسان با ساحت قدس بوده است. در این دوران از آنجا که بُعد از حق و حقیقت به سراغ انسان نیامده و اسماء الحسنی به حجاب طاغوت نرفته است، شانه ها و نقوش به ازای معانی غیبی ظهور می کنند و خود جلوه حقایق لاهوتی هستند.
ضرورت و اهمیت موضوع
• از روزگاران کهن همواره دولتهای زورمند به عزم کشور گشایی به سرزمینهای دیگر می تاختند. در این کشور گشایی ها عوامل مختلفی در کار بود ولی عامل مشترکی که در همه آنها بر عوامل دیگر چیرگی داشت این بود که فاتح، پیوسته فرهنگ خاص خود را هم با خود می آورد و بر مردم شکست خورده تحمیل می کرد. این عامل علت از هم گسیختگی و پریشانی کامل نظام اجتماعی، فرهنگی و دینی سرزمین دیگر بوده است. یکی از بزرگترین زیانی که این تهاجم ها در پی داشت، آسیب وارد بر شیوه های بیانی بود که در شیواترین گونه ممکن در هنر ایشان به کار می رفت. تهاجم های مکرر فرهنگی، اصالت هنری ِفرهنگ مغلوب را هم از ایشان گرفت.
به تدریج که انسان در تمدن جدید به جلو رفت، اصالت های الهی ِسرشار انسان به ورطه فراموشی سپرده شد. رنسانس، راه را بر تفسیرهای فرد گرایانه گشود؛ تفسیرهایی که به مرور زمان سر از مدرنیسم در آورد. به این ترتیب شیوه بیان حقیقت، که هدف آن پیوستن به مبادی خود بود، و اساس فرهنگ انسانها را از کهن ترین روزگاران تشکیل می داد، از یادها رفت.
ورود مدرنیته به ایران بر پیکره هنر ما لطمات و ضربات بسیاری را وارد کرد: " ارتباط ایران با غرب ابتدا در عرصه آداب رخ داد و از آنجا که ایرانیان در این میان منفعل بودند تاثیرپذیری بیش از تاثیرگذاری بر نفس اماره تازه بیدار شده فائوستی اروپا بود... اگر تفکر غرب، تأثیر خود را در اخلاق و هنر و صنایع و نظام سپاهیگری ایران بسیار سریع هویدا ساخت، و نیز تأثیرگذار باقی ماند، این تأثیر در هنر بارزتر بود."
با این همه شیوه های سنتی و بومی ِبیان حقیقت، هرگز از پویش باز نماند و تا امروز در بسیاری از مشهورترین آثار هنری جهان متجلی است.
در غرب، شاهد آیین ها و هنرهای بومیان آمریکایی بوده ایم؛ هرچند تنها در همین سالهای اخیر است که اهل تحقیق از نو به هنر آنان توجه کرده و به اصالت آن باور آورده اند. در اروپا هم تدقیق در بیان مبدا در آثار هنری آغاز شده است. به طور کلی در همه ادوار مختلف تاریخی به چنان نمادهای مشترکی در بیان شیوه های مختلف هنری می رسیم که نمی توان رشته ای که همه انسانها را به هم پیوند می دهد نادیده بگیریم. این رشته را در هنری می یابیم که به آن هنر دینی گفته می شود.
"هنر دینی در هر یک از وجوه زندگی در تجلی است: در شعر و موسیقی، در رسّامی و نقاشی، در پیکر تراشی، معماری، در تلاوت آهنگین ادعیه و کتب مقدس و ترتیل قرآن، در نقاشی های شنی بومیان آمریکایی، در آیینها و مناسک دینی همه اقوام."
انقلاب اسلامی منشا بروز تحولات فرهنگی فراوانی شد: "نخستین اثر فرهنگی انقلاب احیاء اسلام و مطرح کردن آن به عنوان یک مکتب حیات بخش است. انقلاب موفق شد تا حدودی زنگارها و پیرایه ها را از اسلام برگرفته و حقیقت ناب آن را به مردم بنمایاند." انقلاب اسلامی به تحلیل بسیاری از گزاره های فرهنگی غرب پرداخت و از جمله در موضوع هنر تجدید نظرهایی جدی نمود و اهمیت و ارزش بازشناسی هنر دینی را این چنین متذکر شد:
"هنر دینی؛ به هیچ وجه به معنای قشریگری و تظاهر ریاکارانه دینی نیست و این هنر لزوما با واژگان دینی به وجود نمی آید. ای بسا هنری صددرصد دینی باشد اما در آن از واژگان عرفی و غیردینی استفاده شده باشد. نباید تصور کرد که هنر دینی آن است که حتما یک داستان دینی را به تصویر بکشد یا از یک مقوله دینی – مثلا روحانیت و غیره – صحبت کند. هنر دینی آن است که بتواند معارفی را که همه ادیان – و بیش از همه، دین مبین اسلام – به نشر آن در بین انسانها همت گماشته اند و جان های پاکی در راه نشر این حقایق نثار شده است، نشر بدهد، جاودانه کند و در ذهن ها ماندگار سازد. هنر دینی عبارت است از هنری که بتواند مجسم کننده و ارایه کننده آرمان های دین اسلام – که البته برترین آرمانهای ادیان الهی است – باشد."
نهادینه سازی مفاهیم ارزشی دینی به یاری زبان ِتبیین گر هنر یکی از مهمترین دغدغه های فرهنگی ماست و "هنری که امروزه به نام هنر اسلامی و هنر انقلابی ارایه می شود آبروی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است."
بر این اساس از جمله توقعات بحقی که از مجامع دانشگاهی ما می رود آن است که به پرسش های راهبردی فرهنگی پاسخی مناسب دهند. بی شک یکی از این همه تنویر ماهیت هنر دینی با تکیه بر ارزش های اعتقادی اسلام است.
از سوی دیگر می دانیم که جستجوی حقیقت هنر دینی می تواند ما را با سرچشمه ها و دارایی های اصیل فرهنگی و تمدنی مان بیش از پیش آشنا کند. زیرا تمدن اسلامی ایرانی با استمداد از ظرفیت های بیانی هنر به نحوی مؤثرتر توانسته است مفاهیم ارزشی خود را انتقال دهد.
پیشینه پژوهشی
• منشاء برین و معنوی داشتن هنر و زیبایی، سخن تازه ای نیست و معطوف به یک دوره تاریخی مشخص نمی باشد. به عنوان مثال افلوطین یکی از نافذترین حکمای یونانی بوده و فلسفه نوافلاطونی که از طریق ترجمه آثار افلوطین و شاگردان و پیروان او به عالم اسلام راه یافته در سراسر تاریخ فلسفه اسلامی – مستقیم یا غیر مستقیم – مورد توجه واقع شده است. او از جمله کسانی است که در آراء خود به این مهم تأکید ورزیده است: "افلوطین، زیبایی اشیا مادی و محسوس را حقیقی و اصل نمی داند، بلکه آن را عاریتی می خواند. حقیقت زیبایی در اشیا زیبا نیست، بلکه زیبایی آنها خود عکس جمال الهی است؛ پرتوی است از تجلی حُسن که در ذات احد است."
• ادیان و به تبع آن مبلغان و اندیشمندان دینی همواره در برابر هنر و کارکردهای آن دارای موضع بوده و در خصوص بایدها و نبایدهای آن نظراتی ارایه داده اند. "مسیحیت در نیمه نخست قرن چهارم بعد از میلاد به رسمیت شناخته شد و اندکی پس از این رویداد بزرگ، یکی از نام آورترین متألهان و متفکران آیین عیسوی یعنی آگوستن قدیس در سال 354 بعد از میلاد به دنیا آمد. آرای او هم از نظر جامعیت اندیشه و نیز مرجعیت فکری و اعتقادی او و تأثیری که بر آباء کلیسا و متألهان مسیحی داشته باید مبنای داوری در این دوران قرار گیرد.": آگوستن معتقد بود که انسان در جریان سیر و سلوک دینی به پایه ای می رسد که خداوند معرفت حضوری و بینش قلبی را به او عطا می کند. بدین وسیله است که او از ورای حجاب و ظواهر حقیقت اشیا و امور را شهود می کند. او یکی از بنیانگذاران مبانی ارزشی هنر مسیحی است. هنر مسیحی همچون دیدگاهی که افلوطین داشت، قایل به تجسم بخشیدن حقایق ملکوتی و معنوی با استفاده از نمادها و بر مبنای قصص کتاب مقدس است. بدینگونه هنرمند می تواند مخاطبانش را در عوالم ملکوت و شهود زیبایی های معنوی سیر دهد تا آنان با حقایق دینی آشنا و مأنوس شوند و از این راه به نجات برسند. " آگوستن، طبیعت را اثر هنری خداوند می دانست. در اعتقاد او خداوند هنرمند هستی است و این اندیشه جوهری در زیبایی شناسی آگوستن به حساب می آید."
• تولستوی نیز در ضمن بیان آرا خود در باب هنر اظهار می دارد که " اگر دین، معنی حیات را در پرستش خدای یگانه ودراجرای اراده او قرار دهد، هنری که احساسات ناشی از عشق ورزیدن به خدا را انتقال می دهد هنری خوب و عالی است."
• "مصنوعاتی هستند که جمال و رونق آنها (و نه منفعت و استواری آنها) برای نفس انبساط و گشایشی حاصل می کند. فنونی که زیر این عنوان یا نام قرار می گیرد بر دو قسم است: فنونی که از به کار بردن آنها اشکال محسوس پدیدار می گردد مانند کندن، صورت کردن (تصویر)، تراشیدن و مثل ساختن، که امروزه آنها را هنرهای شکلی یا صوری می نامند؛ دیگری فنونی است که نتایج آنها محسوس و مرئی نیست بلکه از قبیل خیال است، همچون شعر و موسیقی. و برخی گفته اند همه فنون به تصویر محتاج اند، نهایت آنکه برخی از آنها صورت محسوس می یابند مانند چیزهای تراشیده و ترسیم شده، و برخی صورت خیالی یا ذهنی دارند مانند شعر و موسیقی و آنها را هنرهای تخییلی می گویند. امتهایی که پیش از اسلام تمدن درخشانی داشته اند به همه یا برخی از این فنون مشغول بوده اند اما شک نیست که درجه مهارت و استادی آنها با امتهای دیگر فرق داشته است... از معتقدات مرسوم بسیاری از مسلمین و قاطبه مستشرقان این است که تمدن اسلامی از نظر پرداختن به هنرهای زیبا چندان کمال و توفیق نداشته است، زیرا آنان به تصویر و نقاشی چندان نپرداخته اند به دلیل اینکه تصویر در نزد ایشان حرام بوده است و موسیقی نیز وضعی بهتر از این نداشته است."
• "از دیدگاه اندیشه بشری در زمینه هنر، پیکر تراشی و نقاشی دو پدیده آشنا به شمار می روند اما از دیدگاه اندیشه اسلامی این دو پدیده ای غیرمجاز دانسته شده اند." "البته تصویر سازی در اسلام به طور مطلق منع نشده است: تصویر مستوی به عنوان هنری غیر دینی به دیده اغماض نگریسته می شود، به شرط آنکه نه نقش خداوند باشد و نه سیمای پیامبر."
• "صور و نقوش هرچه متعین و طبیعی باشند، بیشتر به کثرت می روند و دیگر حالت وحدانی را از دست می دهند، بالطبع موجب ماندن ناظری می شوند که به آن نگاه می کند و محو آن می شود. به عبارتی، نقوشی که با تشخص هرچه بیشتر به ظهور و مرتبه ظاهر و تشبه می آیند آدمی را از تنزیه و باطن روحانی دور می کنند."
• هسته مرکزی ادیان، بارور سازی ایمان الهی است و به دنبال آن "هنر باید در انسانها احساساتی را پدید آورد که افراد بشر را از راه عشق به خداوند و به همنوع، به سوی اتحادی بزرگ و روزافزون جلب کند."
• برخی از محققان هنر براین باورند که غایت هنر، کشف حقیقت است و ارایه حقیقت به شکلی زیبا با دین که در پی بیان و معرفی حقیقت است، نسبت برقرار می سازد." در تجربه های زیباشناسی و دینی عناصر بسیاری هستند که مشترک به نظر می آیند. هر دو جنبه هایی از درک و بیان حقیقت اند. نظریه پردازان هر دو مبحث ادعا می کنند که بصیرت یا شهود دینی و زیبایی شناسی، دریافتی مستقیم از حقیقت را فراهم می آورد که وابسته به الهام، نبوغ و دیگر استعدادهای خدادادی است. هر دو پدید آورنده ساحت ها، اهداف و فعالیت هایی هستند که مبین ژرف بینی از حقیقت است. تصاویری که نه به طور انحصاری، لاکن غالباً استدلال ناپذیرند."به باور محققانی بسیار، هنر هرگز رها از حقیقت نیست و با امر قدسی رابطه دارد. هنر در این پیوند، امری است فایده گرا و کارکردی." هنر دینی به دلیل موضوع یا وظیفه ای که مورد اهتمام قرار می دهد، هنر دینی تلقی می شود نه به دلیل سبک، روش اجرا، رمز پردازی و خاستگاه غیر فردی اش." اُلِگ گرابار، مورخ و باستان شناس برجستة هنر اسلامی، در کتاب "وساطت تصویر" بی توجهی بیشتر کتابهای تاریخ هنر جهان به هنر اسلامی را نشانة آشکار خودمحوری فرهنگی اروپاییان در بررسی هنر سرزمین ها و فرهنگهای غیرغربی شمرده است. او، با ذکر نمونه هایی در این خصوص، معتقد است حتی آن زمان که غربیان آثار هنر اسلامی را به منزلة هنر به رسمیت می شناسند، از منظر غربی دربارﺓ آنها داوری می کنند و در پی شناخت نوع خاص داوری هنری فرهنگهای غیر غربی، از جمله اسلامی، برنمی آیند. آنان نزد خود چنین می انگارند که موضوعات اصلی ادراک بصری همانهاست که در سنت هنر غربی به آن پرداخته شده است. غربیان بیش از دو قرن است که با آثار هنر اسلامی آشنایی دارند و به گردآوری، بحث و نقد دربارﺓ آنها مشغول اند. با این حال، هنر اسلامی را غالباً هنری صرفاً تزیینی شمرده اند که لباسی فاخر بر تنِ هنر برگرفته از فرهنگ های دیگر پوشانده است. از این رو، آثار هنر اسلامی را شایستة نقل در کتابهای تاریخ هنر جهان نشمرده اند.
پیشینه نظری
• هنر یکی از نمودهای شگفت انگیز و سازنده حیات بشری است که همواره از دیدگاههای مختلف بررسی شده است. هنر؛ نوعی شایستگی جسمی یا روحی است که در گستره تاریخ در تعادل، تکامل و تعالی مادی و معنوی آدمیان نقش بسزایی داشته است. تأثیر هنر بر انسان انکار ناپذیر است و سایر موجودات از این موهبت محرومند. اگر زیباترین شاهکارهای هنری را در برابر دیدگان جانداران دیگر قرار دهیم، کوچکترین عکس العملی ازخود نشان نمی دهند. همانگونه که پدید آورنده آثار هنری، انسان است، بهره مندی از آنها نیز ویژه اوست، زیرا هر جلوه هنری محل برخورد و تلاقی روح های خلاق با یکدیگر است.
"دو نیروی شگفت در وجود انسان قرار دارد: یکی تعقل است که دانش را ایجاد می کند و دیگری عاطفه است که هنر از آن زاییده می شود. بشر از این نیروی عاطفی در آغاز آفرینش بیشتر در پیشبرد کار استفاده می کرد." به مرور زمان و هرچه اجتماعی شدن انسان و آمیخته شدن عاطفه و تخیل گونه های ژرف تری از هنر را مشاهده می کنیم. "زمان و جامعه از متغیرهایی هستند که نقش بسیار تعیین کننده ای در تبلور و یا تخفیف هنر دارند." شاهد مثال آنکه در موزه های هنری گاه به آثاری برمی خوریم که علی رغم برخورداری از موضوعی یگانه، دارای تفاوت های بسیاری در شیوه های بیانی و موضع گیری هستند. تفاوتهایی که هم منعکس کننده تفاوتهای بینشی و هم منعکس کننده تفاوتهای تاریخی هستند. زمان و مکان، کارکرد ِخلاقه هنرمند و دیدگاههای هنری را تحت تأثیر خود قرارمی دهد.
در بررسی هنر باید ملاحظاتی را در نظر گرفت: "انسان و مظاهر زندگی او بسیار پیچیده اند و تنها با مقولات یک علم و حتی یک دسته از علوم شناخته نمی شوند. از این رو نباید تجسس خود را اسیر محدودیت کنیم: نباید مانند بیماران ژئوگرافیسم یعنی جغرافی پرستان، برای تعیین مسایل اجتماعی، تنها به شناخت محیط جغرافیایی بسنده کنیم. نباید مانند بیماران بیولوژیسم، یعنی زیست شناسی پرستان، انسان را تنها در مقولات زیست شناسانه بجوییم. نباید مانند مبتلایان به پسیکولوژیسم، یعنی روان شناسی پرستان، مسایل اجتماعی را به مسایل روانی نسبت دهیم، و نیز نباید مانند اسیران سوسیولوژیسم، یعنی جامعه شناسی پرستان از عناصر غیر اجتماعی زندگی انسان غافل شویم."
هنر، کاری است که با دست و اندیشه و دل پدید می آید و هنرمند فردی است که اهل عمل و اندیشه و دل بوده و با خلاقیت خود، در همسو کردن تن و روان، پیروز گشته است. از این رو یک اثر هنری گویای ابعاد مختلف فکری و روحی و خصوصیات اخلاقی و درونی انسان است. پس روشن است که هنر باید در خدمت انسان قرار گیرد و گرنه بود و نبود آن یکی است. بی گمان هنرمندی یافت نمی شود که آثار خود را نابود کند و یا از دید دیگران پنهان سازد بلکه هنرمند کسی است که هنر خود را آشکار نموده و خود را در پس آن اثر هنری نهان سازد، زیرا هنر نوعی وارستگی برای صاحب هنر به بار می آورد که او را از هرگونه خودنمایی بی نیاز می کند و اساساً تا فرد به چنین وارستگی نرسد هنرش ارزشمند و قابل طرح نمی گردد.
هنر؛ در معنایی عام و انتزاعی به هر فعالیتی که افزون بر خودانگیختگی، تا حدی مهار شده و به انقیاد درآمده باشد اشاره دارد. بنابراین، هنر، از فعالیتهای طبیعت متمایز است. هنر به مراتب والاتر از طبیعت و جهان مادی است. هنرمند، نیروی ابداع و خلاقیت خود را بر عالم ماده فرافکن می سازد و به ماده، شرافت می بخشد. "فارابی، جهان مادی را جایگاه تفرقه و فنا می داند و در مقابل این جهان، عالم ملکوت را محل سعادت حقیقی و محبت و یگانگی می داند و از خدا می خواهد که وی را از تفرقه عالم عنصر برهاند و به آسایشگاه عالم ملکوت برساند."
انسان در طول تاریخ هرگاه که آهنگ رهیدن از خشونت ماده را کرده و به دنبال تطهیر باطن خود بوده به هنر روی آورده است. هنر، همواره با انسان زیسته است. به همین خاطر است که برخی از اندیشمندان عقیده دارند که " آغاز هنر به آغاز تاریخ بشر - هبوط آدم – باز می گردد. هنر، پیش از آنکه به حجاب انانیت بشری برود دارای ابعاد آیینی و امکانی برای تکلیم ِانسان با ساحت قدس بوده است. در این دوران از آنجا که بُعد از حق و حقیقت به سراغ انسان نیامده و اسماء الحسنی به حجاب طاغوت نرفته است، نشانه ها و نقوش به ازای معانی غیبی ظهور می کنند و خود جلوه حقایق لاهوتی هستند." در این دوران هنر دارای ذات مستقلی نیست و به مثابه بیانی رمزآمیز برای ارتباط شهودی آدمی با حقیقت به کار برده می شود. انسان چنان در این روزگاران به ابراز ارادت خود به ساحت قدس دلداده که الزامی به پرسش از ابزار ندارد. او با هنر زیست قلبی می کند و در آن مستغرق است؛ بسان همان استغراقی که در خصوص ماهی و دریا، دریافته می شود.
تا زمانی که انسان با معرفت شهودی به جهان و مبدا آن می نگریست هیچگونه بحرانی در زندگی خود نمی یافت. در این دوران همه عالم، شناور در یک حقیقت بودند. در این روزگاران همه چیز به مبدایی آسمانی پیوند داشت و جدایی در اجزای جهان نبود. با ترددِ تردید در ذهن انسان نسبت به چیستی جهان و به دنبال آن چیستی هنر بود که پای فیلسوفان به میان کشیده شد. "افلاطون معتقد بود که هیچ گاه نمی توان درباره آنچه تغییر می یابد درک درست و اطمینان بخشی به دست آورد. ما درباره آنچه به دنیای محسوسات تعلق دارد و قابل رؤیت و لمس است تنها می توانیم نظری نامطمئن داشته باشیم. معرفت حقیقی را تنها می توان درباره موضوعاتی به دست آورد که از طریق عقل قابل تشخیصند." در زمان حاکمیت معرفت بحثی، صور هنری، جلوه حقایق لاهوتی نبودند؛ عقل جزوی دایر مدار شد و پنداشتند که به وسیله برهان عقلی می توان به گوهر پدیده ها - از جمله هنر - پی ببرند. فیلسوفان، علم حصولی را ارج نهادند و به بررسی عقلی هنر روی آوردند. از نظر ایشان "میان عالم و معلوم واسطه ای وجود دارد. این واسطه همان نقش ذهنی است. ما به وسیله نقش اشیا – که در ذهن ماست – به آنها علم داریم. بدین سبب وقتی از آنها دور می شویم یا چشمان خود را می بندیم باز می توانیم آنها را تصور کنیم."
فلسفه از آنجا که با مفاهیم سروکار داشت به دنبال یافتن ماهیت هنر بود. اهل استدلال، یقین داشتند که می توانند به سرچشمه اثر هنری پی ببرند. اما براستی فلسفه می تواند همه ابعاد هنر را درک کند؟ هنری که به وسیله آن انسان در متن عالم "حضور" می یابد. هنر؛ از جنس معرفت حضوری است: یعنی "علمی که در آن، میان عالم و معلوم واسطه ای نیست و معلوم بی واسطه در شخص وجود دارد. علم ما به درد، شادی، رنج، غم، شک و فکر چنین است و این امور را بی هیچ واسطه ای درک می کنیم. درستی و نادرستی در علم حصولی قابل تحقیق است؛ زیرا امکان تطابق یا عدم تطابق نقش ذهنی با واقع و احتمال صحت و خطا در آنجا مطرح است؛ ولی در نوع دوم درستی و نادرستی معنا ندارد. زیرا معلوم بی واسطه نزد انسان حاضر است و واسطه ای نیست تا از مطابقت یا عدم مطابقت آن سخن گفته شود. این علم همیشه یقینی و عین واقع است."
"اما اگر هنر با فلسفه کاری نداشته باشد و درباره مسایل خود از آن استمدادی نجوید، فلسفه حق خود می داند که درباره اساس هنر و رابطه آن با سایر امور پرسش کند." برای همین است که فیلسوفان درباره هنر به گونه ای قاطع نظر خود را ابراز کرده و بر این مهم تاکید داشته اند که "صرف نظر از عقل بازاری و سود پرست، عقل همچنان عقل است و هیچ وقت نمی توانیم جدا از عقل باشیم. هنر نیز تجسم عقلانیت است، به نحوی که عقلانیت، احساس را در اختیار می گیرد. احساسی که در اختیار عقل نباشد، معلوم نیست که به کجا می رود و چه هنری از او زاییده می شود. بنابراین هنر، تجسم عینی احساس نیست بلکه تجسم و ظهور عقلانیت است با تمام نیروهایی که انسان در اختیار دارد."
پیرامون هنر - اعم از تبار و تبعات آن – تاکنون دیدگاه های متفاوتی ابراز شده است؛ همچنین در خصوص اینکه هنر در کدام طبقه از علوم (از حیث موضوع، روش و غایت) قرار می گیرد و مربوط به چه ساحتی از ساحتهای وجودی انسان است نیز مباحث فراوانی صورت گرفته است؛ که به طور کلی مشتمل است بر:
- دیدگاه یونانی: پیروان این دیدگاه عقیده دارندکه ماهیت هنر چیزی جز اشتیاق وافر انسان به تقلید و تکمیل طبیعت نیست." انسان، طبیعت و عقل، عناصر اساسی بینش یونانی، و آرمانگرایی دقیق و منظم شاخص ترین ویژگی هنر یونانی بود. یونانیان، نخستین هنر بزرگ طبیعت گرا در تاریخ را عرضه داشتند. به همین دلیل نیز هنرمندان نوگرا و منتقدان هنری سده بیستم از میراث هنر یونانی روی برتافتند."
- دیدگاه بیان: هواداران این نگرش معتقدندکه هنر، بیان عواطف و تمنیات درونی انسان است. پائولو پیکاسو می گوید:
"وقتی کوبیسم را ابداع کردیم، اصلا هیچ قصد مشخصی از ابداع کوبیسم نداشتیم. ما تنها می خواستیم آنچه را که در درونمان بود بیان کنیم... هنرمند نقاش حالاتی از پُرشدگی و تخلیه را از سر می گذراند. رمز و راز هنر در همین نکته نهفته است."
- دیدگاه فرم: قائلان به این نگاه، هنر را ساختارخاصی می دانند که تنها به ساماندهی اجزاء یک پدیده بر اساس ارتباط بدیع و پویای میان آنها می پردازد. آنها عقیده دارند که "ستون های اصلی هنر باید بر بنیانی استوار به پا شوند، یعنی زندگی واقعی. فضا و زمان، دو عنصری هستند که منحصراً زندگی واقعی را سرشار از خود می سازند. بنابراین هنر باید بر مبنای این دو عنصر بنیادین استوار باشد؛ تحقق بخشیدن به حیات خلاق و بدیعمان در قالب فضا و زمان. این یگانه هدف هنر بدیع ماست." "فرمالیست ها بر خود اثر هنری توجه دارند و به سازنده اش کاری ندارند."
- دیدگاه زیبایی: پیروان این دیدگاه، هنر را کوشش خلاقانه ای می دانند که غایت آن آفرینش زیبایی است. از نظر اینان "ارزشهای زیبایی بر خلاف ارزشهای علمی که جنبه کلی و عمومی دارد جنبه شخصی عمومی خواهد داشت؛ چه در مورد زیبایی ها از طرفی دیدن که جنبه شخصی قضییه است موجود می باشد و از طرف دیگر قضاوت اشخاص که جنبه عمومی آن می باشد مطرح است؛ و این هردو برای امور هنری شرط اساسی می باشد." کانت در قطعه 48 کتاب سنجش نیروی داوری می گوید "زیبایی طبیعی، چیزی زیباست اما زیبایی هنری، بیان زیبای یک چیز است."
"زیبایی، نه محصول عقل و علم و فکر و صنعت است و نه یک پدیده اتفاقی در طبیعت؛ چنین قدرت و ظرفیتی در اختیار ذوق است و نه عقل و علم و اراده. بنابراین هنر در حقیقت عبارت است از قالب محسوس زیبایی در عالم ماده؛ و هرچند که طبیعت همین نقش را برعهده دارد، اما طبیعت محصول کار و تلاش و کوشش آدمی نیست. به عبارت دیگر، هنر، شکل سازمان یافته و قالب مادی احساس زیبایی در درون آدمی است." 5
- دیدگاه شهودی: دوستداران این دیدگاه به هنر از دریچه تلاش برای تعبیر خیالی و مثالی هستی می نگرند. مثلا جورجو دکرکو که از منقدان هنر قرن بیستم است عقیده دارد که:
"هر چیز دو وجه دارد: وجه رایج که تقریبا همیشه آن را می بینیم و مردم عادی می بینند و وجه شبح گونه و ماوراءالطبیعی که تنها افراد نادری در لحظات نابی از بصیرت و در خلسه ای معنوی می توانند ببینند. یک اثر هنری باید بتواند بیانگر چیزی باشد که در ورای ظاهر آن چیز نهفته است. "
- دیدگاه دینی: هنر در این نوع جهان بینی، گونه ای حکمت معنوی است. شاید این سخن سطحی باشد اگر بگوییم که هنر امکان دینی شدن را هم دارد چرا که از زاویه مبانی معرفت شناسی بسیاری از محققان هنر، هنر و دین در ماهیت با یکدیگر گره خورده اند. "وقتی که به گذشته نگاه می کنیم می بینیم که هنر و دیانت دست در دست یکدیگر از تاریکی های اعصار ماقبل تاریخ بیرون می آیند... حتی در مواردی هم که هنرمندان بزرگ شاهکارهای خود را ظاهرأ جدا از ایمان دینی آفریده اند، هرچه در زندگانی آنها دقیقتر می شویم به احتمال قویتر متوجه وجود عنصری می شویم که آن را جز حساسیت دینی نمی توان یافت."
لئون تولستوی اساس نظریه هنر دینی خود را برمفهومی به نام "شعور دینی" استوار می سازد و معتقد است که همیشه در همه دوران ها و در هر یک از جوامع بشری، یک شعور دینی وجود دارد که تمامی افراد جامعه در آن سهیم هستند و این شعور دینی معیار نیک و بد است و ارزش احساساتی را که هنر انتقال می دهد، تعیین می کند.
دیدگاه دینی هنر همواره الگوهای اصیل خود را از پروردگان نمونه دینی یا انسان های کاملی می گیرد که دارای شمول و جامعیت هستند.
"حضرت نبى اکرم (ص) انسان کاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقام ولایت که مىتوان او را به تعبیرى هنرمندى خواند که هنرمندىاش نسبت بىواسطه با ذات احدیت و نیوشایى اسرارى است که قدسیان با او در میان گذاشته اند و از پرتو آن نور علم و حکمت و هنر بر دلهاى مؤمنین تابیده است...همان گونه که نقوش و صورت های الحانى و کلامى همه جسم هنر می باشند شهودِ حُسن و انکشاف زیباشناسانه حقیقت، ماهیت ِهنر است."
بسیاری از محققان عقیده دارند که "ریشه دار ترین هنرها، هنری است که سابقه و ریشه در دین داشته باشد. تلاش برای قرار دادن هنر در خدمت شناخت ذات احدیت، مقدس ترین کوششی است که انسان از همان آغاز تاریخ از خود نشان داده است؛ کوششی که هدف آن ضمناً شناخت انسان و فراهم ساختن زمینه سیر او به سوی کمال مطلق و نیل به خداگونه گی است."در دیدگاه دینی، توجه به فطرت به عنوان آفرینش خاص، همیشه مدنظر قرار می گیرد. در اینجا فطرت، نقطه تماس دین و هنر است. "اگر انسان بر اصل فطرت و حقیقت خلقت خویش باقی بماند، هر چه از او به ظهور می رسد لامحاله دینی است و در شرایطی چنین، اصلاً اطلاق صفت دینی برای هنر، تفکر و یا تمدن وجهی ندارد، چرا که هرچه هست دینی است. تعابیر تفکر، هنر و یا تمدن دینی نیز هنگامی رواج می یابد که انسان از اصل فطرت خویش، و به تبع آن از دین فاصله می گیرد و به مصداق آن ماهی که از آب دور افتاده بود، تازه تفاوت موجود بین تفکر دینی و غیر دینی را باز می یابد. بنابراین، اصطلاح هنر دینی و یا هنر قدسی نیز بعد از رنسانس و در تمدن امروز رواج یافته است." یعنی از همان زمانی که دین پژوهی به جای دین طلبی نشست و انسان – نه به عنوان جانشین خدا – بلکه به عنوان جایگزین خدا قلمداد شد. تا پیش از وقوع رنسانس، رسماً، جهان به دو قطب دینی و غیر دینی تقسیم نشده بود. دین در همه حوزه های مختلف فردی و اجتماعی حضور داشت و هرگز تصور نمی شد که چیزی بتواند با دین منافات و مغایرتی داشته باشد. خدا و تفکرات خدایی در صدر امور قرار داشت. در حالی که "در دوره رنسانس، انسان اهمیت بیشتری از خدا می یابد و روابط انسان با همنوعانش بیشتر از روابط روح انسان با خدا مورد توجه قرار می گیرد. انسان به جای آرمان فوق طبیعی و کهن کمال الهی، آرمانی را بر می گزیند که طبیعی و انسانی است. آنچه اهمیت دارد مواهب جهان خاکی است نه آنچه در جهان باقی است." در این دوره رسالات متعددی در باب هنر به رشته تحریر در می آید. به عنوان مثال جرجو وازاری از پیشگامان منریسم است. "اهمیت وازاری بیشتر به سبب نگارش کتاب زندگینامه نامدارترین نقاشان، مجسمه سازان و معماران است که نخستین تاریخ هنر اروپایی به شمار می آید."
ادامه دارد ...
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۴/۱۹
نویسنده : علیرضا باوندیان
نظر شما