هنر و دین(3)
روزگار ما، روزگار بحران تفکر است؛ روزگار به پایان رسیدن صورت تفکر اومانیستی و طلوع صورت تفکر دینی... روزگار ما، روزگار انقلاب دینی است؛ انقلابی که بر مبنای تفکر دینی قرار دارد. در چنین روزگاری، تفکر دینی می باید شیوه ها و شگردهای بیانی خاص خود را بازجوید.
رنسانس در مبادی فکری انسان تردیدهایی جدی به وجود آورد و میان دین و غیر دین، خط فاصله ای را ترسیم کرد. "تفکر عصر جدید با توجه به پژوهش در ظواهر اشیا و اعتبار دادن به علوم تحصلی و تجربی و بی اعتنایی به تحقیق در ماهیت پدیده ها به تدریج از حقیقت فاصله گرفت و با اصالت قایل شدن به واقعیت هایی که از طریق حس و تجربه به دست می آیند به بررسی علوم انسانی و طبیعی پرداخت. در زمینه علوم طبیعی، بشر عصر جدید با عنایت به سلاح تجربه توانست موفقیت های بسیاری در علم کسب کند و به اختراعات شگرفی در پدیده های طبیعی دست یازد اما پیشرفت او در علوم طبیعی نمی توانست نتایج مشابه و یکسانی در علوم انسانی حاصل کند؛ چرا که روش تحقیق در علوم انسانی با روش پژوهش در علوم طبیعی یکسان نبوده و بشر عصر جدید به اشتباه با یکی گرفتن روشها در علوم انسانی، با مشکلات عدیده و در نهایت با شکست مواجه شد... تجربه تنها می توانست به مطالعه ظواهر اشیا بپردازد و از درک معانی و حقایق امور عاجز بود... در حقیقت روش بشر محوری در علوم، ماهیت و حقیقت اشیا را از صورت و ظاهر آنها جدا می سازد و همین جدایی بود که موجب ناکامی بشر عصر جدید شد."
هرچند علم تجربی در روزگار جدید بسی فربه شده است اما وضع جدیدی برای عالم به وجود آمده است: "روزگار ما، روزگار بحران تفکر است؛ روزگار به پایان رسیدن صورت تفکر اومانیستی و طلوع صورت تفکر دینی... روزگار ما، روزگار انقلاب دینی است؛ انقلابی که بر مبنای تفکر دینی قرار دارد." در چنین روزگاری، تفکر دینی می باید شیوه ها و شگردهای بیانی خاص خود را بازجوید.
به هر تقدیر همان گونه که در خصوص اساس هنر و نوع ارتباط آن با انسان و جهان، آرا مختلفی ارایه شده در مورد هنر دینی هم دیدگاههای مختلفی ابراز گردیده است که به طور کلی از این قرارند:
"1 - برخی می گویند: هنری دینی است که دین آن را توصیه و سفارش کرده باشد.
2 - عده ای دیگر هنری را دینی می دانند که مقوله ای دینی را بیان می کند.
3 - برخی دیگر تصور می کنند که چون دین امری کهن است، هنر دینی به نوعی همان هنر سنتی است.
4 - استنباط دسته آخر از هنر دینی، هنر متدینان است؛ یعنی هنری که خالق آن پیرو دین و مؤمن به دین باشد."
استمداد از فلسفه
• به طور کلی پیشینه اندیشیدن ِبشر با آفرینش او همزاد بوده و تا فراسوی تاریخ پیش رفته است. هرگاه انسانی می زیسته، فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر به همراه داشته و تعقّل و تفکر را با خود حمل کرده است. همراهی انسان با پرسشگری همواره برای او منشاء برکات بسیاری بوده است. به طور کلی پیشرفت قافله تمدن همیشه مدیون و مرهون پرسش های سترگ و کارآمد انسانی بوده است.
از اندیشه های نانوشته بشر، به غیر از آنچه دیرینه شناسان بر اساس آثاری که از حفاری های متعدد و مختلف به دست آورده اند اطلاعات دقیقی در دست نیست. اندیشه های مکتوب، بسی از این قافله، عقب مانده و طبعاً تا زمان اختراع خط، به تأخیر افتاده است. اما با توغل در همان اندک مکشوفه های فرهنگ بشری معلوم شده که در آغاز اندیشه های هستی شناسانه بشر، توأم با اعتقادات مذهبی بوده است. "اصل و مبدأ و معاد همه چیز به خدا یا خدایان رجوع داده می شود. مردم به هنگام نظر و عمل رجوع به کلام خدا می کنند و همه شئونات حیات این جهانی و آن جهانی آدمی در دین معین می شود."[7]
کهن ترین مجموعه های مکتوب بشری که جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده و انسان از چیستی هستی پرسش کرده مربوط به حکمای یونانی است [8] که در حدود شش قرن قبل از میلاد می زیسته اند. حکیمانی که در آن عصر برای شناخت هستی و پی بردن به راز آغاز و انجام جهان تلاش می کردند و برای تفسیر پیدایش و تحول موجودات، آراء مختلف و گاه متناقضی ابراز داشته اند. در عین حال، پنهان نمی توان داشت که اندیشه های ایشان کمابیش متأثر از عقاید مذهبی و فرهنگهای شرقی بوده است. "شرق، همیشه خمیر مایه تمدن غرب تلقی می شود و در حکم ماده المواد بوده است." [9]
طبیعی است که اندیشه های آغازین، از نظم و ترتیب لازم، برخوردار نبوده و مسایل انسان دسته بندی قابل قبولی نداشته است چه رسد به اینکه هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاص و روش ویژه ای داشته باشد. به این خاطر است که بر همه اندیشه ها، مُهر و نشان ِعلم و حکمت و معرفت و مانند آن خورده است.
در قرن پنجم قبل از میلاد از اندیشمندانی یاد می شود که به زبان یونانی "سوفیست[10]" یعنی حکیم و دانشور نامیده می شدند ولی علی رغم اطلاعات وسیعی که از معلومات زمان خودشان داشته اند به حقایق ثابت، باور نداشتند و بر این اساس هیچ چیزی را قابل شناخت حتمی و یقینی نمی دانستند.
ایشان معلّمانی حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره را تعلیم می دادند و وکلای مدافع برای دادگاهها می پروراندند که در آن روزگار، بازار گرمی داشتند. این حرفه اقتضا می کرد که شخص وکیل بتواند هر ادعایی را اثبات، و در مقابل، هر ادّعای مخالفی را رد کند. سروکار داشتن مداوم با این گونه آموزش های مغالطه آمیز، کم کم این پندار را در ایشان به وجود آورد که هیچ حقیقتی ورای آنچه انسان به آن می اندیشد وجود ندارد و حق و باطل، تابع اندیشه انسان است.
معروف ترین اندیشمندی که در برابر سوفیستها قیام کرد و به نقد افکار و آرای ایشان پرداخت سقراط بود. وی خود را "فیلاسوفوس" یعنی دوستدار علم و حکمت نامید.[11]
بعد از سقراط، شاگردش افلاطون که سال ها از درس های وی استفاده کرده بود به تحکیم مبانی فلسفه، همت گماشت و سپس شاگرد وی ارسطو، فلسفه را به اوج شکوفایی رساند و قواعد تفکر و استدلال را به صورت علم منطق، تدوین نمود.
از هنگامی که سقراط خود را فیلسوف نامید واژه ی فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به کار می رفت و همه ی دانش های حقیقی مانند فیزیک، شیمی، طب، هیئت، ریاضیات و الهیات را در برمی گرفت؛ و تنها معلومات قراردادی مانند لغت، صرف و نحو و دستور زبان، از قلمرو فلسفه، خارج بود.
بدین ترتیب، فلسفه اسم عامی برای همه علوم حقیقی، تلقی شد.
اما همیشه این مساله مطرح بوده است که فیلسوفان در تبیین هستی و مراتب و مدارج آن توفیق بیشتری داشته اند یا هنرمندان. براستی چه نسبتی میان این دو برقرار است؟ فیلسوفان چرا از هنر گفتگو می کنند؟ در تجلی مراتب هستی کدامیک از این دو موفق ترند؟. "زیبایی چیست و جه چیز را باید زیبا و چه چیز را باید زشت دانست؟ چرا یک گل در طبیعت زیباست و یا یک آهنگ گوشنواز و دلنشین است؟ بشر این حق را دارد که از حقیقت و ماهیت زیبایی سئوال کند. مساله مهم دیگر این است که فرق یک هنرمند با دیگران در چیست؟ هنرمند چه کاری می کند که دیگران نمی توانند بکنند؟ او از کدام لایه نهانی هستی پرده برمی دارد که عالم را به چشم ما زیباتر جلوه می کند؟ آیا همه مردم در نگاه به اشیا و امور زیبایی آنها را درک می کنند؟ چرا بعضی زبان زیبایی و هنری اشیا را می فهمند (مثل شاعران) و بعضی دیگر آن زبان را نمی فهمند؟ اینها همه سئوالاتی است که نیازمند تبیین عقلانی است و جای طرح آن در فلسفه است." [12]
فیلسوف از هر آنچه متعلق ذهن انسان می گردد گفتگو می کند لذا "اگر هنر با فلسفه کاری نداشته باشد و درباره مسایل خود از آن استمدادی نجوید، فلسفه حق خود می داند که درباره اساس هنر و رابطه آن با سایر امور پرسش کند." [13]
"آنچه فیلسوف را به سمت هنر مى کشاند، مفهوم خیال است. خیال هم در فلسفه و هم در عرفان امر بسیار مهمى محسوب مى شود. غالباً کسانى که صرفاً کارهاى ادبى مى کنند متوجه جنبه هاى فلسفى و عرفانى نظریه خیال نیستند. خیال رابط بین عالم لاهوت با عالم ناسوت است. البته باید اصطلاح خیال را از معناى متعارف و عامیانه از خیال تفکیک کرد. خیال وجه مشترک همه هنرهاست. یعنى اگر خیال را از هنر بردارند، هنر تبدیل به صنعت یا علم مى شود. هنر از نظر تجلى دادن هستى مرتبه اى بالاتر از فلسفه دارد، چرا که فلسفه، قوانین حاکم بر هستى را کشف و بیان مى کند، حال آنکه هنر، ظهور هستى را در قالب صورت های خیالی نشان می دهد به نحوی که در مخاطب منشاء بروز رفتارهایی نوین می شود و شخصیت او را عمیقا متاثر می سازد[14]."
در نگاه فلسفی "هنر در مقابل علم قرار دارد؛ زیرا علم امری نظری و هنر امری عملی است. غایت هنر، تحصیل زیبایی است در حالی که غایت علم تحصیل حقیقت است. احکام هنر انشایی و احکام علم، عملی است." [15]
به طور کلی می توان گفت که فلسفه هنر به دو پرسش کلی پاسخ می دهد: پرسش اول این که هنر چیست، برای چه منظوری پدید آمده و چه نیازی باعث پیدایی آن شده است؛ و پرسش دیگر این که هنر چگونه شکل گرفته و سیر تطور و تحول آن چه بوده است. نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که در اینجا تاریخ هنر مورد نظر نیست بلکه تحلیل ماهیت هنر در تحقق تاریخی آن مورد نظر است.
نا همانندی های دین و هنر
1 - منشا فاعلی دین، خداوند و اراده حکیمانه اوست در حالی که منشاء فاعلی هنر معطوف به ساحت ابداعی وجود هنرمند و قدرت خلاقه او می باشد که البته ریشه در فطرت انسان دارد.
2 - سایه دین بر همه جنبه های مادی و معنوی زندگی انسان گسترده است درحالی که هنر در برگیرنده تنها بخشی از زندگی انسان و برآورنده حاجات ذوقی اوست. به عبارتی دیگر هنر هرگز دارای شمولیت و جامعیت دین نیست.
3 - ارایه هنر بدون توسل به فرم محقق نمی شود و مفاهیم مورد نظر هنرمند باید قالبی محسوس پیدا کند اما دین نیازی به محسوس سازی مضامین مورد نظرش را ندارد و در افراد بدون انجام عملی محسوس هم می تواند وجود داشته باشد.
4 - جوهر اصلی دین، قرین تقدس است ولی هنر می تواند رویکرد قدسی نداشته باشد اما همچنان هنر تلقی شود.
5 - ادراک حقایق دینی برای مردم بیشتر از راه تعقل و تدبر است اما درک لطایف آثار هنری به مدد احساس و عاطفه انجام می شود.
6 - الهام پذیری، کار نخستین و اولیه هنر است اما الهام بخشی، عمل اصلی و نخستین دین است.
7 - غایت، حقیقت و قوانین دین مبتنی بر ارتباط چهارگانه انسان با خود، انسان با خدا، انسان با هستی و انسان با انسان است اما هنر دارای این وسعت از گستردگی در ارتباط سازی نیست. فعالیت های هنری به طور خاص، بیشتر در قلمرو توسعه بخشیدن به ارتباط انسان با انسان است.
8 - دین، نیازی ندارد به اینکه همه ارکان و اجزای ترکیبی اش دارای جاذبه صوری و کشش ظاهری باشد اما هنر به اقتضای خصوصیت شکلی اش همواره از یک نوع جاذبه و کشش صوری برخوردار است.
9 - دین برای هنر به منزله قلب است اما هنر برای دین به منزله قالب می باشد.
• همانندی های دین و هنر
1 - دین و هنر دارای خاستگاه مشترکی هستند و هر دو ریشه در فطرت انسان دارند.
2 - دین و هنر هر دو دارای محتوا و قالب (باطن و ظاهر) هستند. هر دو دارای جنبه های درونی و بیرونی هستند.
3 - مقوله هایی از جنس معرفت و تربیت – به تناسب اصالت و گستردگی شان - در هر دو موجود است.
4 - بخشی از دین و هنر، در زمینه پیام رسانی، مربوط به "هست" و "نیست" و بخشی هم متعلق به "باید" و "نباید" است.
5 - بخشی از دین – که عمدتاً لایه های زیرین آن را تشکیل می دهد قابلیت کشف و شهود عرفانی را دارد و هنر هم از همین خصوصیت برخوردار است.
6 – هنر و دین هردو به پویایی و تحرک زندگی انسان نظر دارند.
7 - معرفت دینی و معرفت هنری هر دو شاخه هایی از درخت معرفت حضوری هستند.
8 – هر یک به اندازه وزن و ارزش ذاتی خود در ساختن بنای سعادت بشر مؤثرند و به توسعه مدینه فاضله انسانی یاری می رسانند.
9 – هنر و دین هرگز در انحصار طبقه اجتماعی خاصی قرار ندارند و همه انسانها در استفاده از ثمرات آنها از حقوق برابر برخوردارند.
10 – هر چند طبیعت دین و هنر پاکیزه و به دور از هرگونه آلایشی است اما هر دو می توانند دچار آسیب شوند و به آفات و امراضی چون ریا و تظاهر مبتلا گردند.
پی نوشت
[1] - حسینی، ابوالقاسم؛ مبانی هنری قصه های قرآن، تهران، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما 1377
[2] - رجوع شود به کتاب: تاریخ تمدن اسلام؛ علی اصغر حلبی، تهران، انتشارات اساطیر 1365
[3] - أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء/ ابراهیم 14 (آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده سخن پاک را که مانند درختى پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟)
[4] - فَذَکِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ / الطور 29 (پس متذکر شو که تو به لطف پروردگارت نه کاهنى و نه دیوانه)، - نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن یَخَافُ وَعِیدِ / ق 45 (ما به آنچه مىگویند داناتریم و تو به زور وادارنده آنان نیستى پس به [وسیله] قرآن هر که را از تهدید [من] مىترسد پند ده)
- فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ/ غاشیه 21 (پس تذکر ده که تو تنها تذکردهندهاى)
[5] - ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ / بقره 2 (این است کتابى که در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است.)
[6] - سید قطب؛ آفرینش هنری در قرآن، ترجمه محمد مهدی فولاد وند، تهران، بنیاد قرآن 1360
[7] - مددپور، محمد؛ تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر 1374 ص 65
2 - مانند تالس (Thales, c 634 - 546 bc) که برای اولین بار از ماهیت هستی به نحوی فلسفی پرسش کرد.
[9] - مددپور، محمد؛ تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر 1374 ص 63
[10] - sophist
[11] - این واژه در زبان عربی به شکل «فیلسوف» درآمد و کلمه ی «فلسفه» از آن گرفته شد.
[12] - طالب زاده، حمید؛ برگرفته از کتاب فلسفه (رشته های ادبیات و علوم انسانی)، تهران، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران 1386 ص10
[13] - رضای الهی، محمود؛ فلسفه هنر، تهران، انتشارات صریرقلم 1373
[14] - همان
[15] - صلیبا، جمیل؛ فرهنگ فلسفی، تر جمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، انتشارات حکمت 1366 ص 505
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۴/۲۰
نویسنده : علیرضا باوندیان
نظر شما