بررسی مقایسهای هملت و الکترا
هملت 1
هملت شاهزاده دانمارکی و وارث احتمالی تاج و تخت دانمارک، محنتزده است و با مرگ پدرش و ازدواج عجولانه مادرش با برادر شوهر مرحومش که بر تخت او نشسته است، یکسره دچار جنون و مالیخولیا گشته است. روح پدر شاهزاده در مقابل او ظاهر میگردد و فاش میسازد که او به دست برادرش که اکنون بر تخت نشسته است و او را «زانی» میخواند، به قتل رسیده است. روح، که هملت را از صدمه رساندن به مادرش برحذر میدارد، او را به انتقامگیری قتل پدرش ترغیب میکند. هملت برای اطمینان یافتن بر گناه عموی خود و تصمیمگیری قطعی برای انتقام، خود را به دیوانگی میزند. «اوفلیا» محبوب او و همکلاسان سابقش: «روزنکرانتز» و «گیلدنسترن» میکوشند تا راز رفتار غریب او را دریابند (اوفلیا از آنرو که پدرش «پولونیوس» به او امر کرده است و آن دو نفر دیگر از آنرو که پادشاه به آنان فرمان داده است.) تمامی این تلاشها عقیم میماند. هملت قبل از اینکه انتقام خود را آغاز کند، میخواهد اطمینان یابد که با کارش مجرم واقعی را منفعل مینماید. به همین دلیل نمایشی با شرکت بازیگران دورهگرد، در قصر، ترتیب میدهد و طی آن قتل پدرش را به همان صورتی که روح توصیف کرده بود، باز میپردازد. وقتی پادشاه این صحنه را میبیند فریاد زده به شتاب از جمع بیرون میرود. هملت بر مجرم بودن او یقین مییابد و از آن لحظه به بعد مترصد فرصت مغتنم برای کشتن او میشود. بعد از نمایشنامه، هملت به بارگاه مادرش رفته و «پولونیوس» را که به جای شاه گرفته است به قتل میرساند، این امر موجب دیوانه شدن «اوفلیا» گشته و همچنین شاه را متقاعد میسازد که او موجودی خطرناک بوده و بایستی از آنجا دور گردد. بنابراین «هملت» را به انگلستان میفرستد و «روزنکرانتز» و «گیلدنسترن» را در پی او روانه میسازد. ظاهراً برای جمعآوری لشکر، ولی در اصل به نیت قتل هملت.
هملت این توطئه را با عوض کردن نام خود با اسامی همکلاسان خیانت پیشه خود در روی حکم قتل، خنثی ساخته و با کمک دزدان دریایی از چنگ آنان میگریزد. او به موقع برای مراسم تدفین «اوفلیا» به دانمارک میرسد. «اوفلیا» ظاهراً خود را غرق کرده است. «لایرتیس» برادر «اوفلیا» از پاریس بازگشته و برای انتقام از هملت خط و نشان میکشد. پادشاه با ترتیب دادن یک مسابقه شمشیرزنی میان آن دو به «لایرتیس» کمک مینماید. او شمشیر «لایرتیس» را زهرآلود میکند و برای اطمینان بیشتر از اینکه هملت جان سالم بدر نبرد، جام شراب زهرآلودی را مهیا میسازد تا هملت از آن بنوشد. در طی مسابقه «لایتریس» ضربه میزند، شمشیرها عوض میشود و این بار هملت به او ضربه میزند، ملکه بیخبر از همهجا جام شراب زهرآلود را مینوشد، «لایرتیس» به نقش شوم خود در توطئه قتل هملت اعتراف میکند و (هملت) سپس شاه را میکشد. بنابراین تمام افراد اصلی داستان میمیرند و «فرتینبراس» جوان نروژی پادشاه دانمارک میگردد.
الکترا 2
«آگاممنون» و «منلائوس»، پسران «اتروس» به سپهسالاری سپاه بحری و بری یونان به جنگ شهر «تروا» رفته بودند تا هلن همسر «منلائوس» را که به او خیانت کرده و بدان شهر گریخته بود بازآورند و انتقام خود را از مردم آن شهر بستانند.
پیش از آنکه سپاه یونان از دماغه «اونیس» عزیمت نمایند، آگاممنون ناگزیر شد «ایفی ژنی» دختر خود را در پیشگاه «ارتیمس» خدای یونانی قربانی کند تا وی باد مساعد بفرستد و کشتیها به سلامت از دریا بگذرند. پس از انجام این قربانی سپاه یونان حرکت کرد و پس از ده سال جنگ و خونریزی شهر تروا را تصرف نمود و آگاممنون نیز با پیروزی کامل به وطن خود بازگشت لیکن در غیبت او «کلیتی منسترا» همسر او با «ایجیستوس» طرح عشق و الفت ریختند و بر آن شدند که آگاممنون را به هنگام بازگشت هلاک کنند و خودشان به جای او بر تخت پادشاهی بنشینند.
دختران آنها به نامهای «الکترا» و «کریستوتیس» سالیان متمادی در همان خانه که پدرشان به هلاکت رسیده بود بسر میبرند. اورستوس ـ پسر خردسال خانواده را ـ الکترا به هنگام مرگ پدر به یکی از دوستان خانوادگی میسپارد و او به پرورش و تربیت وی همت میگمارد تا به حد بلوغ میرسد، آنگاه آپولون (خداوند یونانی) به وی فرمان میدهد که به خانه برگردد و انتقام خون پدرش را از قاتلان وی بخواهد.
موضوع این نمایش «الکترا» داستان بازگشت اورستوس است که نخست الکترا او را نمیشناسد ولی بعداً اورستوس خود را به او میشناساند و متفقاً از قاتلان پدر انتقام میگیرند و نمایش با مرگ «ایجیستوس» و «کلیتی منسترا» پایان میپذیرد.
دوره پریکلس = الیزابت
سبکشناسان، هردو اثر «الکترا» و «هملت» را جزو آثار کلاسیک 3 میدانند.
«الکترا» به عنوان اثری کلاسیک از یونان (418 ـ 415 پ.م) و «هملت» به عنوان اثری کلاسیک از انگلستان (1600 ـ 1601م).
نکته جالب در مورد شرایط زمانی هردو نویسنده این است که ایشان علیرغم بیست قرن فاصلهای که باهم دارند اما هردو در «دوران طلایی» زیستهاند؛ «سوفوکل» در دوره پریکلس و «شکسپیر» در دوره الیزابتی.
دوره «پریکلس» در یونان دورهای است که دربردارنده انقلابات بنیادی در اندیشه بشری است یعنی زمانی که «راسیونالیسم» (خردگرایی) تمام باورهای سنتی قدیم را مورد سؤال قرار میدهد. دورهای که یونان از لحاظ فرهنگ و تفکر بشری به درجه درخشانی گام نهاده و رشد معماری و ساختن بناهایی چون «پانتئون» و نیز انقلاب فکری «پروتاگوراس» در برابر تفکر اساطیری با عنوان این مطلب که «انسان میزان همهچیز است». و از سوی دیگر در انگلستان دوره «الیزابتی» شاهد یک انقلاب بنیادین در اندیشه بشری یعنی «رنسانس» هستیم، دورانی که تفکراتی چون «اومانیسم»، «راسیونالیسم» و «سکولاریسم» مطرح میشود و «دکارت» با طرح این مطلب که «من فکر میکنم، پس هستم.» بنیاد اندیشهای نوینی را مینهد. اندیشهی که نتیجه منطقی دوران سپری شده و تفکرات پیشینیان خود است. علاوه بر اینها «شک مذهبی» نیز در هردو دوره شکل میگیرد، پروتاگوراس تفکرات اساطیری را زیر سؤال میبرد و در دورهی رنسانس نیز اقتدار کلیسا روبه ضعف مینهد. در چنین دوره پرآشوبی که همه بنیادها زیر سؤال میرود، بیشک درام پدید آمده در آن نیز متأثر از همین شرایط بوده و آثاری شکل میگیرد که جدایی آنها از بافت اجتماعیشان مانند جدایی روح است از بدن. همسویی و تشابه این دو دوره از جهت دیگر نیز قابل اثبات است، رنسانس در معنی، یعنی نوزایی، بدین مفهوم که متفکران دوره رنسانس بر این عقیده بودند که در گذشته آنان یک تمدن باشکوه یونانی و رومی (لاتینی) بوده که این فرهنگ و تمدن به تدریج در اثر دورهی هزارسالهی قرونوسطی پوشیده شده است، از اینرو آنها با مراجعه به همان شیوههایی که در یونان باستان پیدا شد، بنیانهای فرهنگ و جامعه خود را از نو باززایی کردند. بنابراین متفکران دوره رنسانس خود را آغازگر نمیدانستند بلکه باز زاینده و احیاءکننده فرهنگ و تمدنی میدانستند که در یونان باستان و روم باستان به وجود آمده بود.
بدینترتیب؛ مکتب عقلگرایی افلاطون و سقراط دوباره مطرح میشود و بر علم همپای آن تجارت و کشف جهان دوباره شکل میگیرد و از بطن این جریان «سوفوکل» دیگری متولد میشود به نام «شکسپیر».
شخصیت در آثار کلاسیک
آیا الکترا یک قهرمان تراژیک است؟
بنابه گفتهی ارسطو قهرمان تراژدی نباید جنایتکار باشد. همچنین بسیار پرهیزکار و صحیحالعمل نیز نباید باشد. باید «از خوشبختی به تیرهروزی افتاده باشد، اما نه بر اثر جنایت بلکه در نتیجهی یک اشتباه» باید ایجاد ترس و ترحم کند. در این مورد نیز همه صاحبنظران از ارسطو تقلید کردهاند ولی در این میان «کورنی» نظر مشخص خود را اینگونه بیان کرده: «قهرمان تراژدی میتواند بیگناهی باشد که در بدبختی افتاده و یا شخص شروری که دچار تیرهروزی شده است.»
و بازهم به گفته ارسطو ـ که دیگران نیز از وی پیروی کردهاند ـ قهرمان تراژدی باید با اشخاصی که قطب مقابل او را در تراژدی تشکیل میدهند، رابطه خانوادگی و یا حسی داشته باشد.
در همین راستا ارسطو در باب پانزدهم از «رساله فن و شعر» خود «سیرت اشخاص داستان» را بررسی کرده و رعایت چهار اصل را در باب سیرت اشخاص الزامی دانسته است:
1) پسندیده بودن شخصیت: «شخص وقتی دارای سیرت خاص محسوب میشود که.... اقوال و اطرار او حکایت از رفتاری سنجیده بنماید، و البته چنانچه این رفتار پسندیده هم باشد، گویند سیرت او پسندیده است».
2) تناسب در شخصیت: «هرچند که ممکن است اشخاص داستان به سیرت مردانگی موصوف گردند اما با طبیعت و سرشت زن هیچ مناسب نیست که بدین سیرت موصوف بشود» و منظور ارسطو از این اصل تناسب اوصاف با شخصیت است.
3) مشابهت: «نکته سوم مشابهت با اصل است» بدینمعنی که شخص باید با آنچه در زندگی واقعی هستند مشابهت داشته باشد.
4) ثبات: «نکته چهارم، ثبات در سیرت است» بدینمعنی که شخص باید در کردار و گفتار و اندیشه خود ثابتقدم باشد. علاوه بر اینها ارسطو در ادامه نظرات خود به «برجسته» (Enoble) نشان دادن اشخاص اشاره میکند.
«از آنجا که تراژدی تقلیدی است از اشخاص برتر، راه و روش نقاشان صورتگر ماهر را باید پیش گرفت... نمونهای بسازند که شبیه اصل است اما زیباتر».
بنابراین شخصیت در آثار کلاسیک دارای ویژگیهایی میشود، بهواسطهی آنکه تراژدی در باب «سرگذشت عده قلیلی از خاندانهای مشهور» است و استدلال ارسطو از این تعریف ایجاد شفقت است چرا که شخصیت نادانسته از سعادت به شقاوت میافتد.4 از اینجهت هردو شخصیت «الکترا» و «هملت» شاهزادهاند، اما نکته جالب اینجا است که هملت نادانسته در دام عموی خویش «کلادیوس» میافتد و هاماراتیای او همین است «عدم اطلاع از توطئهی عمو» و این چنین است که تراژدی «هملت» شکل میگیرد، اما الکترا چه؟
و آیا اصولاً «الکترا» یک زن قهرمان تراژیک است؟
در حالیکه میبینیم موفق به انتقام میشود و بلعکس «هملت» خود طعمه انتقام نمیگردد که هیچ، حتی از زندانی که به تعبیر خود او مادرش برایش ساخته رها شده و به تعبیر عام حق به حقدار میرسد و وظیفه سنتی انتقام خون پدر به پایان میرسد.
«زنان: اکنون که دیگر خاندان آتوئوس از دست جور و شکنجه رها یافت و مصائب آن پایان پذیرفت، کار امروز چه نیک به انجام رسید.5»
به تعبیری دیگر اگر سه مرحله تغییرات ناگهانی (Peripetcia)، شناسایی (Anagnarisis) و فاجعه (Catastroph) را از مراحل اصلی ساختار تراژدی بشناسیم، آیا بازهم با این اوصاف «الکترا» یک تراژدی است؟
تغییرات ناگهانی در «الکترا» چیست؟
پاسخ شاید ورود «اورستوس» باشد، زیرا فرض اینکه قتل «آگاممنون» مرحلهی آغاز تغییرات است به لحاظ اینکه شروع نمایش در زمانی است که سالیان درازی از ماجرای «آگاممنون» میگذرد بنابراین طی این مدت حکومت «کلیتی منسترا» (مادر الکترا) و «ایجیستوس» (همسر دوم او و غاصب حکومت آگاممنون) روال عادی دارد و حتی انتظار و سوگواری «الکترا» طی این سالیان دراز نیز به روال عادی است و تغییرات ناگهانی محسوب نمیشود. بنابراین تغییرات ناگهانی با ورود «اورستوس» است که اتفاق میافتد و در همان ابتدای نمایش، که البته به لحاظ مخفیانه بودنش طبیعی است که هیچکس (جز تماشاگران) از آن اطلاع ندارند.
مرحله بعد «شناسایی» است که قهرمان به هاماراتیای خود پی میبرد اما هاماراتیای «الکترا» کجاست؟ نشناختن «اورستوس»؟ عدم توانایی در اجرای انتقام؟ انتظار بیهوده؟ یا هرچیز دیگر؟ به هرحال هرچیزی که هاماراتیای «الکترا» باشد به «فاجعه» منجر نمیشود، زیرا در سومین مرحله فاجعه رخ میدهد و شرط فاجعه ایجاد وحشت است تا کاتاریسی رخ دهد یعنی تماشاگر در کاتاریس از تماشای رنج قهرمان و «عاقبت» او وحشتزده شده، از هاماراتیای خود تزکیه شود. اما این «عاقبت» و این «وحشت» در سرنوشت «الکترا» نیست که در سونوشت «کلیتی منسترا» و «ایجیستوس» است و به تعبیر ارسطو رد باب سیزدهم «اوصاف افسانهی مضمون»؛ «همچنین [در تراژدی] نباید آنکس نیز که فرومایه و بدنهاد است، از «سعادت» به «شقاوت» دچار آید چون چنین امری، البته حس انسانیت را برمیانگیزد اما دیگر نه شفقت را برمیانگیزد و نه ترس را». بنابراین سرنوشت ایندو نیز تراژدی محسوب نمیشود چرا که اصولاً قهرمان تراژدی در اثر ندانستگی (هاماراتیا) از «سعادت» به «شقاوت» میافتد. «باری در آن حال که فرومایه بدنهادی از «سعادت» به «شقاوت» دچار آید واقعه طوری نیست که بتواند شفقت و ترس را در وجود ما برانگیزد.» و تراژدی از وقایعی تقلید کند که موجب برانگیختن ترس و شفقت گردد به جهت آنکه فرض و هدف از تقلید که در این نوع مورد نظر ماست [تراژدی] همین مطلب است.
به اعتبار همین تعریف ارسطو از تراژدی و به اعتبار این جمله از فن شعر و ادب در باب سیزدهم زیر عنوان «ترس و شفقت» که: «پس اگر کسی دشمن خویش را هلاک کند یا حتی درصدد هلاک او برآید این امر شفقت ما را برنمیانگیزد.» آیا نمیتوان در اعتبار محسوب کردن «الکترا» به عنوان یک قهرمان تراژیک شک کرد؟ آیا صرفاً دارا بودن ساختار پرولوگ، پارادوس، اپیزود، استاسیمون و اپیلوگ مبنای تراژدی بودن یک اثر است؟
«آیا اصولاً نمایشنامه «الکترا» با صرفنظر از ساختار آن یک تراژدی محسوب میشود؟ یا اصول تراژدی نیازمند نگاهی دوباره است؟
انتقام به مثابه یک وظیفه
با بررسی هردو اثر «الکترا» و «هملت» به یک زیرمایه مشترک میرسیم و آن هم تم «انتقام» است و جالب اینکه در هر مورد نیز «انتقام خون پدر» مطرح است. بنابه آنچه که میدانیم، در یونان باستان پدرکشی (Patrocide)، پسرکشی یا فرزندکشی (Enfencide) و شاهکشی (Regicide) و همچنین مادرکشی و اصولاً والدکشی غیرقابل بخشش بوده و گناه محسوب میشود و انتقام تنها راه برپایی عدالت اجتماعی بوده است، بنابراین تلاش «الکترا» در جهت انتقام از یک سو به وظیفه سنتی او بازمیگردد (که انتقام خون پدر را بگیرد) و از سویی دیگر به وظیفه اجتماعی او یعنی برپایی عدالت. چرا که تخت «آگاممنون» توسط «ایجیستوس» غصب شده است و هیچ حتمی هم در این غصبیت با «ایجیستوس» و «کلیتی منسترا» نیست و عمل قتل آگاممنون چیزی محسوب نمیشود جز یک جنایت.
«الکترا:... پدرم برخلاف میل و رضای خویش دختر خود را قربانی کرد6 و حتی در انجام آن نیز مدتی تأمل نمود و بنابراین قربانی کردن خواهر من برای خوشآمد متلائوس نبود و به فرض آن هم که گفتهی تو راست باشد و پدرم به خاطر برادرش دختر خود را قربانی کرده باشد باز تو حق نداشتی جان او را بستانی، آخر تو بنابر کدام رسم و قانون او را به هلاکت رساندی؟... اگر اینکه گفتهاند خون را باید با خون قصاص کرد، درست باشد در این صورت تو را به حکم و انصاف پیش از سایرین باید قصاص کرد...!
تو چه عذری در برائت زندگانی آلوده فعلی خویش میآوری که به عنوان معشوقه با کسی که قاتل پدر من بوده است زیست میکنی و فرزندان شرعی و بیگناه خود را از نزد خویش میرانی تا اطفال او را به جای آنها بنشانی؟ بگو چه عذری و چه بهانهای برای آن کردار زشت خود داری لابد میگویی انتقام مرگ دخترم را میکشم، اما این بهانه به هیچصورت پذیرفته نیست و تو را از گناهی که مرتکب شدهای مبرا نمیسازد، چه هرگز دیده نشده که کسی مرگ دختر را بهانهی بدکاری خود و مزاوجت نامشروع قرار دهد7».
بنابراین طبق آنچه که «الکترا» میگوید «کلیتی منسترا» از نظر قانون و سنت هیچ حقی در کشتن «آگاممنون» ندارد. بنابراین «الکترا» از سویی در برابر یک سنت دارای وظیفه شرعی است و از سویی در برابر یک بیعدالتی اجتماعی.
«هملت نیز دارای همین وظیفه است. از جهتی انتقام که از طرف یک نیروی متافیزیکی (روح = رسالت آسمانی) به عهده او گذاشته شده8 که از جهت متافیزیکی بودن آن با سنت «الکترا» همان است و از سوی دیگر به عنوان یک وظیفه اجتماعی.
«روزگار فاسد شده و تقدیر چنین رفته که من برای اصلاح آن از مادرم بزایم9».
ملاحظات یک رویداد سنتی (Traditional Appoaches) در باب «الکترا» و «هملت»
الف) نکات تاریخی ـ تذکرهای:
بسیاری از پژوهشگران از جمله «ا. ال. روز» [A. L. Rowse]، نمایشنامه «هملت» را یک «بیوگرافی» شکسپیر دانستهاند. با توجه به مرگ الیزابت اول و موقعیت متزلزل تاج و تخت سلطنتی و موقعیت متزلزل مملکتی، تعجبی ندارد. با بالا رفتن سن ملکه الیزابت و به خطر افتادن سلامتی او مسألهی تاج و تخت سلطنتی بیشتر نمود مییافت و در واقع کاملاً منطقی مینماید که شخصیتپردازی هملت از زبان «اوفلیا» دقیقاً تذکار اوصاف «دوک اسکس» [Earl of Essex] دلداده سابق ملکه الیزابت که به جرم خیانت محاکمه و اعدام شده بود، باشد:«چشم درباری، شمشیر سربازان و زبان ادیب سخنور را داشت، گل امید کشور زیبا بود، آیینه آداب و نمونه برازندگی و منظور همه منظورها بود...» (پرده سوم: صحنه اول)همچنین، در سخنان «کلادیوس» درباره جنون هملت و محبوبیت او در بین مردم نیز اشاراتی به خصوصیات دوک «اسکس» رفته است: «علت اینکه نمیتوانم علناً از او مؤاخذه کنم این است که وی نزد عوام الناس بسی عزیز است و از فرط محبتی که به او دارند خطاهای او را نمیبینند، بلکه مانند چشمهای که چوب را به سنگ تبدیل میکند، معایب او را محاسن میشمارند. به این ترتیب اگر من او را تنبیه میکردم ممکن بود ایشان به هیجان بیایند و تنبیه او به جای آنکه وسیلهی اجرای عدالت باشد و بال من و مایهی زحمت مردم میشد.» (پرده چهارم: صحنه هفتم)
تمام این فرضیات با تشابهات شخصیتهای دیگر پایگاه محکمتری مییابد. از جمله تشابه «پولونیوس» به «برگلی» [The Lord Treasurer Burghley] خزانهدار و جاسوس دوره الیزابت.
همچنین انتقاد شکسپیر در پرده دوم، صحنه دوم به دوباره روی کار آمدن تئاتر خصوصی که از کودکان بهره جسته و با آموزشهایی که هملت به گروه بازیگران میدهد. (پرده سوم ـ صحنه دوم)
و حتی این نکته که چرا هملت پس از مرگ پدر بر تخت نمینشیند نیز ناشی از این مسألهی تاریخی است که در دوران معاصر اثر، تاج و تخت دانمارک از طریق انتخاب واگذاری میشده و هنوز رسم واگذار تاج و تخت سلطنتی به بزرگترین پسر پادشاه متوفی، قانونی نشده بود.
این که «الکترا» چقدر بازتاب شرایط معاصر زمان خویش است، چندان مشخص نیست اما پارهای نکات جسته و گریخته حائز اهمیت است؛ یکی نفوذ سوفسطائیان که ایدئولوژی نوینی را عرضه کردند و آن «حق با قویتر است» بود. در این حال است که قرارداد صلح پنجاه ساله «نیکیاس» [Nikias] که بین آتن و اسپارتها بسته شد از طرف آتنیها زیرپا گذاشته شد؛ قدرتطلبی سیاسی یکی از وسایل سودجویی میشود که بیپرده و آشکارا اعمال میگردد.
«اگر عقوبت مرگ گریبان قانونشکنان را بگیرد دیگر کسی به فکر قوانین بد نخواهد افتاد.» (انتهای اپیزود آخر از نمایشنامه الکترا)
مهمترین سلاح روشنفکران عوامفریبی شده بود و فراموش نکنیم که «پریکلس» خود نیز از طریق کودتایی خونین به قدرت رسیده بود، اما با تمام این تفاسیر این نکته قویتر مینماید که سوفوکل چندان دربند مسائل روز نبوده است چرا که اولاً خود مدتی یکی از کارگزاران حکومتی بود10، ثانیاً با تبعید اشیل بهواسطهی نمایشنامه اورستی، عدم دخالت تئاتر در سیاست بارزتر شده بود و تا دوره اوریپید نیز ادامه مییابد و در این مدت سوفوکل تنها داستانهای اساطیری را دستمایه کار خود قرار میدهد.
ب) نکات اخلاقی ـ فلسفی
چه «هملت» و چه «الکترا» هردو در دنیایی انباشته از انسانهای حیوان صفت زیست میکنند، بنابراین وقتی که هردو درمییابند که برخی از انسانها چنان در هوس تاج و تخت میسوزند، («ایجیستوس» در الکترا و «کلادیوس» در هملت) که حاضرند به خاطر آن مرتکب قتل شوند (قتل «آگاممنون» و قتل «هملت» بزرگ) و نیز برخی دیگر چنان انباشته از مسائل جنسی هستند (کلیتی منسترا و گرترود) که بهراحتی دستیار قتل میشوند، دگرگون میگردند و بر سر اصلاح فساد برمیآیند.
اما نکته حائز اهمیت در اینجاست که «الکترا» به مراتب راحتتر و بیدغدغهتر و بیتردیدتر از هملت عمل میکند، هملت میداند که هر گناهی کفارهای دارد، ولی در عین حال پرورده مکتب فلسفه و مسیحیت است، بهطوری که نگران جنبه اخلاقی منطق انتقام است.
اما الکترا این نگرانی را ندارد، طول کشیدن انتقام در هردو اثر نیز ناشی از همین امر است. هملت در پی دلائل کافی برای انتقام است در حالیکه «الکترا» منتظر مجری انتقام. اگر تعلل «هملت» در تردید اوست، تعلل «الکترا» در فقدان قدرت عمل اوست که حتی به شکل کمکخواهی از خواهرش «کریستوتیس» درمیآید.از سویی دیگر «هملت» یک شخصیت انتقالی و تحولی است که میان نیازها و ارزشهای قرونوسطایی و دنیای نو دوشقه شده است (از طرفی حضور متافیزیکی روح و از سویی دلیل مستدل برای انتقام)، اما «الکترا» در انجام وظیفه مردد نیست، وظیفهی او انتقام خون پدر است و تنها مسأله در این میان این است که قاتل پدر، مادر است. بنابراین انجام این وظیفه سنتی، حکم است حتی اگر معنویت آن محاصره شدن در دام «ارینیها11» باشد. این خصوصیات و رابطه خویشاوندی هردو شخصیت «هملت» و «الکترا» با جنایتکاران و قربانیان جنایت جدای از آنکه انتقام را در وهلهی اول وظیفه آنان میگرداند باعث تمایز هردویشان از جامعه میشود؛در «الکترا» به صورت دختری داغدیده و همیشه گریان و در «هملت» به صورت شخصی مالیخولیایی تبلورمییابدکه هردوراچون افرادی غریب وخارج ازنورم اجتماعی نشان میدهد.
ملاحظات رویکرد صورتگرایانه
هدف اینگونه نقد همانگونه که از نامش پیداست، کشف و شرح و بسط صورت در اثر هنری است مبتنی بر استقلال خود اثر هنری، «هملت» نمایشنامهای است که از نظر صورت با تعمقات ساده نگهبانها شروع میشود و به سوی پیچیدگی کنکاشی فیلسوفانه پیش میرود، اما در «الکترا» چنین نیست، از همان ابتدا یک اصل ثابت «انتقام» به عنوان یک سنت والا مطرح، و تا پایان ادامه دارد و حتی مباحثه «الکترا» با «کلیتیمنسترا» و «کریستوتیس» (خواهرش) چیزی نیست جز بر پایه همین محور قانونی، بنابراین صورت نمایشنامه «الکترا» در حد اثبات «انتقام» به عنوان یک حکم آسمانی و یک قانون زمینی (به تعبیر «اورست» و حتی خود «الکترا») و لزوم تبعیت از قانون باقی میماند.
اما «هملت»:کدام نمایشنامه است که تا بدین حد سرشار از سئوالات فلسفی، معماهای بشری و تفکر درباره ابدیت باشد. این درست است که «هملت» هم به فکر انتقام است، اما او خود را تنها یک منتقم نمیبیند بلکه خود را یک مصلح اجتماعی میبیند.
«روزگار فاسد شده و تقدیر چنین رفته که من برای اصلاح آن از مادر بزایم.» (پرده اول: صحنه پنجم)
منحنی صوری نمایشنامه «هملت» از یک جریان سیاسی آغاز و به سوی یک جریان فلسفی پیچیده سوق پیدا میکند؛ مسأله «بودن یا نبودن» هملت نمونه کاملی از یک انسان رنسانسی است، یک نمونهای برای انسانی که تمام بنیادها را دوباره زیر سئوال میبرد. یأس «هملت» یک یأس ساده و یک بعدی به مانند یأس در «الکترا» نیست، «الکترا» مأیوس از انتقام است اما «هملت» مأیوس از زندگی است.
(نه به معنی زنده بودن بلکه به معنی آنچه که به نام زندگی وجود دارد.)
«ای خدا، دنیا و هر آنچه در آن است در نظر من چقدر خستهکننده و پوچ و بیفایده شده است. تف بر دنیا بر آن باغی که دست تو چه مدتهای دراز از آن دورمانده، علفهای هرز در هر گوشه و کنار آن روییده و اینک بارور شدهاند و تخم خود را به اطراف میپراکنند.» (پرده اول _ صحنه دوم)
در واقع «هملت» اساس زندگی را زیر سئوال میبرد اما «الکترا» فقط یک قانونشکنی را.
دانمارک اگرچه در ظاهر دانمارک است اما در واقع نمادی است از تمام دنیا.
«هملت: دانمارک یک زندان است.
روزنکرانتز: پس تمام دنیا زندان است.
هملت: بلی، زندان بزرگی است که سیاهچالها و بیغولههای فراوان دارد.» (پرده دوم ـ صحنه اول)
به همین قیاس آشفتگی فضای دانمارک که در همان پردهی اول و صحنهی اول در تحیّر و سرگشتگی سربازان نمود دارد، نمادی از آشفتگی جهانی است که در کلام هملت نیز جاری میشود.
«بساط پر عظمت زمین، در نظر من یک فلات خشک و بایر بیش نیست، این چتر زیبای فضا، این آسمان وسیع، این اتاق مجلل که با آتشین دانههای زرین رنگ مزین شده است، در نظر من توده متراکمی از بخارهای کثیف و مرضبار بیش نیست.» (پرده دوم ـ صحنه دوم)
هملت در هستی تناقضی آشکار میبیند؛ هر آنچه که طبیعت و سرشتی نیکو دارد، ناگزیر تسلیم حاکمیت پلیدی میگردد و دلمشغولی او درباره طبیعت و توجیه این تناقض، بر دانمارک به عنوان الگویی از طبیعت و ضعف بشری متمرکز میگردد، چیزی که هرگز در «الکترا» بدین پایه وسعت نمییابد.
هملت به هرکجا مینگرد بلا و آفتی را دامنگیر طبیعت ـ بهویژه طبیعت و سرشت بشری ـ میبیند.
خیانت در «روزنکرانتز» و «گیلدنسترن» بازیچه امیال شدن در «اوفلیا»، چاپلوسی در «پولونیوس»، جنایت در «کلادیوس»، امیال شهوانی در «گرترود» و این در حالی است که بشر ظاهراً اشرف مخلوقات است اما ذرهای آلوده شدن به پلیدی یا لکهدار شدن از یک عیب کافی است او را بدنام سازد. «شخص میتواند شب و روز تبسم کند و در همان حال رذل و تبهکار نیز باشد.» (پرده اول ـ صحنه پنجم)
«هملت» از همان آغاز در حال کاوش در دنیای پیرامون خود است (تفکر در مورد مسائلی چون مرگ پدر و ازدواج مجدد مادر و عیوب واقعی یا فرضی دوستان و موقعیت منحط بشر.) الگوی معنایی گستردهتری پدیدار میشود که در آن دنیای خصوصی، حجله عروسی و شهوت قدرت بشری از بعد و ستیز هویت و ارزش شمرده میشود.
گفته شد که «هملت» بیش از یک منتقم است در حالیکه «الکترا» در حد یک منتقم باقی میماند. هملت خود را در برابر تمامی بشریت و مسائل او مصلح میبیند، از نقد او بر گروه بازیگران گرفته تا پرخاشش به «اوفلیا» از کیفر توطئه «روزنکرانتز» و «گیلدنسترن» تا جنگ با «لایرتیس» بر روی مزار اوفلیا و حتی سخنان تند و تیز او به ملکه و قتل پولونیوس که از نظر او امری کاملاً موجه است، او حتی مفتش خود نیز هست.
«راستی بشر اگر عمده اشتغال شبانهروزی خود را خفتن و خوردن قرار دهد، به چه درد میخورد؟ چنین کسی حیوانی بیش نیست، بیشک آن کس که ما را آفرید و ما را به چنین قوه بسیطی از پی تعقل ممتاز داشت که گذشته و آینده را به روشنی ببینیم، مقصودش آن نبود که این عقل شریف در وجود ما عاطل بماند و به فساد بیفتد. اما من نمیدانم دچار نسیان حیوانی شدهام یا وسواسی دامنگیر من شده است که بیشتر از آنچه باید و شاید راجع به عاقبت امر میاندیشم. اگر چنین باشد این وسواسی است که یک قسمت آن از عقل و حزم تشکیل یافته و سه قسمت آن از جبن و بیغیرتی. نمیدانم من که عقل و اراده، وسایل و نیروی نیل به مقصود خودم را دارا هستم، از چه روی هنوز زنده هستم ولی دست بر دست گذاشته ام و میگویم: باید این کار را کرد؟» (پرده چهارم ـ صحنه چهارم)
با اشاره به یکی دیگر از صحنههای این نمایشنامه عظیم یعنی صحنه مجادله هملت با گورکن شاه بیت این نمایشنامه را از زبان «اوفلیا» یادآور میشویم که: «ای خداوند، ما میدانیم چه هستیم، اما نمیدانیم چه خواهیم بود.» (پرده چهارم ـ صحنه پنجم)
در «الکترا» شاید تنها مفهوم دروغ نمایشنامه، مسألهی نجات بشر باشد و آن اینکه جهان در نهایت دارای موعودی است و اگر هم نبودن را داشته باشیم، دلیل بر فقدان جسارت در عمل نمیشود، به همانگونه که «الکترا» نیز در پی جلب همکاری خواهرش برای گرفتن انتقام است.
اما نکته جالب در مورد این هردو شخصیت، در نمونه شخصیتی «اودیسهوار» آنها است، یعنی خصوصیت رنجساز بودن آنان (اودیسوس به معنی مرد رنجساز تاریخ است) و اصولاً این یکی از ویژگیهای ادبیات است که در شخصی علیرغم سادگی و بیپیرایگی برای دیگران خطرناک باشد و این خصوصیت در مورد هملت و الکترا نیز صادق است چرا که هردو علاوه بر اینکه از معیارهای اجتماعی دورند، باعث ایجاد حس خطر برای دیگرانند، خطر برای «کلیتیمنسترا» و «ایجیستوس»، «کلادیوس»، «گرترود»، «اوفلیا»، «پولونیوس» و اصطلاحاً جهان پیرامون.
الکترا دوباره خون خواهد ریخت و هملت حتی مزاحم روال عادی کار بازیگران میشود، اما جالب اینجاست که این خصوصیت رنجساز بودن در وجه ستیز آنان متفاوت است، الکترا با مادر و غاصب حکومتی بر سر ستیز است و هملت با خویش، خطر الکترا مستقیم است و خطر هملت غیرمستقیم (از دید دیگران هملت دچار جنون شده است.)
اما این سؤال که شک مذهبی (رسالت معنوی روح) در هملت که بهصورت تلاش برای کسب دلیلی زمینی متبلور میشود، چقدر با نگره جسارت مذهبی در امروز همخوان است، سؤالی است که خود بحث جداگانهای را میطلبد.
ملاحظات رویکرد روانشناختی
«ارنست جونز12» معتقد است که تعلّل بحثانگیز «هملت» در کشتن عمویش «کلادیوس» را بیشتر باید برحسب شرایط ذهنی و درونی و نه محیطی او تفسیر کرد، او در طی مقالهای سابقه کاملاً روشنی از (روان نژندی) هملت را که از هیستری افسردگی به جنون همراه با بیارادگی و تردید در تصمیمگیری رنج میبرد ارائه میدهد که همه را میتوان ناشی از احساسات عقده اودیپ شدیداً سرکوب شده قهرمان دانست که زنستیزی (Misogyny) نیز یکی از نمودهای آن است که در رابطه با اوفلیا نمود پیدا میکند. در الکترا نیز به همینگونه با عقده اودیپ از نوع والد مخالف آن مواجهیم که خود در روانکاوی فروید نام «عقده الکترا» گرفته است. الکترا نیز دچار عقده است او نیز گرایش به والد مخالف خود دارد (آگاممنون)، از اینروست که کمینهی او عمدتاً متوجه مادرش کلیتی منسترا بهعنوان یک رقیب (از دید روانکاوانه) میشود و در برابر «ایجیستوس» از خود فرمانبری نشان میدهد و تنها زمانی جسارت در عمل مییابد که «اورست» از راه میرسد و حال به عنوان یک مرد جای «ایجیستوس» را گرفته به تعبیری او را از میدان به در میبرد.
اینجاست که الکترا بهراحتی دست به انتقام میزند همانگونه که هملت نیز در لحظاتی پس از مرگ مادرش انتقام میگیرد که البته در این مورد جایگزینی نقش والدین انجام نشده بلکه والد ـ گرترود ـ میمیرد.
تقبیح دانستن عمل ازدواج مادر ـ گرترود ـ از دید هملت نه بهواسطه غیرقانونی بودن آن است چرا که در این زمان ازدواج مجدد بیوه زنان فقط تا هنگامی مجاز نبود که هنوز جنازه شوهر در خانه باشد و در واقع گرترود به درستی از یکی از آداب زمانه خویش پیروی کرده است، اما نکته بر سر این است که «هملت» در روند رشد روانی خود تمایل به زنا را چنان سرکوب کرده است که این سرکوبی و فروخوردگی اوست که موجب میشود تا عمل ازدواج مجدد مادر خود را امری ناشایست بداند که این شکل رشد روانی نیز از دیدگاه روانکاوان ناشی از گرایش حسی شدید مادر به فرزند است که در رفتار گرترود نیز نمایان است.
ملاحظات رویکرد اسطورهای
در اینکه «الکترا» نمایشنامهای است مبتنی بر اسطورهها13 و جای شک نیست و از این گذشته داستان هملت نیز همچون تراژدیهای یونانی ساخته و پرداختهی ذهن نویسنده نبوده بلکه از افسانهها اقتباس شده است. مؤلفان تاریخ ادبیات ضمن اشاره به یک داستان اسکاندیناویایی که به قرن 12 نسبت داده میشود از «آملتوس» یا «آملت» (Amelehtus or Amlet) نام میبرند که شاهزادهای است جوتلندی (Justland) که در ناحیهای است در دانمارک که برخی آنرا به یک شعر که در حدود سال (980 پ ـ م) سروده شده نسبت میدهند و برخی آنرا به اسطورههای شرقی، در هر صورت واضح است که اساس و هستهی این نمایشنامه شکسپیر اسطوره است.
اما واقعاً چه تصویر مثلی (Arshetype) در ساختار این دو اثر وجود دارد؟ بطن این هردو اثر چه رابطهای با اعماق سرشت بشری ما دارد، که تاکنون اینگونه در میان اقوام مختلف زنده مانده است؟
این دو اثر بازتاب نمادین کدام امیدها، ترسها و انگیزههای قومی هستند؟
کدام باور سنتی و آغازین در آثار هست که با ارزشهای مرسوم و رایج امروز پیوند میخورد و علایق و انگیزههای روحی و فرهنگی را برای حرکت به سمت آینده تحریک میکند؟
از آنجایی که قتل و آدمکشی به چرخهی طبیعی و هم به نظام اجتماعی لطمه وارد میکند از نظر نمادین میتوان گفت که قاتل بیمار است. از این گذشته هنگامیکه قربانی فردی باشد از خانواده خود قاتل که در این حالت بنیاد اجتماعی خانواده مطرح است، این بیماری حادتر و کینهآمیزتر است، بنابراین در هر دو نمایش «الکترا» و «هملت» جنایت انجام شده ارتباط مستقیم با عدم موازنهی روانی و تعادل نیروها در قاتل دارد و در این بین هملت و الکترا (که ناگزیر اورست نیز در این جمع است) باز زاینده تعادل هستند و در این هر دو اثر چکیده اساطیری درونمایه نمایشنامهها، همان رمز و صورت مثالی چرخهی حیات است.
کلادیوس در ابتدای نمایش به هملت میگوید:
«مرگ پدر چیز تازهای نیست از آن زمان که اولین جنازه کشف شد تا به امروز که جنازه به خاک سپردند روزگار مدام فریاد زده است باید چنین باشد.»
در هر دو اثر نکته جالب در حاکمیت نظام آسمانی است همانگونه که میدانیم زن نماد زمین [مادر ـ زمین، مام زمین] و مرد تصویری نمادین از آسمان است «الکترا» قادر به انجام رسالت خود نیست مگر اورست بیاید، در این حال صورت عینی یک صورت آسمانی که در اورست تجلی یافته قادر به راندن اهریمن و نیروهای شر و مادر عفریته (کلیتی منسترا) به دستیاری مادر نیکو (الکترا) میشود. در هملت نیز به همینسان اگرچه هملت در پی پاسخی برای تردید مذهبی خود است (روح بهعنوان نمودی از رسالتی آسمانی) اما در نهایت با نابودی نمادهای دنیایی و زمینی و نیروهای شر (کلادیوس) و فریبخوردگان این فتنه (پولونیوس و لایرتیس) عدالت آسمانی اجرا و حکومت عدل (فرتینبراس، شاهزاده نروژی) برپا میشود اما در این بین از یک نوآموز (Initination) به قهرمان، پالوده میشود، به بلوغ فکری و اجتماعی دست مییابد و چون عنصری بالنده و سازنده از گروه اجتماعی خود درمیآید.
و اینک به مدد «کاووش» (Quest) در طی سفر طولانی خود به پایگاه عروج رسیده است و دیگر در محدوده زمینی قابل گنجاندن نیست.14
همچنین هملت و الکترا هر دو از سویی نوعی اسطوره ملی هستند و مسألهی قانون از دو بعد آسمانی و زمینی آن در واقع نمود یک رسالت اجتماعی برای تکتک ماست که سرپیچی از قانون آسمانی و زمینی نه تنها موجب فساد و تباهی است که حتی به نیروهای خبر نیز لطمه وارد کرده و اصولاً فلسفه قربانی جلبرضایت نیروهای آسمانی است برای حمایت در زندگی زمینی که این قربانی باید پسندیده باشد چون گوسفندی پروار نه پوسیده و گندیده چون خوشههای گندم.15
موخره
علاوه بر متن «الکترا» اثر «سوفوکل» دو متن تنظیمی دیگر از این داستان موجود است یکی الکترای «اوریپید» که متأسفانه هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است و دیگر اقتباس «ژانپل سارتر» از این اثر با نام «مگسها». اگرچه موضوع داستانی در هرسه اثر همان اساطیری «الکترا» است اما هریک از این نویسندگان در آثار خود آراء شخصی خویش را ارائه دادهاند.
چنین به نظر میرسد که در مقام مقایسه بین «اوریپید» و «سوفوکل» و حتی «اشیل»، «سوفوکل» محافظهکارانهتر از دو نویسنده دیگر عمل کرده است. اشیل بهواسطه نگارش «اورستی» تبعید میشود و «اوریپید» در دوران خود مورد بیمهری قرار میگیرد. «سوفوکل» اما، از نوادر کسانی است که از نظر معیارهای اجتماعی دارای ارزشهای بالایی بوده است؛ علاوه بر شاعری، در طبابت دست داشته و حمامهای آبگرم از ابداعات اوست، در جنگآوری به مقام دریاداری میرسد و از نظر سیاسی به پایه وزیر خزانهداری منصوب میشود و در کنار همه اینها تناسب اندام و زیبایی او، او را پیش فاتحان عریان جنگ «سالامیس» قرار میدهد و با تمام اینها سوفوکل مرد قانون است و در آثار او همیشه حرف اول را قانون تثبیت شده پیشینیان (سنت و مذهب) میزند، «سوفوکل» به مانند «اوریپید» جسارت زیر سئوال بردن قوانین را ندارد و اگر «اوریپید» در آثارش در برابر خدایان قدعلم میکند و حتی به آنان چهره زمینی میدهد، سوفوکل هرگز چنین جسارتی را به خرج نمیدهد، در واقع «سوفوکل» هرچیز را به جای نیکو میبیند اما در چرایی اینجا و ماهیت آنچیز هرگز تأمل نشان نمیدهد.
از اینرو آثار او پیش از آنکه یکسو اثر فلسفی باشد، یکسو سیاست ریشسفیدانه و آرام نه یکسو سیاست پرشور و با نیروی جوانی. به همین لحاظ هم در اثر او ادامه سرنوشت «اورست»، «الکتر» را علیرغم اهمیت آن در جریان مقدار متداوم این خونریزی نمیبینیم، چرا که برای او فقط برپایی قانون مهم است و ندامت اساطیری «اورست» و «الکترا» به خاطر جنایت «مادرکشی» مطرح نیست در حالیکه «اوریپید» به این بخش پرداخته است.16 و اگر چنین باشد، ناخودآگاه این عقوبت تراژیک برای بیننده سؤال میشود و در عدالت تقدیر آسمانی جای شک مینهد و در مقام مقایسه «الکترا»ی «اوریپید» یک تراژدی میشود.
«سارتر» نیز به این بخش میپردازد، اما نگرهی وی با توجه به فلسفه او حول محور مسئولیت میچرخد و اینکه فرد (اورست) در قبال جامعه مسئول وی است و به تعبیری هرکس وظیفه چوپانی امت را به دوش دارد به همین واسطه «اورست» سارتر با آغوش باز به سمت این عقوبت اساطیری میرود. در مجموع «الکترا» در بین آثار «سوفوکلی» جایگاه منحصر به فردی دارد زیرا هیچیک از شرایطی را که در مجموعه آثارش برای قهرمان برشمردهاند نمیبینیم، نه قهرمان خود را مجازات میکند و نه در شرایط پیچیده و کلاف سردرگم حوادث میافتد. و در پایان: «الکترای سوفوکل اگر قهرمان تراژیک باشد، تنها قهرمان تراژیک خوشبخت است.»
پاورقی
1. متن خلاصه نمایشنامه از کتاب «راهنمای رویکرد نقد ادبی» آمده است. (رجوع شود به فهرست منابع).
2. متن خلاصه نمایشنامه از کتاب «الکترا» آمده است. (رجوع به فهرست منابع).
3. کلمه کلاسیک، به معنی وسیع خود، به تمام آثاری که نمونه ادبیات کشوری شمرده میشود و مایه افتخار ادبیات ملی آن کشور است اطلاق میشود، ولی آنجا که بحث از مکتبهای ادبی در میان باشد، دیگر چنین معنی وسیعی منظور نظر نیست و در این مورد عنوان کلاسیک به آن مکتب ادبی گفته میشود که پیش از پیدایش سایر مکاتب ادبی (در قرن 17) در فرانسه بهوجود آمده و از ادبیات قدیم یونان و روم تقلید کرده است.
4. [موضوع شفقت] کسی است که دچار بدبختی و شقاوتی است اما مستحق و مستوجب آن بدبختی نبوده است. (فن شعر، صفحه 58).
5. نمایشنامه الکترا (ترجمه محمد سعیدی) ص226.
6. اشارهای است به قربانی کردن «ایفیژنی» توسط آگاممنون، زیرا الهه شکار بهواسطه شکار بدون اجازه او بر آگاممنون خشم گرفته بود./ الکترا این دیالوگ را به مادر خود میگوید.
7. نمایشنامه الکترا، ترجمه محمد سعیدی، ص178.
8. هملت تا تحدید اجرای «نمایش در نمایش» به یقین در گفتهی روح نمیرسد، تأخیر هملت تا این زمان ناشی از احتمال او در خبیث بودن روح است که شاید در قالب پدرش ظاهر شده اما از این لحظه به بعد هملت با دیدن واکنش شاه و ملکه، از طریق ادله عینی به شهود رسیده، نسبت به گفته روح یقین مییابد. حال این شک چقدر با کنش مذهبی ما همسو است؟ تردیدهای نهفته در رسالت آسمانی به نوعی در تکتک ما وجود دارد، همهی ما بهگونهای نسبت به مذهب ـ بهواسطه آسمانی بودن آن و انتقالش از طریق وحی ـ دارای شک هستیم و برای رهایی از این تردیدها به دنبال دلایل زمینی میگردیم، اما به راستی تحدید ما چه میتواند باشد؟!
9. پرده اول، صحنه پنجم از نمایشنامه هملت.
10. سوفوکل یک بار وزیر خزانهداری اتحادیه و مدتی هم دریاسالار یک ناوگان بود.
11. ارینیها: دختران الهه زمین که معروف است. پس از انتقام اورست، او را محاصره کرده و به عقوبت وحشتناکی دچار کردند، اما سوفوکل در نمایشنامه خود به این مسأله اشاره نمیکند.
12. Ernest Jones : یکی از پیروان انگلیسی مکتب روانکاوی فروید.
13. Mytheological Approach
14. نوآموزی و کاوش دو صورت از مثالی قهرمان هستند که در حوزه صدر مثالی استحاله و رستگاری قرار میگیرند.
15. اشاره است به اولین قربانیها توسط هابیل و قابیل.
16. بدیهی است که این بخش نه بهواسطه خواندن اصل نمایشنامه، که به واسطه نقلقولهای ارائه شده، نوشته شده است.
فهرست منابع
● نمایشنامه «هملت»، ویلیام شکسپیر/ ترجمهی مسعود فرزاد. ـ نشر علمی و فرهنگی، چاپ هفتم 1370.
● نمایشنامه «الکترا»، سوفوکل/ ترجمهی محمد سعیدی. ـ نشر علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1366.
● راهنمای رویکردهای نقد ادبی، تألیف گورینریا، لیبر، مورگان، ویلینگهام، جانآر. ـ چاپ اول 1370.
● منشأ شخصیت در ادبیات داستانی، شیریندخت دقیقیان، ناشر و نویسنده ـ چاپ اول 1371
● تاریخ تئاتر جهان ـ جلد اول، اسکارگ. براکت، ترجمهی هوشنگ آزادیور ـ نشر نقره، چاپ اول 1363
● تاریخ تئاتر سیاسی، زیگفرید ملشینگر، ترجمه سعید فرهودی، انتشارات سروش، چاپ اول 1366
● تطور اصول و مفاهیم در نمایش کلاسیک، جمشید ملکپور، انتشارات جهاد دانشگاهی، چاپ اول 1365
● درامنویسان جهان، منصور خلج، انتشارات جهاد دانشگاهی، چاپ اول 1365
● عقدههای روانی، روژه موکلییلی، ترجمه محمدرضا شجاع رضوی، نشر آستان قدس، چاپ اول 1371
سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳
انویسنده : وحید نفر
نظر شما