موضوع : پژوهش | مقاله

دین و داستان علمی تخیلی

جاذبۀ ایمان و آیین برای ژانرعلمی تخیلی از دو جهت قابل بررسی است. نخست اینکه در داستان، ماجراجویی علمی، احساس عظمت و شگفتی در برابر کیهان و آثار کیهانی را متبلور میِِِسازد. اپراهای عظیم ا.ا. داک اسمیت، سفرهای معنوی دیوید لیندسی، سفر به آرکتوروس (1920) و آینده‌گرایی آخرت شناسانه الاف استاپلدون از ماجراجویی علمی گرفته شده‌اند. ماجراجویی علمی مؤید تفسیر دینی از دنیا نیست، اما مملو از امور غیر عادی است و میل به امور متعالی را در ژانرعملی تخیلی وارد کرده است. این تصورازآینده نمایانگر سرک کشیدن به آسمان‌هاست. دوم این که، چون داستان علمی تخیلی در مجلات عامه پسندرشدکرد،‌به برداشت بسیار مادی‌تر و آینی‌تری از دین گرایش پیدا کرد و دست کم در سطح، غالباً بدینگونه با دین مواجه شد.
انتشار آثاری دربارۀ امور روزمره در ایالات متحده در دهه بیست آغاز شد و بخش زیادی از مطالبی که در این مقاله شرح میِِِدهم پیامد این فضای فرهنگی خاص است. بیش‌تر این گزارش‌های سطحی در مورد ایالات متحده در این دوران رویکردی خاص و شمال شرقی دارند و بر اساس نظر آن‌ها، امریکا در آغاز سدۀ بیستم صورت خردگرایی علمی و سیاسی پیدا میکند با این حال بیش‌تر امریکایی‌ها عمیقاً مذهبی مانده‌اند. از 1926 به بعد، احکام مربوط به پرونده‌های دادگاه‌ها غیر دینی‌تر میشد و قانون، آموزش دانش و روش علمی را که آرام آرام وارد کتاب‌های قانون محلی می‌شد محدود می‌کرد (این مسأله تا اصلاحات برنامه‌های درسی در اواخر دهۀ پنجاه در پی پرتاب اسپوتنیک از سوی روس‌ها آشکار نشد). تا 1960 سکولاریسم با حداقل تفسیری لیبرال از بیش‌تر ادیان، یک سنت روشنفکری ظاهراً سلطه‌گرا را در ایالات متحده بوجود آورد. در پی این مسأله و متأثر از الگوی قصه‌های ماجراجویانۀ امپریالیستی‌ای که داستان‌های اولیۀ ژانر علمی تخیلی آن را انتخاب کرده بود گمان می‌شد دنیای نوظهور داستان علمی تخیلی تصویربردار آینده ای غیر دینی است و در بهترین حالت،‌ دین را مؤدبانه به سخره میگیرد. دین اساساً «دیگری»، عقب مانده و بدوی معرفی می‌شد و نقش آن در داستان عملی تخیلی یا تضعیف می‌شد یا حاکی از تمدن ضعیف نژادهای غریبه بود.
سه پیرنگ در تحول ژانر علمی تخیلی غالب بوده است که عبارتند از: اختراع باور نکردنی، جنگ در آینده و سفر خیالی. از این سه عمدتاً سفر خیالی بوده که امکان غور در مسألۀ دین و ایمان را داده است. در مجله‌های اولیه، یکی از رایج‌ترین ابزارها برای ایجاد «غرابت»، قرار دادن یک قصه ماجراجویانه، که در جای خود تقریباً عادی به نظر می‌رسید، در سرزمینی فراموش شده یا کشف ناشده بود. این ماجراها بارها و بارها با استفاده از ابزاری که قهرمان از طریق آن انتقال پیدا می‌کرد، لحنی اسرارآمیز به خود گرفت و نمایانگر علاقۀ روزافزون طبقات متوسط انگلیسی آمریکایی به این بود که دیگر فرهنگ‌های دینی را اشیایی عتیقه بدانند و آن‌ها را گردآوری کنند؛ همچنین بیان‌گر محبوبیت فزایندۀ عرفان نزد این گروه بود.
معنویت گرایی، با این که اساساً در ظاهر با مسیحیت بیگانه است، در دهۀ بیست در کنار ظهور بنیادگرایی احیا شد، اگرچه بیش از همه در میان آنگلیکن‌ها و پیسکوپالین‌ها محبوبیت داشت. بیش‌ترین تأثیرگذاری داستان علمی تخیلی در ماجراجویی علمی حس می‌شد: سفر به آرکتوروس با یک جلسه احضار ارواح آغاز می شود.
با اینکه قصه‌های اولیه در ظهور داستان علمی تخیلی مهم‌اند، اما اساساً به علم یا تفکر آینده گرایانه کاری ندارند. تا 1940 موضوعات تخیلی آنقدر رشد داشتند که دو شعبه پیدا کردند وکمپبل قصه‌هایی را که به فانتزی معروف بودند (بدون هیچ افزوده‌ای علمی) وارد رمان ناشناخته کرد. با این که داستان علمی تخیلی مکان‌های آن دنیایی را انتخاب میکند و با سفینۀ فضایی به آن جاها می‌رسد، اما استفاده از رقابت ترن‌های(Terrans)علمی با دیگر خدایان ادامه پیدا کرد. سنت ماجراجویی بسیار تخیلی که بر این قصه‌ها تأثیر گذاشته، منوط به عجیب و غریب نشان دادن «دیگری» است؛ که طی آن، «دین» را به فرهنگی دیگر منتقل میکند و آن را تقریباً به شکل کاملاً «بدوی» نشان می‌دهد.
توجه به امور عجیب و غریب باعث توجه به آیین میشود. داستان علمی تخیلی مانند مردم‌شناسی و مطالعات دینی در درجۀ اول به عمل توجه میکند تا ایمان. شاید این توضیح دهد که چرا، همانگونه که برایان استیبلفورد یادآور شده است، نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی اغلب اوقات دربارۀ مصلوب ساختن نوشته‌اند. ولی مهم اینجاست که چالش میان نهضت اصلاح‌گرایی و کاتولیسیسم به نفی ارتباط آیین و دین و آیین و معنا متکی است. مدرنیسم که ریشه در همین تقابل دارد، این ارتباط را گسترش داده است؛ داستان علمی تخیلی پر است از قصه‌هایی که در آن‌ها خرافات از استدلال شکست می‌خورند و امور عینی امور غیر عادی را مهار می‌کنند. در قصه‌های بار سوم نوشتۀ ادگار رایس باروز، جان کارتر که با اراده‌ای رؤیاوار به مریخ عربی جدید می‌رود و با رب النوع ایسوس، که به خاطر مادی بودن‌اش مجازی محسوب میشود، برخورد میکند و او را سرنگون می‌سازد. حتی در برداشتی نوین از این استعاره از سوی نویسنده‌ای دینی (مورمون) نیز این مادی‌گرایی استفاده میشود تا با آن مقابل شود. در سخنگوی مردگان اثر ارسون اسکات (1986)، به نظر می‌رسد پکوئینوهای بیگانه یا «خوکی‌ها»(Piggies)، بسیار عقلانی و علمی‌اند تا این که درمی‌یابیم یک مردم شناس را به صلیب کشیده‌اند. در ظاهر به نظر می آید این پیرنگ جریانی عادی را دنبال میکند و از طریق توضیح و تبیین، خردگرایی انسان را توجیه میکند. اما مشخص میشود که عرفان بشری با تعابیر آرمان‌گرایی، ایثار و رستگاری به کار بسته شده تا حقیقت علمی پکوئینوها را پنهان کند؛ این حقیقت که به صلیب کشیدن باعث تغییر زیست شناختی در زندگی بعدی آن‌ها به شکل یک درخت میشود. این خرافات انسانی است که مسخره میشود، نه دین. مصلوب کردن‌های ناموفق پیشین انسان در این کتاب به شکل استعاره ایثار در می‌آید؛ پیوندهای آیین و ایمان با خردگرایی علمی تقویت میشود. این سناریوی خاص به طرق دیگر در داستان عملی تخیلی رواج دارد: اصولاً‌ هر بیگانۀ پیشرفته‌ای که دارای اعتقاد دینی است صرفاً واقعیتی رمزگذاری شده از کار درمی‌آید،‌ به گونه‌ای که انسان‌ها آن را درست نمی‌فهمند. هاین لاین از این ترفند برای مریخی‌ها در غریبه‌ای در سرزمین عجائب (1960) استفاده میکند؛ جودیت موفت در پانترِّا (1987) یک اقلیم کامل را بر اساس همین اصل می‌سازد و ارجاعاتش به آن سیاره به عنوان عاملی که فعالانه پیرنگ را به حرکت درمی‌آرود، غیر استعاری از کار درمی‌آید.
رابطۀ دین با نامتمدن‌ها همچنان در عصر طلایی دهه‌های چهل و پنجاه نیز وجود داشت. یکی از تغییرات جدید، استفاده از باور دینی و آیین به عنوان نشانۀ ناکامی بود: نویسندگان داستان‌های عملی تخیلی با این برداشت عمومی از تاریخ به عنوان روند دایره‌ای، دین را نقطه‌ای از این چرخه دیدند که انسان‌ها از طریق آن، اگر از تاریخ و تمدن جدا شوند، مرتب فراموش خواهند شد. قصۀ کوتاه آسیمف با نام «شب هنگام» (1941) دنیایی را به کابوس و خرافات فرو می‌برد، در حالی که در یتیمان آسمان (1963)، اثر هاین لاین ساکنان سفینۀ فضایی استعمارگر به دین متوسل می‌شوند تا دنیایی غیرقابل فهم را توضیح دهند. داستان سرایی پسا یهودی سوزی پیوسته از این مضمون انتقام گرفته است. سرودی برای لایبوویتس (1960) از والتر م. میلر جونیور شاید پیچیده‌ترین نوع از این ژانر فرعی باشد. علم به شکل آیین دینی در آمریکای ویران شده بازآفرینی میشود و این همانا تثبیت شدن عشاء ربانی است که بقای علم را تضمین میکند. ولی تداعی دین با زوال اندیشه همچنان ادامه ی‌یابد. در این اواخر، رمان آن (On_2001) از آدام رابرتز این استعاره را دوباره به کار می‌گیرد: کل دنیا فراموش کرده است که چرا اکنون روی طبقات عمودی زندگی میکند. ساکنان آنکه نمی‌توانند حتی مبانی علمی سدۀ پانزدهم را هم بفهمند، یک توضیح دینی طنزآمیز دست و پا کرده‌اند. در این سنت، دین نه با تکنولوژی _ البته جوامع دینی را اغلب ضد تکنولوژی نشان داده‌اند _ بلکه با تفکر علمی مخالف است. در نتیجه، دین کم‌تر به صورت یک شیوۀ تفکر و بیش‌تر به صورت فقدان تفکر دیده میشود. این تعصب در نقشی نمایان شده است که به دین می‌دهند تا در ساختن دنیا ایفا کند.
سودجویی مادی‌گرایانه از داستان علمی تخیلی به دین نقشی خاص می‌دهد: از نظر بسیاری از نویسندگان، دین لباس ثابتی است برای نمایش انواع بیگانه‌ها. فرهنگ‌های غیردینی نه تنها پیشرفته تلقی می‌شوند، بلکه معمولاً بدیهی انگاشته می‌شوند که همه فرهنگ‌های پیشرفته سکولاریست باشند. ایداران‌های رمان ایان م. بانک (فلباها را در نظر بگیرید، 1987) غیرمعمول‌اند چون تکنولوژی پیشرفته را حفظ می‌کنند و در عین حال نظامی دینی را که توصیفی متفاوت از اشکال مادی موجود عرضه کند ارائه نمی‌دهند.از نظر بیش‌تر افراد، یک دین همیشه کافی است. راه ستاره با یک دین برای هر سیاره شاید معروف‌تر از همه باشد، ولی مشکل موردی کماکان وجود دارد. برای مثال، در جهان شری س. تپر، دین‌های زیادی وجود دارند ولی هر سیاره معمولاً فقط به یک دین تعلق دارد. این حوزۀ فانتزی با جمعی از صدها و هزاران خدایش، به نسبت داستان علمی تخیلی درک پیشرفته‌‌تری نشان می‌دهد. استثناهای نادری هم وجود دارد: بار سوم ادگار بارو مسلک‌های زیادی دارد که همگی رو به قبله‌ای چند خدایی دارند (که این شاید بازتاب جذابیت هندوگرایی برای امریکایی‌ها در اوایل سدۀ بیستم باشد)؛ یا ونوسی‌های رزم‌آموز فضایی(Space Cadet)(1948) اثر رابرت هاین لاین که دست کم دو باور متمایز دارند. ساکنان گتن در دست چپ تاریکی لوگوان (1969) به تعدادی ساختار اسطوره‌ای باور دارند که آن‌ها را کنار بخاری برای سفیر غریبه، جنلی آی، بازگو میکند. بیش‌تر اوقات تصویر دین غریب یا خارجی بسیار گسترده است؛‌ سوگند واژه‌های تازه‌ای ابداع میشود (برای مثال قسم به پرنِ مک کافری) یا صرفاً راهی مسیر «خدایان» می‌شویم. گاه دینی حاشیه‌ای انتخاب میشود تا به نکتۀ خاصی اشاره گردد: کوئیکرها در چشم هرون (1980) اثر لوگران، ایادی صلح‌گرایان می‌شوند و در پانتنبرای اثر جودیت موفت و قطار لینکلن (1995) نوشته مورین مک هیو اجتماع خاصی را تشکیل می‌دهند. ولی به نظر نمی‌رسد لوگران فهمیده باشد که صلح‌گرایی یک ترفند درازمدت است در حالی که کوئیکرهای رمان جودیت موفت در مدت کوتاهی به اجماع می‌رسند که این نامعقول است، و کوئیکرهای مورین مک هیو نمی‌دانند که اساس دین‌شان این باور است که خدا همه جا هست.
یهودیت جایگاه خاصی در این ژانر دارد. گفتمان فرهنگی این مذهب در تلمود تجسم پیدا میکند که اندیشمندان یهود را به سوی عقل و خردگرایی علمی سوق می‌دهد. در نتیجه گرایش به تجزیه و تحلیل منطقی به ماده‌ای برای داستان‌های علمی تخیلی تبدیل شده است. احمق‌ها (1958) اثر آسیموف از این گرایش سود می‌برد: نژاد قدیمی ریجلی به عاقبت تمدنی که سلاح‌های هسته‌ای را پیش از سفر فضایی ساخته بدبین است، و نام زمین از کتاب گونه‌های متمدن، که معادل خردگرایانۀ فهرست سن پیتراست، حذف میشود. با توجه به اینکه نسبت تعداد نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی یهودی به کل جمعیت آن‌ها زیاد بوده است، تعجبی ندارد که برخی از داستان‌های علمی تخیلی یهودیت را مضمون خود بگیرند. قصه‌های گلچین جک دان در کتاب ستارگان سرگردان (1974) تجسم یهودیانی‌اند که به یهودیت عمل نمی‌کنند و در عین حال سخت به فرهنگ دینی خودشان پای‌بندند. رابرت سیلوربرگ دربارۀدیبوقی که وارد بدن یک بیگانه میشود می‌نویسد، حال آن که ویلیام تن این مسأله را بررسی میکند که چه کسی و چه چیزی در جهانی چند وجهی یهودی واقعی محسوب میشود. اما چون جریان اصلی یهودیت دوشادوش علم حرکت کرده و یهودیت بسیار سنتی دین اقلیتی بیش باقی نمانده است،‌ یهودیت موضوع فرعی جالبی برای بیش‌تر نویسندگان بوده است، اما نه موضوعی اصلی با اسلام که همیشه بیگانگان درباره آن داستان علمی تخیلی نوشته‌اند، آن هم بدون شوخ طبعی، فرق دارد. بهترین برخورد جدید با اسلام شاید پاشازاده (2001) کار جون کورتنی گریموود باشد. هم گرینوود در افندی (2002) و هم کیم رابینسون در سال‌های برنج و نمک (2002) کوشیده‌اند به طور جدی به ساختار بنیادگرایی اسلامی در قالبی اسلامی، و نه صرفاً در مقابل غرب، نگاه کنند.
شاید ظهور غیر مترقبۀ مبلغان یا کشیشان به عنوان قهرمانان محبوب داستان‌های علمی تخیلی ریشه در مردم شناسی، رمان ماجراجویانه و همچنین شاید محبوبیت جنبش تبلیغ مذهبی در اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سده بیستم داشته باشد. داستان علمی تخیلی مانند تعبیر نزدیک به آن، یعنی آرمان شهر، تا حدی وابسته به شخصیت‌های بیگانه است. مبلغ در کنار پلیس، روزنامه‌نگار، بازرگان و سرباز به عنوان یک غریبۀ نوعی در جامعۀ بیگانه جای می‌گیرد: شخصیتی که مجاز است در شرایط دشوار، پرسش‌هایی بپرسد. مبلغان حامل تمدن‌اند و مختارند هم نقش دین در یک فرهنگ و هم معنای آن را به چالش بطلبند. ولی باز هم رایج‌ترین استعاره عبارت است از نقش ویرانگر ایمان مبلغان، اگر چه به شکلی سهوی. در خیابان‌های اشکلون (1965) اثر هری هریسون، تلاش مبلغان برای رساندن پیام رستگاری است اما غریبه‌ها را وادار به گناه میکند. در حالی که نکتۀ اصلی این قصه در تصمیم غریبه‌ها برای به صلیب کشیدن مبلغان است تا انجیل رستگاری او را بیازمایند، اما پیام زیرین آن گناه، آلودگی ایمانی است که به القای خرافات تکیه میکند. کشیش رمان وجدان (A case of conscience)(1958) اثر جیمز بلیش ویرانی دنیا را با این سخن توجیه میکند که دنیا فقط می‌تواند آفریدۀ خود شیطان باشد. در کلمۀ دیگری برای انسان (1958) نوشتۀ رابرت پرسلی، ورود یک غریبه به زمین مغایر ایمان یک کشیش است و هم او را می‌رهاند. وقتی غریبه، که یک مبلغ پزشک است،‌ زندگی‌اش را برای درمان سرطان کشیش می‌دهد، او مجبور میشود بپذیرد که غریبه نه تنها کشیش است بلکه فرزند خدا هم هست. حتی اگر مبلغ بیگانه هم باشد، وظیفه‌اش در داستان علمی تخیلی همچنان این است که چالش بورزد و به چالش کشیده شود.
استیبلفورد می‌گوید همۀ موارد بالا مظاهر علاقۀ دوران پسا هسته‌ای به آخرت شناسی است، حال آن که شواهد گویای آن است که در دوران پس از جنگ، میراث آشکار شدۀ تعصبات دینی اساساً نویسندگان داستان علمی _ تخیلی را متقاعد میکند که ظن کلی آن‌ها به دین در تمام اشکالش درست بوده است. از نظر بسیاری از نویسندگان، دین اساساً غیر امریکایی است یا دست کم در حاشیۀ تعریفی قرار می‌گیرد که از یک فرد زمینی میشود. نویسندگان غیر امریکایی که برای بازار امریکا کار تولید می‌کنند نیز عموماً همین لحن را برمی‌گزینند، اگر چه نویسنده‌ای بریتانایی مانند کلارک توانست کاملاً در گستره یک آیین دینی، نوعی اعجاب علمی تخیلی بوجود آورد: در نه میلیارد نام خدا (1953) ، یک رایانه فهرست نام‌های خداوند را کامل میکند ولی به هدف جهان که می‌رسد، از کار می‌افتد. آخرت شناسی دینی استعاره‌ای میشود برای آخرالزمانی که با بمب اتمی گره خورده است. قصۀدیگر کلارک که برگرفته از دین است، ستاره (1955)، افسوسی است برای مردن سیاره‌ای در نواختری که ستاره بالای بیت اللحم را تشکیل داده است، و با این اقتران، دین معنای وسیعی پیدا میکند. سومین اثر دینی بزرگ او، رمان پایان کودکی (1953)، تکفیر کل دین است که دچار انحراف شده است. در پایان بخش نخست کتاب معلوم میشود نجات دهندگان غریبۀ ما در سیمای ابلیس رفته‌اند و شاخ و دم هم دارند. در همه این مثال‌ها، حس شگفتی در داستان علمی تخیلی متفاوت است از حس شگفتی در ایمان دینی و میل آن به کشف شگفتی فهم.
دین را بارها و بارها خطرناک و منحرف کنندۀ انسان‌ها (و غریبه‌ها) از مسیر عقل و روشنگری حقیقی به تصویر کشیده‌اند. رمان کوتاه رابرت هاین لاین اگر این ادامه پیدا کند (1940)، اکثریت را تحت کنترل متحجران مذهبی نشان میدهد. خیابان‌های اشکلون اثر هری هریسون، که پیش‌تر ذکر آن رفت، باور مبلغ کاتولیک را راستین می‌انگارد اما به تأثیر خرافات بر غریبه‌ای که پیش از این عقلانی فکر می‌کرده و توجه مسیحیت بر یک بخش خاص و هولناک از ماجرای مسیح، انتقاد میکند. گسترده‌ترین استفاده از مبلغان را در داستان علمی تخیلی جدید جان بارنز می‌بینیم: هم به صورت متظاهرانه در گناه آغازین (1988) که در آن جهان به حوزه‌های دینی متفاوت تقسیم شده است، و هم در میلیون‌ها درِ باز که طی آن سفیران دین تبدیل می‌شوند به مبلغان سرمایه‌داری آزاد (مقایسه‌ای منصفانه، با توجه به اینکه مارکسیسم یکی از سه دین در گناه آغازین است). گناه آغازین تأثیر کلیسای کاتولیک را بر هم زننده و مخرب تصویر میکند. بر روی سیاره‌ای که تثلیثی از سه گونه موجود با هم همزیستی دارند، محروم‌ترین افراد کسانی‌اند که از محرومیت جان به در برده‌اند. پیام تولد دوباره در تثلیثی جدید، برای ساختار جامعه ویرانگر است. اما گویاترین نکته عدم تمایل کلیسا به پذیرفتن مسؤولیت کاری است که انجام داده است. اگر یک مؤمن به این مسأله می‌پرداخت، نتیجه متفاوت بود. در گنجشک (1996) و کودکان خدا (1998) اثر ماری دوریا راسل، تأثیر دین بر دو گونه موجود هوشمند، یک شکارچی و دیگری شکار، یک اکوسیستم کامل را دگرگون میکند ولی در گناه آغازین، مؤلف دربارۀ این پیامد مردد است.
چیزی که هنگام بررسی این متن‌ها به شکل یک پیکرۀ واحد به ذهن خواننده می‌رسد این پیام برجسته است که دین نه تنها خطرناک و گمراه کننده است بلکه اراده موجودات درک کننده عموماً آنقدر ضعیف است که نمیتوانند آن را نفی کنند.‌ اما بسیاری از مؤلفان (خواه این را باور داشته باشند یا نداشته باشند) بیان‌گر این باور شورانگیز بوده‌اند که ما تکنوکرات‌ها باید «دنیوی‌ها» را نجات دهیم. ای.ای فان فوگت این مرامنامۀ شورانگیز را در رمانش اسلن (1940) بیان کرده است. این اندیشه‌ها در اصل مؤید «نظام خودهوشیار» ل. رون هودبارد بود که ابتدا معروف به دایانتیکس بود و بعدها به علم شناسی شهرت یافت (و دولت ایالات متحد آن را دین می‌شناسد). دو مؤلفی که ساده‌لوحی را در انسان طبیعی می‌انگارند عبارت‌اند از ویلیام تن و جیز تیپتری جونیور که هر دو قصه‌های کوتاه عالی‌ای دارند. تن در آزادی زمین (1953) تمایل ما را به پذیرش هرگونه اسطوره‌ای که به نوعی مقبول باشد به تصویر می‌کشد چون غریبه‌ها با اثبات ارتباط‌‌شان با ما شیوه‌های مختلف را بارها و بارها «آزاد» می‌کنند. کمک (1968) اثر تیپتری نشان می‌دهد اگر کلیساهای غریبۀ رقیب، بخواهند دین ما را عوض کنند،‌ همین نتایج در پی خواهد آمد. انسان‌‌ها در هیچ یک از دو قصه جان سالم به در نمی‌برند.
همۀ موارد بالا ماهیتاً رویکردهایی مادی گرایانه به دین‌اند از نظر بیش‌تر مؤلفان، دین نقش‌گراست. ولی دین گفتمان قدرت را هم بوجود می‌آورد. شاید تأثیرگذارترین و پیشگام‌ترین داستان در این سنت، خدای جهان خرد (1941) از تئودور استرجن باشد. قهرمان او موفق میشود تمدنی خرد جهانی بوجود آورد که قلدری میکند و آزار می‌رساند تا مسائل علمی و سیاسی را حل کند. این قصه هم تجسم این گفته است که ما خداییم و هم مبارزه با اقتدار خداوند است. برخی مؤلفان دربارۀ باور به خدا صرفاً به عنوان قدرتمندی دیگر سخن گفته‌اند؛ مثل اسلونچفسکی که، با صراحتی بیش‌تر از همه، در بلای مغز (2000) این مسأله را بیان می‌کند. در این جا غریبه‌های فرهنگ‌ خرد جهانی هماهنگ با میزبان‌شان زندگی میکنند: در اینجا باید با خداوند بحث کرد نه اینکه کورکورانه از او اطاعت کرد. نویسندگانی چون شری تپر و دان سیمونز به نوبۀ خود به طور مستقیم حقوق اقتدار الهی را به چالش طلبیده‌اند. خدایان سرزمین هابز تپر، که در بلند کردن سنگ‌ها (1990) به تصویر درآمده‌اند،‌ در نمایش فرعی (1922) یک انگل از کار در می‌آیند که نه تقدس بلکه همدردی‌ای می‌آفرینند که به اعمال چنان شکل می‌دهند که از نظر بی‌باوران به این دین، فقط یک همکاری افراطی (حتی از نظر کمونیست‌ها) و نامطلوب (پیرنگی که پیش‌تر در راه ستاره در این سوی بهشت (1967) به کار گرفته شد) به نظر می‌رسد. کار سیمونز قابل قبول‌تر است. هایپریون (1989) و سقوط هایپریون (1990) جست‌وجوی خدایی را مطرح میکنند که ارزش عبادت را ندارد و انگلی غریبه از کار درمی‌آید. [...] اما مک‌لود تأکید می‌ورزد که هر قدر هم این موجودات خداگونه باشند، هیچ ارتباطی با دین ندارند چون تنها در توانایی‌های انسانی اغراق میکنند، چیزی که ورنر وینج آن را «ابرانسان ضعیف»‌ می‌نامد. برخلاف انتظار، گفتمان این لفظ و لفظ همراه آن یعنی «فردیت»،‌ لحنی آخرت شناسی دارند. اکستروپین‌ها (گروه مذهبی که حضوری قوی بر روی شبکه دارند) شخصاً معتقدند میتوان در آینده‌ای نزدیک تکنولوژی را در زندگی، سکونت‌گاه، هوش و ژرفای عاطفی بشر اساساً گسترش داد. [...]
همۀ نویسندگان هم به دین از موضع مادی‌گرایی خودآگاهانه نگاه نکرده‌اند. جنگ جهانی دوم، انفجار بمب اتمی و پیدایش جریان ضدفرهنگ، حامی گفتمانی فلسفی‌تر بود که در آن نه آیین بلکه ایمان مورد توجه قرار گرفت و تعالی جزء قابلیت‌های بشری در نظر گرفته شد. یکی از معروف‌ترین رمان‌های مربوط به تعالی غریبه در سرزمینی غربی (1961) اثر هاین لاین است که در آن یک کودک زمینی نجات یافته به نام مایکل والنتاین اسمیت دریافت‌های معنوی خانوادۀ مریخی‌اش را به زمین باز می‌گرداند. با این که قصد نویسنده ایجاد شک و تردید بیشتر بوده، اما نوشته‌اش کتاب مقدسی شده است برای جریان ضدفرهنگ. تا دهه هفتاد، با اوج جنبش هیپی و بعدها همراه با جنبش بوم دوستی روبه گسترش دهۀ هشتاد، نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی مانند جان وارلی تعبیری گسترده‌تر از معنویت ارائه کردند. تداوم دید (1978) اثر وارلی که در دهکدۀ کور و کرها اتفاق می‌افتد که ارتباط در آنجا از طریق بودن انجام میگیرد، فهم‌های قبلی از دین به عنوان آیین را با احساس دین و تجربه حسی درآمیخت. کفر نیز منبع و مضمونی شد برای نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی دهه‌های هفتاد و هشتاد که می‌کوشیدند بر اهمیت معنویت نسبت به آیین تأکید کنند. مطرح شدن جنبش جدید اکولوژی، تأثیرش را بر مفهموم سازی دینای معنوی در داستان علمی تخیلی گذاشت. بهترین نمونه‌های آن عبارت‌اند از رمان‌های ریچارد گرانت ]سربند زمان گم شده (1985) و شایعات بهار (1978)[ که کفر را با طبیعت بیدار شونده ترکیب می کنند درحالی که درختان دنیا را در اختیار می گیرند تا هم تهدید و هم چالشی برای انسان‌ها باشند. اما چشمگیرترین تأثیر کفر در قلمروی داستان علمی تخیلی فمینیستی بوده است. در دهه هفتاد موجی از داستان های علمی تخیلی شکل گرفت که الهه‌های مادر فمینیستی‌ای را مطرح میکردند که نقش‌شان تضمین قدرت زنان بود (ویرانه‌های ایزس (1978) اثر ماریون زیمر بردلی؛ دروازۀ کشور زنان (1989) اثر شری تپر) یا طبیعت مهربان مانند آنچه در سرزمین سرگردانی (1980) نوشتۀ سالی م. گیرهارت می‌بینیم که دنیایی را مطرح میِِِ کند که در آن جانوران خودخواسته می‌میرند تا غذای دیگران شوند. بیدار کردنِ ماه (1995) اثرالیزابت هند نفی احساسی‌ترین وجوه این متون بود که با استقبال روبه‌رو شد: در اثر هند، طبیعت کریه و الهۀ مادر، یک رب‌النوع طلبکار و ستمکار است. انتخاب قهرمانان از میان دو رب‌‌النوع ستمکار انجام می شود.
یکی از پیامدهای این علاقۀ روزافزون به معنویت و سنت‌های دینی شرقی، حساسیت روزافزون برای نشان دادن اعمال دینی غریبه بوده است: بهترین نمونه‌ها را میتوان در مجموعۀ بیگانه‌زایی اکتاویا باتلر، سه‌گانه آلیوتی جیونت جونز و اثر ج. چری‌ دید. این نشانگر آن است که ممکن است پیوندی بین توجه زیاد به فرهنگ غریبه و ظهور فمینیسم وجود داشته باشد، ولی هیچ تأثیر واقعی بر مضمون‌های پیشنهادی فان فوگت دربارۀ ابرانسان یا پساانسان صورت گرفته است. ادراک فراحسی، هوش افزوده و بیداری اخلاقی در داستان علمی تخیلی عناصر بنیادین روند تعالی و فراتر از انسان شدن را تشکیل داده است. ستاره‌ساز (1937) نوشتۀ الاف استیپلدون این امکان را دربر دارد که تکامل انسان ممکن است روزی با امور مادی انجام گیرد و از زمان استیپلدون به بعد، شماری از مؤلفان این اندیشه را دنبال کرده‌اند. جان کلوت در اپلسید (2001) رویکردی دوگانه به مسألۀ تعالی را بررسی کرده است.
میل به تعالی، تمسخرِ انسان نیز هست که دیگر مؤلفان بشدت با آن مقابله کرده‌اند. به نظر می‌رسد مجموعۀ دادالوس (9-1976) نوشته برایان استیبلفورد با نفی هرگونه آرمان شهر عقلانی، مدعی حفظ تمامیت انسانیت است. دیجیتالی کردن شخصیت‌های انسانی تا مدتی راهکاری مردم‌پسند برای افزایش طول عمر بود ولی ناگزیر بحثی دربارۀ ماهیت روح و فرد را برانگیخت. به تازگی این بحث در آثار بانکس و مک‌لود نمایان شده است. رمان‌های بانکس دربارۀ پرورش موجودات و تقسیم کاسینی اثر مک‌لود را میتوان بحثی درباره ماهیت شخصیت دانست. رمان‌های ایان م. بانکس بر غریبگی بنیادین تعالی تأکید میکنند: دستگاه‌ها هستند که بیش از همه با جامعه‌شان که در حال تعالی هستند فرق دارند، در حالیکه مک‌لود با تلخ کامی با پیدایش هرگونه شیوه جایگزین برای ترقی اموری غیر از امور صرفاً فیزیکی مخالفت میکند و به نظر میِِِرسد در برابر این سخن می‌ایستد که ما باید تکامل بیشتری پیدا کنیم. شخصیت‌های او دوباره با تمدن استرجن در ظرفِ کشت موجودات (خدای جهان خرد) و با تازه‌ترین تجسمش در واقعیت مجازی روبه‌رو میشوند. جوویان‌ها در رمان مک‌لود فرزندان آپلودهای انسانی‌اند ولی انسانیت‌شان پذیرفته میشود. انسان‌ها که بر اثر فرآیند دیجیتالی شدن در کانال سنگ نوشتۀ مک‌لود ساختاری دیگر یافته‌اند، شک میکنند که دیگر منحصربه‌فرد باشند.
در مقابل،بیش‌تر شهروندان با خوشحالی نسخه‌هایی پشتیبان از خودشان را ذخیره میکنند تا درگیر ورزشی پر خطر شوند. به همین ترتیب، در یک میلیون در باز اثر جان بارنز تنها برای کسانی افسوس خورده میشود که پیش از تکمیل تکنولوژی مرده‌اند.
با اینکه امکان ارائۀ تاریخچۀ روشنی از ظهور و سقوط تفکر دینی در داستان علمی تخیلی وجود ندارد، ولی تا دهه هشتاد شواهد روشنی وجودداشت که نشان میداد نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی مؤید یک نظم سیاسی نوین بوده‌اند: در دهه هشتاد شاهد بروز تأثیر بنیادگرایی مسیحی بودیم. مهم است که بدانیم عضویت در کلیساهای بنیادگرا پیوسته از دهۀ بیست افزایش یافته است ولی دو تحول این امر را در دهه هشتاد بیشتر مطرح کرد. مورد نخست اعتقاد به وحدت فرقه‌ها بود: تحرک گسترده میان سطوح مختلف امریکاییان همراه با ظهور کلیساهای رادیویی و تلویزیونی چیزی را که مرزهای سفت و سخت میان متودیست‌ها، تعمیدگرایان ]پاپتیست‌ها[ و پنتکوستالیست‌ها درهم شکست. در دهۀ هشتاد کلیساها در جهت فهم آزاد و مخالف فهم لغوی از کتاب مقدس، و در جهت نگرشهای آزاد و مخالف نگرش‌های اجتماعی محافظه‌کارانه حرکت کردند. یهودیان و مسلمانان نیز مشتاقانه طبق آموخته‌های لیبرالیستی یا محافظه‌کارانه‌شان دست به همکاری با کلیساهای مسیحی زدند.
عامل دوم، یکدست شدن الهیات بنیادگرایی بود. طی بخش اعظم دوران پس از جنگ جهانی، بیشتر بنیادگرایان مسیحی معتقد به این باور مشترکِ پساهزاره‌ای بودند که حضورشان بر روی زمین رنج و محنتی است که باید آن را پشت سر بگذارند. تلاشهای دینی‌شان باید متوجه به سازی خود، نه به سازی دنیا، تحول افراد و نه رهانیدن دنیا میشد. اما این مسأله تا دهۀ هشتاد ادامه داشت و مبارزان لیبرال بیش از آنچه بسیاری از مسیحیان متعهد میخواستند، باعث جدایی دین از سیاست شدند. پیشتر، تنوع در آموزۀ جدایی دین از سیاست عمدتاً تنوع در فرقه‌های مسیحی را به همراه داشت، اما در این مرحله تلاشی برای تحمیل سکولاریسم بر ملتی مسیحی تلقی میشد. حمایت از این تعبیر از ملت مسیحی تحت محاصره، ظهور سیاست هویت و فروپاشی ظاهری اخلاقیات جنسی این ملت را به همراه داشت. از میانۀ دهۀ هفتاد به بعد، مسیحیان محافظه کار علاقه افزوده‌ای به سیاست پیدا کردند در حالی که سیاست از امور نان و آبی که فکر میکردند به آن ارتباطی ندارد، دور میشد و به سوی امور بسیار اخلاقی میرفت که موضوع اصلی الهیات رستگاری شخصی است. در 1980 وقتی رونالد ریگان بر مبنای برنامۀ اجتماعی و اقتصادی محافظه‌کارانۀ خود به ریاست جمهوری انتخاب شد،‌ به نظر میرسید به آرزویشان رسیده‌اند. هنگامی که ریگان در مجموع نتوانست اخلاقیات مسیحی را که راست دینی دنبال آن بود احیا کند، تعبیری از یک ملت دوپاره را بوجود آورد که هر دو طرف آن جداً احساس خطر میکردند. تعجبی ندارد که بیشتر نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی‌ با فردگرایی لیبرال همراه شده‌اند. در حالیکه اگر چنین شود اثر هاین لاین پیش از دهۀشصت کاملاَ تنها مانده بود، دهه‌های هشتاد و نود شاهد طیف گسترده‌ای از داستان‌های علمی تخیلی بود که با ظهور بنیادگرایی مخالف بودند. این کار با طیفی از رویکردهای متفاوت همراه بود: از نظر بسیاری، مبارزه رودررو با مسیحیت که دیگر نمایانگر سنت‌ها بود، ضرورت پیدا کرد. کفرگرایی تقویت شد چون راست دینی داستان تخیلی را ذاتاً کفرآمیز دانست (نخستین تجلی این مخالفت حمله به نابغۀ اوز بود؛ تازه‌ترین آن‌ها حمله به بافی خون آشامِ قاتل و هری‌پاتر است). شماری از نویسندگان با رمان و قصه کوتاه واکنش نشان دادند که در آن‌ها، کفر مسیحیت سرکوبگر را شکست میداد، یا امریکایی را تصویر کردند که در آن جادوگری آنقدر جدی گرفته میشد که مورد تعقیب قرارگیرد. دیگر نویسندگان داستان‌های علمی تخیلی صرفاً دنیایی را تصویر کردند که راست دینی آن را اداره میکرد: سوزت هیدن در زبان بومی (1984) به تجربۀ زنان در امریکای بنیادگرا توجه نشان داد؛ ساختن بیت‌المقدس (1994) از جان ویتبورن تلاشی است جدی برای تصویرکردن دنیایی که در آن اصلاحات دینی با شکست روبه‌رو میشود؛ حال آنکه دیوید وبر در به خاطر ترس از ملکه (1993) به شکل قابل قبول مستعمره‌ای را تصویر میکند که بنیادگرایان امریکایی ساکن آن‌اند. انتخاب رئیس‌جمهور کلینتون کمی لیبرال‌ها را راحت کرد (اگرچه در سرزمین زمستان (1997) اثر ریچارد گرانت، قصۀ مادر کافری که مورد حمله اجتماعش قرار میگیرد، این نکته را میِِِرساند که بیش‌تر نبردهای محلی، در مناطقی اتفاق افتاده‌اند که راست دینی در سیاست غالب بوده است). ولی این روایت‌ها نمیِِِخواهند بنیادگراییرا بر اساس خود آن بفهمند. دو نویسندۀ برجسته که کوشیدند درون راست دینی کنکاش کنند عبارت‌اند از تری بیسون و تد چیانگ. بیسون در صلیب زمخت قدیمی (2001) آینده‌ای نزدیک را تصویر میکند که در آن مبنای آزادی عمل دین، مجرمان مرگ خودشان را انتخاب میکنند. در این مورد، منطق حاکمیت دینی مصلوب کردن را می‌طلبد؛ قصه برخورد تلخ‌تری با رستگاری دارد. جهنم غیاب خداست (2001) نوشتۀ چیانگ، از همان مجموعه، به همان اندازه تلخ است. توجه چیانگ به دنیایی که در آن امور معجزه‌وار هر روز اتفاق می‌افتد مستقیماً مفروضات سادۀ راست دینی را مبنی بر اینکه معجزه‌ها همیشه چیزهای خوبی‌اند به چالش می‌طلبد؛ عدم حضور فرشتگان پیامدهایی وخیم دارد و غیبت خداوند تهدیدی بسیار واقعی به شمار می‌آید. در مقابل، کن مک‌لود موفق میشود بریتانیای مقبول و بالکانی شده‌ای را به تصویر بکشد که لندن آن، در کنار شهر آزاد نورلونتو،‌ پناهگاه بنیادگرایان داوطلب بیوله ]یک نام مؤنث یهودی[ است. با هر دو شهر همدردی میشود: جوردن، پناهنده‌ای از بیوله، خودش در جادۀ آسمانی (1999) ایمان میِِِآورد.
سرانجام، از آنجایی که غالب آمریکایی‌ها عموماً مخالف سوسیالیسم‌اند، دین عرصۀ اصلی مقابله با بی‌عدالتی است بدون آنکه این ژانر را آلوده کند. هدف مبلغ رمان در گناه آغازین اثر بارنز این است که دنیای بیگانگان را تحت شرایط بلاد مسیحی و نه شرایط خارجیان، وارد آن سرزمین‌های مسیحی کند؛ اگرچه بارنز امپریالیسم فرهنگی را در این جا تشخیص میِِِدهد. شمار اندکی از نویسندگان این ژانر نامتعارف‌اند. ماری دو ریا راسل، کاتولیکی که یهودی شده است، گروهی از یسوعیان را به اضافۀ یک یهودی سفاردی ]یهودی اسپانیایی یا پرتقالی[ به سیاره‌ای از گیاه‌خواران خردمند اسیر گوشت‌خواران می‌فرستد و نجات دهندگان، خودشان را خدایان آزادی‌بخش معرفی م‌کنند (گنجشک و فرزندان خدا). ارسون اسکات کارد، که یک مورمون است، در رمان خلق حاشیه (1989) مورمون‌گرایی را رستگاری دنیا معرفی میکند و جالبتر اینکه در سخنگوی مردگان که حقیق را به خاطر می آورد، یک دین کاملاً جدید، دین سخنگویان،‌را بوجود می‌آورد. جودیت موفت، که خودش یک کوئیکر نیست (و در واقع اصل و نسبش از یک خانواده بنیادگرای تعمیدگر است)، از ایمان کوئیکری شوهرش استفاده میکند که پانترا، نوعی استعمار، را بوجود آورد تا برای نخستین بار کوئیکرها بکوشند از پس یک دنیای گائا‌آیی ]گائه الهی زمین[ برآیند و با ساکنان غیر کوئیکر به گونه‌ای مذاکره کنند که عدالت را برای همه در پی داشته باشد. در ژانری که مبتنی بر تجربه‌ای اندیشیده است، طبیعی است که گفتمان دینی مطرح شود. در ژانری که به دنیاسازی اختصاص دارد، ثابت شده است تشخیص اهمیت ایمان در بحران‌آمیز کردن متن داستانی علمی تخیلی «تمام عیار» مهم است.


منبع: فصلنامه فارابی  1383 شماره 53 ۱۳۸۳/۰۰/۰۰
مترجم : فرهاد ساسانینویسنده : فرح هندرسون
 

نظر شما