جایگاه سیاست در آثار خواجه نصیرالدین طوسى
خواجه نصیرالدین طوسى در سال 597 ه. ق در سرزمین طوس از توابع نیشابور ایران متولد و در سال 672 دار فانى را وداع گفت. سرزمین ایران در قرن هفتم علاوه بر داشتن وقایع عظیم سیاسى - اجتماعى نظیر حملات وحشیانه مغولان و استیلاى آنان و انقراض دولت نسبتاً مستحکم اسماعیلیان و خلافت عباسیان و آشفتگىهاى فراوان در ایران و جهان اسلام، بزرگان و حکیمان و فرهیختگان زیادى را در دل خود داشت. خواجه نصیرالدین طوسى از نوابغ فرهیخته این دوره بسیار آشفته و بزرگترین نماینده فرهیختگان و حکما در رشتههاى حکمت، ریاضیات، اخلاق، ادبیات، منطق، طبیعیات و دیگر علوم روز بود. وى پس از تحصیل علوم شرعى و ادبى به تحصیل علوم مختلف عقلى یعنى حکمت الهیات، ریاضیات و طبیعیات پرداخت و در زمان کوتاهى جامع الاطراف در همه علوم زمان خود گشت و سِمَت پیشوایى بر آنها یافت.
وى آثار و تألیفات زیادى در قالب کتب، رسائل، فوائد، ترجمه و تحریر در علوم رایج به رشته تألیف در آورد که شمار آنها از صد مىگذرد. درخشندگى وى در علوم عقلى و نقلى موجب شد، همه علما و اندیشمندان اسلامى یا از راههاى دور از وى استفاده کنند و یا نزد وى جمع شده و حلقههاى علمى تشکیل داده و به تحقیقات علمى در رشتههاى مختلف بپردازند.
توجه به نظریات و دیدگاههاى سیاسى وى و جایگاه سیاست در آثار و تألیفات وى از آن جهت اهمیت دارد که وى علاوه بر این که مفسر بزرگ فلسفه سیاسى ابونصر فارابى است و فلسفه سیاسى خود را به تناسب مبانى اعتقادى خود در قالب نظام سیاسى امامت طرح نمود، در زمینه مدیریت جامعه سیاسى و سیاست گذارى آن نیز داراى نظریات خاصى است که قابلیت به کارگیرى آنها در هر نظام سیاسى جهت حفظ و ایجاد ثبات و پایدارى آن نظام بوده و نیز قابلیت طراحى یک نظام سیاسى مطلوب را داراست.
در این مقاله آن دسته از آثار و تألیفات و آن بخشهایى از آثار وى معرفى شدهاند که بیانگر دیدگاههاى سیاسى و نظام سیاسى فلسفى و جایگاه سیاست مىباشند. آنچه محل توجه در نظریات سیاسى خواجه طوسى مىباشد، نونگاهى است که خواجه طوسى به سیاست دارد. وى در تحلیل ماهیت و حقیقت سیاست، به جاى آن که صِرفاً در فضاى ذهنى به تحلیل آن بپردازد، به واقعیت عینى سیاست که در عالم خارج توسط سائسان و حاکمان محقق شده، نظر افکنده و از آنها به یک تحلیل نظرى رسیده است. به عبارت دیگر وى نه مطلق سیاست را به بحث مىگذارد بلکه سیاستى را که در عالم خارج واقعیت دارد، بحث مىکند. وى با نظر به مبانى ارزشى خود و هدف و غایتى که براى انسان و زندگى و حیات تعریف مىکند، چنین سیاستهایى را در یک تقسیم بندى کلى به سیاست مثبت و مطلوب و متعالى و سیاست منفى و نامطلوب تقسیم مىکند. نزد وى سیاست مطلوب و متعالى در دولت هادى و حق و دولت امامت جریان مىیابد و روابط و نهادهاى اجتماعى بر اساس آن پىریزى و شکل مىگیرند و سیاست نامطلوب و منفى در دولتهاى باطل اعم از ظالم و جاهل و فاسد و گمراه جریان مىیابد. اینک به معرفى تعدادى از آثار وى مىپردازیم:
1. اخلاق ناصرى2
«علم اخلاق» به تبیین معانى خیر و شر، فضایل و رذایل، انواع و اقسام آنها و چگونگى تحصیل آن ها مىپردازد و مقصد نهایى آن، تلبس و تخلق افراد به خیرات و کمالات و پرهیز از رذایل و شرور از نفوس خود است. فلاسفه اسلامى به اعتبار ارتباط حکمت و فلسفه نظرى و عملى، به طرح و بیان اقسام حکمت عملى که اخلاق و تهذیب نفس یکى از اقسام آن است پرداختهاند. از میان اندیشمندان، خواجه نصیرالدین طوسى به جهت شرایط سیاسى اجتماعى زمان خود، توجه خاصى به این بخش از حکمت با اقسام سه گانه خود کرده و در این راستا اثر مهم اخلاق ناصرى را نگاشته است. قابل ذکر است که قبل از اخلاق ناصرى، مهمترین کتاب اخلاقى، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ابوعلى مسکویه بود، اما این کتاب فقط به قسم اول حکمت عملى یعنى تهذیب نفس پرداخته و دو قسم دیگر یعنى تدبیر منزل و سیاست مدن که هر دو مورد نیاز اجتماع سیاسى آن روز بوده، مورد توجه قرار نداده است، از این رو محقق طوسى به خواهش ناصرالدین عبدالرحیم ابىمنصور، محتشم قهستان - از سرزمینهاى تحت حکمرانى اسماعیلیان - ابتدا آن را ترجمه کرد، اما با توجه به نقص آن، با محور قرار دادن بخش اخلاق، آن را در قالبى دیگر ریخته و دو قسم دیگر یعنى تدبیر منزل و سیاست مدن را به آن افزوده آن را اخلاق ناصرى نام نهاد.
خواجه طوسى این کتاب را به سه مقاله تقسیم کرده که هر مقاله داراى فصول متعددى است.
در مقاله اول، با عنوان تهذیب اخلاق، از مبادى و مقاصد علم اخلاق بحث مىکند. قسم اول آن که اختصاص به مبادى دارد، داراى فصول ذیل است:
فصل اول به معرفت موضوع علم اخلاق پرداخته و نفس انسانى را از آن جهت که افعال جمیل و محمود یا قبیح و مذموم همراه با اراده از او صادر مىشود، به عنوان علم اخلاق معرفى مىکند. وى اخلاق را یک علم دانسته که اکثر مبادى آن متعلق به علم طبیعى است؛
در فصل دوم، ضمن بیان نوع جوهریت نفس انسانى، شأن نفس انسانى را شأن ادراک معقولات به ذات خویش و تدبیر و تصرف در بدن محسوس مىداند. سپس با بیان مراتب معرفت نفس انسانى، ابتدا به اثبات جوهریت و بساطت آن (و نه جسم و جسمانى بودن آن) و بعد به اثبات ابدیت نفس ناطقه انسان و رابطه آن با بدن مىپردازد؛
در فصل سوم، با بیان معانى مختلف نفس و شمول آن بر نفس نباتى، حیوانى و انسانى، قواى هر یک و کار آنها را بیان کرده، آنگاه با تقسیم قوه نفس انسانى (یعنى نطق) به نظرى و عملى و تعریف آن دو، به توجه قوه نطق به معرفت حقایق موجودات و احاطه به اصناف معقولات در عقل نظرى، و توجه قوه نطق به تصرف در موضوعات و تمیز میان مصالح و مفاسد افعال و استنباط صناعات از جهت تنظیم امور معاش در عقل عملى پرداخته و قواى مبادى افعال انسان را قوه ادراک معقولات، قوه شهویه و غضبیه دانسته است که کار اوّلى را تمیز میان مصالح و مفاسد افعال، دومى را مبدأ جذب منافع و طلب لذایذ و سومى را مبدأ دفع مضار و اقدام بر احوال، بیان کرده است؛
فصل چهارم، درباره اشرف بودن انسان از دیگر موجودات بحث مىکند. در این فصل، مراتب شرافت در جمادات، نباتات و حیوانات را بیان کرده و حد اعلاى آنها را در جمادات به حصول قوه قبول نفس نباتى و در نباتات به بروز برخى از خواص حیوانى و در حیوانات به پذیرش تعلیم در افعال مىداند. سپس مراتب کمالى نوع انسان را به اراده و فکر و اندیشه و بعد تأمل بسیار در علوم و معارف و در آخر معرفت حقایق دانسته که چنین مرحلهاى اختصاص به کسانى دارد که به واسطه وحى و الهام، از حضرت حق، معرفت به حقایق و احکام پیدا مىکنند و به همین جهت وجود انبیا و اولیاى الهى را در جهت تکمیل نفوس نوع انسانى لازم مىداند؛
فصل پنجم، اختصاص به بیان وجود کمال و نقصان براى نفس انسانى و تقسیم افعال انسان به خیر و شر و وجوه آن دارد که جهت خیر و سعید بودن فعلى را در به کارگیرى درست قوه ناطقه و اراده سعى در رسیدن فضایل دانسته و جهت شریر و شقى بودن فعلى را در اهمال مراعات قوه ناطقه و سعى در طرف ضد آن و یا به کسلى و اعراض آن مىداند که اگر در کسى مشترکات انسانى با حیوانات و مرکبات غلبه پیدا کند، زمان انحطاط او به مراتب بهایم یا فروتر از آن فرا رسیده است؛ بدین جهت افعال خاص انسان را در طلب علوم حقیقى و معارف کلى و همت بر اکتساب سعادت و اقتناى خیرات مىداند؛
در فصل ششم و هفتم، با تقسیم کمال انسانى به کمال علمى - که شوق به سوى ادراک معارف و نیل به علوم و در نهایت معرفت مطلوب حقیقى دارد - و کمال عملى - که اول آن مرضى گرداندن اخلاق خود و درجه بعدى اکمال غیر است - حاصل آن دو را خلیفه خداوند در میان خلق شدن مىداند. وى در ادامه تقسیمات متعدد خیرات را بیان کرده و سپس به سعادت (به عنوان غرض تکمیل نفس) و اجناس آن که حکمت، شجاعت، عفت و عدالت است و مراتب آن که در مرتبه اول همراه با شائبه و آلام و حسرات است و در مرتبه دوم خالى از شوائب و آلام و حسرات و بلکه منور به انوار الهى و مستفیض به افاضات الهى گردیده تا به نهایت مدارج سعادت مىرسد، مىپردازد.
قسم دوم مقاله اول که مقاصد علم اخلاق را شامل مىشود، در ده فصل ارائه شده است:
در فصل اول، حقیقت خلق را ملکهاى در نفس دانسته که مقتضى صدور فعلى به سهولت بدون نیاز به فکر و اندیشهاى باشد و ترکیب آن را طبیعت و عادت مىداند، یعنى مزاج شخص به گونهاى باشد که مستعد حالى باشد و با انس گرفتن به کارى، به سهولت و بىاندیشه از او صادر شود؛
در فصل دوم، صناعت تهذیب اخلاق را شریفترین صناعات دانسته، چرا که ثمره چنین صناعتى، اکمال اشرف موجودات این عالم است،
در فصل سوم، با بیان حقیقت قواى سهگانه نفس انسانى، اعتدال در قوه ناطقه را در اکتساب معارف یقینى - نه گمانى و پندارى - و قوه غضبیه و شهویه را در انقیاد و مطاوعت نفس عاقله دانسته، آنگاه با ذکر اجناس فضایل به تعاریف آنها مىپردازد؛
در فصل چهارم و پنجم، به ذکر انواع که تحت اجناس چهارگانه فضایل یعنى حکمت، شجاعت، عفت و عدالت است پرداخته و بعد اضدادى را که اجناس فضایل دارند بر شمرده و تعاریفى براى انواع اجناس و اضداد آنها ارائه مىدهد؛
در فصل ششم و هفتم، در بیان فرق میان فضایل و شبه فضایل و اتمام فضایل عفت، سخاوت و شجاعت با حکمت و بیان شرافت فضیلت عدالت از دیگر فضایل، جایگاه عدالت را در امور مقتضى معیشت دانسته و حفظ آن را در میان خلق به ناموس الهى، حاکم انسانى و دینار (پول) دانسته است؛
در فصل هشتم، با لزوم اقتدا به طبیعت در تهذیب اخلاق و اکتساب فضایل، اجناس سعادات را به سعادات نفسانى و بدنى و مدنى تقسیم کرده، آنگاه ترتیب مدارج سعادت نفسانى را به علم تهذیب اخلاق، علم منطق، علم ریاضى، علم طبیعى و علم الهى دانسته است. وى مراد از علوم سعادات بدنى را علومى دانسته که به نظام بدن بازگردد و در آخر علوم سعادات مدنى را علومى مىداند که به نظام حال ملت و دولت و امور معاش و جمعیت تعلّق دارد؛
فصل نهم، در بیان قانون حفظ صحت نفس به ایثار معاشرت و ارتباط با کسانى که داراى نفسى خیّر و فاضل هستند و بر نیل به فضیلت و تحصیل سعادت و علوم حقیقى و معارف تعیینى متوفّرند و التزام وظایف افعال حمیده و لزوم محافظت از نعمتهاى شریف و مواهب نامتناهى، طلب بر استقصاى تمام بر عیوب و عدم تهییج قوه شهویه و غضبیه را از اسباب حفظ صحت نفس مىداند؛
در فصل دهم، با بیان راه ازالت رذایل نفوس از طریق عمل به اضداد آن رذایل، قانون صناعت در معالجه امراض را اول شناخت اجناس امراض و بعد شناسایى اسباب و علامت آن و سوم پرداختن به معالجه آنها مىداند. در ادامه، انحراف در هر یک از قواى نفس را دو گونه دانسته که یا با تجاوز از حالت اعتدال در کمیت قوهاى رخ مىدهد و یا در کیفیت قواى نفس. اما تباهترین امراض قوه نظرى نفس را حیرت و جهل بسیط و جهل مرکب مىداند که براى هر یک، راه علاجى را بیان مىدارند و تباهترین امراض قوه غضبیه، غضب، جبن و خوف است که هر یک راههاى علاج خاص خود دارند و تباهترین امراض قوه شهویه را افراط شهوت و تفریط آن مىداند که تفریط آن، بطالت و حزن و حسد است.
در مقاله دوم از تدبیر منزل سخن گفته است. این مقاله داراى پنج فصل است در فصل اول، سبب نیاز به ساختن منازل، وجه نیاز به معاونت در منزل و ارکان منزل (پدر، مادر، فرزند، خادم وقُوت) پرداخته و در ضرورت تدبیر منزل مىفرماید در نظام منزل به تدبیرى صناعى که موجب آن تألیف است، نیاز است و امور سیاست منزل، رعایت مصالح اقوات و ارزاق و ترتیب امور معاش و سیاست احوال جماعت است و مراد از منزل تألیف مخصوصى است که میان شوهر و زن، والد و مولد، خادم و مخدوم و متمول و مال پیدا مىشود و هدف در حکمت منزل، حال جماعت منزل است بر وجهى که مقتضى مصلحت عموم باشد در جهت آسان کردن اسباب معاش و رسیدن به کمالى که به حسب اشتراک مطلوب است؛
در فصل دوم، با بیان نیاز به دینار در تدبیر و مصالح منزل، وجه سیاست در مال را یکى به اعتبار دخل و دوم به اعتبار حفظ و سوم به اعتبار خرج مال دانسته، آنگاه شروط اکتساب مال را احتراز از جور، عار و دنائت مىداند. او صناعات را به صناعات شریف، خسیس و متوسط تقسیم کرده و در آخر شروط حفظ مال و اصناف مصارف آن را بیان مىکند؛
فصل سوم، در مقام سیاست و تدبیر اهل منزل، اسباب تأهل را حفظ مال و طلب نسل، و نقش زن در خانواده را به شریکِ مرد بودن در مال، شریک او بودن در تدبیر منزل و نایب مرد بودن در غیبت او دانسته، آنگاه با ذکر نشانههاى زنان بهترین، سه سیاست مرد نسبت به زن را هیبت، کرامت و شغل خاطر (اشتغال زن به کارهاى مهم منزل و مصالح آن) بر مىشمارد؛
فصل چهارم، در سیاست و تدبیر اولاد، به لزوم انتخاب نام نیک بر فرزند و انتخاب دایهاى خوب و صالح و اشتغال به تأدیب فرزند با اقتدا به طبیعت را بیان داشته و آموزش سنن و وظایف دینى و بازدارى او از منکرات را لازم مىداند؛
در فصل پنجم، طریق اتخاذ خدمت کاران و باعث خدمت خدم که محبت باشد را بیان کرده و اصناف بندگان را به حسب طبیعت حرّ، عبد و عبد شهوت مىداند.
در مقاله سوم از سیاست مدن بحث شده است. فصل اول از بحث با عنوان «احتیاج خلق به تمدن و شرح ماهیت و فضیلت علم سیاست مدن»، ابتدا با فرض وجود کمال براى هر موجودى و تقسیم موجودات به حسب تحصیل کمال که بعضى کمالشان مقارن خلقتشان است و بعضى متأخر، اسباب موجوداتى که کمال آنها متأخر از وجود آنهاست را به مکمّلات و معدّات تقسیم کرده که از جمله مکملات کمالى، صورتهایى است که از واهب الصور فایض مىشود و از جمله معدّات کمالى، غذاست. آنگاه با ذکر اصناف معونات ماده آلت و خدمت، انسان را قادر به استفاده از جهان سهگانه معونت از عناصر، نباتات و حیوانات دانسته و نسبت به انسان، نوع معونت آن را به همنوع خود، از نوع معونت خدمت در اجتماع انسانى مىداند در جهت حفظ وجود نوع انسان.
به مناسبت طرح اجتماع انسانى و حفظ نوع انسان، بحث ضرورت تدبیر و سیاست در مدینه - که داراى افراد مختلف الدعاوى با تنوع در حرکات آنها مىباشد - و بحث حوایج سیاست - که ناموس، حاکم و دینار است - به میان مىآید. سیاست نیز داراى انواع و اقسامى است که عبارتند از سیاست ملک (سیاست فضلاً بر وجه تحصیل فضایل)، سیاست غلبه (سیاست تدبیر امور افراد پست)، سیاست کرامت (تدبیر جماعتى که به اقتناى کرامت موسوم باشند) و سیاست جماعت (تدبیر فرق مختلف بر قانونى که ناموس الهى وضع کرده باشد). پس از بیان اقسام سیاست، حکمت مدنى را قوانین کلى مىداند که مقتضى عموم باشد از جهت راهبرى عموم به کمال حقیقى با رعایت اعتدال. به اعتقاد محقق طوسى، چنین علمى رئیس تمام صناعات است و بدین جهت ضرورت تعّلم آن واضح و ثمره آن اشاعه خیرات در عالم و ازاله شرور مىشود؛
در فصل دوم با عنوان «فضیلت محبت»، با بیان ضرورت تألیف افراد اجتماع در معاونت با یکدیگر، جهت طبیعى هر فرد را به سوى کمال و به سوى الفت با یکدیگر در اجتماع مدینه دانسته، و محبت را اشتیاق به تألّف معنا مىکنند. آنگاه با تقسیم محبت در نوع انسان به طبیعى و ارادى، انواع و اسباب محبتهاى ارادى را بر شمرده و سپس انس طبیعى را مبدأ تمدن و تألف و اقتضاى حکمت و دعوت شرایع و آداب محمود را به انس ورزیدن به یکدیگر مىداند و در محبتهایى که اسباب آن لذت یا منفعت یا مختلف از این دو باشد، وجود عدم اعتدال و اختلاف مىداند و در محبتهاى میان اهل خیر، قائل به عدم وجود اختلاف است؛
فصل سوم، با عنوان «اقسام اجتماعات»، ابتدا اجتماعات انسانى را به مدینه فاضله و غیرفاضله تقسیم و بیان مىدارد که غیرفاضله به جاهله و فاسقه و ضاله متعدد مىشود و آنگاه ماهیت اتفاق آراى اهل مدینه فاضله را به مطابقت با حق و موافقت با یکدیگر و افعال آنها را مقدم به تهذیب و مقدر به قوانین عدالت دانسته و سپس روشهاى ارشاد حکیم، اهل مدینه را به قیاسات برهانى یا اقناعیّات یا شعریّات یا مخیّلات دانسته است. در ادامه اصناف ارکان مدینه فاضله را به افاضل، اهل فرهنگ، مقدّران، مجاهدان و مالیان تقسیم کرده است. در آخر فصل، به معرفى ماهیت و انواع و اهداف و ملاکات افضلیت مدن غیرفاضله یعنى جاهله و فاسقه و ضاله و خصوصیات رئیس هر یک از مدن مىپردازند؛
فصل چهارم با عنوان «در سیاست ملک و آداب ملوک» ابتدا سیاست را به فاضله و ناقصه تقسیم مىکند، آنگاه سیاست فاضله را سیاست امامت مىداند که لازمه سیاست امامت را نیل به سعادت و هدف آن را تکمیل خُلق، و لازمه سیاست تغلّب را نیل به شقاوت و مذّمت و هدف آن را استعباد خلق مىداند. در ادامه، ویژگىهاى عملى سائس اول یعنى امام را تمسک به عدالت، دوست خود داشتن رعیت، رواج خیرات عامه در مدینه و غلبه بر شهوات و شاخصهاى خیرات عامه را امنیت، سکوت، مودت با یکدیگر، عدل، عفاف، لطف و وفا مىداند. همچنین ویژگى سائس دوم یعنى تغلّب را تمسک به جور، رعیت را به جاى عبید گرفتن، مدینه را پر از شرور کردن و خویشتن را بند شهوت کردن و شاخصهاى شرور عامه را خوف، اضطراب، تنازع، جور، حرص، عنف، غدر، خیانت، مسخرگى و غیبت بر مىشمرد.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1383 / شماره 25، بهار ۱۳۸۳/۲/۰۰
نویسنده : مرتضی یوسفىراد
نظر شما