موضوع : پژوهش | مقاله

روابط میان فرهنگی در هنر

برخی از نظریه پردازان ادبی بر این باورند که در آغاز قرن بیستم ادبیات و هنر دارای ویژگی هایی شده که در طول چند هزار سال گذشته فاقد آن بوده است.
نظریات باختین در خصوص ادبیات و هنر، اصالت خاصی دارد. باختین پس از انتقاد از متن محوران همچون سبک شناسان، صورت گرایان (فرمالیست) و زبان شناسان که تنها به متن توجه دارند، مساله عناصر و عوامل فرامتنی همچون جامعه را نیز مطرح می کند. بنابراین باختین معتقد است که ادبیات و هنر تنها متاثر از شرایط درون متنی نیستند، بلکه متنها با توجه به شرایط و اوضاع گوناگون اجتماعی تاثیرات متفاوتی پذیرا می شوند. تعامل متنهای هنری با جامعه دارای شدت و ضعف است، یعنی همه متنها یکسان و به یک اندازه از جامعه و عناصر اجتماعی بهره نمی برند. زیرا برخی بیش از دیگران با فرهنگ خود ارتباط دارند. به همین دلیل میان شعر و رمان از نظر چگونگی و میزان ارتباطات فرامتنی تفاوت های اساسی وجود دارد.باختین با مطالعه تاریخی فلسفه ادبیات در طول تاریخ و نسبت متنهای ادبی و متنهای اجتماعی نظری را ارائه می دهد.
او به تقسیم بندی متنهای ادبی با توجه به ویژگی صدایی آنها اشاره می کند و می گوید: آثار هنری در طول تاریخ همواره متاثر از یک صدای مسلط (یعنی مونوفونیک) بوده است. تنها در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم بویژه با داستایوفسکی است که ادبیات و هنر چندصدایی (یعنی پولیفونیک) به شکل کامل خود ظاهر می شود. این وضعیت چندصدایی در یک فرآیند گفتگومندی (یا دیالوگیسم) امکان پذیر می شود که برای باختین بسیار مهم بود.

بینا متنیت
موضوعی که باختین در خصوص ارتباط متن با عوامل فرامتنی و اجتماعی مطرح کرد، پس از او در حوزه غربی اروپا یعنی در فرانسه مورد استقبال قرار گرفت. دو شخصیت برجسته همچون رولیا کریستوا و تزوتان تدوروف به نشر آثار و نظرات باختین پرداختند. کریستوا روابط میان متنی و بینامتنی را با الهام از باختین گسترش داد و واژه «بینامتنیت» را وضع کرد. از نظر کریستوا، بینامتنیت - یعنی روابط متنهای گوناگون - موجب پویایی و توسعه متنها می شود.رولان بارت نیز همراه با کریستوا یکی از بانیان و چهره های بزرگ بینامتنیت است که بیشتر متوجه بینامتنیت نزد مخاطبان شد. او نیز همانند باختین معتقد بود قرن بیستم آبستن شرایط نوینی بوده است، اما بارت به دقت باختین مرز این تغییر فصل و تغییر موقعیت را مشخص نمی کند حتی با چندین مثال موجب تشتت در این زمینه می شود. با این حال چیزی که نزد بارت مسلم است این است که دگرگونی شرایط در قرن بیستم موجب دگرگونی ادبیات و هنر شد. وضعیت نوینی در ارتباط میان یک متن با متنهای دیگر به وجود آمده است چنان که تنها به طور پیوسته با هم در ارتباط هستند. بارت در خصوص بینامتنیت سخن معروفی دارد و می گوید: «هر متنی بینامتن است.» یعنی هیچ متنی بی بهره از تاثیرات دیگر متنها نیست. اعلام کنم که اگر فلاسفه انسان را «حیوان ناطق» می نامند و هر علمی با توجه به رویکرد خود تعریفی از انسان دارد که او را از سایر موجودات جدا می سازد، در نشانه شناسی و متن شناسی که بخشی از آن است می توان ادعا کرد که انسان موجودی «بینامتنی» و میان فرهنگی است. به وسیله همین ویژگی بینامتنی است که انسان می تواند تاریخ داشته باشد و می تواند ادعای میراث داری کند.

بینافرهنگی
روابط بینامتنی از دیدگاه های گوناگون به شکلهای متفاوتی قابل تقسیم است. روابط بینامتنی می توانند بنابر ارتباط آن با فرهنگ - و براساس یک حصر عقلی - به دو دسته بزرگ تقسیم شوند که عبارتند از: درون فرهنگی و برون فرهنگی. به عبارت روشن تر هنگامی که متن مرجع دارای فرهنگ مشترکی با متن اصلی باشد، در این صورت روابط بینامتنی درون فرهنگی محسوب می شود. برعکس، هنگامی که متن مرجع دارای فرهنگ دیگری نسبت به متن اصلی باشد در این صورت روابط بینامتنی برون فرهنگی یا میان فرهنگی تلقی می شود. بنابراین، بینامتن های میان فرهنگی، بیانگر روابط 2 یا چندین متن است که دارای خاستگاه های متفاوت فرهنگی باشند.
تاثیر و تاثر هنری به دو شکل کلی امکان پذیر است: در زمانی و همزمانی. متنها به دو صورت با هم مرتبط می شوند و بر همدیگر تاثیر می گذارند. یا یک متن گذشته بر متن حاضر تاثیر می گذارد یا این که دو متن حاضر بر یکدیگر تاثیر می گذارند. همچنین این تاثیرات به دو شکل امکان پذیر است: یا به طور مستقیم یا به طور غیرمستقیم. به عبارت دیگر یک متن میراث دار تمام متنهای پیشین خود است و ویژگی خود را مرهون تمام متنهایی است که همانند پیشینیان خود گذشته آنها را در خود دارد. بر همین اساس باید تاکید کرد هنگامی که سخن از بینامتن میان فرهنگی می شود، نباید فقط به متن یا متنهای مستقیم پیشین آن توجه کرد، بلکه باید تمام نسلهای متنهای پیشین آن را بررسی نمود.حال با توجه به مطالب بالا می توان گفت که «هر متنی بینافرهنگی است.»
به عبارت دیگر، هر متنی چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم متاثر از متنهای دیگر فرهنگ ها بوده است. گرچه چنین رابطه ای میان فرهنگی در متنهای ادبی - هنری از دیر باز وجود داشته است، اما در قرن بیستم با ویژگی هایی که از آنها سخن گفته شد، روابط میان فرهنگی متنها گسترده تر و بیشتر شده است. همچنین می توان گفت که هیچ متنی به یک فرهنگ واحد تعلق ندارد. به عبارت دیگر، بینامتنیت درون فرهنگی ناب و خالص وجود ندارد و هر متنی به نوعی در طول تاریخ پیشینش متاثر از فرهنگ های دیگر بوده است.

عناصر میان فرهنگی در هنر
پدیده میان فرهنگی را می توان در شاخه های گوناگون هنری مشاهده کرد و با توجه به آنها تقسیم کرد. بر این اساس نخست آنها به دو دسته نظام نشانه ای هنری قابل تقسیم هستند: نظام کلامی یا اعتباری و نظام غیرکلامی.
نظام کلامی شامل هنرهایی همچون شعر، داستان، نمایشنامه و فیلمنامه می شود. نظام غیرکلامی هم شامل هنرهای دیداری (تجسمی)، شنیداری (موسیقی)، نمایشی (تئاتر) و فیلمیک (سینما و تلویزیون) می شود.حال این پرسش مطرح است که در روابط بینامتنی میان فرهنگی چه تاثیراتی را یک اثر ادبی -هنری از متن فرهنگ دیگری می تواند دریافت کند. بی شک با توجه به چند جنبه ای بودن آثار ادبی - هنری پرسش به گونه دیگری نیز قابل طرح است و آن این که آیا تاثیرات میان فرهنگی تنها بخشی از متنها را متاثر می سازد یا این که همه جنبه های متن دیگر فرهنگ ها را می تواند متاثر کند. بر همین اساس یک متن دارای دو جنبه اساسی سبک و مضمون است. بررسی تاریخ ادبیات تطبیقی و هنر تطبیقی بیانگر آن است که این تاثیرات میان فرهنگی می تواند هم در جنبه سبکی اثر و هم جنبه مضمونی آن متبلور شود. هنگامی که از جنبه سبکی سخن گفته می شود، منظور کلیه ویژگی هایی است که به فرم، ساختار، عناصر محسوس همچون رنگ، شکل، صدا، حرکات بدنی و... مرتبط می شود. در بخش سبکی موضوع تاثیر و تعامل سبکی ادبیات یا هنر یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر مورد توجه قرار می گیرد. به طور مثال تاثیری که شعر نو در ایران در قالب خود از شعر نوی اروپایی گرفته است، در زمره تاثیرات بینافرهنگی از نوع سبکی محسوب می شود. پیدایش و گسترش رمان در ایران نیز از همین نوع است. همان طور که پیدایش غزل در ادبیات آلمانی که توسط روکرت با تاثیرپذیری از مولانا صورت گرفته است یا پیدایش حکایت های فلسفی توسط ولتر که با تاثیرپذیری از سعدی انجام گرفته است نیز از همین دست تعاملات بینافرهنگی تلقی می شود.و هنگامی که از محتوای اثر صحبت می شود، منظور مضمون و معنای آن است. مضامین نیز از مهمترین عناصر ادبی - هنری هستند که قابلیت فراوان بینافرهنگی و جابه جایی فرهنگی دارند. برخی مضامین با نیازهای شخصی و عمومی انسان ها سروکار دارند. اسطوره ها این مضامین را در جوامع گوناگون و به شکلهای مختلف متبلور می کنند. مضامینی همانند عشق، مرگ، وفاداری، عدالت و بسیاری دیگر از مضامین کهنه نشدنی و همگانی هستند که آثارشان قابلیت میان فرهنگی بالایی را دارند.

متن در جهان امروز
«هر متنی میان فرهنگی است».نه تنها امروزه در جهان پیوسته و متعامل هیچ متنی بدون تاثیر از متنهای دیگر نیست، بلکه حتی هیچ متنی را در گذشته نیز نمی توان یافت که عاری از تاثیر متنهای دیگر فرهنگها باشد. متنها علاوه بر عناصر درونی خود با توجه به بهره گیری از عناصر میان فرهنگی غنی و بارور می شوند. در نتیجه نه تنها گریزی از تاثیرات میان فرهنگی در متنهای ادبی - هنری نیست، بلکه این تاثیرات می توانند عامل مهمی برای گسترش و رشد متنها شوند. همچنین، در بستر این روابط میان فرهنگی متنها می توان از یک سو به شناخت بهتر دیگری پرداخت و دیگری را آنچنان که هست پذیرفت و از او توقع داشت تا خود یعنی ما را آن چنان که هستیم بپذیرد و از سوی دیگر، گاهی نیز این روابط میان فرهنگی موجب می شود تا ما خود را بهتر بشناسیم.


منبع: روزنامه  جام جم ۱۳۸۵/۰۷/۰۲
نویسنده : بهمن نامور مطلق

 

نظر شما