موضوع : پژوهش | مقاله

وجود حقیقت های ثابت از نگاه درون دینی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 1، خرداد - تیر ماه 1380 

نویسنده : مشکی، مهدی
چکیده:
رشد علوم تجربی در غرب این باور را به وجود آورد که تمام معارف و روشهای تحصیل آن باید محدود به معارف و روشهای علوم تجربی شود که از آن به علم زدگی یا علم باوری تعبیر می شود. از آثار این باور اعتقاد به تغییر مداوم در تمام دانشها است که از نظر این مقاله با نگرش دین در تعارض می باشد زیرا دین امور تغییرناپذیر و ثابتی را به رسمیت شناخته و معتقد است که انسان نیز قدرت دسترسی به این معارف را دارد. بنا بر این ادعای این که حقیقت ثابت وجود ندارد سخنی نادرست است.

با رشد علوم تجربی در سده های هفدهم و هیجدهم، که خود معلول پاره ای عوامل فکری و فرهنگی بود و نتایج حاصل از آن که عمده ترین آنها، رفاه مادی و تسلط بر طبیعت بود، باور جدیدی در تفکر غربی پدید آمد که از آن تعبیر به علم زدگی یا علم باوری[1] می شود. به نظر آنها انقلاب علمی که از زمان کشفیات گالیله و نیوتن رو به رشد گذاشته بود هنوز به قدر کافی در دیگر حوزه ها بخصوص اندیشه اجتماعی، سیاسی و اخلاقی و مذهبی جذب نشده بود.

علم تجربی که به دلیل توفیقات و کامیابیهایش احساس اقتدار می کرد، دیگر روشهای فکری را که نمی توانستند با کامیابیهای علم تجربی رقابت کنند به مبارزه می طلبید.

«جریانات غالب تفکر مدرن، ریاضیات و علم تجربی را مورد تحسین قرار داد، چرا که به نظر آنها این دو علم تاثیرگذارترین و مفیدترین نمونه های بشری می باشند.»[2]

این باور جدید (علم زدگی) اعتقادات جدیدی را به دنبال داشت که به نظر می رسد یکی از آنها که ویژگی مهم علم تجربی نیز می باشد عدم ثبات در معرفت و تغییر مداوم آن است. و چون رشد علوم تجربی، با مدرن شدن جهان غرب ارتباط نزدیکی دارد، بسیاری از متفکران ویژگی دنیای مدرن و جهان غرب را در تحولات دائمی می دانند. «عصری که اشکال حقوقی، آفرینشهای مادی و معنوی، دانش و اعتقادات خود را بمثابه جریاناتی سیال، گذرا، متغیر، غیر ثابت و قطعی تلقی می کند.»[3] بر این اساس برخی گفته اند:

بارزترین خصلت دوران جدید نیاز به تغییر مداوم است.[4]

با این تحلیل بدیهی است که چنین تفکری که تغییر و تحول دائمی را ارزش می داند در مقابل دین قرار بگیرد، چرا که دین اموری ثابت را پذیرفته است و تغییر را فی نفسه ملاک ارزش نمی داند، و بدین جهت برخی از متفکران، مدرنیسم را در مقابل دین قرار داده و آن را از اصول تغییر ناپذیر جدا و بریده می دانند.[5] برخی دیگر معتقدند که:

«میان روحیه مذهبی، بمعنی صریح واژه و روحیه متجدد، جز تضاد و تباین لاینحل هیچ گونه ارتباط دیگری نمی تواند وجود داشته باشد...روحیه متجدد...ذاتا مخالف مذهب است.»[6]

دلیل آن هم روشن است چون ملاک تفکر تجربی، بشری بودن تمام معارف است، و هنگامی که معارف تماما بشری شوند دیگر اصل ثابت و لایتغیر وجود نخواهد داشت.[7]

اما گروهی که از طرفی علم زده هستند، و از طرفی مدعی نجات دین می باشند، به جای این که دین را در مقابل مدرنیسم و علم زدگی قرار داده و این دو را نفی کنند، سعی نموده اند تا دین را مدرن کنند، بر این اساس می گویند:

هیچ حقیقت ثابتی وجود ندارد، حتی در دست پیامبران و ائمه نیز حقیقت ثابت نیست.[8]

البته سخن این افراد مطلب جدیدی نیست، در غرب نیز این سخن سالیان پیش مطرح گردید و هنوز هم تکرار می شود. برای مثال دو نمونه از این سخنان را یادآور می شویم.

«پی یر بیل[9] فکر حقیقت مطلق را که از راه وحی می آید رها کرد و مفهوم علمی حقیقت را گرفت که معتقد بود به تدریج شناخته می شود.»[10]

«استدلال امروزی از رواداری دینی بر مبنای این شناخت استوار است که دین امری انسانی تاریخی و گونه گون و همواره در تغییر است. حقیقت وحیانی مطلق و دست نخورده ای که مردم گذشته باور داشتند دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.»[11]

پس از بیان این مقدمه دو مطلب را به طور مختصر مورد بررسی قرار می دهیم:

الف) آیا از نظر دین حقیقت ثابت وجود دارد؟

ب) در صورت مثبت بودن پاسخ آیا این حقیقت ثابت برای انسانها قابل دسترسی است یا نه؟[12]

الف) وجود حقیقتهای ثابت

به نظر ما دین مدعی حقیقتهای ثابت بوده و خود برخی از آنها را معرفی کرده است، که ذیلاً به پاره ای از آنها اشاره می نمائیم.

1- در تفکر تجربی و تجربه زده، انسان موجودی متغیر و تاریخی است و نمی توان برای وی امر ثابتی در نظر گرفت. از نظر این تفکر انسان در طول تاریخ تغییر می کند و این تغییر رو به پیشرفت است، از این رو دین هم باید پابه پای انسان تغییر کند و در نتیجه هیچ اصل ثابتی در دین وجود نخواهد داشت. اما تفکر دینی در مقابل این نگرش قرار دارد و مدعی است که انسان فطرتی ثابت دارد که در طول زمان تغییر نمی کند و خلقت وی نیز بر اساس همین فطرت است.

«فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله.»[13]

گذشته از فطرت، انسان طبیعتی ثابت دارد[14] که در طول زمان تغییر نمی کند، چون جزء لاینفک انسان است. قرآن به پاره ای از آنها اشاره نموده است:

- «ان الانسان خلق هلوعا»[15] (به راستی که انسان سخت آزمند و بی تاب خلق شده است.)

- «خلق الانسان ضعیفا.»[16] (انسان نا توان آفریده شده است.)

- «انّ الانسان لیطغی ان رَاه استغنی.»[17] (انسان آنگاه که خود را بی نیاز ببیند طغیان می کند.)

این آیات و مانند اینها نشان می دهند که از نظر قرآن انسان طبیعت ثابتی دارد و بر اساس همین فطرت و طبیعت ثابت خداوند حقائق ثابتی را در مورد انسان بیان می کند، که جهت اختصار به ذکر دو نمونه اکتفا می کنیم:

- «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون.»[18] (هر کس خسّت خود را نگه دارد (و انفاق کند) رستگار خواهد شد.)

- «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربّه فصلّی»[19]

(آن کس که خود را تزکیه نمود و خداوند را یاد کرد و نماز بپای داشت به تحقیق رستگار خواهد شد.)

این قبیل احکام که خداوند در ارتباط با انسان بیان می کند تغییرپذیر نیست، و بین انفاق کردن و دور کردن صفت خساست و رستگاری رابطه ثابت وجود دارد و نیز بین رستگاری و تزکیه نفس چنین است.

2- اما در باب بایدها و نبایدها، از نظر قرآن چون انسان فطرت و طبیعت ثابتی دارد بسیاری از بایدها و نبایدهای وی نیز ثابت است[20] و از این رو در مواردی تصریح می کند که از ابتدا این حکم وجود داشته است مانند:

«کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون.»[21]

یعنی بر شما روزه واجب شد، چنان که بر گذشتگان شما نیز واجب بود، شاید پرهیزکار شوید.

و یا در مورد نماز و زکات بیان می کند که این حکم در دین حضرت موسی[22] و حضرت عیسی[23] نیز وجود داشته است.

و یا در باره قصاص، خطابش را متوجه هر انسان صاحب خرد نموده و می فرماید

«و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب.»[24]

(ای صاحبان خرد برای شما در قصاص حیات وجود دارد)، بدین جهت می فرماید که این حکم در دین حضرت موسی هم وجود داشته است.[25] و شاید بدین خاطر، معصومین (ع) فرموده اند:

«حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم القیامة لا یکون غیره و لا یجی ء غیره.»[26]

یعنی حلال حضرت محمد (ص) برای همیشه، تا روز قیامت حلال است و حرام ایشان نیز برای همیشه تا روز قیامت حرام است، غیر از این نیست و غیر از این (حکم دیگری) نمی آید.

3- یکی دیگر از حقایق ثابت و غیر قابل تغییر مورد تأکید قرآن و دین، «سنن الهی» است. از نظر قرآن سنن الهی غیر قابل تغییرند و بر این مطلب پای می فشارد که: «ولن تجد لسنة الله تبدیلاً»[27] و «لن تجد لسنة الله تحویلاً»[28] و «لا تجد لسنتنا تحویلاً»[29]

بر اساس این آیات شریفه، در سنتهای خداوند هیچ گونه تغییر و تحولی راه ندارد.

ب) قابلیت دسترسی به حقیقتهای ثابت

حال به بررسی سؤال دوم خواهیم پرداخت و آن این که آیا این حقایق ثابت که دین و قرآن معرفی کرده اند برای انسان قابل شناختن است و یا این که دست انسان از معرفت به این حقایق کوتاه است؟ در این مورد نیز دین مدعی فهم و شناخت انسان در باب حقایقی است که خود دین معرفی کرده است، یعنی حقایقی که از طریق وحی به انسان می رسد.

برای اثبات ادعای خود پاره ای از شواهد قرآنی را بیان می کنیم.

1- قرآن در باب شناخت برخی مومنین را «موقنین» می داند، یعنی کسانی که به مرحله یقین رسیده اند و نسبت به واقعیتهایی برای آنان یقین حاصل شده است و هیچ شک و احتمال خلافی در آن نمی دهند. مثلاً؛ در باره آخرت می فرماید: الذین...بالاخرة هم یوقنون.[30] متقین کسانی اند که به آخرت یقین دارند و در پاره ای موارد خطاب قرآن به افراد دارای یقین است: «قد بینّا الایات لقوم یوقنون.»[31] (ما آیات را برای اهل یقین روشن نمودیم.) و یا می فرماید: «من احسن من الله حکما لقوم یوقنون.»[32] چه کسی نزد اهل یقین برای حکم دادن شایسته تر از خداوند است.

این تعابیر نشان می دهد که افرادی دارای یقین اند در غیر این صورت خطابات قرآن به این افراد لغو خواهد بود.

با این بیان بخوبی مشخص می شود که از نظر قرآن انسانها می توانند حد اقل به حقایق ثابتی که دین معرفی کرده است به یقین برسند و نمی توان فرض نمود که فردی به حقیقتی شناخت یقینی داشته باشد اما این شناخت ثابت نباشد و تغییر کند.

ممکن است این سؤال مطرح شود که لازمه تغییر شناخت، ابطال شناخت قبلی نیست بلکه در بعضی موارد شناخت، کاملتر می شود چنان که گفته می شود یقین دارای مراتبی است، و در عین یقین، شناخت ثابت نخواهیم داشت.

اما به نظر می رسد تکامل شناخت و مراتب داشتن یقین، شناخت ثابت را نفی نمی کند چرا که تکامل در شناخت به معنی اضافه شدن یک شناخت به شناخت قبل و در نتیجه پیدا شدن یقینی بیشتر می باشد برای روشن شدن این مطلب مثالی را بیان می کنیم؛ فرض کنید شخصی از دور چیزی را مشاهده می کند. پس از نزدیک شدن می فهمد که آن شی ء جسمانی حرکت می کند، پس می فهمد که انسان است پس از نزدیکتر شدن درمی یابد که این انسان سفید پوست است؛ و پس از معاشرت با او شناختش بیشتر شده و صفاتی را در باره او کشف می کند و...

در این مثال شناختهای ثابتی وجود دارد در عین این که یقین شخص نسبت به آن شی ء افزایش یافته است بنا بر این تکامل شناخت همواره بدین معنی نیست که شناختهای شخص تغییر کند بلکه می توان تکامل شناخت را همراه با شناختهایی ثابت فرض نمود.

نظیر این بیان را نیز علامه طباطبایی (ره) در باره بطون قرآن آورده اند.[33]

2- گذشته از مسأله یقین، آیا می توان تصور نمود که خداوند برای انسانها دین فرستاده باشد و در آن، راه سعادت و کمال وی را بیان نموده باشد (چنان که گذشت طبق فرض در این راه حقایق ثابتی نیز بیان شده است)، اما انسانها به این حقایق که دین بیان نموده است و برای سعادت آنها ضروری است دسترسی نداشته باشند، چرا که نمی توانند به این حقایق شناخت پیدا کنند؟! آیا در این صورت ارسال رسل و فرستادن دین کار لغوی نخواهد بود؟!

3- علاوه بر تمام این مطالب و برای تأیید سخنان قبل، قرآن در دو موضع خطاب به مردم می فرماید:

«و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون.»[34] «علمکم ما لم تکونوا تعلمون.»[35]

یعنی ما مطلبی را به شما تعلیم دادیم که هر گز خودتان به آن نمی رسیدید، حال چگونه قرآن، مدعی تعلیم ما است در حالی که طبق ادعای عدم حقیقت ثابت نباید علم پیدا کنیم.

اگر گفته شود علمی که قرآن به انسانها تعلیم داده است قابل تغییر می باشد، در پاسخ می گوییم که اگر تمام معارف انسان در حال تغییر است و تعلیم قرآن و دین نیز تغییر می کند، این سؤال مطرح می شود که در صورت تغییر چه کسی علم جدیدی به انسانها می دهد (علمی که برای وی لازم است و خود وی نمی تواند به آن برسد) در حالی که وحی منقطع گردیده و دست ما از آن علمی که خودمان توان فراگیری آن را نداریم کوتاه گشته است.مضافا این که این تعلیم قرآن بی فایده می شود، چون تنها به گروهی در زمان خاصی تعلق گرفته است و دیگران از آن بهره ای ندارند.

در پایان، این نکته را یادآور می شویم که نباید دین را با روش تجربی شناخت زیرا منابع و روش شناخت دین متفاوت از روش علم تجربی است و خلط بین این دو نابودی دین را به دنبال خواهد داشت.[36]

بیان مطلب آن که فهم هر دانشی از طریق روشهای مربوط به آن علم میسر است و اگر علمی را با روش غیر متناسب با آن مورد بررسی قرار دهیم شناخت صحیحی نسبت به آن علم بدست نخواهیم آورد. مثلاً اگر بخواهیم با روش آزمایش و در آزمایشگاه، قوانین ریاضی را کشف نماییم یقینا به خطا رفته ایم و نه تنها هیچ گونه دانش ریاضی بدست نخواهیم آورد بلکه به جهت به کار بردن روش ناصحیح قوانین ریاضی را هم منکر خواهیم شد.

شناخت دین نیز روش خود را دارد و این روش را باید از خود دین و کسی که دین را آورده سؤال نمود بنا بر این به دو نکته باید توجه نمود نکته اول آن که شناخت دین و معرفت دینی نیز مانند هر معرفت دیگری روش خاص خود را دارد و به کار بردن روشهای غیر متناسب با آن، انسان را به شناخت دینی رهنمون نمی سازد و چه بسا موجب انکار حقایق دینی شود.

نکته دوم این که روشهای شناخت دین را باید از درون خود دین بدست آورد چرا که تنها آن که دین را فرستاده می داند که با چه روشی باید حقایق دین را بدست آورد. و دین مانند علوم بشری نیست که خود انسان بتواند ابزار شناختش را بدست آورد چرا که دین حقیقتی وحیانی است. لذا ابزار شناخت آن نیز باید از طریق وحی بیان شود از این رو علامه طباطبایی می فرمایند:

«یگانه ماخذی که دین آسمانی اسلام به آن اتکا دارد، همانا قرآن کریم است...و قرآن کریم در تعلیمات خود برای رسیدن و درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی، سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده، به ایشان نشان می دهد که ظواهر دینی و حجت عقلی و درک معنوی از راه اخلاص و بندگی است.»[37]

نکته آخر آن که اینگونه نیست که همه احکام دینی ثابت باشند و هیچ گونه تغییری فرض نداشته باشد بلکه تغییرات در دین بر اساس امور ثابت و لایتغیر می باشد و آنچه ما به شدت آنرا نفی می کنیم تغییر در همه معارف دینی است که برخی مدعی آن هستند.

پی نوشت ها:

[1] "Scientism"

[2] Introduction to continental philosophy p.p.13-14

[3] نوذری، مدرنیته و مدرنیسم، چاپ اول، انتشارات نقش جهان، 1379، ص27.

[4] رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه دکتر دهشیری، ص53.

[5] Nasr, Seyyed Hossein, Traditional Islam In the Modern World, p. 98.

[6] رنه گنون، پیشین، ص150-149.

[7] Nasr, Seyyed Hossein op.cit. p.101.

[8] مقصود فراستخواه، مجله توانا، شهریور77.

[9] متفکر فرانسوی قرن هفدهم.

[10] جان هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1376، ص415.

[11] دان کیوبیت، دریای ایمان، ترجمه حسن کامشاد، تهران، طرح نو، 1376، ص207.

[12] در این بررسی نحوه استدلال درون دینی است و استدلالهای برون دینی را به فرصتی دیگر موکول می کنیم.

[13] روم/30

[14] البته برخی فطرت و طبیعت انسان را یکی می دانند اما شاید با نگاهی دقیقتر این دو تفاوت داشته باشند.

[15] معارج/19.

[16] علق/6.

[17] نساء/28.

[18] حشر/9 و تغابن/16.

[19] اعلی/14و15.

[20] البته احکامی هم وجود داشته که در شرایط خاصی وضع و سپس نسخ شده است که از ابتدا موقتی بودن آنها مشخص بوده است.

[21] بقره/183.

[22] مائده/12.

[23] مریم/31.

[24] بقره/79.

[25] مائده/45.

[26] مرحوم کلینی، اصول کافی، ج1، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1363، ص58.

[27] فتح/23.

[28] فاطر/43.

[29] اسراء/77.

[30] بقره/4 و نمل/3.

[31] بقره/118.

[32] مائده/50.

[33] ر.ک.، شیعه در اسلام، علامه طباطبائی، دفتر انتشارات اسلامی، 1376، صص90-86.

[34] بقره/151.

[35] بقره/239.

[36] برای مطالعه بیشتر ر.ک. علامه محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج1، مقدمه، و شیعه در اسلام، بخش دوم، تفکر مذهبی.

[37] علامه محمد حسین طباطبایی، پیشین، صص78-77.

508؛ سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین، ج 2، ص 282، مسأله 1366 و 1406.

نظر شما