موضوع : پژوهش | مقاله

نقد و بررسی مقاله «اسلام، وحی و نبوّت» (3)

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 13، دی 1381 

نویسنده : نیکزاد، عباس
عباس نیکزاد[1]

چکیده:
آنچه پیش رو دارید ادامه بحثی است که در شماره نهم و یازدهم مجله مطرح شده است. قسمت اول این مقاله، در صدد نقد و بررسی مقاله دکتر سروش تحت عنوان «اسلام، وحی و نبوت»[2]بود که نویسنده یکتئوری تحت عنوان « تئوری انطباق وحی و شریعت با محیط» را ارائه نمود و مدعی شده است که آموزه ها و احکام اسلام تنها متناسب با محیط و جامعه صدر اسلام است و عصری و موقتی بودن آنها از لوازم مهم این تئوری است.

در شماره نهم، هم تئوری وهم لوازم آن مورد نقد قرار گرفت و در شماره یازدهم نیز این نظریه ایشان که تنها احکام غیر عبادی موقتی است مورد نقد واقع شد. و مقاله حاضر نیز به نقد دو مطلب دیگر که در مقاله دکتر سروش مطرح گردید، می پردازد. مطلب اول این که ایشان از طرفی می گوید وحی تابع پیامبر علیه السلام بوده است و یا این که وحی فرآورده شخص پیامبر است و یا پیامبر شارع احکام اسلام بوده است و از طرف دیگر به صراحت می گوید که پیامبر مثل همه انسانهای دیگر در طول رسالت خویش در حال دگرگونی و تحول و تکامل بود. مطلب دوم بحث بسط تجربه نبوی می باشد که وی معتقد است تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانی منقطع نخواهد شد. نویسنده هر دو مطلب را مورد نقد و بررسی قرار می دهد.

نویسنده محترم از یک طرف می گوید که وحی تابع پیامبر بوده است و یا این که وحی فرآورده شخص پیامبر می باشد و یا پیامبر شارع احکام اسلام بوده است0 و از طرف دیگر به صراحت می گوید که پیامبر مثل همه انسانهای دیگر در طول رسالت خویش در حال دگرگونی و تحول و تکامل بود.

نتیجه این دو سخن این است که احکام و مقررات شریعت اسلام نیز دستخوش تحول و تکامل بوده است. لازمه این امر این است احکامی که در آغاز نازل گردید، با احکامی که در فرجام رسالت نازل شده است در یک حد و اندازه دارای اعتبار نیستند.

«اگر پیامبری به معنای نزدیک شدن به عالم معنا و شنیدن پیام سروش های غیبی، یک تجربه است، در آن صورت می توان این تجربه را افزون تر، غنی تر و قوی تر کرد؛ یعنی همانطور که هر تجربه گری می تواند آزموده تر و مجرّب تر شود، پیامبر هم می تواند به تدریج پیامبرتر شود. شاعر، هم می تواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و عارف، عارفتر و مدیر، مدیرتر شود».[3]

«هر جا سخن از تجربه می رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرّب شدن است سخن از مجرّب تر شدن هم رواست. شاعر با شاعری، شاعرتر می شود و سخنران با سخنرانی، سخنرانتر. و این امر در هر تجربه ای جاری است.... در اثر استمرار قطعا کمال می یابد.

تجربه درونی پیامبر، دستخوش چنین بسط و تکاملی بود و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصممّ تر و مقاومتر و برای تحقق اهداف خود مجهّزتر و مسلّح تر و در کار خود مؤیدتر و موفّق تر و به توفیق خود خوشبین تر و مطمئن تر می شد... پیامبر نیز که همه سرمایه اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود و بسطی که در شخصیت او می افتاد به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی می شد. از این رو، وحی تابع او بود نه او تابع وحی... او نه تابع جبرئیل که جبرئیل تابع او بود....»[4]

«شخصیت پیامبر در اینجا (اسلام) محور است و آن، همه آن چیزی است که خداوند به امت مسلمان داده است و دین حول این شخصیت می تند و می چرخد و همانا تجربه درونی و بیرونی است که پیامبر از سر می گذراند و هر چه آن خسرو کند شیرین بود... بدین قرار دین، تجربه روحی و اجتماعی پیامبر است و لذا تابع اوست.»[5]

اینگونه عبارات در کتاب بسط تجربه نبوی فراوان است. جمع بندی این مطالب این است که اوّلاً وحی و پیامبری چیزی جز تجربه روحی و اجتماعی پیامبر نیست و به همین خاطر وحی، دین و شریعت تابع پیامبر و محور در این امور، شخصیت پیامبر است.

ثانیا تجربه پیامبر همانند هر تجربه دیگر (مانند تجربه شاعری و هنرمندی و فیلسوفی و ادبی) در حال تحول و تکامل و بسط است. پیامبر به تدریج از شک و تحیر به یقین می رسد و تجربه او از تیرگی به روشنی می گراید و در کار خود به تدریج مقاومتر و نسبت به مسؤولیت خود خوشبین تر می گردد.

فعلاً سخن ما در این باره نیست که این نسبتها و وصفها در مورد پیامبر صادق و صائب است یا نه (که جای بسی تأمل دارد)، سخن ما در این است که اگر وحی همان تجربه شخص پیامبر، و وحی و دین تابع اوست و وضعیت پیامبر(ص) همچنین سیال و شناور است، پس چه اعتمادی به گفته ها و آموزه های پیشین او باقی می ماند؟!

و یا حداقل نباید برای احکام و آموزه هایی که در آغاز رسالت مطرح کرده است همان اعتباری را قائل شویم که برای احکام و آموزه های پایان رسالت او قائلیم. و یا این که میان آموزه های وحی در طول دوره رسالت که در حال شناوری و دگرگونی بوده است یکدستی و هماهنگی وجود نداشته باشد، و چه بسا میان آنها ناسازگاری، تضاد و تناقض مشاهده شود همانند شعری که شاعر در آخر دوره شاعری؛ یعنی زمان پختگی خود می سراید که به هیچ وجه قابل مقایسه با شعری نیست که در آغاز دوره شاعری؛ یعنی دوره خامی و ناپختگی سروده است. همین سخن در مورد هنرمند، فیلسوف و یا ادیب، صنعتگر و کشاورز و... صادق است.

به همین خاطر، قرآن کریم یکی از ادله و شواهد روشن این امر را که قرآن و وحی کلام خداست نه پیامبر یا بشر دیگر، عدم وجود ناسازگاری در میان آموزه های خود می داند و می فرماید: «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیراللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»[6] یعنی آیا در قرآن نمی اندیشید؟ اگر از سوی غیرخدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتید. و یا در وصف قرآن می فرماید:

«اللّه نزّل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربّهم ثمّ تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر اللّه، ذلک هدی اللّه یهدی به من یشاء...»[7]

یعنی: خداوند بهترین سخن را نازل کرده است کتابی که آیاتش (در لطف، زیبایی، عمق و محتوا) همانند یکدیگر است، و اجزاء آن به همدیگر منعطف است به گونه ای که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان می ترسند، می افتد. سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا می شود. این هدایت الهی است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایی می کند.

به نظر ما این گفته ایشان که شخصیت و تجربه درونی و اجتماعی پیامبر به تدریج در حال تحول و تکامل است (به فرض صحت آن)، خود دلیل بر این است که وحی همان تجربه شخص پیامبر نیست، دین، وحی و شریعت تابع پیامبر نیست بلکه چیزی است که از جانب خدا بر پیامبر نازل می شود و به همین خاطر از هرگونه نوسان و دگرگونی و ناسازگاری مصون و مبرّا می باشد، بلکه همین نور و فیض مستمر الهی است که پیامبر را متحول و متکامل می سازد. آیات الهی که در جای جای قرآن به پیامبر دلداری، تسکین خاطر، یا هشدار و اخطار می دهد، مؤید این است که وحی فراطبیعی و فرابشری است. اینک به برخی از این آیات اشاره می کنیم:

اگر ما تو را نگه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم، نزدیک بود که قدری به سوی مخالفان و دشمنان بلغزی...[8]

ما تدریجا قرآن را بر تو نازل کردیم تا به تو قوت قلب بیشتری ببخشیم.[9]

صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد و به خاطر کارهای آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه های آنها در تنگنا قرار مگیر (دلگیر مشو) خداوند با کسانی است که تقوی پیشه کرده اند و کسانی که نیکوکارند.[10]

ما می دانیم که گفتار آنها، تو را غمگین و ناراحت می کند، ولی (غم مخور و بدان که) آنها تو را تکذیب نمی کنند، بلکه ظالمان آیات خدا را انکار می کنند. پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند و آزار دیدند تا هنگامی که یاری ما به آنها رسید و هیچ چیز نمی تواند سنت های خدا را تغییر دهد و اخبار پیامبران به تو رسیده است...[11]

جالب این است که برخی عبارات نویسنده محترم بر صحت این نکته ما(هر چند به صورت ناخود آگاه) دلالت دارد. ایشان پس از بیان تحول و تکامل شخصیت و تجربه درونی پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید:

«وقتی قرآن به تدریج به پیامبر نازل می شود، خداوند به پیغمبر توضیح می دهد: این حکمت و سرّی دارد. «کذلک لنثبت به فؤادک و رتّلناه ترتیلاً» ما تدریجا قرآن را به تو نازل می کنیم تا به تو قوّت قلب بیشتری ببخشیم، تا تو محکمتر و استوارتر شوی تا تردیدها و تحّیرها در جان تو رخنه نکند تا مخالفتها و دشمنی ها تو را نلغزاند، بدانی که پیغمبری،بدانی که ارتباط ما با تو مستمرّ است، بدانی که تو را رها نکرده ایم، بدانی که نصرت حق همیشه با تو است و بدانی که این رفت و آمد مَلَک و این سخن گفتن خداوند همچنان ادامه دارد.

پیامبر به این ارتباط مستمر احتیاج مبرم و حیاتی داشت، دوام نبوّتش در گرو دوام این ارتباط و تثبیت و تدریج بود. در قرآن هست که: «ولولاان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلاً.. .»[12] اگر ما تو را نگاه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم نزدیک بود که قدری به سوی مخالفان و دشمنان بلغزی.. .. چنین بود که تجربه پیامبرانه مرتب تکرار می شد، نه این که فقط یک بار وحی بر پیامبر آمده باشد.... بلکه باران رحمت وحی مستمرا بر او می بارید و او را طراوت و شکوفایی بیشتر می بخشید.

لذا پیامبر تدریجا عالم تر می شد، هم متیقن تر و هم ثابت قدم تر هم شکفته تر و هم مجّرب تر و در یک کلام پیامبرتر.... ابن خلدون درباب وحی سخنان بسیار شنیدنی و نیکویی دارد، می گوید پیامبر به تدریج تحمّل بیشتری نسبت به وحی پیدا می کرد.

ابتدا وقتی آیات قرآن بر او نازل می شد به سرعت تحمّلش به پایان می رسید به همین خاطر سوره ها و آیه های مکی کوتاه تراند اما آیه ها و سوره های مدنی بلندتر و حتی چنانکه مورخان آورده اند نصف سوره توبه وقتی که پیامبر برناقه خود سوار بودند، یکباره به ایشان نازل شد.... حتی پیامبر(ص) در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره علق چنانکه طبری می آورد هراسناک شده بود و به درستی ماهیت اتفاقی را که برایش افتاده بود نمی شناخت.»[13]

به نظر ما این عبارت به وضوح تمام، مُهر تایید است بر این گفتار ما که وحی تابع شخصیت پیامبر نبود بلکه پیامبر و شخصیت او تابع وحی بود. و محور دین، شریعت و نیز شخصیت پیامبر، وحی الهی بود. این عبارات دلالت بر این دارد که وحی از بالا بر پیامبر می رسید و به همراه خود پیامبر را به بالا می برد و شکوفا می کرد. و نیز دلالت بر این دارد که قبض و بسط شخصیت پیامبر، کمترین خللی در وحی و آموزه های آن ایجاد نمی کرد. ساماندهی و ترتیب و تنظیم و سازش و پردازش وحی صرفا از جانب بالا (خدا) صورت می گرفت و اراده و سلیقه پیامبر، کمترین اثری در آن نداشت.

ایشان در بحث بسط تجربه نبوی دو ادعا داشتند یکی این که وحی تابع پیامبر است نه به عکس و دین و شریعت فراورده رسول خدا صلی الله علیه و آله است، دیگر اینکه شخصیت پیامبر در حال دگرگونی و تکامل و بسط تدریجی است. سخنان مزبور ایشان هر چند تصدیق مدعای دوم ایشان است اما تکذیب مدّعای اول ایشان هم هست. گویا نویسنده محترم که برای تایید مدّعای دوم خود، عبارات بالا را آورده، فراموش کرده است که مدّعای اصلی ایشان همان مدّعای اول بوده و این عبارات ناقض آن مدّعا است.

نویسنده محترم در تایید این مدعای خویش که وحی تابع پیامبر بود نه این که وحی از جانب خداوند با واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل می شد، می گوید:

«فرض کنیم که کلام الهی آن باشد که جبرئیل به پیغمبر می گوید، نه آن که خود پیغمبر فکر می کند، در این صورت باز هم ما باید این سؤال را از خودمان بکنیم که جبرئیل آن کلام را از که می شنود؟ آیا آن کلام را مَلک دیگر در گوش جبرئیل می گوید یا خود جبرئیل چیزهایی را می فهمد و کلماتی را در ذهن خود حاضر می یابد و سپس واسطه گری می کند و آنها را به پیامبر انتقال می دهد؟

بالاخره ما باید در جایی توقّف کنیم و معتقد شویم که موجودی، بی واسطه به مطالبی می رسد و در می یابد که این مطلب، الهی است. حال اگر شما پیامبر را چنان موجودی نگیرید که بی واسطه سخن را می شنود، بالاخره باید این سلسله را به جایی برسانید که بی واسطه باشد؛ ما که نمی توانیم بگوییم جبرئیل هم خودش یک جبرئیل دیگر دارد و آن جبرئیل هم جبرئیل دیگر دارد و.... چنین نیست.. .. ما معمولاً در مورد پیامبر بر این باوریم که اگر خودش به این استنباط رسید که سخنان الهی است کافی نیست، چون چنین چیزی را مغایر با الهی بودن آن سخن می دانیم و گمان می کنیم حتما باید خدا کسی را انتخاب کند که ناطق آن کلام به پیامبر باشد....» [14]

به نظر ما در این کلام خلطی صورت گرفته است. بحث بر سر این نیست که وحی لزوما باید با واسطه جبرئیل باشد و یا می تواند بی واسطه باشد. یقینا وحی و کلام الهی می تواند بی واسطه باشد همان گونه که می تواند با واسطه باشد (صرف نظر از این که انکار واسطه به نحو مطلق و نفی نقش جبرئیل و القا و تعلیم او به پیامبر صلی الله علیه و آله با صراحت آیات فراوان منافات دارد و کسی که ایمان به قرآن دارد نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد) مگر ما برحسب روایات وارده معتقد نیستیم که گاهی وحی به صورت مستقیم از جانب خداوند بر پیامبر نازل می شد؟ مگر ما حضرت موسی(ع) را کلیم الله نمی دانیم؟ مگر معتقد نیستیم که او در کوه طور در میقات الهی با خداوند مستقیما گفت و شنود داشت؟[15]

مگر قرآن کریم در سوره شوری نفرموده است «ماکان لبشر ان یکلّمه الّله الاوحیا او من و راء حجاب او یرسل رسولاً فیوحی باذنه ما یشاء»[16] یعنی شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن بگوید، مگر از راه وحی (وحی مستقیم) یا از پشت حجاب یا رسولی می فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی می کند. این آیه دلالت دارد بر این که وحی خداوند به سه صورت انجام می گیرد یک صورت آن وحی و سخن گفتن مستقیم خدا است. علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید:

«نکته ای که در این آیه است این است که این سه قسم را با کلمه (اَو) عطف به یکدیگر کرده است. و ظاهر این کلمه این است که سه قسم نامبرده با هم فرق دارند و باید هم همینطور باشد، چون می بینیم دو قسم اخیر را مقید به قیدی کرده، یکی را مقید به حجاب و دومی را مقید به رسول کرده، ولی اولی را مقید به قیدی ننموده است و ظاهر این مقابله آن است که مراد به قسم اول تکلیم خفی باشد، تکلیمی که هیچ واسطه ای بین خدا و طرف مقابلش نباشد و اما دو قسم دیگر... تکلیمی است که با واسطه انجام می شود... و قسم اول از تکلّم، تکلّمی است که خدای متعال با پیامبر صلی الله علیه و آله بدون واسطه جبرئیل انجام می داد، که در آن نه رسول و فرشته ای واسطه بود و نه هیچ گونه حجابی در کار بود.»[17]

سخن بر سر این است که آیا وحی تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بود یا پیامبر صلی الله علیه و آله تابع وحی؟ سخن در این است که شارع شریعت، پیامبر بود یا خدا؟ سخن بر سر این است که وحی و دین و شریعت فراورده و تولید شده خدا است یا پیامبر صلی الله علیه و آله؟ سخن بر سر این است که آیا قبض و بسط و تحول و تکامل در شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله، وحی الهی را هم دچار خلل می کرد یا نه؟ سخن بر سر این است که آیا وحی، تجربه درونی است یا القای بیرونی؟ سخن بر سر این است که قرآن کلام خدا است یا کلام رسول خدا؟ به نظر ما آیات فراوان از جمله آیات مزبور به صراحت دلالت بر این دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله تابع وحی بود، وحی و قرآن کلام خدا است و دین و شریعت فراورده خدا است نه رسول.

نویسنده محترم باز در تأیید کلام خویش می گوید:

«پیامبر موجودی بوده که فکرش تحت نظارت خداوند بوده و هدایت می شده است سخنانی هم که می گفته کاملاً ضابطه دار، مضبوط و تحت هدایتی ویژه بوده است. خلاصه این که ما، در الهی بودن وحی هیچ مشکلی نداریم، این که می گوییم وحی پیامبر زمان مند و مکان مند و تاریخی و عصری بوده، هیچ یک، از الهی بودن آن نمی کاهد، زیرا معنایش این است که پیامبر به هدایت الهی در هر وقت و مناسبتی همان سخنان را می گفت که خداوند می خواست، معنای الهی بودن این نیست که هر چه انسان می گوید و هر کاری که می کند فوق زمان و مکان باشد، این ماورای طبیعی بودن است.

آنچه شما می گویید، ماورای طبیعی بودن است و ماورای طبیعی بودن با الهی بودن تفاوت دارد. طبیعت هم طبیعت الهی است، ماورای هم الهی است، الهی بودن اعم از ماورای طبیعی بودن است.. ... کار پیامبر، وجود او، وحی او، رسالت او همه الهی اند؛ یعنی تحت هدایت و نظارت خداوندند. اما لازمان ولا مکان نیستند، به دلیل این که خود پیامبر لازمان و لامکان نبود.... پیش فرض این است که در عالم طبیعت هستیم و هر چیز ما طبیعی است، همه چیز ما رنگ و خصلت طبیعت را دارد و مُهر زمان و مکان و عصر و شرایط محیط بر آن خورده است. اما این امر به هیچ وجه لازم نمی آورد که شی ء، الهی نباشد و بشری تام و تمام باشد. این امر، هدایت و نظارت الهی را نفی نمی کند.»[18]

نقدهایی بر بیان بالا وارد است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- اگر الهی بودن وحی همانند الهی بودن طبیعت و ماورای طبیعت است، و اگر وحی به دلیل این که بر پیامبری وارد می شود که در عالم طبیعت است، همانند هر شی ء طبیعی و هر پدیده مادی است، و به همان معنایی که هر پدیده طبیعی، الهی است، وحی هم الهی است، پس ویژگی وحی پیامبران چیست؟

پس چه وجهی دارد بگوییم پیامبر موجودی تحت نظارت خداوند بوده و هدایت می شده است و یا تحت هدایتی ویژه بوده است؟! مگر هر پدیده ای در این عالم تحت هدایت و نظارت خدا نیست؟ مگر حتی گیاهان و نباتات این عالم نیز مشمول هدایت عامه پروردگار نیستند؟ خلاصه ویژگی وحی، نبوت و شریعت در برابر بقیه پدیده های طبیعی چیست؟

2- این نظریه در باب وحی پیامبران، بر خلاف آیات فراوانی از قرآن است. زیرا این آیات دلالت بر این دارد که پیامبران شأنی جز دریافت کنندگی وحی از جانب خدا ندارند، و وحی نوعی تکلیم الهی است که با پیامبران انجام می شده است، به همین خاطر کتب آسمانی مانند قرآن و تورات و انجیل از طرف خدا نازل شده و کلام خدا تلقی می شوند نه کلام پیامبران.

طبق نظریه بالا این سؤال مطرح می شود که فرق میان قرآن و سنّت پیامبر چیست؟ مگر پیامبر و فکر و شخصیت او (طبق نظریه بالا) تحت نظارت و هدایت ویژه خداوند نبوده است؟ پس چه فرقی است میان ایده ها و سخنانی که در قرآن مطرح شده است و ایده ها و سخنان پیامبر که به عنوان سنت (نه قرآن) مطرح شده است؟ و یا چه فرق است میان قرآن و روایات امامان معصوم (ع)؟

مگر طبق عقیده ما امامان نیز تحت هدایت و نظارت خدا نبوده اند؟ آیا هر کسی که تحت هدایت و نظارت خداوند قرار گیرد افکار و ایده ها و سخنان او را می توان به همان معنایی الهی دانست که قرآن و تورات و انجیل را الهی می دانیم؟!

3- تفسیر الهی بودن وحی و کتب آسمانی، به این معنا که پیامبران و افکار آنها تحت نظارت الهی بوده اند تفسیری است که علمای مسیحی امروز از وحی دارند، آنها در عین این که معتقدند نویسندگان اناجیل (متّی، لوقا، مرقس، یوحنّا) و نیز نویسندگان بقیه بخشهای عهد جدید و نیز بسیاری از بخشهای عهد عتیق، از پیامبران نبوده اند اما (جهت معتبر و مقّدس نشان دادن همه کتاب مقّدس) می گویند این نویسندگان تحت نظارت و هدایت خداو یا روح القدس بوده اند و در موقع نوشتن این کتب برخوردار از مصونیت بوده اند.

در این باره عبارت توماس میشل را که یکی از کشیشان بزرگ مسیحی معاصر و از راهبان فرهیخته است می آوریم:

«مسیحیان معتقدند که خداوند کتابهای مقدس را به وسیله مؤلفانی بشری نوشته است و براساس این، اعتقاد دارند که کتابهای مقدّس یک مؤلف الهی و یک مؤلف بشری دارند. به عبارت دیگر، مسیحیان معتقدند که خدا، کتاب مقدّس را به وسیله الهامات روح القدس تألیف کرده و برای این منظور مؤلفانی از بشر را برای نوشتن آنها برانگیخته و آنان را در نوشتن به گونه ای یاری کرده که فقط چیزهایی را که او می خواسته است نوشتند.

مسلمانان توجه می کنند که اعتقاد مسیحیان در این باب با عقیده اسلامی اختلاف دارد، از نظر مسیحیان خدا مؤلف نهایی کتاب مقدس است، جز این که این عمل را از طریق مؤلفان بشری که کارگزاران وی بوده اند به انجام رسانده است. مؤلفان بشری کتاب مقدّس، هر یک در عصری خاص می زیسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده اند.

همچنین این مولفان مانند دیگر انسانها با محدودیتهای زبان و تنگناهای علمی، دست به گریبان بوده اند. اصولاً مسیحیان نمی گویند که خدا کتابهای مقدّس را بر مؤلفان بشری املا کرده، بلکه معتقدند که او به ایشان برای پیام الهی به شیوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگی ویژه هر یک، توفیق داده است.

اقلّیتی بسیار ناچیز از مسیحیان گمان می کنند کتابهای مقّدس با همین الفاظ الهام شده اند. خدا پیام خود را کلمه به کلمه به کاتب بشری منتقل کرده و وی چیزهایی را که خدا املا نموده با امانت ثبت کرده است. این نظریه با اعتقاد ربّانیون قدیمی یهود شباهت دارد و تا اندازه زیادی با نظر مسلمانان پیرامون وحی شدن قرآن کریم مطابق است. و از نتایج منطقی آن این است که وجود حتی یک اشتباه در کلمات کتاب مقدّس محال است.

اعتقاد به عصمت لفظی کتاب مقدّس یکی از اصولی است که مسیحیان معاصر معروف به «بنیادگرا» به آن استناد می کنند، زیرا اینان خواهان بازگشت به چیزهایی هستند که در نظر ایشان بنیادهای ایمان مسیحی است. اکثر متفکران کاتولیک، ارتودکس و پروتستان عصر حاضر نظریه یاد شده را مردود می شمارند. آنان به وحی لفظی کتاب مقدس عقیده ندارند و مساله را پیچیده تر از این می دانند.

مسیحیان میان اصل مژده نجات که برای بشر فراهم شده و شکل یا ظرف آن (الفاظ و جملات) تفاوت قائلند. به عقیده همه مسیحیان، اصل پیام از خدا آمده و در نتیجه، حق است؛ اما شکل پیام، تنها به خدا مربوط نمی شود، بلکه به عامل بشری نیز ارتباط پیدا می کند. این عامل بشری نویسنده کتاب است که مانند همه مردم محدود و در معرض خطا است. گاهی این نویسنده بشری نظریات غلط یا اطلاعات اشتباه آمیزی دارد که اثر آن در متن کتاب باقی می ماند جز این که این امر، به شکل ظرف پیام مربوط می شود و تاثیری بر اصل پیام ندارد.... غالبا مسلمانان می پرسند: در وحی به مؤلف بشری چه نیازی داریم؟ آیا خدا نمی تواند پیام خود را مستقیما به پیامبری بفرستد و آن پیامبر هم آن را دقیقا به بشر تحویل دهد؟...

این موضع درباره وحی الهی یک اختلاف بنیادین میان اسلام و مسیحت است. از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزی جز وحی الهی وابسته نیست. قرآن، وحی خدا، وحی حقیقی و پیامی با عبارات روشن و کامل و نهایی شناخته می شود. قرآن برای دسترسی به وحی الهی به چیزی فراتر از خود دعوت نمی کند. نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه ای دیگر است. به عقیده آنان کاملترین وحی نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است.. .[19]

مسیحیان در تفسیری که از وحی می کنند چاره ای دیگر ندارند، آنها در یک تنگنای تناقص گونه دنبال راه فراری برای خود بوده اند و تنها راه فرار را همین تفسیری می دانند که از وحیانی و الهی بودن کتاب مقدس دارند. تنگنای آنها این است که از یک طرف به دلیل شناخته شده بودن مؤلفان بسیاری از بخشهای کتاب مقدس و بشر عادی بودن آنها، و نیز به دلیل وجود خرافات، اشتباهات و تناقضات آشکار، بین و فراوان در کتاب مقدس که برای هیچ ناظر مبتدی نیز قابل انکار نیست، چاره ای ندارند جز این که نویسندگان کتاب مقدس را بشری عادی با اشتباهات فراوان بدانند، و از طرف دیگر نمی توانند و یا نمی خواهند مقدس و الهی بودن کتاب مقدس را انکار کنند؛ زیرا لازمه چنین انکاری بی اعتباری مطلق کتاب مقدس به عنوان بنیاد دین آنها، و بشری محض دانستن آن در حد بقیه کتب بشری است. برای فرار از این تنگنا و تناقص چاره ای جز این ندیدند که بگویند نویسندگان این کتب در موقع نوشتن آنها تحت نظارت و مصونیت الهی بوده اند و روح پیام آنها جنبه الهی وحیانی دارد، هرچند الفاظ، جملات و حتی مدالیل آنها جنبه بشری دارد.

یکی دیگر از مباحثی که نویسنده محترم در مقاله مزبور مطرح کرده است، بسط تجربه نبوی است. وی معتقد است تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانی منقطع نخواهد شد. بنابراین ممکن است اشخاصی (حتی در دوره خاتمیت) به فیض این تجربه نایل شوند و به آموزه هایی حتی مخالف و مغایر با آموزه های اسلام دسترسی پیدا کنند؛ بلکه این احساس به آنها دست دهد که دیگر لازم نیست پیرو شریعت اسلام باشند. این تجربه و احساس برای خود آنها حجت است.

«همچنان که در کتاب بسط تجربه نبوی آورده ام، تجربه نبوی یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد... در مورد این که آیا هر کسی می تواند رسولی بشود باید اذعان داشت که کسی ممکن است برای خودش «نبی» شود و احوال خاصی پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدی کشف و شهودها و دریافتهایی شود، ولی جامعه دینی اسلامی با این افراد - اگر اظهار نبوت کنند - برخورد سختگیرانه ای خواهد کرد. درواقع پیغمبر وقتی می گفت: «پیامبری بعد از من نمی آید» به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف هیچ کس که ادعای نبوت کرد اعتنا نکنند و به کسانی هم که این احساس به آنها دست می داد می فرمود که شما این احساسات را با کسی درمیان نگذارید.

شخصی ممکن است بین خودش و خدا، واجد احوالی شود و احساس کند که صاحب وظایفی است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین و یا بهمان دین عمل بکند. احساس من این است که بعضی از بزرگان - مثل شمس تبریزی - تقریبا چنین احوالی داشتند. اما اینها هیچ وقت ادعا نکردند که ما پیامبریم، یا این که برای خودمان شرع خاص و احکام خاصی داریم و... لذا آنها بیرون از دایره بحث ما هستند.

هر کسی بین خودش و خدا رابطه ای دارد و بعدا هم باید پاسخگو باشد. اگر کسی احساس می کند که دیگر نمی تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگری دارد، خودش می داند و خدای خودش. کسی هم که چنین احساسی را ندارد، باید پاسخگوی اعمالش باشد. اما تجربه پیامبرگونه البته جریان دارد، برای این که تجلیات خداوند تمامی ندارد. ما نمی توانیم بگوییم خدا بر پیامبر اسلام تجلی کرد و پس از آن باب تجلی بسته شد. این تجلی دوام دارد و برای هر کسی متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت.»[20]

نقد و بررسی
آنچه که از سخنان یاد شده استفاده می شود تنها این نیست که غیر پیامبران می توانند به تجلیات و مواجید و کشف و شهودهایی دست پیدا کنند؛ زیرا این مقدار، مورد انکار و یا استبعاد کسی نیست. شکی نیست که اولیا و عرفای الهی بر اثر ریاضتها، تهذیب، تزکیه باطن و عبودیت خالص پروردگار و با سیر و سلوک روحانی و باطنی می توانند به مشاهداتی دست یابند. تعبیرات فراوانی که در ادعیه و روایات ما وجود دارد به حدی است که جایی برای انکار و یا استبعاد باقی نمی گذارد. جملاتی مانند جملات زیر در ادعیه ما فراوان است:

«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الی معدن العظمة فتصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک»[21] و یا: «الهی والحقنی بنور عزّک الابهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا...»[22]

و یا «الهی انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحّدوک و انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبّائک حتّی لم یحبوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک، انت المونس لهم حیث اوحشتهم العوالم و انت الذی هدیتهم حیث استبانت لهم المعالم ماذا وجد من فقدک و ما الّذی فقد من وجدک»[23]

«و غُلَّتی لا یبَرِّدُها الّا وصلک و لوْعَتی لایطفیها الّا لقائک و شوقی الیک لا یبُلُّهُ الّا النّظر الی وجهک...»[24]

«و لقائک قرّة عینی و وصلک مُنی نفسی و الیک شوقی و فی محبّتک وَلَهی و الی هواک صبابتی و رضاک بُغْیتی و رؤیتک حاجتی...»[25]

آنچه که از عبارات نویسنده محترم برمی آید چیزی بالاتر از اینها است. آنچه که از عبارات بالا استفاده می شود استمرار وحی پیامبرانه (یا تجربه پیامبرانه به اصطلاح نویسنده) است؛ یعنی ظاهر کلام ایشان این است که وحی پیامبرانه ادامه دارد لذا می گوید: «تجربه نبوی کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد» و یا می گوید: «در مورد این که آیا هر کسی می تواند رسولی بشود باید اذعان داشت که کسی ممکن است برای خودش نبی شود» و یا می گوید: «به کسانی هم که این احساس (تجربه پیامبرانه) به آنها دست می دهد می فرمود که شما این احساسات را با کسی در میان نگذارید» و یا می گوید: «شخصی ممکن است بین خودش و خدا واجد احوالی شود و احساس کند که صاحب وظایفی است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ای ندارد به فلان دین و بهمان دین، عمل بکند» و یا می گوید: «اگر کسی احساس می کند که دیگر نمی تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگری دارد، خودش می داند و خدای خودش» و یا می گوید: «ما نمی توانیم بگوییم خدا بر پیامبر اسلام تجلی کرد و پس از آن باب تجلی بسته شد، این تجلی دوام دارد»

آیا از عبارات بالا استفاده نمی شود که وحی پیامبرانه و نبوت استمرار دارد؟ آیا یک مسلمان می تواند ادعا کند که به مقامی رسیده است که وظایفی بر دوش او نهاده شده و دیگر لازم نیست به دین و شریعت اسلام پایبند و ملتزم باشد؟ اساساباختم نبوت، چه چیزی ختم شده و به پایان رسیده است؟

عجیب این است که از عبارات ایشان برمی آید که هر چند ممکن است شخصی به مقام نبوت برسد و وظایف و تکالیف جدیدی غیر از آنچه که در شریعت اسلام آمده است بر دوش او نهاده شود، اما بر اساس توصیه اسلام، این شخص موظف است این حقیقت را کتمان کند، با مردم در میان نگذارد، بین خود وخدای خویش به آنچه که وظیفه اوست عمل کند. آنچه از ظاهر عبارت ایشان برمی آید این است که معنای ختم نبوت همین است؛ یعنی معنای ختم نبوت این است که هیچ کس (حتی آنان که به مقام وحی و نبوت رسیدند) ادعای نبوت نکند و مردم نیز به ادعای کسانی که مدعی وحی و نبوت اند اعتنا نکنند.

در نقد کلام ایشان باید گفت: اولاً از مجموع ادله، آیات و روایات استفاده می شود که حقیقتا با رفتن پیامبر، وحی و تجربه پیامبرانه منقطع شده است و هیچ کس به مقام وحی ونبوت نخواهد رسید. تعبیر به خاتم النبیین که در قرآن آمده است[26] ظهور در همین معنا دارد. جملات زیر نیز دالّ بر همین معنا است: «... و ختم به الوحی»[27] یعنی خداوند وحی را بوسیله پیامبر اسلام(ص) به پایان رسانید.

«بابی أنت و أمی یا رسول الله! لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النّبوة و الانباء و اخبار السّماء.»[28]

یعنی: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد. با مرگ تو رشته ای پاره شد که با مرگ دیگران پاره نشد و با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیام و اخبار آسمان گسست. جمله معروف پیامبر: «الّا انّه لانبّی من بعدی» یعنی پس از من پیامبری در کار نخواهد بود، نیز دال بر همین مدعا است.

ثانیا اگر واقعا ممکن است کسی به مقام وحی و نبوت برسد و حتی ممکن است به جایی برسد که احساس کند دیگر موظف نیست از شریعت اسلام پیروی کند و موظف به وظایف دیگری است، چرا پیامبر از اظهار این حقیقت نهی کرده است؟ و چرا به مردم دستور داده است به این مدعیان اعتنا نکنند، بلکه آنها را تکذیب کنند؟ آیا این امر چیزی جز (العیاذباللّه) دستور به کتمان حقیقت یا اغواگری، اغراء به جهل و دعوت به انکار مقامات معنوی نیست؟ آیا اینگونه دستورات باعث نمی شود که مردم یک حقیقت مسلّم را انکار کنند و از رسیدن به اینگونه مقامات معنوی اهمال بورزند؟! آیا خداوند خواهان این نیست که مردم به تجربه پیامبرانه دسترسی پیدا کنند؟ و یا آنها که به این مقام رسیده اند در میان مردم معرفی شوند؟!

نویسنده محترم در سابق میان احکام فقهی عبادی و غیرعبادی فرق نهاده و گفته بود که:

«در عبادت باید از عین تجربه پیامبر تبعیت کنیم؛ زیرا در این منطقه، مصالح خفیه داریم؛ یعنی مکانیزمهایی به ما پیشنهاد می شود و ما نمی دانیم چرا به این صورت است و چرا به نتایج خاصی منتهی می شود. منتها چون کسانی آنها را تجربه کرده اند، به تجربه شان احترام می گذاریم، اما در غیر عبادیات از عین تجربه آنها پیروی نمی کنیم، بلکه از الگوی آنها پیروی می کنیم.»[29]

اما آنچه که از سخنان ایشان در باب بسط تجربه نبوی استفاده می شود این است که لازم نیست کسانی که به مقام نبوت و وحی می رسند و به تجربه پیامبرانه نایل می شوند حتی در عبادیات و مکانیزمهایی که پیامبر در این زمینه پیشنهاد کرده است پیروی کنند، لذا می گوید:

«شخصی ممکن است بین خودش و خدا واجد احوالی شود و احساس کند که صاحب وظایفی است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین و بهمان دین عمل کند. احساس من این است که بعضی از بزرگان مثل شمس تبریزی تقریبا چنین احوالی داشتند... اگر کسی احساس کند که دیگر نمی تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگری دارد، بایستی پاسخگوی اعمالش باشد.»[30]

مقتضای اطلاق این سخن این است که نباید کسانی را که به عبادات و آداب و احکام اسلام پایبندی نشان نمی دهند به بی مبالاتی در دین متهم کرد؛ زیرا ممکن است این افراد از همان کسانی باشند که به تجربه پیامبرانه دسترسی پیدا کرده و به مقام وحی و نبوت رسیده اند و وظایف دیگری غیر از آنچه که اسلام مطرح کرده بر دوش آنها نهاده شده است!!

پی نوشت ها:

[1]  مدرّس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده.

[2] عبدالکریم سروش، مقاله «اسلام، وحی و نبوت»، مجلّه آفتاب، شماره 15، اردیبهشت 81.

[3] عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، 1378، ص 10.

[4] همان، صص 14-13.

[5] همان، ص 19.

[6] نساء / 82.

[7] زمر / 23.

[8] اسراء / 74.

[9] فرقان / 32.

[10] نحل / 128-127 و نمل / 70.

[11] انعام / 34-33 و در همین رابطه می توان به مائده / 41، آل عمران / 176، یونس / 65، یس / 76، لقمان / 23، حجر / 88، کهف / 6، طه / 2-3، توبه / 43، سوره ضحی، انشراح، قیامت / 19-16، زمر / 65 و مائده / 42 مراجعه کرد.

[12] اسراء/ 74

[13] عبد الکریم سروش، پیشین، صص 12-10.

[14] عبد الکریم سروش، مقاله «اسلام، وحی و نبوت»، پیشین، ص 75 ستون اول

[15] ر.ک: اعراف /144-142 و نساء / 164

[16] شوری /51.

[17] علامه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، کانون انتشارات محمّدی، چاپ سوم، 1364، ج 35، صص 121-119.

[18] عبد الکریم سروش، پیشین، صص 76-75.

[19] توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1377، صص 28-26.

[20] عبد الکریم سروش، پیشین، ص 73، ستون اول.

[21] مناجات شعبانیه.

[22] همان.

[23] دعای عرفه امام حسین.

[24] مناجات خمس عشرة، مناجات المفتقرین.

[25] مناجات خمس عشرة، مناجات المریدین.

[26] احزاب / 40.

[27] نهج البلاغه، خطبه 133.

[28] نهج البلاغه، خطبه 235.

[29] عبد الکریم سروش، پیشین، ص 79 ستون اول.

[30] همان، ص 73، ستون اول.

نظر شما