معرفت نفس در تفسیر المیزان
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 18، خرداد 1382
نویسنده : رودگر، دکتر محمّدجواد
دکتر محمّدجواد رودگر[1]
چکیده:
هدف آفرینش انسان، عبادت خدای متعال و رسیدن به کمال مطلوب است، چنان که در سوره ذاریات آیه 56 می فرماید: «و ما خلقت الجنَّ و الانس الا لیعبدون». بهترین راه شناخت پروردگار و عبادت او، شناخت خویشتن است چنان که در حدیث نبوی آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه.»
نویسنده مقاله به کاوشی پیرامون معرفت نفس در تفسیر المیزان پرداخته و اثبات می کند که تنها عرفان کامل و سعادت بخش، عرفان ولایی و علوی است. طبق نظر علامه طباطبایی، شاه راه عرفان همانا خودشناسی و خودسازی است و بستر اصلی آفاق اندیشه های علّامه در حوزه عرفان، آیه کریمه «یا ایها الذین آمنوا علیکم أنفسکم»[2]می باشد و آن راکلید سلوک و شهود معرفی می نماید.
در پایان نتیجه گیری می کند که مرحوم علامه، قرآن، احادیث و روایات را منبع مستقل و اصیلی برای عرفان جامع می دانند و عرفان قرآنی و اهل بیت علیهم السلام؛ یعنی وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روی همه آدمیان و طبقات و صنوف، گشوده می داند و هر کس را طبق ظرفیت وجودی، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقایق معنوی بهره مند می نماید.
مقدّمه
نام علاّمه طباطبایی رحمه الله با قرآن، عرفان و برهان، قرین بوده و اندیشه، انگیزه، عمل نورانی و الهی اش، هماره دریایی از حکمت ناب و عرفان زلال اسلام را در خاطره ها زنده و ماندگار می نماید. چه این که مرحوم علاّمه، قرآن شناس، عرفان شناس و فلسفه شناس بوده و مفسّر، عارف و فیلسوف به معنای حقیقی کلمه بر او صادق است. از این رو حدّاقل تفطّن به سه نکته ضروری می نماید:
الف) این که علاّمه غوّاص اقیانوس بی کرانه قرآن کریم، آن هم اشراب شده از جام ولایت بوده است که قرآن را به قرآن و آیه را با آیه به تفسیر و تأویل کشاند و به راستی و درستی، احیاگر عرصه تفسیر جامع و اصیل، که همانا سیره تفسیری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام به عنوان «مَن خُوطب به» و «راسخان در علم»[3] به شمار می آید و چه نیکو و توانمند و خالص از عهده چنین کاری کارستان و سترگ برآمده است و پس از سی سال تلاش قرآنی، تفسیر «المیزان» را به منصه ظهور رساند.
ب) علاّمه، عارفی کامل در عرفان علمی و عملی (عینی) بود. هم عرفان نظری را خوب فهمید و هم عرفان حقیقی و حقیقت عرفان را در ذهن، ذات، عمل و رفتارش پیاده کرد،[4] هم صاحب نظر و هم صاحب بصیرت بود. هم از تحقیق عرفان خوب برآمد و هم در تحقّق عرفان جامع و متین عمل کرد و شاید بخوبی بتوان طرح کرد که «رسالة الولایه» علاّمه طباطبایی رحمه الله ره آورد تحقیق و تحقّق و سیر و سلوک علمی و عینی عرفان او بوده است و سفر نامه سلوکی اش قلمداد می شود.
ج) عرفان علاّمه، بیش از آن که رنگ و بوی صوفیانه و ملل و نحل مشارب عرفانی اساطین فنّ عرفان داشته باشد، عرفانی علوی و اهل بیتی، یا عرفان ناب شیعی است. عرفان قرآنی و ولایی است که در سنّت و سیره قولی، فعلی، بیانی و بنانی اش متجلّی شده است و از این رهگذر، سرچشمه های[5] زلال عرفان ناب اسلامی را باید در اندیشه، اشراق، قلم، قدم، قول و فعل علاّمه جستجو کرد و او را الگوی تمام عیار عرفان ولایی و اُسوه کم بدیل عرفان ناب نبوی و علوی دانست که مشرب خاصّ عرفانی را احیا کرد و از معرفت نفس تا شریعت محوری و نیل به مقام ولایت را بر اساس و استوانه های سنگین و وزین قرآنی، سنّت و سیره نبوی و علوی استوار ساخت.[6]
این مقاله، بر آن است تا چنین ره یافتی را از آن ره آورد ثقیل و ثمین، پیش روی اصحاب خرد و اربابِ أَلباب نهد و راه برون رفتی را از عرفانهای مصطلح و معهود که بیشتر صبغه بشری دارند نه وحیانی و حتّی رنگ و بوی منهای خدا و مبدأ و معاد گرفته اند، عرضه بدارد تا شاید بشر دورافتاده از اصل خویش، «باز جوید روزگار وصل خویش»، و آدمیان وامانده در وادی معنویت زمینی و خودساخته را که به نوعی همان خود بنیادی و خود تناقض نما است، به شریعه اصیل عرفان و معنویت ناب رهنمون گردد.
ناگفته پیداست که مقصد و مقصود، طرح، تحلیل و تبیین عرفان ناب اسلامی و وحیانی است و پاسخگویی به این پرسشهاست که آیا عرفان قرآنی و ولایی وجود دارد؟ آیا روش شناخت خود و ریاضت بر پایه و مایه شریعت، بهترین و نزدیکترین راه ممکن در وصول به حقیقت است؟
آیا راه ولایت (قرب، فنای فی اللّه، شهود حق) بر روی همگان باز است یا نه؟ و آیا تفسیر المیزان حاوی معارف عرفانی و اندیشه های معنوی و سلوکی است؟ و به راستی در تفسیر المیزان میزان تأثیر و تأثر عرفان چگونه بوده است؟... و از طرف دیگر به دنبال اثبات این فرضیه است که تنها عرفان کامل و سعادت بخش و کمال آور، (عرفان وحیانی) یا عرفان اهل بیتی و ولایی یا عرفان علوی است و لا غیر، و چنین عرفانی، در باطن دین و شریعت منطوی و مندرج است و راه نیل به عرفان تنها در سایه سار شجره طیبه دین و شاخ سار تنومند و پرثمر شریعت مبین و کامل اسلام ناب ممکن است که آن هم ریشه در فطرت و جان آدمی دارد و از درون خود انسان عبور می نماید و به بیان دیگر از چنین نموداری حکایت می کند:
توحید ناب - ولایت - شریعت محوری - بیداری و بینایی
انسان کامل سلوک و شهود ریاضت یقظه
(موحّد)
و ما با توجه به آرای علاّمه طباطبایی رحمه الله در تفسیر شریف، وزین و قیم المیزان، بحث ها را بر محورها و شاخص های ذیل به رشته تحریر می آوریم:
1- عرفان چیست؟ (چیستی عرفان).
2- شاه راه نیل به عرفان حقیقی کدام است؟
3- عناصر اصلی و مؤلّفه های بنیادین عرفان ناب در تفسیر المیزان چه چیزهایی هستند؟
4- آغاز و انجام عرفان اسلامی در تفسیر المیزان چیست؟
و اینک بحث عرفان و عرفان یابی در تفسیر المیزان را با فراز بسیار والا و بالا از استاد علاّمه جوادی آملی در خصوص مطالب ژرف عرفانی مندرج در المیزان آغاز می کنیم. ایشان مرقوم داشته اند:
«در خَبایا و زوایای کتاب المیزان، مطالب ژرف عرفانی به طور مستور، نه مشهور و به صورت سرّ، نه علن و به سبک اشارت، نه عبارت و به نحو اشراق نه اشراب، مَطوی و مخزون و مکتوم و مکنون است که «لا یمسّه الّا العارفون.»[7]
چیستی عرفان (عرفان چیست؟)
اگر چه از عرفان تعریفی اصطلاحی و رسمی با واژه ها و اصطلاحات خاصّ خود که در کتب اساطین فنّ موجود است، در اذهان متداعی می شود و تمنّای عقول و استدعای نفوس نیز، طرح و تبیین آن تعاریف و واژگان شناسی آنها می باشد که از دو جنبه تاریخی و محتوایی مورد بررسی قرار گیرند، لکن باید دانست که در این زمینه نیز علاّمه طباطبایی رحمه الله اگر چه متفطّن چنین فنّ قویم عرفانی و آگاه به همه جوانب تاریخی، واژگانی، تطوّرات و مراتب وجودی تصوّف و عرفان و حتّی فرق و طبقات آنها بوده است،[8]
امّا در مباحث تفسیری و حِکمی و عرفانی اش، هرگز از سبک قدما و شیوه نوشتاری آنها پیروی نکرد، بلکه بر مسلک قرآنی و منهج وحیانی، عرفان را امری درونی و فطری دانست که دین و عرفان از نسبت و پیوستگی و درهم تنیدگی عمیق و ژرفی برخوردارند و چون «دین» با فطرت و سرشت انسان هم آهنگ است و از طرفی دیگر «تبیانا لکلّ شی ء»[9]می باشد، و همه نیازهای معنوی و مادّی، دنیوی و اُخروی آدمیان را دربر دارد و از هر آنچه که آدمی را به قلّه کمال و سعادت واقعی می رساند، فروگذار نکرده است و از طرف سوّم، حقیقت انسان اگر شناخته گردد، بهترین، کاملترین و نزدیکترین راه رسیدن به عرفان حقیقی و حقیقت عرفانی است و هر انسانی به قدر ظرفیت وجودی اش و به میزان شناخت ابعاد وجودی خود و مجاهدت هایی که بر محور التزام به شریعت نورانی اسلام دارد، از عرفان برخوردار است. از این رو، مرقوم داشته اند:
«و من هنا یظهر أنّ العرفان ینتهی الی أصل الدّین الفطری، اِذ لیس هو بنفسه أمرا مستقّلاً یدعوا الیه الفطرة الانسانیة، حتی ینتهی فروعه و أغصانها الی اصلٍ واحد، هوالعرفان الفطری.»[10] پس، از منظر علاّمه، عرفان از رهگذر نفس و درون انسان، بر مدار دین که اجزای به هم پیوسته عقاید، اخلاق و احکام عملی هستند، می گذرد تا سعادت حقیقی انسان را که همانا عبودیت و بندگی است، رقم بزند و انسان به قرب الهی و لقای ربّ نایل شود و مظاهر أسمای جمال و جلال خداوند سبحان گردد.
از این رو، عرفان در افق اندیشه قرآنی علاّمه، همانا خودشناسی فراگیر و خداشناسی همه جانبه است، یا معنویت خواهی، خداگرایی، خداپرستی و بندگی خالصانه و وِجهه الهی یافتن است یا هجرت از منِ فطری به سوی «فاطر السموات و الارض» و از خود رهیدن و به خدا پیوستن است.
عرفان؛ یعنی خداگونه شدن، عرفان؛ یعنی رنگ خدا یافتن، عرفان یعنی فناشدگی انسان در خدا، به توحید ناب رسیدن، به منزلت ولی اللّه نایل گشتن و جهان خلقت و شریعت، جهان شریعت و شریعت جهان، غیب عالم و عالم غیب را جلوه خدا دیدن و همه عالم و آدم را تحت ولایت مطلقه الهیه شهود کردن، پس عرفان وحدت تجلّی، وحدت شهود و وحدت وجود (وحدت شخصی وجود) را یافتن است که مرحوم علاّمه طباطبایی رحمه الله در تفسیر «امانت الهی»، پس از نقل و نقد نظریه های مختلف مرقوم داشته اند:
«فبقی أنّها الکمال الحاصل له من جهة التّلبّس بالاعتقاد و العمل الصالح و سلوک سبیل الکمال بالارتقاء من حضیض المادّة الی أُوج الاخلاص، ألّذی هو أن یخلصه اللّه لنفسه، فلا یشارکه فیه غیره، فیتولّی هو سبحانه تدبیر أمره و هو الولایة الالهیة. فالمراد بالامانة الولایة الالهیه...»[11]
یعنی انسان از راه ایمان عقلی، باورهای قلبی، عمل صالح و سیر و سلوک در مسیر کمال به تدریج در یک حرکت نهادی و جوهری از فرش به سوی عرش و از مادّه به معنا و از قعر خاک تا اوج افلاک پرواز نماید و به گونه ای با طی مقامات و مراحل سلوکی به «خلوص فعلی» (مخلَص) و «خلوص ذاتی» (مخلِص) میرسد که همه چیز را تحت ولایت الهی می بیند و ولایت مطلقه را ساری و جاری در ملک و ملکوت مشاهده می نماید و آیا مگر عرفان غیر از این است؟ و یا در تفسیر توحید و ولایت از سوره تکاثر استشهاد می کند که چگونه انسان سالک از علم به عین می رسد و همه کثرات را فانی دیده و اصالت را به یک وجود می دهد (اصالت وجود عرفانی) و می فرماید:[12]
«... و سپس از نعیم که راه قرب بنده به سوی خدا و ولایت است، از شما پرسش خواهد شد که در چه حدّ حجاب کثرت را کنار زدید و در وادی توحید قدم زدید!»[13]
در تفسیر شریف المیزان، (پس از این که نعیم را مطلق نعمت های الهی بر انسان دانسته اند) مرقوم داشته اند:
«و قد خلق اللّه تعالی الانسان و جعل غایة خلقته التی هی سعادته و منتهی کماله، التقرّب العبودیة الیه کما قال: «و ماخلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون»[14]و هی الولایة الالهیه لعبده و قد هیأاللّه سبحانه له کلّ ما یسعد و ینفع به فی سلوکه نحو الغایة التی خلق لها و هی النعم فاسبع علیه نعمه ظاهرةً و باطنةً.»[15]
پس عرفان در نظرگاه علاّمه از چیستی هایی برخوردار است که با فطرت، دین، سرشت و شریعت عجین و قرین گشته است و دارای مؤلّفه های زیرساختی ذیل است:
1- عرفان به نفس و بازگشت به حقیقت وجودی خود؛
2- اعتقاد راسخ، اخلاق طیبه و عمل صالح داشتن؛
3- شریعت شناسی و شریعت محوری (سیر و سلوک بر پایه و مایه شریعت الهی)؛
4- خداشناسی فراگیر و همه جانبه تا نیل به توحید خالص؛
5- رسیدن به مقام ولایت یعنی فهم و شهود ولایت الهیه ساری و جاری بر عالم و آدم؛
از این رو عرفانی که علاّمه از آن سخن به میان آورده است از آیات «علیکم أنفسکم»[16] و «فی أنفسکم أفلا تبصرون»[17]و «واعلموا أنّ اللّه یحول بین المرء و قلبه»[18]سرچشمه می گیرد و حرکتی است از خود به سوی خدا و از من به سوی «هو» که «لا اله الاّ هو» و چه زیباست که علاّمه به مناسبت بحثی از«طی الارض» و آیات هشت گانه اوّل سوره طه می فرماید:
«... و این آیات بسیار عجیب است به خصوص آیه «اللّه لا الاّ هو له الاسماء الحسنی»، چون این آیه تمام أسماء را در وجود مقدّس حضرت حقّ جمع می کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم.»[19]
پس علاّمه، عرفان وحیانی، عرفان قرآنی و ولایی را از عبارت، اشارت، لطافت و حقیقت قرآن کریم استخراج و تبیین نموده اند و این حقیقتی گران سنگ است که عرفان از دل قرآن کریم استنباط و استخراج گردد.[20]
راه عرفان حقیقی
بنابر مطالب پیش گفته در تبیین چیستی عرفان و با تفرّجی در تفسیر وزین وگران سنگ المیزان به دست می آید که از نظر کلیددار غیب و شهود و آیت جامع عرفان ناب؛ یعنی علاّمه طباطبایی رحمه الله، شاه راه عرفان همانا خودشناسی و خودسازی است و بستر اصلی آفاق اندیشه های علاّمه در حوزه عرفان، آیه کریمه «یا ایها الذین آمنوا علیکم أنفسکم»[21]می باشد.
علاّمه در بخش های تفسیر آیه به آیه، بحث روایی و بحث علمی از عرفان و طرق سیر و سلوک و نقد عرفان های بشری آن را به تفسیر می کشاند و اگرچه در موارد مختلف بحث معرفت نفس را در ساحت عرفان ناب طرح وتبیین می نماید لکن در ذیل و ظلّ این آیه داد سخن سرمی دهد و در رسالة الولایه[22] که در حقیقت سفرنامه سلوکی و معراج نامه اش می باشد، آن را کلید سلوک و شهود معرفی می نماید.[23] استاد جوادی آملی نیز پس از استناد به آیه یادشده می نویسند:
«ومفادّه هو أنّ الانسان سالک الی اللّه و صائرالیه و لابد للسّالک من الطریق، کما لابدّ له من الغایه. و امّا الطریق، فهی النّفس و اما الغایه: فهی جنّة اللّقاء و لا طریق لها الاّ معرفة النفس و تزکیتها، و لا غایة للنّفس الاّ لقاء خالقها و لذا اهتّم به المحقّقون من القدما و غیرهم فی کتبهم القیمه وکذا فی سیرهم الطاهرة عن رجس الطبیعه.
و لقد کفانا فی التّعرض لهذا البحث النفیس سیدنا الاستاد الطباطبایی فی کتابه القیم «المیزان فی تفسیر القران» فی موارد عدیدة، سیما فی ذیل الایة المشار الیها و کذا فی سائر تصانیفه الثمینة، سیما رسالة المعمولة فی الولایه.»[24]
ناگفته نماند علاّمه طباطبایی رحمه الله در تفسیر آیه «یا ایها الذین آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفسٌ ما قدّمت لغد و اتّقوا اللّه انّ اللّه خبیرٌ بما تعملون»[25]، سه عنصر اصلی عرفان و سیر و سلوک را مطرح می نماید که بسیار قابل تأمّل و تحقیق و تدقیق است و آنها عبارتند از: الف- معرفت نفس (خودشناسی - خود آگاهی)، ب- محاسبت نفس (خود نقدی)، ج- مراقبت نفس (خود نگهداری و خود یابی). چنانکه مرقوم داشته اند:
«المؤمنین الی أن یذکروا اللّه و لا ینسوه و ینظروا فی أعمالهم الّتی علی صلاحها و طلاحها یدور رحی حیاتهم الآخرة فیراقبوا أعمالهم أن تکون صالحة خالصة لوجهه الکریم مراقبة مستمرة ثمّ یحاسبوا أنفسهم فیشکروا اللّه علی ما عملوا من حسنة و یوَبِّخوها و یزجروها علی ما اقترفت من سیئة و یستغفروا و ذکر اللّه تعالی بما یلیق بساحة عظمته و کبریائه من أسمائه الحُسنی و صفاته العُلیا الّتی بینها القرآن الکریم فی تعلیمه هو السّبیل التوحید الذی ینتهی بسالکه الی کمال العبودیه و لا کمال للانسان فوقه...»[26]
یعنی سه اصل خودآگاهی، خودنقدی و خودنگهداری را برای خودیابی و خدایابی در رسیدن به مقام «توحید» که بالاتر از آن معنایی نیست، مطرح می نماید و مگر عرفان غیر از «توحید» و «موحد»؛ یعنی خدای سبحان و انسان کامل است؟[27] ما در این فراز از مقاله چند گزاره حِکمی و عرفانی را از مجموعه ابحاث تفسیری علاّمه طباطبایی رحمه الله پیرامون «از خودشناسی و خود سازی تا خداشناسی، خداباوری و خدایابی» که راه اصلی «عرفان» است و مرحوم علاّمه از استاد سیر و سلوکش در عرفان؛ یعنی مرحوم آیت الحقّ و العرفان، سید علی آقا قاضی رحمه الله گرفته اند[28]، نقل می نماییم و بهره برداری و استفاضه و استفاده از آن گزاره ها که خود فرمول های سلوکی به شمار می روند را بر عهده خوانندگان فهیم و بصیر می نهیم:
الف) گزاره اوّل: خود را بشناس و خود را بیاب، که از آیه «علیکم انفسکم»[29] دریافت شده است و در آن حدّاقل چند نکته محوری وجود دارد:
1- «خود» شناختنی است و خودشناسی ممکن است نه ممتنع و محال. مرحوم علاّمه پس از نقل نظریه برخی علما که خودشناسی را در حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» محال یا تعلیق بر محال دانسته اند، آن را نقد می کند و قبول ندارد. چنانکه مرقوم داشته اند:
«و قد ذکر بعض العلماء: أنّه من المحال، و مفادّه استحالة معرفة النّفس لاستحالة الاحاطة العلمیه باللّه سبحانه، و رُدّ اوّلا بقوله صلی الله علیه و آله فی روایة أُخری، أعرفکم بنفسه أعرفکم به و ثانیا بأنّ الحدیث فی معنی عکس النقیض لقوله تعالی: و لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم.»[30]
2- معلوم می شود هنوز خویشتن شناسی نکرده ایم چه این که به خداباوری و توحید ناب راه نیافته ایم. پس باید به اصل خود وصل شویم و رجعت و بازگشت به خویشتن پیدا نماییم که همه کمالات علمیه و عملیه در معرفت به نفس متجلّی است چنانکه علاّمه مرقوم داشته اند:
«... ثمّ أمر المؤمنین فی قوله «علیکم أنفسکم» بلزوم أنفسهم کان فیه دلالة علی أنّ نفس المؤمن هو الطّریق الّذی یؤمر بسلوکه و لزومه فانّ الحثّ علی الطّریق انّما یلائم الحثّ علی لزومه و التّحذیر من ترکه لا علی لزوم سالک الطّریق کما نشاهده فی مثل قوله تعالی: «و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرق بکم عن سبیله»[31]
فأمره تعالی المؤمنین بلزوم معرفة أنفسهم فی مقام الحثّ علی التّحفّظ علی طریق هدایتهم یفید أنّ الطّریق الذی یجب علیهم سلوکه و لزومه، هو أنفسهم، فنفس المؤمن هو طریقه الذی یسلکه الی ربّه و هو طریق هداه و هو المنتهی به الی سعادته.»[32]
3- ضرورت خودشناسی به این معنا که خودشناسی یک ضرورت عقلی و معنوی است چه این که معرفت به نفس، فلاح، رستگاری، طریق سعادت و خوشبختی واقعی می باشد و چگونه است که پیرامون غیر خود به شناختن، تأمّل و تأنّی می پردازیم، امّا در شناخت خود سهل انگاری وغفلت می ورزیم؟! آیا معنای حدیث «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس.»[33]؛ یعنی کسی که موفّق به خودشناسی شده است، به پیروزی بزرگتر دست یافته و معنای حدیث: «من عرف نفسه، فقد انتهی الی غایة کلّ معرفة و علم.»[34] یعنی خودشناسی مایه دست یابی به غایت و منتهای هر شناخت و دانستن است نخواهد بود؟
4- خودشناسی عامل تهذیب نفس، تجرّد از ما سوای الهی و رهایی از قید و بندهای نفسانی و خودخواهی های مذموم است و خود آزادگی و آزادی حقیقی است چنانکه از علی علیه السلام آمده است که فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّههما عن کلّ ما یبعدها و یوبقها.»[35]؛ یعنی عارف کسی است که خویشتن را شناخت و آن را آزاد از هر قید و زنجیری نموده است و آن را از هر آنچه از خدایش دور بدارد، پاک و منزّه گردانید. پس خداشناسی مبنای خودسازی و خودسازی پایگاه اصلی خدایابی و تقرّب به سوی خدای سبحان است.
امّا نکته در اینجاست که انسان حدّاقل دارای دو «خود» است: 1 - خود حقیقی (خدایی، ملکوتی و رحمانی) 2 - خود پنداری که در حقیقت «ناخود» است و به جای «خود» نشسته است و از خود خاکی و طبیعی نشأت می گیرد و انسان صالح باید به خود حقیقی اش معرفت یابد و آن را بستر حرکت جوهری اشتدادی اش در سلوک الی اللّه قرار دهد که شیخ محمود شبستری نیکو سروده اند:
مسافر چون بود رهرو کدام است
که را گویم که او مرد تمام است
دگر گفتی مسافر کیست در راه
کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
به عکس سیر اوّل در منازل
رود تا گردد او انسان کامل
کسی مرد تمام است کز تمامی
کند با خواجگی کار غلامی
پس آن گاهی که ببرید او مسافت
نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقا می یابد او بعد از فنا باز
رود ز انجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد
طریقت را دثار خویش سازد
به اخلاق حمیده گشته موصوف
به علم و زهد و تقوی بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور
به زیر قبّه های ستر، مستور[36]
ایشان سیر و سلوک انسان مسافر کوی حقّ را از خودشناسی و خودسازی به مقام انسان کامل شدن که مظهر اخلاق حمیده و اوصاف و اسمای الهیه است، مطرح می نمایند.
ب) گزاره دوّم: خودشناسی مقدّمه ضروری خداشناسی و سیر از خود، بستر اصلی سیر به سوی خداست که طریق خودشناسی نزدیکترین راه معرفت به ربّ و کمالات انسانی و الهی و سعادت حقیقی است. چنانکه علاّمه در «رسالة الولایه» مرقوم داشته اند: «... أنّ معرفة الرّبّ من طریق النّفس، حیث کانت أقرب طریقا و أتمّ نتیجةً.»[37] و در حدیث نبوی و علوی نیز وارد شده است که «من عرف نفسه، عرف ربّه او فقد عرف ربّه.»[38] یا مرقوم داشته اند که «فقد تحصّل أنّ النّظر فی آیات الانفس، أنفس و أعلی قیمةً و أنّه هو المنتج لحقیقة المعرفة فحسب.»[39] پس از دیدگاه علاّمه، خودشناسی نزدیکترین راه، کاملترین نتیجه دهنده (نتیجه بخش کامل و تمام)، گران بهاترین راه خداشناسی و خدایابی است که به تعبیر علاّمه آیت اللّه جوادی آملی، سه عنصر راه، رونده و هدف یا سالک، مسلک و مسلوک علیه مطرح اند که در طریق آفاقی هر سه از هم جدا و در طریق معرفت نفس حصولی و مفهومی راه و رونده یکی و هدف دیگری و در طریق معرفت نفس شهودی همه یکی خواهند شد، چه این که خدای سبحان «مشهود» هر چیزی و انسان سالک خودشناس شهودی است.[40] و علاّمه معرفت نفس را اقرب طریق الی اللّه معرّفی نموده اند[41] که راه، رونده و هدف یکی خواهند بود اگر بر سبیل عرفان ناب و شهود خالص صورت پذیرد چنانکه مرقوم داشته اند: «و الشهید بمعنی الشاهد أو بمعنی المشهود و هو المناسب لسیاق الآیه.»[42]
پس خودشناسی در افق اندیشه و شعاع بینش علاّمه طباطبایی رحمه الله در نسبت و مقایسه با خداشناسی و خداپرستی، «طریقیت» دارد نه «موضوعیت» و مقدّمه نیل به عبودیت و توحید کامل است که مرقوم داشته اند: «و تکون النّفس طریقا مسلوکا و اللّه سبحانه هو الغایة التّی یسلک الیها و أنّ الی ربّک المنتهی».[43]
ج) تمامی مشکلات و شقاوت گروی عملی و انحراف فکری و انحطاط اخلاقی یا به بیان دیگر ظلالت در عرصه علم و عمل، معلول و مولود جهل به خویشتن و غفلت از خود است که انسان را به فسق، فجور و تدسیس نفس می کشاند، «قد خاب من دسّها»[44] یا خدافراموشی معلول خود فراموشی از یکسو و خودفراموشی علّت خدافراموشی از سوی دیگر و با دو حیثیت خاصّ به خود می باشد که «و لا تکون کالّذین نسوا اللّه فانسیهم أنفسهم، اولئک هم الفاسقون»[45]
و در احادیث علوی آمده است که: «أعظم الجهل، جهل الانسان نفسَه.»[46] یا فرمود «عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربّه.»[47] یا فرمود: «لا تجهل نفسک فأنّ الجاهل معرفة نفسه، جاهل کلّ شی ء.»[48]
د) خودشناسی سرمایه اصلی اصلاح نفس، اکمال وجودی خویشتن، تهذیب و تصفیه درون و در نتیجه دست مایه بنیادین ارتقای وجودی، اتّساع وجودی و اوج گیری تا بارگاه قدس ربوبی، الهی شدن و رسیدن به مقام لقاء اللّه و عبودیت تامّه در پرتو ولایت مطلقه است که علی علیه السلام فرمود: «الکیس من عرف نفسه، أخلص أعماله.»[49] یا «أکثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه.»[50] یا «من عرف نفسه، تجرّد.»[51]، «من عرف نفسه جاهدها.»[52] «بنابر نقل تاریخی بر در معبد آپولو (Apollo) در شهر دلفی (Delphi)این حکم حک شده بود که «خود را بشناس.»[53] و در پایان این فراز، بسیار نیکوست مطلبی را از استاد جوادی آملی بیاوریم که فرمود:
«مرحوم استاد علاّمه طباطبایی رحمه الله با استمداد از این مبنا که ممکن است انسان حقیقت وجودی را بدون مشاهده قیم و قیوم او مشاهده کند، می گویند: اگر کسی نفس خود را مشاهده کند، حتما خدای سبحان را مشاهده خواهد کرد و این بهترین راه برای ولایت و شهود جمال و جلال حقّ است. اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش آن است که به عجز و فقر خود پی ببرد و اگر به عجز و فقر خود پی برد، دیگر نه به خود متّکی است، نه به دیگران و این راه را بدون توحید نمی توان طی کرد. بلکه راه ولایت اصولاً راه توحید است...»[54]
علاّمه طباطبایی رحمه الله در این باره مرقوم داشته اند:
«کمال حقیقی هر ممکن الوجودی همان چیزی است که در او فانی گردد و کمال حقیقی برای انسان نیز همان مطلق شدن و رهایی از همه قیدها و در او فانی شدن است که البتّه برای انسان غیر از آن هیچ کمالی نمی باشد و همانا در برهان سابق گذشت که شهود انسان ذات خود را که عین ذات خود می باشد، در واقع شهود همه حقایق آن و حقیقت اخیرش می باشد و از آنجا که به تحقیق انسان فانی می گردد، پس انسان در عین فنای خود، شاهد خود نیز هست و اگر می خواهی بگو همان حقیقت او، همان شهود نفس خود می باشد. در حالیکه انسان فانی است...»[55]
«و قد مرّ فی البرهان السّابق أن شهود الانسان لذاته الذی هو عین ذاته شهود منه لجمیع حقائقه و لحقیقته الأخیرة، و حیث إنّه فانٍ، عند ذلک، فالانسان مشاهد فی عین فنائه. و ان شئت قلت: انّ حقیقته هی الشاهدة لنفسها والانسان فانٍ.»[56]
و مرحوم علاّمه در بحث فنا که دو عقیده وجود دارد، «فنای ذات و عین ثابت عارف و فنای صفات عارف به بقای عین ثابت»، تنها فنای صفات عارف را در ذات حقّ می پذیرند.[57] استاد علاّمه آیت اللّه حسن زاده آملی در این باره مرقوم داشته اند: «جزای فنای فی اللّه، بقای فی اللّه است.»[58]
عناصر اصلی و مؤلّفه های محوری عرفان ناب در تفسیر المیزان
پس از تبیین و شناخت و بازشناسی اندیشه های عرفانی علاّمه در آثار و اثمار وجودی اش به خصوص سراسر تفسیر متین المیزان بخوبی می توان دریافت که عناصر اصلی عرفان علاّمه عبارتند از:
1- معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس؛[59]
2- عبودیت و بندگی خالصانه در اثر اعتقاد و اخلاق و عمل صالح؛[60]
3- شریعت شناسی و شریعت محوری در همه مراتب و منازل سیر و سلوک؛[61]
4- توحید مداری و وحدت گروی؛[62]
5- فناء در حقّ اعمّ از فناء فعلی، صفاتی و ذاتی تا نیل به بقاء باللّه؛[63]
6- لقاء اللّه یا دیدار با خدا (وصال به محبوب و معبود)؛[64]
7- ولایت مداری یا نیل به مقام ولایت مطلقه الهیه که ولایت الهی را حاکم و ساری در همه شؤون خلقت و شریعت و جاری در جمیع مراتب تکوین و تشریع و شامل همه ساحت های وجودی عالم و آدم دانستن و یافتن.[65]
و چون انسان سالک در اثر خودشناسی و تهذیب و تطهیر نفس به مقام عبودیت تامّه الهی رسیده، تمامی اعمالش خالص و با وجهه الهی انجام می گیرد و در همه حالات و آنات، التزام عملی به شریعت داشته و ظاهر و باطن شریعت؛ یعنی طریقت را برای نیل به حقیقت که همانا لقای ربّ و بهشت دیدار با جمال جمیل حقّ سبحان قرار می دهد و در فرجام و انجام کار سلوکی اش، به مقام «ولایت» نایل می گردد. با توضیحی اجمالی از مقام «ولایت» به اشاراتی چند در تفسیر المیزان آن را پی می گیریم تا مقصود بالذّات عارف؛ یعنی «ولی اللّه» شدن و به «توحید صمدی» از راه «توحید معرفتی» رسیدن و «توحید وجودی» یافتن، کاملاً روشن گردد چه این که توحید و ولایت علامت سفرای الهی و کمال انسانهای کامل است و «وحده، وحده، وحده» شعار اصلی آنان در طی مقامات معنوی و فتوحات غیبی به شمار می رود که توحید فعل، صفات و ذات را مطرح می نماید.
پس «ولایت» یعنی سالک به جایی برسد که فانی در خدای سبحان گردد و همه عالم و آدم را تحت تدبیر و ولایت مطلقه حقّ سبحان مشاهده نماید و تمام هندسه هستی را بر معیار ولایت ساری خدای سبحان تفسیر نماید و همه چیز را تجلّی ذات خداوند متعال و جلوه باری تعالی ببیند (وحدت شخصی وجود و وحدت شهود) که این حقیقت از راه شناخت شهودی نفس و فقرشناسی وجودی و عین الرّبط دیدن خود و ما سوای الهی به ذات خدای متعال ممکن و میسور است. چنانکه خداوند سبحان در قرآن فرمود: «یا ایها النّاس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید»[66]اگر چه ولایت به سه قسم است:
1- ولایت عامّ که با ربوبیت مطلقه الهی همراه است و همه موجودات را زیر پوشش قرار می دهد؛[67]
2- ولایت خاصّ که خدای متعال بر همه مؤمنان دارد؛[68]
3- ولایت اخصّ که انبیا و اولیای الهی به این ولایت مشرّف هستند.[69]
به هر تقدیر ولایتی که انسان سالک به آن نایل و واصل می گردد، از کمالات وجودی و اکتسابی اوست که در پرتو فیض و فضل الهی و موهبت خاصّه حقّ به آن دست می یابد و درحقیقت از رهگذر نسیمهای دلکش «رحمت خاصّه»[70]و رایحه دل انگیز «هدایت خاصّه»[71]و استعانتهای اطمینان بخش «معیت خاصّه»[72]حاصل می گردد و در آیات 63 و 64 سوره یونس، آیه 101 سوره یوسف، و آیات 3 و 4 سوره طلاق، و... به ظهور تامّ و کامل رسیده است و ما از همین منظر، نیم نگاهی به آنها از افق دید علاّمه طباطبایی رحمه الله خواهیم داشت:
اشارت اوّل
«الّذین آمنوا و کانوا یتّقون لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة...»[73] که علاّمه به تبیین ایمان و مراتب آنها، تقوی و درجات آن و ترسیم ولایت عامّه، خاصّه و أخصّ پرداخته و در تفسیر «لهم البشری» مرقوم فرموده اند:
«خدای تعالی در این آیه شریفه اولیای خود را بشارتی اجمالی می دهد، بشارتی که در عین اجمالی بودن مایه روشنی چشم آنان است، حال اگر منظور از جمله «لهم البشری» انشای بشارت باشد «بشارت باد آنان را که...» در نتیجه معنایش این خواهد بود که این بشارت هم در دنیا برای آنان واقع می شود و هم در آخرت واقع خواهد شد. و اگر انشا نباشد و خبر باشد و خواسته باشد بفرماید «خدای تعالی بزودی اولیای خود را در دنیا و آخرت بشارت می دهد» و بعدها بشارت در دنیا و آخرت واقع می شود، ولی آیا آن نعمتی هم که بشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق می یابد و یا هم در دنیا و هم در آخرت؟ آیه شریفه از آن ساکت است.»[74]
اشارت دوّم
«فاطر السموات و الارض انت ولیی فی الدّنیا و الآخرة»[75]علاّمه در تفسیر این آیه نیز به اصل ولایت الهیه و توجّه قلوب اولیای الهی و مخلصین از بندگان خاصّ خدای سبحان به مقام ولایت اشاره نموده و مرقوم داشته اند:
«و لذا بدأ به یوسف علیه السلام و هو من المخلصین فی ذکر ولایته فقال: «فاطر السموات و الارض، انت ولیی فی الدّنیا و الآخره» أی انّی تحت ولایتک التّامّه من غیر أن یکون لی صنع فی نفسی و استقلال فی ذاتی و صفاتی و أفعالی أو أملک لنفسی شیئا من نفع أو ضرّ أو موت أو حیات أو نشور.»[76]
و علاّمه نیز در یکی از اشعارشان سروده اند:
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتاده ام
او که می رفت، مرا هم به دل دریا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه زمن نام و نشان یک جا برد[77]
اشارت سوم
«و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی اللّه، فهو حسبه أنّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لکلّ شی ء قدرا»[78]
علاّمه طباطبایی رحمه الله در مبحث «تقوای الهی» و توکل بر خدای سبحان، راه وصل به تقوی و توکل که از خداشناسی و اوصاف و اسماشناسی اش حاصل می گردد، به مقام ولایت اشاره کرده و رزق را به دو قسم 1- رزق مادی 2- رزق معنوی تقسیم نموده و حقیقت رزق را در رزق معنوی که انسان در اثر تکامل وجودی به آن نایل می گردد دانسته و مقوله ایمان، اخلاص، عمل صالح و مراتب و درجات آنها را بر اساس تشکیک پذیری آنها توضیح می دهند و مقام «ولایت الهی» را از آن بندگان شایسته و صالح خداوند به شمار می آورند که لازم است به آنها توجّه جدّی و عمیق و از سر تدبّر و تأمل گردد تا معارف انفسی به دست آید:
«من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقهُ من حیث لایحتسب» این مفاد را به دست می دهد که هر کس از خدا بترسد و به حقیقت معنای کلمه پروا داشته باشد - که البته چنین تقوائی حاصل نمی شود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسماء و صفات او - و سپس به خاطر رعایت جانب او از محرمات و ترک واجبات - که لازمه آن این است که اراده نکند مگر فعل و ترکی را که او اراده کرده باشد و لازمه این هم آن است که اراده اش در اراده خدای تعالی مستهلک شده باشد -...
و اما رزق معنویش را - که رزق حقیقی هم همانست، چون مایه حیات جان انسانی است و رزقی است فناناپذیر - بدون پیش بینی خود او می رساند، دلیلش این است که انسان نه از چنین رزقی آگاهی دارد و نه می داند که از چه راهی به وی می رسد. و کوتاه سخن این که: خدای سبحان که ولی و عهده دار سرپرستی بنده متوکل خویش است، او را از پرتگاه هلاکت بیرون می کشد و از طریقی که خود او پیش بینی آن را نمی کند، روزی می دهد و چنین بنده ای به خاطر این که بر خدای تعالی توکل کرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هیچ چیز از کمال و از نعمت هائی را که قدرت به دست آوردن آن را در خود می بیند از دست نمی دهد...چنی مقامی تنها نصیب صالحین از اولیای این امت می شود، و اما افراد پایین تر یعنی افراد متوسط از اهل تقوی که درجات پایین تری از حیث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولایت خدایی هم آن مقداری برخوردارند که با اخلاص ایمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد و چنان نیست که هیچ بهره ای از این موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با این که خدای عز و جل فرموده: «والله ولی المؤمنین» و جای دیگر به طور مطلق فرموده: «والله ولی المتقین» آری همین که به دین حق متدین هستند، و این سنت حیات را پذیرفته، ورود و خروجشان در امور ناشی از اراده خدای تعالی است، خود تقوی الله و توکل بر او است، برای این که اینگونه افراد مؤمن و متقی اراده خدای تعالی را در جای اراده خودشان قرار داده اند. در نتیجه به همان مقدار از سعادت زندگی برخوردار می شوند، و خدای تعالی برایشان از هر ناملایمی مخرجی قرار می دهد، و از جایی که خود آنان به فکرشان نرسد روزیشان می دهد، و پروردگارشان کافی ایشان است، و او به کار خود می رسد و اراده خود را به کرسی می نشاند، و چگونه چنین نباشد با این که او است که برای هر چیزی قدر و مقداری معین کرده است. و این مؤمنین از محرومیت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند که شرک در ایمان و عملشان رخنه کرده باشد.»[79]
پس چند نکته ظریف در تفسیر آیه یاد شده وجود دارد:
1- مراتب ایمان و تقوی (تشکیک پذیری ایمان، تقوی، توکل،...)؛
2- راه وصول به تقوای الهی و دست یافتن به مراتب عالیه آن که شناخت خدای سبحان و مراتب معرفت الهی است؛
3- فنای سالک از حیث اراده در اراده خدای متعال به گونه ای که اراده نکند مگر آنچه را که خداوند اراده نماید؛
4- رزق الهی دو قسم است: رزق مادی و رزق معنوی که رزق حقیقی است؛
5- ولایت الهی به عام، خاص و أخص تقسیم پذیر است که «اولیاء اللّه» تحت ولایت أخص الهی قرار دارند.
اشارت چهارم
«فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنّا علما»[80]علاّمه طباطبایی رحمه اللهپس از بحث از رحمت خاصّه و نعمت خاصّه که در اثر عبودیت الهی شامل حال بنده صالح خدا می شود، به «نعمت باطنی» که همانا نبوّت و ولایت است اشاره می نماید. چنان که نوشته اند:
«فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا»
هر نعمتی رحمتی است از ناحیه خدا به خلقش، لیکن بعضی از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستی واسطه است، مانند نعمتهای مادی ظاهری، و بعضی از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمتهای باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبه ها و مقامات آن. و از این که رحمت را مقید به قید «من عندنا» نموده که می فهماند کسی دیگر غیر خدا در آن رحمت دخالتی ندارد، فهمیده می شود که منظور از رحمت همان رحمت قسم دوم یعنی نعمتهای باطنی است. و از آنجایی که ولایت مختص به ذات باری تعالی است همچنان که خودش فرموده «فالله هو الولی» ولی نبوت چنین نیست؛ زیرا غیر خدا از قبیل ملائکه کرام نیز در آن دخالت داشته، وحی و امثال آن را انجام می دهند، لذا می توان گفت منظور از جمله «رحمة من عندنا» که با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرمود «من عندی - از ناحیه من» همان نبوت است نه ولایت. و به همین بیان تفسیر آن کسی که کلمه مذکور را به نبوت معنا کرده تأیید می شود.
«و علّمناه من لدنا علما» این علم نیز مانند رحمت علمی است که غیر خدا کسی در آن صنعی و دخالتی ندارد، و چیزی از قبیل حس و فکر در آن واسطه نیست. و خلاصه، از راه اکتساب و استدلال به دست نمی آید. دلیل بر این معنا جمله «من لدنا» است که می رساند منظور از آن علم، علم لدنی و غیر اکتسابی و مختص به اولیا است.[81]
و در این تفیسر نیز چند نکته موجود است که عبارتند از:
1- رحمت الهی دو نوع است: رحمت عام و رحمت خاص.
2- علم الهی نیز دو قسم است: علم حصولی و اکتسابی و علم شهودی و افاضه ای که به «علم لدنّی» موسوم است.
3- نعمتهای باطنی الهی چون نعمت نبوت و ولایت به بندگان خاص و اولیای الهی هبه و افاضه می گردد و این نعمت های باطنی دارای شعب و مراتب مختلف هستند که به حسب مراتب وجودی اولیای الهی به آنها عنایت می شود.
اشارت پنجم
«ربّ المشرق و المغرب لا اله الاّ هو فاتّخذه وکیلاً»[82]علاّمه در تفسیر این آیه نیز به توحید اُلوهی و توحید ربوبی و نیل به مقام وحدت حقّه حقیقیه اشاره می نمایند و می نویسند:
«ولیکون قوله: ربّک ربّ المشرق و المغرب و هو فی معنی ربّ العالم کلّه توطئة و تمهیدا لقوله بعده «لا اله الاّ هو» یعلّل به توحید الالوهیة فانّ الالوهیه و هی العبودیه من فروع الربوبیه الّتی هی الملک و التدبیر کما تقدم مرارا فهو تعالی لا اله الاّ هو لانّه الرّب وحده لا ربّ الاّ هو.»[83]
پس مقام توحید بر پایه الوهیت، ربوبیت و مقام عبودیت که از فروع ربوبیت است و همه آنها از بنیادهای معرفتی و عملی مقام ولایت الهیه به شمار می روند در آیه یاد شده است که مرحوم علاّمه در فرازی از نوشته هایش بر ظواهر و بواطن دین و ارتباط حقیقت به اعتبار دین و شریعت الهی اشاره نموده و می نویسند:
«...در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در روی انسان، مراتب کمال باطن خود را طی کرده و در موقف قرب الهی جایگزین می شود تردیدی نیست... مرتبه ای از ولایت یعنی انکشاف این واقعیت باطنی برای افراد دیگر غیر از امام نیز ممکن است و می توان بعضی از مراتب ولایت الهیه را با تلاش و کوشش به دست آورد.»[84]
پس ولایت مطلقه که از آن امام معصوم بوده و در اثر لیاقت ذاتی و استعداد فطری و از راه اختصاص الهی و اختیار ربّانی به دست آورده وقتی تنزل یابد و به ولایت مقیده تبدیل گردد، از راه سعی، تلاش خالصانه، عارفانه و قرب الهی حاصل می گردد که مردان خدا و اولیای الهی از آن مقام «ولایت» برخوردار بوده اند و در کتاب «ظهور شیعه» نیز علاّمه آن را از راه خودشناسی، تجرّد، خلوص و عمل صالح ممکن می داند.[85] همه این حقایق و مراتب آنها در پرتو نبوت، امامت و ولایت الهی حاصل می گردد و به همین دلیل حصول همه مراتب اولیای خدا و شناخت اسرار و مقامات وجودی آنها و احاطه به مقامات عارفان و سالکان و اولیاءاللّه ممکن نیست چنانکه علاّمه در تتمّه فصل پنجم رسالة الولایه مرقوم داشته اند:
«مقامات الاولیاء و خاصّة أسرارهم مع اللّه سبحانه حیث أنّ ولایة أمرهم للّه سبحانه و قد فنت أسماؤهم و رسومهم فیه تعالی لا یمکن الاحاطة بها.»[86]
آغاز و انجام عرفان اسلامی در تفسیر المیزان
بنابر مطالب پیش گفته و با عنایت به پیش فرض های علاّمه طباطبایی رحمه الله در تفسیر و تحلیل عرفان باید دانست که عرفان؛ یعنی خداگونه شدن و بنده مخلص و عامل صالح گشتن، وجه اللّه و وجهه الهی را در تمامی حرکات، سکنات، قول و فعل خویش متبلور ساختن؛ یعنی خدای سبحان را از افق معرفت و محبت پرستیدن و التزام به واجبات و محرمات الهی داشتن و در عین حال قرب الهی را جستجو کردن است که همانا از دیدگاه علاّمه در قرآن کریم، احادیث، روایات و سیره عملی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام و ائمه علیهم السلام موجود و متجلی است و آغاز آن با درون نگری، خودشناسی، تهذیب نفس، طهارت باطن، نورانیت جان و استمرار آن در پرتو عبودیت الهی بر مدار و محور شریعت کامل اسلام ناب و نهایت، انجام و فرجام آن شهود ربّ و لقای پروردگار است. پس در نمودار ذیل آغاز و انجام عرفان قرآنی ظهور می یابد: «الا الی اللّه تصیر الامور» و «اَلا اولیاءاللهِ لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»[87]
پس ولی خدا گشتن و بنده خالص و مخلص خدا شدن غایت عرفان حقیقی، نبوی و علوی است که در آن درد خدا و درد خلق خدا برای رضای خدا و درون گرایی و برون گرایی با هم اجتماع می یابند.
نتیجه گیری
پس از بحث و بررسیهای اجمالی موضوع معرفت نفس در المیزان، اینک به این نتیجه می رسیم که قرآن، احادیث و روایات، خود منبع مستقل و اصیلی برای عرفان جامع خواهند بود و قرآن هم مبادی، مبانی و اصول عرفانی از توحید تا موحّد را بخوبی تبیین کرد و هم دستور العملهای عرفانی و برنامه های سلوکی را به تمام و کمال تفسیر نموده و تحویل اهل کمال و استعدادهای ذوقی و باطنی می دهد و از طرف دیگر ریاضت های معتدل و رهبانیت معقول و خلوت گزینی توأم با فکر، ذکر، سیر آفاقی و أنفسی را ترویج و مدار انجام واجبات و ترک محرمات قرار می دهد و شریعت را در همه مقامات عرفانی و سیر و سلوکی ضروری می شمارد.
و عرفان قرآنی و اهل بیتی راه ولایت؛ یعنی وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روی همه آدمیان و طبقات و صنوف گشوده می داند و هر کس را طبق ظرفیت وجودی، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقایق معنوی بهره مند می نماید و به أحسن وجه، قرب، فنا، توحید، خلوص، صلوح و شهود را از رهگذر عبودیت و ولایت پیش روی ارباب سلوک و اصحاب صراط مستقیم الهی می نهد و شگرف و شگفت زا است که «المیزان» دریایی از عرفان ناب و صاحب لایه هایی از حقایق معنوی و معارف علمی و عملی آسمانی است، که هم روح و روحیه عرفانی و هم اندیشه و انگیزه عرفانی و روحانی علاّمه در شناخت، پژوهش، تحقیق و تدوین المیزان مؤثّر بوده است و هم المیزان در غنای فرهنگ عرفانی و تعمیق اندیشه، اشراق، بینش و شهود عرفانی بسیار مؤثر است و شاید به جرأت بتوان گفت که علاّمه در تفسیر المیزان به نحو دلالتهای بالمطابقه، بالتّضمّن و بالالتزام و به شیوه عبارت و اشارت، احیاگر عرفان ناب اسلامی بوده است.
و این تحقیق مختصر نیز گامی برای فهم، شهود، استخراج، تصفیه، بازشناسی و باز پژوهی عرفان ناب علوی در آیینه المیزان است که باید به سیاحت در اقیانوس موّاج معارف المیزان پرداخت و به غوص و غور در اعماق بحر ژرفای معارف آن اهتمام ورزید تا به تفسیر و تأویل عرفان حقیقی دست یافت و عرفان آسمانی و ملکوتی را از تحریف اندیشه های لیبرالیستی و انگیزه های الحادگرایانه و افکار التقاطی و انگیخته های پلورالیستی و در نهایت از فرجام تلخ سکولاریستی نجات داد و عرفان خالص، توانمند، کارآمد، انسان ساز و انسانیت پرور را در پرتو آیات بینات قرآنی و ظلّ نورانی احادیث، روایات و اشعّه های جان بخش سیره عملی معصومین علیهم السلام و ادعیه عالیة المضامین آن ذوات مقدّسه جستجو کرد و طرحی نو در انداخت و عرفانی کامل بر مشرب قرآن صامت و صاعد ارائه نمود، بمنّه و کرمه.
پی نوشت ها:
[1] دکتری عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی - واحد کرج، مدیر گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، محقق و نویسنده.
[2] مائده / 105.
[3] اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است.
[4] یادنامه علاّمه طباطبایی رحمه الله، انتشارات شفق، ج1، صص 52 ـ 51، «مرحوم علاّمه هم در عرفان نظری متجلّی بود و هم در عرفان عملی متخلّق بود....»
[5] همان، ص52، «علاّمه طباطبایی رحمه الله برآن بود که عرفان صحیح و برهان کامل در خدمت قرآنند و هرگز عرفان صحیح از قرآن جدا نیست...».
[6] ر.ک:علاّمه حسن زاده، در آسمان معرفت، انتشارات تشیع، چاپ پنجم، 1379، صص 56 ـ 46.
[7] جوادی آملی، تفسیر تسنیم، مرکز نشر اسرا، چاپ دوّم، 1379، ج 1، ص 199.
[8] ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی رحمه الله، تفسیر المیزان، ج 6، صص 194 - 178؛ نیز ر.ک: شیعه در اسلام، ظهور شیعه، بررسی های اسلامی، مجموعه مقالات و...
[9] نحل / 89.
[10] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ص 190.
[11] همان، ج 16، ص 342.
[12] به تعبیر استاد علاّمه حسن زاده آملی «علاّمه فانی در ولایت بود» در آسمان معرفت، انتشارات تشیع، چاپ اوّل، ص 62.
[13] سید محمد حسین حسینی تهرانی، مهر تابان، انتشارات علاّمه طباطبایی، مشهد مقدّس، چاپ دوم، 1417ق.، ص 219، مصاحبه تلمیذ با استاد.
[14] الذّاریات/56.
[15] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج20، ص497.
[16] مائده/105.
[17] النّازعات/21.
[18] أنفال/24.
[19] ر.ک: سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، ص 371.
[20] علاّمه عارف را کسی می دانست که «خداوند را از سر مهر و محبّت پرستش کند»، علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسین، زمستان 1362، صص 104 - 10.
[21] مائده/105.
[22] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل سوّم و چهارم.
[23] همان، فصل پنجم.
[24] علاّمه جوادی آملی، علی بن موسی الرّضا و القرآن الحکیم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، ج1، ص 196.
[25] حشر/18.
[26] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 19، ص 216 و 220 و 287.
[27] مرحوم علاّمه در فرازهای مهمّی در المیزان از توحید، چه توحید نظری و چه توحید عملی سخن به میان آورده اند، ج1، صص 415 - 393، ج 4، ص353، ج6، صص 175 - 86، ج 10، ص 140، ج 11، صص178 و 277، ج 12، ص26 و 134 و 278، ج 17، صص278 و 355، ج 18، ص185، ج 20، ص152.
[28] علاّمه سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، رساله لب الالباب.
[29] مائده/105.
[30] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 6، صص170 - 169 و ج 19، صص220 - 219، و رسالة الولایه، فصل چهارم.
[31] انعام /153.
[32] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، ص 165.
[33] شرح الغرر و الدرر، ج6، ص172.
[34] همان، ج5، ص 405.
[35] همان، ج2، ص48.
[36] شیخ محمود شبستری، گلشن راز، نشر اشراقیه، چاپ اوّل، 1368، صص 32 - 28.
[37] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل چهارم.
[38] عیون الحکم و المواعظ، ص430، مصباح الشّریعه، ص 13، تذکرة الموضوعات، ص11.
[39] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج6، ص 172.
[40] آیت اللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج13، ص353، ج14، ص41، علی بن موسی الرّضا علیه السلامو القرآن الحکیم، ج1، صص 207 - 195.
[41] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، ص 57، آیت اللّه جوادی آملی، علی بن موسی الرّضا علیه السلام و القرآن الحکیم، ج1، ص20، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 12، ص 90 - 85.
[42] فصّلت/53: علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج 17، ص 404.
[43] همان، صص 194 - 193.
[44] شمس/19.
[45] حشر/19.
[46] شرح الغرر و الدرر، ج2، ص 387.
[47] همان، ج 4، ص341.
[48] همان ج4، ص 304.
[49] همان، ج1، ص 297.
[50] همان، ج2، ص424.
[51] همان، ج5، ص 172.
[52] همان، ج 5، ص 177.
[53] مصطفی ملکیان، راهی به رهایی، مؤسّسه پژوهش نگاه معاصر، چاپ اول، ص 211.
[54] شرحی به رسالة الولایه علاّمه طباطبایی رحمه الله، مجلّه «میراث جاویدان» سال دوّم، شماره دوم، ص 96.
[55] ر.ک: صادق حسن زاده، طریق عرفان، نشر بخشایش، چاپ اوّل، 1381ش.، ص 62.
[56] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل چهارم.
[57] علاّمه سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، صص 343 - 297، بحث تلمیذ و علاّمه پیرامون فنا و بقا؛ عرفان نظری، صص 505 - 504؛ سید یحیی یثربی، فلسفه عرفان، صص 479-417؛ سید یحیی یثربی، الّله شناسی، ج 1، صص 233 - 188 و ج2، صص 278 - 274.
[58] علاّمه حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، 1380، ج 5، کلمه 474، ص 151،
[59] بحث هایی از آن قبلاً مطرح شد و در شناخت بیشتر نسبت به آن ر.ک: علاّمه سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، شیعه در اسلام، رسالة الولایه.
[60] علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 1، صص421 - 303، ج6، ص374، ج10، ص176، ج 2، ص172 و 427، ج12، ص41، ج13، صص40 و 53، ج 15، ص202، ج 9، ص379 و رسالة الولایه، پیشین، فصل سوم و چهارم و پنجم.
[61] علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل اول و دوم، فلسفی و برهانی، فصل سوم تا پنجم (عرفانی و تفسیری) و المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج2، صص443 و 444، ج8، ص48، ج 12، ص199، ج 15، ص41، ج 5، ص350، ج 18، ص165، ج3، ص 162.
[62] همان، ج1 صص408 - 393، ج 4، ص353، ج 6، صص92 - 86، ج 10، ص50، ج 7، ص86، ج 11، ص277، ج 12، ص127 و 134 و 215، ج 14، ص278، ج 17، صص258 و 305، ج 18، ص185، ج 20، ص152.
[63] علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل پنجم، و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 113، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، صص 297 - 243.
[64] علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 13، صص196 و 195، ج 8، ص364، ج 17، ص404، ج 20، صص143 - 141.
[65] همان، ج 6، صص11 و 12، ج 10، ص88، ج 19، صص315 - 314، ج 11، ص123 و 249، ج 10، صص93-88.
[66] سوره فاطر/15 و نیز ر.ک: علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 17، صص 34 - 33، و رسالة الولایه، فصل چهارم.
[67] طه/50.
[68] بقره / 257.
[69] اعراف/196.
[70] اعراف/45.
[71] عنکبوت/69.
[72] عنکبوت / 69.
[73] یونس/63 و 64.
[74] سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363، ج 10 ص 136.
[75] یوسف/ 101.
[76] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 11، ص 249.
[77] سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، ص 11.
[78] طلاق/3.
[79] همان، ج 19، 529-528.
[80] کهف /65.
[81] همان، ج 13، ص 474.
[82] مزمل / 9.
[83] علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج20، ص 143.
[84] علامه سید محمد حسین طباطبایی، ظهور شیعه، انتشارات فقیه و الست، 1360، صص141 - 140.
[85] همان، صص 142 و 145.
[86] علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل پنجم.
[87] یونس / 65.
نظر شما