موضوع : پژوهش | مقاله

ریشه های پیدایش و گسترش سکولاریسم

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 29،اردیبهشت 1383 

نویسنده : رودگر، محمدجواد
محمدجواد رودگر[1]

چکیده:
غرب پس از رنسانس به دلیل کارکرد منفی ارباب کلیسا و نارساییهای مفاهیم فلسفی و آموزه های دینی مسیحیت تحریف شده و تحجر و جمود حاکم بر ارباب کلیسا، به سمت علم گرایی و انسان مرکزی پیش رفت و همه چیز خویش را در علم منهای دین دید، آن گاه سیاست و جامعه منهای دین جستجو کرد و در نتیجه آهسته آهسته با محوریت عقل خودبنیاد بشری و لیبرالیسم فکری و رفتاری به سوی دین گریزی، دین ستیزی و حتی دین زدایی پیش رفت و جوانه های سکولاریسم الحادی یا ضد دینی، زده شد و پس از گذشت زمانی سکولاریسم غیردینی انجامید؛ به این معنا که به جدایی دین از جامعه، حکومت، هنر، اقتصاد، تکنولوژی و... اعتقاد داشته و دین را یک امر شخصی و اخروی دانسته و در حوزه های فردی صرف، محدود کردند. از این رو، اومانیسم، سیانتیسم، راسیونالیسم از مؤلفه های اصلی شکل گیری سکولاریسم به شمار می رفت تا به عرفی سازی دین، تقدس زدایی، جدا شدن دین از دنیا، گیتی گرایی، اعتقاد به اصالت امور دنیایی، در ساحت اندیشه و عمل بپردازد و این جریان بتدریج در همه کشورها از جمله ایرانِ پس از مشروطه مطرح شد و با فراز و فرودهای مختلف توسط عده ای از روشنفکران دینی اندیش و دگر اندیش ترویج شد و در سالهای اخیر با نسبیت تفکر دینی، عصریت معرفت دینی، تفکیک دین از مدیریت علمی، دین حداقلی، نقد حداقلی، جهانی سازی حقوق و قانون اجتماعی و... تئوریزه شدن و جدایی دین از سیاست با روشها، مضامین و انگاره های ساده و پیچیده تبلیغ و ترویج می گردد. از این رو، بر آن شدیم تا قدری پیرامون بستر تاریخی و سرگذشت سکولاریسم و بنیادها و عناصر تشکیل دهنده آن در غرب و ایران مباحثی را مطرح نماییم تا نسل جوان جامعه را به تحقیق و تفکر بیشتر پیرامون سکولاریسم نظری و عملی فراخوانیم. به همین جهت، جهت پس از بازشناسی مفهوم لغوی و اصطلاحی سکولاریسم به بحث تاریخی (زمان و زمینه های پیدایش سکولاریسم) و بحث محتوایی و بنیادینی چون ساختار و بن مایه های تکوین و توسعه آن پرداخته و در پایان ضمن نقد اجمالی آن، پیامدها و آثار سکولاریسم را به اجمال مطرح می نماییم.

فهم جهان جدید متفرع بر اندیشه های نظری و فلسفه هایی است که همه مؤلفه های حدوث و ظهورش را فراهم ساخت و هماره پشتوانه های تئوریک برای همه تغییرات و تحولات اجتماعی و کنشها و واکنشهای سیاسی و تحقق صنعت و تکنولوژی مدرن شد. «فرهنگ» جدید با ریشه های خود بنیادی بشر و استقلال جویی آدمیان از عوالم غیب و هدایتهای وحیانی (اومانیسم و خودبنیادی بشر) بریده از عالم معنا و گسسته از ملکوت شد، که آن را «تجدد» نامیدند و بر این اومانیسم و خودبنیادی، درخت «مدرنیسم» و «مدرنیته» رشد و نمو یافت و ثمره بی هویتی و گمشدگی انسان از حقیقتِ وجود و سِرّ درونش را به بار آورد. آنان که با تاریخ جدید غرب آشنایی دارند، به خوبی می دانند و می یابند که فرایند حدوث حوادث فرهنگی و تمدنی، در مغرب زمین چقدر به هم گره خورده و در هم تنیده اند و براستی اصل «علیت» و قاعده «سنخیت بین علت و معلول» را در نظام فاعلی، غایی و داخلی فرهنگ و تمدن غربی متجلی می سازند که علم گرایی، انسان محوری، تحصل گرایی، آزادیخواهی بی حد و حصر، دنیوی سازی فرهنگ، سیاست، اخلاق، دیانت، صنعت، عرفی نمودن و بشری گرداندن همه چیز از نوع اندیشه، عمل، فکر، فعل، ذهن و عین، چگونه در یک زنجیره ای مشخص در کنار هم قرار گرفته تا غرب را در غروب معنویت و روحانیت و افول اخلاق، عاطفه و اعتماد، مستغرق نمایند و اینک «حیرت» را در «حیات» آنان متبلور سازند که تلخی مکتبهای بشری و مادون فطری و منفصل از حقایق درونی انسانها را تجربه نمایند و در جستجوی روزگار وصل خویش برآیند و زمینه های عروج از زمین به سوی آسمان را فراهم آورند، تا شاید گوهر گم شده خویش را بازیابند و تولد دوباره را تجربه کنند. اینک بر ماست که به غرب شناسی عمیق، دقیق و همه جانبه پرداخته تا از غرب ستایی و تجددخواهی رهایی یابیم و «غرب زدگی» را مولود علیل روشنفکری بیمار داخلی بیابیم و به غرب ستیزی تا مرز غرب زدایی به معنای معرفتی و فلسفی اش بپردازیم تا بین «تبادل فرهنگی» با «تهاجم فرهنگی» فرق فاحش گذاریم[2] و مکاتب تجربه شده بشری که ره آورد آنها نسبیت، غفلت، حیرت علمی و عملی بود را به کنار نهیم، نه این که در اندیشه عرفی نمودن فقه، فلسفه، سیاست، صنعت، معرفت، شریعت، اعتقاد و اقتصاد برآییم و تقدس زدایی و ثبات ستیزی را اصل موضوعه «معرفت دینی» بدانیم و بشری شدن و عدم قطعیت در عرصه حکمت و حکومت، عصریت و معرفت و فهم دینی را رسالت بَیانی و بَنانی خویش قرار دهیم تا با مدیریت فقهی بستیزیم و مدیریت علمی را بستاییم و توصیه به «دموکراتیک لیبرال» که تعبیری دیگر از جامعه باز پوپری است، نموده و وعده توسعه دهیم و بازسازی سیاسی جامعه را بر پایه دموکراسی، فریضه علمی و تحقیقاتی خویش بنا نهیم و عقل گرایی کانتی و نسبیت گرایی پوپری را معنا و مبنای معرفت دینی و حکومت دینی معرفی و سکولاریزه نمودن دین را وِجهه همت خویش در سکولاریستی کردن جامعه دینی نماییم یا دموکراتیزه کردن اندیشه و فکر دینی را مقدمه نظری «دموکراتیک دینی» در جنبه حکومتی و سیاسی پنداریم. عجیب تر از همه این که از ایدئولوژی دینی سخن بگوییم و با دین ایدئولوژیک به مبارزه و مخاصمه (جهت اعدام آن) برخیزیم. این همه در حالی است که نهضت سنت گرایی و تجددستیزی در غرب از سوی برخی اندیشمندان، پژوهشگران، فیلسوفان، جامعه شناسان و کارشناسان عالم سیاست آغاز شده و فرامدرنیته، پسامدرن یا پست مدرنیسم مطرح می باشد و تناقض آشکار به وجود آمده در فلسفه های فکری و سیاسی غرب و تئوریهای مختلف، متنوع و حتی متباین در غرب، بیانگر این معانی است.

از آنجایی که در عرصه فرهنگ و اندیشه، مقوله سکولاریسم با حدت و شدت مطرح شده و «حکومت دینی» و «دین حکومتی» را به یک چالش جدی فراخوانده و بحثهای مختلفی را در میان عناصر خودی و دینی اندیش و غیر خودی و غربگرا به وجود آورده و موضوع محافل علمی و رسانه های ارتباط جمعی و مطبوعاتی گشته و همایشها و هم اندیشیهای مبارکی را به دنبال داشت، هم در غرب و هم در شرق (بویژه ایران) سابقه تاریخی در میان روشنفکران دارد که به لحاظ بارهای معرفت شناختی و جامعه شناختی اش از مسائل مستحدثه فکری شد و ما را بر آن داشت تا پس از کنکاش و پژوهش پیرامون این موضوع از سه جهت به بحث و بررسی بپردازیم:

الف) بحث لغت شناختی و اصطلاح شناسی سکولاریسم؛ ب) بحث معرفت شناختی و تاریخ شناختی (ماهوی و حقیقی) سکولاریسم؛ ج) بحث پیامدها و آثارشناسی سکولاریسم؛

و در نهایت مقایسه ای اجمالی بین اندیشه دینی و اندیشه سکولاریستی و جریانهای روشنفکری در ایران و رسالت عالمان دین و لو به طور ایجاز و اختصار داشته باشیم تا التقاط جدید و نقابدار را به بوته نقد و محک تجربه علمی بکشانیم. این مباحث در دو فصل، قابل تبیین است:

فصل اول: هویت شناسی و ماهیت شناسی سکولاریسم
بخش اول: سکولاریسم از منظر لغت شناسی و اصطلاح شناسی
مترجمان در ذیل کلمه سکولاریسم، واژه ها و معادلهایی را به کار برده اند که برخی مستقیم و برخی غیر مستقیم به ترجمه این اصطلاح دلالت دارد و بین معانی لغوی و اصطلاحی آن فاصله چندانی نیست؛ مثلاً دنیویت و این جهانی، عرفی شدن، جدا شدن دین از دنیا، غیر دینی شدن، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، گیتی گرایی یا دنیاگرایی، دنیامداری، جدایی دین از سیاست و... که برخی از این معانی ناظر به بعد شناختی و بعضی دیگر ناظر به بعد اجتماعی و سیاسی است. جهت روشنتر شدن مطلب لازم است شواهدی را ذکر نماییم:

اگر سکولاریسم را از نظر لفظی مورد بررسی قرار دهیم در حکم «قیاساتها معها» می باشد؛ یعنی تمام آن معنایی که باید در خود لفظ وجود داشته باشد در اشتقاق لفظی کلمه به طور کامل وجود دارد. لفظ فرانسوی سکولار، seculie و ریشه آن seculier و لاتین آن secularis است وازseculumبه معنای دنیا یا گیتی در برابر «مینو» گرفته شده است؛ seculum، هم به معنای عصر و دوره و زمان و روح زمان و قرن و هم به معنای دنیاست؛ عالمی است که نفی آخرت است نه عالم به معنایی که ماسوی الله باشد. بنابراین، می توانیم بگوییم سکولاریسم گیتی گرایی یا دنیاگرایی است.[3] نویسنده ای دیگر آورده است:

«سکولاریسم: مخالف با شرعیات و مطالب دینی، روح دنیاداری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی و «سکولار»: وابسته به دنیا، غیر روحانی، غیرمذهبی، عامی، عرفی، بی سواد، خارج از صومعه، مخالف شرعیات و طرفدار دنیوی شدن امور و سکولاریزه: دنیوی کردن، اختصاص به کارهای غیر روحانی دادن، از عالم روحانیت خارج شدن(در مورد کشیش)[و]دنیاپرست شدن.»[4]

یا در نوشته دیگر می خوانیم:

«در زبان فارسی برای اصطلاح «سکولاریزاسیون» معادلهایی پیشنهاد شده؛ مانند، دنیامداری، دنیاگرایی، جدا انگاری دین و دنیا، لادینی، عرفی شدن، دنیوی شدن، غیر دینی شدن، نامقدس شدن که وجه مشترک همه آنها قداست زدایی و دین زدایی است.

سکولاریزاسیون یعنی پروسه و جریان و فرایندی که در طی آن دین از صحنه زندگی کنار زده می شود و نفوذ آن در جامعه کاهش می یابد؛ اما سکولاریسم یک مکتب و مرام و ایدئولوژی است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنفکری است و به معنای دنیاگرایی، لادینی، بی خدایی، اعراض از دنیا، کنار گذاشتن دین و نوعی احساس استغنا و بی نیازی از دین کردن است.

سکولاریسم بر خلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثه خارجی است، یک مسلک و طرز فکر و نگرش و جهان بینی[ای] است که بشر را بی نیاز از ارزشهای الهی و اخلاق و معنویت و فضایل دینی و آموزه های وحیانی می داند. سکولاریزه شدن دین یک پدیده و جریانی است که در متن جامعه و واقعیت خارجی رخ می دهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژی است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است و این دورانبایدباهم درآمیخت.»[5]

چنان که در این تعریف نهفته بود، بین سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژی، اندیشه و فکر با سکولاریزاسیون به عنوان یک جریان عینی و پدیده خارجی فرق است. به ریشه های تاریخی سکولاریسم نیز اشاره اجمالی شد که می تواند روزنه خوبی برای فهم زمان و زمینه های حدوث این ایدئولوژی و مرام قرار گیرد و دانستیم که نتیجه سکولاریزه و سکولاریسم را همانا دین زدایی و کنار گذاشتن دین از متن جامعه دانسته اند.

و در نوشته ای دیگر نیز شبیه به دیدگاه های گذشته آمده است:

«سکولاریسم... از جمله لغاتی است که ترجمه آن در کشورهای اسلامی با مشکل همراه بوده است در فارسی آن را با استفاده از چند لغت به جدایی دین از سیاست، یا جدا شدن دین از دنیا، دنیوی کردن، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، غیردینی گرایی، نادینی گری، دنیویت و این جهانی ترجمه کرده اند و در عربی مصدر جعلی «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قرار داده اند.»[6]

حال با وجود معانی متعددی که برای سکولاریسم از دیدگاه های مختلف شده است، نویسنده ای دیگر پس از ذکر معانی مختلف آن، «علمی بودن» و «علمی شدن» را دقیقترین ترجمه سکولاریسم دانسته،[7]که در جای خود نقد خواهد شد؛ اما در یک جمعبندی اجمالی ترجمه دقیق سکولاریسم در برخی دیدگاه ها عبارت است از: گیتی گرایی،[8]این جهانی بودن،[9] دنیامداری و دنیاگرائی[10] و طرفداری از اصول دنیوی و عرفی[11].

معنای اصطلاحی سکولاریسم نیز عبارت است از: جدایی دین از حوزه اجتماع، تعاملات و مناسبات اجتماعی؛ یعنی، دین، تفکر و تئوریهای دینی، در حوزه مدیریت، اقتصاد، هنر، سیاست و... نقشی نداشته و تنها جنبه فردی و شخصی دارد.

بخش دوم: سکولاریسم از منظر معرفت شناختی و تاریخی
بدیهی است که ضمن پذیرش پیوند منطقی بین مباحث لغوی، اصطلاحی، معرفتی و تاریخی، باید اذعان داشت که شناخت حقیقت و جوهره سکولاریسم و اثرات آن یا ادراک پیدایی، پایایی، تکوین و تکامل سکولاریزاسیون و سکولاریسم فرع بر غرب شناسی فلسفی و تاریخی بوده و محتاج رویکردی تاریخی و رهیافتی معرفتی به این مقوله است. اهمیت این نوع نگاه، آنگاه روشن خواهد شد که بدانیم غربیها مبانی ای چون عقل محوری، انسان مداری، نسبیت گرایی معرفتی و اخلاقی، علم گرایی، سنت گریزی، آزادیخواهی مطلق، تساهل، تسامح و اصالت ماده را اصول و ارکان سکولاریسم دانسته اند و پذیرش و تصدیق آنها میسر نیست. مگر این که تاریخ جدید و فلسفه جدید غرب شناخته شود. باید دوره های تاریخی غرب؛ چون، دوره قبل از قرون وسطی، دوره رنسانس، قرون معاصر و جدید را مطالعه کرد و پیش زمینه ها و ظهور نهضت علمی و فرهنگی در غرب را به دست آورد که چرا و چگونه عقل گریزی و قیاس ستیزی و تجربه گرایی و علم پرستی پیدا شد؟ و بیکن، دکارت، هیوم، کانت و اسپینوزا چه نقشی در تحولات فرهنگی و فلسفی آن دیار داشته اند تا بتدریج اومانیسم خلق شد و خردگرایی و خودبنیادی جای وحی گرایی و دین مداری را گرفت و زمینه های ظهور و پیدایش عرفی شدن دین و بشری گشتن معرفت دینی و دنیایی شدن سیاست و حکومت فراهم آمد؟ از این رو، بجاست اشاراتی از نویسندگان مختلف در این خصوص داشته باشیم:

«سکولاریزم پدیده ای غربی مربوط به دوره گذر از مقطع کهنه به نو می باشد، که در رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینی به صورت «ایمان به اصالت عقل» تجلی یافت.»[12]

تعبیر سکولاریسم و همچنین اصطلاح سکولاریزاسیون در اصل از واژه لاتین «سکولاریس» گرفته شد و در زبانهای اروپایی نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم در قرارداد «وستفالی» به کار رفته است. در آن ایام مقصود از این واژه توضیح این نکته بود که نهادها و سرزمینهایی که زیر سیطره کلیسا قرار داشت از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و به زیر سلطه اقتدار سیاسی غیر روحانی و نهادهای عرفی دولتی و غیرکلیسایی انتقال یافته است.[13]

در یک نگاه تاریخی می توان نظریه «سکولار» را مولود تعارض طرز اندیشه ها، تفکرات، متدها و روشهای اجتماعی و سیاسی در مغرب زمین دانست و آن را «ذاتا غربی» به شمار آورد و در یک نگاه فلسفی و معرفتی همانا ارتباط تنگاتنگ سکولاریسم را با عناصری چون، راسیونالیسم، اومانیسم، مدرنیسم، لائیسم، سیانتیسم و لیبرالیسم جستجو نمود و هر کدام از این عناصر را مبنا و رکن وجودی و تکاملی آن به شمار آورد.[14]

البته سکولاریسم به دو صورت در غرب ظاهر شد:

الف) به صورت الهی که جنبه های فردی و شخصی مذهب و دیانت را پذیرفته، یا آن را در بعد اخلاقی، معنوی و اخروی خلاصه کرده و تنها به جنبه درونی و روحی محدود کرده است؛ اگر چه بین دین، جامعه، حکومت و نظامهای اجتماعی دیوار کشیده است.

ب) به صورت الحادی که دین را از متن نیازهای درونی و شخصی نیز در کنار امور اجتماعی و سیاسی حذف نمود؛ یعنی تفکر انکاری و الحادی نسبت به دین داشت؛ اگر چه اکنون وجه انفکاک دین از سیستم حکومتی، سیاسی و مدیریت اجتماعی وجهه غالب سکولاریسم می باشد.

در اینجا خوب است سکولاریسم را به عنوان پیامد اصلی مدرنیسم که روشنگر هویت تاریخی[15] و هویت جامعه شناختی آن است یادآور شویم. یکی از اندیشوران در این زمینه نوشته است:

«در قلمرو مدرنیسم، دین مرکزیت خود را نسبت به زندگی اجتماعی و سیاسی از دست می دهد و به صورت مجموعه ای از دستورات و تعالیمی اخلاقی و شخصی در می آید. نگرش مدرنیستی به دین، صرفا پراگماتیستی و بهره جویانه است و باید یکی از ویژگیهای مدرنیسم و تفکر لیبرالیستی را اعتقاد به سکولاریزه کردن حیات اجتماعی و سیاسی دانست؛ یعنی اعتقاد به این که دین یا نباید وجود داشته باشد یا اگر وجود دارد باید به امری شخصی و فردی تبدیل شود و در محدوده عبادات و احکام فردی باقی بماند و دین نباید مرکز ثقل حیات سیاسی و اجتماعی باشد، بلکه باید در جهت مشهورات و باورهای اومانیستی قرار داشته باشد.»[16]

و این در حالی است که یکی از نویسندگان، مهمترین عامل سکولاریزم را «عقل فلسفی و فلسفه عقلی» دانسته و آن را غیر دینی پنداشته و موجب سکولار شدن تفکر به شمار می آورد.[17]

با عنایت به آنچه گذشت، در مجموع می توان شاخصهای سکولاریسم و سکولاریزاسیون را به شرح زیر خلاصه نمود (که هر کدام برای خواننده سرفصلی در تأمل نسبت به تاریخ تفکر غرب خواهد شد):

الف) حذف دین از متن حیات اجتماعی و سیاسی بشریت یا دنیایی دیدن و این جهانی شمردن زندگی بشر.

ب) نگرش مادی و ماتریالیستی نسبت به اخلاق؛

ج) استغنا از هدایتهای وحیانی و اکتفا به هدایت عقل بشری؛

د) تجدد گرایی و نوگرایی افراطی یا مدرنیسم؛

ه) تکیه افراطی بر علوم تجربی یا تحصّل گرایی پوزیتویستی؛

و) تکیه بر عقلانیت ابزاری و فنی؛

ز) اباحیگری، تساهل و تسامح در عرصه فکر، فعل، اعتقاد و اخلاق و...

به تعبیر یکی از نویسندگان:

«غربی که امروزه مسأله ساز و مشکل افزای جهان شده است، دو خصوصیت یا خصیصه بارز دارد: گسستگی از دین و اقتدار تکنولوژیک، که هر دو مولود تحولات دوران رنسانس و پس از آن است و بخصوص بعد از قرن 18 میلادی که به عصر روشنگری مشهور شده است.»[18]

البته در نظر برخی نیز، نفسانیات بشر و ضعف دین در اداره دنیا چنان که در مسیحیت شاهد بودیم دو عامل سکولاریسم شدند.[19]

بخش سوم: پیامدها و نتایج سکولاریسم
غرب در فلسفه های نظری و سیاسی خویش دچار یک تناقض شد و نتوانست بین دموکراسی و نقض آشکار حقوق بشر در کشورهای مختلف و بین آزادیخواهی و جنگهای ویرانگر سلطه جویانه آشتی برقرار نماید و نیز نتوانست با حکومتهای بشری و غیر دینی نیازهای اساسی آدمیان را برآورد و عدالت و سعادت را ره آورد جامعه غربی نماید و اگر چه با تسری و توسعه اندیشه سکولاریستی به پیش می رفت و فلسفه ها و مکاتب مختلفی را پشتوانه های تئوریک این نظریه قرار می داد، ولی با بحرانهای فرهنگی یا بحران هویت در عالم فکر، اندیشه، اخلاق و تربیت مواجهه پیدا کرد و با توجه به این که همه مکتبها و مسلکهای عقیدتی و سیاسی را تجربه نمود و نتوانست خلأهای نظری و عملی را پر نماید، در حال تحولی دوباره و تولدی جدید می باشد؛ چه این که اگر دیروز از مدرنیسم می گفتند، امروز از پست مدرنیسم که نقد مدرنیسم می باشد، سخن می گویند؛ اگر دیروز سنت گریزی و سنت ستیزی می نمودند، امروز گرایش به سنت یا سنت گرایی پیدا کردند. بزرگانی چون فریتهوت شووان، رنه گنون، تیتوس، بورکهارت، هانری کربن، آنه ماری شیمل، رادها کریشنان، سوزوکی، گابریل مارسل و روژه گارودی و... از فقدان اخلاق و بحران معنویت و درد بی ایمانی می نالند و رنج می کشند و از قدسیت، ارزشهای اخلاقی و روحانی سخن می رانند و چه زیبا اقبال لاهوری در غرب شناسی به این نتیجه راه یافت که غرب نیاز شدید به «تفسیری روحانی و معنوی از جهان، قانون الهی و روحانی و اخلاق الهی و روحانی دارد و ندای بازگشت به ایمان و معنویت راستین، حتی [به صورت] گرایشهای عرفانی و لو ناقص و نقد بردار، بیانگر پناهندگی غربیان به مذهب و دیانت است و روزگار جدید غرب، روزگار وصل به اصل خویش» و آشتی با فطرت است و فروپاشی کمونیسم و بن بست سرمایه داری غرب و ارائه تئوریهای گوناگون و ضد و نقیض مدیریتی و حکومتی در غرب از امثال تافلر، فوکویاما، هانتینگتون و... بیانگر در انداختن طرحی نو در غرب است.[20] بویژه این که حکومت دینی توانمند با تئوری ولایت مطلقه فقیه یا ولایت دینی در ایران روز به روز ثبات و توفیق بیشتری در مدیریت جامعه و تأمین عدالت، آزادی، توسعه و سازندگی پیدا کرد.

در یک دوباره نگری می توان پیامدهای منفی سکولاریسم، چون بحران عقیدتی، اخلاقی و حکومتی را حدوث جریان پست مدرنیسم با نمایندگان معروفش چون میشل فوکو، یورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماکس خورکهلیمر، لیوتار و... دانست که رجعت به ارزشهای انسانی و نوعی اخلاق و معنویت می باشد.

بخش چهارم: سکولاریسم و روشنفکران ایرانی و نسبت اندیشه دینی با سکولاریسم
در یک رویکرد به تاریخ بیش از یک قرن و نیم در ایران؛ یعنی از زمان قاجار، خصوصا فتحعلی شاه و تحولاتی که از نظر سیاسی، نظامی و فرهنگی در آن زمان پیش آمد، می توان روشنفکری در ایران را تاکنون به چند دوره تقسیم بندی نمود:

1ـ دوره مشروطه (از آغاز تا شکل گیری و توسعه آن) که صبغه خودباختگی فرهنگی و علمی، علم زدگی و غربگرایی داشته و عده ای را به انکار دیانت و شریعت وادار نمود و عده ای دیگر را به فکر سکولاریزه نمودن دین کشانده تا با تاکتیک مدرنیزه کردن تفکر و اندیشه دینی و ترویج اومانیسم و عقلانیت ابزاری، در جهت غربی شدن گام بردارند.[21]

2ـ دوره پس از مشروطه یا دهه بیست که روشنفکری الحادی و ضد مذهب با اندیشه های ماتریالیستی و کمونیستی رشد و نضج یافت.[22]

3ـ دوره روشنفکری مذهبی و دینی که در دهه های 30 و 40 و 50 (بویژه 40 تا 50)، گسترش یافت که در صدد تفسیر متون دینی با متد فیزیک، ریاضی، علوم تجربی و پوزیتویستی برآمدند.[23]

4ـ دهه 50 تا 60 دوره ای از روشنفکری که التقاط جدید و ماتریالیسم منافق در عرصه تفسیر قرآن و نهج البلاغه گسترش یافت؛ یعنی به دلیل عدم فهم و درک صحیح از عمق دین و مکانیسم منطقی تفسیر دینی و عدم تعبد به شریعت و یا بیماری فکری که به اتخاذ روش تفسیر مادی از دین با حفظ ظواهر قرآن و سنت، جریان «التقاط اندیشی» را به وجود آورد.[24]

5ـ دهه 60 تا 70 که جریان روشنفکری به سوی تفسیر لیبرالیستی و سکولاریستی از دین سوق پیدا کرد و با متد معرفت شناسی و تئوری عصریت تفکر و معرفت دینی در عرصه اندیشه و نظر تئوری حکومت دموکراتیک دینی در عرصه سیاست و حکومت به ظهور رسید.[25]

جریانهای روشنفکری منفی که در صدد تفسیر مادی، جامعه شناختی محض، علمی صرف، التقاطی و معرفت شناختی از دین و مذهب برآمدند را بیان کردیم و به جریانهای دیگر روشنفکری در این مقاله نپرداختیم؛ زیرا هدف این مقاله رابطه روشنفکری و سکولاریسم بوده است، تا روشن شود که روشنفکران خود باخته داخلی از سنتهای فلسفی، عرفانی و دینی، بریده شده و با پیشینه فرهنگی و دینی خود فاصله گرفته اند یا دچار «انقطاع فرهنگی» شده اند و از کانت، کنت، هایدگر و پوپر الگو برداری می کنند و اندیشه های آنان را ذیل آیات، احادیث و ابیات ترجمه می کنند.

باید ریشه های تاریخی و فلسفی سکولاریزاسیون و سکولاریسم در ایران را به اختصار به شرح زیر فهرست نمود:

الف) جهل به مبانی دینی و جامعیت اندیشه ناب اسلامی، خصوصا عدم فهم بعد اجتماعی و حکومتی دین.

ب) جهل به مبانی سکولاریزم و عقلانیت ابزاری (البته عده ای چنین هستند، ولی عده ای دیگر کاملاً به مبانی و لوازم سکولاریسم واقفند.)

ج) تفسیر ماتریالیستی و دیالکتیکی همچنین تفسیر انقلابی، سیاسی و اجتماعی از دین که به التقاط منتهی شد.

د) وابستگیهای سیاسی به غرب و دارا بودن قصد و غرض سیاسی.

ه)بشری دانستن،تقدس زدایی،عصریت،تغییر و تحول معرفت دینی نیزازمبانی سکولاریسم دینی است.

به تعبیر یکی از اندیشوران، سکولاریسم در کشورهای اسلامی وجود دارد و از جانب دو دسته طرح می شود:

یک دسته روشنفکرانی هستند که مطلقا اعتقادی به عالمی غیر از این عالم ندارند؛ یعنی ماتریالیست هستند؛ اما بر خلاف کمونیستها، ترجیح می دهند ادعای ماتریالیستی نکنند. این روشنفکران برای این که احساس توده های مردم را جریحه دار نکنند، پشت نقاب سکولاریسم پنهان می شوند.

اما شکل گیری سکولاریسم نیز اخیرا در ایران مشاهده شده است. کسانی پیدا شده اند که به نام حمایت و دفاع از دین از سکولاریسم طرفداری می کنند؛ آنها می گویند. دین امر مقدس است، اما سیاست و دنیا یک امر غیر مقدس و آلوده است. همچنین نگرش دیگری مطرح شده است که هرگاه چیزی از طریق علمی و عقلی تبیین شود، دیگر دینی نخواهد بود.[26]

نسبت اندیشه دینی و سکولاریسم
طرح مسأله اندیشه دینی و سکولاریزم قبل از نفی یا اثبات هر کدام، معلول ذهنیت و نسبتی است که برخی بین دین و جایگاه آن در دنیای جدید پیدا کردند. به بیان دیگر به نوع فهم و معرفت دینی و اندیشه جهانی آنها بر می گردد که چگونه با فرهنگ و تمدن غرب که سیطره جهانی داشته و حیات و حرکت جوامع را تحت تأثیر خود قرار داده است برخورد دینی نموده اند و ترابط دین و اندیشه دینی را با غرب شناخته اند. حال چگونه توسعه، صنعت و تکنولوژی که نتیجه فرهنگ غربی، تفکر فلسفی و علمی حاکم بر آن جوامع بود را در جوامع دینی و اسلامی تفسیر نمایند؟ و یا چه تفسیر و تفکر دینی را بپذیرند که عامل، زمینه ساز و بستر حصول توسعه در ابعاد مختلف باشد؟ پس قصه اندیشه دینی و سکولاریسم، قصه نسبت شناسی دین و فرهنگ و تمدن غربی است. از این رو، در طول تاریخ روشنفکری در کشورهای اسلامی (خصوصا ایران) جریانهای همسو با فرهنگ غربی در صدد التیام دین و تمدن جدید و اندیشه دینی و تکنولوژی برآمدند و راه حل آن را در سکولاریزه کردن تفکر دینی و مدرنیزه نمودن فرهنگ اسلامی می دیدند و حتی برخی ندای «بازسازی دین» را ارائه دادند؛1 به همین دلیل تئوریهای روشنفکری ای چون فهم دین با متد علوم تجربی محض، تفسیر دین با روش ریاضی و فیزیکالیستی، معرفت دینی با روش معرفت شناختی و عصریگری و حتی دین شناسی با روش دیالکتیکی و ماتریالیستی، یا فهم مبتنی بر روش تاریخی گری و تاریخ گرایی در طول حیات روشنفکری در ایران بیانگر اندیشه دینی و سکولاریسم یا بازسازی و رفرم دین برای نیل به تمدن نوین یا نزدیکی با تمدن جدید بود. البته ناگفته نماند که داستان احیای اندیشه اسلامی و فکر دینی توسط عالمان دینی و روشنفکران دیندار و دینی اندیش با جامعیت در روش دین شناختی از نوع دیگر است که نه بازسازی دین را برتابیدند و نه در صدد سکولاریزه، مدرنیزه و لیبرالیزه نمودن دین برآمدند. از این رو، دو طرز تفکر در نسبت شناسی اندیشه دینی با سکولاریسم وجود دارد:

الف) تباین و تفکیک بین اندیشه دینی با سکولاریسم به صورت مبنایی و اصیل؛

ب) ترابط بین این دو؛ به این معنا که سکولارپذیری اندیشه دینی به عنوان بهترین راه حل در ایجاد وحدت بین دین و توسعه، و دین و تکنولوژی جدید است.

پس از ذکر این مقدمات باید یادآور شویم که قائلان به تفکر ترابط اندیشه دینی و سکولاریسم در واقع به دین شناسی جامع نرسیده و در معرفت دینی آنها نقص جدی وجود دارد؛ زیرا دین امری درون ذات انسان و فطری بشر بوده و هست و خواهد بود و دین ناب اسلامی پاسخگوی همه نیازهای بشری و حاجات آدمیان بوده و توانمند در اداره جامعه انسانی است؛ اما به شرط آن که اولاً دین را به درستی و به طور فراگیر فهم و دریافت نمایند و جوهر و گوهر دین را بشناسند. ثانیا فهم دینی ناب را بر پایه ها و مایه های کتاب و سنت (عترت) قرار دهند و نه غیر آن. ثالثا با زبان زمان به القا و ابلاغ دین و معارف دینی پرداخته و مسأله شناسی و موضع سنجی نمایند تا در برخورد و مواجهه با پدیده های فرهنگی و تمدنی جدید غافلگیر نشوند؛ یعنی به طور پویا و آگاهانه عمل نمایند. از این رو، آنانی که در صدد سکولاریزه کردن تفکر دینی و جامعه دینی و حتی حکومت دینی هستند، در دین شناسی گرفتار افراط شده و اصالت را به علم و مدرنیسم داده و مقهور تمدن جدید گشتند و این که برخی از پژوهشگران عرصه دینی و قرآنی در یک دوره از تفکر خویش از اسلام جوان و اسلام حکومت و مبارزه سخن می راندند و در دوره ای دیگر دین را مقوله ای شخصی، اخروی و آباد کننده آن جهان دانسته و بین شریعت و حکومت تفکیک قائل شدند، در نتیجه همین افراط و تفریطها بود و یا کسانی که از فلسفه توانمند اسلامی، کلام قدرتمند دین، حکومت فراگیر و جهانی اسلام سخن می راندند، اما امروز گرفتار دموکراتیزه کردن و اندیشه لیبرالیته و مدرنیته شده اند و عصریت معرفت دینی و نسبیت تفکر دینی را بر پایه های فلسفه کانتی و پوپری مطرح می نمایند و سکولاریستی می اندیشند نیز، مقهور غرب جدید شده اند و از معرفت دینی جامع محروم مانده اند.

در نتیجه، پذیرش روشهای جامع عقلی، علمی، عرفانی با همه ابعاد آنها در تفسیر دین، ما را به این مرحله می رساند که دین را منبع و سرچشمه حکومتی هماهنگ با ذات، جوهره و غایات خودش قرار دهیم و فرهنگ و روش حکومت دینی را از منابع و متون دینی استخراج نموده با اجتهاد پویا و بالنده و فهم همه جانبه از تئوری ولایت فقه و فقیه دفاع نماییم و از گزاره فقه، که اداره جامعه از گهواره تا گور است دفاع جانانه و جامع اندیشانه کنیم؛ چرا که چند نظریه در نسبت دین و حکومت مطرح است:

1ـ تضاد و تعارض دین، حکومت و سیاست؛ زیرا در این نظریه دین، امری مقدس و معنوی و ماورای طبیعی و حکومت، امری دنیایی و این جهانی است. از این رو، بین آنها تضاد و تفکیک می باشد.

2ـ دین مرشد و راهنمایی در بعد حکومت و اداره جامعه باشد و نقش ارشادی و موعظه ای و حاشیه ای داشته باشد.

3ـ دین منبع و مبنای حکومت بوده و خود تئوری جدید و جامع در مدیریت جامعه بشری ارائه دهد و قدرت تدبیر، تقدیر معاش و مدیریت سیاسی داشته باشد و بر اساس مکانیسم خاص به خود و از درون ذات خود داعیه جهانی و ساختن مدینه فاضله دینی داشته باشد، که در عصر غیبت تئوری ولایت مطلقه فقیه عهده دار تحقق این نظریه است و نیاز به بازسازی و اصلاح دین هم نیست؛ اگر چه احیای اندیشه اسلامی و بازسازی فکر دینی بر روش قرآنی و روش ناب عترتی لازم است تا اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله گسترش یابد.

4ـ دین در صورتی قابلیت مدیریت جامعه بشری را پیدا می کند که به بازسازی دین بپردازیم و «حذف و اضافه» و برخورد گزینشی داشته و به پیرایش و آرایش دین بیندیشیم. البته این دیدگاه مخدوش است.

در این مقاله بر آن بودیم که اندیشه دینی با سکولاریسم در تضاد اصولی و تعارض زیربنایی است و باید موارد زیر به صورت جدی در محاسبات تحقیقی و پژوهشی ما نقش شاخص و برجسته ای داشته باشند:

الف) دین شناسی بر متد قرآن و عترت تا نیل به اسلام ناب نبوی و علوی و فاطمی.

ب) فهم نوین هماهنگ با اقتضائات زمان و مکان یا فهم پویا از دین؛ البته بر روش جامع نگرانه دینی.

ج) غرب شناسی همه جانبه و برخورد گزینشی با فرهنگ و تمدن غربی با عنایت به بازگشت به پیشینه فرهنگی و تمدن خود و اعتقاد به توانمندی دین در فرهنگ و تمدن سازی.

د) اعتقاد و ارائه صحیح تئوری ولایت مطلقه فقیه یا حکومت دینی.

ه) زمان شناسی و اجتهاد دینی و گریز از غربگرایی و غربزدگی.

و) تکیه بر خلاقیت، ابتکار و توان عناصر خودی در اکتشافات و اختراعات نظری و عملی.

ز) فهم دقیق و عمیق امامت، ولایت و رهبری در اسلام، از جنبه های کلامی، تاریخی و سیره شناسی ائمه اطهار علیهم السلام.

ح) تلاش و مجاهده عالمان و دین شناسان در ارائه حکومت و سیاست، اقتصاد، جامعه شناسی اسلامی و... به دنیای کنونی و دادن الگوهای عملی در این زمینه ها.

با توجه به این شاخصها، تضاد علمی و تئوریک و تضاد عملی و کارکرد اندیشه دینی با سکولاریسم بهتر و بیشتر روشن خواهد شد؛ زیرا ما معتقدیم اسلام ناب با مسیحیت تحریف شده حاکم بر غرب در قرون وسطی و مسیحیت تحریف شده فردی و محدود به اخلاق محض در دوران جدید، کاملاً در تعارض و تضاد با هم هستند و در دوران حاکمیت اسلام ناب، زمینه های معرفتی و واقعی گرایش به سکولاریسم، کاملاً بسته خواهد شد، ولی شرایط حداقلی یاد شده باید رعایت گردد تا در دین شناسی، دینداری، درک و درد دینی از حوزه فردی تا اجتماعی هرگونه زمینه سازی برای اندیشه های مادی، التقاطی و سکولاریستی فراهم نیاید و بشریت با چهره حقیقی دین و دینداری مواجه گردد و زمینه برای حاکمیت اندیشه دینی و حکومت اصیل دینی فراهم گردد و تربیت و عدالت دینی، انسان و جامعه را به سوی سعادت، کمال حقیقی و خوشبختی واقعی سوق و سیر دهد.

1ـ جریان بازسازی دین پس از مشروطه با روشهای مختلف و انگیزه های متفاوت شروع شد؛ عده ای با اندیشه و انگیزه الحادی و ضد دینی در قالب مدرنیزه کردن دین و هماهنگ سازی تفکر دینی با زمان و علم جدید و تجربی و عده ای با اندیشه و انگیزه الهی و مثبت، اما از سر غفلت و جهالت به عمق و غنای دینی و اجتهاد دینی در تفسیر آموزه های دین با اقتضای زمان، زمان زده و علم گرا شده و هدف مخالفان حاکمیت و حکومت دینی را تعقیب می کردند. این جریان روشنفکرانه که به صورت بیمار متولد شده بود ادامه داشت و اوج آن در شهریور بیست پس از ترویج اندیشه های مارکسیستی و آموزش ماتریالیسم دیالکتیک توسط حزب توده و... به ظهور رسید. البته بین سالهای 40 تا 60 نیز مقوله فهم جدید و علمی از دین مطرح شد، ولی باید اذعان کرد که جریان روشنفکری دینی با سلامت بیشتر و تعهد دینی و عقلانیت دینی عمیقتر از گذشته به حرکت اصلاحی خویش در حوزه تفکر دینی ادامه داد و اینجاست که باید متذکر شد بین «بازسازی فکر دینی» و «بازسازی دین» باید فرق قائل شد؛ برخی از متفکران از اصلاح اندیشه دینی، احیای فکر اسلامی و بازسازی اندیشه و تفکر دینی سخن به میان می آوردند که از جمله آنها مرحوم طالقانی، علامه طباطبایی و استاد مطهری و... بوده اند بویژه استاد مطهری که از بازشناسی اسلام ناب و احیای تفکر دینی به شدّت دفاع می کرد ولی عده ای اگر چه با اندیشه بازسازی فکری دینی و انگیزه دفاع از توانمندی و پویایی دین قلم زدند، اما در عمل گرفتار گرداب بازسازی دین شده و به نوعی، زمان و علم را حتی در فقه دینی به جای عقل و اجماع پیشنهاد دادند و راه خطا پیمودند که از جمله آنها مرحوم شریعتی و قبل از آن در راستای علمی کردن اسلام مرحوم بازرگان بود و در دهه 70 به این طرف نیز روشنفکرانی چون سروش و تابعان تئوریک او به عرفی سازی دین و فهم دینی پرداختند که قصه دیگری است.

پی نوشت ها:

[1] استاد یار دانشگاه، عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

[2] یعنی در مواجهه با غرب به معنای فلسفی و فرهنگی آن، نه غرب ستایی مطلق نماییم و نه غرب ستیزی محض، بلکه به «غرب شناسی» پرداخته و با توجه به فرهنگ اسلامی غنی و قوی با تز «جذب و هضم مثبتهای فرهنگی غرب» و «رفع و جرح منفیهای فرهنگی غرب» برخورد نماییم و از سوی دیگر در جهت تولید اندیشه، علم و نهضت نرم افزاری تلاش مستمر نماییم تا برخورد «فعّال» با فرهنگ و تمدن غربی داشته باشیم، و بر آنها مؤثر باشیم نه برخورد «منفعلانه» که فقط از آنها متأثر باشیم؛ چه این که از اصالت و استقلال دینی، علمی و فرهنگی و قوت و غنای تمدنی با پیشینه طلایی برخورداریم. از این رو، باید به بازشناسی و بازسازی هویت دینی و فرهنگی خود بپردازیم.

[3] ر.ک.: غلامرضا اعوانی، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 18.

[4] محمدتقی جعفری، تحلیل و بررسی سکولاریسم، قبسات، دوره اول، ش اول، ص 54.

[5] همایون همتی، سکولاریسم و اندیشه دینی در جهان معاصر، پیشین، ص 92.

[6] حمید پارسا، مبنای معرفتی و چهره اجتماعی سکولاریزم، کتاب نقد، ش 1، ص 55.

[7] ر.ک.: عبدالکریم سروش، معنا و مبنای سکولاریسم، مجله کیان، ش 26.

[8] غلامرضا اعوانی، نامه فرهنگ، پیشین، صص 20ـ18.

[9] احمد احمدی، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 20.

[10] همایون همتی، پیشین.

[11] محمدتقی جعفری، پیشین.

[12] احمد بخشایش اردستانی، پیدایش سکولاریسم، کتاب نقد، ص 7.

[13] همایون همتی، پیشین، ص 91؛ غلامعلی حداد عادل، پیشین، ص 13، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 13.

[14] اگر به مطالعه عمیق تحولات علمی، ادبی و فرهنگی غرب پس از رنسانس یا اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم بپردازیم، می بینیم که به تدریج تفکر علم گرایی سیانتیسم، عقل گرایی محض (راسیونالیسم) و انسان مرکزی یا خودبنیادی بشر (اومانیسم) به رهایی از دین انجامید و بدبینی به دین، سوء فهم و برداشت از دین، عملکرد و کارکرد منفی دین کلیسایی زمینه های دین ستیزی تا مرز دین زدایی را به وجود آورد تا امثال هابز از سکولاریسم؛ یعنی جدایی از دین به طور کلی سخن بگویند و آنگاه با تحولات فکری و علمی در غرب، سکولاریسم تلطیف شد و به جدایی دین از حوزه اجتماع و حکومت و نهادهای اجتماعی محدود گشت و تنها در امور شخصی و فردی مقبول افتاد؛ چنان که در مجموعه تعاملات اجتماعی غرب چنین معنایی حضور دارد.

[15] مقصود این است که چرا و چگونه در بستر تاریخی، سکولاریسم، زاده شد، رشد کرد و توسعه یافت؟ دارای چه مؤلفه ها و عناصر اندیشه ای و گرایشی بوده است؟ چه زمینه های فکری، فرهنگی و اجتماعی و حتی علمی باعث ظهور و ترویج سکولاریسم شد؟

[16] مرتضی اسعدی، پست مدرنیسم یعنی چه؟، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال دوم، ش 8، بهار 1375، ص 75.

[17] عبدا... نصری، کتاب نقد، ص 178.

[18] مرتضی اسعدی، تفکر دینی، تفکر متعلق شرق، نامه فرهنگ، سال چهارم، ش 4، بهار 1374، ص 128.

[19] شعاعی، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، صص 25ـ24؛ یعنی، حتی نفسانیت، امنیت و انانیت بشری سرچشمهتئوری پردازیهای علمی و معرفتی گشته است تا سکولاریسم متولد گردد. به بیان دیگر چنان که استاد شهید مطهری در پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد پنجم آورده اند که «مادیت اخلاقی» عامل «مادیت فلسفی» در ظهور ماتریالیسم و مارکسیسم شده است، در غرب، نفسانیت و خودمحوری جایگزین الوهیت و خدامحوری شده است و این جریان روحی و روانی روانشناختی عامل بسیاری از نگرشهای فلسفی و مادی و از جمله اندیشه سکولاریستی گشته است.

[20] یعنی در غرب با نظریه های امثال اشپنگلر، تافلر، فوکویاما، هانتنگتون، روژه گارودی و... که نظریه های متضاد از حیث فلسفی، فلسفه سیاست، فلسفه تاریخ و... ارائه می دهند، در حقیقت از بن بست غرب در فرهنگ و تمدن خودبنیاد بشری می گویند و همچنان که از به سرآمدن دوران دین در غرب پس از رنسانس می گفتند، اینک از دوران بازگشت به دین و معنویت در کنار علم و صنعت سخن به میان می آورند؛ یعنی دین گریزی جای خویش را با دین گرایی عوض کرد و این در متن جامعه به خصوص توده های مردم و نسل جوان و برخی اندیشمندان غربی بیشتر محسوس است و البته جایگاه سیاست مداران سلطه جو و هیأت حاکمه غرب در این زمینه کاملاً جداست و علائمی چون برقراری کارگاههای علم و دین، گرایش به دین و متافیزیک، ازدیاد روحیه دعا و نیایش فردی و دسته جمعی، گرایش عرفان و اخلاق و... اگر چه انحرافاتی نیز در آنها هست بیانگر سرخوردگی غرب از گذشته خویش است.

[21] نمایندگان این دوره، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف، آخوندزاده و... بودند.

[22] نمایندگان این مرحله، حزب توده، حزب کمونیست و... به شمار می رفتند.

[23] نمایندگان این دوره، امثال مهندس مهدی بازرگان بودند.

[24] نمایندگان این دوره، امثال گروه فرقان و منافقین به شمار می رفتند.

[25] نماینده شاخص این جریان، دکتر سروش می باشد که به تلاش چندین ساله در این زمینه می پردازد.

[26] غلامعلی حداد عادل، پیشین، صص 30ـ29.

نظر شما