عدالت صحابه در ترازوی تحقیق
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 28، فروردین 1383
نویسنده : نیکزاد،عباس
عباس نیکزاد[1]
چکیده:
نوشتار حاضر به بررسی دیدگاه علمای اهل سنت در مورد صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازد و پس از ارائه ادله چهارگانه کتاب، سنت، اجماع و عقل از نگاه آنها در مورد عدالت همه صحابه، با شیوه کاملاً علمی و با استفاده از لیست منابع یاد شده، به نقد این دیدگاه می پردازد. سپس علت ارائه چنین دیدگاه و توجیهاتی را از طرف آنها ناچاری آنها در توجیه رفتارهای ناشایست برخی از صحابه می داند.
مقدمه
در چند سفر به مکه و مدینه که به توفیق الهی نصیب این بنده گردید، در جریان گفتگوهایی که با اهل سنت کشورهای مختلف از جمله وهابیون سعودی پیش می آمد، یکی از اصلی ترین مباحثی که آنها اهتمام و عنایت زیادی نسبت به آن نشان می دادند و در آن موضوع، دیدگاه شیعه را سخت مورد نکوهش قرار می دادند مسأله منزلت صحابه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در اسلام بود؛ ایرادی که بر دیدگاه شیعه دارند این است که شیعه به سبّ و لعن و تفسیق و تکفیر صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازد؛ در حالی که در کتاب الهی و سنّت نبوی بر روی اعتبار صحابه تصریحات و تأکیدات فراوانی شده است.
به همین دلیل شیعه را خارج از سیره و سنّت رایج میان مسلمین می دانند. در خلال این مباحثات اهمیت این موضوع برای این جانب روشن شد. به همین علت در این مقاله به نقد و بررسی دیدگاه اهل سنت در این باره می پردازیم.
تعریف صحابه
اولین سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که مقصود اهل سنت از صحابه چیست؟ و چه کسانی جزء صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب می آیند؟ متأسّفانه در تعریف صحابه میان علمای اهل سنت اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی معتقدند هر کس یک ماه یا یک روز یا یک ساعت با پیامبر همراهی و مصاحبت داشته یا آن حضرت را دیده است جزء صحابه پیامبر به حساب می آید. برخی دیگر می گویند هر کس پیامبر را دیده باشد و در زمان او به اسلام گرویده و به آن راضی گردیده باشد، هر چند به مدت یک ساعت از روز، صحابه پیامبر به شمار می آید.[2]
واقدی در صحابه بودن شرط می کند که پیامبر را در زمان بلوغ و یا بعد از آن دیده باشد ولی سیوطی این شرط را لازم نمی داند، از این رو افرادی مانند محمد بن ابی بکر که در زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آلهسه ماهه بوده است را جزء صحابه می داند.[3]
به نظر محققان اهل سنت بهترین تعریفی که برای صحابه شده این است:
«من لقی النبی صلی الله علیه و آله فی حیاته مسلماً و مات علی اسلامه.»
یعنی: کسی که پیامبر را در حال حیاتش ملاقات کرده و در زمان حیات او به اسلام گرویده باشد، و مسلمان از دنیا رفته باشد.[4]
ابن حجر عسقلانی نیز می گوید:
«واصحّ ما وقفت علیه من ذلک ان الصحابی من لقی النبی صلی الله علیه و آلهمومنابه ومات علی الاسلام...»
یعنی: بهترین تعریفی که در معنای صحابه بدان اطلاع پیدا کردم این است که صحابه کسی است که پیامبر را ملاقات کرده و به او ایمان آورده و با اعتقاد به اسلام از دنیا رفته است.
بنابراین، هم کسانی که مصاحبت آنها با پیامبر طولانی بوده است و هم کسانی که مصاحبت آنها کوتاه بوده است، هم افرادی که از او روایت کرده اند و هم افرادی که روایت نکرده اند، هم اشخاصی که با او در جنگ، همراهی داشته اند و هم اشخاصی که همراهی نداشته اند، هم کسانی که او را دیده اند هر چند مجالستی نداشته اند و هم کسانی که به خاطر عارضه ای مانند نابینایی او را ندیده اند (مثل ابن ام مکتوم) در این تعریف داخل می شوند.[5]
ابن حجر در ادامه می گوید:
این تعریف مبنی است بر قول اصحّ که مختار محققینی مانند بخاری و استادش احمدبن حنبل و پیروان آن دو است، در این رابطه اقوال دیگری وجود دارد که شاذّند.[6]
علمای اهل سنت در مورد شناسایی صحابه پیامبر راه های مختلفی مانندنقل متواتر،شهرت،استفاضه، گواهی یکی از صحابه، ادعای خود شخص به شرط معاصر بودن با پیامبر و عادل بودن را ذکرمی کنند.[7]
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله
عقیده اهل سنت درباره صحابه پیامبر این است که همه آنها بدون استثنا عادلند و کسی از آنها را نمی توان متهم به فسق و گناه کرد. آنها معتقدند که صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در موارد متعدد به نظر و اجتهاد خود عمل می کردند؛ زیرا همه آنها به دلیل مصاحبت با پیامبر، اهل اجتهاد بودند و بعید نیست که در برخی از موارد در اجتهاد خود دچار اشتباه و لغزش هم شده باشند، اما هیچ گاه از سر عمد و علم مرتکب گناه و خلاف نمی شدند. اگر در اجتهاد خود به حقیقت می رسیدند دو ثواب و اگر اشتباه می کردندیک ثواب به آنها داده می شد. بنابراین در نگاه اهل سنت همه صحابه علاوه بر عدالت، دارای اجتهاد نیز بودند.
لازمه عقیده اهل سنت درباره صحابه - همان گونه که خود تصریح می کنند - این است که صحابه پیامبر صلی الله علیه و آلهیک نوع مصونیت دینی دارند؛ زیرا هر کاری که انجام بدهند نباید آنها را به فسق متهم کرد و هیچ کس حق کمترین اعتراضی را نسبت به آنها ندارد، بلکه همگان باید در صدد توجیه و تأویل کارهای آنها باشند و با نگاه خوش بینانه و حسن ظنّ به عملکردهای آنها نگاه کنند و اگر هم نتوانستند توجیه کنند سکوت کرده و از اظهار نظر چشم پوشی نمایند.
روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کنند:
«اذا ذکر القدر فأمسکوا و اذا ذکر اصحابی فأمسکوا.»[8]
یعنی: هنگامی که سخن از قدر به میان آید از سخن گفتن باز ایستید و هنگامی که در مورد اصحاب من سخن به میان آمد از سخن گفتن باز ایستید.
سعد الدین تفتازانی در این رابطه می گوید:
«یجب تعظیم الصحابه و الکف عن مطاعنهم و حمل ما یوجب بظاهره الطعن فیهم علی محامل و تأویلات...»
یعنی: بزرگداشت صحابه و خودداری از نکوهش و سرزنش آنها و حمل و توجیه کارهایی که ظاهرش ناخوشایند می باشد واجب و لازم است.[9]
ادله اهل سنت درباره عدالت صحابه
اهل سنت برای اثبات عقیده خود (عدالت صحابه) به ادّله اربعه؛ یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع استدلال کرده اند. ما در اینجا به ذکر این ادله و سپس نقد و بررسی آنها می پردازیم.
از کتاب الهی به آیاتی استشهاد کرده اند که مهمترین آنها به قرار زیر است:
الف) محمد فرستاده خداست و یاران او بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر مشفق و مهربانند. پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود می بینی، در حالی که همواره فضل خدا و خشنودی او را می طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.[10]
ب) پیشگامان از مهاجرین و انصار و آنانی که به نیکی از آنان پیروی کرده اند خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و خدا برای آنها بهشتهایی که از زیر درختان آنها نهرها جاری است مهیا ساخته است که همیشه در آن بسر می برند و این در حقیقت کامیابی بزرگ است.[11]
ج) به تحقیق خداوند از مؤنانی که زیر درخت (در حدیبیه) با تو بیعت کردند خشنود است. خداوند به آنچه در دلهای آنها می گذشت آگاه بود، پس آرامش و اطمینان را بر آنها نازل کرد و آنان را به فتحی نزدیک پاداش داد.[12]
د) آنان که ایمان آوردند و هجرت گزیدند و در راه خدا جهاد کردند و آنان که مهاجران را منزل دادند و یاری نمودند، به حقیقت اهل ایمانند؛ برای آنها آمرزش و روزی نیکوی بهشتی است و آنان که بعداً ایمان آوردند و هجرت و جهاد کردند آنان نیز از شمایند.[13]
از سنت نبوی نیز به روایاتی استشهاد کرده اند که برخی از آنها به قرار زیر است:
الف) مثل اصحاب من در میان امت من، مثل ستارگان آسمان است، به هر یک از آنها چنگ زنید هدایت خواهید شد.
ب) مثل اصحاب من در میان امتم، مانند ستارگان است، زمانی که غایب شوند مردم سرگردان خواهند شد.
ج) مثل اصحاب من، مثل نمک در غذاست، که بدون نمک غذا خوشایند نیست.
د) ستارگان برای اهل آسمان امانند، همانگونه که ستارگان از بین بروند بر سر اهل آسمان آنچه که ترسانده شدند می آید، من (پیامبر) برای اصحابم امانم، وقتی از دست بروم بر سر آنها آنچه که ترسانده شدند می آید و اصحاب من برای امت من امانند، وقتی از دست بروند بر سر امتم آنچه ترسانده شدند می آید.
ه) اگر کسی به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا و مساکین و ایتام و بیچارگان انفاق کند تا این که فضیلت یک ساعت یکی از اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد.
و) شما را به خدا در مورد اصحابم! آنها را بعد از من مورد طعن و اتهام قرار ندهید؛ هر کس آنها را دوست بدارد، به خاطر دوستی با من، آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد، به خاطر دشمنی با من، آنها را دشمن داشته است، هر کس آنها را اذیت کند مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است و هرکس خدا را بیازارد جا دارد که مورد مؤخذه قرار گیرد.
ز) نسبت به اصحابم بدگویی و سبّ نکنید؛ به خدا سوگند اگر یکی از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند، نمی تواند به فضیلت انفاق یک مدّ و یا نصف مدّ یکی از آنها نایل شود.
ح) هیچ یک از اصحابم در زمینی نمی میرد، مگر این که در قیامت به عنوان پیشوا و نور برای اهل آن زمین مبعوث می شود.
ط) هر کس یکی از اصحابم را سبّ کرد، او را تازیانه بزنید.
ی) هر کس اصحابم را سبّ کرد، پس بر او لعنت خدا و ملائکه و همه مردم باد، از او نه جایگزینی و نه فدیه ای می پذیرد.[14]
از عقل نیز اینگونه استدلال کرده اند:
عقل خالی از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمت خدا محال می داند که برای حمل شریعت خود امّتی را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند. به همین جهت دفاع از طبقه صحابه در حقیقت دفاع از ناموس الهی، کتاب و سنت است. چنان که متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمت بالغه الهی است.[15]
سبب عدم فحص در عدالت صحابه این است که آنها حاملان شریعتند، اگر در روایت آنها تردید و توقف شود شریعت منحصر به عصر پیامبر صلی الله علیه و آله می شود و به سایر اعصار کشیده نمی شود.[16]
از اجماع نیز اینگونه استدلال کرده اند:
اهل سنت اتفاق دارند که جمیع صحابه عادلند و در این مسأله جز اندکی از مبتدعه، مخالفت نکرده اند.[17]
ویژگی صحابه این است که عدالت هیچ یک از آنها مورد سؤال واقع نمی شود و این امری است مسلم نزد همه علما؛ زیرا همه آنها با تصریحات کتاب و سنت تعدیل گردیده اند و اجماع امت (از کسانی که به قول آنها اعتنا می شود) نیز گویای همین امر است.[18]
امام نووی گفته است: به اجماع کسانی که نظرشان معتبر است، همه صحابه عادلند.[19]
عقیده شیعه درباره صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
شیعه درباره صحابه معتقد است که هر چند صحابی پیامبر بودن یک افتخار می باشد و هر چند نمی توان خدمات ارزنده، مجاهدات خالصانه و نقش آشکار آنها را در تحکیم و پایداری اسلام منکر شد و نیز نمی توان دلالت و صراحت آیات قرآن کریم در تعریف و تمجید از آنها را نادیده گرفت، اما به هیچ وجه نمی توان همه آنها را در یک سطح واندازه دانست، چنان که نمی توان فضیلت عدالت و اجتهاد را برای همه آنها به نحو عام و مطلق منظور کرد و نیز نمی توان تمجیدات و تعریفات قرآن را بهانه ای برای مصونیت آنها از گناه به ویژه مصونیت دائمی و مادام العمری آنها دانست.
به نظر شیعه، معقول نیست که صرف دیدار پیامبر، همچون کیمیایی، شخص را بر خوردار از عدالت و اجتهاد نماید؛ چنان که از دیدگاه عقل پذیرفته نیست که پیامبر اسلام مدال ارزشمند عدالت و اجتهاد را بر گردن همه کسانی که او را دیدار کرده اند و اظهار اسلام نموده اند - که تعداد آنها به هزاران و بلکه ده ها هزار تن می رسد - بیاویزد.
شیعه معتقد است عقلاً نمی توان زیر بار این ادعا رفت که پیامبر صلی الله علیه و آله همگان را از اظهار نظر نقّادانه و پرسشگرانه درباره هزاران نفر صرفاً به دلیل این که او را دیدار کرده و اظهار اسلام نموده اند منع کند. این با آموزه های اسلام که بشر را مکرر به تعقل، تفکر، استدلال، گزینش قول احسن و نقادی اقوال دیگران دعوت می کند، منافات دارد. آیا پذیرفته است که اسلام حتی در پذیرش اصول اعتقادی، شناخت خدا و صفات او ما را به تفکر، تدبر، اقامه برهان و استدلال دعوت کند، اما از تفکر درباره جمع کثیری تنها به بهانه دیدار آنها با پیامبر ما را منع کند؟! آیا معقول است که اسلام ما را از پذیرش کورکورانه و مقلدانه معتقدات دیگران بازدارد، اما همزمان ما را توصیه کند یک مجموعه کثیری را بدون تحقیق و بررسی رسماً به عدالت و اجتهاد بشناسید و رفتار و گفتار آنها را الگو و سرمشق خود قرار دهید؟!
آیا عقلاً پذیرفته است، اسلام همگان را دعوت کند که عقل و فهم خود را درباره صحابه تخطئه کنید و به جای نقادی عملکردها، به توجیه و تأویل همه اقوال و اعمال آنها بپردازید و حتی رذیلانه ترین اعمال آنها همچون قتل، غارت، زنا و فحشا را به نام اشتباه در اجتهاد توجیه کنید و نهایتاً در برخورداری از یک ثواب - به دلیل تلاش در اجتهاد - آنها را طلبکار بدانید؟!
پاسخ ادلّه اهل سنت درباره عدالت صحابه
در پاسخ به آیه اول (فتح /29) باید گفت:
اوّلاً: از این آیه استفاده نمی شود که همه صحابه دارای عدالت بوده اند؛ زیرا این آیه در صدد بیان ویژگیهای پیامبر اسلام و مؤنان همراه اوست؛ اگر وصفی درباره گروهی گفته شود معنایش این است که این مجموعه با توجه به راه و مسیری که در پیش گرفته اند (ایمان و همراهی با پیامبر) دارای این وصف هستند، نه این که تک تک آن گروه لزوماً دارای این وصف می باشند؛ مثلاً اگر درباره اهل یک شهر یا افراد یک صنف یا پیروان یک شخص، ویژگیها و اوصافی (چه به مدح و چه به ذم) گفته شود، معنایش این نیست که همه افراد آن شهر یا صنف یا همه پیروان آن شخص لزوماً دارای این ویژگیها هستند.
شاهد روشن بر این معنا ذیل همین آیه است که می فرماید:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً»
یعنی: خداوند به کسانی که از میان آنها ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده مغفرت و پاداش عظیم داده است.
این آیه صریح در این است که همه همراهان پیامبر دارای این ویژگیها نبوده اند.
ثانیاً: به فرض که آیه مزبور بر وجود این اوصاف در همه اصحاب پیامبر دلالت داشته باشد، به هیچ وجه بر این معنا دلالت ندارد که این ویژگیها برای آنها تا آخر عمر تضمین شده است و هرگز هیچ کس در هیچ شرایطی فاقد این اوصاف نخواهد شد. همه آنچه که در سابق در رد عقیده اهل سنت گفتیم شاهد بر این است که این آیه درصدد بیان چنین تضمینی نیست.
در پاسخ آیه دوم (توبه /100) باید گفت:
اولاً: این آیه نیز، همانند آیه پیشین دارای عموم نیست؛ زیرا قسمت اول آیه تنها ناظر به پیشگامان از مهاجرین و انصار است، نه همه آنها و قسمت دوم آیه نیز قید «اتّبعوهم باحسان» را آورده است و این قید نشان می دهد همه آنها دارای این ویژگی نیستند.
ثانیا: دو جواب دیگری که در پاسخ آیه اول بیان شد در اینجا نیز می آید.
در پاسخ آیه سوم (فتح / 18) نیز باید گفت:
اولاً: این آیه مربوط به گروه خاصی است که در حدیبیه در زیر درخت با پیامبر بیعت نمودند نه همه صحابه، مگر همه صحابه برای انجام عمره همراه پیامبر در سال ششم هجرت شرکت داشته اند که در بیعت شجره با پیامبر بیعت کنند؟
ثانیاً: این آیه بیانگر رضایت خداوند از همان کار خاص؛ یعنی بیعت با پیامبر جهت وفاداری و مقاومت است نه از همه کارهای آنها. تعبیر آیه این است که خداوند از آن مؤنین به دلیل این که - یا هنگامی که - با تو بیعت کرده اند راضی است.
ثالثاً: این رضایت و وعده ای که خداوند به آنها داده است منوط به این می باشد که عهد شکنی و بیعت شکنی نکنند؛ یقیناً کسانی که نقض بیعت و عهد کردند مشمول این آیه نیستند. شاهد بر این معنا، آیه دیگر همین سوره است که می فرماید:
ای رسول خدا! به حقیقت، آنان که با تو بیعت می کنند با خدا بیعت می کنند؛ دست خدا بالای دست آنهاست؛ پس هر کس این بیعت را نقض کند بر زیان خویش، آن را نقض کرده است و هرکس به آن وفا کند بزودی خداوند پاداش بزرگ به او خواهد داد.[20]
این آیه بخوبی نشان می دهد وعده ای که در آیه 29 همین سوره داده شده، وعده مشروط بوده است نه وعده تضمینی و همین نکته شاهد خوبی است برمدعایی که در پاسخ آیات دیگر بیان کردیم.
در پاسخ آیه چهارم (انفال / 75-74) نیز باید گفت:
اولاً: این آیه مانند آیه پیشین در صدد تمجید از آنها به دلیل عملکردهایی می باشد که در آیه بیان شده است (مانند ایمان آوردن، هجرت، جهاد کردن و مأوا دادن به مهاجران اسلام) نه درصدد تمجید و تعریف از همه عملکردهای آنها.
ثانیاً: می توان گفت این آیه درصدد تعریف از گروه مهاجران و انصار است؛ همانگونه که قبلاً گفتیم تعریف و تمجید از گروه و صنف خاص به معنای تعریف از همه افراد آنها نیست.
ثالثاً: به فرض این که آیه مزبور درصدد تعریف و تمجید از همه آنها به نحو عام باشد، دلالتی بر تضمین آن تا آخر عمر ندارد و به فرض این که داشته باشد، «ظاهر» است و قابل تقیید.
اهل سنت به آیات دیگری نیز برای اثبات عقیده خود تمسک کرده اند که دلالت آنها ضعیفتر از آیات پیشین است. برای پرهیز از اطاله سخن از نقل و نقد آنها خودداری می کنیم.
در پاسخ روایات مورد استدلال اهل سنت باید گفت:
اولاً: آنچه که در روایات اهل سنت آمده است، مدح و ثنا از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهاست، اما منظور و مراد از اصحاب چیست، در این روایات نیامده است؛ از کجا معلوم که مقصود از اصحاب، همه کسانی باشند که پیامبر را مشاهده یا ملاقات کرده باشند. به نظر ما این تعریف نه با معنای لغوی اصحاب سازگاری دارد و نه با معنای عرفی و محاوره ای آن؛ اصحاب یک شخص، به کسانی گفته می شود که به دلیل ایمان، وابستگی، سرسپردگی، ملازمت و مصاحبت، در حلقه یاران شخص در آمده باشند. دست کم این است که لفظ اصحاب میان این معنا و معنایی که در کتب اهل سنت آمده است مجمل می باشد و نمی توان در موارد مشکوک به این روایات استدلال کرد.
ثانیاً: بسیاری از روایات مورد استدلال، دلالتی بر مدعای اهل سنت (عدالت و اجتهاد اصحاب) ندارد؛ مثلاً روایاتی که از سب و لعن اصحاب نهی کرده است دلالتی بر عدالت آنها ندارد. مگر هر غیر عادلی سبّ و لعنش جایز است؟ آیا می توان مؤن غیر عادل و غیر مجتهد را سبّ و لعن کرد؟
این روایات می تواند ناظر به این باشد که اصحاب مرا به دلیل وابستگی ای که به من دارند، مورد احترام قرار دهید و از سب و بدگویی آنها که ممکن است بدگویی من تلقّی شود پرهیز نمایید. شاهد بر این معنا روایتی است که می گوید: هر کس آنها را دوست بدارد به خاطر دوستی من آنها را دوست داشته است و هر کس آنها را دشمن بدارد به خاطر دشمنی با من آنها را دشمن داشته است و...
ثالثاً: روایاتی که بر مدح و ثنای صحابه دلالت دارد در مقام تعریف از گروه صحابه است نه در مقام تعریف از تک تک آنها؛ اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از صحابه تعریف می کند، معنایش این نیست که همه آنها بی استثنا - خصوصاً طبق این تعریف که همه کسانی که پیامبر را ملاقات کرده اند صحابی به حساب می آیند - اینگونه اند. تعریف از صحابه، شبیه تعریف و تمجیدی است که در پاره ای از آیات و روایات از مؤنین، مسلمین، مجاهدین، مصلّین، صائمین و... شده است.
این گونه تعریفها ناظر به گروه و مجموعه است؛ گروهی که مشمول آن وصف و عنوان هستند، نه ناظر به تک تک افرادی که در ظاهر در آن دسته و گروه داخلند. آیا می توان گفت براساس روایتی که می گوید اصحاب من اگر از دست بروند مردم متحیر و سرگردان می شوند، هر یک از صحابه که از دنیا می رفتند مردم دچار سرگردانی در امور دین خود می شدند؟!
رابعاً: مشکل اصلی، در سند این روایات است؛ بعضی از این روایات مرسله اند و برخی از آنها دارای راویانی است که یا ضعیف و کذاب یا متهم به کذبند و یا مجهول الحال؛ به همین جهت، بسیاری از علمای اهل سنت نیز - حتی آنها که در پذیرش روایت چندان هم سختگیر نیستند - زیر بار برخی از این روایات نرفته اند.
ترمذی برخی از این روایات را غریب ویا مرسل می شمارد[21]. قاضی عیاض نیز حدیث «اصحابی کالنجوم» را نقل نموده ومی گوید: دارقطنی در فضائل و ابن عبدالبرّ گفته اند که اسناد این حدیث حجّت نمی باشد[22]. بیهقی نیز می گوید: متن این حدیث، مشهور است ولی سندهای آن ضعیف می باشد؛ چه این که در اسناد این حدیث، «حارث بن غضین» مجهول الحال و «حمزة ابن ابی حمزه نصیری» که متهم به کذب بوده اند وجود دارند. و نیز ابن حزم گفته است که این حدیث دروغ، ساختگی و باطل است.[23]
خامساً: مضمون بعضی از این روایات با عقل و منطق سازگاری ندارد؛ زیرا روایتی که می گوید هر یک از اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر یک از آنها تمسّک کنید هدایت می یابید، معنایش این است که شما در توجه و تمسک به هر یک از اصحاب، جهت هدایت دینی خود مختارید.
چند سؤال در اینجا مطرح می شود: اول این که مگر اصحاب پیامبر که تعداد آنها به ده ها هزار تن می رسد (طبق تفسیری که اهل سنّت از اصحاب دارند) در یک حدّ و اندازه اند؟ اهل سنت تفاضل و اختلاف مراتب را در میان صحابه قبول دارند. برخی از صحابه حتی یک روایت هم از پیامبر نقل نکرده اند؛ برخی از آنها حتی در یکی از جنگهای زمان پیامبر مشارکت نداشته اند؛ برخی از آنها شاید حتّی یک بار در محافل و مجالس پیامبر شرکت نکرده اند و... آیا اینگونه صحابه، با صحابه ای که از آغاز رسالت و بلکه قبل از رسالت تا پایان رسالت با پیامبر بوده اند، ملازمت و مصاحبت در همه مراحل، مجالس، اکثر جنگها و مواطن خوف و خطر داشته اند و صدها روایت از او شنیده و نقل کرده اند و به رفتار و سنن او آگاهی پیدا کرده اند برابری می کنند؟!
آیا با وجود اینگونه تفاوت و تفاضل شدید، معقول است گفته شود همه آنها به مانند ستارگان آسمانند و به هر یک برای هدایت خویش می توانید تمسّک کنید؟! اصولاً با توجه به این که بسیاری از صحابه به دلیل کوتاهی مصاحبت با پیامبر از قرآن و سنّت پیامبر آگاهی چندانی نداشته اند، چگونه می توان مردم را به مراجعه به آنها توصیه کرد؟ آیا می توان مردم را در امور دینی خویش به ابوسفیان ارجاع داد؟
سؤل دوم این است که با عنایت به این که میان برخی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله اختلافات شدیدی پیش آمد به گونه ای که در دیدگاه ها، مواضع و اصول مقابل هم قرار گرفتند و کارشان به جنگهای خونین، سبّ و لعن همدیگر منتهی شد و همین اختلافات باعث تفرقه میان مسلمین و تفکیک صفوف امت اسلامی شد، چگونه می توان گفت هر یک از آنها مانند ستاره آسمانند و می توانید جهت هدایت، سعادت و نجات خویش به هر یک از آنها که خواستید تمسک کنید؟! آیا می توان میان دو خط متقابل و متضاد مردم را مخیرکرد و هر یک را، راه نجات معرفی کرد؟ آیا می توان به تعداد صحابه پیامبر راه هدایت و سعادت داشت؟
سوّم این که اگر هر یک از صحابه پیامبر مانند ستاره آسمانند و مردم در رجوع کردن به هر یک مختارند، پس چرا نسبت به شیعیان، این همه طعنه و تهمت و بدگویی را روا می دارید؟ چرا به شیعیان این حق را نمی دهید که طبق تشخیص خودشان به برخی از صحابه پیامبر که در رأس آنها علی علیه السلام، فاطمه، سلمان، مقداد، ابوذر، عمّار و... قرار دارند تمسّک کنند؟ چرا خلفا به این سخن پیامبر عمل نکردند؟ چرا به مسلمانها اجازه ندادند که به هر یک از صحابه که خود خواستند و تشخیص دادند تمسک کنند و از او هواداری نمایند؟
شبیه همین اشکالات در مورد روایاتی که فضایل بی حسابی را برای اصحاب نقل می کنند مطرح می شود؛ مثلاً در مورد روایتی که می گوید: «اگر کسی به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا به ایتام، مساکین و بیچارگان انفاق کند تا این که فضیلت یک ساعت یکی از اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد.» سؤلی که به ذهن هر انسان عاقلی می آید این است که مگر هم صحبتی با پیامبر و یا دیدار و ملاقات با او چه کیمیایی بود که شخص را صاحب این همه ثواب و فضیلت می کرد؟
آیا عقل می تواند زیر بار این گونه روایات برود؟ آیا با عدل الهی چگونه سازگار است که یک شخص با دیدار پیامبر که چه بسا عوامل غیر اختیاری در آن دخالت داشته اند به فضیلت و اجری نایل آید که شخص دیگر با انفاق کوهی از طلا در راه خدا به بیچارگان و ایتام - صرفاً به دلیل این که به جبر زمان و مکان نتوانست به دیدار پیامبر نایل آید هر چند مشتاق و آرزومند این دیدار باشد - نتواند حتی به فضیلت یک ساعت یکی از این اصحاب دست پیدا کند؟ و یا به فضیلت انفاق یک مدّ یا نصف مدّ صحابه نایل آید؟ اگر ملاک فضیلت، دیدار پیامبر است، این دیدار و ملاقات شامل حال کفّار و مشرکین و منافقین هم بوده است! و اگر ملاک فضیلت، ایمان به خدا، رسول و پذیرش رسالت و نبوت اوست، این فضیلت می تواند شامل حال کسانی شود که به دیدار و ملاقات پیامبر نایل نیامده اند.
در نقد دلیل عقلی آنها - عقل خالی از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمت خدا محال می داند که برای حمل شریعت خود امتی را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند... و متهم دانستن آنها در حقیقت متهم نمودن حکمت بالغه الهی است - باید گفت:
اولاً: این دلیل نمی تواند عدالت همه صحابه پیامبر را افاده کند؛ زیرا همه آنهایی که پیامبر را دیده اند حامل شریعت الهی نیستند؛ بسیاری از صحابه (آنهایی که پیامبر را دیده اند) حتی یک روایت هم از پیامبر نقل نکرده اند. آنهایی که حاملان شریعت الهی بوده اند عدّه قلیلی از صحابه بوده اند.
ثانیاً: لازمه این دلیل آن است که هر کس در نقل شریعت نقش بیشتری داشته و روایات بیشتری را نقل کرده باشد از دیگران عادلتر باشد، و حال آن که چنین نیست؛ روایاتی که در منابع اهل سنت از حضرت علی، حضرت زهرا علیهاالسلام و خلفا نقل شده است به مراتب کمتر از روایات ابو هریره و انس بن مالک می باشد، ولی یقیناً نمی توان عدالت و اجتهاد ابو هریره و انس را از دیگران بالاتر دانست.
ثالثاً: اگر دلیل عدالت صحابه دلیل عقلی مزبور است، این دلیل در مورد صحابه همه پیامبران دیگر خصوصاً پیامبران اولوالعزم نیز قابل طرح می باشد؛ زیرا صحابه پیامبران دیگر نیز نقش حامل و ناقل شریعت را داشته اند و حال آن که هیچ یک از علمای اهل سنت قائل به عدالت صحابه همه پیامبران پیشین نیستند؛ چون قرآن کریم، روایات و تاریخ به صورت قطعی برخلاف آن گواهی می دهد.
در نقد اجماع (دلیل چهارم) باید گفت:
اولاً: اجماعی از امت اسلامی در کار نیست؛ زیرا همه شیعیان برخلاف این، عقیده دارند. آنچه از اجماع در نظر اهل سنت معتبر می باشد، اجماع امّت است و شیعیان نیز جزء امّت اسلامی به حساب می آیند. از این رو نمی توان گفت مخالفت شیعیان مهم و قابل توجّه نیست؛ زیرا هم از جهت کمیت تعداد آنها بسیار قابل توجه است و هم از جهت کیفیت؛ وجود بزرگان، دانشمندان و حتی صحابه کبار پیامبر مانند حضرت علی علیه السلام، حضرت زهرا علیهاالسلام، سلمان، ابوذر و غیره در میان آنها قابل توجه است.
ثانیاً: در میان علمای اهل سنت نیز اجماع وجود ندارد؛ زیرا هم در تعریف صحابه پیامبر با هم اختلاف نظر دارند - چنان که قبلاً گذشت - و هم در عدالت همه صحابه اتفاق نظر وجود ندارد. ابن حاجب در مختصر الاصول می گوید:
«الاکثر علی عدالة الصّحابة و قیل هم کغیرهم و قیل قول ثالث الی حین الفتن و قالت المعتزله عدول الّا من قاتل علیاً.»[24]
در اینجا ابن حاجب چهار قول را درباره صحابه ذکر می کند:
1- عدالت همه صحابه که قول اکثر است.
2- فرقی میان صحابه و غیر صحابه نیست.
3- عدالت صحابه تا قبل از وقوع فتنه و اختلاف میان خود آنها.
4- عدالت صحابه جز آنهایی که با علی جنگیدند که این قول، قول معتزله است.
سعدالدین تفتازانی می گوید: میان خود صحابه پیامبر آنچنان که در کتابهای تاریخی آمده است جنگها و مشاجراتی رخ داده است که ظاهرش نشان می دهد برخی از صحابه از راه حق منحرف شده اند و به حد ظلم و فسق رسیده اند و انگیزه و عامل این امر، کینه، دشمنی، حسادت، خصومت، ریاست طلبی و جاه پرستی بوده است. این گونه نیست که هر کس پیامبر را ملاقات کرده است به خیر و خوبی شناخته شده باشد. البته علما به خاطر حسن ظنّی که نسبت به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله دارند برای مشاجرات و محاربات آنها توجیهاتی ذکر می کنند و آنها را از گمراهی و فسق مبرّا می دانند.[25]
با توجه به این که ابن حاجب و سعدالدین تفتازانی از جهت زمانی بر افرادی مانند ابن حجر عسقلانی تقدّم دارند، قهراً ادّعای آنها در نفی اجماع مقدم بر ادّعای ابن حجر در اثبات اجماع است.
انتقاداتی چند بر دیدگاه اهل سنت درباره عدالت صحابه
1- آیات فراوانی در قرآن کریم (خصوصاً در سوره های توبه، احزاب و منافقون) به توبیخ و سرزنش شدید برخی از اطرافیان و همراهان پیامبر اکرم که از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزیده اند به عنوان منافقان می پردازد؛ در این آیات به افشاگری ماهیت منافقان پرداخته می شود و صفات و افعال ناپسند آنها مورد نکوهش قرار می گیرد.[26]
گاهی در پاسخ می گویند: منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمی آیند. بنابراین، آیات مزبور نمی تواند دلیلی بر ردّ عقیده اهل سنت به شمار آید. ولی پاسخ آن این است که اولاً، به چه دلیل منافقین جزء صحابه پیامبر به حساب نمی آیند؟ مگر تعریف صحابه چه بود که شامل حال آنها نمی شود؟ مگر آنها با پیامبر دیدار نکرده اند و در ظاهر به او ایمان نیاورده بودند؟ ثانیاً، اگر منافقین؛ یعنی، آنهایی که در ایمانشان اهل صدق، صفا و وفا نبودند جزء صحابه به حساب نمی آیند، با توجه به این که همه منافقین افراد شناخته شده ای نبوده اند - چنان که قرآن کریم به صراحت به این امر اشاره دارد -[27]از کجا می توانیم حکم کنیم که چه کسانی صحابه اند و چه کسانی صحابه نیستند؟ با توجه به این که ما برخوردار از علم غیب نیستیم و درباره باطن افراد نمی توانیم داوری کنیم، قهراً نمی توانیم به طور قاطع درباره کسی به صحابه واقعی بودن او حکم کنیم و نیز نمی توانیم کسی را با قاطعیت، برخوردار از عدالت و مصونیت بدانیم. آیا پذیرش این گونه لوازم، نقض غرض به حساب نمی آید؟
ثالثاً از برخی روایات استفاده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله منافقین شناخته شده را نیز جزء صحابه خود به حساب می آورد. در صحیح بخاری آمده است: عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست که منافق معروف «عبدالله بن ابی» را گردن بزند، ولی حضرت فرمود: او را رها کن مبادا مردم بگویند محمد صلی الله علیه و آله اصحابش را می کشد.[28]
2- بسیاری از آیات قرآن کریم اصحاب پیامبر را مورد نکوهش و سرزنش قرار می دهد و از عملکردهای آنها اظهار ناخشنودی می کند که به عنوان نمونه به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:
ای اهل ایمان چه می شود که وقتی به شما گفته می شود در راه خدا کوچ کنید، بر زمین سنگینی می کنید؟ آیا به زندگانی دنیا به جای آخرت راضی گشته اید؟ همانا بهره زندگی دنیا در برابر آخرت ناچیز است؛ اگر کوچ نکنید شما را دچار عذابی دردناک می کند و گروه دیگری را جایگزین شما می نماید...[29]
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا چیزی را می گویید که به آن عمل نمی کنید؟! بسیار در نزد خدا مبغوض است که چیزی را بگویید و به آن عمل نکنید.[30]
ای پیامبر! بر تو منت می گذارند که اسلام آورده اند. بگو: اسلامتان را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوی ایمان هدایتتان کرد، اگر اهل صداقت و راستی باشید.[31]
برخی از آنان دائماً پیامبر را اذیت می کنند و می گویند: پیامبر شخص خوش باوری است. بگو این خوش باوری من به نفع شماست؛ پیامبر به خدا ایمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصدیق می کند و برای آنان که از شما ایمان آورده اند رحمت است و آنان که رسول خدا را می آزارند برای آنها عذابی دردناک است.[32]
برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده می گیرند، پس اگر مال زیادی به آنها عطا کنی راضی می شوند و اگر چیزی به آنها داده نشود سخت خشمگین می گردند.[33]
شما همان کسانی هستید که پیش از آن که دستور جهاد برای مسلمانان بیاید آرزوی کشته شدن (شهادت) می کردید، پس اکنون که به جهاد مأمور شدید چرا از مرگ نگران می شوید؟ محمد صلی الله علیه و آله نیست مگر پیامبر از جانب خدا که پیش از او نیز پیامبرانی بودند و رفته اند، اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته های خویش (دین جاهلیت) بر می گردید؟! اگر کسی مرتد شود و به عقب برگردد به خدا ضرری نخواهد رسید.[34]
در این آیه مؤمنان را هشدار می دهد که مبادا با مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله از آموزه ها و سفارشهای آن حضرت دست بردارید و دوباره به آیین جاهلیت برگردید. آیا همین آیه نشانه نمی دهد که این احتمال (دست برداشتن از دستورات خدا و پیامبر) در مورد صحابه بکلی منتفی نیست؟ و آیا همین نشان نمی دهد آیاتی که در مدح و تمجید یاران پیامبر آمده است، مدح مطلق و دائم العمر نیست؟ چنان که بسیاری از آیات نیز با تعبیرات و قیودی به همین نکته اشاره دارند.
بیاد آورید هنگامی که (در جنگ احد، روی به هزیمت گذاشته) از کوه بالا می رفتید و به پشت خود نگاه نمی کردید و پیامبر از پشت سر، شما را صدا می زد، سپس اندوه ها یکی پس از دیگری به سوی شما روی آورد... جمعی از شما در فکر جان خویش بودند؛ آنها گمانهای نادرست درباره خدا - همانند گمانهای دوران جاهلیت - داشتند و می گفتند: آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می شود؟... آنها در دل خود اموری را پنهان می دارند که برای تو آشکار نمی سازند؛ می گویند: اگر سهمی از پیروزی داشتیم در اینجا کشته نمی شدیم.[35]
از این دست آیات در قرآن به قدری زیاد است که به هیچ وجه مجال ذکر همه آنها نیست. این آیات همانگونه که صریحاً و یا مفهوماً دلالت دارند، درباره مؤنان و مسلمانانی است که در مدینه زندگی می کردند و نه تنها پیامبر را مشاهده کرده بودند بلکه با او در جنگ و در جریانات مختلف همراهی داشته اند و از مصاحبت نزدیک پیامبر بهره مند بوده اند. دلالت این آیات بر عدم عدالت و عدم مصونیت صحابه از گناه و فسق به حدّی است که برای هیچ منصفی جای تردید باقی نمی گذارد.
جالب این است که برخی از آیات بصراحت بر فسق برخی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت دارد. به عنوان نمونه می توان به این آیات اشاره کرد:
ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد، (باور نکنید) پس تحقیق کنید، مبادا از روی جهالت با قومی برخورد کنید، سپس از کارتان پشیمان گردید.[36]
زمخشری در تفسیر این آیه می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ولید بن عقبه را برای جمع آوری زکات به سوی قوم بنی المصطلق فرستاد و میان او و آنها کینه ای بود. همین که به نزدیک دیار آنها رسید آنها سواره به استقبال او شتافتند، او پنداشت که به قصد جنگ با او آمده اند، برگشت و به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد که آنها مرتد شدند و از دادن زکات امتناع می ورزند.[37]
برخی از آیات بر بی ادبی و کم شعوری برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت دارد:
آنان که تو را از پشت حجره هایت با صدای بلند می خوانند (فریاد یا محمد یا محمد صلی الله علیه و آله سر می دهند) به حقیقت اکثر آنها بی خرد و بی شعورند و اگر آنها (ادب نگه داشته) و صبر می کردند تا تو به جانب آنها بیرون آیی به نفع آنها بود.[38]
از برخی از آیات استفاده می شود که گاهی برخی از اصحاب کلمات کفرآمیز بر زبان جاری می کردند و افکار کفرآمیز در دل آنها رسوخ پیدا می کرد:
به خدا سوگند می خورند که چیزی نگفته اند، ولی به تحقیق، آنها کلام کفر را بر زبان رانده اند و پس از اسلام آوردنشان کافر گشته اند.[39]
3- روایات فراوانی در منابع اهل سنت وجود دارد که به وضوح بر عدم عدالت برخی از صحابه دلالت دارند، به عنوان نمونه تنها به چند مورد آن بسنده می کنیم:
الف) بخاری در صحیح خودش در«باب فی الحوض» حدود ده روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که همه آنها در ذم صحابه، سرزنش و شکوه از عملکرد اصحاب بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهاست. به چهار روایت آن اشاره می کنیم:
نبی خاتم فرمود: اقوامی در قیامت در سر حوض بر من وارد می شوند، هم من آنها را می شناسم و هم آنها مرا، سپس بین من و آنها جدایی انداخته می شود و من می گویم: آنها از من هستند. در جواب من گفته می شود: تو نمی دانی که آنها بعد از تو چه کارها کردند (چه بدعتها گذاشتند). آنگاه من می گویم: دور باد آنان که پس از من در دین تغییر دادند.
من قبل از شما می روم و شاهد و گواه بر کارهای شما هستم... به خدا سوگند بر شما نمی ترسم که پس از من مشرک شوید، ولی می ترسم که بر سر دنیا رقابت و دعوا کنید.
در قیامت در حالی که من ایستاده ام ناگهان گروهی وارد می شوند و من آنها را می شناسم، ناگهان فردی به آنها می گوید: زودتر بیایید! می گویم: به کجا؟ می گوید: به خدا قسم به سوی جهنم. می گویم: اینها چه کار کرده اند؟ می گوید: پس از تو به جاهلیت برگشتند و مرتد شدند. از آنها نمی بینم کسی نجات پیدا کند جز به اندازه چند شتری که از گله شتران جدا شوند.[40]
ب) ابوسعید خدری می گوید: روزی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت مشغول تقسیم بود، ناگهان ذوالخویصره که از بنی تمیم است آمد و گفت: یا رسول الله! عدالت را رعایت کن! حضرت فرمود: وای بر تو، اگر من عدالت نورزم چه کسی می خواهد عدالت کند! عمر برخاست و عرض کرد یا رسول الله! اجازه بده که گردنش را بزنم، حضرت فرمود او را رها کن، چرا که او دارای یارانی است که شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه آنان کم و بی ارزش می بینید، آنها قرآن می خوانند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود؛ آنان از دین خارج می شوند چنان که تیر از کمان خارج شود.[41]
ج) احمد بن اشکاب گوید: محمد بن فضیل از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را ملاقات کردم به او گفتم: خوشا به حالت! با پیامبر هم صحبت بودی و زیر درخت با او بیعت کردی، گفت: فرزند برادرم! تو نمی دانی که ما پس از او چه کارها کردیم و چه انحرافها در دین به وجود آوردیم.[42]
د) علی در یمن بود قطعه هایی از طلا را برای پیامبر فرستاد؛ حضرت آنها را میان برخی از مردم تقسیم کرد؛ قریش (مهاجرین) و انصار خشمگین شدند و گفتند: چطور شد که طلاها را به شخصیتهای «نجد» می دهد و به ما نمی دهد؟ پیامبر فرمود: می خواهم دل آنها را به دست آورم و الفتی در میانشان ایجاد نمایم؛ پس یک نفر آمد و گفت: یا محمد! از خدا بترس! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرمانی کنم چه کسی خدا را اطاعت می کند؟ آیا درست است که مردم اهل زمین مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانید؟ خالد بن ولید اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد.[43]
از این دست روایات که بر عدم عدالت صحابه دلالت دارد در منابع اهل سنت فراوان است و ما به همین مقدار بسنده کردیم.
4- رفتار و برخورد صحابه نسبت به همدیگر نشان می دهد که خودشان به عدالت صحابه عقیده ای نداشته اند. در اینجا به عنوان نمونه به برخی از این برخوردها اشاره می کنیم:
الف) مضامین پاره ای از روایات پیشین به وضوح بر عدم اعتقاد صحابه نسبت به عدالت یکدیگر دلالت دارد؛ مثلاً یکی از صحابه (مانند عمر و یا خالد بن ولید) از پیامبر اجازه می خواهد که گردن صحابی دیگر را به خاطر گفتار و یا رفتار ناشایست بزند و یا این که جمعی، جمع دیگر را به نفاق و دو رویی متهم می کنند.
ب) از منابع اهل سنت استفاده می شود که معاویه به سبّ امام علی علیه السلام می پرداخت و دیگران را نیز به این کار ترغیب و تشویق می کرد؛ در صحیح مسلم و ترمذی آمده است: معاویه به سعد بن ابی وقاص فرمان داد که علی را سب کند و از او پرسید که چرا علی را سب نمی کنی؟ او در پاسخ گفت: چون سه چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق علی فرمود مانع از این می شود که او را سبّ کنم.[44]
مسعودی می گوید: زمانی که معاویه حج کرد و طواف خانه را به جا آورد به همراه سعد بن ابی وقاص به دارالندوه رفت، او را نیز بر تخت خود نشانید. در این هنگام معاویه شروع به سب، بدگویی و دشنام علی کرد. سعد به او گفت: مرا در کنارت روی تخت نشاندی و شروع به سب علی کردی؟ به خدا سوگند اگر یکی از خصال علی علیه السلام در من بود برایم از آنچه خورشید بر او طلوع می کند و می تابد محبوبتر بود... به خدا سوگند هرگز تا عمر دارم در خانه تو وارد نمی شوم و از کنار معاویه بلند شد.[45]
زمانی که حسن بن علی علیه السلام رحلت کرد معاویه حج به جا آورد، سپس وارد مدینه شد و تصمیم گرفت بر روی منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را لعن کند، به او گفتند: در اینجا سعد بن ابی وقاص حضور دارد و مطمئن هستیم که او به این کار راضی نیست، پس کسی را به نزد او بفرست و رأی او را به دست آور. معاویه کسی را فرستاد و آن شخص پیام معاویه را به او رساند، او در جواب گفت: اگر معاویه چنین کند از مسجد بیرون می روم و برنخواهم گشت. از این رو، معاویه از لعن علی تا موقعی که سعد زنده بود خودداری کرد؛ همین که او مرد، بر روی منبر، علی را لعن کرد و بر عمّال خود نوشت که او را بر روی منابر لعن کنند و آنها نیز چنین کردند. امّ سلمه همسر پیامبر بر او نوشت که شما در حقیقت خدا و رسول خدا را در روی منابر خود لعن می کنید، ولی او اعتنایی نکرد.[46]
روایتی که بر سب و لعن حضرت علی علیه السلام از جانب معاویه و همراهان او در منابع اهل سنت وجود دارد بسیار است؛ علامه امینی در بحثی تحت عنوان «جنایات معاویه» آنها را جمع آوری کرده است.[47]
ج) می دانیم جمع زیادی از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از بلاد مختلف اسلامی به دلیل تخلفات و انحرافات عثمان بر او شوریدند و او را به قتل رساندند و نیز می دانیم که پس از مرگ عثمان، معاویه که خود به نوعی در مرگ عثمان نقش داشت، فرصت را غنیمت شمرده و به خونخواهی عثمان قیام کرد و جمعی از صحابه و در رأس آنها حضرت علی علیه السلام را عامل و طراح قتل معرفی کرد و از حضرت علی علیه السلام می خواست همه دست اندرکاران قتل را به او (به عنوان ولی دم) تحویل دهد تا قصاص کند. این حقیقت در کتب اهل سنت فراوان آمده است. حال چگونه می توان این جریانات را با اعتقاد به عدالت صحابه توجیه کرد؟ مگر علی علیه السلام، طلحه، زبیر و نیز کسانی که به قتل عثمان اقدام کردند و نیز عثمان، معاویه، عمروعاص و همراهانش جزء صحابه پیامبر نبودند؟ اگر خودشان به عدالت و اجتهاد صحابه عقیده داشتند آیا هرگز چنین جریاناتی اتفاق می افتاد؟!
د) روایات فراوانی در کتب اهل سنت دلالت بر این معنا دارد که عایشه نه تنها به قتل عثمان راضی بود و به همین خاطر پیکهایی که عثمان برای او جهت پادرمیانی برای نجات جان خود می فرستاد با جواب منفی و بدگویی عایشه نسبت به عثمان مواجه می شدند، بلکه تا حدودی در تحریک مردم هم نقش داشته است؛ جملات تندی نیز از وی در مورد عثمان نقل شده است مانند:«اقتلوا نعثلاً قتله الله فقد کفر.»[48] یعنی: این پیر خرفت را بکشید. خدا او را بکشد که به حقیقت کافر شده است.
ه) میان برخی از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جنگها و کشمکش های خونین اتفاق افتاد؛ جنگهایی که ده ها هزار نفر را به کام مرگ کشید. نمونه آن جنگها، جنگ صفین، جمل و نهروان است. در همه این جنگها هر دو طرف از صحابه پیامبر بوده اند؛ اگر صحابه دارای عدالت و مصونیت از گناه و فسق بودند و خود صحابه به این امر واقف، بلکه مؤن و معتقد بودند، چگونه راضی می شدند خون همدیگر را بریزند و جمع کثیری را بی خانمان و بیچاره کنند؟ عجیب این است که علمای اهل سنت در اینگونه موارد توجیه نامعقولی را مطرح می کنند و می گویند: چون همه آنها برخوردار از اجتهاد بودند، اختلاف در اجتهاد داشتند و خداوند به آنها که در اجتهاد خود به حقیقت رسیدند، دو ثواب و به آنها که دچار اشتباه شدند یک ثواب عطا خواهد کرد و هر دو گروه در نزد خدا مأجور و مغفورند!
ولی آیا عقل سلیم زیر بار اینگونه توجیهات بی اساس می رود؟ آیا می توان به بهانه اجتهاد، هر ظلم، جنایت، قتل، غارت و تهمتی را توجیه کرد؟ سؤل جدی این است که پس این اعتقاد آنها به عدالت و اجتهاد همدیگر در مقام عمل چه ثمره و سودی داشته است؟ اساساً می توان گفت حال که به عدالت و اجتهاد یکدیگر عقیده داشتند با هم این گونه رفتار می کرده اند اگر چنین اعتقادی نسبت به هم نداشتند چه رفتاری با هم می کردند؟! آیا برخوردی ناپسندیده تر از آنچه که اتفاق افتاد قابل تصور است؟!
سؤل دیگر این است که آیا همین برخوردها را برای دیگران (غیر از صحابه) در صورت وجود اجتهاد، قابل قبول می دانید؟ کدام عاقل است که نفهمد دعوای معاویه و عمروعاص با امام علی علیه السلام ناشی از اختلاف در اجتهاد نبوده است، بلکه مقام خواهی، ریاست طلبی، کینه و حسادت عامل اصلی دعوا بوده است.
و) ابوبکر در زمان خلافتش خالد بن ولید را به یمامه به سوی بنی تمیم فرستاد؛ خالد پس از فریب دادن و بستن دستهای آنها به جرم درنگ در پرداختن زکات گردنشان را زد و مالک بن نویره صحابی جلیل القدر رسول خدا را به قتل رسانده و همان شب با زن او به سر برد و با او زنای محصنه کرد؛ وقتی خبر به ابوبکر رسید به جای این که به خاطر این اعمال وقیحانه و رذیلانه، خالد را مجازات کند، از او درگذشت و گفت او اجتهاد کرده و اشتباه نموده است![49]
ز) اباهریره که یکی از صحابه بسیار معتبر در نگاه اهل سنت می باشد، در میان جمعی ازصحابه پیامبر به جعل و وضع حدیث و نسبت آن به پیامبر صلی الله علیه و آله متهم بوده و این مسأله درمنابع اهل سنت نیزآمده است.
در صحیح بخاری و برخی دیگر از کتابهای اهل سنت آمده است که ابوهریره در سال هفتم هجرت بعد از فتح خیبر از یمن به مدینه آمد و اسلام را برگزید و در آن زمان بیش از سی سال سن داشته است. بنابراین، تنها سه سال جزء صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.[50] سؤل جدی ای برای همگان از دیرباز مطرح بوده است که چگونه معقول است شخصی تنها سه سال به مدینه آمده باشد و جزء صحابه پیامبر شده باشد ولی هزاران حدیث از پیامبر آن هم در حوادث و جریانات مختلف، از کلی ترین تا جزئی ترین حوادث نقل کند؟!
اجماع اهل حدیث چنان که در شرح حال ابوهریره در الاصابة و غیر آن آمده بر این است که ابوهریره نسبت به همه صحابه بیشترین احادیث را نقل کرده است. مجموع احادیثی که از او مسنداً نقل شده است به پنج هزار و سیصد و هفتاد و چهار حدیث می رسد؛ تنها در صحیح بخاری چهارصد و چهل و شش حدیث از او آمده است.
جمیع روایاتی که از خلفای چهارگانه از پیامبر نقل شده است نسبت به مجموع احادیثی که از ابوهریره نقل شده است کمتر می باشند؛ زیرا روایاتی که از ابوبکر نقل شده است صدو چهل و دو حدیث و از عمر پانصد و نه حدیث و از عثمان صدو چهل و شش حدیث و روایاتی که از امام علی علیه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است پانصد و هشتاد و شش حدیث می باشند که مجموعاً هزار و چهارصد و یازده حدیث می شود.
نسبت این عدد با عدد احادیثی که از ابوهریره نقل شده است بسیار کمتر می باشد. اگر این نکته را بیفزاییم که خلفا از پیشگامان در پذیرش اسلام و همراهی با پیامبر بوده اند و نیز عقل، ادراک، ضبط و درک آنها به مراتب از ابوهریره بیشتر بوده است و در حوادث و جریانات مختلف با پیامبر همراهی داشته اند، بر شگفتی و غرابت این مسأله افزوده می گردد.[51] به همین جهت از روایات خود ابوهریره بر می آید که در زمان حیات او نیز در میان مردم به دروغگویی معروف شده بود.[52]
احمد امین مصری می گوید: بعضی از صحابه از فراوانی روایات ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله بر او خرده می گرفتند و گلایه داشتند؛ چنان که شاهد بر این معنا دو روایتی است که مسلم در صحیح خودش در این رابطه نقل می کند.[53]
نظّام به نقل ابن قتیبه می گوید: عمر، عثمان، علی و عایشه، ابوهریره را در نقل احادیث از پیامبر تکذیب کردند.[54]
ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: ابوهریره نزد شیوخ ما (معتزله) متهم، فاقد اعتبار و ناپسند در نقل است. عمر او را تازیانه زد و گفت روایات زیادی از پیامبر نقل می کنی و شایسته است که دروغگو نامیده شوی. از علی علیه السلام نقل شده است که گفت: ابوهریره دروغگوترین مردم بر رسول خداست. ابو حنیفه گفته است صحابه عادلند، جز چند نفر که ابوهریره و انس بن مالک از جمله آنها هستند.[55]
سید شرف الدین در کتاب خود درباره تکذیبهایی که از ابوحنیفه شده است بحثی را تحت عنوان «انکار السّلف علیه» آورده است.[56]
جالب این است که ابوهریره درباره جریاناتی از پیامبر مستقیماً و مسنداً نقل روایت می کند که مربوط به قبل از اسلام آوردن او و قبل از ورود او به مدینه از یمن می باشد؛ اینگونه روایات، علما و محدثین اهل سنت را سخت به تعجب و تکاپو برای توجیه آن واداشته است.[57]
در منابع اهل سنت آمده است که عمر، ابوهریره را از ولایت بحرین عزل کرد و به او گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا! مال خدا (بیت المال) را دزدیدی؟ این همه اموال را از کجا آوردی؟ عمر این اموال را از چنگ او گرفت[58].
با توجه به آنچه گذشت ادعای عدالت همه صحابه پیامبر به نظر هر هوشمند منصف، افسانه ای بیش نیست که به هیچ وجه نه با واقعیات تاریخی سازگاری دارد و نه مورد قبول خود صحابه بوده است. متأسفانه اهل سنت برای توجیه برخی حوادث که در صدر اسلام رخ داده است مانند قضیه سقیفه و کنار زدن اهل بیت پیامبر و... چاره ای ندیدند جز این که به این قول ضعیف تن دهند و همه آنچه که از صحابه اتفاق افتاده است را به نام عدالت و اجتهاد توجیه نمایند.
پی نوشت ها:
[1] مدرس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده.
[2] ر.ک.: ابن اثیر، اسد الغابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، صص 12 - 11؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، داراحیاء التراث العربی، ج 7، صص 3-2.
[3] ر.ک.: یوسف بن عبدالبرّ قرطبی، الاستیعاب فی معرفة الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415 ق.، ج 1، ص 10.
[4] همان، ص 11.
[5] ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، دارالکتب العلمیه، بیروت، ج 1، ص 4.
[6] همان، ص 5.
[7] ر. ک.: همان، صص 6-5؛ یوسف بن عبدالبرّ قرطبی، پیشین، صص 18 - 17؛ ابن اثیر، جامع الاصول، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403 ق.، ج 1، صص 75-74.
[8] محب الدین احمد بن عبدالله طبری، الریاض النظره، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اول، 1418 ق.، ج 1، ص 22.
[9] سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 29.
[10] فتح/29: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِک مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ... وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً.
[11] توبه/100: وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الأَْنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
[12] فتح/18: لَقَدْ رَضِی اللّهُ عَنِ الْمُؤمِنِینَ إِذْ یبایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً.
[13] انفال / 75-74: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِک هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کرِیمٌ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکمْ فَأُولئِک مِنْکمْ.
[14] در ارتباط با آیات و روایاتی که برای عدالت صحابه استدلال شده است می توان به کتب زیر مراجعه کرد: صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت، ج 4، صص 188-183؛ الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، صص 9-7؛ صحیح بخاری، دارالقلم، بیروت، ج 3، ص 60؛ سنن ترمذی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1421 ق.، صص 1006- 1005؛ الاستیعاب فی معرفة الصحابة؛ ج 1، صص 25-20؛ اسدالغابه، ج 1، ص 12؛ الریاض النضرة، ج 1، صص 22-15؛ ابن حجر، المطالب العالیه، دارالمعرفه، بیروت، 1414 ق.، ج 4، صص 151-146.
[15] یوسف بن عبدالبرّ قرطبی، پیشین، ج 1، ص 19.
[16] همان، ص 25.
[17] ابن حجر عسقلانی، پیشین، ص 6.
[18] یوسف بن عبدالبرّ قرطبی، پیشین، ص 19.
[19] همان، ص 25.
[20] فتح/10: إِنَّ الَّذِینَ یبایعُونَک إِنَّما یبایعُونَ اللّهَ یدُ اللّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ فَمَنْ نَکثَ فَإِنَّما ینْکثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللّهَ فَسَیؤتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.
[21] سنن ترمذی، صص 1006-1005.
[22] قاضی عیاض، شرح الشفاء، ج2، ص 91.
[23] ر.ک.: سلطان الواعظین شیرازی، شبهای پیشاور، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و یکم، 1352، صص 595-594.
[24] ابن حاجب، مختصر الاصول، ج2، ص67.
[25] سعدالدین تفتازانی، پیشین، ص 310.
[26] در این رابطه می توان به سوره منافقون و سوره توبه / 74، 97، 101 و 102؛ احزاب / 12 و 19-18؛ بقره / 10-8؛ نساء/142 مراجعه کرد.
[27] توبه / 101: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکمْ مِنَ الأَْعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» یعنی: برخی از بادیه نشینان که در اطراف شما هستند منافقانند و برخی از اهل مدینه در نفاق فرو رفته اند تو آنها را نمی شناسی، ما می شناسیم.
[28] صحیح بخاری، ج 3، ص 538.
[29] توبه / 39-38.
[30] صف / 3-2.
[31] حجرات / 17.
[32] توبه / 61.
[33] توبه / 58.
[34] آل عمران / 146-143.
[35] آل عمران / 154-153.
[36] حجرات / 6.
[37] زمخشری، کشاف، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1416 ق.، ج 4، ص 360: (ولید، برادر مادری عثمان است. همان کسی که در زمان خلافتش او را پس از سعد بن ابی وقاص والی کوفه قرار داد و در حال مستی برای مردم نماز صبح را چهار رکعتی به جا آورد و پس از نماز رو کرد به مردم و گفت آیا می خواهید بیش از این برای شما بخوانم و به همین خاطر عثمان او را عزل کرد.)
[38] حجرات / 5.
[39] توبه/74 و در همین رابطه می توان به آل عمران / 153؛ توبه / 45 و احزاب /12 مراجعه کرد.
[40] صحیح بخاری، ج 4، باب فی الحوض، ص 503.
[41] همان، ج 3، ص 47.
[42] همان، ص 234.
[43] همان، ج 4، ص 795.
[44] صحیح مسلم، ج 7، ص 120؛ صحیح ترمذی، ص 980، حدیث 3733.
[45] مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 61.
[46] ابن عبدربه مالکی، العقد الفرید، ج 2، ص 301.
[47] محمدحسین امینی، الغدیر، ج 10، ص 257.
[48] در برخی منابع اهل سنت آمده است که نعثل نام یک یهودی ریشدار است که در مدینه زندگی می کرد و شبیه عثمان بود.
[49] محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 240؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 149؛ تاریخ ابن عساکر، ج 5، صص 112-105؛ ابن حجر عسقلانی، پیشین، ج 2، ص 414 و ج 3 ص 357.
[50] صحیح بخاری، ج 3، ص 42؛ ابن حجر عسقلانی، پیشین و نیز در الطبقات الکبری، در ترجمه ابوهریره به این مطلب تصریح شده است.
[51] ر.ک.: سید عبدالحسین شرف الدین الموسوی، ابوهریره، دارالزهراء، بیروت، چاپ ششم، 1415 ق.، ص 5354.
[52] صحیح مسلم، ج 2، ص 217؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مصر، ج 1، ص 359.
[53] احمد امین، فجر الاسلام، باب ششم، فصل دوم.
[54] ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ص 27.
[55] ابن ابی الحدید، پیشین، ص 360.
[56] سید عبدالحسین شرف الدین الموسوی، پیشین، ص 193.
[57] ر.ک.: همان، ص 187.
[58] ابن ابی الحدید، ج3، ص104؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج4، ص 90، ابن حجر عسقلانی، پیشین، شرح حال ابوهریره؛ یوسف بن عبدالبرّ قرطبی، پیشین، شرح حال جعفر؛ ابن عبدربّه، پیشین، باب فی ما یأخذ به السلطان من الحزم و العزم.
نظر شما