موضوع : پژوهش | مقاله

تحلیل شاخص های استکبار آمریکایی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 35، آبان 1383 

نویسنده : مظاهری سیف، حمیدرضا
حمیدرضا مظاهری سیف[1]

چکیده:
شعار، شعور اجتماعی مردمی است که قدرت و عزم خود را در حفظ منافع و دفع زیانها از جامعه خویش متجلی می کنند. این گفتار در صدد پاسخ به این پرسش است که آیا شعار «مرگ بر آمریکا» به نفع مصالح ملّی ماست یا به زیان ما؟

اشاره
شعار، ترنم شعور اجتماعی مردمی است که با بینش، هدفداری و آرمانگرایی، در راه سعادت قوم خویشتن می کوشند. هم از اینرو، هر ملت هوشمند و فرزانه ای راه و هدفی دارد که هویت آن جامعه است. پس هویت جامعه، هم سود و زیان جامعه را از دیدگاه مردم، برجسته و درخشان می کند و هم شعور و حیات جامعه، بر پایه آن می پاید و دوام می یابد.

خاستگاه شعارها شعور جمعی است. شعار، اصرار و تأکید مردم و افراد جامعه بر ارزشها و اهدافی است که متضمن منافع ملی آنهاست. مردم می کوشند تا در شعارهایشان قدرت و عزم خود را در حفظ منافع و دفع زیانها، از جامعه خویش متجلی نمایند. بر این اساس، محتوا و مفاد شعارها دو گونه است؛ یا اعلام و تأکید بر منافع و یا اصرار و عزم بر دفع زیانها.

مقدمه
این مقاله، کنکاش در یافتن پاسخ این پرسش است که آیا شعار «مرگ بر آمریکا» به نفع ما یا به زیان ماست؟ آیا با توجه به اوضاع جهانی و بین المللی، بهتر نیست که به جای شعارهای تند، از دوستی و رابطه سخن بگوییم و یا دست کم اگر رابطه به نفع ما نیست، سر میز مذاکره نرویم، اما چنین شعارهایی ندهیم تا تنشها افزایش نیافته، استکبار جهانی تهدیدات خود را علیه ما عملی نکند؟

روش این پژوهش، توصیفی و پدیدارشناسانه است؛ زیرا اگر استکبار آمریکایی به خوبی توصیف شود، ضرورت مبارزه با آن به همه اشکال، چه علمی، چه سیاسی و حتی زبانی آشکار می گردد.

آمریکا
برای یافتن پاسخ پرسش بالا لازم است مقصود از آمریکا تبیین شود. آیا منظور از آمریکا، مردم آن است؛ مردمی که زیر زنجیرهای امپراطوری خبری و رسانه های استکباری آن دولت، تاب برآوردن فریادی را ندارند؟ یا منظور از آمریکا، سیاستهایی است که از سوی حکومت و دولت آمریکا در دنیا اعمال می شود؛ دولتی که روح استکباری و خوی فرعونی آن بر کشورهای بسیاری سایه انداخته است؟

درباره روح آمریکایی نمی توان به سادگی محدوده و قلمرویی برای پژوهش تعیین کرد. روح استکباری آمریکا تنها در کالبد دولت و حکومت آمریکا دمیده نشده است؛ بلکه بسیاری از مؤسسات اقتصادی، شبکه های مخفی و آشکار سیاسی، مراکز فرهنگی و پژوهشی خصوصی و بین المللی، حتی با عنوان خیریه و بخش عمده ای از مطبوعات و رسانه های جهانی، با روح استکباری آمریکا و به منظور پیشبرد اندیشه و اراده آمریکا در کار و حرکت هستند.

برای روشن شدن این که آیا شعار دادن علیه آمریکا لازم است یا نه، اندیشه و اراده استکباری آمریکا را در شاخصه های سیاسی، اقتصاد و فرهنگی مطالعه می کنیم.

شعاری برآمده از تجربه های بسیار
مردم ایران سالهاست که خوی استکباری آمریکا را تجربه کرده اند و همواره شعار «مرگ بر آمریکا» از جان مردم می جوشد. خاطرات تلخی از آمریکا در حافظه تاریخی مردم ما به یادگار مانده است؛ از جمله کودتای 28 مرداد، فعالیتهای جاسوسی[2] سفارت آمریکا، هواپیمای مسافربری و غیره، چشمه هایی بودند که شعور ظلم ستیزی مردم از آنها جوشید و به رود خروشنده و با عظمت «مرگ بر آمریکا»، مایه بیشتری بخشید. (باشد که روزی این سیل خروشان، همه ظلمها را فرو شوید و از ریشه برکند.)

دو عامل، سبب تداوم این شعار شده است؛ نخست، روح ظلم ستیزی مردم ایران که نیروی ایجاد انقلابی عظیم را داشت و دیگر، رسوایی آمریکا در این که نشان داد مظهر بیداد و فرعونیت است و از هیچ تجاوز و جنایت و خیانتی برای شکستن عمود خیمه استقلال و به قفس درآوردن آزادی این ملت فروگذار نمی کند. این دو عامل، همچون دو بال پر توان، شعار «مرگ بر آمریکا» را در سپهر شعور تاریخی مردم ایران به اوج رسانید.

استکبار آمریکا ضد استقلال و منافع ملتها
آمریکا، بدین جهت با استقلال و آزادی ایران مخالف است که این استقلال، علیه منافع سلطه طلبانه اوست. پروفسور آمریکایی، پ. رامازانی، توضیح می دهد که «ایران از نظر ایالات متحده آمریکا، به مثابه حلقه دوم استراتژی در سیستم دولتهای خاور نزدیک و میانه است. ایران بیشتر از همه، دولتی قوی در تمام خلیج فارس می باشد.»[3]

دخالتهای آمریکا در ایران از کودتای 28 مرداد آغاز شد و بهترین طعمه مورد طمع آمریکا، نفت ایران بود. البته منافع آمریکا در ایران تنها نفت نبود، بلکه ایران با تولید بالای نفت و پولی که از فروش آن به دست می آورد، بازار خوبی برای کالاهای مصرفی آمریکایی بود. «از سال 1960 تا 1974، یعنی در مدت 14 سال، حجم صادرات ایالات متحده به ایران بیش از 10 برابر افزایش یافت.»[4]

سلطه جویی آمریکا تنها در برابر ایران نیست، بلکه نمونه های مشابه بسیاری در جهان دارد و این اراده سلطه جو و تسخیرگر، همه جا پنجه خود را نمایان ساخته است؛ تهاجم اقتصادی به تایوان[5]، ایجاد بحران در مکزیک[6] و آرژانتین، اجرای سیاست دامپینگ[7] در کره جنوبی[8]، تحمیل برنامه های تعدیل اقتصادی در جهان سوم که موجب ویرانی اقتصادی آنها گردید - برای نمونه در سال 1991 هند را به زانو درآورد-[9]، طراحی و اجرای کودتای پینوشه در شیلی و سپس فساد اقتصادی در آن کشور[10] و نمونه های دیگر که «بیو» به خوبی در کتاب «پیروزی سیاه» نشان داده است و نمونه های جدیدتر، مثل جنگ در افغانستان و افزایش تولید خشخاش و مواد مخدر و یا جنگ در عراق و غارت نفت این کشور.

این همه تجاوز و برتری طلبی و افساد، نه از منطقه ای جغرافیایی در غرب عالم به نام آمریکا است و نه از مردم آن دیار که گاهی خود از قربانیان هستند[11]، بلکه این ظلمها و فسادها از اندیشه و اراده فاسدی است که تمام امکانات در آن کشور را در خدمت خویش گرفته است. با تعبیری پدیدار شناسانه، آمریکا شیطانی است که در دولت و ساختارهای بین المللی موجود در آن کشور ماهیت خود را نمایانده است.

ماهیت استکباری آمریکا
آمریکا، اراده ای معطوف به قدرت است؛ اراده ای در طلب قدرت نامشروع و سلطه گرانه، اندیشه ای که تنها منافع خود را می بیند و خواستی که فقط سود و مصلحت خویش را می جوید و در بهای مصلحت و منفعت خود از هیچ اقدام حد شکنانه و حق کشانه ای رو گردان نیست. حق در نظر او آن است که بر اعمال قدرت خویش بیفزاید و اساسا ملاک عدالت در اندیشه آمریکایی، «منفعت من» است.

تجاوز و خیانت و قلدری آمریکا تنها در برابر ایران نیست، بلکه او در همه دنیا همین روش را دارد. او می خواهد همه چیز را صاحب شود و بر همه حکم براند و هر چیز را آن طور که می خواهد تعریف کند و شکل دهد. هم قدرت را می خواهد، هم ثروت را و هم قصد تسخیر دانش و فرهنگ و باورهای مردم جهان را دارد.

بعضی از پژوهشها نشان می دهد، کمیته ای سیصد نفره، حکومت آمریکا و سایر مراکز و نهادها و دولتهایی را که در راستای اندیشه آمریکایی فعال هستند زیر تدبیر خود دارند[12]؛ گروهی که نزد آنها اقتصاد و سیاست و فرهنگ و دانش و جنگ، جملگی تبدیل به یک چیز می شود و ماهیتی استکباری می یابد، دانشی که جنگ تمدنها و قتل عام مردم بی دفاع را مشروع می سازد، نظریاتی که در قلمرو رشد اقتصادی کشوری همانند فیلیپین و مکزیک و آرژانتین را طعمه آمریکا می سازد، سیاستهایی که امثال کره جنوبی را به ورطه سقوط می راند، تنها به جرم موفقیتهای اقتصادی و این همان استکباری است که هشت سال جنگ را برای مردم ایران به ارمغان آورد.

استکبار اقتصادی
شرکتهای چند ملیتی، عضوی از پیکره آمریکایی در آن دمیده شده و بر اساس اندیشه و اراده استکباری پیش می روند. شرکتهای چند ملیتی، کارخانه ها و مراکز صنعتی و تولیدی هستند که شعبه های آن در دنیا پراکنده است. و به ظاهر، نه آمریکایی هستند، نه آلمانی و نه ژاپنی.

شارل لون سون می نویسد:

«گسترش چند ملیتی ها... همه چیز را در محل تهدید قرار می دهد، کالاهای ساخته شده در ژاپن در واقع به دست شاخه های ژاپنی «تراست»[13]های آمریکایی ساخته می شود. هجوم به بازار آمریکا به وسیله نیویورک از طریق توکیو رهبری می شود. دشمن [و رقیب] کارگران آمریکایی نه کارگران ژاپنی و نه دولت ژاپن، بلکه سرمایه آمریکا است که هیچ چیزش جز ریشه و نام آمریکایی نیست.»

«بسیاری از تراستهای آمریکایی، فعالیتهای خود را یکسره به خارج منتقل کرده اند: تمامی دستگاههای عکس برداری که در ایالات متحده به فروش می رسد، در خارج ساخته شده است... اگر به صنایع پیشرفته نظر افکنید، تصدیق خواهید کرد که یک مشت شرکت که بیشتر به صورت کنسرسیوم یا مجتمع به هم پیوسته اند، بر جهان مستولی شده اند.»

اگر می پندارید این غولها، چاقو به دست، برای افزایش سهم خویش در بازار جهانی با هم می جنگند، زود از اشتباه به در آیید. بی تردید در موارد و در مناسبتهایی، بازار رقابت هنوز گرم است، اما در میان شرکتهای جا افتاده، گرایش به سوی جنگ نیست، بلکه به سوی توافق(کارتل)[14] است.

به سوی تبانی به سبک جنتلمن هاست. و به سوی همیاری با هدف تحکیم شالوده های استیلا و راه بندی بر نو رسیدگان. مورد لاستیک سازی را در نظر بگیرید، شاید برایتان گفته باشند که «میشلین» در آمریکای شمالی با دردسرهایی روبروست؛ زیرا می خواهد در این نیم قاره کارخانه های بزرگ بر پا کند. بی تردید از این گفته نتیجه می گیرید که جنگ میان غولهای لاستیک سازی «انلپ - پیرلی»، «گودرپیچ»، «فایرستون» و «گودیر»، آتشین است.

اما ناگهان کشف می کنید، که دانلپ در بسیاری از کشورها به حساب «گودیر» لاستیک تولید می کند، «میشلین» و «دانلپ» در قلب مجتمعهای معاملاتی، دست به یکی هستند و منتهای شرارت این که یک کارخانه ایرلندی که به حساب یک شرکت آمریکایی لاستیک می سازد، متعلق به شرکت اتریشی «سمپریت» است که زیر نظر شرکت فرانسوی - بلژیکی «کلبر - کولومب» قرار دارد و شرکت اخیر، زیر نظر شرکت فرانسوی میشلین کار می کند که کرسی آن در «بال» سوئیس است.

باری، وقتی با شما از نبرد غولها سخن می گویند، لبخند بزنید «غولهای واقعی با یکدیگر نمی جنگند» در این کار خطرهاست. مناقشه های آن به شیوه مسالمت آمیز، دور یک قالی سبز حل و فصل می شود. بدینسان که «شل» در 25 و استاندار اویل آو نیو جرسی «اسو» در 35 مجتمع معاملاتی با دیگر شرکتهای نفتی شریکند.»

«تصویر غریبی که از این داده ها بر سر دست می آید تصویر یک «اولیگارشی» (حکومت مُتنفذان) جهانی است که از چند صد شرکت بزرگ تشکیل می شود. مدیران این شرکتها که بزودی، مدیران روسی هم بر آن ها افزوده خواهند شد، از مدارس واحد و از محیط اجتماعی واحدی برآمده اند و عقاید یکسانی را ابراز می دارند و هدف واحدی را با وسائل واحدی تعقیب می کنند.»[15]

یکی از عوامل مهم توسعه چند ملیتیها، اجرای نظریه مراحل رشد بود که والت ویتمن روستو طرح کرد و از سوی بانک جهانی به سیاستمداران ملل در حال توسعه تحمیل شد.[16] اینجا یکی از همان مواردی است که به وضوح، یکی شدن سیاست و فرهنگ و دانش و اقتصاد در ماهیتی استکباری پدیدار می گردد.

این توضیحات بدان معنا نیست که جهانی شدن، مطلقا شرّ است، بلکه اگر قرار باشد در این فرایند، تمامی صنایع، تکنولوژی و منافع، به گروه اقلیتی تعلق بگیرد و آنها با شیوه های هنری و ابزار رسانه ای، اقتصادی مصرفی ایجاد کنند. از سوی دیگر، با هر نیرنگی بکوشند تا پیدا شدن هر رقیبی را در نطفه خفه کنند و به بهای گرسنگی و بیماری و فقر و جنگ، روز به روز فربه تر شوند؛ این صورت از جهانی شدن در واقع جهان خواری و ظهور روح خود خواه و استکباری در عرصه اقتصاد است.

در این شکل از جهانی شدن، تولید به جهان سوم منتقل می شود، اما نه برای این که آنها به نان و نوایی برسند، بلکه به منظور تسلط بر نیروی انسانی و منابع طبیعی آنها. لذا حاصل این جهانی شدن سود بیشتر سرمایه داران جهانی و بحران محیط زیست در کشورهای در حال توسعه است. که نمونه های آن در کاستاریکا، غنا و فیلیپین[17]، تجربه شده است.

جهانی شدن زیباست، آنگاه که صحنه گردانان آن، اهل تقوا و انسانیت باشند و همه انسانها از رشد و رفاه و آسایش، سهمی ببرند.

نقش جنگ افروزی در استیلای اقتصادی
گزارش شارل لون سون، زوایای شرافتمندانه تر فعالیتهای اقتصادی حکومت پنهان منتفذان را نمایان می سازد. هولناکترین فرازهای این تراژدی نشان می دهد که کاخهای ثروت و صنعت بر خون شناور است. یک مقدمه کوتاه، همه چیز را روشن می کند: اگر جنگ باشد، خرید اسلحه به هر قیمتی از نان شب ضروری تر است.

برای رسیدن به ثروت و سروری در جهان باید تحریک و تهدید و ناامنی و حتی جنگ به راه انداخت و بعد، با کلّی ناز و منّت و با قیمت گزاف، به فروش اسلحه پرداخت. برای نمونه، در اواسط دهه 1960 که درآمد حاصل از فروش نفت در عربستان روزبه روز افزایش می یافت و این ثروت باید به آمریکا می رسید، بهترین راه، فروش اسلحه بود. البته رونق بازار اسلحه یک بهانه کوچک می خواست و آن هم خیلی مشکل نبود. مصر از طریق یمن، عربستان را تهدید کرد و در پی آن، نخستین قرارداد بزرگ اسلحه میان عربستان و آمریکایی ها و انگلیسی ها امضا شد.[18] شاید یکی از علل طمع محمدرضا شاه در خرید سلاح، تسلیح عربستان بود. تا جایی که در سال 1973، خرید دو میلیارد دلار اسلحه را از آمریکا تقاضا کرد.[19] طبق گزارش آژانس کنترل تسلیحات و خلع سلاح آمریکا، کشورهای خاورمیانه در سالهای 1977 تا 1987، 3/165 میلیارد دلار خرید اسلحه داشتند.

از اوایل دهه 1960 تاکنون قاره افریقا شاهد بروز صد فقره کودتای نظامی بوده که حاصل آن، گرمی بازار سلاح بوده است. حتی پول آذوقه ای که برای مردم گرسنه اتیوپی از سراسر جهان جمع آوری شد، به مردم گرسنه و بیمار تعلق نگرفت، بلکه صرف خرید اسلحه برای جنگ با اریتره شد.

اقتصاد آمریکا کاملاً متکی به حدود صد میلیارد دلاری است که از فروش سلاح، همه ساله به دست می آورد.[20]

استکبار سیاسی
استکبار سیاسی به معنای نفوذ لجام گسیخته گروه خاصی در عرصه بین المللی است؛ نفوذی که می کوشد انسانها و امکانات جهان را در راستای اهداف و منافع خود و با برنامه هایی مناسب، سازماندهی و رهبری نماید.

مدیریت استکبار سیاسی آمریکا که به سایر ابعاد سلطه گری آن پوشش می دهد، بر عهده شورای روابط خارجی است. این شورا اولین بیانیه رسمی خود را در سال 1922 صادر و بر این موضوع تأکید کرد:

«شورای روابط خارجی در نظر دارد یک مباحثه مستمر را در مورد جنبه های بین المللی مسائل سیاسی و اقتصادی و مالی آمریکا ترتیب دهد... شورا عبارت از گروهی از افراد است که دست اندر کار ترویج دانش در زمینه روابط بین المللی و بویژه توسعه یک سیاست خارجی به دقت تنظیم شده برای آمریکا هستند.»[21]

یکی از اعضای هیأت مدیره شورا ایسایابومن (Isaiah Bowman) که ریاست کمیته تحقیق را در بیشتر سالهای دهه 1920 تا 1930 به عهده داشت، محدوده جغرافیایی منافع امریکا را منطقه ای از آن سوی مدار قطب شمال به طرف جنوب تا ساموا و از شرق تا غرب از چین تا فیلیپین و لیبریا تنجر تعریف کرد.[22]

این شورا پس از جنگ جهانی دوم، نهادها و سازمانهای جهانی برای نظم را طراحی و راه اندازی نمود و سازمان ملل، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، حاصل فعالیت های شورا بود.

شورای روابط خارجی تا اوایل دهه 1970 رو به رشد رفت و سیاستهای خارجی آمریکا را طراحی نمود. از مهمترین فعالیتهای شورا در این سالها، ارائه خدمات مشاوره ای و اجرایی به شرکتهای سرمایه ای ایالات متحده بود. بیش از 50% اعضای شورا، همواره مدیران سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و.... رسانه ها و مطبوعات آمریکا بوده اند.

شورای روابط خارجی که با هزینه سرمایه دارانی همچون خانواده راکفلر اداره می شود، در گزارش سالانه 1974، گامهای آغازین برنامه ای را برداشت که امروزه با عنوان جهانی سازی، همه را سرگرم کرده و گویا ضرورتی خود پیش آمده است. شورا برای این منظور، تشکیلات سازمانی تمام وقت و مفصلی با عنوان «طرح دهه هشتاد» را سامان داد.

در پی این طرح، به ابتکار کلاوز شوآب (Klaus schwab)، هر ساله در اواخر ژانویه و اوایل فوریه در دهکده داووس (Davos) در سویس، اجلاسی در راستای تحقق اهداف جهانی سازی برگزار گردید. این اجلاس، به قول نویسنده روزنامه گاردین: «پر هزینه ترین و انحصاری ترین تعطیلات دنیا که طی آن و در یک ملاقات سالانه، سیاست اقتصادی جهان تعیین می شود.»[23]

معمولاً معلوم نمی شود در پشت پرده این اجلاس چه می گذرد، اما «آنچه از داووس به بیرون درز کرد، رفرم اقتصادی ژاپن و کره جنوبی، حرکات جدید برای صلح خاورمیانه، نحوه تضمین وامهای ایران و آینده پس اندازهای یهودی های دوره هیتلر در بانکهای سویس بود.»[24]. اما آنچه مسلم است هدف اصلی، تسلط بر تصمیمات سیاست گذاران جهان است. طرح رهبران آینده جهان که در سال 1992 با اهتمام و توجه بسیار راه اندازی شد، دلیلی بر این راهبرد اساسی است.

«مأموریت رهبران آینده جهان این است که شبکه ای جهانی از افرادی تشکیل دهند تا در مقابل چالشهای رهبری پیشرفتهای اقتصادی، اجتماعی، حمایت متقابل و پویایی از یکدیگر بنمایند.

رهبران آینده جهان افراد کمتر از 45 سال هستند که با توجه به مشاغل خود، قدرتمند، متنفذ و مسؤول می باشند و توان و کارایی بالفعل آنها جنبه جهانی دارد.»[25]

حاصل این سیاستهای سلطه طلبانه و سودجویانه، به یغما رفتن کره زمین و افزایش شکاف فقیر و غنی (در کشورها) و فاصله شمال و جنوب (در عرصه بین المللی) است. «با وضع قوانین اجتماعی در قرارداد تجارت جهانی، از سهیم شدن کشورهای فقیری در رفاه جلوگیری می شود.»[26]

نقش جنگ در استکبار سیاسی
جنگ افروزی، تنها سلطه اقتصادی را در پی ندارد؛ آن که ابزار حفظ زندگی در دست اوست، نحوه زندگی را تعیین می کند. از بارزترین پیامدهای به دست داشتن بازار سلاح، سلطه سیاسی و توان دخالت در تصمیم گیری های داخلی کشورهای وابسته نظامی است.

وقتی کشورهایی همچون کویت، عربستان و ژاپن در امور نظامی به آمریکا وابسته هستند، چندان غریب نیست که در راستای سیاستهای او حرکت می کنند. تسلط و سیطره حکومت پنهان منتفذان - که آمریکا را آلت دست خود قرار داده اند - در سیاست، جدا از سلطه اقتصادی آنها نیست. همین گروه پنهان و پرنفوذ هستند که تصمیم می گیرند چه کسی در آمریکا رئیس جمهور شود، سازمان ملل به چه اموری توجه کند و چه مسائلی را مهمل گذارد، یا بانک جهانی به چه کشورهایی و با چه شروطی وام پرداخت کند.

خون سرخ مظلومان گوشه و کنار جهان به دامن ناپاک آنها می ریزد که در مجالس شیطانی شان وقایع جهان را مقدّر می سازند و رقم می زنند. چندان عجیب نیست که مسؤولین نظامی ایالات متحده، به اجماع، از وقوع اغتشاشات در ایران، پیش از رخ دادن، خبر می دهند. آنها می کوشند در هر فرصتی منافع نامشروع خویش را به دایه ظلم بسپارند و برایشان مهم نیست که چه بلایی سر فلسطینی ها می آید، یا جوانهای ایرانی پرپر شوند و یا مردم افغانستان و عراق در فجیعترین شرایط به سر برند. هر فاجعه ای که در راستای منافعشان باشد زیباست؛ حتی اجازه می دهند برجهای ساختمان تجارت جهانی بر سر مردم آمریکا خراب شود تا آخورشان آباد گردد. سیاست کلی آنها این است:

هدف: زر

وسیله: زور و تزویر

روح استکباری در علم و فرهنگ
آمریکا دقیقا راه و روشی را که در عرصه اقتصاد و سیاست پیش گرفته، در میدان علم و تحقیق دنبال می کند. جیره خواران دانشمندی! که اجیر سرمایه داران و اسیر سرمایه داری هستند، برای مشروعیت بخشیدن به روند توسعه نظام سلطه در جهان می کوشند.

نظریات و تئوریهایی که در کارگاه های تولید دانش دنیوی پرداخته می شود و با ترفندهای تبلیغاتی به سبک اقتصاد مصرفی در مراکز علمی جهان شایع شده و بر سر زبانها می افتد[27]، همگی بیانگر جایگاه تزویر و دورویی و ریا در سیاستهای سلطه طلبانه آمریکاست.

بنیادهای فرهنگی کارنگی، راکفلر و فورد و مؤسسات وابسته از قبیل صندوق پیشبرد آموزش، مرکز مطالعات عالی علوم رفتاری، شورای بین المللی توسعه آموزش، شورای پژوهشهای علوم اجتماعی، آموزش و امور جهانی، کمیته خارجی شورای آموزشی آمریکا و غیره، همگی در راستای توسعه سلطه خارجی آمریکا تلاش می کنند و با شورای سیاست خارجی ایالات متحده، رابطه تنگاتنگ دارند.[28] روند کار آنها به طور خلاصه این است که از سویی دانش تسلط و راهکارهای عملی را می یابند و در اختیار سیاستمداران قرار می دهند و از سوی دیگر، مبانی نظری و زیربنای مشروعیت علمی برای سلطه گری آنها را تدوین و ترویج می نمایند.[29]

فعالیتهای هر بنیاد، مکمل فعالیت سایر بنیادهاست و در رقابت با یکدیگر عمل نمی کنند. آنتونیوگرامشی در نظریه سلطه فرهنگی نشان داده بود که چگونه طبقات حاکم جامعه، حاکمیت خود را از طریق کنترل باورها و فرهنگ، تداوم می بخشند. «بنیادهای عمده، همگام با نهادهای رسمی حکومتی و سازمانهای اداره کننده کمکهای چند جانبه از سال 1945 به بعد، فعالیتهای اساسی در اشاعه باورهایی معین، در میان کشورهای در حال توسعه آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین مبادرت ورزیده اند تا از این راه، حمایت آنان را از اهداف سیاست خارجی ایالات متحده تضمین کند.»[30]

اینها در حالی است که سخنگویان بنیادها همواره بر ماهیت نوع دوستانه مؤسسات خود تأکید کرده و در همان حال، هر اتهامی را رد کرده اند؛ چنان که گویا هدف اصلی شان، پیشبرد اهداف سلطه گرانه آمریکا در صحنه جهانی نیست. این همان شیطان بزرگ و ام الفساد روزگار ماست؛ دجّالی که یک پا در این سوی و پای دیگر را در آن سو نهاده و همه را به دنبال خود می کشد و سلطه گری اش تا درونی ترین لایه های اندیشه و روان انسانها نفوذ و رسوخ یافته است.

دکتر جان کولمن با پژوهشهایی درباره مؤسسه فرهنگی «تاویستاک» و باشگاه روم، با دهها نهاد فرهنگی که زیرمجموعه آنهاست، نشان داده است که چگونه برنامه های جنگ روانی، موسیقی های راک و پاپ و غیره و سایر مظاهر هنرِ مبتذل و مواد مخدر و غیره در میان مردم جهان ترویج و اجرا می شود.

به طور کلی، دانشهایی که در مراکز علمی وابسته به سرمایه داری تولید می شود و ماهیت استکباری است، به دو دسته تقسیم می شود؛ یکی، دانشهای سلطه پذیری، یعنی علومی که فراگیری آنها مردم را به تن دادن و انقیاد در برابر نظام سلطه وا می دارد و دیگر، دانش سلطه گری که راهکارهای تحقق اهداف استکباری و نحوه تسلط بر مردم را به سلطه گران می دهد.

دانشهای سلطه پذیری
اساس دانشهای سلطه پذیری بر دو محور شکل می گیرد؛ نخست، تقسیم بندی هایی که ارزشهای سرمایه دار و کشورهای سرمایه دار و قدرتمند را که در اختیار الیگارشی پنهان جهانی است، از سایر کشورها با فرهنگ و نظامهای سیاسی متفاوت جدا می کند.

دوم، شیوه ها و راه هایی که برای رسیدن به ارزشهای سرمایه داری و شکل دادن نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بر اساس آن رقم می زند.

از گونه اول، تقسیمهای بسیاری که با عناوین توسعه یافته و توسعه نیافته، محور و پیرامون، شمال و جنوب، جهان اول و جهان سوم، صنعتی و غیرصنعتی و... انجام می شود و علوم اجتماعی و سیاسی و اقتصاد و مفاهیمی را پیرامون خود می سازد. برای نمونه، استفاده یک قدرت بزرگ سرمایه داری و توسعه یافته از زور و نیروی نظامی و تهدید برای منافع غیرقانونی و جهانی «دیپلماسی زور و فشار نامیده می شود.»، اما همین عمل در راستای اهداف و منافع قانونی و ملی، تروریسم نام می گیرد.[31]

از گونه دوم، راهکارهایی که برای رشد و توسعه به ما معرفی می کنند، از قبیل سیاست درهای باز، اقتصاد سرمایه گذاری برای حرکت توسعه، آزادی مطبوعات (هرج و مرج رسانه ای)، تساهل و تسامح سیاسی و فرهنگ پذیرش ارزشهای سرمایه داری، برقراری نظام سیاسی بر اساس دموکراسی غربی و رعایت حقوق بشر به معنای فاصله گرفتن نظام فقهی و حقوقی اسلامی و...

در حالی که اسلام، گذر از حیات طبیعی به حیات طیبه را اساس توسعه و پیشرفت انسان معرفی می کند و توسعه معرفتی و معنوی را مهمترین زمینه ساز و علت توسعه و شکوفایی در سایر حوزه های حیات بشری می داند.

معمولاً این دانشها برای سلطه پذیران ساخته می شود؛ به این معنا که به آنها عرضه گردد و به سوی تمدن رو به زوال لیبرال دموکراسی بکشد.

در نشر و گسترش این علوم، دقیقا از سبک اقتصاد مصرفی استفاده می شود.

اقتصاد مصرفی جهان بر سه پایه است؛ تولید کالاهای کم عمر، محصولات جدید و نوبه نو و ایجاد مدهای تازه و تبلیغات برای ایجاد نیاز کاذب در قلمرو دانش.

نظریاتی که برای توجیه و ترویج سرمایه داری تولید می کنند، اساسا نمی تواند عمری طولانی داشته باشد؛ زیرا با واقعیت انسان و حقایق حیات انسانی هماهنگ نیست. اما ایجاد نظریات تازه به تازه، این فایده را برای آنها دارد که فرصت تفکر را می گیرد و فراگیرندگان را در دوری بی پایان از تصورات، به چرخشی سرسام آور وادار می کند.

تبلیغ نظریات از طریق نشریات علمی، دایره المعارفهای جهانی، سمینارها، همایشها و بزرگ کردن شخصیت صاحبان نظریات، زمینه های مقبولیت را فراهم می کند. از این رو، پیر بوردان، استاد کالج فرانسه، در سخنرانی برای اعتصاب کنندگان پاریس در 12 دسامبر 1995 می گوید:

«باید در مقابل علم فلج شده ای که آنها از آن استفاده می کنند، دانشی به میدان آورد که احترام بیشتری برای انسان و واقعیت قائل است.»[32]

البته ظاهرا او درباره علم اقتصاد این نظر را می دهد، اما دست کم در سایر حوزه های علوم انسانی هم این مشکل وجود دارد.

دانشهای سلطه گری
از مهمترین ویژگی های دانش سلطه گری این است که این نظریات، محرمانه بوده و در دسترس همه قرار نمی گیرد. شما در هیچ کتاب روانشناسی اجتماعی یا روابط بین الملل و یا اقتصاد نخوانده اید که «برای تسلط بر منابع جهانی باید همه رسانه ها را تصاحب کنید و برای نفوذ در رسانه ها و مطبوعات ملی، طرح کردن شعار آزادی رسانه ها و مطبوعات به عنوان شاخص دموکراسی، راهکار مناسبی است.»

البته این نظریات، بعد از اجرا برای همه قابل درک است و ممکن است محققان با شواهد تجربی و به روش توصیفی، آنها را در پژوهشهای خود بازگو نمایند، اما هنگامی که به صورت نظریه ای دستوری در حوزه اخلاق سلطه گری طرح می شد، هیچ کس از آنها خبر نداشت مگر سران سرویسهای جاسوسی و امنیتی، سرمایه داران بزرگ (زرسالاران صهیونیست) و محققان و دانشمندانی که در مؤسساتی نظیر باشگاه رم یا مؤسسه تاویستاک و سایر مراکز پژوهشی وابسته به نظام سلطه گری خدمت می کنند.

امروزه پس از این که سیطره رسانه ای استکبار، شالوده های سیاسی و اقتصادی سرمایه داری را در جهان تحکیم نموده، به گونه ای که نمی توان از مقتضیات آن سرباز زد، محققانی همچون هرمان و مک چنی در اواسط دهه 1990 نشان دادند که قدرت شرکتهای فراملی رسانه ای «نه فقط اقتصادی و سیاسی است، بلکه فرضیات پایه ای و شیوه های اندیشه را نیز شامل می شود» در گستره ای که کوچک هم نیست، ثبات نظام بر پذیرش گسترده یک ایدئولوژی شرکتی جهانی مبتنی است.»[33]

می توان دانش سلطه گری را تحت یک عنوان خلاصه کرد و آن دانش جنگ روانی (Psychological warfar) است. محور اصلی این علم، «تأثیرگذاری بر عواطف و عقاید و اعمال فشارهای روانی برای هدایت جامعه مورد نظر به سوی اهداف طراحان جنگ روانی است.»[34]

نمونه ای دیگر از نظریات جنگ روانی و دانش سلطه گری که چند سال اخیر از سوی آمریکا علیه ایران مورد استفاده قرار گرفته، متعلق به «برنارد لوین» در کتاب «دور نمای زمان و اخلاق» از انتشارات «باشگاه» است.

جان کولمن در تبیین این نظریه می نویسد:

«شخص را در مقام تردید [و ترس] به ترتیبی نگاه دارید که از مواضع فکری خود ناآگاه بوده و نداند باید در انتظار چه چیزی باشد. افزون بر آن، اگر دودلیهای میان انضباط سخت [و هراس] و برخورد مطلوب با زندگی، با انتشار اخبار متضاد همراه باشد، به گونه ای که فرد در موقعیتی نامعلوم قرار گیرد، در آن صورت در شناخت راهی که او را به مقصود نزدیک یا دور می سازد، دچار سرگردانی کامل خواهد بود. در چنین شرایطی حتی کسانی که دارای آرمان مشخصی بوده و برای هرگونه خطر کرده آمادگی داشته باشند، بر اثر تضاد درونی خود، نسبت به آنچه باید انجام دهند دچار تزلزل خواهند گشت.»[35]

تهدیدات جرج بوش علیه ایران پس از جنگ با افغانستان و حمله به عراق، دقیقا اجرای همین نظریه از یک طرف تهدید و از طرف دیگر تطمیع بود؛ زیرا همزمان با او، بعضی از اعضای کنگره و سران سیاسی آمریکا از جمله البرایت، وزیر خارجه دولت کلینتون، ایران را به گفتگو دعوت می کند. پس از آن، جرج بوش نیز اعلام می کند ایران یا باید گفتگو کند و یا از نظر ما در لیست محور شرارت و اهداف بعدی آمریکا قرار دارد.

اینها نشانه نابسامانی و ناهماهنگی میان سیاست مداران آمریکایی نیست؛ زیرا آنها هیچکدام از خودشان حرفی ندارند، بلکه برنامه ریزی مشخصی در پس این سخنان است. سیاست این است که همراه با افزایش وحشت، امیدواری به گزینش راههای مورد پسند استکبار افزایش یابد.

خلاصه این که، دانش سلطه گری که در اختیار نیروهای فعال استکبار قرار می گیرد، به منظور انقیاد مردم در جهان تولید شده، مورد استفاده قرار می گیرد.

حکم قرآن
مرگ چه به معنای نابودی زوال و چه به معنای گذر و انتقال در مورد هر چیز که نامطلوب و ناحق است خواسته می شود. چنان که زوال بیماری یا انتقال از آن به سلامتی خواسته می شود. روح فرعونی آمریکا موجب لعن و خواستن مرگ برای اوست. خداوند متعال به جهت همین روح برتری جویی و استکباری، هم فرعون را لعن کرده و هم شیطان را. در مورد فرعون فرمود: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأَْرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ[36]؛ همانا فرعون در زمین گردنکش و برتری جویی کرد و میان مردم تفرقه و اختلاف انداخت و گروهی را به استضعاف می کشید و پسرانشان را می کشت و زنان را زنده نگه می داشت، همانا او از فسادگران بود.»

و بعد می فرماید: «وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً[37]؛ و در پی اعمالش در این دنیا لعنت است.»

خودخواهی، طغیانگری، فسادانگیزی و خونریزی فرعون سبب شده تا خداوند او را لعن کند. پس لعن بر کسانی که حقوق انسانها را پایمال می کنند و منافع وهمی خود را بر منافع و بلکه بر هستی انسانها ترجیح می دهند، جایز و بلکه لازم است. آمریکا در دوران ما مظهر روح شیطانی و فرعونی است که ملعون و نفرین شده حضرت سبحان گردیده. آمریکا، تمامیت کفر و حق پوشی و حق کشی است. و این کلام خداوند است که بر انسان به جهت کفرش «مرگ باد» می گوید:

«قُتِلَ الإِْنْسانُ ما أَکفَرَهُ[38]؛ مرگ بر انسان باد. چه کفر می ورزد.»

در جای دیگر، درباره کسانی که به حق گوش فرا نمی دهند و گردن فرو نمی نهند، می فرماید: «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یؤفَکونَ[39]؛ خداوند مرگ شان را برساند از حق کجا می گریزند.»

بر مبنای عقل و وجدان و نیز وحی و قرآن، اصل و قاعده این است که با آمریکا، این جرثومه فساد و تندیس استکبار، در عمل مبارزه کنیم و با زبان نفرین فرستیم و در قلب، بیزاری جوییم.

تنش زدایی در رابطه با آمریکا یعنی راضی کردن او و او راضی نمی شود، مگر این که خود را به تیغ سلطه او بسپاریم؛ زیرا روح استکباری به غیر این راضی نمی شود؛ گرچه اجرای سیاستهای تنش زدایی با سایر کشورهایی که اختلافات عمیقی با آنها داریم ممکن است، اما استکبار آمریکایی مانع عقلی اجرای این سیاستها با آمریکا می شود.

قرآن کریم، علاوه بر لعن مستکبران ملعون می فرماید با ملعونین بستیزید: «مَلْعُونِینَ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً[40]؛ ملعونین را هر کجا یافتید، با جدیت در نابودی آنها همت گمارید.»

و در ادامه می فرماید: «این سنت و قانون الهی است که در امم پیشین بوده و در آینده نیز دگرگون نخواهد شد.»[41]

آیه قبل از این آیات در مورد کسانی است که وقتی سخن می گویند، چنان زیبا سخن می رانند و شعار می دهند که انسان را به شگفتی می آورند، ولی در عمل، به جای رعایت حقوق بشر و مبارزه با تروریسم و غیره، پیشتاز ظلم و فساد هستند.

در سوره توبه نیز آنگاه که از دشمنان مسلمین سخن می گوید، کسانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمانان را از سرزمین خود اخراج می کنند و از خونریزی و خیانت ابایی ندارند، می فرماید: «أَ لا تُقاتِلُونَ.... أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کنْتُمْ مُؤمِنِینَ[42]؛ آیا آنها را نمی کشید... از آنها می ترسید؟ خداوند برای ترسیدن سزاوارتر است؛ اگر ایمان داشته باشید.»

حاصل این که مستکبران که به فساد در زمین مشغول هستند، ملعون ذات اقدس الهی بوده و باید قلبا و قولاً و عملاً به نفرت و نفرین و جهاد با آنها همت گماشت.

ممکن است در اینجا گفته شود: با این که حکم خدا بر قتال مستکبران و معاندان اسلام و مسلمین است، اما بنابر مصلحت، از جنگ با آنها پرهیز کرده ایم. آیا مصلحتی که بنابر آن پرهیز از شعارهای تنش زا لازم شود وجود ندارد؟

پاسخ این است که اولاً: این فریادی است که از جان به لب رسیده مردمی برآمده است که شاهد مظلومیت برادران و خواهران خود در گوشه و کنار دنیا و در موارد بسیاری در وطن خودشان بوده و هستند و چنین فریادی فرونشاندنی نیست.

ثانیا: بر فرض این که فرونشاندنی باشد، نباید چنین کرد؛ زیرا در برابر دشمنی چون آمریکا، اگر یک قدم عقب گذاشته شود، روح استکباری او قدمهای بعدی را می طلبد تا آنجا که سلطه کاملش تحقق یابد. روح استکباری این منطق را نمی شناسد که «اگر او یک قدم کوتاه آمد، من هم یک مرحله کوتاه بیایم.»

بلکه اراده استکباری با این قاعده عمل می کند: «حال که او کوتاه آمد، پس شکست خوردنی است و باید زیر سلطه من درآید.»

تنها خواسته آمریکا از ما این نیست که شعار ندهیم؛ بلکه خواسته او از ما این است که سیاستهای استکباری او را بپذیریم و عملاً از آن حمایت کنیم. اگر شعار نابودیش را سر ندهیم، باید فرودگاه و فضای کشورمان را پایگاه نظامی آن کنیم؛ چنان که دیدیم عرفات در مقابل آنها اندکی کوتاه آمد تا حرف بزند و بشنود، کارش به جایی رسید که رو در روی مردم فلسطین ایستاد و دید که گفتگو با استکبار یعنی: مستکبر بگوید و دیگران عمل کنند. در غیر این صورت و در صورت امتناع، خودش زیر موشکهای اسرائیلی خواهد بود.

آثار حیات بخش شعار «مرگ بر آمریکا»
این شعار، ندای حقی است که بر سنت و کلام حق استوار است. در این فریاد پاک و متعالی، دست کم دو وجه مثبت دیگر و فایده حیاتی می توان یافت؛ نخست، وجهه سیاسی و بین المللی آن، این که صلابت «مرگ بر آمریکا»، بیان حق و فریاد مظلومیت است و پلیدی ظالم را آشکار و رسوا می سازد و جسارت در برابر ظلم غالب را در میان مردم جهان پدید می آورد و ظالم را ذلیل و پریشان می کند. و امروزه شاهد هستیم که این شعار، در بسیاری از کشورها تکرار می شود.

فایده دیگر، اثر روانشناختی این شعار است. اظهار تنفر از ظالم، ترحم بر مظلوم را در دل تقویت می کند و از تمایل به ظلم و ظالم باز می دارد. این امر، موجب صفا و صداقت دل و جان می گردد؛ همچنانکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در وصیت به امام حسن و امام حسین علیه السلام فرمودند: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا[43]؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.»

نتیجه این که اگر شرایط اجرای حکم قتال با مستکبران ملعون فراهم نیست، لازم است که شهادت طلبانه فریاد مرگ بر آمریکا را بلند و رسا فریاد زنیم و قدمی عقب نگذاریم، به امید روزی که جهانی بیدار و بی باک، دیو ظلم و ظلمت را از پای درآورد. و دولت فرخنده یار فرا رسد.

پس این شعار، چون اکنون در راستای منافع ملی و حفظ حیثیت ملی و اعتقادی و انسانی ماست، بر آن تأکید می کنیم؛ ولی لازم است بکوشیم مخالفت با استکبار آمریکا در حد شعار و سیاست باقی نماند، بلکه با تلاشهای علمی، توفقیات اقتصادی و تقویت اعتقادی و فرهنگی و دیگر ابعاد، مبارزه ای همه جانبه صورت گیرد و از سطحی شدن پرهیز شود. همانطور که نباید از سایر ابعاد مبارزه و مقاومت و جهاد غافل شد، نباید از بعد سیاسی هم غافل گشت؛ زیرا کشوری مثل ژاپن، با توفیقات اقتصادی و تکنولوژیک، در زمینه های سیاسی، در بند استکبار آمریکاست.

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] مرکز فرهنگی نور ولایت، روزها و رویدادها، انتشارات پیام مهدیعج، چاپ چهارم، 1379، ص393.

[3] بورونو، نفت و سیاست ایالات متحده آمریکا در خاور نزدیک و میانه، ترجمه ماشاءالله ربیع زاده، انتشارات گوتنبرگ، تهران، چاپ اول، 1366، ص 220.

[4] همان، صص 233-220.

[5] والدن بیو و همکاران، پیروزی سیاه، ترجمه احمد سیف و کاظم فرهادی، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ اول، 1376، ص 140.

[6] همان، ص 81-74.

[7] دامپینگ (Dumping) به معنی قیمت شکنی، بازار شکنی، ارزان فروشی عمدی و ارزان فروشی مکارانه. فروش یک کالا در بازارهای خارجی به قیمتی کمتر از هزینه نهایی آن را دامپینگ گویند.

[8] همان، ص 130.

[9] همان، ص 124.

[10] همان، ص 81.

[11] همان، ص 162.

[12] جان کولمن، کمیته 300 کانون توطئه های جهانی، ترجمه یحیی شمس، انتشارات علم، تهران، چاپ چهارم، 1377.

[13] تراست، اتحادیه واحدهایی است که دارای هدف متمرکز در تولید و فروش بوده و دارای رهبری واحدی هستند.

[14] کارتل، اتحادیه آزاد و اختیاری بین بنگاههایی که در یک رشته اقتصادی مشغول کار بوده و مواد یا کالاهایی مشابهی را تولید می نمایند و به منظور پایان دادن به رقابت تشکیل می شوند. در کارتل هر عضو استقلال خود را حفظ می کند و باید از مقررات مشترک در بعضی از امور پیروی نماید و قصدشان انحصار بازار است دو نوع کارتل وجود دارد، ملی و بین المللی.

[15] به نقل از: شهید سید مرتضی آوینی، توسعه و مبانی تمدن غرب، انتشارات ساقی، تهران، چاپ اول، 1376، ص 101.

[16] والدن بیو و همکاران، پیشین، فصل 4 و 5.

[17] همان، صص 107، 112-110.

[18] آنتونی سمسون، بازار اسلحه، ترجمه فضل ا.. نیک آیین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول، 1357، ص 208.

[19] همان، ص 281.

[20] شهید مرتضی آوینی، پیشین، ص 101.

[21] محمدحسین رفیعی، آن سوی جهانی سازی، انتشارات صمدیه، چاپ اول، 1381، ص 22.

[22] همان، ص 23.

[23] گاردین، 3/2/1992.

[24] گاردین، 5/2/1997.

[25] محمدحسن رفیعی، پیشین، ص 59.

[26] هانس پیتر و هارالدشومن، در دام جهانی شدن تهاجم به دمکراسی و رفاه، ترجمه حمیدرضا شهمیرزاد، مؤسسه فرهنگی دانش اندیشه معاصر، چاپ اول، 1381، ص 389.

[27] ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه حمید الیاسی، نشر نی، تهران، چاپ سوم، 1373، فصل چهارم.

[28] همان، فصل اول.

[29] همان، فصل اول و چهارم.

[30] همان، ص 17.

[31] نوام چامسکی، 11 سپتامبر و حمله آمریکا به عراق، ترجمه بهروز جندقی، انتشارات عصر رسا، چاپ اول، 1381.

[32] هانس پیتر مارتین و هارالد شومن، پیشین، ص 389.

[33] فک جبان تاملیستون، جهانی شدن و فرهنگ، ترجمه: محسن آیتی، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ اول، 1381، ص 117.

[34] مدیریت مطالعات و برنامه ریزی دانشگاه امام حسین علیه السلام، جنگ روانی، انتشارات دانشگاه امام حسین، تهران، 1373، صص 8ـ7.

[35] جان کولمن، پیشین، ص 46.

[36] قصص / 4.

[37] قصص / 42.

[38] عبس / 3.

[39] منافقون / 4.

[40] احزاب / 61.

[41] احزاب / 62.

[42] توبه / 13.

[43] ر.ک.: نهج البلاغه.

نظر شما