موضوع : پژوهش | مقاله

نجات اکثریت از دیدگاه استاد مطهری

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 34، مهر1383 

نویسنده : رجبی نیا، داود
داود رجبی نیا[1]

چکیده:
از دیدگاه عقل، قرآن و روایات، بیشتر مردم اهل سعادت و نجاتند؛ زیرا سعادت دایر مدار اطاعت، به شرط عناد نورزیدن است. اکثریت بر دستورهای آیین خود یا از حکم فطرت انسانی خویش در حوزه اخلاق، پیروی می کنند، اینان به طور مستقیم یا غیرمستقیم و پس از پاک شدن شان در قیامت رهسپار بهشت می شوند و از نعمتهای الهی بهره مند خواهند شد. در قیامت کسی که معذور باشد، نمی سوزد و اگر معذور نباشد، به اندازه سلب معذوریتش، عذاب خواهد شد. تنها کافران عنود، لجوج و جهول به دوزخ می روند که اینان اندکند. هدایت، نجات و سعادت، مراتب طولی و شدت و ضعف دارند. بیشتر مردم از درجه پایین و متوسط آنها بهره مندند و تنها اندکی از انسانها به مراتب بالا می رسند؛ چنان که اندکی نیز از این کثرتِ طولی، بی بهره اند.

اگر چه اصولی که در این مقاله از دیدگاه متفکر شهید مطهری مورد بحث قرار می گیرد، چه بسا در قالب یک اصل قابلِ جمع و توصیف باشد؛ ولی نگارنده با رویکرد تشریح به مباحث استاد می نگرد. از این رو، موضوع را در 9 اصل اثبات می کند که عبارتند از: 1- اصل پیوند میان خدا و انسان؛ 2- اصل هدایت عامّه؛ 3- اصل رحمت گسترده؛ 4- اصل سلامت؛ 5- اصل علاقه به عدل، احسان و انفاق؛ 6- اصل تطهیر و مغفرت عام؛ 7- اصل شفاعت؛ 8- اصل تسلیم در برابر حقیقت؛ 9- اصل عذر (قصور).

خداوند متعال برای نجات انسانها پیامبران متعددی را فرستاد که هر کدام صاحب شریعت یا مبلّغ شریعتی بودند. در پایان نیز حضرت محمد صلی الله علیه و آله را با اصول تکمیل کننده شریعت مجهز کرد و او را خاتم پیامبران و شریعتش را خاتم شریعتهای پیشین قرار داد. پس از ایشان، مجتهدان و عالمان دینی با اصول و قواعد کلی، مبانی کلامی و احکام فرعی شرع را برداشت و موجبات رستگاری پیروان را فراهم می آورند. در این میان، متفکر شهید، استاد مطهری، در جهان تشیع ویژگی بارزی دارد. از آنجا که در مباحث نوین بویژه موضوعات فلسفه دین باید با ژرف بینی و بردباری به عرصه مباحث علمی گام نهاد و با دوری از پیش داوری شتاب زده و جانبداری سیاسی و غیر علمی، بدان نگریست، مناسب است به طور فشرده، یکی از دغدغه های کلامی بشر، یعنی نجات اکثریت را با کمک مباحث آن استاد فرزانه با رویکرد عقلانی - وحیانی تبیین کنیم. از این رو، این نوشتار با نگره عقلانی و در قالب اصولِ نه گانه به آیاتِ هدایت، رحمت، مغفرت و سعادت می نگرد.

1- اصل پیوند میان خدا و انسان
کسی که اندک تأمل و تعمق در نظام آفرینش نماید، نه تنها پیوند خدا و انسان، بلکه ارتباط ناگسستنی خدا با همه موجودات را غیر قابل انکار می بیند. در این زمینه استاد مطهری بر این باور است که خدای قرآن بر خلاف خدای فلاسفه، موجودی بی تفاوت و بی روح و جدای از بشر نیست؛ این گونه نیست که او را آفریده و سپس رها کرده باشد. خدای قرآن از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و در همه جا و همواره با اوست.[2] خدایی است که خود را با مسائل انسان درگیر کرده و تلاش می کند انسان را به خود جذب کرده و مایه آرامش او را فراهم نماید.[3]

استاد مطهری بر این سخن می افزاید که نه تنها بشر با خدا انس و الفت دارد، بلکه همه اشیا او را می خواهند و می خوانند. همه ثناگو و تسبیح کننده اویند.[4] اگر چه ما انسانها به خاطر این که توانایی لازم را نداریم، این حمد و ثنا را نمی فهمیم؛ مگر این که روزی علم تا حدّی پیشرفت نماید که دستگاه های اختراع شده، قابلیت شنیدن صداهایی غیر از صدای انسان را داشته باشند.

حال، سخن اینجاست: بنده ای که این قدر با خداوند پیوند دارد و اگر لحظه ای خداوند عنایتش را از بنده اش بگیرد، کسی باقی نمی ماند و اگر نازی کند فرو ریزد قالبها، چگونه او می تواند خواستار جدایی انسان از خود شود؟ مگر او خواهد گذاشت انسان به سوی شقاوت رهسپار شود؟ به یقین، او نمی خواهد انسانی حتی لحظه ای شقاوت را تجربه نماید؛ مگر این که خود فرد این عنایت را بر نتابد؛ که تعدادشان اندکند. عدل خداوند اقتضا می کند که به تناسب قابلیتی که به انسانها اعطا شده است، عنایت شود. علامه مطهری می فرماید:

«عدل الهی به این معنی است که موجودات جهان هر کدام در درجه ای از هستی و در درجه ای از قابلیت فیض گیری از خداوندند. از طرف خداوند نسبت به هیچ موجودی تا آن اندازه که امکان و قابلیت دارد از فیض دریغ نمی شود... اگر برخی موجودات با یک سلسله تجهیزات و امکانات به وجود آیند، ولی همواره از افاضه آن کمال لایق به آنها خودداری گردد، بر خلاف عدل الهی است».[5]

از جمله کمالهایی که هم خداوند برای انسان قرار داد و هم انسان در تمام عمر خود برای رسیدنش سر از پای نمی شناسد، بهشت و در صدر آن لقاء خداوند است. انسان بر خلاف حیوانات، دارای غرائزی است که این جهانی نیست؛ یعنی در این جهان قابل تحلیل نمی باشد و با حسابهای این جهان جور در نمی آید؛ چون دارای سطح جاویدانی و جاودانگی است.[6] به نحوی که انسان - حتی انسانی که هیچ گونه تعلقی به دینی ندارد - حاضر است برای آن انگیزه های عالی اخلاقی، علمی و... جان تقدیم کند! همه اینها از نوعی استعداد و قابلیت برای جاویدان ماندن، حکایت دارد.

از سوی دیگر، تنها یک جاوید مطلق قابل تصور است؛ آن که از همه لحاظ مطلق و محض است و آن کسی غیر از خداوند نیست؛ از این رو، انسانها مأمن و مأوایی جز خداوند برای جاوید زیستن ندارند؛ همه خواسته یا ناخواسته به آن سو گسیلند؛ اگر چه ممکن است برخی، نظام الهی و حسابهای طبیعی انسانی را محترم نشمارند، که ایشان نه این که خود را محروم از آن کرده بلکه راه خود را دور نموده اند؛ زیرا پیش از وصول به حیات جاوید و جاوید مطلق باید در حمامی مانند قیامت، غسل پاکی نمایند و همین راه بر طبق حکمت الهی است. استاد مطهری می نویسد:

«حکمت در انسان عبارت است از خردمندی و گام برداشتن در مسیر کمال انسانی و حکمت در مورد ذات باری عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لایقشان، به عبارتی آفرینش اشیا بر اساس سوق دادن آنها به سوی غایات و کمال لایق آنها.»[7]

از این رو، آن که حس «خیر محض»خواهی، «جاوید مطلق»خواهی و آرامش خواهی را در انسان نهاد، خود طالب اوست و خواسته های او را معنامی کند[8] و این برهانی است انّی. به عبارتی دیگر، آن که نجات انسان را به ارمغان می آورد خداست؛ نه انسان و این منافاتی با اختیار ندارد؛زیرا معنابخشی و نجات بخشی غیر از اجبار و سلب اختیار است. شقاوت طلبی بعضی افراد،ازروی عناد،دلیلی براین مدعاست.

هدفدار بودن آفرینش
هدفدار بودن آفرینش، بحث مهمی است که در تبیین مسأله کمک شایانی می کند؛ زیرا اگر سیر همگانی به سوی هدف اثبات شود، انحراف از آن، جای شگفتی دارد. همان گونه که تمام ادیان و عقلای عالم اذعان می کنند جهان آفرینش از روی هدف، خلقت یافته است؛ یعنی حرکت اشیا بی نظم و بی هدف نیست و همه موجودات از ابتدا به سوی کمال می روند.

شهید مطهری، پس از نقل آیات 190 و 191 آل عمران برای هدفداری جهان، استفاده می کند که الآن در متن خلقت و در بطن خلقت انسان، عالم بعد از مرگ وجود دارد. الان وجود برزخی و وجود قیامتی بالقوه در همه انسانها محقق است. نه تنها انسان، بلکه همه اشیا این استعداد بازگشت به سوی خداوند را با خود دارند. بنابراین، آنچه که انسان از هستی می بیند و درک می کند بخشی از هستی کامل است! به ظاهر این هستی مورد نظر انسان در هنگامه مرگ به سراشیبی می رسد؛ در حالی که دو مرتبه یک صعودی دارد و یک بازگشتی به سوی خدا![9]

از این رو، چگونه نمی توان اکثریت - اگر نگویم همگان - را اهل نجات دانست. اگر انسانها به سوی هدف و غایت نهایی در حرکتند و طبعا تا نرسند استعدادشان شکوفا نشده و بالفعل نمی گردد، به یقین، وصال به هدفی که پیوسته خیر و سعادت محض است، سعادت را برای آنها به ارمغان می آورد؛ حال ممکن است آن وصال، نسبی باشد، ولی وصال است.

اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که کسانی هستند که مغضوب همیشگی خداوند قرار می گیرند و در جهنم خالد خواهند بود. در این صورت، باید تفسیری غیر از آنچه معروف است ارائه داد؛ یا باید بگوییم که آن عده اندک - که بعدا بیشتر از آنها سخن خواهیم گفت - اصلاً خلود در جهنم ندارند؛ یا این که در همان خلود و جاودانگی، نوعی رضایت طرفین نهفته است که هم ذات الهی خشنود است و هم فرد، خود را به غایت و هدف رسیده می داند! زیرا عالم و تمام موجودات آن باید به سوی خدای خویش برگردند.[10] مرحوم مطهری پس از تصریح به این که عالم هر جور که خلق می شد - البته جور دیگر محال است - سرانجام باید به خدا، یعنی اصل خودش برگردد، می گوید:

«این که قرآن می گوید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثاً وَ أَنَّکمْ إِلَینا لا تُرْجَعُونَ»[11]، شما خیال کرده اید ما شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید، می خواهد ما را ارجاع دهد به هستی خودمان که اگر بنا بود شما بازنگردید به خدا، شما نبودید، شما آفریده نشده بودید؛ در کمون شما چنین استعداد و قوه ای هست.»[12]

استاد مطهری این سخن را از روی جزم مطرح نمی کند؛ ولی اذعان می نماید که از روی تدبر و تأمل سخن می گوید. از دستاوردهای جالب توجه این سخن این است که دیگر نمی توان جهنم را جایی نیستی و باطل نام برد؛ اگر چه به ظاهر، جایگاه اهل باطل می باشد.!

چنان که استاد در صفحه 92 کتاب معاد فرمودند:

«اگر بنا باشد که هستی به سوی نیستی برود، این کار عبث و لغو است. هستی به سوی هستی کامل تر باید برود؛ موت به سوی حیات بیشتر باید برود. پس در واقع قرآن می خواهد نفی نیستی را از عنایت هستی کرده باشد که این طور فکر نکنید که هستی ها به سوی نیستی می رود و شما این نیستی ها را نیستی واقعی تصور نکنید؛ بلکه هیچ چیزی، نیست نمی شود و همه چیز، باقی می ماند و هر چیزی در هر مرتبه ای که رشد می کند و کمال پیدا می کند، آن کمالش واقعا از بین نمی رود و واقعا باقی است؛ بقایی که به هیچ وجه منتهی به فنا نمی شود.»

میل به خلود و تکامل تدریجی حیات
همان گونه که بحث شد، میل به خلود و جاویدخواهی به عنوان یک میل اصیل در ما نهاده شده است. وجود عطش، دلیل وجود آب است؛ یعنی انسان بر خلاف حیوان که توجه به حفظ حیات حاضر دارد، افزون بر آن توجه به آینده و بقا در آینده دارد و این آرزو ویژه انسان است که خاستگاه خود را می طلبد. شهید مطهری می نویسد:

«وجود هر میل و استعداد اصیل، دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل، به سوی آن متوجه است. گویی هر استعداد، سابقه ای ذهنی و خاطره ای است از کمالی که باید به سوی آن شتافت[13]».

از سویی دیگر، همه موجودات به تدریج رو به تکامل می روند؛ اساسا حیات، رو به تکامل است. هر موجود زنده ای دو گونه رشد دارد: یکی رشد ظاهری و حجمی و دیگر رشد جوهری که همان رشد حیاتی است؛ خود حیات به تدریج رو به کمال می رود؛ اگر چه ممکن است کسی در ظاهر پیر و فرسوده شود، ولی بر خلاف ماده و انرژی او، روح و حیات او در حال تکامل پیدا کردن است.[14]

نقش موجودات در ساختن و تکامل آینده خویش
اگر چه ممکن است موجودات بی جان مانند آب، آتش، سنگ و خاک هیچ نقشی در تکوین و تکامل خود نداشته باشند و تحت تأثیر عوامل خارجی بوده و کمالشان را هم همان عوامل خارجی تعیین کنند، ولی جانداران مانند گیاهان، حیوانات و انسانها نقش ویژه ای در تولید مثل و به فعلیت رساندن قوای طبیعی خود دارند. در این میان، نقش انسانها به نسبت گیاهان از آن جهت متفاوت است که نباتات در ساختن آینده خویش آگاهانه و آزادانه تصمیم نمی گیرند و حیوانات اگر چه ممکن است آگاهانه باشد، ولی آزادانه نیست؛ یعنی انسانها با توجه به تعقّل و اختیاری که دارند آگاهانه و آزادانه عمل می کنند.

به قول مرحوم مطهری که می فرماید:

«انسان، یگانه موجودی است که خودش باید «خویشتن» را انتخاب کند که چه باشد».[15]

این بحث از این جهت پیش کشیده شد که توهم نشود در تکامل تدریجی حیات، انسان مختار نیست؛ یعنی در همین تکامل تدریجی انسان در ساختن آینده خود نقش به سزایی دارد؛ می تواند آینده ای سعادت بخش را دنبال کند یا این که خود را به سوی آینده ای شقاوت آلود بکشاند.[16]

با توجه به مباحث پیشین، مبنی بر نقش انسان در ساختن آینده خود و میلی که در او به نام جاویدان طلبی نهاده شده و او بر قایق حیات به تدریج به سوی تکامل پیش می رود، پرسشی که به ذهن می رسد این است:

انتهای این تکامل کجاست؟ لنگرگاه میل به خلود کجاست؟ انسان هر نقشی - مثبت یا منفی - که در زندگی خود می تواند داشته باشد؟ غایتش چیست؟

کمالِ مطلق طلبی انسان
پاسخ پرسشهای پیش را باید در درون انسان جُست. انسان دنبال دارا شدن است. این انسان دنبال چیزی می رود؛ تلاش می کند که به آن برسد؛ موقتی می یابد؛ شوقش می خوابد و گاهی حالت تنفر و دلزدگی پیدا می کند. دنبال چیزی می گشته، خیال می کرده این است، ولی نبود! استاد مطهری در صفحه 169 معاد در این زمینه می فرماید:

«انسان کمال مطلق را می خواهد. انسان طالب کمال خودش است (آن هم نه کمال محدود)، انسان از محدودیت که نقص و عدم است تنفر دارد. چون به هر کمالی که می رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود، او را به سوی این کمال محدود می کشاند، خیال می کند مطلوب و گمشده اش این است».

از این رو، می توان نتیجه گرفت که افزون بر کششی که از ناحیه خداوند وجود دارد، در وجود انسان نیز کمال مطلق طلبی می جُوشد که برای تسکین و آرامش، تنها کمال مطلق را می جوید. با نظر به جاذبه ای که در خدا و انسان قرار دارد، تنها راه فرار از عبث بودن این جذبه، قبول اتحاد - دست کم قرب - طالب و مطلوب است.

نزدیکی و ارتباط تنگاتنگ نیز بدون تأثیر، قوی در ضعیف نیست. بدینسان، انسان در این پیمایش تکاملی به کمال می رسد. در این صورت، افزون بر درک نهایت تکامل تدریجی حیات، غایت نیل به خلود نیز معنی می شود. بنابراین، اهل شقاوت نیز به کمال خواهند رسید؛ ولی دیرتر و پس از پالایش، قدم به ساحل آسایش خواهند گذاشت. می مانند خالدین در جهنم، که ممکن است گفته شود، خود نرسیدن به کمال مطلق، بزرگترین سزای آنهاست؛ ولی این وضعیت، با آنچه که خداوند در نهاد انسان قرار داد و خواستار آن است منافات پیدا می کند؛ مگر این که توجیه پیشین را در اینجا یادآور شویم، یا بگوییم سرنوشت این عده اندک، همان جایی است که طرفین به آن راضی اند و جایی جز آنجا ممکن نیست.

ولی باور همین نکته که خداوند ذاتا می خواهد انسان را به ساحل نجات و ساحل کمال مطلق برساند، چقدر برای انسان حتی برای اشقیا شوق انگیز و پیام آورنده محبت و عشق خواهد بود!

2- اصل هدایت عامه
اصل هدایت عامه که در سراسر هستی جریان دارد ناشی از نوعی بینش درباره جهان و انسان است که لازمه جهان بینی توحیدی اسلامی می باشد. متفکر شهید این اصل را این گونه تقریر می کند:

«خداوند متعال به حکم این که واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است، فیاض علی الاطلاق است و به هر نوعی از انواع موجودات در حدی که برای آن موجود ممکن و شایسته است تفضل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت می کند. این هدایت شامل همه موجودات است».[17]

هدایت خداوند تنها به موجود خاصی اختصاص ندارد؛ همه موجودات در حال تحرّک یا تعالی اند. خداوند متعال برای هر موجودی هدایتی را در نظر گرفته است؛ گیاهان، حیوانات و انسانها، همه دارای هدایت الهی می شوند. از همین رو، این هدایت را عامه گویند.

بنابراین، هدایت دارای موارد گوناگونی است که ریشه و اساس همه آنها به دو نوع بر می گردد:

1- هدایت تکوینی: هدایتی را که خداوند به وسیله عقل و غرائز در وجود انسان و حیوان نهاده تا آنها راه های زندگی را پیدا کنند و اداره امورشان را رهبری کرده و به دست گیرند، هدایت تکوینی گویند.

2- هدایت تشریعی: هدایتی است که خداوند به وسیله پیامبران و کتابهای آسمانی انجام می دهد و ویژه انسانهاست.

این هدایت تشریعی نیز دو گونه است:1- ابتدایی 2- پاداشی. هدایتی را که خداوند در آغاز نصیب همه انسانها می نماید و آنها را به سوی حقیقت و حق راهنمایی می نماید، هدایت ابتدایی نامیده می شود.[18]

پس از این هدایت، انسانها به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی با انتخاب بد، هدایت الهی را نمی پذیرند و خود را محروم از فیض الهی و هدایت های دیگر الهی می نمایند و عده ای با انتخاب خوب، هدایت الهی را پذیرفته و با عقل و تدبیر خود را در مسیر هدایت الهی او قرار می دهند؛ این گروه، از هدایتهای دیگر الهی که همان هدایت پاداشی است، بهره مند می گردند. ایمان قلبی یکی از آن پاداشهاست.[19]

پرسش اینجاست: چگونه ممکن است انسانهایی که با هدایت تکوینی و هدایت تشریعی به سوی مقصد الهی در حرکتند، به مقصد شقاوت برسند؟ اگر این گونه باشد، نقض غرض خواهد شد. از این رو، همگان به آن مقصد رهنمون شده و به آن منزل می رسند؛ مگر اندک افرادی که جهت خودکشی خود را به پایین پرت کنند!

به همین دلیل، استاد مطهری بر این باور است که همه به سوی مقصدی روان می باشند و علامتها نشان از نوعی میل و کشش دارد که با نیروی مرموز درونی به سوی مقصدی کشیده می شود که همان «هدایت الهی» است؛ زیرا جهان، جهانی هدف دار بوده و همه به سوی هدف کمالی خود در حرکتند. البته، ممکن است درجات این هدایت نسبت به افراد گوناگون به شکلهای متفاوت باشد. از این رو، خداوند به منظور این که این هدایت بدون نقص انجام شود، وحی و پیامبر فرستاد.[20]

معنای هدایت، فراختر از پنداشتِ ماست و بر اساس عقل (مانند قاعده قبح عقاب بلا بیان) و نقل (مانند آیات و روایات مربوط به نجات مستضعفان فکری - فرهنگی) نجات و سعادت بر پایه «ایمان به خدا و معاد و عمل صالح» به شرط عناد نورزیدن، استوار است. بنابراین، میان بُعد عملی و بعد نظری، تفاوتهایی وجود دارد. در بُعد عملی و از نظر سعادت اخروی، هدایت عامه و رحمت بی کران الهی - که از غضب او پیشی می گیرد - بسیار فراگیرتر از مدعیات کلامی و اندیشه ها و نظریه ها عمل می کند و شمول بیشتری دارد. هدایت، نجات و سعادت، مراتب طولی و شدت و ضعف دارند؛ زیرا بیشتر مردم از درجه کم در هدایت، نجات و سعادت بهره مندند و تنها اندکی از انسانها به مراتبِ بالاتر می رسند؛ چنان که اندکی نیز از آنها اصلاً به درجه ای از این مفاهیم نمی رسند.

3- اصل رحمت گسترده
اگر بخواهیم عوامل سعادت و نجات را برشماریم، به یقین نمی توانیم تنها به اعمال انسانها اکتفا کنیم؛ زیرا افزون بر فعالیتها و کارهایی که هر کسی انجام می دهد، باید عنایتی نیز در پس پرده غیب باشد تا اعمال انسانها که همواره مخلوط به نقص هاست، پذیرفته شود. هر کسی خود را بهتر می شناسد و می داند که تا چه میزان اعمالش خالص یا آلوده به ریا و... است. رحمت عامه خداوند شامل همه انسانها می شود. او کسی است که لغزشها را می بخشاید و رحمتها بر مخلوقات انتشار می دهد.[21] آنچه که از ادعیه اسلامی استفاده می شود این است که رحمتهای خداوند گوناگون است؛ ولی نقطه مشترک همه آنها وسیع بودن مراتب رحمت خداوند است.[22] وسیع بودن رحمت نیز به معنای پایان ناپذیری می باشد. از این رو، چگونه ممکن است رحمت خداوند شامل گناهکاران نشود و نجات را برای اکثریت رقم نزند؛ زیرا هر چه از رحمتش بهره گرفته شود، چیزی از آن کاسته نخواهد شد. از این رو، بیش از آن که امید انسان به عمل و کردارش باشد، به رحمت و لطف خداست.[23] البته، این سخن به معنای ناکارآمدی عمل نیست. به یقین رحمت جایی اعمال می شود که فرد با اَعمال، خود را به جایگاهی رسانده باشد؛ نه آن که هیچ نقطه مثبت و عمل خداپسندی در پرونده اش ثبت نشده باشد.

به هر حال، رحمت، اصلی است که بر خداوند واجب است؛ یعنی خودش این اصل را در ارتباط با بندگانش بر خویش واجب نموده است. در دعای ابو حمزه ثمالی آمده است: «تو بر ذات خویش رأفت و رحمت به بندگان را لازم کرده ای.»

از دیگر سو، شمول رحمت خداوند به معنای غضب نکردن او نیست. برخی از اعمال انسانها غضب و تنبیه از جانب او را می طلبد؛ ولی مسأله مهم این است که با وجود رحمت و غضب داشتن، رحمت او بر غضبش پیشی می گیرد. این مسأله، بحثی را در معارف دینی دامن زد تحت عنوان «رحمت سابقه»؛ یعنی رحمتی که از غضب سبقت می گیرد؛ چنان که در دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَن وَسِعَت کلَّ شی ءٍ رحمتُهُ، یا مَنْ سَبَقَت رحمتُه غضبَه» یعنی: ای آن که رحمت واسعه اش همه اشیاء را فرا گرفته، ای آن که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.

بنابراین، اصل رحمت الهی، از اصولی است که می توان بر نجات اکثریت انسانها استدلال کرد. علامه شهید مطهری در این زمینه می نویسد:

«در نظام هستی، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگاری است و کفرها و فسقها و شُرور، عارضی و غیراصیل می باشند و همواره آنچه که عارضی است به سبب جاذبه رحمت تا حدی که ممکن است برطرف می گردد. وجود امدادهای غیبی و تأییدات رحمانی یکی از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زایل ساختن عوارض گناه، یکی دیگر از شواهد تسلّط و مهربانی او بر غضب و قهر می باشد».[24]

حضرت رسول در جمله بسیار زیبایی می فرماید: «چیزی جز عمل توأم با رحمت خدا سبب رستگاری نمی گردد.»[25]

همانگونه که بحث شد، مقام رحمانیت، بر تمام موجودات عالم غیب و شهادت احاطه دارد و برخی آیات و روایات به صراحت بر این سخن دلالت می کنند. خداوند در آیه معروف 156 اعراف می فرماید:

«رَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ» یعنی: رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است.

افزون بر متون قرآنی و ادعیه ما، روایات نیز به وضوح به این مسأله پرداخته و بر سبقت رحمت بر خشم تأکید می ورزند.[26]

از این رو، دست کم در زمینه رحمت نمی توان جهان آخرت را با دنیا مقایسه کرد؛ بنای آن عالم بر تفضّل و رحمت است؛ آنجا همانگونه که بندگانِ گناهکارِ لجوج، از غضب خداوند در امان نیستند، بندگان گناهکار تائب نیز از رحمت او بی بهره نخواهند بود. در حدیث آمده که حق تعالی به نحوی در قیامت بسط بساط رحمت می کند که شیطان به مغفرت او طمع می کند.[27]

وقتی رحمت او بی پایان است، چرا ما طمع به رحمت او نکنیم و خود و اکثر انسانها را مرحوم ندانیم؟ وقتی آیات گویایی مانند آیه 156 اعراف داریم، چه جایی برای تمسک به آیات وعید است؟ اگر چه نباید از آن غافل بود و رحمت بی کران خداوند نباید باعث غرور و خودفراموشی شود که سبب خدا فراموشی خواهد بود.

دریای رحمت الهی، آن قدر وسیع است که همه موجودات را در بر می گیرد. البته اهل تقوی و نیکوکاران مشمول رحمت خاصه الهی اند. خداوند رحمت را بر خویشتن واجب کرده است.[28]

حتی شخص پیغمبر صلی الله علیه و آلهچشم امیدش را به رحمت بی پایان پروردگار دوخته و نجات و پیروزی خود را از او می طلبد. این سخنِ برگرفته از آیه 16 سوره انعام به کسانی که برای پیامبران در برابر خدا دستگاه مستقلی قائل بودند - همانند مسیحیان که مسیح را ناجی و نجات دهنده می دانستند - صریحا پاسخ می دهد که حتی پیامبران نیاز به رحمت او دارند![29]

4- اصل سلامت
از اصول دیگری که از اصل رحمت و سبقت آن بر غضب می توان نتیجه گرفت، اصل سلامت است؛ سلامتی که برخاسته از سرشت و طبیعت انسان باشد؛ زیرا خداوند همه را بر فطرت پاک و سالم آفریده است؛ فطرتی که خیر انسان را خواسته و راهبر انسان به سوی خیر مطلق است. از این رو، خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد. به عبارتی دیگر، همانگونه که دلایل عقلی و منطقی به انسان جهت می دهد، در درون جان او نیز کشش ها و جاذبه هایی وجود دارد که گاهی آگاهانه و گاه ناخودآگاه به او خط می دهند. مقصود این نوشتار قسم اول است؛ یعنی جاذبه های آگاهانه که همان فطرت می باشد؛ نه ناخودآگاه که غریزه نامیده می شود.

البته این جاذبه درونی که انسان را به سوی خوبیها سوق می دهد، در جهان فیزیک نیز قابل درک است؛ چنان که نقش گلبولهای سفید در خون برای دفاع و حفظ سلامت بدن است؛ یعنی اگر دقتی در نظام فیزیک عالم بنماییم، حق تعالی مکانیسم سالم سازی محیط و طبیعت و هستی ها را در آن لحاظ کرده است. خداوند از لحاظ معنوی نیز برای حفظ سلامت و پاکی روح انسان مکانیسم های گوناگونی قرار داد که «آفرینش انسانها بر طبق فطرت پاک» در رأس آنهاست. چنین آفرینشی باعث شده است که حتی انسان در شدائد و سختیها به یک نیروی مرموز ماورای طبیعی پناه ببرد و این رجوع به آن نیروی مرموز برای حل مشکلات، گواهی بر اصالت این جاذبه درونی و الهام فطری است.[30]

چنان که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روایتی نقل شده است که نشان می دهد هر نوزادی بر فطرت اسلام و دین خالی از شرک متولد می شود و رنگهایی مانند یهودیت و نصرانیت، از طریق پدر و مادر به آنها القا می گردد.[31]

بنابراین، یکی از چیزهایی که می تواند عامل نجات انسانها شود، آن نیروی درونی است که در آنها به ودیعه نهاده شده است تا ایشان را از انحراف حفظ نماید و طعم شیرین رستگاری را به آنها بچشاند. استاد مطهری می فرمایند:

«همواره در جهان، اصالت از آن سلامت و صحت است و مرضها و بیماریها استثنایی و اتفاقی اند... در سرشت هر موجودی که از مسیر اصلی خود منحرف گردیده است کششی وجود دارد که او را به سوی حالت اولیه باز می گرداند. به اصطلاح فلاسفه، در هر طبیعت که گرفتار قسر گردد، میلی برای رجعت به حالت طبیعت پدید می آید؛ یعنی همیشه در جهان نیروی گریز از انحراف و توجه به سلامت و صحت حکمفرماست».[32]

یکی از بحثهایی که استاد مطهری نیز در کتاب عدل الهی برای قاصران و نجات یافتگان آورد، پرداختن به نظریه ابن سینا در اشارات است. که چون مفید می نماید به بررسی آن می پردازیم.

ابو علی سینا انسانها را از لحاظ بدن به سه گروه تقسیم می کند: 1- آنها که کاملاً زیبا و در صحّت و سلامت هستند؛ 2- کسانی که در زیبایی و صحّت معتدل می باشند؛ 3- افرادی که به طور کامل زشت و مریضند.

در یک بررسی اجمالی، می بینیم که گروه اول و سوم از شمار اندکی برخوردارند و گروه دوم زیادترند. این گروه نسبت به گروه سوم، دارای سلامت، خیر و سعادت دنیوی خواهند بود. بنابراین، اگر گروه اول را به گروه دوم اضافه کنیم، مجموع دو گروه که دارای سلامت، خیر و سعادت دنیوی اند، از گروه سوم که دارای بدی، شرّ و شقاوت دنیوی اند، بسیار زیادترند.

نابغه شرق، بو علی، آن گاه انسان را از لحاظ روحی نیز بر سه دسته تقسیم می کند: 1- کسانی که در عقل و اخلاق کاملند. 2- افرادی که در عقل و خُلق معتدل. 3- انسانهایی که به طور کامل بی عقل و بدخلق هستند.

گروه اول و سوم کمند و گروه دوم بسیار؛ زیرا گروه اول به یقین اهل خیر، سعادت و نجات اُخروی اند و گروه سوم نیز اهل شقاوتند؛ ولی گروه دوم، که معتدلند، تعدادشان زیاد است. از این گروه، آنها که راه شقاوت را می پیمایند اولاً زیاد نیستند و ثانیا همیشه و همواره گرفتار شقاوت نمی باشند.

اهلِ شقاوت که از شمار اندکی برخوردارند، اهل جهل مرکبند و اکثر انسانها، گرفتار جهل بسیطند که آن نیز ضرری به معادشان نمی رساند. از سوی دیگر، همه آنهایی که گرفتار جهل مرکب می باشند، اهل شرّ و شقاوت اخروی نخواهند بود؛ زیرا جهل مرکب دو نوع است: جهل مرکب عنادی و جهل مرکب غیرعنادی؛ جهل مرکبی که برای آخرت و معاد ضرر دارد، جهل مرکب عنادی است. صاحبانِ جهلِ مرکبِ عنادی نیز در حدّاقل می باشند. بدینسان، اگر گروه اول را به سعادتمندان فراوان گروه دوم اضافه کنیم، مجموعه کثیری از انسانها را خواهیم یافت که از گروه سوم - که دارای شرِّ اخروی اند - بسیار زیادترند و اهل نجات و سعادتند. پس در دنیا و آخرت، نجات برای اکثریت رقم می خورد.

شیخ الرئیس، نابغه شرق، ما را از این که سعادت و نجات را منحصر در نوع واحدی بدانیم که شامل افراد خاصی گردد، یا سعادت را فقط مخصوص اهل علم بدانیم - اگر چه علم باعث سعادت بیشتر می شود - بر حذر می دارد؛ زیرا سعادت و نجات را شامل حال غیر اهل علم نیز می داند. او در این زمینه می افزاید که گناهان متفرق انسان، از بین برنده نجات نیست؛ بلکه فقط آن گناهی شقاوت ابدی و هلاکت سرمدی به دنبال می آورد که از روی جهل مرکب (عنادی) باشد که حدّ بالای رذیلت است. این جهل، در افرادِ اندکی، وجود دارد. بنابراین، فراتر از جهل مرکب و یا در ورای حدّ بالای زشت کرداری، اصلاً شقاوتی نیست و اگر باشد، بسیار کم است.[33]

البته، در اینجا ممکن است سؤال شود: چرا خداوند سختیها و بلاها و ناملایمات را قرار داد تا باعث انحراف انسانها و شقاوت آنها گردد؟

مرحوم مطهری، در آثار گوناگونش، به ویژه در عدل الهی، به طور مبسوط به این مسأله پرداخته است؛ ولی آنچه که می تواند متناسب با بحث فعلی باشد، نگاه ویژه او به آثار دنیوی سختی هاست. او بر این باور است که سختیها برای تعالی، سلامت و سعادت انسانها مفید است.

ما پیش از پرداختن به این نظر به آیه و روایتی که ایشان اشاره می کند می پردازیم.

خداوند در سوره بقره، آیه 156 جمله زیبایی دارد که فهم درست آن، نقش بسزایی در جهان بینی انسان ایفا می کند:

قطعا همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود محصول، آزمایش می کنیم و بشارت بده صابران را.

اگر چه خداوند متعال همه انسانها را آزمایش می کند، ولی امتحان همگان یکسان نیست. تلخیها و شیرینی ها که وسیله امتحان همه انسانها حتی پیامبران می باشد، برای رفع ابهام نبوده، بلکه برای شکوفایی استعداد و پرورش انسان می باشد. تفسیر نور با نظر به این آیه پیام هایی را ارائه می دهد:

1- از سنتهای حتمی الهی، آزمایش است.

2- همانگونه که درختان، استعداد باطنی خود را با میوه ها و شکوفه ها نشان می دهند، انسانها نیز باید استعدادهای خود را با صبر و استقامت نشان دهند.

3- ناگواریها سبب رشد است. بسیاری از صفات انسان از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قناعت، زهد، تقوی، حلم و ایثار در سایه برخورد با تنگدستی هاست.[34]

حضرت امیر علیه السلام (در نامه 45 نهج البلاغه) پس از این که فهمید، استاندارش در بصره کنار سفره رنگین برخی افراد نشسته، او را از عواقب این عمل بر حذر داشته و او را دعوت به زهد کرده و به برزخ و قیامت توجه می دهد. آنگاه برای این که توهم تأثیر واقعی تغذیه عالی را در نیرومندی و توانایی فرد از بین ببرد و تأکید نماید که افزون بر تغذیه، انسان نیازمند ناملایمات و سختی هاست، می فرماید:

«درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت تر بود و سبزه های خوشنما را پوست نازک تر و رستنی های صحرایی را آتش افروخته تر و خاموشی آن دیرتر»

به عبارت دیگر، حضرت امیر علیه السلام می خواهد بفرماید که سختی ها و دوری جُستن از زندگانی اشرافی نه تنها باعث رشد و تعالی روحانی انسان می شود، بلکه باعث قوت و توانایی جسمانی نیز می گردد. از این رو، استاد مطهری در بحث تأثیر سختیها در حفظ سلامت روح و جسم انسان، در صفحه 154 عدل الهی می نویسد:

«خدا برای تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعی و تکوینی دارد و در هر برنامه، شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعی، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینی، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدی است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهای عالی انسانی است. گرسنگی، ترس، تلفات جانی و مالی، شدائدی است که در تکوین پدید آورده شده است و به طور قهری انسان را در بر می گیرد.»

5- اصل علاقه به عدل، احسان و انفاق
استاد مطهری در صفحه 284 کتاب عدل الهی روایاتی را نقل می کند که عذاب برخی از جهنّمیان از کفار به خاطر اعمال نیکشان برداشته می شود یا تخفیفی در عذابشان داده می شود. ایشان این خصلت را در ایشان به خاطر نوری از معرفت خداوند می داند. اگر چه آنها در عمق ضمیر، خداوند و معاد را انکار می کنند، ولی در حقیقت خدا و معاد واقعی را انکار نمی کنند؛ بلکه مورد انکار آنان چیز موهومی است. استاد در ادامه بحث در صفحه 285 می افزاید:

«علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانه ای است از علاقه و محبت ذات جمیل علی الاطلاق، بنابراین، بعید نیست که این گونه کسان واقعا و عملاً در زمره کفر محشور نگردند، هر چند لسانا منکر شمرده می شوند. و اللّه اعلم.»

نکته حائز اهمیت علاقه ذاتی انسان به خیر، عدل و احسان است. اگر تلاشهای انسان به نحوی در حیطه این سه مقوله قرار گیرد، می تواند دورنمای نجات او را از جهنم حتی برای کفّار و مشرکان به نمایش گذارد؛ اگر چه این علاقه را خداوند در انسان به ودیعه نهاده است، ولی ظهور آن حتی به میزان اندک، بدون پاسخ نخواهد ماند. وی در صفحه 283 کتاب عدل الهی چنین می گوید:

«جدا معتقدیم هرگاه عملی به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد در ردیف عملی که انگیزه اش فقط «برای خدا» است، نیست. البته، خداوند چنین کسانی را بی اجر نمی گذارد. در برخی احادیث وارد شده است که مشرکانی نظیر «حاتم» با این که مشرکند، به خاطر کارهای خیری که در دنیا کرده اند معذّب نخواهند بود و یا تخفیفی در عذاب آنها داده می شود».

6- اصل تطهیر و مغفرت عام
استاد مطهری از اصولی که در نظام هستی، به عنوان یکی از جلوه های رحمت الهی نام می برد، اصل تطهیر است. وی ابتدا این ویژگی را در عرصه آفرینش به بحث می گذارد و به مواردی از شستشو و تطهیر در طبیعت اشاره می نماید؛ مانند نقشی که گیاهان و دریاها در پالایش هوا دارند؛ تجزیه لاشه های حیوانات و زواید موجودات زنده که توسط موجودات میکروسکپی صورت می گیرد و.... آنگاه در کتاب عدل الهی صفحه 232 درباره تسرّی دامنه این شستشو و تطهیر در معنویات می افزاید:

«در معنویات هم مصادیقی از برای تطهیر و شستشو یافت می شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه، از این قبیل است. مغفرت، عبارت است از شستشو دادن دلها و روانها - تا حدی که قابل شستشو باشند - از عوارض و آثار گناهان.»

وی آنگاه به دلهایی اشاره می نماید که عین نجاست شده و غیرقابل تطهیرند؛ مانند دلهایی که کفر و شرک در آنها استقرار یافته است. ولی دلهایی که اینگونه باشند، در نهایت قِلّت قرار دارند؛ زیرا آنهایی که بر دلهایشان مهر زده شده، دلهایی اند که هیچ گونه انعطافی در برابر حق ندارند و حتّی اگر درستی و راستی به بهترین وجه و به برترین شکل برایشان طرح گردد، از پذیرش آن سرباز می زنند. در مقابل، خیل عظیمی از انسانها اینگونه نیستند؛ زیرا اصل تطهیر و اصل غفران الهی، عام و فراگیر است. در این باره استاد در صفحه 233 همان کتاب می فرمایند:

«اصل مغفرت، یک پدیده استثنایی نیست؛ یک فرمول کلی است که از غلبه رحمت در نظام هستی نتیجه شده است. از اینجا دانسته می شود که مغفرت الهی، عامّ است و همه موجودات را - در حدود امکان و قابلیت آنها - فرا می گیرد. این اصل در فوز به سعادت و نجات از عذاب، برای همه رستگاران مؤثر است».

خداوند، با کرامت و لطف خویش، در آیه 21 سوره حدید از همه انسانها دعوت می کند تا از اصل مغفرت استفاده کرده و از او بخواهند با اعمال ناچیز انسانی، به سوی نعمتهای بی پایان و غیرمتناهی او پرواز کنند و بهشت را در پرتو نجات الهی خریداری نمایند:

«پیشی بگیرید به سوی مغفرتی که از پروردگار شما است و بهشتی که وسعت آن مثل وسعت آسمان و زمین است که مهیا شده است برای کسانی که ایمان آوردند به خدا و پیغمبران او. این کرمی است که خدا به هر کس می خواهد عطا می کند و خدا دارای کرامتهای بزرگ است.»

راههای نجات و استفاده از اصل مغفرت
قرآن کریم راههای آمرزش و نجات یافتن را به همه انسانها آموزش می دهد؛ راههایی که با تمسّک به آنها می توان از پله های نجات بالا رفت و پلهای شکسته شده پشت سر را - که توسط گناه در هم ریخته است - از نو ساخت.

توبه، ایمان و عمل صالح، تقوی، هجرت، جهاد و شهادت، انفاق پنهانی، قرض الحسنه و پرهیز از گناهان کبیره راههایی است که قرآن در این زمینه پیشنهاد می کند؛[35] زیرا آمرزش خدا در عالم خارج وجود دارد. در این جهان رحمت او عین وجود موجودات است و هر موجودی نسبت به حال خود، غرق دریای رحمت اوست و در آخرت نیز رحمت او عین بهشت و مغفرت او عین به اتمام رسیدن ظلمات و با پایان یافتن استحقاقِ حقیقی عقوبت است. اما از میان قوانین و سنّتهایی که خداوند در جهان برقرار کرد و بر خود واجب نمود؛ «نجات اهل ایمان» است:

فرستادگان خود و کسانی را که [به آنان] ایمان آورند، نجات می دهیم و همین گونه، بر ما حقّ است که مؤمنان را رهایی بخشیم.[36]

وقتی به اکثریت مردم جهان می نگریم، هر قوم و ملّتی به گونه ای، به فرستادگان او ایمان دارند و در این میان، تنها عده معدودی هستند که از روی عناد، دین حق را بر نمی تابند و یا بسیاری، پس از حساب پس دادنی سخت، وارد بهشت می شوند. اگر چه درجات ایمان گوناگون است و همه مؤمنان در یک سطح نیستند، ولی روی هم رفته بیشتر مردم، اهل ایمانند؛ به عبارتی دیگر، اکثریت، اهل نجاتند. اما در این میان تمسّک به قرآن، جایگاه ویژه ای در نجات و رستگاری خواهد داشت:

کسانی که ایمان آورند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شده - و همه حق است و از سوی پروردگارشان - نیز ایمان آورند، خداوند گناهانشان را می بخشد و کارشان را اصلاح می کند.[37]

7- اصل شفاعت
استاد مطهری پس از طرح مسأله شفاعت و ردّ اشکالها، به اقسام آن پرداخته و درباره شفاعت صحیح در صفحه 223 کتاب عدل الهی می نویسد:

«شفاعت صحیح، نوعی دیگر از شفاعت است که در آن نه استثنا و تبعیض وجود دارد و نه نقض قوانین و نه مستلزم غلبه بر اراده قانون گذار است. قرآن این نوع شفاعت را صریحا تأیید کرده است.»

وی همچنین «شفاعت مغفرت» را پس از «شفاعت رهبری»، دومین نوع شفاعت دانسته که واسطه در مغفرت، عفو و بخشیدن گناهان است که بر طبق نظام و قانون صورت می گیرد؛ از این رو، این نوع از واسطه گری بین بنده و خدا باید از طریق نفوس کمَّلین و ارواح بزرگ انبیا و اولیا به گناهکاران برسد و این لازمه نظام داشتن جهان است.

او در ادامه درباره عمومیت این نوع از شفاعت و مغفرت می نویسد:

«نفوس کلیه و جزئیه بشری با اختلاف مراتبی که دارند هر کدام سهمی از شفاعت دارند و این یکی از مهم ترین معارف اسلام و قرآن است که تنها در مذهب مقدس شیعه به وسیله ائمه اطهار و شاگردان مکتب آنها خوب توضیح داده شده است».[38]

از آنجا که شفاعت، تنها مخصوص خداوند است [39]و شفاعت دیگران منوط به اجازه و قبول اوست؛ باید سراغ کسانی رفت که او اجازه داده[40] و می توانند وسیله و شفیع باشند؛ مانند:

و ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای آن که با اذن خداوند، مورد اطاعت (مردم) باشد و اگر آنان هنگامی که به خود ستم کردند (از راه خود برگشته و) نزد تو آیند و از خداوند مغفرت بخواهند و پیامبر هم برای آنان استغفار کند البته خداوند را توبه پذیر و مهربان می یافتند.[41]

از این آیه استفاده می کنیم که اولاً همه مردم باید با پیامبر خدا پیوند محکم داشته باشند؛ چه مؤمن و چه فاسق؛ مؤمن برای کسب فیض و فاسق برای درک شفاعت. ثانیا مجرمان را نباید رها کرد؛ استغفار، توبه، زیارت و شفاعت و نیز دعای اولیای خدا برای آنان، وسیله ای برای بازسازی روحی آنان و حرکت به سوی نجات است.

از سوی دیگر، شفاعت صحیح جریانی است از بالا به پایین؛ یعنی از سوی خدا، که شامل حال بندگان قابل می شود؛ بندگانی که شرایط شفاعت و مغفرت را طبق نظام صحیح یافته اند.

از دامنه وسیع شفاعت که گاهی توسط خداوند و گاهی به وسیله پیامبران، فرشتگان و اولیاء الله - اگر چه به اذن خدا - صورت می گیرد، در می یابیم که خداوند افزون بر این که مؤمنان و هدایت یافتگان را زیر چتر خود نگه می دارد، گناهکاران را نیز در دنیا و آخرت مورد عنایت داشته و خواهد داشت. همان گونه که گذشت، در شفاعت و همچنین در مغفرت، استثنا و بی عدالتی وجود ندارد؛ رحمت و عنایت او نامحدود است و هر که محروم باشد از آن جهت است که قابلیت را بکلّی از دست داده است؛ یعنی محرومیت از ناحیه لجبازان است که تن به عنایتی نمی دهند.

8- اصل تسلیم در برابر حقیقت
قریب به اتفاق انسانها در اصل تسلیم در برابر حق و حقیقت مشترکند. این که خداوند امتهای پیشین را مسلمان می خواند، به خاطر این است که «اسلام» به معنای تسلیم و خضوع در برابر خداوند در نهاد و عمل پیروان پیش از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز بوده است. از همین رو، حضرت ابراهیم علیه السلام از خداوند برای خود، امت و نسل خویش درخواست اسلام و مسلمانی می کرد. همچنین وی و حضرت یعقوب علیه السلامفرزندان خود را به حالت مسلمان مردن سفارش کردند؛[42] حضرت موسی علیه السلام پیروان خود را «مسلمان» خطاب می کرد؛ حضرت نوح علیه السلام مأمور بود مسلمان باشد. قرآن تصریح می کند که دین، فقط اسلام است.[43]

از نظر شریعت اسلام، ادیان پیشین در ظرف زمانی خود با توجه به استعدادهای مردم همان زمان، کامل و بر حق بوده اند؛ به عبارت دیگر، تمام ادیان در تسلیم حق تعالی بودن مشترکند؛ اما این که همه آنها در تمام زمانها بر حق باشند، از نظر قرآن مردود است. اساسا آنچه با ارزش است اسلام و تسلیم واقعی در برابر حق است؛ چه بسا مسلمانانی که از اسلام تنها نامش را یدک می کشند و چه بسیار غیرمسلمانانی که در برابر حقیقت تسلیمند. از دیدگاه اسلام همه کسانی که در برابر حقیقت تسلیم هستند، اهل حقیقت و مسلمانند. اسلام توجّه زیادی به قلب انسانها دارد؛ این که فرد به طور قلبی در برابر حقیقت تسلیم باشد، بسیار حائز اهمیت است؛ این فرد اگر چه مسلمان نباشد، در دیدگاه اسلامی جایگاه ویژه ای دارد؛ زیرا مخالفت او با اسلام یا مسلمان نبودنش از روی عناد نیست.

استاد مطهری در صفحه 269 عدل الهی می فرماید:

«اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است.»

خدای متعال می فرماید: «وَ ما کنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»[44]؛ محال است که خدای کریم کسی را که حجت بر او تمام نشده است، عذاب کند. اصولیین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است، «قبح عِقاب بلا بیان» اصطلاح کرده اند و می گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ای آشکار نکرده باشد، زشت است که او را عذاب کند. برای نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادی یافت شوند که دارای روح تسلیم باشند و در عین حال، مسلمان نباشند، دکارت، فیلسوف فرانسوی، نمونه خوبی است.

استاد مطهری بر این باور است که اینها «مسلم فطری» می باشند.[45]

بنابراین، آنچه که در این اصل مهم است تسلیم در برابر حقیقت می باشد؛ یعنی هر کسی را که در مقابل حق و حقیقت عناد ندارد، اگر چه مسلمان نباشد، نمی توانیم از دایره نجات خارج بدانیم؛ به عبارت دیگر، خارج شدگان از این دایره کسانی اند که لجاجت در برابر حقیقت دارند؛ آنهایی که به قول شهید مطهری مبتلا به آفت جحود، یعنی حالت «ستیزه گری» با حقیقت هستند.[46] اینها کسانی اند که حقیقت را می فهمند و در دل به آن اعتراف می نمایند؛ ولی در واقع با آن به مخالفت می پردازند؛ یعنی عقل و دل آنها تسلیم است؛ ولی از روی تکبر و خودخواهی و... در عین شناختِ حقیقت با حقیقت به مبارزه برمی خیزند. آنها بیماران روحی اند که به خاطر منافع شخصی و تعصّبات قبیله ای یا حزبی با حقیقت مقابله می کنند. قرآن در آیه 32 انفال، درون مایه شان را این گونه ترسیم می کند:

گفتند: پروردگارا، اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست.

این گونه افراد از شدّت تعصب و لجاجت یا عوام فریبی، حاضرند چنین نفرین هایی بر خود روا دارند؛ امّا حق را نپذیرند. تفسیر نور در ذیل این آیه از کتاب الغدیر، ج 1، ص 239 تا 266 به نقل از 30 نفر از علمای اهل سنّت، روایتی را می آورد که گویای نمونه ای از این افراد در صدر اسلام است: پس از تعیین علی علیه السلام برای امامت از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله که به فرمان خداوند در غدیر خم انجام یافت، نعمان بن حارث که از منافقان بود، نزد پیامبر آمده و گفت: ما را به توحید و نبوّت و جهاد و حج و روزه و نماز و زکات، دستور دادی، پذیرفتیم. حالا این جوان را امام ما قرار دادی؟ پیامبر فرمود: به فرمان خدا بود. او از شدّت ناراحتی به خود نفرین کرد و در نفرین، از همین آیه اقتباس کرد.[47]

در برابر این گروه، خداوند حالت کسانی را که در برابر حقیقت تسلیم و از صفت جحود و کفر مبرا هستند در آیه 112 سوره بقره این گونه توصیف می کند:

آری کسی که روی خود را تسلیم خدا کند (سر به خدا بسپارد) و نیکوکار باشد، پس پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.

در این باره، حضرت علی علیه السلام مطلبی دارد که با آنچه در میان مسلمانان و حتّی شیعیان متداول است، تازگی دارد و از دید ویژه ای باید به آن نگریست؛ او در حکمت 125 نهج البلاغه اسلام را به نحوی تعریف می کند که ناظر به عملگرایی می باشد. او اظهار می دارد:

اسلام را طوری تعریف کنم که دیگر قبل از من تعریف نکرده باشند: اسلام زیر بار رفتن است (الاسلام هو التسلیم) و....

طبق تفسیر آن حضرت بسیاری از کسانی که در برابر حق تسلیم می باشند و زیر بار حقیقت می روند اگر چه بر خلاف منافع شخصی و گروهی آنها باشد، داخل اسلام می گردند. در این زمینه مرحوم مطهری در صفحه 291 کتاب عدل الهی خود، روایت جالبی از امام باقر علیه السلام نقل می کند:

هر چیزی که نتیجه اقرار و تسلیم و روح پذیرش حقیقت باشد ایمان است و هر چیزی که نتیجه روح عناد و سرپیچی از حقیقت باشد کفر است.[48]

با نظر به این سخن، بسیاری از مردم اهل ایمان خواهند بود؛ زیرا جحود و عنادی با حق نداشته و اگر حقیقت را بفهمند آن را در می یابند یا دست کم با آن مخالفت نمی نمایند و همین، رمز نجات ایشان خواهد بود. بدینسان، کافر کلامی از کافر فقهی جدا می گردد؛ زیرا کافر کلامی و اعتقادی کسی است که کفر و جحود، یعنی کفر ماجرایی و عنادورزی داشته باشد؛ در این اصطلاح، کافر به کسی اطلاق می شود که حالت عناد و انکار در عین ادراک کشف حقیقت در او هست. از این رو، اکثریت کفّارِ فقهی نیز کافر اعتقادی و کلامی نخواهند بود؛ به بیان دیگر، اکثریت انسانها که یا موافق حقیقت هستند و یا مخالفتشان، از روی لجبازی نیست، اهل نجات خواهند بود! استاد شهید همچنین در صفحه 304 این کتاب می گوید:

«از نظر اسلامی و با دید فقهی، آنها مسلمان نیستند؛ ولی از لحاظ حقیقت، مسلم می باشند؛ یعنی تسلیم حقیقتند و عناد با آن ندارد.»

زیرا مخالفان حقیقتِ ستیز در نهایت، اندکند، به سختی قابل تصور است که کسی حق را بشناسد و بفهمد و به آن تن در ندهد؛ کسی که تصور درست از حقیقت داشته باشد، تصدیق به آن در دست خودش نیست؛ یعنی به طور فطری تسلیم آن است؛ مگر این که در ظاهر مخالفت نماید؛ چنان که تصور درست از عدد دو، به یقین، تصدیق به زوجیت آن را به همراه خواهد داشت.

استاد محمدتقی جعفری می گوید:

«قاطعانه می گویم تاکنون هیچ منکر و مردّدی در طول تاریخ پیدا نشده است، بلکه نمی تواند پیدا شود که «مفهوم حقیقی خدا» را دریافت کند و آن را مورد انکار یا تردید قرار دهد. منکران خدا، یک تصور ساخته ذهن خود را به عنوان خدا، برای خود مطرح می کنند، سپس بدون توجه به این که چنان مفهومی، شایسته انطباق بر مفهوم حقیقی خدا نیست، آن را منکر می شوند.»[49]

از این رو، مسافران کشتی نجات بسیارند و اندکند افرادی که با کشتی نجات قهر و خاندان نبوّتشان را گم کنند. پر واضح است که نجات اکثریت، منافاتی با لزوم عمل انسانها به احکام فقهی و دینی مورد یقین خود، ندارد؛ چنان که تناقضی با عدم حقّانیت برخی از آنها نخواهد داشت.

9- اصل عذر (قصور)
استاد مطهری در کتاب عدل الهی به طور مبسوط به بحث قاصران و مستضعفان می پردازد. او با استفاده از آیات 97، 98 و 99 سوره نساء[50] و برخی روایات و تفسیر علامه طباطبایی درباره این آیات، مردمی را که به عللی قاصر مانده اند، مستضعف، یعنی بیچاره و دست نارس به شمار آورده که مورد عفو و مغفرت قرار می گیرند. وی همچنین با بهره از لحن آیه 106 سوره توبه[51] و چند روایت، «مرجون لامراللّه» (یعنی کسانی که درباره آنها باید گفت کار اینها با خداست) را مشمول عفو و مغفرت الهی می داند؛ یعنی تمام افرادی را که به شکلی قصور داشته اند - نه تقصیر - خداوند معذّب نمی سازد. وی در این زمینه در صفحه 299 عدل الهی می نویسد:

«اگر کسی در روایاتی که از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است که بیشترین آنها در «کتاب الحجة» و «کتاب الایمان و الکفر» کافی گرد آمده است، دقت کند می یابد که ائمه علیهم السلام تکیه شان بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان می آید از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصّب و عناد بورزد و یا لا اقل در شرایطی باشد که می بایست تحقیق و جستجو کند و نکند؛ اما افرادی که ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراک و یا به علل دیگر در شرایطی به سر می برند که مصداق منکر و یا مقصّر در تحقیق و جستجو به شمار نمی روند، آنها در ردیف منکران و مخالفان نیستند؛ آنها از مستضعفین و مُرجَون لامرالله به شمار می روند؛ و هم از روایات استفاده می شود که ائمه اطهار بسیاری از مردم را از این طبقه می دانند».

استاد شهید بحث را از دیدگاه حکمای اسلامی بررسی می کند و سپس در صفحه 303 این کتاب نتیجه می گیرد:

«بحث حکما، بحث صغروی است؛ نه کبروی؛ بحث آنها از ملاک عمل نیک و ملاک مقبولیت عمل نیست؛ بلکه درباره انسان است؛ این که اکثریت انسانها، به تفاوت و به طور نسبی نیکند؛ نیک می مانند و نیک می میرند و نیک محشور می گردند. حکما می خواهند بگویند که هر چند مردمی که توفیق قبول دین اسلام می یابند، در اقلیتند؛ ولی افرادی که دارای اسلام فطری می باشند و با اسلام فطری محشور می گردند، در اکثریتند. به عقیده طرفداران این مشرب، منظور از این که در قرآن کریم آمده است: «انبیا از کسانی شفاعت می کنند که دین آنها را بپسندند»، دین فطری است؛ نه دین اکتسابی؛ یعنی از روی قصور به آن نرسیده اند؛ ولی عنادی هم با آن نورزیده اند.»

وی در جای دیگر به دسته بندی انسانها از دیدگاه قرآن می پردازد و در تحلیل آخرین آیات سوره واقعه می گوید که خداوند مردم را به سه دسته تقسیم می کند: مقربین، اصحاب الیمین و اصحاب الشمال (مکذّبین). مقرّبین از نظر قرآن آنهایی اند که گوی سعادت را به حد اعلی ربوده اند؛ اصحاب یمین یعنی دوستان راست، متوسطینِ اهل سعادت و اصحابِ شمال، اهل شقاوتند.[52]

با توجه به این دسته بندی که وی از تفسیر و تقسیم بالا ارائه می دهند، اگر گروه مقربین را به اصحاب یمین بیفزاییم، به یقین، تعدادشان از اصحاب شمال بیشتر خواهند بود و نشانگر نجات اکثریت می باشد.

پی نوشت ها:

[1] کارشناسی ارشد فلسفه و کلام.

[2] ر.ک.: مرتضی مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 207.

[3] رعد / 28: «الا بذکر الله تطمئن القلوب».

[4] اسراء / 44: «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ».

[5] مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 515.

[6] ر.ک.: همان، ص 516.

[7] همان، ص 518.

[8] چنان که آخرت، دنیا را معنا می کند. دنیا «رفتن» است و آخرت «رسیدن». مقصد همواره به حرکت و تکاپو، معنا و مفهوم می بخشد.

[9] ر.ک.: مرتضی مطهری، معاد، صدرا، چ سوم، 1375.

[10] بقره / 156: «انا لله و انا الیه راجعون» یعنی: ما متعلّق به خداییم و ما به سوی وی بازگشت داریم.

[11] مؤمنون / 115.

[12] معاد، ص 91.

[13] مرتضی مطهری، عدل الهی، صدرا، چاپ پانزدهم، 1379، ص 177.

[14] معاد، ص 185 و نیز ر.ک.: حج / 7-5.

[15] مقدمه ای بر جهان بینی، ص 269؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 285.

[16] ر.ک.: دهر / 4: ما به حقیقت راه حق و باطل را به انسان نمودیم (و برای اتمام حجت بر او رسول فرستادیم) حال خواهد هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواهد آن نعمت را کفران کند.

[17] مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 141؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 155.

[18] دهر/3:«إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکراً وَ إِمّا کفُوراً» یعنی: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.

[19] ر.ک.: تغابن / 11؛ مائده / 16؛ رعد / 27؛ نور / 54؛ عنکبوت / 69.

[20] ر.ک.: مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 141؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 155.

[21] ر.ک.: دعای افتتاح (وَ عَثرَةٍ قد اقلتها و رحمةٍ قد نشرتها).

[22] ر.ک.: دعای ابو حمزه ثمالی و کلُّ رحمتِک واسعةٌ.

[23] ر.ک.: دعای ابو حمزه ثمالی و برحمتک تعلُّقی.

[24] عدل الهی، ص 231.

[25] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 863 الّذی بعثنی بالحق لا ینجی الا عمل مع رحمة.

[26] ر.ک.: علم الیقین، ج 1، ص 57؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 2، ص 529، ح 20.

[27] ر.ک.: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 7، ص 287، ح 1.

[28] ر.ک.: اعراف / 156؛ انعام / 54؛ یونس / 86؛ اعراف / 72؛ فاطر / 2؛ یوسف / 53.

[29] ر.ک.: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ شانزدهم، ج 5، ص 173.

[30] ر.ک.: همان، ذیل آیه 30 روم.

[31] تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 184 (کل مولود یولد علی الفطرة حتی لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه).

[32] عدل الهی، صص 233-232.

[33] ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، قم، 1375، ج 3، صص 328-325.

[34] محسن قرائتی، تفسیر نور، مؤسسه در راه حق، قم، 1374، ج 1، صص 310 - 309.

[35] ر.ک.: تحریم / 8؛ محمد / 2؛ انفال / 12؛ آل عمران / 95؛ بقره / 271؛ تغابن / 17؛ نساء / 31.

[36] یونس / 103: «ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کذلِک حَقًّا عَلَینا نُنْجِی الْمُؤمِنِینَ». خداوند در سوره روم آیه 47 نیز به طور صریح، نصرت مؤمنان را حق خود می داند «وَ کانَ حَقًّا عَلَینا نَصْرُ الْمُؤمِنِینَ» که به طور طبیعی برای همه رهروان ایمان، بشارتِ لذت بخشی است.

[37] محمد / 2.

[38] عدل الهی، ص 235 و نیز ر.ک.: 223 و 230.

[39] زمر / 44: «قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً» یعنی: بگو شفاعت، تمامی مخصوص خداست.

[40] مائده / 35: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ».

[41] نساء / 64.

[42] ر.ک.: بقره / 128 و 132.

[43] ر.ک.: یونس / 72 و 84.

[44] اسراء / 15 (ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجّت تمام نشده) بشر را معذّب کنیم). از این آیه در می یابیم که از سنتهای خداوند آن است که کسی یا امّتی را بدون بیان و اتمام حجّت، عذاب نمی کند.

[45] عدل الهی، صص 270-269.

[46] ر.ک.: همان، صص 290-289.

[47] تفسیر نور، ج 4، ص 327.

[48] اصول کافی، ج 2، ص 387.

[49] کتاب نقد، ش 4، ص 290.

[50] «... لا یسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُولئِک عَسَی اللّهُ أَنْ یعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُوراً».

[51] «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَِمْرِ اللّهِ إِمّا یعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا یتُوبُ عَلَیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ».

[52] ر.ک.: مرتضی مطهری، معاد، چاپ سوم، 1375، صص 50-49.

نظر شما