موضوع : پژوهش | مقاله

نسبت معرفت دینی و علمی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 40، فروردین 1384 

نویسنده : کاوه، محمد
محمد کاوه[1]

چکیده:
مسأله نسبت بین علم و دین، یکی از مسائل مهم در فلسفه دین است. در این مقاله مقایسه کلی حول چهار محور عمده (موضوع، زبان، روش و غایت) در حوزه معرفت دینی و معرفت علمی صورت گرفته است و بر اساس یک فرضیه، حیطه های چهارگانه با همدیگر سنجیده شده و در پایان به برخی از منشأهای احتمالی فرضیه رقیب یعنی فرضیه تعارض علم و دین پرداخته شده است. و در نهایت نسبت بین این دو معرفت را، در یک عنوان و عبارت صحیح نمی داند و قائل به نظریه تفصیل است.

پیش درآمد
مراد از اصطلاح دین در این مقاله، دین نفس الامری است، یعنی آنچه در علم الهی برای هدایت انسان به سوی رستگاری در نظر گرفته شده و از نظر مصداقی دین اسلام است که دارای 5 ضلع «دانش، بینش، منش، کنش و پرورش» است. توضیح این که برخی از گزاره های دینی به ارائه: الف) حقایق علمی و قوانین حاکم بر طبیعت پرداخته است. به بیان دیگر دین وارد قلمرو طبیعت شده و جدای از دانش تجربی به اطلاع رسانی در این حوزه پرداخته است. به عنوان نمونه به بعضی آیات در این مورد اشاره می کنیم.

1- الف: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ»[2]

2- الف: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها»[3]

3- الف: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ»[4]

ب) برخی از گزاره های دینی علاوه بر اطلاع و آگاهی دادن، باور و اعتقاد به آن لازم و جزئی از عقاید دینی محسوب می گردد.

1- ب: «قُلِ اللّهُ خالِقُ کلِّ شَیءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ»[5]

2- ب: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ»[6]

3- ب: «اللّهُ یبْدَؤا الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ»[7]

ج) برخی از گزاره ها مربوط به رفتار انسان با خدا، خود و محیط شخص است. مانند باید و نبایدهایی که برای مکلفین وضع شده است.

د) برخی از گزاره های دینی مربوط به رفتار انسان با انسان های دیگر و اجتماع است. مانند اخلاقیات و دستورات اخلاقی در دین.

ه) برخی از آیات قرآن اختصاص به ذکر داستان زندگی امم سابق، پیامبران و سرگذشت آنها دارد. به نظر می رسد هدف از بیان این داستانها و همچنین تکرار آن به منظور پرورش استعدادهای انسان به سوی هدف نهایی خلقت که نجات و رستگاری است، می باشد و کلاً هدف زمینه سازی و آماده سازی انسان را دارد.

همچنین مراد نویسنده از معرفت دینی عبارت از محصَّل کاوش موجَّه در مدارک حجت دین و مراد از علم اولاً علم به معنای علوم تجربی است و ثانیا منظور از معرفت علمی عبارت از حاصل کوشش های موجه در مدارک علمی است.

مقدمه:
علم و دین در شناخت و بدهکاری به حقیقت با همدیگر مشترک اند. از این رو، شایسته است که آن دو را با یکدیگر مقایسه کنیم. در قرن بیستم نسبت بین علم و دین بر اساس یک تقسیم بندی، به چهار مقوله تعارض، استقلال، توازی و وحدت تقسیم می گردد. فرضیه تعارض را غالبا دو گروه بدان معتقد بودند: الف) کسانی که مسلک مادی را اختیار کردند و جهان بینی آنان مادی بود. آنان واقعیت بنیادین جهان را ماده می دانستند و تنها روش قابل اعتماد برای کسب علم را در روش تجربی می دانستند. ب) نص گرایان مذهبی (در مسیحیت) که اصالت را به ظواهر الفاظ و متون دینی می دادند. از این جهت، برای دفاع از دین در برابر حمله علم، چاره را در جداسازی کامل آن دو می دیدند.

فرضیه دوم توسط عده ای از دانشمندان صورت گرفت. برای این که بتوانند هم دانشمند و هم یک انسان معتقد و متدین باشند، چاره را در جدایی علم و دین از همدیگر دیدند. به همین علت موضوع، روش، زبان و هدف علم را جدا از دین انگاشتند.

فرضیه سوم را بعضی برای جمع بین افراط و تفریط صورت گرفته بین علم و دین پذیرفتند. اینان موارد مقایسه بین روشهای پژوهش در هر دو حوزه معرفت را با هم مقایسه می کردند. و بر این عقیده بودند که متکلمان می توانند در بسیاری از رهیافت های عقلی و تجربی دانشمندان شریک باشند. به عنوان مثال کولسوف دلیل می آورد که علم هم پیش فرضهایی برای خود دارد. مثلاً قائل است که جهان قانون مند و معقول است.[8]

یا پلانک می گوید:«بر درگاه علم نوشته اند: شما باید ایمان داشته باشید. این خصوصیتی است که عالم نمی تواند آن را کنار بگذارد.»[9]

و اما فرضیه وحدت، پیشفرض ما این است که خالق تکوین و نازل کننده کتاب تشریع یکی است. و او وجود حکیم و علیم علی الاطلاق است. بنابراین همان طور که از موجود عاقل انتظار می رود و نباید به اعمال و رفتار تناقض گویانه دست بزند، خدای خالق جهان و ما فیها نیز در دین چیزی بیان نمی دارد که در علم، نقیض آن ثابت شود.

برای این کار می توان معرفت دینی و علمی را در حول چهار موضوع مورد بررسی قرار داد. برای کلی بودن این مقایسه به نظر رسید مقایسه را در موضوع، زبان، روش و غایت معرفت دینی و علمی قرار دهیم.

الف) موضوع معرفت دینی و علمی
در قرن بیستم تلاش برخی اندیشمندان مسیحی بر این بود که نسبت تعارض بین معرفت دینی و علمی را به طریقی حل کنند. لذا برخی فرضیه جدایی موضوع این دو معرفت را طرح کردند. کارل بارت (1968-1886م.) متکلم پروتستانی و سوئیسی که تأثیری عظیم بر تفکر پروتستان قرن بیستم نهاده از جمله کسانی است که به این فرضیه اعتقاد دارد.

ایان باربور در این مورد می نویسد: از نظر گاه سخت کیشی نوین [نوارتدکسی]، فرق بین روش های الهیات و علم ناشی از تفاوت بین موضوع معرفت آنهاست. الهیات با خداوند متعال و مرموز سر و کار دارد، و خداوند آنچنان بی شباهت به «جهان» یعنی عرصه تحقیق علم است که روش های یکسانی را نمی توان در هر دو حوزه بکار برد.[10]

اندیشمندان موضوع علم را طبیعت و موضوع دین را خدا ذکر کرده اند. این دو عنوان در ظاهر با یکدیگر فرق دارند، ولی در واقع این چنین نیست. بلکه هر دو عنوان در یک عنوان عام به نام هستی و وجود با هم مشترکند. بدین معنی که موضوع دین و علم، هستی و وجود است. پیروان هر دو معرفت ادعا می کنند که در مورد واقعیت صحبت می کنند و خود را پیرو اصالت واقع می شمارند.

ممکن است یکی از عوامل که باعث به نظر رسیدن تفاوت موضوعی این دو معرفت می شود، منحصر دانستن واقعیت در ماده باشد. عقیده ای که توسط مادی گرایان و پوزیتیویسم ها منطقی و تفکر غالب در علم و در عرصه های گوناگون آن رایج گشته است. امّا اگر آن طور که گفته شد نپذیریم و هستی و وجود را اعم از ماده بدانیم، امکان قبول موارد دیگر از هستی وجود دارد.

فرض موارد ممکنه از هستی در صورت همراهی استدلال های دقیق و متقن، پذیرش آن را معقول و مقبول می گرداند. در مورد واقعی بودن موضوع دین، می توان به استدلال فلاسفه و متکلمان در برهان وجوب و امکان و نتایج حاصله از آن که در جای خود مورد بحث قرار گرفته و اثبات شده است، بهره گرفت و موضوع دین را واقعی دانست.

ممکن است گفته شود اگر موضوع دین آن طور که می گویید واقعی است؛ چرا تعاریف از آن واقعیت متفاوت و گوناگون است؟ در جواب خواهیم گفت که اختلاف در تعاریف، لزوما دلیل بر نفی واقعیت نیست، بلکه ناشی از تصورات ذهنی ما از آن واقعیت است. چون موضوع دین قابل مشاهده حسی نیست، بنابراین در توصیف آن از تعابیر متفاوت استفاده می شود. بالاتر از این اساسا علم وامدار واقعیات فوق طبیعت محسوس و غیرقابل مشاهده است.

از جمله موارد این وامداری، اغراض و اهداف یک محقق در شناسایی و تعقیب نظریه ها و هم چنین اعتراف فیلسوفان به عدم شناخت فصل حقیقی اشیا و اکتفاء به آنچه که قابل شناخت است (فصل منطقی) می باشد. بنابراین موضوع هر دو معرفت، هستی است و هستی دارای مراتب تشکیکی است. مرتبه مادون هستی، طبیعت (جماد، نبات، حیوان و انسان) و مرتبه اعلی آن خداوند که موضوع دین است، می باشد.

خداوند، همان وجودی است که در متون دینی از او با عبارت «اول و آخر، ظاهر و باطن و...» نام برده شده است. اول به او گفته می شود، چون علت وجودی عالم هستی است. آخر به او گفته می شود؛ زیرا تمام کمالات و صفات کمالیه را داراست. محقق واقعی لازم است که به این نکته توجه داشته باشد و ظاهر اشیا و موضوعات آن را از اصل واقعیت جدا نکند. همچنین از مطالب گفته شده معلوم گردید که مباحث دین همانند علم، معرفت زا و ناظر به واقع است؛ و آن طور که برخی از مکتبهای فلسفی اعلام کرده اند که تنها مباحث علمی ناظر به واقع است، صحیح نیست.

ب) زبان معرفت دینی و علمی
برای تناقض و تعارض داشتن دو موضوع نسبت به همدیگر اهل منطق هشت اتحاد و سه اختلاف را شرط ذکر کرده اند.[11] و شاعر آن را به نظم درآورده است:

در تناقض هشت وحدت شرط دان

وحدت موضوع، محمول و مکان

وحدت شرط و اضافه، جزء و کل

قوه و فعل است در آخر زمان

با توجه به مطالب فوق برخی از دانشمندان برای حل تعارض بین علم و دین در مسیحیت به فرضیه تفکیک زبان این دو معرفت قائل شدند و بدین صورت مشکل را در پیش خود و خوانندگان کتاب های شان توجیه کردند.

در مورد زبان این دو معرفت برخی دانشمندان مانند گالیله برای حل مشکل تعارض علم و دین معتقد شدند که زبان دین و علم با یکدیگر فرق دارند.[12] پوزیتیویست منطقی اعلام داشت که گزاره های دینی بی معنا هستند.[13] به عبارت دیگر چون مفهوم گزاره های آن، قابل تجربه و مشاهده حسی نمی باشد، بنابراین، معیار معناداری گزاره ها را ندارد. در مقابل، فیلسوفان تحلیل زبانی علاوه بر پذیرش ضمنی معیار سنجش گزاره ها، به کارکردهای زبانی معتقد شدند، یعنی آنان پذیرفتند که گزاره های دینی قابل تجربه حسی نیستند و معرفت بخش نمی باشند، اما آن گزاره ها دارای نقش و کارکرد دیگری هستند. از این رو نوشته می شود: «وظیفه زبان علمی پیش بینی و مهار است، حال آنکه وظیفه زبان دینی پرستش است.»[14] به عبارت دیگر وظیفه زبان معرفت علمی، ناظر به واقع و معرفت زاست و زبان دینی فقط بیان ابراز احساسات شخصی است. به بیان دیگر، زبان علم چگونگی است و زبان دین چرائی است.

به نظر نگارنده این چنین نیست، زبان معرفت دینی و علمی در ظاهر با هم متفاوت و از هم بیگانه اند؛ ولی در واقع و در عین تفاوت ها با یکدیگر دارای نقطه مشترک هستند. توضیح آن که، نباید زبان معرفت دینی را به صورت کلی و در یک کلمه خلاصه و بیان کرد، بلکه در هر بخشی از اضلاع پنج گانه دین، زبان دین متفاوت است و یک شیوه خاص ندارد. زبان دین اضلاع دانش و بینش دین، زبان توصیف و تحریک است. وقتی به عنوان مثال قرآن می گوید: «و ارسلنا الریاح لواقح» یا «الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون» و آیات نظیر آن، زبان، زبان توصیف است. همانگونه که علم در بیان موضوعات خود از زبان توصیف استفاده می کند.

اما زبان دین در ضلع «منش» زبان راز و نیایش است. انسان در حال عبادت و گفتگو با خدای خود نه تنها به بندگی خود جهت می دهد بلکه برای رسیدن به هدف خود از او یاری می خواهد. و این همان نقشی است که حتی فیلسوفان تحلیل زبانی بر خلاف فیلسوفان همین نحله در سال های 1940 به آن نکته پی بردند و نتوانستند نقش آن را انکار کنند. بنابراین تنها زبان توصیف مهم نیست و حتی زبان راز و دعا مهم است. علاوه بر این همین جا نیز می توان گفت که ظاهر کلام راز و نیایش است، اما در واقع گفتگو میان دو وجود واقعی است، یکی وجود عالی و دیگری موجود نیازمند. دعا گزارش از واقعیت درونی یک موجود دانی به یک موجود عالی و لذا مهم و معرفت بخش است.

در مورد گزاره های اخلاقی، در صورتی که در فلسفه اخلاق معیار خوب و بد را، حسن و قبح عقلی بدانیم و ماهیت گزاره های اخلاقی را که به صورت دستور و انشاء بیان می گردد، اخباری بدانیم، یعنی قائل به منشاء انتزاع در جهان خارج شویم، زبان این گزاره ها توصیفی خواهد شد.

همچنین در مورد داستانهایی که در کتاب مقدس ما یعنی قرآن آمده است، زبان دین در این ضلع نیز زبان توصیفی خواهد شد.

با توجه به طولانی شدن کلام در یک جمله بیان می گردد که زبان دین حداقل در اضلاع دانش، پرورش ناظر به واقع است و شاهد بر این مطلب وجود بیش از 750 آیه درباره طبیعت یا نقل تاریخ و سرنوشت ملل و اقوام گذشته در قرآن است.

بنابراین نه زبان معرفت دینی منحصر در نیایش است؛ و نه زبان معرفت علمی منحصر در مشاهده و تجربه حسی؛ بلکه هر دو زبان ناظر به واقع و معرفت زا هستند. هم چنین در هر دو معرفت، از غیر زبان تجربه استفاده می شود. زیرا در علم نیز بعضی از قواعد علمی و قضایای کلی ادعا شده قابل تجربه پذیری حسی نیستند. کلیت بعضی از قضایا در علوم مختلف و یا ارائه مفاهیم کلی را چگونه می توان با ابزار تجربه بدست آورد؟ آیا آن دعاوی کاذب است، یا صادق؟ اما راه رسیدن به آنها از طریق تجربه نیست. به عنوان مثال در علم شیمی وقتی نقطه جوش یا ذوب عناصر را ذکر می کنند، آیا این عمل را در تمام عالم و تمام آن عناصر یک به یک مورد آزمایش و تجربه قرار داده اند. پس این که در بعضی از موارد علم ادعای کلی را بیان می کند، این کلیت را از چه راهی و چگونه سنجیده و بدست آورده است؟

بنابراین اگر قبول کنیم که زبان این دو معرفت دارای نقاط مشترک هستند، آن وقت می توان ادعا کرد که معرفت دینی در برخی از موضوعات به کمک علم می آید و بحث ضدیت دین و علم مطرح می شود. وقتی ما قرآن را مطالعه می کنیم و می بینیم که خداوند در مورد هستی، آفرینش و قوانین حاکم بر آن صحبت کرده و همچنین از ما دعوت به مسافرت در طبیعت می کند. و خواسته است در آن به تفحص و تفکر بپردازیم. این عمل انگیزه شناخت هستی را در انسان تقویت کرده و باور شناخت هستی و تسلط بر آن را در او ایجاد می کند. و همین عامل تا امروز موجب گسترش علم گردیده است از اینرو برخی از نویسندگان می نویسند: گالیله و سایر متفکران در فرآیند تولد علم جدید، واقعیت فیزیکی را به شیوه ای کاملاً متفاوت از قدما شناختند، زیرا آنها تصویری اساسا متفاوت از جهان داشتند و این تصویر برگرفته از تلقی خاصی از خداوند و راه و رسم وی بود. برخلاف دیدگاه یونانی، اعتقاد یهودی - مسیحی در باب خلقت، تعلیم می دهد که خداوند آفرینش جهان را مختارانه اختیار کرد.[15] یا علم را وامدار معرفت دینی در پیش فرض های اساسی مانند: «طبیعت مادی واقعیت دارد»، «طبیعت قابل فهم است» «طبیعت یکنواخت است» و... می دانند.[16]

بنابراین به نظر می رسد که در مورد زبان این دو معرفت، معتقد شویم که زبان این دو معرفت هماهنگ با هم هستند و بین آنها مشابهت وجود دارد.

ج) روش معرفت دینی و علمی
در مورد روش معرفت علمی از زمان ارسطو تا کنون در غرب، دو شیوه متفاوت برای کسب معرفت علمی بیان شده است. یک شیوه روش ارسطویی است که در غالب موارد برای کسب معرفت از شیوه موسوم به قیاس منطقی یعنی، از نظریه کلی به موارد جزئی و مصداق خارجی حرکت صورت می گیرد. و دیگری شیوه معروف به استقرا است. در روش استقرا به ادعای فرانسیس بیکن مخترع آن شیوه، علم انباشت موارد جزئی و مشاهده پذیر است. در مورد روش استقراء لازم به توضیح است که هم علم یونان و هم علم قرون وسطی عمدتا قیاسی بود و نه استقرایی، اما از قرن شانزدهم بیکن استقراگرایی را به عنوان نظریه روش علمی طرح کرد.

در مورد معرفت دینی هر چند در غرب روش واحدی بیان نشده است و روش بحث های الهیات در دوران قرون وسطی، قرن هفدهم و نوزدهم با یکدیگر متفاوت است؛ امّا در اسلام فرقه عدلیه (امامیه و معتزله) در این مورد تقریبا نظر واحدی را قائلند. آنان معتقدند که در معرفت دینی، شیوه عقلی و نقلی شیوه غالب در کسب معرفت دینی است.[17] در روش غالب کسب معرفت دینی، دانستن این نکته لازم است که روش عقلی و نقلی به طور یکسان در همه بخش های معرفت دینی، نبوده و نیست. بلکه در بعضی از موضوعات مانند اثبات وجود خدا روش عقلی مقدم بر روش نقلی است و اساسا استفاده از روش نقلی در آن مورد موجب دور منطقی خواهد شد. در بعضی موضوعات روش نقلی صرف، وجود دارد و به طور کلی عقل در آن موضوع ساکت است. مانند بحث از اوضاع و احوال عالم برزخ، بهشت، جهنم و... و در بعضی موضوعات مانند ضرروت نبوت عامه، هر دو روش جایگزین می توانند مورد استفاده قرار گیرند. و در برخی موارد مانند روحانی و جسمانی بودن معاد هر دو روش به صورت ترکیبی مورد استفاده واقع می شود و اصطلاحا گفته می شود روشها در طول همدیگرند.

امّا آنچه در مقام مقایسه لازم است به آن بپردازیم این است که برای روشن شدن روش این دو معرفت بجای آن که به ظاهر اصطلاحاتی از قبیل قیاس، استقرا یا عقل و نقل توجه داشته باشیم، بهتر است که توجه خود را به ماهیت این روش ها جلب کنیم. ماهیت قیاس، استفاده از عقل و برهان است و ماهیت استقرا عبارت از تکیه بر مشاهده موارد جزئی و در نهایت نتیجه گیری کلی از آن است. در دین اسلام برای رسیدن به معرفت دینی گاهی با استدلال عقلی و منطقی موضوعی را اثبات می کنیم و گاهی برای رسیدن به حکم شارع مقدس، مراجعه به متون دینی و فحص از موارد داریم.

متون دینی ما شامل عقاید، احکام و... است. برخی از عبارات آن نصّ، ظاهر، مطلق و یا عام است. از حیث نصّ بودن جای هیچ تأمل نیست و حجت است اما برای تمسک به ظاهر عبارت، یا باید به دنبال یافتن قرائن لفظیه متصله یا منفصله بود، یا قرائن حالیه و مقالیه. در هر صورت متون دینی از حیث جستجو کردن نه جمع آوری مصادیق جزئی، مشابهت به عمل استقرا در علوم تجربی دارد. مثلاً کلمه یجب، یحرم که نص در وجوب و حرمت می باشند در صورتی که بر عمل یا فعلی تعلق گیرند، آن عمل از نظر شرعی و تکلیفی واجب و حرام می شود. امّا صیغه امر و نهی ظاهر در وجوب و حرمت است؛ و برای تمسک به ظاهر آن باید تفحص و جستجو کرد تا قرینه بر خلاف آن پیدا نشود. در اطلاق و تقیید یا عام و خاص نیز وضع به همین منوال است. البته عمل استقراء در هر دو معرفت از نظر نتیجه با همدیگر تفاوت دارند. عمل استقراء در علوم تجربی غالبا مفید ظن بوده و یقین آور نیست. اما عمل استقراء و جستجو در متون دینی در صورتی که به نقل از معصوم ختم شود و دلالت آن تام باشد، یقین آور است.

بنابراین به نظر می رسد، ماهیت روش معرفت علمی، با هر دو مبنایی که بیان شد، با ماهیت روش معرفت دینی تفاوت چندانی ندارد. گرچه می پذیریم که در کیفیت روش با همدیگر تفاوت دارند. بدین معنی که در معرفت علمی، بیشتر از روش استقرا برای پیدا کردن مصادیق مشابه استفاده می شود و در معرفت دینی، ماهیت از نظر بود یا نبود قرینه دنبال می شود.

ولی هر دو معرفت از عقل و فحص به تناسب موضوعات استفاده می کنند. بنابراین این روش دارای نقطه اشتراک می باشند.

د) غایت معرفت دینی و علمی
گاهی علوم از طریق غایات از همدیگر متمایز می گردند. همچنان که گاهی نیز در غایت تمایزی وجود ندارد. در مورد معرفت علمی، غایت معرفت در دوران قرون وسطی و قبل از آن شناخت حقیقت و صورت کامل آن به عنوان علت غایی بود. ایان باربور می نویسد: مقصود و مطلوب اصلی، توصیف و پیش بینی و مهار یک پدیده محدود نبود - چنان که در علم جدید هست - بلکه درک و دریافت معنایی بود که هر جزء در رابطه با کل و در درجه اول با خداوند داشت.[18] ولی از زمان نیوتن و گالیله هدف علم، تسلط بر طبیعت و شیوه آن تبیین و توصیف قلمداد شد و از این رو گالیله دیگر سؤال نمی کرد، چرا اشیا سقوط می کنند بلکه سؤال می کرد چگونه اشیا سقوط می کنند. همین تغییر نگرش در هدف علم منحصر نگردیده و به شیوه و ابزار روش کسب علم نیز سرایت کرد. اما غایت معرفت دینی همواره، ثابت اعلام گردیده است.

توضیح مطلب بدین صورت است که، غرض از معرفت دینی، شناخت عقلی و دقیق گزاره های دینی، تبیین آنها و ایجاد زمینه مناسب جهت پذیرش دین و در نهایت رسیدن به سعادت اخروی و کمال نهایی است. به بیان دیگر غایت معرفت دینی تعلیم و تربیت است.

قرآن در سوره ابراهیم خطاب به پیامبر اسلام هدف از نزول خود را این چنین بیان می دارد: «کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید»[19] یعنی: (این کتابی) است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکی ها (ی شرک و ظلم و جهل)، به سوی روشنایی (ایمان و عدل و آگاهی) به فرمان پروردگارشان درآوری، به سوی راه خداوند عزیز و حمید.

قرآن همچنین در آیات دیگر هدف از بعثت را تزکیه و تعلیم ذکر می کند.

«هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین» [20]یعنی: و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.

لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»[21] یعنی: خداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگی بخشید) هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت، که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد، هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکار بودند.

بنابراین غایت معرفت دینی، ابتدا و اصالتا شناخت است و به تبع آن انسان به لذت پایدار و سعادت اخروی می رسد. به بیان دیگر شناخت جنبه آلی و مقدمی، جهت رسیدن به سعادت پایدار را دارد و غایت اصلی همان رستگاری اخروی است. و اینجاست که رابطه انسان با خالق و خدای خود طرح می شود و این یکی از روابط چهارگانه (رابطه انسان با خدا، خود، دیگران و طبیعت) است که در دین به آن توجه شده است.

اما غایت معرفت علمی همان طور که قبل از این بیان شد در میان دانشمندان غربی اختلافی است. عده ای مانند فلیسین شاله غایت معرفت علمی را تسلط بر طبیعت دانسته.[22] و عده ای مانند ایان باربور غایت معرفت را شناخت نظری طبیعت دانستند.[23] کارل پوپر غایت علم را نظری می داند. وی می نویسد:

«به نظر من هدف علم یافتن توضیحات رضایت بخش برای هر چیز است که به نظر ما نیاز به توضیح دارد مقصود از توضیح (توضیح علی) دسته ای گزاره هاست که بوسیله آنها کسی می تواند حالت امور توضیح دادنی را توصیف و بیان کند»[24]

بنابر دو مبنای ذکر شده، غایت معرفت علمی با معرفت دینی فرق می کند. در مبنای اول مطلب واضح است امّا بنابر مبنای دوم، بدین جهت غایت آنها با همدیگر فرق دارند که، در معرفت علمی شناخت، منحصر در عالم طبیعت است و از آن مرتبه فراتر نمی رود. در حالی که شناخت در معرفت دینی، اعم از طبیعت و ماورای آن بوده و گذاره های دینی در هر دو موضوع دارای بیان است.

در چنین اندیشه ای (هدف علم تنها تسلط بر طبیعت) است که جهان را از طریق کشف قوانین فیزیک و مکانیک می توان مهار کرد و دیگر نیازی به اندیشه خدا نیست یا اگر باشد، آن هم در اندیشه ای مانند ساعت ساز لاهوتی است. با چنین تصوری از غایت معرفت علمی، اصول اخلاقی و کلیه ارزش ها ویران می شوند و در جهان مادی دیگر شوقی به سمت خیر مطلق و رستگاری نخواهد بود. بنابراین میان این دو اندیشه در مورد غایت معرفت تمایز وجود دارد. و می توان ادعا کرد که احتمال دارد در بحث فرضی تعارض علم و دین یکی از منشأهای تعارض همین مطلب باشد. یعنی فرض کرده اند که هدف علم، تسلط علم بر طبیعت یا شناخت نظری آن است. همچنان که یکی دیگر از منشأهای تعارض می تواند علم مداری و اینکه علوم تجربی دوا و درمان هر درد و پاسخگوی هر سؤالی باشد، است. به بیان دیگر جهان بینی مادی خود موجب تعارض بین علم و دین در اهداف آن گردیده و تا زمانی که این جهان بینی، حاکم بر اندیشه است نباید انتظار افول این بحث را داشت.

بنابراین در نظر نگارنده معرفت دینی و علمی در غایت معرفت با همدیگر تفاوت دارند اما این تفاوت از نظر ما قابل حل می باشد بدین معنی که گرچه هدف علم تسلط بر طبیعت است اما این هدف جنبه مقدمی و آلی برای رسیدن به نجات و رستگاری اخروی دارد.

خلاصه کلام این که در بحث نسبت بین دو معرفت دینی و علمی نمی توان با یک عنوان و یا کلام نسبت را بیان داشت در بعضی از موضوعات و حتی اضلاع دین لازم است که تفصیل قائل شد و یک پارچه حکم و نسبت واحدی را بر آن نگذارد.

پی نوشت ها:

[1] استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک و تهران جنوب.

[2] الرحمن / 5.

[3] یس / 38.

[4] حجر / 22.

[5] ابراهیم / 48.

[6] فتح / 28.

[7] روم / 11.

[8] ایان باربور، علم و دین، ترجمه خرمشاهی، ص 158.

[9] مهدی گلشنی، از علم سکولار تا علم دینی، ص 52.

[10] ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 146.

[11] محمدرضا مظفر، المنطق، ص 167.

[12] امیرعباس علی زمانی، دین و علوم تجربی، تعارضها و راه حلها، ص 72

[13] ایان باربور، پیشین، ص 278.

[14] همان، ص 286.

[15] مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 385.

[16] همان، ص 383.

[17] معتزله در بحث های کلامی و نیز تفسیر آیات قرآن از عقل و تفکر عقلانی استفاده می کردند و هر گاه نتایج استدلالهای عقلی آنان با ظواهر دینی مخالفت داشت، دست به تأویل ظواهر زده و بدین وسیله میان عقل و دین ایجاد هماهنگی می کردند. علی ربانی گلپایگانی، فرق و مذاهب اسلامی، ص 263.

[18] علم و دین، صص 21ـ20.

[19] ابراهیم / 1.

[20] جمعه / 2.

[21] آل عمران / 164.

[22] فلیسین شاله، شناخت روش علوم با فلسفه علمی، ترجمه یحیی مهدوی، صص 42ـ37.

[23] ایان باربور، پیشین، صص 184ـ183.

[24] کارل پوپر، شناخت عینی، ترجمه احمد آرام، ص 215.

نظر شما