موضوع : پژوهش | مقاله

تبیین مبارزات انقلابی شهید مطهری در عرصه خاطره ها

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 40، فروردین 1384 

نویسنده : شیرودی، مرتضی
مرتضی شیرودی[1]

چکیده:
از آیت الله مشکینی می پرسند: «اگر ممکن است از سابقه مبارزاتی استاد شهید هم صحبتی بفرمایید.» ایشان در پاسخ می فرمایند: «یکی از اشکالاتی که بعضی ها می گیرند، این است که می گویند مطهری در مبارزات شرکت نکردند.

البته سازمان امنیت به بعضی ها حساسیت بیشتری داشت؛ مثلاً من و آقای ربانی شیرازی، پیش آنها سابقه پیدا کرده بودیم و نشانی ما را داشتند و هر حادثه و خبری که پیش می آمد، فورا به سراغ ما می آمدند؛ درصورتی که افرادی هم بودند که در متن قضایا بودند و اصلاً بازداشت نشدند.

بعضی از افراد از اول سکه به نامشان خورده بود و دستگیر می شدند. سازمان امنیت هم نشانی آنها را داشت و همیشه به سراغ آنها می رفت؛ و گرنه این طور نبود که آقای مطهری در قضایا نباشند.خدمت ایدئولوژیک هم کار لازم و مهم و درستی بود و زیربنا را درست می کرد. ایدئولوژی، زیربنای همه کارهای ماست که مطهری سهم بزرگی در آن داشت.»

نوشتار حاضر می کوشد ابعاد مختلف مبارزات انقلابی شهید مطهری را به تصویر بکشد تا از استاد شهید در عرصه مبارزات انقلابی، ابهام زدایی شود. آیت الله واعظ زاده خراسانی، نه تنها شبهه مبارز نبودن استاد مطهری را رد می کند بلکه ایشان را در چهار مسأله مربوط به مبارزه، دارای نقش اصلی می داند:

الف) طرح ایدئولوژی اسلامی: آقای مطهری یکی از چند دانشمند معدودی است که برای رهایی ملت ایران، ایدئولوژی اسلامی را مطرح کرد و سالیان دراز با بیان و قلم آن را پرورانید و طراحی کرد و رواج داد و هم زمان ابعاد سیاسی و اجتماعی آن ایدئولوژی را به میان مؤمنان کشانید. مسلما این امر، رکن اساسی و عمود استوار و شریان حیاتی انقلاب است و بیش از هر عامل دیگر، در تداوم انقلاب اسلامی ایران و به ثمر رسیدن آن،تأثیر داشته و دارد.

ناگفته پیداست که در متن این ایدئولوژی، مسأله رهبری خوابیده است که آن موضوع را هم مطهری و دوستان روحانیش و به تبع آنان، دیگران با تکیه بر رهبری قاطع و آگاه امام خمینی،به بهترین وجه مطرح کردند. در اینجا هدف ما شرح ایدئولوژی اسلامی نیست.

گویندگان و نویسندگان آگاه راجع به آن سخن بسیار گفته اند. از جمله استاد مطهری در مصاحبه های رادیوـ تلویزیونی خود در این باره،به تفصیل بحث کرد. نکته مهم آن است که پس از صدر اسلام، این اولین بار است که اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، مبنای حکومت قرار می گیرد و طراحان آن، دست به ابتکاری عظیم زده اند و آن عبارت است از هماهنگ ساختن اسلام باتحولات سیاسی جهان و مطرح ساختن آن به عنوان مکتبی مستقل در ردیف سایر رژیم ها و مکتبهای سیاسی و اجتماعی.[2]

ب) سازمان دادن به مجامع روشنفکری: گرچه پیش از آقای مطهری، مجامع اسلامی در میان قشر روشنفکر وجود داشت و او نیز،در تأسیس و سازمان دادن و هماهنگ کردن آنها مؤثر بود،اما نقش وی، در جهت دادن به این مجامع به سمت اسلام راستین انقلابی وهدایت آنها در کانال واقعی و صراط مستقیم و جلوگیری از انحرافات و برداشتهای غلط وغرب گرایی و شرق گرایی عمده و اساسی بود.[3]

ج) سازمان دادن به روحانیت مبارز: در چهل، پنجاه سال اخیر و پیش از آن، همواره افراد انقلابی در روحانیت، بویژه در میان طلاب جوان، وجود داشته و فعالیتهای پراکنده ای هم داشته اند،اما هیچ گاه سازمانی مرتب و هدایت یافته به صورت شبکه وسیعی در سراسر کشور و در حوزه های علمیه عرض وجود نکرده است و برای اولین بار پس از قیام امام خمینی چنین سازمانی تدریجا پاگرفت که هسته مرکزی آن درقم و تهران بود و شعبه هایش تا شهرستان ها و حتی خارج از کشور گسترش یافت.استاد مطهری هم یکی از مغزهای متفکر و از سازمان دهندگان آن بود.[4]

د) پیوند وایجاد رابطه میان روشنفکران مسلمان و روحانیت مبارز: استاد مطهری که در میان هر دو قشر مبارز، اعم از روحانی و روشنفکر، مقام و موقعیت والایی داشت، شاید بیش از دیگران، در ایجاد رابطه میان این دو عنصر اصلی انقلاب اسلامی نقش داشت و این دو قطب را که به حکم سیاست استعماری در برابر هم و جدا از یکدیگر و بدبین به هم بودند، آشتی داد، تا حدی که زبان هم را فهمیدند و حجاب بیگانگی را دریدند و این همان «اصلاح ذات البین» است که مورد تأکید رسول خداست

.این عمل بسیار موفق بود،تا حدی که آنان احساس وحدت در هدف و خط مشی سیاسی کردند و دوبازوی توانای انقلاب را تشکیل دادند.من در این زمینه خاطراتی از استاد مطهری دارم: درباره مشکلاتی که دچار آن می شد یا آنچه را که دست استبداد و استعمار پیش می آورد،باهمه کوشش و مجاهدتی که در این راه از سوی کسانی چون مطهری،به کار رفته، باز هم به نظر می رسد که رسوبات آن باقی مانده و گاه به گاه از رفتار و گفتار طرفین تراوش می کند که برای انقلاب، بسیار خطرناک است.[5]

آقای محمدتقی مطهری، برادر استاد، درباره فعالیت های سیاسی و مبارزات استاد شهید می گوید:

یک بار در بحبوحه فعالیتهای فداییان اسلام، افراد نابابی وارد جمع آنها شدند و فداییان را هم بدنام کردند. آیت الله بروجردی هم خیلی به آنها بدبین شد. استاد سعی می کرد نقش مصلح را بازی کند و مرحوم نواب صفوی را خیلی نصیحت و ارشاد می کرد.فعالیت دیگر استاد در ارتباط با امام بود.

این جریان خیلی بی سرو صدا بود و امام بیشتر از ماجرا خبر داشت. من زیاد در آن کارها دخالت نداشتم و از آن ماجراها هم بی خبر بودم. این را می دانم که وقتی امام در نجف بودند، استاد بارها از طریق کویت با امام رابطه تلفنی برقرار می کرد. بیشتر هم از آن طرف زنگ می زدند.

برای ایشان این امکان نبود که با نجف تماس بگیرند.استاد در این باره می گفت: از آن طرف امکانات زیادتر است. از کویت زنگ می زنند و من با امام صحبت می کنم. استاد تعریف می کرد: یک بار حاج آقا مصطفی بامن تماس گرفت و گفت: ما حریف امام نمی شویم.

شما به ایشان تذکر بدهید. با این کار زیادی که دارند و با این مطالعات و درس و عبادات، غذایشان خیلی ساده است. هر کاری می کنیم، ایشان غذای مقوی نمی خورند. شما به ایشان تذکر بدهید، بلکه گوش کنند. من خودم مستقیم با امام صحبت کردم و ایشان به من گفتند: من مصلحت خودم را بهتر می دانم. عوض این کار، ورزش می کنم و راه می روم.[6]

در جریان ترور منصور، عده ای تحت تعقیب و مورد اتهام قرار گرفتند. استاد نیز در پشت پرده در این ماجرا دخالت داشت و ساواک این مسأله را کشف کرد. یک روز ساعت چهار بعد از ظهر، استاد بی خبر به محل کار من آمد، من تعجب کردم. از رنگ و روی او، حالت روحی اش را فهمیدم و احساس کردم ناراحت است. پرسیدم: چطور شد بی خبر به اینجا آمدید؟

گفت: می خواهم دو،سه روز در منزل تو باشم. گفتم: چرا؟ گفت: ممکن است در رابطه با پرونده منصور مرا هم بگیرند. گفتم: اگر بخواهند این کار را بکنند، آنجا هم شما را دستگیر می کنند. استاد گفت: می توانی فردا صبح به طور ناشناس پیش بازپرس پرونده بروی و از وضع من مطلع شوی و ببینی نظر بازپرس چیست؟

گفتم: می روم. روز بعد، من با تغییر لباس و ظاهر، به شعبه بیست بازپرسی رفتم. اتفاقا دم در هیچ نگهبان و مأموری نبود، دیدم که حکمت یزدی، بازپرس پرونده، مشغول پرونده خوانی است. یک راست رفتم و پهلویش نشستم. اول مرا نشناخت، پس از آن که عینک دودی و کلاه را برداشتم، با تعجب نیم خیز شد و گفت: چطور به اینجا آمدی؟

گفتم: هیچ کس مرا ندید و نشناخت. گفت: زود برو و بگو من حق استادی را ادا کردم؛ زیرا تمام مسؤولان ساواک، انگشت روی او گذاشته بودند. من گفتم چون شخصا او را می شناسم و با روحیات او آشنایم. معتقدم که او در این ماجرا دخالت ندارد.

اگر شما اصرار دارید، پرونده را به دیگری بدهید. بالاخره آنها را قانع کردم. برخیز، برو و بگو از این بابت خیالش آسوده باشد. وقتی برگشتم، جریان رابه استاد گفتم، دست ها را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدا را شکر! حکمت یزدی قبلاً طلبه بود و در قم، مکاسب را نزد استاد خوانده بود.[7]

همسر استاد درباره مبارزات انقلابی ایشان می گوید:

در 15 خرداد سال 42 که امام دستگیر شدند، عوامل رژیم دنبال آقای مطهری آمدند.ایام عاشورا بود که ایشان سخنرانی عجیبی کرده بودند و به منبری ها گفته بودند که باید واقعیت را بگویید و در مقابل همه نوع حادثه و گرفتاری بایستید. بعد از آن سخنرانی بود که نیم ساعت بعد از نیمه شب، استاد به منزل آمدند. منزل ما یک حیاط صد متری در کوچه «دردار» بود. آن روز بچه ای دوماهه نیز داشتم.

ایشان طبق معمول که یک ذره پنیر و یا کره می خوردند، همان شام مختصر را از من طلب کردند ومن رفتم شام بیاورم. در زدند و استاد برای باز کردن در به حیاط رفتند. آنها دائم مطهری را می کشیدند و ایشان می خواستند لباس عوض کنند ولی اجازه نمی دادند. من آمدم جلو. ایشان به من گفتند: لباس های مرا بیاور. در جیب قبای ایشان پر بود از اعلامیه و دفتر تلفن و مدارک. من فورا رفتم و قبای دیگری برای ایشان آوردم.آن شب ایشان را دستگیر کردند و نزدیک به دو ماه زندانی بودند.

وقتی آزاد شدند، در اولین دیدار با من، خندیدند و گفتند: اگر کار تو نبود و آن قبا را عوض نکرده بودی، رازهای ما کشف شده بود. توخیلی زرنگی کردی. من بچه ها را در آن حیاط کوچه «دردار» بزرگ کردم. آن حیاط متعلق به پدرم بود. بعدا آن منزل را فروختیم و زمین خانه ای را که اکنون در آن ساکنیم خریدیم و با سختی ساختیم.

از سال ها قبل، از برنامه ریزی درباره انقلاب اسلامی حرف می زدند و بچه ها و مرا در جریان مسائل روز می گذاشتند و با بچه ها درباره جریان های موجود و گروه های فکری و برخوردهای بین گروه ها حرف می زدند و آنها را روشن می کردند تا با قرار گرفتن در کنار منحرفان، خدا نکرده لغزشی از راه راست پیدا نکنند. البته بعضی از کارها سرّی بود و به همین علت ما خبردار نمی شدیم؛ مثل همین ریاست شورای انقلاب که ایشان به عهده داشتند و چون سرّی بود، ما هم خبر نداشتیم.[8]

سخنان آقای هادی جوان، خواهرزاده استاد، نیز درباره سابقه مبارزاتی شهید مطهری شنیدنی است:

استاد رساله های امام رابه فریمان می فرستادند. این رساله ها توسط آقای موحدی ساوجی به فریمان می رسید. یادم می آید که در سال 46 که کسی جرأت نداشت اسم امام را ببرد، وقتی از ایشان می پرسیدیم: از چه کسی تقلید کنیم؟ می گفتند: در درجه اول آقای خمینی؛ به نظر من در بودن آقای خمینی، بی انصافی است که از کس دیگری تقلید کنید. می گفتیم: ما به ایشان دسترسی نداریم. می گفتند: رساله ایشان را بخوانید.

یک بار یک سری کارتن آورده بودند که رویش نوشته شده بود: خاطرات زندگی من، نوشته محمدعلی کلِی. من با خودم گفتم: محمدعلی کلی، به چه درد ما می خورد؟ بعد دیدم کتاب کلی دکور بوده است و زیر آن رساله امام بود. عصر همان روز، آن کارتن ها را به مشهد بردم. ایشان همراه دکتر روحانی در ایستگاه قطار بودند و به من گفتند: بچه! چرا امروز؟ گفتم: مگر امروز چه خبر است؟ استاد گفتند: امروز شاه می آید مشهد و اگر تو را گیر بیاورد، پوست از سرت می کند.[9]

من عکسی از حضرت امام دارم که به گفته آقای دکتر لاریجانی (داماد استاد) از این عکس حتی دو کپی هم وجود ندارد. این عکس را من از سال 50 دارم و آن را از آقای محدثی امام جمعه تایباد گرفتم. وقتی استاد عکس را دیدند، گفتند: بچه! مواظب باش، پوست از سرت می کنند.

در تمام مدتی که من با ایشان در رابطه بودم، اصلاً ندیدم که از خودشان تعریف کنند. یک روز به فریمان آمدند و گفتند: در تهران یک سخنرانی کردم که مردم تهران را تکان داد. نوارش را بگیر و بیاور فریمان. گفتم: اسمش چیست؟ گفتند: عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی. آن سخنرانی واقعا تهران را تکان داده بود و باعث شد که ایشان را هفت روز بازداشت کنند.

در آن نوار می گویند: شمر هزار و چهارصد سال پیش مرد، شمر امروز رابشناس. شمر امروز موشه دایان است. من آن نوار را آوردم فریمان. ایشان بعدا فراموش کردند که به من گفته اند نوار را بیاور. من دو نوار آوردم که یکی همان بود و دیگری سخنرانی قدیمی تری به نام تحریفات در واقعه تاریخی کربلا در آن نوار که الآن با عنوان حماسه حسینی چاپ شده، خطاب به روضه خوانان می گویند: اگر تو راست نگویی و روضه دروغ بخوانی، والله ارزش امام حسین را می آوری پایین و گناه کرده ای؛ والله حرام است.

مردم در فریمان به من گفتند: هادی! نواری را که آقای مطهری در آن آخوندها را خراب کرده، بده! وقتی ایشان آمدند فریمان، ما داشتیم همان نوار را گوش می کردیم. گفتند: کی این نوار را آورده؟ جواب دادند: هادی ایشان گفتند: هادی سرش برای این کارها درد می کند.

بعد از قیام قم، ایشان به فریمان تشریف آوردند. چون تصمیم داشتند که نوارهای قم تکثیر شود، به من گفتند: هادی! نوارهای قیام قم را بیاور فریمان، تکثیر کن و به مردم بده. گفتم: من که در مشهد کسی را نمی شناسم، کسی را معرفی کنید که بروم و نوارها را از او بگیرم.

گفتند: هر کسی را که می شناسی بگو تا تو را به او معرفی کنم. عرض کردم: مرا به آقای کامیاب معرفی کنید. گفتند: بسیار خوب!! آقای کامیاب، آدم خوبی است. یادداشتی برای آقای کامیاب نوشتند و مرا معرفی کردند.[10]

حجه الاسلام و المسلمین محدثی، خاطرات خود از مبارزات استاد را چنین بازگو می کند:

از همان سال های آغاز آشنایی من با ایشان، همواره در دیدارهای مان، از مسائل مربوط به رژیم شاه و مبارزات سخن به میان می آمد؛ مثلاً ایشان در مورد فساد دربار، شاهزاده ها، شاهپورها و خواهرشاه، همیشه اطلاعات زیادی داشتند و برای من نقل می کردند.من توفیق نداشتم که زیاد در خدمت ایشان باشم. گاهی خدا توفیقی می داد و ایشان را می دیدم. ایشان خاطره ای از دوران زندان شان برایم نقل کرده بودند که شنیدنی است.می گفتند: در زندان که بودم، مأموری که بسیار بی حیا و بی تربیت بود، می خواست از جوانی به نام ذوالانوار که معلوم بود زجر و شکنجه دیده است، بازجویی کند. در اواسط بازجویی به آن جوان گفت: این کلت را بگیر و خودت را بکش و ما را راحت کن! من که آن جا حاضر بودم، گفتم: او مسلمان است و مسلمان خودکشی نمی کند. آن شخص با کمال وقاحت و جسارت گفت: بله! این قرآن و نهج البلاغه است که اینها را این طور کرده.

در فروردین 1357 هم که به تهران رفته بودم، به خانه استاد تلفن کردم که سلامی عرض کنم. عصر جمعه ای بود. گفتند: آقا به جلسه تفسیر قرآن رفته اند. جلسه ایشان در قلهک بود. آدرس آن جلسه را گرفتم و به زحمت خود را به آن جا رساندم اما وقتی رسیدم، تفسیر استاد تمام شده بود و مشغول نماز جماعت بودند.

توفیقی و سعادتی بود که در آن نماز پرفیض شرکت کنم. بعد از نماز، بنده را دیدند و خیلی با محبت برخورد کردند و با عبارت «قره الاعین» بنده را مخاطب قرار دادند. سپس حقیر را به منزل شان که در همان نزدیکی ها بود، دعوت کردند. قدم زنان به طرف خانه ایشان رفتیم. هوا تاریک شده بود که آقایی آمد و ایشان را صدا زد و به گوشه ای برد. بعد که ایشان برگشتند، گفتند: فهمیدی او که بود و چه گفت؟ گفتم: نه! گفتند: او شیخ علی تهرانی است که در سقز بوده و از آنجا آمده است.

گفت که من قاچاقی به عراق رفتم وخدمت امام رسیدم. امام حالشان خوب بود و سلام رساندند. خبری هم از امام برای من آورد.تا پاسی از شب در خدمت استاد بودم و راجع به نهضت و حرکتی که هر روز بر ابعاد آن افزوده می شد، صحبت به میان آمد؛ از جمله، از من درباره اخبار مشهد سؤال کردند. آن شب یک نسخه از کتاب عدل الهی را که تازه تجدید چاپ شده بود، با بزرگواری به حقیر اهدا کردند که این کتاب در کتابخانه ام یادآور خاطره آن شب است.

استاد گفتند: پس فردا یعنی روز یکشنبه، در منزل یکی از روحانیان، جلسه ای است که جمعی از شخصیت های معروف در آن شرکت دارند. خوب است شما هم بیایید. جلسه در منزل آقای حمیدزاده که از آشنایان بود، تشکیل می شد. فوری با او صحبت کردم و او نیز مرا دعوت کرد و در آن روز توفیق حضور در آن جلسه را پیداکردم. در آن مجلس، مرحوم استاد مطهری، برادران فلسفی، علی اکبر ناطق نوری، آیت الله موسوی اردبیلی، دکتر حسن روحانی، آقای شجونی و بعضی دیگر حضور داشتند و نواری را که مربوط به مسجد یزد بود و در آن مسجد، سخنرانی به تیراندازی ختم شده بود، پخش کردند.

آقای فلسفی می گفت: این مایه رسوایی رژیم است. بعد هم نوار سخنرانی جمشید آموزگار، نخست وزیر شاه را که به تبریز رفته و صحبت کرده بود، پخش کردند. ظاهرا حاضران خیلی برایش ابراز احساسات کرده بودند. بعد آقای فلسفی باشوخ طبعی همیشگی شان گفتند: عجب! تبریزی ها که ترک نیستند و برای آموزگار، فارسی شعار می دهند. آن شب بنا بود که پیش پزشک بروم. استاد به راننده شان دستور دادند که مرا به دکتر برساند. این آخرین دیدارم با استاد بود.[11]

آیه الله سیدحسن طاهری خرم آبادی درباره مبارزات استاد شهید می گوید:

ایشان در مبارزات، مخصوصا موقع آمدن امام، نقش اساسی داشتند. یادم می آید که هنوز شاه نرفته بود. در قم، آن شب ها مردم خیلی تکبیر می گفتند. شبی بود که جامعه مدرسین اعلامیه داده بود که مردم فردا راهپیمایی کنند. این اولین راهپیمایی ای بود که بعد از کشتار در راهپیمایی های سابق، می خواستیم انجام بدهیم. شب، ساعت یک یا دو بود که یکی از دوستان زنگ زد و گفت: یکی از رادیوهای بیگانه گفته که شاه رفته است. به آقای مطهری زنگ زدم و ایشان را از خواب بیدار کردم. از پشت تلفن پرسیدم: حالا چه می شود؟

حالا که شاه رفته و باید فکری بشود. ساعت سه بعد از نیمه شب بود و من خیلی در این فکر بودم که چه می شود. حالا که امام نیست و شاه هم رفته، اوضاع و احوال به هم می ریزد و هرج ومرج می شود. از آقای مطهری سؤال کردم: از دست ما چه کاری ساخته است؟ ایشان دلشان محکم بود، گفتند: مسأله ای پیش نمی آید و امام فوری می آیند و مسائل را حل می کنند. البته بعد متوجه شدیم که هنوز شاه نرفته است. اگرچه طولی هم نکشید که شاه رفت؛ یعنی به فاصله ده، بیست روز یا یک ماه.[12]

آقای مطهری در تحصن دانشگاه نیز نقش اساسی داشتند. یادم می آید شبی که در مدرسه رفاه جمع شده بودیم که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم، پیشنهاد یک تحصن مطرح شد. دکتر بهشتی، آقای مطهری، آقای خامنه ای و خیلیهای دیگر بودند. قرار شد فردا در دو منطقه شهر اجتماع شود.

یکی در بهشت زهرا و دیگری در میدان آزادی. احتمال می رفت که امام بیایند و به بهشت زهرا بروند. از طرف دیگر احتمال می رفت که مردم از میدان آزادی به طرف فرودگاه حرکت کنند و آنجا را تصرف کنند. قرار شد که برای این که کار به یک درگیری منتهی نشود و بهانه ای به دست دستگاه برای جلوگیری از آمدن امام نیفتد و کشتار وسیعی راه نیندازند، چندنفر بروند میدان آزادی صحبت کنند وچند نفر به بهشت زهرا و عده ای هم در دانشگاه متحصن شوند. بعضی از دوستان اعتقاد داشتند

تحصن در مسجد امام فعلی (مسجد شاه سابق) کنار بازار باشد. اما آقای مطهری گفتند که تحصن در دانشگاه باشد و بالاخره هم همان شد. صبح که شد، یک عده با آقای مطهری و من و مرحوم آقای ربانی املشی رفتیم دانشگاه؛ در حدود 10 تا 15 نفر. البته عده ای از دانشجویان هم آمده بودند.

در دانشگاه، آقای مطهری از در جلو مسجد وارد شدند و گفتند: ما آمده ایم تحصن کنیم تا امام بیایند وتا وقتی که امام نیایند، ما نمی رویم.این طور شد که مردم هم ریختند. آن تحصن، در آمدن امام خیلی مهم بود. حکومت ناچار شد که راه را باز کند و دو روز بعد، امام تشریف آوردند. وقتی هم که امام تشریف آوردند، آقای مطهری با اتومبیل رفتند به فرودگاه و تا بهشت زهرا در کنار امام بودند. در طول اقامت امام در مدرسه رفاه تا زمان رفتن ایشان به قم نیز در کنار ایشان نقش مؤثری داشتند. فرقانی ها از همان موقع، به نقش آقای مطهری پی بردند و از علاقه و حساسیت امام به ایشان مطلع شدند.[13]

جمع بندی
توضیحی که حجه الاسلام و المسلمین رفسنجانی درباره نقش استاد مطهری در مبارزات اساسی می دهد، جمع بندی مناسبی است برای مبارز بودن شهید مطهری و متنوع بودن محورهای مبارزه ایشان:

موضع گیری قاطع روحانیت به رهبری امام امت، آیت الله خمینی، در برابر رژیم محمدرضا پهلوی در سال 1341 بدون شک نقطه عطفی در تاریخ ایران و روحانیت و اسلام است. کاری به این بزرگی که به نتیجه ای به این عظمت رسید، نیاز به تشکیلات و سازمان منظم و پیچیده ای داشت که آن روز و تا زمان پیروزی در اختیار نداشتیم. این کمبود بایستی به شکل دیگری جبران می شد که خوشبختانه جبران شد و آن خلأ را امکانات دیگری پر کرد که من به دو سه مورد آن اشاره می کنم:

الف) صلاحیت رهبر: امام، مرجع تقلید بود و صاحب رساله و از دیدگاه مقلدان، واجب الاطاعة و در مقام نایب امام زمان. این موقعیت و مقام، با موقع رهبران سیاسی و اجتماعی و مکتبی معمولی خیلی تفاوت دارد. در آنجا اعتقاد و وظیفه فرمانبرداری و اطاعت، شکل و عمق و اصالت اینجا را ندارد. اینجا مردم به عنوان وظیفه دینی ـ که پاسداری همیشه بیدار چون وجدان مذهبی بر اجرای آن تأکید دارد ـ به دنبال تحقق بخشیدن به فرمان رهبر حرکت می کنند و آنجا چنین وضعی نیست.

به علاوه، رهبر در قم حوزه درسی عظیمی داشتند که اکثریت قاطع فضلای درس خوان و متعهد باعشق ایمان در آن گرد می آمدند. شاگردانی که به صلاحیت و صداقت استاد خود ایمان کامل داشتند و هر یک به نوبه خود در شهری یا شهرهایی مرجع و ملجأ فکری و عملی مردم بودند. بنابراین، حوزه درس امام و موقعیت خاص ایشان، نقاط مثبت و مؤثر یک حزب و سازمان را داشت. بدون این که آلوده به نقاط ضعف آن باشد و مشکلات رقابت و اتهام جاه طلبی سیاسی احزاب را سبب شود.[14]

ب) روحانیت گرچه به شکل قراردادی و حساب شده سازمان و تشکیلاتی نداشت و ندارد ولی به طور طبیعی به صورت شبکه ای گسترده در سراسر کشور حضور داشت. مساجد و تکایا و مراکز مقدس دیگر و خانه ها و منازل روحانیان، پایگاه و جایگاه این شبکه عظیم بود. حوزه قم، مرکزی بود بسیار محترم و مقبول برای این مراکز متفرق و در عین حال مربوط به هم که با ایده های و افکار و برنامه های اسلامی بدون قرار قبلی هماهنگ حرکت می کردند.

به خصوص که هرسال بارها و بارها به مناسبت های مختلف گروه های مبلغ از حوزه قم به همه جای ایران منتشر می شوند و دوباره به مرکز برمی گردند. بنابراین، روحانیت خاصیت های مثبت و سازنده یک حزب را در جریان مبارزات می توانست به عهده بگیرد که گرفت و جالب این است که ناظران خارجی در یک سال آخر مبارزه در تحلیل های خود در مورد پیروزی اعجاب آور نهضت اسلامی ایران، بر این عامل خیلی تأکید می کردند.[15]

ج) شخصیت های اسلامی: وجود شخصیت های اسلامی مورد اعتماد مردم در بسیاری از نقاط کشور از عوامل مهم و مؤثر در پیشرفت انقلاب اسلامی بود. این چهره های محبوب و متعهد و صاحب نظر و مخلص برای جلب اعتماد و ایمان مردم به انقلاب، نقش عمده ای ایفا کردند.

شهید مطهری هنگام شروع مبارزه، از این نظر نقش و اثر ممتازی داشت. امام خمینی، رهبر مبارزه، سخت به ایشان اعتماد داشتند. روحانیت ومراجع دیگر هم با اعتماد کاملی که به صلاحیت علمی و عملی ایشان داشتند از مسؤولیت پذیری استاد مطهری راضی و خشنود بودند.

قشرتحصیل کرده و دانشگاهیان مبارز هم در وجود مرحوم مطهری، اسلام شناسی متعهد و قابل اعتماد می دیدند. توده مردم آشنا با ایشان و مخصوصا بازاریان مسلمان که می توانستند سهم شایان توجهی در پیشبرد انقلاب داشته باشند، ایشان را از هر جهت شایسته و لایق می دانستند.

من که در مراحل اول در حدود یک مرید با شهید مطهری رابطه داشتم و از سال 36 تا 41 در حد مشورت و همکاری مطبوعاتی و تبلیغاتی با ایشان نزدیک شده بودم، از زمان شروع انقلاب به خاطر مسؤولیت هایی که در جریان نهضت پذیرفته بودم و در ایجاد هماهنگی بین فعالیتهای قم و تهران نقش داشتم، به اقتضای ضرورت با ایشان خیلی نزدیک شده بودم و می توان گفت هم رزم و هم سنگر بودیم. به همین جهت، حق اظهارنظر درباره نقش ایشان در انقلاب را دارم و نظرم این است که در مراحل اول نهضت اسلامی ایران، آقای مطهری نقش عظیمی ایفا می کرد و سهم بزرگی در گرفتن و توسعه انقلاب داشت.

ایشان به خاطر مقبولیتی که در میان چهره های مختلف در تهران و قم داشت، نقطه اتصال و ارتباط این گروه ها و واسطه انتقال تجربیات و نظرات گروه ها و افراد ورزیده و باسابقه در مبارزه و سیاست با توده مسلمان و جامعه روحانیت و مهمتر از همه، یکی از وسائل معتبر ارتباط مقام معظم رهبری با مردم تهران و مردم با رهبر بود.

حضور آقای مطهری در این مقطع به عنوان یکی از چهره های بسیار معتبر باسه جنبه مشخص قابل توجه است. ایشان مثل یک تیر سه شعبه از سه جهت بر قلب دشمن می زد، از بازار، دانشگاه، و حوزه نیرو می گرفت و با انتقال قدرت از امام به این سه مرکز مردمی، به عنوان نقطه ارتباط، بسیار ارزنده و کارآمد و حلال بسیاری از مشکلات انقلاب جوان ما بود.[16]

پی نوشت ها:

[1] عضو هیأت علمی پژوهشی پژوهشکده تحقیقات اسلامی، محقق و نویسنده.

[2] حمیدرضا سید ناصری و امیررضا ستوده، پاره ای از خورشید، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، 1378، صص505ـ456.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] روزنامه خراسان، 11 اردیبهشت 1376، ص 6.

[7] همان.

[8] مجله پیام انقلاب، 12 اردیبهشت 1360، ص 18.

[9] ویژه نامه روزنامه کیهان، 12 اردیبهشت 1361، ص 5.

[10] همان.

[11] مجله رشد معلم، شماره 7، 1362، ص 8.

[12] روزنامه اطلاعات، 13 اردیبهشت 1361، ص 12.

[13] مجله سروش، 11 اردیبهشت 1361، ص 7.

[14] مجله عروة الوثقی، 9 اردیبهشت 1361، ص 23.

[15] همان.

[16] همان.

نظر شما