موضوع : پژوهش | مقاله

رسانه ها، هنر و جهان نوین

مدرنیته‌ و جهانی‌سازی
دنیای‌ امروز زاییده‌ی‌ فرهنگ‌ و هدایت‌ مدرنیته‌ است‌. مدرنیته‌ نیز اساس‌ شعار خود را بر فردگرایی‌، اصالت‌ عقیده‌، آزادی‌، نفی‌ گذشته‌، نفی‌ اخلاق‌ فردی‌ و تأکید بر اخلاق‌ بیرونی‌ (قانون‌، نظم‌، پلیس‌ و...) به‌ جای‌ اخلاق‌ درونی‌، لذت‌طلبی‌، اصالت‌ اراده‌ و غیره‌ استوار کرده‌ است‌.
مدرنیسم‌ در حال‌ یکسان‌سازی‌ جهانی‌ است‌ و در راستای‌ این‌ هدف‌ از هر چیزی‌ استفاده‌ می‌کند: هر چیزی‌ را مصادره‌ می‌کند، از آن‌ تعریف‌ مجددی‌ آن‌گونه‌ که‌ خود می‌خواهد ارائه‌ می‌دهد و حتی‌ به‌ دشمنان‌ خود نیز می‌پردازد؛ امّا با شرایطی‌ مُشرِف‌. مدرنیته‌ به‌ همه‌ و به‌ هر اندیشه‌ای‌ اجازه‌ می‌دهد که‌ خود را عرضه‌ کند، به‌ شرط‌ آن‌که‌ در مقابل‌ روند آن‌ قَد عَلَم‌ نکند.
در جهانی‌ که‌ مدرنیسم‌ در آن‌ در حال‌ گسترش‌ است‌، گنجاندن‌ هر چه‌ افزون‌تر جلوه‌های‌ گوناگون‌ فرهنگی‌ ـ هنری‌ و اجتماعی‌ در نظام‌ پیوسته‌ای‌ که‌ اساس‌ آن‌ بر تولید، توزیع‌ و دادوستد علائم‌ و اطلاعات‌ ـ به‌خصوص‌ دادوستد دیجیتالی‌ ـ استوار است‌، دستاوردهای‌ بزرگی‌ برای‌ فرآیندهای‌ گوناگون‌ اجتماعی‌ دارد: انتقال‌ پیام‌ها از طریق‌ واعظان‌ الکترونیکی‌ و شبکه‌های‌ تعاملی‌ به‌ منظور القای‌ باورها، به‌مراتب‌ مؤثرتر و تأثیرگذارتر از انتقال‌ رودررو و دریافت‌ پیام‌ یک‌ شخصیت‌ مقتدر و کاریزماتیک‌ است‌. اگرچه‌ قدرت‌های‌ برتر معنوی‌ هم‌چنان‌ می‌توانند جان‌ مخاطبان‌ را شیفته‌ی‌ خود سازند، امّا دیگر ـ حداقل‌ در زمان‌ کنونی‌ ـ جایگاه‌ فرا انسانی‌ خود را از دست‌ خواهند داد. البته‌ باید زدودن‌ و نفی‌ رازهای‌ معنوی‌ را نیز بر این‌ فضا افزود، زیرا این‌ بار شگفتی‌های‌ بدون‌ راز در شبکه‌ و توسط‌ دنیای‌ مجازی‌ و آمیختن‌ آن‌ها با یکدیگر نقش‌ مهم‌ و اول‌ را بازی‌ می‌کنند. در آینده‌ای‌ نه‌ چندان‌ دور، مناطق‌ از معنای‌ فرهنگی‌ـ تاریخی‌ و حتی‌ جغرافیایی‌ خود تهی‌ می‌گردند و در شبکه‌های‌ کارکردی‌ با کولاژهای‌ تصویری‌ گنجانده‌ می‌شوند.
در جامعه‌ی‌ نوین‌ هر چند تنوع‌ رسانه‌ها و شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ و ارتباطی‌ به‌ سرعت‌ افزایش‌ می‌یابد، اما در مقابل‌، فرهنگ‌ها انبوه‌زدایی‌ می‌شوند. شرکت‌های‌ بزرگ‌ و کوچک‌ به‌ ادغام‌شدن‌ و تولید محصولات‌ جهانی‌ ـ با گستره‌ی‌ جهانی‌ ـ می‌اندیشند؛ اگرچه‌ هم‌چنان‌ فروش‌ محصولات‌ خود را با توجه‌ به‌ مقتضیات‌ محلی‌ هدایت‌ می‌کنند.
در مقابل‌ موج‌ تبلیغی‌ جهانی‌شدن‌ در عرصه‌ی‌ فرهنگ‌، نظام‌نوین‌ رسانه‌های‌ جهانی‌ به‌ جای‌ همگون‌سازی‌، تنوع‌ را عمیق‌تر و هرچه‌ گسترده‌تر می‌کند؛ آن‌چنان‌ که‌ ظاهراً مخاطبان‌ و کاربران‌ به‌ گمان‌ این‌که‌ واقعاً آن‌چه‌ می‌خواهند می‌توانند در رسانه‌های‌ مختلف‌ بیابند، در آرامشی‌ نسبی‌ و خیالی‌ فرو می‌روند. بنابراین‌، دهکده‌ی‌ جهانی‌ واحد مرکب‌ از تعداد فراوانی‌ دهکده‌ خواهد بود که‌ علی‌رغم‌ تنوع‌ از یک‌ فرهنگ‌ واحد برخوردارند. در نتیجه‌، حرکتِ فرهنگی جهانی‌ چشم‌اندازی‌ است‌ که‌ در آن‌ به‌ جای‌ تکرار پیامی‌ واحد از مجرای‌ تعدادی‌ غول‌ رسانه‌ای‌، به‌ طرزی‌ هم‌آهنگ‌ و یک‌صدا، سیلی‌ از آگهی‌های‌ تجاری‌ چندگانه‌ و متعارف‌ و پیام‌های‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌ بر روی‌ مردم‌ فرو می‌ریزد تا تنوع‌ خواستِ فردی‌ هر کسی‌ را به‌ صورت‌ نسبی‌ و در ظاهر اشباع‌ و اغنا کند. در این‌ میان‌، وحدت‌ و هم‌آهنگی پنهان‌، سیاست‌های‌ متحد را برمی‌تابد.
امّا بدون‌ بررسی‌ دگرگونی‌ فرهنگی‌ در نظام‌ نوین‌ ارتباطات‌ و به‌خصوص‌ ارتباط‌ الکترونیکی‌ و تحلیل‌ کُلی‌ جامعه‌ی‌ اطلاعاتی‌، ارائه‌ی‌ تصویری‌ از جامعه‌ی‌ بشری‌ امروز میسر نخواهد بود؛ جامعه‌ای‌ که‌ در دو دهه‌ی‌ اخیر و بلکه‌ در ربع‌ قرن‌ اخیر تصویری‌ بسیار متفاوت‌ از گذشته‌ دارد.
یکی‌ از جلوه‌های‌ دنیای‌ مدرن‌، چندرسانه‌ای‌ بودن‌ آن‌ است‌. جهان‌ چندرسانه‌ای‌ یعنی‌ جهان‌ رسانه‌ها، جهان‌ دیجیتال‌، جهان‌ روزنامه‌ و تلویزیون‌ و اینترنت‌ و ماهواره‌ و جهانی‌ که‌ همه‌ی‌ جلوه‌های‌ فرهنگی‌ با همه‌ی‌ تعاریف‌ ممکن‌، از نخبه‌گراترین‌ تا مردمی‌ترین‌ در آن‌ گرد می‌آیند؛ جهانی‌ که‌ در اَبَرمتنی‌ غول‌آسا و غیرتاریخی‌، جلوه‌های‌ گذشته‌ و حال‌ و آینده‌ی‌ ذهنی‌ را به‌ هم‌ پیوند می‌دهد.
شاید بتوان‌ ویژگی‌ نمادین‌ رسانه‌ها را در چند جمله‌ خلاصه‌ کرد، یکی‌ از مسائلی‌ که‌ رسانه‌ها به‌ عنوان‌ ابزار سرمایه‌داری‌ نوین‌ به‌ آن‌ می‌پردازند، نوعی‌ جایگزینی‌ در نفوذ و قدرت‌ با مغزشویی‌ توده‌ی‌ مردم‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌ هزینه‌های‌ نظامی‌ کاهش‌ پیدا کرده‌، می‌توان‌ با اغوا، ترغیب‌، تشویق‌، تبلیغ‌ و یا حتی‌ ارعاب‌، مردم‌ را واداشت‌ که‌ به‌ اسطوره‌، مذهب‌ و یا ایدئولوژی‌ که‌ هدف‌ صاحبان‌ رسانه‌ است‌، اعتقاد پیدا کنند و به‌ قول‌ الوین‌ تافلر متقاعد شوند که‌ نظام‌ قدرت‌ موجود نه‌ تنها اجتناب‌ناپذیر و دائمی‌ است‌، بلکه‌ از نظر اخلاقی‌ و معنوی‌ نیز اگر واقعاً الهی‌ نیست‌ امّا درست‌ و شایسته‌ است‌! در چنین‌ فضایی‌، نظام‌ رسانه‌ای‌ سه‌ ابزار کنترل‌ اجتماعی‌ را توأمان‌ توجیه‌ و تبلیغ‌ می‌کند: دانایی‌، ثروت‌ و خشونت‌ بالقوه‌ (قدرت‌). رسانه‌ها دانایی‌ را با علم‌گرایی‌ شدید و محض‌ ـ بدون‌ میل‌ به‌ حکمت‌ ـ ترویج‌ و تبلیغ‌ می‌کنند. در چنین‌ فرایندی‌، دکترپروری‌ مد روز می‌شود و حکیم‌پروری‌ به‌ کناری‌ گذاشته‌ می‌شود. هر چند حکمت‌ همواره‌ کوشش‌ برای‌ رازگشایی‌ هستی‌ بوده‌ است‌.
نماد یا نمونه‌ی‌ چنین‌ رسانه‌ای‌ تلویزیون‌ است‌. بنابراین‌ بررسی‌ کوتاهی‌ از برخی‌ از ویژگی‌هایی‌ که‌ به‌ ماهیت‌ این‌ رسانه‌ باز می‌گردد، می‌تواند به‌ بخش‌ قابل‌توجهی‌ از سؤالات‌ پاسخ‌ دهد. تلویزیون‌ یکی‌ از پرقدرت‌ترین‌، جهان‌شمول‌ترین‌، ارزان‌ترین‌ و فراگیرترینِ رسانه‌های‌ امروز جهان‌ است‌ که‌، ضمن‌ اذعان‌ بر جنبه‌های‌ مثبت‌ آن‌ هم‌چون‌ اطلاع‌رسانی‌ و...، برخی‌ از ویژگی‌های‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از:
1ـ تلویزیون‌ نماد از خودبیگانگی‌ است‌. تماشاگر در جلوی‌ آن‌ در عالم‌ خویش‌ فرو رفته‌، با فرد کنارِ خود هیچ‌ ارتباطی‌ ندارد. جمع‌ خانواده‌ در مقابل‌ این‌ صفحه‌ی‌ نورانی‌ در ظاهر کنار یکدیگرند، اما هر کدام‌ جدا از هم‌ رابطه‌ای‌ فردی‌ میان‌ خود و تلویزیون‌ برقرار کرده‌اند.
2ـ ذات‌ تلویزیون‌ هم‌چون‌ ذات‌ مدرنیته‌ و تمدن‌ جدید در نوآوری‌ است‌ و چون‌ بر این‌ اساس‌ حرکت‌ می‌کند، هنگامی‌ که‌ به‌ ارزش‌های‌ ماندگار نیز می‌پردازد، با همین‌ نگاه‌ نوجو به‌ دنبال‌ تفسیری‌ جدید از آن‌ها است‌. در پناه‌ همین‌ تفاسیر جدید است‌ که‌ اصل‌ این‌ ارزش‌ها رفته‌رفته‌ رنگ‌ می‌بازند و استحاله‌ می‌شوند.
3- تلویزیون‌ بیننده‌ را در هر سنی‌ که‌ باشد منفعل‌ می‌کند، به‌ جای‌ او می‌اندیشد، نتیجه‌گیری‌ می‌کند و نوعی‌ فرهنگ‌ توده‌ای‌ را می‌سازد و ترویج‌ می‌کند. در واقع‌، تماشاگر در قراردادی‌ پنهان‌ با تلویزیون‌ خود را به‌ آن‌ تسلیم‌ کرده‌ است‌.
4ـ رابطه‌ی‌ تلویزیون‌ با مخاطبان‌ خود، نوعی‌ رابطه‌ی‌ تسخیری‌ است‌ که‌ از طریق‌ ایجاد جاذبه‌ در تماشاگر برقرار می‌شود؛ کششی‌ سحرآمیز و غیرقابل‌مقاومت‌. مارشال‌ مک‌لوهان‌ این‌ تأثیر و کشش‌ را با اثری‌ که‌ موسیقی‌ بر روان‌ باقی‌ می‌گذارد، مقایسه‌ می‌کند. چون‌ موسیقی‌ بر قلمرو احساس‌ آدمی‌ تأثیر می‌گذارد نه‌ بر عقل‌ و فهم‌ او، بنابراین‌ هم‌چنان‌ که‌ انسان‌ از عهده‌ی‌ تجزیه‌وتحلیل‌ عقلانی‌ تأثیرات‌ موسیقی‌ بر روان‌ خویش‌ بر نمی‌آید، امکان‌ تجزیه‌وتحلیل‌ داده‌های‌ اطلاعاتی‌، تصویری‌ و مفهومی‌ تلویزیون‌ را نیز نمی‌یابد. ضمن‌ این‌که‌ به‌ همان‌گونه‌ که‌ اثرات‌ موسیقی‌ بی‌واسطه‌ی‌ عقل‌ در قلمرو احساس‌ روان‌ ظاهر می‌گردد، تأثیرات‌ داده‌های‌ رسانه‌ای‌ـ تلویزیون‌ نیز در شکل‌ انبوهش‌ با استفاده‌ از زمینه‌های‌ ناخودآگاه‌ القا می‌شود.
5 ـ در درون‌ اغلب‌ انسان‌ها، تمایلی‌ درونی‌ به‌ غفلت‌طلبی‌، گریز از تفکر جدی‌، کسب‌ لذت‌ و تفنن‌ و بازی‌ و شوخی‌ وجود دارد که‌ در سنین‌ پایین‌ شدیدتر است‌. تلویزیون‌ این‌ تمایلات‌ را که‌ اغلب‌ در زیر نقاب‌هایی‌ از شخصیت‌های‌ کاذب‌ پنهان‌ شده‌اند، تقویت‌ می‌کند و مثلاً تام‌ و جری‌ با تقویت‌ حس‌ شیطینت‌ و قانون‌گریزی‌، یکی‌ از نمونه‌های‌ آن‌ است‌. باید اضافه‌ کرد که‌ در مجموع‌، تلویزیون‌ برای‌ گفت‌وگوهای‌ سطحی‌ مناسب‌تر است‌ و «سرگرمی‌» ایدئولوژی‌ برتر همه‌ی‌ گفتمان‌های‌ آن‌ است‌.
6ـ ذات‌ تلویزیون‌ برخلاف‌ ظاهر متنوعش‌ بر نوعی‌ تکرار استوار است‌ و با تکرار تصاویر، هر گونه‌ مقاومتی‌ را از سوی‌ تماشاگر در هم‌ می‌شکند. در فرآیند دیدن‌ هر تصویری‌، تماشاگر ممکن‌ است‌ نفرت‌، خشم‌، بی‌تفاوتی‌ و یا تمایل‌ و کشش‌ را تجربه‌ کند. بنابراین‌، تلویزیون‌ ذائقه‌ی‌ تماشاگر را تغییر می‌دهد؛ ذائقه‌ی‌ تصویری‌ و حتی‌ خوراکی‌!
7ـ تلویزیون‌ چهارچوب‌ زبان‌ ارتباط‌ اجتماعی‌ را تعیین‌ می‌کند. با فراهم‌ آوردن‌ صحنه‌ برای‌ فرایندهایی‌ هم‌چون‌ سیاست‌، تجارت‌، ورزش‌ و هنر که‌ قرار است‌ در جامعه‌ مطرح‌ شوند، در جوامع‌ مختلف‌، به‌خصوص‌ در جامعه‌های‌ پیشرفته‌، خط‌ مشی‌های‌ سیاسی‌ و سیاستمدارانی‌ که‌ در تلویزیون‌ حضور ندارند، هیچ‌ بختی‌ برای‌ کسب‌ حمایت‌ مردم‌ ندارند. زیرا ذهنیت‌ مردم‌ به‌ شکلی‌ بنیادین‌ توسط‌ رسانه‌ها شکل‌ می‌گیرد که‌ تلویزیون‌ پیشتاز آن‌ها است‌.
8- تغییر هنجارها یا بهنجارکردن‌ پیام‌هایی‌ که‌ تصاویر خشن‌ و بی‌رحمانه‌ی‌ جنگ‌ واقعی‌ را هم‌چون‌ بخشی‌ از فیلم‌های‌ حادثه‌ای‌ جذاب‌ جلوه‌ می‌دهد، از دیگر جایگزینی‌هایی‌ است‌ که‌ تلویزیون‌ انجام‌ می‌دهد. زیرا اصولاً رسانه‌ها مانند تجربه‌های‌ واقعی‌ بر رؤیاهای‌ مخاطبان‌ خود نیز تأثیر می‌گذارند و مواد خامی‌ را فراهم‌ می‌کنند که‌ ذهن‌ آن‌ها با استفاده‌ از این‌ مواد خام‌ کار می‌کند. در این‌ میان‌، بازی‌ها برای‌ تماشاگران‌ به‌ گونه‌ای‌ طراحی‌ و ارائه‌ می‌شوند که‌ رفته‌رفته‌ تشخیص‌ بین‌ پیام‌های‌ آن‌ها و فیلم‌های‌ حادثه‌ای‌ و جنگ‌های‌ واقعی‌ دشوارتر می‌شود.
9ـ بر اساس‌ مطالعات‌ انجام‌گرفته‌، تنها تعداد کمی‌ از تماشاگران‌ تلویزیون‌ برنامه‌ی‌ مورد علاقه‌ خود را از قبل‌ انتخاب‌ می‌کنند! اغلب‌ مردم‌ ابتدا تصمیم‌ می‌گیرند که‌ تلویزیون‌ نگاه‌ کنند و بعد با عوض‌کردن‌ سریع‌ کانال‌ها، جذاب‌ترین‌ برنامه‌ و یا به‌ تعبیر درست‌تر، برنامه‌ای‌ را که‌ کم‌تر کسالت‌آور است‌، انتخاب‌ می‌کنند.
10ـ تلویزیون‌ هم‌چون‌ جهان‌ چندرسانه‌ای‌، کاربران‌ منفعل‌ دارد، در حالی‌ که‌ تماشاگران‌ این‌ رسانه‌ تصور می‌کنند که‌ به‌ طور فعال‌ و مختار از آن‌ بهره‌ می‌گیرند. آن‌ها فقط‌ به‌ تعداد محدودی‌ برنامه‌ی‌ ازپیش‌آماده‌شده‌ دسترسی‌ دارند.
11ـ رسانه‌ها از جمله‌ تلویزیون‌ مخاطبان‌ پراکنده‌ و متمایزی‌ را تعیین‌ می‌کنند که‌ با وجود این‌که‌ از نظر تعداد پرشمارند، از نظر هم‌زمانی‌ و یک‌دستی‌ پیام‌هایی‌ که‌ دریافت‌ می‌کنند، دیگر جزء مخاطبان‌ انبوه‌ به‌ شمار نمی‌آیند. بر این‌ اساس‌، مخاطبان‌ مورد نظر تلویزیون‌ «ظاهراً» می‌توانند برنامه‌های‌ خود را انتخاب‌ کنند، اما این‌ امر در واقع‌ «دسته‌بندی‌» آن‌ها را راحت‌تر کرده‌، بر رابطه‌ی‌ فردی‌ میان‌ فرستنده‌ و گیرنده‌ می‌افزاید.
12ـ به‌ کارگیری‌ ضمیر ناخودآگاه‌ از دیگر ویژگی‌های‌ تلویزیون‌ است‌. مارشال‌ مک‌لوهان‌ معتقد است‌ که‌ «رسانه‌ همان‌ پیام‌ است‌». او در مورد تلویزیون‌ می‌گوید فرستنده‌ی‌ تلویزیون‌ در هر ثانیه‌ حدود سه‌ میلیون‌ نقطه‌ را به‌ گیرنده‌ می‌فرستد که‌ از میان‌ آن‌ها، چشم‌ بیننده‌ در هر لحظه‌ تنها مقدار محدودی‌ را می‌پذیرد و به‌ تصویر بدل‌ می‌کند. اگر تلویزیون‌ در هر دقیقه‌ 3600 فریم‌ (تصویر) نشان‌ می‌دهد، ذهن‌ تماشاگر در میان‌ محرک‌های‌ تصویری‌ تنها به‌ تعداد اندکی‌ محرک‌ حسی‌ واکنش‌ «آگاهانه‌» نشان‌ می‌دهد، اما نسبت‌ به‌ هزاران‌ تصویر دیگر واکنش‌های‌ حسی‌ «ناخودآگاه‌» دارد. بنابراین‌، ذهن‌ بیننده‌ باید ناخودآگاه‌ فواصل‌ میان‌ تصاویر را خودش‌ پُر کند و به‌ همین‌ لحاظ‌ از نظر حسی‌ بیش‌تر جذب‌ تماشا می‌شود. فراموش‌ نکنیم‌ که‌ در سراسر جهان‌ هر روزه‌ بر تعداد افرادی‌ که‌ «تنها» زندگی‌ می‌کنند افزوده‌ می‌شود و در مقابل‌ رقم‌ استفاده‌کنندگان‌ از تلویزیون‌ نیز افزایش‌ می‌یابد.
در ابتدای‌ دهه‌ی‌ 1980 تعداد ایستگاه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریکا 62 مورد بود، در صورتی‌ که‌ در پایان‌ هر دهه‌ به‌ 330 مورد افزایش‌ یافت‌. ایستگاه‌های‌ ماهواره‌ای‌ نیز از 1980 تا اواسط‌ دهه‌ی‌ 1990 از صفر به‌ 300 ایستگاه‌ رسید. هم‌چنین‌ بیش‌ از 1 میلیارد دستگاه‌ تلویزیون‌ در جهان‌ در حال‌ استفاده‌ است‌.
در حالی‌ که‌ هگل‌ در سال‌ 1806 پس‌ از نبرد «ینا» که‌ به‌ پیروزی‌ ناپلئون‌ بر پروس‌ انجامید نوشت‌ «مطالعه‌ی‌ روزنامه‌ها نماز صبح‌ انسان‌ متجدد به‌ شمار می‌رود». با پیشرفت‌ فن‌آوری‌ و به‌خصوص‌ نظریه‌ی‌ مک‌لوهان‌ که‌ دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ را پایان‌ دوره‌ی‌ فرهنگ‌ مکتوب‌ و آغاز دوره‌ی‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ شفاهی‌ اعلام‌ کرد، تلویزیون‌ هم‌چون‌ قلب‌ تپنده‌ی‌ اطلاعات‌، فرهنگ‌ و آمال‌ و آرزوها، به‌ لحاظ‌ روانی‌، مطمئن‌ترین‌ راه‌ برای‌ کسب‌ خبر محسوب‌ شد. این‌ در حالی‌ است‌ که‌ کاربران‌ و استفاده‌کنندگان‌ تلویزیون‌ اغلب‌ اعتقادی‌ به‌ این‌ مسئله‌ ندارند و حتی‌ بسیاری‌ از آن‌ها این‌ تأثیر و این‌ اطمینان‌ را رد می‌کنند و لحنی‌ انتقادی‌ نسبت‌ به‌ این‌ رسانه‌ دارند. اما واقعیت‌ آن‌ است‌ که‌ آن‌ها به‌ هر تقدیر ـ و در عمل‌ ـ این‌ سیطره‌ را باور دارند.
در این‌ میان‌، پر فروش‌ترین‌ کتاب‌ها به‌ عناوینِ شخصیت‌ها و مضامین‌ تلویزیونی‌ متمایل‌ شد. شاید نظریة‌ «راسل‌ نیومن‌» نیز مزید بر این‌ علت‌ باشد. او در مورد علل‌ گرایش‌ شدید مردم‌ به‌ تلویزیون‌ معتقد است‌ که‌ مردم‌ برای‌ کسب‌ خبر (عام‌، فرهنگی‌، هنری‌، تجاری‌، سیاسی‌) به‌ آسان‌ترین‌ راه‌ گرایش‌ دارند. ضمن‌ این‌که‌ اصولاً تلویزیون‌ با همین‌ «آسان‌یابی‌»، در واقع‌ تجلی‌ ماهیت‌ یادگیری‌ نامحسوس‌ در زمینه‌ی‌ سیاست‌ و فرهنگ‌ است‌. بر این‌ موارد باید شرایط‌ زندگی‌ در خانه‌ پس‌ از ساعت‌های‌ طولانی‌ کارِ طاقت‌فرسا و نبودن‌ راه‌ دیگری‌ برای‌ مشارکت‌ فردی‌ـ اجتماعی‌ را افزود. در واقع‌، بهره‌گیری‌ از رسانه‌ ـ خصوصاً تلویزیون‌ ـ بعد از کار، بزرگ‌ترین‌ فعالیت‌ فکری‌ محسوب‌ شده‌ و مسلماً بزرگ‌ترین‌ گروه‌ فعالیت‌ در خانه‌ است‌. به‌ تعبیر دیگر می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ فعالیت‌ در پس‌ زمینه‌ی‌ زندگی‌ و هنگام‌ صرف‌ غذا با خانواده‌ و امور دیگر صورت‌ می‌گیرد.
رسانه‌ها، به‌ ویژه‌ تلویزیون‌ محیطی‌ دیداری‌ و شنیداری‌ هستند که‌ مردم‌ به‌ گونه‌ای‌ «خودکار» با آن‌ها ارتباط‌ متقابل‌ برقرار می‌کنند و غالباً حضور تلویزیون‌ بیش‌ از هر چیز دیگر در خانه‌ احساس‌ می‌شود؛ ضمن‌ این‌که‌ اصولاً تلویزیون‌ مخاطبان‌ خود را هر چه‌ بیش‌تر به‌ سوی‌ تنهاشدن‌ سوق‌ می‌دهد و از نظر روان‌شناسی‌، انسانِ تنهامانده‌ تأثیرپذیری‌ بیش‌تری‌ دارد. گرایش‌ به‌ سمت‌ کوچک‌ترشدن‌ خانواده‌ در همه‌ی‌ جوامع‌ نیز وجود دارد. بنابراین‌ تلویزیون‌ با فراهم‌آوردن‌ حضور گسترده‌ و قدرتمندِ پیام‌های‌ صوتی‌ و تصویری‌ که‌ به‌ گونه‌ای‌ ناخودآگاه‌ مخاطبان‌ خود را برمی‌انگیزانند تأثیرات‌ شگرفی‌ بر رفتارهای‌ اجتماعی‌، نگرش‌ها، ذوق‌ و سلیقه‌ و تمناهای‌ مختلف‌ آن‌ها دارد؛ هرچند برخی‌ از محققان‌ هم‌چون‌ راسل‌ نیومن‌ و دریپر می‌کوشند که‌ این‌ تأثیرات‌ را ضعیف‌ نشان‌ دهند.
تلویزیون‌ می‌تواند همواره‌ «مجاز» را «واقعی‌» جلوه‌ دهد. از آن‌جایی‌ که‌ همه‌ی‌ واقعیت‌ها از طریق‌ نمادها بیان‌ می‌شوند و در ارتباط‌ تعاملی‌، بدون‌ در نظر گرفتن‌ رسانه‌ی‌ ارتباط‌، همه‌ی‌ نمادها در رابطه‌ با معانی‌ واژگانی‌ که‌ به‌ آن‌ها استناد می‌شود به‌ نوعی‌ دچار تغییر می‌گردند، بنابراین‌ به‌ تعبیری‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ کل‌ واقعیت‌، به‌ گونه‌ای‌ مجازی‌ ادراک‌ می‌شود. در چنین‌ سیستمی‌، خودِ واقعیت‌، یعنی‌ وجود مادی نمادین‌ مردم‌ و مخاطبان‌، در متنی‌ از تصاویر مجازی‌ و در جهانی‌ «واقع‌نما» غرق‌ شده‌ است‌. در نتیجه‌، در این‌ حالت‌، تصاویری‌ که‌ بر روی‌ صفحه‌ی‌ تلویزیون‌ ظاهر می‌گردند تنها تصاویری‌ نیستند که‌ تجربه‌ از طریق‌ آن‌ها منتقل‌ می‌شود، بلکه‌ آن‌ها خود به‌ «تجربه‌» تبدیل‌ می‌گردند.
اکنون‌ باید بر مکاتب‌، آثار و هنرمندانی‌ که‌ توسط‌ این‌ رسانه‌ها و ابزار و عوامل‌ آن‌ها معرفی‌ و یا حتی‌ نقد می‌شوند، با تأمل‌ بیش‌تری‌ نگریسته‌ شود؛ زیرا زمینه‌های‌ گوناگون‌ جامعه‌شناختی‌، اقتصادی‌، روانشناختی‌ فردی‌ و اجتماعی‌ که‌ رسانه‌ها در آن‌ها نقش‌ بسیار مهم‌ و تعیین‌ کننده‌ای‌ دارند، هنر و هنر مدرن‌ را معنایی‌ دیگر و متفاوت‌ از گذشته‌ می‌بخشند. اصولاً بحث‌ پیرامون‌ هنر مدرن‌ بدون‌ توجه‌ به‌ زمینه‌های‌ گفته‌شده‌ بی‌نتیجه‌ است‌.
به‌ عنوان‌ نمونه‌، یکی‌ از محورهای‌ مدرنیته‌ ـ و شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ شاخص‌ترین‌ آن‌ها ـ آزادی‌ است‌ که‌ بسیار جذاب‌ و فریبنده‌ است‌. امّا در حقیقت‌ با توجه‌ به‌ مسائل‌ مختلف‌ ـ که‌ بخشی‌ از آن‌ها در قالب‌ رسانه‌های‌ تلویزیون‌ بیان‌ شد ـ هنرمند در جامعه‌ی‌ معاصر تا چه‌ اندازه‌ واقعاً آزاد است‌ که‌ بتواند تجلیات‌ مدرنیته‌ را در آثار خود آشکار کند؟
اکنون‌ بسیاری‌ معتقدند که‌ امروزه‌ امتیازهای‌ انحصاری‌ طبقاتی‌ و مرزهای‌ بسته‌ی‌ طبقه‌های‌ اجتماعی‌ از میان‌ رفته‌اند و جوامع‌ پیشرفته‌ی‌ کنونی‌ یا اصولاً طبقاتی‌ نیستند و یا کم‌تر طبقاتی‌ هستند. در حالی‌ که‌ نه‌ تنها فرهنگ‌، ایدئولوژی‌، مذهب‌، اخلاق‌، هنر، ادبیات‌ و جناح‌های‌ اجتماعی‌ و فکری‌ به‌ صورت‌ معین‌تری‌ طبقاتی‌ شده‌اند بلکه‌ علی‌رغم‌ تلطیف‌ ظاهری‌ رابطه‌ی‌ میان‌ دو قطب‌ استثمارکننده‌ و استثمارشونده‌، عمق‌ و اندازه‌ی‌ این‌ رابطه‌ بیش‌تر نیز شده‌ است‌.
از سویی‌، به‌خصوص‌ در دوره‌ی‌ معاصر و مدرن‌، پدیده‌های‌ مختلف‌ اجتماعی‌ـ تاریخی‌ و به‌ویژه‌ فرهنگی‌ـ هنری‌ ریشه‌های‌ واضحی‌ در عمق‌ واقعیات‌ اجتماعی‌ و بنیادهای‌ طبقاتی‌ و قوانین‌ علمی جامعه‌شناختی‌ دارند. بنابراین‌ برای‌ هنرمند، محقق‌، منتقد و هر کسی‌ که‌ به‌ نوعی‌ با هنر مأنوس‌ است‌ ـ اگر کمی‌ واقع‌اندیش‌ باشد ـ به‌روشنی‌ قابل‌ درک‌ است‌ که‌ اصالت‌ اقتصاد، غلبه‌ی‌ فردگرایی‌ به‌ صورت‌ پنهان‌ و خزنده‌ و سلطه‌ی‌ عقل‌ حسابگر، تحقیر ارزش‌های‌ اخلاقی‌ و معنویت‌گرایی‌ و عاطفه‌ و در یک‌ جمله‌، گرایش‌ عالَم‌ به‌ سوی‌ زندگی‌ مادی‌ نه‌ تنها در فضایی‌ که‌ هنرمند در آن‌ نفس‌ می‌کشد، مستقیماً تأثیرگذار است‌، بلکه‌ در سمت‌ و سوی‌ اثری‌ هم‌ که‌ خلق‌ می‌کند کاملاً نافذ است‌.
هم‌چنین‌ نباید از نظر دور داشت‌ که‌ مدرنیته‌ که‌ تجلی‌ سرمایه‌داری‌ جهانی‌ است‌ ـ با همه‌ی‌ تنوع‌ خود ـ هم‌چنان‌ که‌ مظاهر مختلف‌ خویش‌ را در عرصه‌های‌ گوناگون‌ دیکته‌ می‌کند، می‌کوشد فرهنگ‌، شیوه‌ی‌ تفکر و حتی‌ ذائقه‌ی‌ دوست‌داشتن‌ را آن‌چنان‌ که‌ خود ساخته‌ است‌، «مطلق‌» جلوه‌ دهد و جهانی‌ به‌ قیمت‌ نفی‌ همه‌ی‌ ماهیت‌ و هویت‌ فرهنگی‌ ملل‌ و انکار ارزش‌هایشان‌ بر آنان‌ تحمیل‌ کند و آن‌ها را به‌ مسخ‌شدگانی‌ بی‌مقاومت‌، بی‌چهره‌ و مقلد مبدل‌ سازد.
بنابراین‌، قلمرو اجتماعی‌ـ فرهنگی مسلط‌ جهانی‌ با نگاهی‌ ارباب‌سالارانه‌ و به‌ مدد ابزار و روش‌های‌ مختلف‌ رسانه‌ای‌ خود، که‌ هنر نیز زیرمجموعه‌ی‌ آن‌ محسوب‌ می‌شود ـ هنر را بخش‌ کوچکی‌ از پیکره‌ی‌ کاملاً اقتصادی‌ خود می‌داند. در چنین‌ اتمسفری‌، خودِ هنر و اثر هنری‌ در زیر انبوهی‌ از اطلاع‌ رسانی‌های‌ متنوع‌ و ظاهراً در قالب‌ تحلیل‌، تفسیر و نقد، جلوه‌ و ابعاد واقعی‌ و حقیقی‌ خود را از دست‌ می‌دهد. جدل‌های‌ نظری‌ پیرامون‌ هنر در واقع‌ طرح‌ مباحث‌ مختلف‌ و ایجاد چالش‌های‌ فکری‌ در قالبی‌ روشنفکرانه‌ و ظاهراً کاملاً علمی‌ است‌ که‌ با محدودشمردن‌ ارزش‌های‌ ماندگار، بی‌انگیزه‌کردنِ هنر شناسان‌ و متفکرین‌ واقعی‌ و ترویج‌ نسبی‌گرایی‌ انجام‌ می‌گیرد. هر نوع‌ ارتقاء درجه‌ و موفقیت‌ آتی‌ در گرو تأمین‌ انتظاراتی‌ است‌ که‌ این‌ نوع‌ تحلیل‌ها ـ و ظاهراً ـ جدل‌های‌ نظری‌ از قبل‌ بر آن‌ها تأکید کرده‌اند.


منبع:  ماهنامه بیناب  شماره 2 ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : مرتضی گودرزى

 

نظر شما