ایالات متحده و خلیجفارس در قرن 21 (1)
به اعتقاد نویسندهی مقاله(1) پس از حوادث یازدهم سپتامبر، آمریکا در حال باز تعریف اهداف استراتژیک خود در منطقه است. در این راستا آمریکا از وضع موجود و حفظ روابط تاریخی مبتنی بر دسترسی به انرژی و ثبات در بازارهای نفتی جهان راضی نیست و مشارکت میان آمریکا و عربستان سعودی در دست باز تعریف است. در حالی که روابط آمریکا با کشورهای خلیجفارس در راستای کمک به دستیابی به اهداف نظامی آمریکا برجستگی بیشتری یافته است. به اعتقاد نویسنده عملیات آزادسازی عراق روشن ساخت که آمریکا دیدگاه وسیعتری در خصوص نقشی که زور میتواند به عنوان بخشی از یک استراتژی امنیتی جسورانهتر ایفا کند، در پیش گرفته است و عملیات آزادسازی عراق تنها آغازی برای پدیدهی «نیروهای مقدم برای جنگ علیه تروریسم» در استراتژی جدید دفاعی به حساب میآیند. بنابراین به اعتقاد نویسنده در آینده ممکن است شاهد استفاده مکرر از نیروهای مقدم در سراسر جهان برای مدیریت یک محیط امنیتی نامطمئن باشیم.
درآمد
تحلیلگران، پژوهشگران و متخصصان سیاستگذاری در صورتی که اندکی دربارهی سیر وقایع در خاورمیانه، خلیج فارس و مناطق پیرامونی آنها طی سه سال گذشته سردرگم شده باشند، قابل بخشش میباشند. چرا که در طی این دوره، ایالات متحده برای سرنگونی دیکتاتور مستبدی که زمانی در خدمت منافع غرب بود، از شریک منطقهای سابق خود، عربستان سعودی، فاصله گرفت و از نقش خود به عنوان داور در مناقشه اعراب و اسرائیل کاست. هر یک از این سه عامل، محوری مهم در استراتژی امنیتی آمریکا طی 20 سال اخیر بودهاند.
کنار نهادن روند صلح و فاصلهای که بین ایالات متحده و سعودیها ایجاد شده در عین حالی که جالب توجه میباشد، تا حدودی به واسطهی شرایط و سیاست داخلی قابل توجیه است. پس از حملات 11 سپتامبر فشار بیش از حدی بر همکاری سیاسی آمریکا- سعودی که بیش از آن نیز به ضعف گراییده بود، وارد آمد. در واقع حادثه 11 سپتامبر به دنبال یک دهه خدشه وارد آمدن به روابط استرانژیک میان دو کشور به وقوع پیوست. در خصوص روند صلح، دولت بوش که در سال 2001 به قدرت رسید، آشکارا اعتقاد خود را بدینصورت بیان نمود که ایالات متحده در تلاش برای ایجاد صلح بین اسرائیل و فلسطینیها بیش از حد خود را درگیر نموده است. دولت بوش در راستای تحقق بخشیدن به وعدههای انتخاباتی خود تنها با بیمیلی با طرفهای دعوا به گفتگو و مذاکره پرداخت و نهایتاً با خودداری از تحت فشار دادن دوطرف برای اجرای «نقشه راه»، روند به اصطلاح صلح را کاملاً کنار نهاد و در انزوایی عجیب و غریب نظارهگر ادامهی اعمال وحشیانهی دو طرف در قالب دور به ظاهر بیپایان خشونتها گردید.
اما تبیین تصمیم به استفاده از زور علیه عراق و قرار دادن آن در چارچوب وسیعتری که در بافت استراتژی و سیاست منطقهای آمریکا معنی بدهد، دشوارتر است.
این حقیقت دارد که یک صدام متمرد و برنامه های پنهانی او برای تولید سلاحهای کشتار جمعی تهدیدی بالقوه نسبت به منطقه بود، اما این نیز واقعیت دارد که صدام نقشی مفید در حفظ وضع موجود منطقه ایفا کرد و دژی مستحکم برای دولتهای سنی کمجمعیت اما نفتخیز حاشیهی خلیجفارس در برابر دولت شیعی ایران به شمار میرفت. ریگان در اوایل دههی 1980 به بازنگری در روابط آمریکا و عراق به دلیل نگرانی شورای امنیت ملی در خصوص چشمانداز پیروزی ایران در جنگ ایران و عراق پرداخت و رامسفلد به عنوان فرستادهی ویژه به بغداد منصوب شد و در دسامبر سال 1983 با صدام ملاقات کرد. موضوعی که اغلب نادیده گرفته شده این است که سیاست آمریکا در قبال عراق و منطقهی خلیجفارس طی دههی 1990 بر این فرض ضمنی مبتنی بود که آمریکا خواهان یک صدام ضعیف اما نه خیلی ضعیف است. فرض مزبور پایه و اساس موضعی را تشکیل میدهد که غالباً توسط مقامات ارشد آمریکایی در خصوص «حفظ تمامیت ارضی عراق» تکرار شده است. موضعی که حتی پس از سال 1997 یعنی زمانی که ایالات متحده علناً بر ایده «تغییر رژیم» در بغداد صحه گذاشت، بارها تکرار شد. از اینرو، تصمیم به استفاده از زور برای سرنگونی صدام گویای انحراف اساسی از فرضیاتی است که هدایتگر استراتژی و سیاسیت آمریکا در منطقهی خلیجفارس در سراسر دورهی پس از سال 1945 بودند. فقدان فشار سیاسی داخلی برای تهاجم به عراق و مخالفت صریح بسیاری از متحدین آمریکا، تصمیم به استفاده از زور را بسیار جالبتر نمود. در حالی که این واقعیت دارد که به دنبال حملات 11 سپتامبر محیط تصمیمگیری جدیدی برای مقابله با تهدیدهای در شرف تکوین ایجاد شد، طرح این ادعا که عراق (و به ویژه برنامهی هستهای این کشور) تهدیدی قریبالوقوع نسبت به ایالات متحده است و رفع آن نیاز به استفاده از زور دارد، بر پایه استدلال ضعیفی استوار بود.
1- چارچوبی جدید برای هزینه- فایده
تحلیل ابتدایی هزینه- فایده تصمیم به استفاده از زور علیه عراق محاسبات جالبی را آشکار میسازد. استفاده از زور در عراق متضمن تقبل ریسک سیاسی داخلی قابل ملاحظهای برای دولت بوش بود و ریسک بزرگتری برای اعتبار بینالمللی آمریکا محسوب میشد. محاسبهی هزینههای مالی تنها به تازگی شروع شده است و نکتهی آخر که از اهمیت کمتری برخوردار نیست عبارت از هزینهای است که آمریکا صرفنظر از جانباختن هزاران عراقی، با خون نظامیان مرد و زن خود میپردازد، اینها فقط نمونههای اندکی از هزینههای آشکار آمریکا را تشکیل میدهند. فایدهی اصلی استفاده از زور این است که صدام رفته است و فایدهی فرعی آن که در بردارندهی مزایای بلندمدت بیشتری است، برقراری تعادل سیاسی داخلی جدیدی است که ممکن است بیشتر مطلوب آمریکا باشد. نتیجهی مسلم استفاده از زور برای تغییر رژیم در بغداد این است که دولت جدیدی در نهایت ایجاد خواهد شد و این دولت باید به گونهای اجتنابناپذیر منعکسکنندهی نقش برجستهی (اگر نه غالب) احزاب اسلامگرای سنی و شیعه باشد. اگر دولت جدید در عراق بر مبنای نمایندگی تناسبی شکل نگیرد، احزاب سیاسی شیعه نفوذ قابلتوجهی بر اهرمهای قدرت دولتی در عراق اعمال خواهند کرد.
حتی این تحلیل ابتدایی هزینه- فایده تغییر بنیادی دیگری را در محاسبات استراتژیک آمریکا آشکار میسازد. از سال 1979 که انقلاب اسلامی در ایران روی داد، یکی از اهدافی مهم و اساسی استراتژی امنیت منطقهای ایالات متحده جلوگیری از ظهور و گسترش رژیمهایی بوده است که آشکارا اسلامگرایی را در دستور کار خود قرار میدهند. امروزه، ظاهراً ایالات متحده 180 درجه به صورتی عمدی یا غیرعمدی تغییر عقیده داده است. در حالی که روشن است ایالات متحده از زور با نیت مشخص ترویج و گسترش حکومتداری به سبک اسلامی استفاده نکرد، نتیجه به دست آمده به صورتی انکارناپذیر باید حاصل استفاده از زور در عراق تلقی شود.
طی 25 سال گذشته، ایالات متحده، وقت و انرژی قابل توجهی را صرف پایان دادن به مناقشهی اعراب و اسرائیل نمود و به موازات این امر به ایجاد ساختار امنیتی پیچیده در منطقه خلیجفارس و اطراف آن مبادرت ورزید که تا حدودی برای حفظ وضع موجود و جلوگیری از گسترش انقلاب اسلامی به شبه جزیره عربستان طراحی شده بود. این دو هدف به شکلی موفقیتآمیز طی دههی 1990 یکدیگر را تکمیل میکردند. نظام امنیتی خلیجفارس که با انجام «عملیات ارادهی مصممانه»(2) در مارس سال 1987 پا گرفت، موضعی ذاتاً تدافعی داشت که بازتاب استراتژی مهاری بود که پس از جنگ جهانی دوم برای کنترل گسترش نفوذ شوروی در سراسر جهان اتخاذ شده بود. مهار- وضعیتی که در خلیجفارس نیز مصداق داشت- شامل یک رشته دایرههای متحدالمرکز منزوی کننده در اطراف دشمن میشد. این دایرهها شامل روابط نظامی و سیاسی، نیروهای خط مقدم و استراتژی دیپلماتیک هماهنگ برای حفظ حمایت بینالمللی – در این مورد خاص- از انزوای ایران و عراق میشد.
به دنبال عملیات آزادی عراق، به نظر روشن میرسد که ایالات متحده، رهیافت منطقهای خود را که عمدتاً بر بازدارندگی اتکا داشت، کنار گذاشته است. این رهیافت در دههی 1990 متکی بر استفاده متناوب از زور بود که توسط ایالات متحده به عنوان ضمانت اجرای الزامات قید شده در قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل توجیه میگردید، در حالی که استفاده از زور مطمئناً در مناطق پرواز ممنوع در عراق به دنبال «عملیات روباه صحرا» (3) در دسامبر سال 1998 به امری روزمره تبدیل شد. ایالات متحده همچنان کاربرد زور را بر پایهی اهداف اساساً تدافعی قرار میداد، مانند حفاظت از جان خلبانها و در پی تضمین تبعیت از قطعنامههای شورای امنیت بود. برعکس در عملیات آزادی عراق، ایالات متحده به جای تعقیب اهدافی که به استراتژی مهار مرتبط بودند از زور برای تغییر بنیادی وضع موجود بهره برد. یکی از نتایج استفاده از زور در عراق ممکن است شتاب بخشیدن به ظهور آن نوع سیاست اسلامگرایانهای باشد که ایالات متحده 25 سال گذشته را صرف مهار آن نموده است.
ما چگونه به این وضعیت رسیدیم؟ درک پاسخ به این سؤال، به تحلیلگرایان و متخصصان اجازه میدهد که استنتاجات کلیتری از اوضاع به دست دهند. این مقاله قصد دارد بر استنتاجات کلیتر تمرکز کند.
2- بازگشت به اصول
کارل فن کلازویتس، استراتژیست آلمانی معتقد بود که از زور همواره باید به عنوان ابزار سیاست و نه یک هدف به طور فینفسه استفاده کرد. افزون بر این، تفکر استراتژیک روشنبینانه و اهداف استراتژیک روشنبینانه و اهداف استراتژیک خوب تنظیم شده باید به نوبهی خود هدایتگر چنین سیاستی باشند. این گفته مشهور کلازویتس امروز نیز درست به اندازهی همان روزی که ادا شد، ارزشمند است. در وضعیت کنونی منطقهی خلیجفارس، استفاده از زور در جنگ دوم خلیجفارس را باید در چارچوب وسیعتر اهداف سیاسی و نظامی در حمایت از آن چیزی مدنظر قرار داد که در ادبیات مدرن میتوان آن را «افق استراتژیک» نامید. تاریخ مملو از مثالهایی است که در آنها پیروزی در میدان نبرد در تحقق وعدهی صلح و امنیت به دلیل فقدان چنین افقی ناکام مانده است.
دولت بوش شماری از اهداف جنگ دوم خلیجفارس را بیان کرده است که عباتنداز: 1- منتفی ساختن احتمال بازسازی توانایی عراق در ارتباط با برنامهی تولید سلاحهای کشتارجمعی که ممکن است ایالات متحده و متحدینش را مورد تهدید قرار دهد؛ 2- منتفی ساختن احتمال قرار گرفتن این تواناییها در اختیار سازمانهای تروریستی فراملی که قصد هدف قرار دادن آمریکا و متحدینش را دارند: 3- برکناری یک دیکتاتور به عنوان بخشی از یک برنامهی وسیعتر برای ایجاد یک محیط منطقه ای مناسبتر برای دموکراسیهای باثبات و جوامع آزاد. دو هدف اول همجنان از بار سیاسی برخوردار بوده و در حالی که برای اهداف سیاسی داخلی مفید میباشند، به نظر میرسد که به نوعی به لحاظ منطق کلازویستی دچار کاستی باشند. گمان میرفت که برنامهی هستهای عراق طی دههی 1990 عمدتاً برچیده شده باشد، اما فاصله میان اعلامیههای عراق و تلاشهای سازمان ملل برای راستی آزمایی در خصوص برنامه موشکی عراق بسیار اندک بود. درست است که تفاوت زیادی در خصوص برآورد برنامههای شیمیایی و بیولوژیک عراق همچنان وجود داشت،اما استفاده از زور بر سر دعوا در مورد میزان رشد این صنایع، به نظر نمیرسد که با منطق کلازویستی سازگار باشد، به ویژه از آنجا که هیچ اجماعی در جامعهی اطلاعاتی دربارهی اهمیت این تفاوت و اینکه آیا این امر تهدیدی جدی و قریبالوقوع برای ایالات متحده پدید میآورد یا خیر وجود نداشت.
با این حال، به نظر میرسد که آخرین هدف به ویژه در چارچوب گفتهی مشهور کلازویتس به خوبی بگنجد،ایدهی استفاده از زور برای انجام دگرگونیهای دامنهدار در سیاست منطقهای در قالب محاسبهی سنجیده جوانب مثبت و منفی وسیله و هدف که دولتها باید در خصوص تصمیمگیری برای دست زدن به جنگ به آن مبادرت ورزند، معنای بیشتری پیدا میکند. با توجه به اینکه صدام طی 13 سال اعمال تحریمها و انزوای بینالمللی، قابلیت قابل توجهی برای بقا از خود نشان داده بود و بعید به نظر میرسید که به میل خود صحنه را ترک کند، دگرگونی سیاسی منطقهای هدفی عمده و قابل قبول بود که تنها میتوانست از طریق استفاده از زور محقق گردد. برخی بر این باورند که مقالهای تحت عنوان «گسست کامل: یک استراتژی برای تأمین امنیت قلمرو» نوشته ریچاردپرل و دیگران، دستور کاری برای دولت بوش فراهم ساخت که در آن هدف ایجاد تغییرات بنیادی در سیاستهای داخلی دولتهای غربی در سراسر منطقه بود. این مقاله که در سال 1996 به مناسبت به قدرت رسیدن نتانیاهو در اسرائیل منتشر شد از جمله خواستار تغییر رژیم در بغداد به عنوان بخشی از برنامهی گسترش دموکراسی در سراسر منطقه و منزوی کردن دولتهای مقاوم در برابر تغییرات سیاسی یعنی عربستان سعودی، سوریه و مصر شده بود. چنین استدلال شده بود که گسترش دموکراسی مجموعهی جدیدی از بازیگران را در سراسر منطقه به وجود خواهد آورد که به دستیابی به صلح با اسرائیل تمایل بیشتری از خود نشان خواهند داد. این مقاله بازتاب قسمت اعظم تفکراتی بود که پل ولفوویتز، معاون سابق وزیر دفاع آمریکا، نسبت داده میشد که از او به عنوان نویسنده نخستین پیشنویس رهیافت دولت بوش نسبت به استراتژی امنیت ملی در اوایل دههی 1990 یاد میشد.
اگر مقالهی «گسست کامل» نمایانگر دستور کار احتمالی برای رویکرد جدیدی در خاورمیانه باشد، افق وسیعتر برای نقشی که زور میتواند به عنوان بخشی از استراتژی امنیتی جسورانه آمریکا ایفا نماید، در گزارش سپتامبر سال 2000 مؤسسهی محافظهکار «پروژه قرن جدید آمریکایی»(4) به روشنی بیان شده است. بسیاری از اعضای ارشد این سازمان صاحب مناصب برجستهای در دولت بوش گردیدهاند. گزارش تحت عنوان «بازسازی دفاع آمریکا؛ استراتژی، نیروها و منابع قرن جدید» خواستار این شد تا ایالات متحده ردای رهبری را بر تن کند و گامهای ملموسی برای حفظ و گسترش موضع آمریکا در جهت سلطه بر جهان بردارد. در یک بند از این گزارش که میتوان آن را جهتگیری استراتژیک جدید دولت بوش تلقی کرد- حتی پیش از حملات 11 سپتامبر- نویسندگان گزارش در مقدمهی آن اعلام کردند «ایالات متحده تنها ابرقدرت جهان است که دارای قدرت نظامی برتر، پیشگامی در تکنولوژی و بزرگترین اقتصاد در جهان است». افزون بر این، آمریکا در رأس نظامی از اتحادها قرار دارد که شامل دیگر قدرتهای دموکراتیک عمدهی جهان میشود. در حال حاضر، ایالات متحده با هیچ رقیب جهانی مواجه نیست. استراتژی بزرگ آمریکا باید هدف حفظ و گسترش این موقعیت ممتاز را تا آنجا که ممکن است در آینده دنبال کند بنابراین گزارش، نقش نیروهای نظامی در این استراتژی بزرگ عبارت است از تأمین امنیت و گسترش حوزههای صلح دموکراتیک؛ جلوگیری از ظهور یک قدرت بزرگ رقیب جدید؛ دفاع از مناطق کلیدی اروپا، شرق آسیا و خاورمیانه و سرانجام حفظ پیشدستی آمریکا با توجه به این امر که تکنولوژیهای جدید در شرف دگرگون ساختن ماهیت جنگ میباشند».
اگر استفاده از زور برای گسترش به اصطلاح «مناطق دموکراسی» به عنوان جزئی از استراتژی دگرگونی سیاسی بیانگر هدف عمدهی استفاده از زور در عراق باشد، عقل حکم میکند که این هدف در مورد کل منطقه مصداق داشته باشد. تصمیم به استفاده از زور در تعقیب عملیات آزادی عراق به عنوان بخشی از افق استراتژیک وسیعتر دگرگونی سیاسی که به نبرد با تروریسم مربوط میشود در گفتارهای تند جورجبوش که سرنگونی صدام را به برنامهی شکست تروریسم و گسترش دموکراسی در خاورمیانه ربط میدهد، روشن به نظر میرسد؛
«ما در حال عقب راندن تهدید تروریسم نسبت به تمدن هستیم، نه اینکه تنها بخواهیم حاشیهی نفوذ آن را از بین ببریم بلکه در پی حمله به مرکز قدرت آن هستیم. در عراق، ما در حال کمک به مردم آن کشور که رنج و دردی طولانی را تحمل کردهاند،هستیم تا به بنای جامعهای آبرومند و دموکراتیک در قلب خاورمیانه بپردازند. ما به همراه یکدیگر در حال تبدیل مکان اتاقهای شکنجه و گورهای دستهجمعی به کشوری هستیم که در آن قانون و نهادهای آزاد حاکم باشند، این کاری دشوار و پرهزینه است. با این حال، این برای کشور ما ارزشمند و برای امنیت ما بسیار مهم است. خاورمیانه یا به مکانی پیشرفته و توأم با صلح و آرامش تبدیل خواهد شد و یا صادرکنندهی خشونت و ترور خواهد بود، به گونهای که جان افراد بیشتری را در آمریکا و سایر کشورهای آزاد بگیرد. پیروزی دموکراسی و تساهل در عراق، افغانستان و دیگر نقاط شکستی سهمگین برای تروریسم بینالملل رقم خواهد زد. تروریستها از حمایت مستبدین و نارضایتی مردم ستمدیده سود میبردند. هنگامی که مستبدین سقوط میکنند و نارضایتی جای خود را به امید میدهد، مردان و زنان به هر فرهنگی که تعلق داشته باشند ایدئولوژیهای ترور را رد میکنند و صلح را تعقیب میکنند. »
مطمئناً این گفتار بازتاب همان چیزها است که در گزارش استراتژی امنیت ملی دولت بوش آمده است و بدون هیچ شک و شبههای هدف گسترش حوزه دموکراسی در سراسر جهان را به عنوان یک هدف استراتژیک عمده بیان میکند. احتمالاً گسترش حوزهی دموکراسی به نوبهی خود کشورهایی را که در این حوزه قرار دارند نسبت به حمایت از گروههای تروریستی و افراطگرایان مذهبی بیمیلتر میکند. آنگونه که در «استراتژی ملی برای مبارزه با ترویسم» آمده است: «تلاشهای کنونی آمریکا برای حل مناقشات منطقهای، پیشبرد توسعه اقتصادی، و سیاسی، اقتصاد بازار آزاد حکومتداری خوب و حکومت قانون در حالی که لزوماً بر مبارزه با تروریسم متمرکز نیست به این مبارزه از طریق پرداختن به شرایط بنیادی که تروریستها اغلب در پی کنترل آنها در جهت منافعشان هستند، کمک میکند.»
اسناد استراتژی دولت بوش روشن میسازد که زور نه تنها ابزاری برای پیشدستی در قبال تهدیدات نوطهور است بلکه همچنین در جهت گسترش حوزهی دموکراسی نیز در صورت ضرورت به کار گرفته میشود. جورج بوش در دبیاچه گزارش موکداً چنین ابراز میدارد: «جهان جدیدی که به آن وارد شدهایم، تنها راه به سوی صلح و امنیت، عمل و اقدام است». استفاده از زور برای تغییر رژیم در عراق بدون شک گام برداشتن در چنین مسیری بود.
اگر ما دگرگونی سیاسی را به عنوان یک هدف استراتژیک برای ایالات متحده در منطقه بپذیریم، موضوع منطقی بعدی برای تحلیل این است که آیا چنین هدفی در چارچوب تاریخی استراتژی امنیت منطقهای آمریکا میگنجد و اگر چنین است چگونه؟ به عبارت دیگر، آیا هدف استفاده از زور برای انجام تغییرات سیاسی نوعی دو راهی برای استراتژی امنیتی آمریکا محسوب میشود؟ اگر چنین است،استفاده از زور در حمایت از دگرگونی سیاسی در سایر دولتهای منطقه چه نقشی ایفا خواهد کرد؟ سرانجام اینکه نیروهای خط مقدم چه نقشی در این فرآیند ایفا خواهند کرد و چگونه زیرساختی که به دنبال جنگ خلیجفارس ایجاد شد، در خدمت این هدف وسیعتر قرار خواهد گرفت؟ ادامه این مقاله به بررسی این پرسشها جهت تعریف بهتر استراتژی امنیت منطقهای آمریکا و تعیین این امر میپردازد که آیا چارچوب امنیتی خلیجفارس طلیعهی استراتژی دفاع جهانی در حال ظهوری است که در سالهای آتی پدیدار خواهد شد؟
ادامه دارد ...
منبع: فصلنامه راهبرد 1385 شماره 39، بهار ۱۳۸۵/۰۲/۰۰
مترجم : پیروز ایزدینویسنده : جیمز راسل
نظر شما