موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهی تاریخی به ضد کیش‌گراها در ایالات متحده(2)

2- برنامه و ایدئولوژی
ضد کیشها حتی پیش از یافتن چشم‌اندازی که حمله به ادیان جدید را توجیه کند، به فکر یک برنامه افتادند. درواقع به نظر می‌رسد اولین برنامه‌ریزی برای بازگرداندن ]افراد به دین قبلی [ حتی قبل از تأسیس FREECOG انجام گرفت. بنا به گزارشها، این فرآیند توسط تئودور «تد»‌پاتریک بسط داده شد. او در آن زمان کارمندی در ایالت کالیفرنیا بود و در مورد برخورد پسر و یکی از برادرزاده‌هایش با «فرزندان خدا» نگران شده بود. وی با برخی از افراد COG (فرزندان خدا) ملاقات کرد و گذاشت او را به دیانت اوانجلیک درآورند. او بعدها فعالیت نوکیش‌سازی آنها را «شستشوی مغزی» نامید و منظورش از این عبارت این بود که آن گروه، مردم را تا حدی فریب می‌دهند که تبدیل به روبوت یا برده‌های فلزی شوند. گروههای ضد COG واژه «کنترل مغز» را به کار گرفتند و «بنیاد آزادی شهروندان» در اولین خبرنامه‌ی خود برنامه بازگردانی ]به دین اولیه[ را بدین صورت تعریف کرد:
«فرآیند آزادسازی قربانیان از کنترل افراد و سازمانهایی که از طریق به کار بردن تکنیکهایی که از طریق به کار بردن تکنیکهای کنترل مغز، افراد دیگر را مورد بهره‌برداری قرار می‌دهند. قربانیان آن‌گاه که آزاد می‌شوند به دور از ترسی که آنان را چونان زندان دربرگرفته بود تشویق می‌شوند تا در مورد خودشان مجدداً تفکر کنند و فارغ از تهدیدات دوباره در مورد آسایش و امنیتشان، جایگاه خود را در جامعه بازیابند»]4[
برنامه‌ی بازگردانی که در تعریف رسمی نمی‌گنجید، توسط CFF مشتری‌یابی شده، به وسیله‌ی پاتریک به انجام رسید. این برنامه از جمله عبارت بود از معطل نگه‌داشتن افراد (گاهی آدم دزدی در کنار خیابان) و اجبار آنان به شرکت در سخنرانی شدید و غرّایی که GOG (یا گروهی دیگر) و رهبر آن را مورد حمله قرار می‌داد. فرد قربانی در برنامه بازگردانی ناگهان از حمایت سایر اعضای گروه جدا می‌ماند و با فوران احساسات والدین و سایر اعضای خانواده مواجه می‌شد که از او می‌خواستند از آن گروه صرف‌نظر کند و به زندگی خود سروسامان دهد. تعداد برنامه‌های بازگردانی در طول آن دهه به طور ثابت افزایش می‌یافت. پاتریک در اواخر سال 1971 کار دولتی خود را رها کرد و تبدیل به یک برنامه‌ریز حرفه‌ای و تمام وقت برنامه برگردانی شد. کتابش که نشان‌دهنده‌ی کار او است در اواخر سال 1976 به بازار آمد. ]5[
با وجود اینکه برنامه‌ی بازگردانی در همه‌ی موارد موفق نبود (البته تعیین تعداد دقیق موارد عدم موفقیت، مشکل است)، به اندازه‌ای موفقیت داشت که کسانی که تحت این فرآیند واقع می‌شدند خود به رده‌هایی از برنامه‌ریزان بازگردانی و یا جزو طرفداران برجسته‌ی ایده ضد کیشی بدل می‌گشتند. با آشکار شدن ذات اجباری این فرآیند این مسئله تبدیل به موضوعی برای رسیدگی دادگاههای متعدد شد. در چند مورد پاتریک محاکمه و محکوم شد اما احکام صادره علیه وی معمولاً خفیف بودند.
تا سال 1975 رهبران جنبش ضدکیش برای توضیح فرآیند عضو شدن و عضو باقی ماندن در یک دین جدید براساس ایده‌های به دست آمده از سه امر آزادانه از کلمه‌ی «شستشوی مغزی»‌ استفاده می‌کردند: عملکرد برنامه بازگردانی، دیدگاهی مکانیکی از نوکیشی به طور عام، (که در بسیاری از حلقه‌های روان‌شناسانه دوام آورده بود) و هیستری عمومی در مورد فعالیتهای چینی کنترل فکر که در طول جنگ کره بر ضد زندانیان آمریکایی اعمال می‌شد. اعضای بالقوه، به صورت افرادی توصیف می‌شدند که به لحاظ روانی آسیب پذیرند و آرمان‌گرایی تند جوانی را با ناتوانی از تطبیق خود با موقعیت اجتماعی‌شان بالاخص در دانشگاه جمع کرده بودند.
بر طبق جدل رو به تزاید، این فرد جوان بومی بود که توسط کیش مورد حمله قرار می‌گرفت. اولین گام، این بود که شخص را از راه فریب در یکی از مراسم گروهی شرکت دهند. در آنجا، رهران گروه بدون آشکار کردن اهداف واقعی خود فرآیند ظریف و نامحسوسی را برای عوام فریبی آغاز می‌کردند که با لبخندهای مرحله به مرحله آغوش باز و خوشحالی ابراز شده توسط اعضای گروه شروع می‌شد. این عضو بالقوه، قبل از اینکه بتواند در مورد آنچه رخ می‌دهد فکر کند با اغفال (اجبار) به عضویت و مکرر روان‌شناسی به صورت عضو باقی می‌ماند. عضو جدید، به تدریج توانایی خود را برای فکر کردن یا انتخاب راهی دیگر از دست می‌داد. درواقع، درک این فرآیند از معرفی (]هرچند[ سطحی) فرآیند عضوگیری یک گروه با نام کلیسای وحدت‌بخش پدر روحانی، سان‌میونگ‌مون، بسط یافت که غالباً در وهله اول مردم را در خیابان با دعوت به شام به عضویت در می‌آورد و تنها پس از اینکه این عضو بالقوه از برخورد دلخواه گروه متأثر می‌شد در مورد عقاید و عملکرد گروه با او صحبت می‌شد. البته ادیان جدید به طور کلی رهیافت استانداردتری داشتند که با معرفی گروه آغاز می‌شود. درواقع هنگامی که فرد در ابتدا با معبدی هندی مواجه می‌شد که اعضای آن لباسهای هندی پوشیده بودند راهی برای پنهان کاری باقی نمی‌ماند.
ضد کیشهای اولیه برای به کارگیری واژه «شستشوی مغزی» به عنوان واژه‌ای توصیفی از روان‌شناسی به نام رابرت جی‌لیفتون، تأیید گرفتند. وی در کتاب خود با عنوان اصلاح فکر و روان‌شناسی کل‌گرایی]6[ فرآیندهای کنترل فکر را که در اردوگاههای حبس کره استفاده می‌شد توضیح داده، آنها را با عملکردهای اجرایی گروههایی اجتماعی مختلف شامل گروههای احیاگر دینی مقایسه نمود.
علاوه بر اینکه برنامه‌ریزی بازگردانی به عنوان یک ضرورت جهت «آزادسازی» شخصی که به لحاظ روان‌شناختی در دام یک گروه افتاده است تلقی می‌شد،‌ استمرار نوعی مشاوره بعد از برنامه‌ریزی بازگردانی نیز سفارش می‌شد. ژان‌مریت، یک روانکاو و فعال اجتماعی و یکی از اولین متخصصین روان‌شناسی که به ضدکیش‌گرایی جذب شده بود، درمان اعضای سابق کیش را بخشی مشکل اما مهم از بازگرداندن آنان به حالت عادی می‌دانست. او در نامه‌ای سرگشاده که در سال 1975 نوشته شد چنین عنوان می‌دارد:
اعضای سابق ]گروهها[ در پی مواجه شدن با این واقعیت که چگونه از لحاظ روان‌شناسی، مالی و گاهی جنسی مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند، دارای ضعف شده‌اند و بدین جهت نیاز به توجه مداوم دارند. عجب اینکه این ضعف موجب می‌شود والدین و متخصصین نیز در نظارت نزدیک خود بر کیشها به همین طریق عمل کنند. وقتی کارکرد «خود»‌ بازسازی شد، فرآیند از میان بردن عادت پیشین اتفاق می‌افتد و شخص با امیدواری در راه بهبود گام برمی‌دارد. کسانی که ]در این مسیر[ خیلی خوش‌شناس نیستند لازم است بستری شوند زیرا بسیار وابسته به گروه و متمایل به خودکشی هستند و یا اینکه در مواجهه با واقعیت، متحمل شکستهای فاحشی شده‌اند. فرآیند بازپروری خود پیش از ورود به کیش بازگردد به حدود یک سال وقت نیاز دارد. ]7[
این دیدگاه خاص، در مورد مشکلات کسانی که تحت برنامه‌ی بازگردانی قرار گرفته‌اند موجب تشکیل چندین مرکز بازپروری شد که مشهورترین آنها «بنیاد آزادی فکر»‌در توکسون آریزونا است. این مراکز به عنوان بخش مهمی از تلاشهای برنامه‌ریزی بازگردانی باقی ماندند.
هنگامی که گروههای مختلف محلی ضدکیش، شروع به برقراری اتحاد با یکدیگر در سطحی ملی نمودند از دولت نیز درخواست کردند تا به مشکل «کیش» بپردازد. آنان گوش شنوای خود را در سناتور کانزاس رابرت د‏ُل پیدا کردند، اما این شنوایی برای والدین اعضای دینهای جدید تنها اندکی بیش از یک رخداد رسانه‌ای ارمغان به بار آورد. دُل در مورد وضعیت مالیاتی «کلیسای وحدت‌بخش» به مرکز خدمات درآمدهای داخلی نامه نوشت و نیز جهت برقراری ملاقات میان دادستان کل و دو اندیشمند جنبش ضدکیش، با دپارتمان عدالت نامه‌نگاری کرد؛ اما هیچ‌کدام از نامه‌ها منجر به عمل نشد.
بن‌بست به وجود آمده در واشنگتن، توسط چندین فعالیت در سطح ایالات دنبال شد. طی چند سال پس از آن، تعدادی لایحه به قانون‌گذاران ایالتی ارائه شد که خواستار اقدامات سرکوبگرانه‌ی مختلفی بر ضد ادیان جدید بود. برخی لوایح، بر اتهامات وارده در مورد فعالیتهای جنایی متمرکز شده بودند، اما اکثر آن لوایح می‌کوشیدند ادیان جدید را دغدغه متخصصین سلامت ذهنی شمرده، درگیر ]بررسی آن[ شوند. مثلاً قانونی که در سال 1976 در ایالت ورمونت ارائه شد به انواع فعالیتهای مشکوک گروهها از قبیل، فعالیتهای جمع اعانه‌ی متقلبانه، فرار از مالیات و احیاناً انقیاد روانی شهروندان معطوف بود. در سال 1977 در تگزاس لایحه‌ای ارائه شد که خواهان تحقیق در مورد فعالیتهای گزارش شده‌ی کنترل ذهن در کیشها بود. تمامی این لوایح رد شدند و با رسیدن به سالهای پایانی آن دهه، به نظر می‌رسد جنبش ضدکیش در حال مرگی آرام است. ]اما[ در 18 نوامبر سال 1978 همه چیز تغییر کرد.

3- جونز تاون و احیای جنبش ضدکیش
در 18 نوامبر سال 1978، لئوج. رایان(13) از اعضای کنگره، به اتفاق همراهانش در سفر به گویانا برای دیدار از اقلیت‌نشین «معبد مردم»‌و حدود 900 تن از پیروان معبد شامل رهبرشان جیم جونز در جریان خودکشی و قتل دسته‌جمعی مردند. با وجود کتابهای فراوانی که در این مورد نوشته شده که برخی از آنها توسط بازماندگان به رشته‌ی تحریر درآمده است، آنچه در جونز‌تاون رخ داده است هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. برخی واقعیتها مانند اینکه چه تعداد خودکشی کردند و چه تعداد کشته شدند ممکن است هیچ‌گاه مشخص نشوند. البته بسیاری از حقایق تنها در انتظار انتشار اسناد انبوه جمع‌آوری شده توسط کمیته‌ی مجلس نمایندگان هستند؛ کمیته‌ای که برای تحقیق در مورد این حادثه، بالاخص مرگ رایان به عنوان عضوی از کنگره تشکیل شد.تا به امروز آن اسناد، شامل گزارشاتی مربوط به تعدادی از تحقیقات مستقل که توسط عوامل مختلف ملی،‌ ایالتی و حکومتی صورت گرفته‌اند، به دلایل امنیت ملی سر به مهر باقی مانده‌اند و کسی نیز به بهانه‌ی آزادی اطلاعات، خواهان انتشار آنها نشده است. جالب اینکه پاتریشیارایان دختر لئورایان و کسی که از اوایل دهه‌ی 1980 یک فعال ضدکیش به شمار می‌آمد، از نگاه ضدکیش به واقعه‌ی جونزتاون دست کشید و در دادخواستی بر ضد سازمان اطلاعات مرکزی (سیا)،‌ دولت ایالات متحده را مسئول مرگ پدرش دانست.
با وجود سئوالات باقی‌مانده در مورد حادثه‌ی جونزتاون، تصویر واضحی از نقش این واقعه در احیای جنبش ضدکیشی وجود دارد. هم‌زمان با بررسی ماجرای جونزتاون در رسانه‌ها، ناگهان واژه «گروه» تبدیل به «کیش»‌شد. یکی از جلسات تحقیق سنا به این مسئله اختصاص یافت و پس از آن ، موضوع تحقیق برای کنگره شد و در طی دو سال بعد از آن، ضد کیش‌گراها تلاش کردند تا آن را به نمادی از همه‌ی بدیهای ادیان جدید تبدیل کنند. بدینسان سال 1979 سال وفور کتاب در موضوع کیش شد. کوششهایی در جهت حمله به ادیان جدید از طریق قوانین ایالتی از سرگرفته شد و سرانجام، سازمان ملی ضد کیش کمابیش استواری ظهور کرد.
سناتور رابرت دل، رهبری واکنش به واقعه‌ی جونزتاون را برعهده گرفت. حتی قبل از آنکه کنگره برای تحقیق در مورد مرگ رایان آماده شود. دُل، مجموعه‌ای از جلسات دادرسی را بر مبنای این ایده سامان داد که واقعه‌ی جونز تاون، طلیعه‌ای است برای تراژدیهای ناشی از عملکرد انفجاری ادیان جدید جوان‌گرا مانند کلیسای وحدت‌بخش. این جلسات محاکمه‌گونه که در ابتدا به عنوان محلی برای سخنگویان ضدکیش وضع شده بود، تبدیل یک مسئله جنبی شد زیرا سخنگویان ادیان جدید تقاضای زمانی برابر ]برای سخن گفتن[ کردند و نیز آزادی‌خواهان مدنی و گروه جدیدی از دانشمندان که در دهه‌ی 1970 روی ادیان جدید مطالعه می‌کردند، با اطلاعات به دست آمده از تحقیقاتشان به مقابله با اتهامات ضدکیش‌گرایان پرداختند. حمیت دُل و حمایت عمومی از ضدکیش‌گراها با ورود سناتوری از یوتا (که یک مورمون از آب درآمد) به جلسات دادرسی به طور قابل ملاحظه‌ای تعدیل شد.
جلسات دادرسی در مورد مرگ رایان به آن اندازه‌ای که قابلیت داشتند مورد توجه قرار نگرفتند، چرا که بیشتر کار در پشت درهای بسته انجام شد و یافته‌های واقعی کمیته نیز هیچ‌گاه منتشر نشد. سرانجام، گزارشی پنج جلدی منتشر نشد. سرانجام، گزارشی پنج جلدی منتشر شد؛ اما در سیلاب محصولات ژورنالیستی، تاحدی گم شد. نه تنها بیش از یک جین کتاب در مورد واقعه‌ی جونزتاون نوشته شد، بلکه کتابهای بسیاری نیز در مورد ادیان جدید و کیشها منتشر گشت. بسیاری از این کتابها، گزارش زندگی اعضای سابق کیشها و بریدنشان از گروه بود و تمامی این کتابها چنین نتیجه گرفته بودند که واکنش مناسب در مقابل آنها حمایت از فعالیتهای ضدکیش‌گرایانه است. ]8[
لوایح ضدکیشی که به خاطر واقعه‌ی جونز تاون اراده شدند، در ایالتهای ماساچوست،‌ایلینوئیز، مینسوتا، کانکتیکوت، پنسیلوانیا، تگزاس، مریلند، اورگون، و از همه مهم‌تر نیویورک مطرح گشتند. این لوایح از لحاظ پختگی و میزان حمایت از آنها اختلاف بسیاری داشتند. بیشتر آنها در مرحله استماع شکست خوردند؛ زیرا آزادی‌خواهان مدنی نمایندگان کلیساهای اصلی و متخصصین ادیان جدید برضد آنها بسیج شدند. یکی از استثنائات، ایالت نیویورک بود؛ جایی که مقر اصلی و مدرسه کلیسای وحدت‌بخش، معروف‌ترین و نیز منفورترین دینهای جدید، قرار داشت. کلیسای وحدت‌بخش، پس از پی‌گیری منشوری ایالتی برای مدارس علمیه در بری‌تاون، اهمیت خاصی برای دولت پیدا کرده بود و در سال 1977 یکی از اعضای مجلس قانون‌گذاری ایالتی، از یکی از سخیف‌ترین لوایح ضدکیش حمایت کرد و همین امر، او را به دشمن تمام کسانی تبدیل نمود که در پی تأسیس یا کمک به «شبه دینها» بودند (هر شبه دینی که می‌خواست باشد). قانون سال 1980 نیویورک که به خاطر نویسنده‌ی آن، هاوارد لشر، یکی از اعضای مجلس قانون‌گذاری ایالتی، عموماً با نام لایحه لشر شناخته می‌شود، دست به اصلاح مقررات مربوط به سلامت روانی زد تا به نیروهای گسترده والدین که از محافظه‌کار بودنشان ناشی می‌شد، امکان آن را بدهد که فرزندان خود بالاخص فرزندان بالغ خود را تحت برنامه‌ریزی بازگردانی قرار دهند. این لایحه، دوبار از تصویب نمایندگان گذشت اما در هر دو بار توسط فرماندار وتو شد. تا زمان وتوی دوم آشکار شده بود که چنین قوانین در سطح ملی، راه به جایی نمی‌برند و از تلاشهای بعدی که مقادیر زیادی از منابع ضدکیشها را هزینه می‌کرد، صرف‌نظر گردید.
شاید در درازمدت، مهم‌ترین نتیجه تراژدی جونزتاون، احیا و سازمان‌دهی مجدد جنبش ضدکیش بود. رهبری این سازمان‌دهی مجدد را مرکز قدیمی «بنیاد آزادی شهروندان» (که به زودی به نام «شبکه آگاهی از کیش CAN معروف شد) و مرکز نسبتاً جدید «بنیاد خانواده‌ی آمریکایی» برعهده داشتند. در نوامبر سال 1979 در گردهمایی‌ای که تقریباً هم‌زمان با اولین سالگرد واقعه‌ی جونزتاون برگزار شد، 65 نفر از 31 گروه ضدکیش در شیکاگو دور هم جمع شدند تا مرکز بی‌تأثیر «بنیاد بین‌المللی آزادی فرد» (IFIF) را دوباره سامان‌دهی کنند. IFIF به اندازه‌ای نامتمرکز عمل کرده بود که نمی‌توانست وظایف تعریف شده‌اش را انجام دهد، اما اکنون چنین قرار گذاشته شده بود که طرح اولیه که در مسئله‌ی جونزتاون تهیه شده بود مورد تمسک قرار گیرد. پس از برخی بحثها چنین تصمیم‌گیری شد که حول «بنیاد آزادی شهروندان»‌که قوی‌ترین گروه از میان گروههای منطقه‌ای بود تجدید سازمان انجام شود. CFF تبدیل به «بنیاد آزادی شهروندان و خدمات اطلاع رسانی» گردید و نشست سال 1979 اولین جلسه از سری نشستهای ملی سالیانه شد. برای گروههای وابسته‌ی منطقه‌ای در مینی‌پلیس، پیتس‌بورگ و کالیفرنیای جنوبی، وظایف جداگانه‌ای تعیین شد.
سازمان جدید، هنوز آن قدرتی را که بسیاری افراد برای جنبش نیاز می‌دیدند به دست نیاورده بود. در سال 1983، برنامه‌ای پنج ساله پیش روی رؤسای CFF قرار داده شد. این برنامه می‌گفت CFF نیاز به ساختار پایدارتری دارد تا بتواند در چشم مردم به عنوان غنی‌ترین منبع اطلاعاتی در مورد کیشها، مشروعیت به دست آورد. چهار هدف ویژه تعیین شدند: کسب ثبات مالی، بسط مدیریت حرفه‌ای، تولید سیستم ارتباطی کارآمد و انتشار خبرنامه‌ای وزین. در سال 1984 و در اولین مرحله‌ی پیاده‌سازی این برنامه CFF نام خود را به «شبکه‌ آگاهی از کیش»، متعلق به «بنیاد آزادی شهروندان» تغییر داد و به زودی نامش مخفف شده، با عنوان «شبکه‌ی آگاهی از کیش» شناخته شد. فرماندهی مرکزی در شیکاگو مستقر گردید و مدیر اجرایی استخدام شد (از سال 1987 سینتیاکیسر، مدیریت را برعهده گرفت). برای پاسخگویی به درخواستهای رسانه‌ها، دانشگاهها و افراد، دفتری ملی طراحی شد. برنامه‌ای برای روابط عمومی تهاجمی طراحی شد تا «شبکه‌ی آگاهی از کیش» را در معرض عموم قرار دهد.
هم‌زمان با تجدید سازمان CFF، «بنیاد خانواده‌ی آمریکایی»، (CFF)، تحت مدیریت جان‌کلارک تأسیس شد. کلارک، روان‌پزشکی تجربی در وستون ماساچوست و استادیار دانشگاه هاروارد، قبلاً سخنگوی اصلی جنبش ضدکیش در دهه‌ی 1970 بود؛ اما پس از دریافت توبیخنامه‌ی رسمی از سوی انجمن روان‌پزشکی ماساچوست، تا حد زیادی سکوت پیشه کرده بود. AFF برخلاف رویکرد بسیار فعال CFF/CAN، سازمانی از متخصصین که بر تحقیق و آموزش متمرکز شده بودند تلقی می‌شد AFF فرصتی را به وجود آورد تا دانشگاهیان، متخصصین روان‌شناسی و دانشمندان علوم اجتماعی با جنبش ارتباط برقرار کنند. این مرکز همچنین برنامه‌ای برای آموزش عمومی آغاز کرد و مجموعه‌ای از مکتوبات را با محوریت خبرنامه‌ی خود با عنوان The Advisor و نشریه‌ی مطالعات کیش که بر طبق نشریات استاندارد دانشگاهی، مدل‌سازی شده بود منتشر کرد. تعدادی از کتابها توسط کلارک به عنوان رئیس کمیته‌ی اجرایی و یک روان‌شناس به نام میخائیل لانگون، مدیر تحقیقات AFF به رشته‌ی تحریر درآمدند.
ظهور AFF و تجدید سازمان آن، نشان از تحولی مهم در جنبش ضدکیش که در دهه‌ی 1970 در سراسر کشور به وجود آمده بودند توسط والدینی تشکیل و اداره می‌شدند که نگران عضویت پسران و دخترانشان در گروههای جنجالی‌تر ادیان جدید بودند: کلیسای وحدت بخش،(14) علم‌شناسی،(15) و هیرکریشنا،(16) فرزندان خدا، راه بین‌المللی،(17) رسالت نورالهی،(18) و چندین گروه مسیحی ایوانجلیک دیگر. این گروهها هیچ‌گاه، گروه بزرگی نبوده‌اند و بزرگ‌ترینشان «راه‌ بین‌المللی» بود که در اوج کار خود 12000 عضو داشت. تنها اقلیت کوچکی از والدین، نگران این گروهها بودند و تا اوایل دهه‌ی 1980 تنها اندکی دارای حمیت و شور و شوق باقی مانده بودند؛ زیرا اکثریت والدین یا مشکلشان حل شده بود یا تصمیم گرفته بودند با وضعیت ناراحت کننده‌ی خود کنار بیایند.
در این اوضاع و احوال، والدین در تلاش خود برای کسب حمایت دادگاهها و عوامل دولتی، متوجه شدند که نیاز به کمک متخصصین مختلفی دارند که سخنگوی آنها شوند. مهم‌ترین این متخصصین، روان‌پزشکان حرفه‌ای بودند که برخی از آنان به سرعت وضعیت ناگوار والدینی را که با «از دست دادن» فرزندشان دچار آسیب دیدگی در زندگی دینی خود شده بودند درک کرده با آنان همدردی نمودند. این متخصصین،‌در دادگاهها تبدیل به شهود متخصص شدند و با مخاطب قرار دادن قانون‌گذاران تلاش داشتند تا از کیشها تحقیق به عمل آید.
قبلاً نیز در میانه‌ی دهه‌ی 1970 برخی متخصصین که بر اثر ]فعالیت[ گروههای والدین، هویت خاص یافته بودند تحت رهبری یک روان‌پزشک و فعال اجتماعی به نام ژان‌مریت، اقدام به تشکیل ]سازمان[ «بازگشت به انتخاب شخصی» کردند. این سازمان که در لینکلن ماساچوست مستقر شده بود، از عضویت متخصصین روان‌شناسی ، حقوقدانها و روحانیون استقبال می‌کرد. «بنیاد خانواده آمریکایی» و برنامه‌ی وسیع‌تر آن جانشین سازمان نسبتاً کوچک «بازگشت به انتخاب شخصی‌» شد و مریت به عنوان رئیس برنامه‌ی امور دولتی AFF به واشنگتن دی‌سی نقل مکان کرد. برنامه‌ی امور دولتی AFF تأثیرات مهمی با رویکرد ضد کیشی بر مقامات رسمی دولت گذارد. در این بین و در اوایل دهه‌ی 1980 که CFF در حال پیاده سازی بخش عظیمی از برنامه‌ی پنج ساله‌ی خود بود، متخصصین نیز کنترل سازمان را به دست آوردند. از زمان تغییر نام CFF در سال 1984 اکثریت اعضای شورای مرکزی و سخنرانان کنفرانس سالانه از متخصصین بوده‌اند (تغییری طبیعی از سوی سازمان برای کسب مشروعیت). CAN و AFF هم‌زمان توسعه یافتند و در تلاش بودند تصویری از دو سازمان کاملاً متمایز ارائه دهند. با این وجود در طول آن دهه، این دو سازمان شوراهای به هم پیوسته‌ای داشتند و چندین برنامه‌ی مشترک اجرا کردند که تمایز بین آنها را مشکل می‌ساخت. ] 9[
گذار به حاکمیت متخصصین، همچنین امری بود که نزاع شدید بر سر برنامه‌ریزی بازگردانی، آن را ایجاب می‌کرد؛ نزاعی که در اوایل دهه‌ی 1980 به سراغ CFF آمد. برنامه‌ریزی بازگردانی، مؤلفه‌ای مهم هرچند پریشان در برنامه‌ی ضدکیش در دهه‌ی 1970 بود. سازمانهای مختلف ضدکیش، ارتباط خود را با برنامه‌ریزان بازگردانی، حفظ کردند و به عنوان تماسی میان والدین که می‌خواستند از کمک آنها استفاده کنند عمل نمودند. تا اواسط دهه‌ی 1970 تعدادی از برنامه‌ریزان حرفه‌ای بازگردانی، هم در امریکای شمالی و هم در اروپا فعالیت می‌کردند. برخی از آنان اعضای سابق کیشها و برخی دیگر صرفاً پیمان کار بودند. اندکی پس از واقعه جونزتاون، تعداد برنامه‌ریزیهای بازگردانی (و هم زمان، تعداد برنامه‌ریزان بازگردانی) به طرز شگرفی افزایش یافت. کلیسای وحدت‌بخش، هیرکریشنا و راه بین‌المللی، سیبلهای اولیه بودند؛ هرچند سایر گروههایی که برچسب کیش خورده بودند نیز مورد حمله قرار گرفتند.
گسترش برنامه‌ریزی بازگردانی، موجب عکس‌العملی قوی شد. گذشته از منتقدین سنتی آن، برخی از کسانی که به طور موفقیت‌آمیز، تحت برنامه‌ریزی بازگردانی قرار گرفته بودند شروع به محکوم کردن رفتاری نمودند که از برنامه‌ریزان بازگردانی مشاهده کرده بودند. سخنگویان مسیحی ضدکیش به رهبری والترمارتین، آشکارا خود را از استعمال آنچه مارتین، آن را «تاکتیکهای غیرمسیحی»‌در تلاش جهت جلوگیری از عضویت افراد در ادیان جدید می‌خواند مبرا ساختند. همچنین سازمان متمرکز و نوین CFF احساس نمودند که به دلیل فعالیتهای اعضایش در کشور از جمله برنامه‌ریزان بازگردانی، به لحاظ حقوقی آسیب‌پذیر شده است. بنابراین در سال 1981 برای تبرئه‌ی خود از کارکرد عینی برنامه‌ریزی بازگردانی و افراط‌کاریهای احتمالی عاملین آن، گامهایی برداشت. CFF به عنوان یک سازمان، در بیانیه‌ای عمومی از حمایت آدم‌ربایی و نگه‌داری انسانها برخلاف میل خود، عقب‌نشینی کرد و طرفدار آن چیزی شد که اغلب با عنوان «مشاوره‌ی خروج»‌ از آن نام برده می‌شود؛ شکلی از مشاوره‌ی ضدکیشی که افراد به صورت داوطلبانه در آن شرکت می‌کنند. البته این تبری جستن رسمی، تغییر چندانی در واقعیت ایجاد نکرد. بیانیه‌ی خط‌مشی،‌به هیچ عنوان مانع آن نشد که برخی افراد عضو شورای مرکزی یا مجریانی از قبیل سینتیاکیسر، به صورت آشکار برنامه‌ریزی بازگردانی و برنامه‌ریزان بازگردانی را تشویق نمایند.
CFF/CAN به رغم کناره‌گیری رسمی ]از برنامه بازگردانی[ همچنان از طریق اعضای فعال خود در کشور به ارجاع مردم به برنامه‌ریزی بازگردانی ادامه داد و به طور مرتب، برنامه‌ریزان حرفه‌ای بازگردانی را برای سخنرانی در جلساتش دعوت می‌کرد و از آنان می‌خواست در کنفرانسهای سالیانه که محل برقراری تماسها بود شرکت نمایند. این کنفرانسها همچنین محل اجتماع اعضای سابق کیشها بودند تا گواهی بر گذار موفقیت‌آمیزشان ]به زندگی عادی[ بر اثر برنامه‌ریزی بازگردانی باشند. (در اواسط دهه‌ی 1990 فاش شد CAN برخلاف سیاست عمومی اعلام شده‌اش در اوایل دهه‌ی 1990 به مدت چندین ماه مقرری ماهیانه‌ای به یک برنامه‌ریز بازگردانی به نام گالن کِلی(19) پرداخته است).
در خلال دهه‌ی 1980 «شبکه‌ی آگاهی از کیش» به عنوان «شبکه‌ای» حقیقی به معنی معاصر این واژه تبدیل شده بود. شورا و دفتر ملی این شبکه در شیکاگو با تعدادی از متخصصین و فعالان مستقل و نیز گروههای محلی و فعالان در سراسر کشور که وابستگی اندک داشتند «ارتباط شبکه‌ای برقرار کرده بود».
رهبران محلی نیز به نوبه‌ی خود، با تعدادی از برنامه‌ریزان بازگردانی «ارتباط شبکه‌ای» داشتند که فقط تعداد کمی از آنان اعضای رسمی شبکه بودند. بنابراین درحالی که بازگردانی فاصله می‌گرفت. بنابراین درحالی که سازمان به صورت «رسمی» از برنامه‌ریزان بازگردانی فاصله می‌گرفت، در عین حال، با انتخاب سخنرانان جلسات، فراهم نمودن زمینه‌ای برای ملاقات برنامه‌ریزان بازگردانی با مشتریهای بالقوه و هدایت مردم به سمت برنامه‌ریزان بازگردانی از طریق شبکه حمایت و پشتیبانی خود را از آنان را ادامه داد. برنامه‌ریزیان بازگردانی، بالاخص آنانی که گمنام بودند برای آنکه همچنان از پشتوانه‌ی مالی مشتریان برخوردار باشند، برشبکه‌ی CAN که افراد به برنامه‌ریزان ارجاع می‌داد تکیه می‌کردند.

ادامه دارد ...

منبع:  فصلنامه  راهبرد / 1385 / شماره 39، بهار ۱۳۸۵/۰۲/۰۰
مترجم : مجتبی کرباسچی
نویسنده : جیمز گوردون مــلتون
مترجم : بهزاد حمیدیه

نظر شما