موضوع : پژوهش | مقاله

حکومت؛ لازمه شأن نبوى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله)


بى تردید، رسالت حقیقى انبیاى عظام (علیهم السلام) بر این اصل استوار بوده است که «عبودیت» در برابر حق تعالى را، که حاکمیت اصیل و بالذات در گستره تکوین و تشریع از آن اوست، در وجود انسان ها نهادینه نمایند و آنان را، هم در شناخت مصداق حقیقى سعادت و هم در وصول به آن دست گیرى و هدایت کنند.
بر این اساس، رهاورد حتمى اطاعت از تعالیم وحیانى انبیاى الهى، سامان یافتن جامعه اى متعالى با معیارهاى الهى خواهد بود که ارکان آن بر بنیاد خدامحورى و حق گرایى بنا نهاده شده است. اما سؤال اساسى، که پاسخ به آن محور تدوین مقاله حاضر است، این است که ساختار نظام سیاسى حاکم بر چنین جامعه اى را چه کسانى مى توانند ترسیم نمایند و امر ولایت و تدبیر امور براى تحقق چنین اجتماع والایى بر عهده چه کسانى باید باشد؟

1. ضرورت عقلى سامان دهى نظام هاى سیاسى توسط انبیا (علیهم السلام)
همه اشکال حیات آدمى با هدف اوّلى و قصد بالذات دعوت انبیاى عظام (علیهم السلام)، که سوق دادن انسان ها به «معنویت و خدامحورى» و در نهایت، «وصول به سعادت اخروى» است، سازگارى ندارد. بدین روى و نیز به دلیل آنکه فقدان «هدایت هاى راستین» در عرصه حیات جمعى، منجر به آن مى شود که طبیعت آمیخته به خودخواهى، حبّ ذات، استخدامگرى، منفعت طلبى و ستیزه جویى بشر فضایى آکنده از ظلم و استبداد و زورمدارى را بر جامعه بشرى حاکم کند و وضعیتى به وجود آورد که به طور حتم، با اهداف اصیل انبیا (علیهم السلام) سازگار نباشد، از این رو، به حکم عقل، لازم است تصحیح معیشت دنیوى انسان ها و تلاش براى اصلاح مناسبات اجتماعى بشر، با فراهم نمودن تشکیلاتى منسجم و نظام یافته، به عنوان هدفى بالتبع و قصدى ثانوى در سرلوحه برنامه انبیاى الهى (علیهم السلام) قرار گیرد که البته ممکن است توجه متفکران برجسته اسلام به هر دو شأن دنیوى و اخروى در معرفى نبى بر اساس همین الزام عقل و نشأت گرفته از این واقعیت باشد که رسالت حقیقى انبیا (علیهم السلام) در ره نمودن انسان ها به سرمنزل سعادت، بدون توجه به این نیاز اساسى بشر ناموفق و ناتمام خواهد ماند.
براى مثال، فخرالدین رازى (543ـ606ق) در تصویرى که براى تعریف «نبى» ارائه مى دهد، اظهار مى دارد: مقصود اصلى از پیشه نبوّت و رسالت، سوق دادن مردم به سوى حق و دعوت آنان به روى گردانى از دنیا و توجه به آخرت است. اما به دلیل آنکه مردم در حیات دنیوى به سر مى برند و نیازمند مصالح آن هستند، بر نبى لازم است که به مقدار نیاز، در این باب وارد شود (و به صلاح امور دنیوى مردم توجه نماید.) 1
منظور وى این است که چون انسان ها در این دنیا زندگى مى کنند، بدین روى، به مصالح دنیوى وابسته اند، و از رسالت هاى انبیا این است که به مقدار لازم، به اصلاح امور دنیوى مردم اهتمام ورزند.
علّامه طباطبائى در تبیین و تعریف «نبى» آورده اند: «نبى» کسى است که صلاح دنیا و آخرت مردم را، هم از حیث اصول دین و هم از حیث فروع دین، به مقتضاى عنایت الهى در هدایت مردم به سعادت حقیقى آنان تبیین مى کند. 2
بنابراین، انسان نه تنها در وصول به سعادت اخروى، بلکه در تنظیم مناسبات اجتماعى خویش، نیازمند انبیا (علیهم السلام) است. البته رسالت خطیر آنان در اصلاح امور دنیوى و زعامت سیاسى جامعه بشرى هدفى اصلى نیست؛ همچنان که امام خمینى (قدس سره) در تبیین جهت گیرى دعوت انبیا (علیهم السلام) مى فرماید: تمام چیزهایى که انبیا آورده اند، مقصود آنها بالذات نبوده است؛ تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست براى انبیا. 3... آنچه انبیا براى او مبعوث شده بودند و تمام کارهاى دیگر، مقدّمه آن است، بسط توحید و شناخت مردم از عالم است که چطور است؛ ارائه عالم به آن طورى که هست، نه آن طورى که ما ادراک مى کنیم. 4
با این حال، ایشان در فرازى دیگر از بیاناتشان، حکومت را به عنوان شعبه اى از ولایت مطلق رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) و یکى از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعى معرفى کرده و مى فرمایند: باید عرض کنم، حکومت که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) است؛ یکى از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج، است. 5
از این رو، بالعرض بودن «اصلاح نظام معیشتى» و «تأسیس حکومت» هرگز به معناى فرعى بودن و نامربوط بودن به رسالت انبیا (علیهم السلام) نیست، بلکه به این معناست که چنین هدفى در جهت مراد غایى ـ یعنى اصلاح آخرت و وصول انسان ها به قرب الهى ـ از منزلت و جایگاه دینى ویژه اى برخوردار است.
بنابراین، بى هیچ تردیدى باید اذعان نمود که تلاش مستمر براى پى ریزى اقتدارى مبتنى بر اراده حق تعالى و استقرار حاکمیتى الهام گرفته از آموزه هاى وحیانى، به حکم عقل و به عنوان رسالتى بس خطیر، بر عهده انبیاى عظام (علیهم السلام) است.

2. ضرورت الهى بودن حکومت از منظر قرآن کریم
پس از توجه به اذعان عقل بر ضرورت اقامه حکومت توسط پیامبران الهى و اثبات اینکه برپایى حکومت از اهداف مهم انبیاى عظام (علیهم السلام) است، لازم است توجه شود که چنین نظرگاهى، به ویژه در خصوص پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مورد تأیید آیات الهى است و قرآن کریم آن حضرت را به عنوان کسى که براى دخالت در زندگى مردم «أولى» و داراى «ولایت» است معرفى کرده و ایشان را حایز فرمان حکومت به عنوان نبىّ الهى دانسته است؛ مى فرماید: (النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.) (احزاب: 6)
به تصریح مفسّران، این اولویت اختصاص به مسائل دینى و اخروى مردم ندارد، بلکه همه امور آنان، اعم از دنیوى و دینى را شامل مى شود.
شواهد دال بر این تفسیر عبارتند از:
الف. اطلاق آیه شریفه که «اولویت» و «ولایت» پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) را به عرصه خاصى محدود نکرده و در نتیجه، همه حوزه هاى ولایت پذیر را، که در رأس آنها حوزه «رهبرى سیاسى و اجتماعى» است، شامل مى شود و آن حضرت از سوى خداوند ولایتى فراگیر بر مردم پیدا مى کند.
ب. بیان امام باقر (علیه السلام) در ذیل این آیه که فرمودند: «أنّها نزلت فى الامرة»؛ 6 این آیه، درباره رهبرى و زعامت پیامبر نازل شده است.
ج. شأن نزول آیه که مرحوم طبرسى، در مجمع البیان آورده است: وقتى نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) تصمیم به جنگ «تبوک» گرفتند و فرمان بسیج عمومى صادر کردند، عده اى به دنبال کسب اجازه از پدر و مادر خویش براى شرکت در جنگ بودند که خداوند با نزول این آیه ولایت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) را برتر از هر ولایتى معرفى نمودند. 7
د. در آیه، حقیقت «اولویت بر أنفس»، که دربردارنده ولایت عامّه و زعامت سیاسى بر جامعه است، منتسب به «مقام نبوّت» آن جناب است؛ 8 زیرا «تعلیق حکم بر وصفِ عنوانى»، مشعر بر علّیت است. 9
همچنین آیه شریفه ذیل به گونه اى روشن بر «ضرورت تشکیل حکومت» از سوى نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) دلالت دارد: (إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ وَلاَ تَکُن لِلْخَآئِنِینَ خَصِیماً) (نساء: 105)؛ ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا بدانچه خداوند به تو آموخته است در میان مردم حکم کنى و از کسانى مباش که از خائنان حمایت نمایى.
این از آن روست که «حاکمیت» در این آیه، اطلاق دارد و شامل «حکم ولایى و حکومتى» و «حکم قضایى» مى شود و به نحو اطلاق، در هر دو قسم از حاکمیت «سیاسى» و «قضایى» ظهور دارد. از این رو، مى توان اذعان نمود که بر اساس این خطاب، خداوند سبحان به حکومت و حاکم بودن پیامبر امر فرموده و محور آن را «وحى» قرار داده است و این امر معلوم مى کند که اساساً تشکیل حکومت از سوى رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) به جنبه «نبوى» ایشان مرتبط است، نه به جنبه «نبوغ و تعقّل و استعداد» ایشان. 10
بر این اساس، «جدا انگارى امور دنیوى از اهداف بعثت نبى گرامى (صلى الله علیه وآله) » و «مأمور ندانستن آن حضرت براى سامان دادن به جمع انسانى و ایجاد حکومتى دینى»11 ادعایى بى پایه است و نه تنها از نظر عقل مورد نقد است و از دیدگاه اندیشمندان اسلامى نیز تصورى غیرقابل قبول، 12 بلکه به استناد آیات قرآن، اساساً پایه گذارى حکومت و اقدام به رهبرى سیاسى جامعه، از جمله رسالت هاى نبوى رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که آن حضرت نیز به عنوان برترین شخصیت جهان اسلام و والاترین الگوى مسلمانان، عملا به این رسالت خطیر اقدام نمودند13 و نظام سیاسىِ مقتدرى تأسیس کردند که به تدریج، حکومت هاى بزرگى همچون ایران، روم و مصر را تحت انقیاد خود درآورد.
در پى اقدام پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) بر تأسیس حکومت، با توجه به آنکه سیره عملى آن حضرت متن دین محسوب مى شود، اسلام به عنوان آیینى آمیخته با سیاست معرفى مى گردد و آن را حاوى «نگرشِ مدیریتى خاص براى رهبرى جامعه» نشان مى دهد. با این حال، برخى درباره اصل حکومت رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) ادعاهایى نموده و شبهاتى مطرح کرده اند. (بخش سوم این نوشتار به تحلیل و نقد این شبهات مى پردازد.)

3. شبهاتى درباره حکومت پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله)
اول. تناسب شأن پیامبر با انذار و تبشیر و نه فرمانروایى و حکومت
قرآن شأن پیامبر را «ابلاغ وحى و انذار و تبشیر» دانسته؛ مى فرماید: (وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ) (نور: 54)؛ و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست.
(إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ) (رعد: 7)؛ تو فقط بیم دهنده اى.
(إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ) (اعراف: 188)؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام.
اساساً با استناد آیه شریفه ذیل باید اذعان نمود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به عنوان بالاترین مقام دینى، هیچ تسلّطى بر مردم نداشته و مجاز به اجبار افراد به انقیاد در برابر فرامین الهى نبوده است، چه رسد به دستورات خود: (فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر) (غاشیه: 21ـ22)؛ پس تذکر ده که تو فقط تذکردهنده اى. تو مسلط بر آنها نیستى که مجبورشان کنى.
این آیات گواه بر آن است که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) هرگز داراى شأن «فرمانروایى، سلطه و حکومت» نبوده و از دایره عمل ابلاغى پا فراتر ننهاده اند؛ که اگر غیر این بود، باید به صراحت، قرآن بدان اشاره مى کرد. 14
دوم. نبود نهادهاى حکومتى در دوران حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله) در مدینه
در زمان حضور آن حضرت در مدینه، حداقل نهادها و سازمان هاى لازم براى تشکیل یک حکومت هم وجود نداشت و اصلا در این دوران، نیل به ساختار و سازمان معین و تعریف شده اى از حکومت و سلسله مراتب مدیریتى خاصى ممکن نبود. از این رو، چگونه مى توان مدعى شد که اسلام بر اساس سیره عملى پیامبر داراى الگوى حکومتى ویژه اى است که اگر شالوده نظام هاى سیاسى، بر اساس آن ترسیم شوند اسلامى شده و «حکومت دینى» نامیده خواهند شد؟!
بنابراین، مى توان گفت: در اصل، حکومتى در کار نبود و از این روست که حضرت هرگز خود را «مَلِک، سلطان یا رئیس دولت» نمى خواندند و از چنین عناوینى ابا داشتند. در تاریخ نقل شده است که مردى براى عرض مشکل خود، به محضر پیامبر رسید، اما وقتى در برابر آن حضرت ایستاد، لرزه بر اندامش مستولى شد. پیامبر به او فرمودند: آرام باش! من شاه و ملک نیستم، بلکه فرزند زنى هستم که (همانند دیگران) از گوشت خشک کرده و نمک زده مى خورد. 15
بنابراین، آنچه مى توان به عنوان نتیجه تلاش هاى حضرت براى انسجام بخشیدن به امور اجتماعى مردم تصور کرد تنها ایجاد «وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى» و تأسیس «امّت اسلامى» است و از این روست که قرآن تنها از «امت اسلامى» یاد مى کند و مى فرماید: (وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً) (بقره: 143)؛ همان گونه (که قبله شما، یک قبله میانه است) شما را نیز امت میانه اى قرار دادیم (در حد اعتدال و میان افراط و تفریط.) و این اشاره اى به «دولت اسلامى» ندارد. 16

4. نقد و بررسى شبهات

اول. مأموریت پیامبر براى برپایى حکومت
معقول نیست ادعا شود که اسلام حامل کامل ترین برنامه تکاملى انسان هاست و داراى جامع ترین دستورات فردى و اجتماعى، و بسیارى از ابعاد آن بدون ایجاد نظامى منسجم قابل اجرا نمى باشد و با اینکه پیامبر پس از هجرت به مدینه از امکان لازم براى ایجاد حکومتى توانمند براى پیاده کردن احکام اسلام، برخوردار بودند، با این حال، اقدام به این کار نکردند و عملا موجب تعطیلى بخش هاى مهمى از دستورات الهى اسلام شدند.

دوم. آیات قرآن دالّ بر شأن ولایت و زمام دارى پیامبر
آیات متعددى17 حاکى از شأن «قضاوت و داورى»، «حاکمیت تشریعى» و «صدور احکام ولایى» براى نبى گرامى (صلى الله علیه وآله) و نیز لزوم اطاعت از دستورات ایشان است؛ همچون آیات:
ـ (أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ) (نساء: 59)؛ اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را.
ـ (وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ) (نور: 56)؛ و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت الهى شوید.
ـ (وَ مَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً) (جن: 23)؛ و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه براى همیشه در آن مى ماند.
ـ (فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ) (نساء: 65)؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافخود، تو را به داورى طلبند.
ـ (وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلَا مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالا مُبِیناً) (احزاب: 36)؛ هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بداند اختیارى داشته باشند و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند به گم راهى آشکار گرفتار شده است.
ـ (إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ) (نساء: 105)؛ ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا بدانچه خداوند به تو آموخت در میان مردم حکم نمایى.
ـ (وَ أَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ) (مائده: 49)؛ در میان، آنها طبق آنچه خداوند نازل کرده است، داورى کن و از هوس هاى آنان پیروى مکن و از آنها برحذر باش. مبادا تو را از بعض احکامى که خداوند بر تو نازل کرده است، منحرف سازند.
ـ (النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) (احزاب: 6)؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
آیا با وجود صراحت این آیات بر شأن ولایى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) و گستره چنین ولایتى، مى توان مدّعى عدم حاکمیت و سلطه فراگیر آن حضرت بر همه شئون جامعه اسلامى بود و ادعا کرد که ایشان صرفاً مأمور تبلیغ و انذار و تبشیر بوده اند؟!

سوم. شأن ابلاغ، انذار و تبشیرى پیامبر در مقام هدایت و تربیت الهى
هرچند در نگرش سطحى، آیات مذکور در وجه دوم، به نظر مى رسد با آیات مورد استناد در شبهه نخست در تناقض است، اما اگر در هر یک از آیات به دقت ملاحظه شود، ظاهر مى گردد که این دو گروه از آیات هیچ تقابلى با هم ندارند.
در آیات دسته اول با استناد به مفهوم آنها، بر نفى مقام اقتدار و فرمان روایى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) و انحصار مأموریت ایشان بر تبلیغ احکام و انذار و تبشیر، صحّه گذارده مى شود و این آیات هرگز در مقام بیان نقش پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) در سامان دادن به حیات جمعى جامعه اسلامى نیست، بلکه این آیات براى بیان وظیفه پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) در مقام «هدایت و تربیت الهى» مردم است. در این زمینه، ایشان نه تنها مأمور به استفاده از زور و اجبار نبودند، 18 بلکه رسالتشان بر این بود که صرفاً در پرتو رفتارى همراه با رحمت و عطوفت و با بهره مندى از حکمت و منطقى استوار، تلاش نمایند تا افراد با آزادى کامل به شناخت حق و طریق سعادت خویش رهنمون شوند و با اختیار تام خود، حق را پذیرا گردند؛ چراکه اصولا تربیت انسانى هرگز با اجبار و تحمیل به سامان نمى رسد، و مهم آن است که انسان ها با شناخت و آگاهى، حقیقت را بشناسند و بپذیرند، نه اینکه به اجبار، تسلیم آن شوند. از این رو، خداوند رسول گرامى خویش را براى هدایت انسان ها، به استفاده از «حکمت و اندرز نیکو» دستور داده، مى فرماید: (ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) (نحل: 125)؛ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.
وجود پیامبر رحمت (صلى الله علیه وآله) مالامال از شوق به هدایت گم راهان بود و اندوه ایمان نیاوردن برخى از آنان چنان بر آن حضرت دشوار مى نمود که خداوند در خطاب به ایشان مى فرماید: (لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِن السَّمَاء آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ) (شعراء: 3و 4)؛ گویى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى که آنها ایمان نمى آورند. اگر ما اراده کنیم از آسمان بر آنان آیه اى نازل مى کنیم که گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد.
پس قوام اسلام به ایمان و اعتقاد قلبى است و چنین اعتقادى با «شناخت و آگاهى» و با «ادلّه متقن و محکم» و از روى «اختیار» حاصل مى گردد و اکراه بردار نیست. بر این اساس، خداوندبه پیامبرخودمى فرماید: تو مسئولیت خویش را انجام دادى. وظیفه تو ابلاغ پیام ما به مردم بود و دیگر نباید نگران ایمان آوردن مشرکان باشى و نباید تصور کنى که به رسالت خویش عمل نکرده اى.
اما دسته دوم از آیات، که در وجه دوم از پاسخ به شبهات، مورد استناد قرار گرفت، متوجه کسانى است که با شناخت و آگاهى و اختیار خویش، آزادانه اسلام را پذیرفته و ایمان آورده اند. اینان باید به دستورات اسلام عمل کنند و از پیامبرى که اعتقاد دارند از سوى خداوند و احکام و دستوراتش همه از جانب اوست، اطاعت کنند و به تصمیم او گردن نهند و حقّ انتخاب و گزینشى براى خود در برابر دستوراتش قایل نباشند.
آرى، پیش از آنکه ایمان آورند حقّ انتخات داشتند و نقش پیامبر نسبت به آنان صرفاً نقش هادى و راهنما بود؛ اما پس از ایمان آوردن، باید به تمام دستورات شرع عمل کنند؛ چراکه پذیرش بخشى از احکام و طرد سایر احکام، و پذیرش بخشى از قوانین و ردّ بخشى دیگر، به معناى عدم پذیرش اصل دین است و سخت مورد نکوهش خداوند. قرآن، درباره چنین افرادى مى فرماید: (وَ یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَکْفُرُ بِبَعْض وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا أُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً) (نساء: 150ـ151)؛ و مى گویند: به بعضى ایمان مى آوریم و بعضى را انکار مى کنیم، و مى خواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب کنند. آنها کافران حقیقى اند و براى کافران، مجازات خوارکننده اى فراهم ساخته ایم.
بنابراین، معنا ندارد کسى بگوید: من اسلام را قبول دارم و معتقدم که پیامبر فرستاده خداست؛ اما به دستورات او عمل نمى کنم و حاکمیت و ولایت او را نمى پذیرم. بى شک، در پذیرش اسلام و رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و عدم پیروى از او تناقضى آشکار نهفته است.
بنابراین، دسته دوم از آیات براى نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) نسبت به امت اسلامى، شأن «ولایت و حاکمیت و فرمان روایى» را، که در طول «حاکمیت اصیل الهى» است، مسجّل مى کند و آنها را مورد تأیید قرار مى دهد.

چهارم. همراهى ابلاغ دعوت الهى پیامبر با اعلام اندیشه تأسیس حکومتى مقتدر
به گواه تاریخ، دعوت نبى گرامى (صلى الله علیه وآله) از همان آغاز، حامل برنامه سیاسى روشن، یعنى تلاش براى پایان دادن به سلطه امپراطوران جور و اقامه حکومت الهى در سراسر جهان بود.
عفیف کِندى مى گوید: تاجرى بودم و در ایام حج به مکّه آمدم. نزد عبّاس عموى پیامبر رفتم. نزد وى بودم که مردى آمد و به سوى کعبه نماز گزارد. آنگاه زنى آمد و با او نماز گزارد و سپس نوجوانى با آنان نماز گزارد. به او گفتم: عبّاس! این «دین» چیست؟ گفت: این برادرزاده ام محمّدبن عبداللّه (صلى الله علیه وآله) است که ادعا مى کند خداوند وى را فرستاده است و گنج هاى کسرا و قیصر به رویش گشوده خواهند شد، و آن همسرش خدیجه (علیها السلام) است که به او ایمان آورده، و آن نوجوان على بن ابى طالب (علیه السلام) است که او نیز به این پیامبر مؤمن است. به خدا قسم! در روى زمین، بجز این سه نفر را نمى شناسم که بر این دین باشند. گفتم: کاش من چهارمین آنها بودم!19
این روایت حکایت از آن دارد که پیامبر از همان روزهاى نخست، طرح سیاسى خویش یعنى سلطه بر دولت ساسانیان و دولت روم بیزانس را بیان مى نمودند. 20
در شاهدى دیگر، علّامه مجلسى از على بن ابراهیم نقل مى کند که وقتى پیامبر بر اساس فرمان (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ) (حجر: 94) مأمور به ابلاغ علنى رسالت شدند، اسلام را به عنوان آیینى جهان شمول، که اجابت کنندگان آن شایستگى رهبرى و سلطه جهانى خواهند داشت، معرفى کردند: رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در میان مردم آمد و بر فراز سنگى اعلام نمود: اى گروه قریش! و اى قوم عرب! شما را به پرستش خداى یگانه و کنار نهادن بت ها و آنچه را که همتایان خدا قرار داده اید، دعوت مى کنم و شما را دعوت مى کنم که شهادت دهید به اینکه معبودى جز اللّه نیست و من فرستاده اویم. دعوت مرا اجابت کنید تا در سایه چنین اجابتى، بر عرب مسلّط شوید و غیرعرب وامدار و محتاج شما شوند و شما مُلک دار و پادشاه گردید.
بنابراین و بى تردید، رسول اعظم (صلى الله علیه وآله) در نیل به این هدف خطیر، داراى ایده اى روشن و برنامه اى دقیق بودند.

پنجم. اقدام پیش از هجرت پیامبر در طرح ریزى حکومتى توانمند
نخستین شالوده یک نظام ادارىِ متناسب با شرایط آن روز مردم مدینه، که پیش از آشنایى با اسلام، فاقد هرگونه پیکره اجتماعى خاص بودند و هیچ نوع اقتدار سیاسى فراگیر و یا نظام ادارى در میانشان وجود نداشت، با تحقق دومین «بیعت عقبه»، 21 در سال سیزدهم بعثت، (با بیعت 75 نفر)، گذارده شد. در این بیعت، حضرت به حاضران فرمودند: دوازده نقیب از میان خود برگزینید و معرفى کنید تا مسئول و مراقب آنچه در میان قومشان روى مى دهد، باشند. 22 وظیفه «نقبا» مسئولیت مدیریتى، تبلیغ اسلام و زمینه سازى مهاجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه بود. 23
پیامبر در اقدام بعدى، براى استقرار نظام سیاسى ـ مدیریتى در مدینه، در نخستین سال هجرت، پیمان نامه اى به عنوان «قانون اساسى» دولت ـ شهر مدینه تدوین نمودند که «مهاجران و انصار» و نیز «یهود» نیز آن را امضا کردند و در آن، جایگاه حقوقى و تشکیلات جدید ادارى ـ سیاسى مسلمانان و روابط آنان با یکدیگر و اصول سیاست ایشان را با یهود ترسیم کردند. 24 در این پیمان نامه، هر یک از عناصرِ «مجتمع انسانى، حاکمیت، سرزمینِ جغرافیایى و امنیت»، که از شاخصه هاى مهم در پى ریزى «جامعه سیاسى» و «تأسیس دولت» است، به نحو مشخص و معیّن، به شرح ذیل، مورد توجه قرار گرفت:

شاخصه هاى مهم تکوین دولت:
1. مجتمع انسانى: در بند دوم این پیمان نامه، مجتمع انسانى صرفاً بر پایه وابستگى به اسلام تعریف شده و بدین سان، هرگونه امتیاز عشیره اى و وابستگىِ قبیله اى، که در عصر جاهلیت، تعهّدات و وظایفى را متوجه افراد هر قبیله مى نمود و اگر کسى جرمى مرتکب مى شد مسئولیت آن جرم، تمام عشیره و احیاناً قبیله را فرامى گرفت، برداشته شد25 و مسلمانان به عنوان «امّت واحد» تلقّى شدند. در این پیمان نامه، در عین آنکه اجتماع شهروندى از دیدِ وابستگى به اسلام ملحوظ است و آحاد مسلمانان به عنوان پیکره اصلى در این جامعه مورد توجه قرار مى گیرند، موقعیت پیروان دیگر مذاهب نیز از لحاظ مزایا و حقوق شهروندى، به شرط تعهد و التزام به مواردى که در بندهاى این اساس نامه ذکر شده است، 26 به رسمیت شناخته مى شود و آنان به اتفاق مؤمنان، تحت لواى یک وطن و یک دولت قرار مى گیرند.
2. حاکمیت و مرجعیت: از دیگر اصول تکوین یک نظام سیاسى، عنصر «حاکمیت و مرجعیت» است. در این پیمان نامه، در بندهاى 23 و 42 تصریح شده که مرجع اختلاف ها، اعم از مؤمن و غیرمؤمن، شخصى یا عمومى و نیز حوادث و رویدادهاى امنیتى و سیاسى، شخص رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) است و ایشان به عنوان رهبر و مرجع کل، داراى حاکمیت است. در بند 36 آمده است: «هیچ کس اجازه ندارد بدون موافقت محمّد (صلى الله علیه وآله) از این پیمان خارج شود. » این بند صراحت دارد که پیامبر مرکز اقتدار و سلطه است و خروج گروه ها و افراد، وابسته به اجازه ایشان است. 27
3. سرزمین و مرز جغرافیایى: از جمله شاخص هاى تکوین دولت، تعیین «سرزمین و حدود جغرافیایى» آن است. در پیمان نامه مذکور، در بند 39 تصریح شده که داخل مدینه براى امضاکنندگان این پیمان، منطقه حرام است؛ یعنى این منطقه جغرافیایىِ مشخّص داراى حریمى تعریف شده است و مقرّرات و اوامر سیاسى در این محدوده، بر همه افرادى که تابعیت آن را دارند، نافذ است.
در تاریخ نقل شده است: پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به بعضى از صحابه دستور دادند: مرزهاى حرم مدینه را نشانه گذارى کنند و این نشانه ها میان شرق و غرب و میان کوه «ثور» در شمال و کوه «عِیر» در جنوب و «وادى عقیق» داخل حرم باشد. 28
امنیت: در تحقق جامعه سیاسى منسجم، «امنیت»، امرى حیاتى و اجتناب ناپذیر است. در این اساس نامه، سازوکارهاى ایجاد امنیت، هم در بُعد داخلى و هم در بُعد خارجى لحاظ شده است. در بندهاى مربوط به امنیت داخلى، دستورهایى درباره مجرمان، پناه دادن و کیفر آنان صادر شده29 و در رابطه با امنیت خارجى، در برابر تجاوز خارجى و خراب کارى، دستور صریح و قاطع در قطع هرگونه ارتباط با دشمن و هم پیمانى در کارزار با متجاوزان صادر شده است. 30

ششم. ضرورت هماهنگى ساختار حکومت پیامبر با ویژگى هاى فرهنگى و اجتماعى مدینه
سازمان حکومتى، که توسط پیامبر در مدینه بنا نهاده شد ـ مدینه اى که جمعیت آن به صد هزار نفر نمى رسید و اغلب داراى زندگى ساده و مردم آن اهل روستاهاى اطراف بودند و آداب و رسومِ نظام قبیله اى بر آنان حاکم بوده و تجربه هیچ حکومت و دولت سیاسى را نداشتند ـ 31 به طور طبیعى، از ساختارى متناسب با مقتضیات و بافت اجتماعى آن دوران و شکلى ساده و عارى از نهادها و سازمان هاى دولتىِ پیچیده برخوردار بود؛ زیرا اگر هم پیامبر ساختارى متناسب با جمعیت گسترده و پیشرفته، براى مدیریتِ سرزمینى وسیع ارائه مى دادند، براى مردم آن زمان جنبه رؤیایى و تخیّلى مى یافت و چون هیچ زمینه عملى براى تحقق این شکل از اداره حکومت در بین نبود، کارى لغو به شمار مى آمد.
بنابراین، ساختار حکومتِ نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) متناسب با شرایطِ زمانى و مکانى و ویژگى هاى فرهنگى و اجتماعى آن زمان بود و هرگز نباید انتظار داشت که حکومت پیامبر از نظر ساختار و سازمان مدیریتى به گونه اى باشد که به عنوان الگوى مورد قبول براى زمان ها و مکان هاى دیگر و نیز در فرهنگ ها و مقتضیات متفاوت قابل اجرا باشد. از این رو، هیچ کس مدّعى نیست که اسلام شکل و ساختار مشخصى براى حکومت، براى همه اعصار تجویز کرده، و اصلا تصوّر اینکه اسلام از پیش، براى هر زمان و منطقه اى شکل خاصى از حکومت متناسب با آن زمان، تعیین نموده و دائرة المعارفى از اشکال حکومت ها را ارائه داده، تصورى نادرست است.

هفتم. اهمیت محتوا و اندیشه حکومت پیامبر
نکته دیگرى که باید بدان توجه کرد آن است که تلاش براى ترسیم شکل خاصى از حکومت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) اگرچه با استفاده از قراین تاریخى میسّر است، 32 اما به نظر مى رسد که در ارزیابى و اعلام ارجحیّت آن غیر مفید است؛ زیرا آنچه در سنجش نظام هاى سیاسى راهگشا و نقش آفرین است، نه شکل و ساختار ظاهرى آنها، بلکه درون مایه و محتواى اندیشه و مکتبى است که پشتوانه تصمیمات، برنامه ریزى ها و دخیل در تنظیم روابط حقوقى افراد و ترسیمگر اهداف حکومت است و اهمیت این مسئله بسیار بیش از شکل و قالب حکومت است. مهم آن است که رهبران سیاسى بر اساس کدام اصول و اهداف و ارزش ها حکم مى رانند و شئون جامعه را بر اساس کدام مبانى و مقاصد و محتوا، سامان مى دهند. 33
بر این اساس، لازم است متوجه آموزه ها و سیره الهى حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) در رهبرى جامعه و استخراج اصول و ضوابط کلى آن و تطبیق موارد خاص با آن ضوابط در زمان هاى گوناگون باشیم، که به طور قطع، در تحقق حکومتى انسانساز و سعادت آفرین تأثیرگذار خواهد بود.
پس ادعاى «اسلامى بودن حکومت»، به معناى تطبیقِ تمام اجزا و ساختار و شیوه هاى مدیریتى آن با حکومت پیامبر نیست؛ چراکه این امر از احکام متغیّر و ثانویه در اسلام است و بر حسب شرایط زمانى و مکانى تغییر مى یابد و از دیدگاه اسلام، تشخیص و معرفى آنها بر عهده ولىّ امر مسلمانان است که در زمان حضور، معصوم (علیه السلام) ولىّ امر است و در دوران غیبت، جانشینان عام ایشان «ولىّ امر مسلمانان» محسوب مى گردند که با تکیه بر مبانى و ارزش هاى کلى اسلام و با توجه به مصالح متغیّر زمان و نیز مشورت با متخصّصان و صاحب نظران، آن احکام و از جمله ساختار حکومت را معرفى مى نمایند و پس از آن مردم موظّفند بدان ها عمل کنند. 34

هشتم. عدم اطلاق عناوین مادى بر پیامبر
نامیده نشدن رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) به عناوینى همچون «ملک، سلطان و یا رئیس» را مى توان در سیره اخلاقى و و رفتارىِ شاخص آن حضرت، یعنى مردم دارى، تواضع و رأفت الهى ایشان دانست؛
(فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ) (آل عمران: 159)؛ در پرتو رحمت الهى، در برابر آنها نرم (و مهربان) شدى.
چنان صمیمیتى که با وجود مقام والاى معنوى و اجتماعى آن حضرت، گاه افراد عادى ایشان را با اسم و به گونه اى که شایسته یک رهبر بزرگ الهى نبود، خطاب مى کردند، تا آنجا که خداوند آنان را از این کار نهى کرد و در ارشادِ تلویحى آنان به اینکه پیامبر رحمت (صلى الله علیه وآله) را با عنوان «رسول اللّه» و یا «نبىّ اللّه» بخوانند فرمود: (لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاء بَعْضِکُم بَعْضاً) (نور: 63)؛ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید.
جهت دیگر در عدم اطلاق این عناوین به رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) را مى توان در بار ارزشى خاصى دانست که این الفاظ با اطلاق بر پادشاهان ایران و روم و مصر در پى داشتند تا تصوّر نشود که حکومت اسلامى نیز به نوعى نظیر حاکمیت کسراها و قیصرهاست. 35

نهم. اشاره قرآن به حکومت اسلامى پیامبر
به طور حتم، در آیه شریفه (وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ) (آل عمران: 159)، مراد از «الأمر»، مسائل مربوط به «احکام دینى و ابلاغ رسالت الهى» نیست، و پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) در این موارد، صرفاً تابع وحى بودند و با دیگران مشورت نمى کردند، 36 پس مقصود از «الأمر» مسائل مربوط به تصمیم گیرى هاى سیاسى و مدیریتى جامعه و اشاره به نظام حکومتى رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) است که آن حضرت در تدبیرِ امور حکومتى، به افکار عمومى ارج مى نهادند و از نظرات نخبگان و شایستگان در فنون گوناگون استفاده مى کردند. بنابراین، ادعاى اینکه در قرآن اشاره اى به «حکومت اسلامى» رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) و یا نقش مردم در آن نشده، مردود و بى اساس بوده و ناشى از عدم توجه به اشاره آیه مزبور است.

جمع بندى و نتیجه گیرى
1. گرچه هدف اصلى و غایى رسالت انبیاى عظام (علیهم السلام) آزاد کردن انسان از بند «خودمحورى» و «دنیاگرایى» و دعوت به «خدامحورى» و در نهایت، سوق دادن انسان ها به «سعادت اخروى» و «حیات طیّبه» است، اما به حکم عقل، تحقق چنین هدف والایى، با نبودن هدایت هاى راستین انبیا در حیات جمعى انسان ها و انحصار دعوت آنان بر شئون فردى آنان، سامان نخواهد یافت؛ چراکه مقتضاى برخى گرایش هاى طبیعى انسان، که نمودهایى همچون خودخواهى، منفعت طلبى، استخدامگرى و ستیزه جویى دارد، فضایى نامساعد براى تربیت الهى انسان ها فراهم مى آورد.
از این رو، به حکم عقل لازم است تصحیح معیشت دنیوىِ انسان ها و تلاش براى اصلاح مناسبات اجتماعى بشر، با فراهم نمودن تشکیلاتى منسجم و نظام یافته، به عنوان هدفى بالتبع و قصدى ثانوى در سرلوحه برنامه انبیاى الهى (علیهم السلام) باشد.
2. از منظر قرآن، پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) به عنوان نبى الهى، مأمور تأسیس حکومت و اعمال ولایت در امور عامّه مسلمانان است و به حکم «اولویت» در تمام شئونِ دنیوى و دینى، داراى ولایت و وظیفه زعامت امت در همه شئون جمعى است. بر این اساس، «جداانگارى امور دنیوى از اهداف بعثت نبى گرامى» و «مأمور ندانستن آن حضرت براى سامان دادن به جمع انسانى و ایجاد حکومت دینى» ادعایى بى پایه است.
3. در مورد شأن ولایى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) در رهبرى سیاسى جامعه و ایجاد حکومت، شبهاتى مطرح شده است:
الف. آیات قرآن، گواه آن است که شأن پیامبر ابلاغ وحى و انذار و تبشیر بوده و نه تنها ایشان نسبت به دستورات خود، بلکه حتى نسبت به فرامین الهى نیز مأمور به استفاده از سلطه و اقتدار نبوده اند. از این رو، پیامبر هرگز از دایره عمل ابلاغى پا فراتر ننهاده اند.
ب. نبود نهادهاى حکومتى و ساختارهاى سیاسى متداول در حکومت ها، در دوران حضور پیامبر در مدینه گواه آن است که نمى توان بر اساس سیره عملى آن حضرت، الگوى ویژه اى براى حکومت دارى ایشان ارائه کرد و به عنوان ترسیمى جامع از «حکومت دینى» در عرصه مباحث سیاسى مطرح نمود.
4. محورهاى پاسخ به شبهات مزبور که در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته، عبارتند از:
ـ مأمور نبودن پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) براى برپایى حکومت ادعایى غیرمعقول است.
ـ آیات قرآن دالّ بر شأن ولایت و زمام دارى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) است.
ـ شأن ابلاغ، انذار و تبشیر پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) مربوط به «مقام هدایت و تربیت الهى» آن حضرت است.
ـ ابلاغ دعوت الهى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) با اعلام اندیشه تأسیس حکومتى مقتدر همراه بود.
ـ پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) پیش از هجرت عملا اقدام به طرح ریزى و سازمان دهى حکومتى توانمند نمودند.
ـ ضرورى بود ساختار حکومت پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) متناسب با ویژگى هاى فرهنگى و اجتماعى آن روزگار مدینه باشد.
ـ مهم محتوا و اندیشه اى است که حکومت پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) بر آن استوار است نه شکل و ساختار حکومت آن حضرت.
ـ سیره اخلاقى و رفتارى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) مبتنى بر این بود که از عناوینى همچون «ملک، سلطان و رئیس دولت» دورى مى کرد.
ـ قرآن به «حکومت اسلامى» پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله) اشاره کرده است.

پى نوشت ها
1ـ فخرالدین رازى، المطاب العالیة من العلم الهى، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج 8، ص 115.
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ط. الثانیه، قم، اسماعیلیان، 1393 ق، ج 2، ص 140.
3ـ امام خمینى، صحیفه نور، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، 1378، ج 19، ص 285.
4ـ همان، ص 284ـ285.
5ـ همان، ج 20، ص 452.
6ـ فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ط. الثانیه، تهران، کتابفروشى مرتضوى، 1365، ج 1، ص 457.
7ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ط. الثانیه، بیروت، دارالمعرفة، 1408 ق، ج 8، ص 108.
8ـ محمّدهادى معرفت، ولایت فقیه، قم، التمهید، 1377، ص 28.
9ـ همو، «رهبرى و زعامت سیاسى در اسلام»، مجله حکومت اسلامى، ش 3، سال دوم، ص 8.
10ـ عبداللّه جوادى آملى، نسبت دین و دنیا (بررسى و نقد نظریه سکولاریزم)، قم، اسراء، 1381، ص 163ـ164.
11ـ «برخى درصدد اثبات این مدعا در مورد همه انبیا هستند. » (محسن کدیور، حکومت ولایى، تهران، نشر نى، 1377، ص 263.)
12ـ ر. ک. احد فرامرز قراملکى، «مبانى کلامى جهت گیرى دعوت انبیا»، کتاب نقد، ش 2 و 3، سال اول، ص 273.
13ـ امام خمینى، ولایت فقیه، چ هفتم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377، ص 18.
14ـ مجموعه آیاتى که براى این ادعا مورد استناد قرار گرفته، عبارتند از: نساء: 80 / انعام: 66 و 67 و 106 و 107 / اسراء: 54 و 82 و 105 / فرقان: 43 و 56 / شورا: 48/ احزاب: 40 و 45 / هود: 12 / کهف: 110 / حج: 49 / ص: 65 و 70 / فصلت: 6 / مائده: 92 و 99 / اعراف: 184 / یونس: 2 / رعد: 40 / نحل: 35 و 64 و 82 / مریم: 97 / طه: 2و3 / نمل: 91 و 92 / عنکبوت: 18 / سبأ: 28 / فاطر: 23 و 24 / یس: 17/ احقاف: 9 / فتح: 8 / ملک: 26 / جن: 21 و 23. (ر. ک. على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ترجمه محترم رحمانى و محمّدتقى محمّدى، تهران، سرایى، 1382، ص 230ـ260.)
15ـ رضى الدین طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، الشریف الرضى، 1412، ص 16 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ط. الثانیه، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 16، ص 229 / محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمة، ط. الثانیه، قم، دارالحدیث، 1416، ج 7، ص 3226.
16ـ ر. ک. على عبدالرزاق، پیشین، ص 256 / محمّد عابدى جابرى، الدین و الدولة و تطبیق الشریعة، بیروت، مرکز الدراسات الوحدة العربیه، 1996 م، ص 13ـ24 / محمّدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378، ج 2 (کشوردارى)، ص 146.
17ـ فتح: 17 / نساء: 13و14 و 42 و 69 و 70 و 115 / احزاب: 66و67 و 71/ حجرات: 4 / انفال: 1و20و 46 / مجادله: 5و 13 و 20 و 22 / آل عمران: 32 و 132 / مائده: 49 / توبه: 63 / نور: 63 / محمّد: 32 / حشر: 4. نیز ر. ک. محمّدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1377، ص 232ـ239.
18ـ ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 12، ص 241ـ242.
19ـ شیخ عبّاس قمى، سفینة البحار، ط. الثانیه، تهران، اسوه، 1416، ج 6، ص 304، ماده «عنف».
20ـ محمّدعابد جابرى، عقل سیاسى در اسلام، ترجمه عبدالرضا سوارى، تهران، گام نو، 1384، ص 78.
21ـ عقبه اى که در آن با پیامبر بیعت کردند، گردنه اى است میان مکّه و منا که از مکّه دو میل فاصله دارد و مسجدى نیز در آنجا هست و «جمرة العقبة» از همان جا پرتاب مى گردد. (یاقوت حموى، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1399، ج 4، ص 134.)
22ـ محمّد حمیداللّه، نامه ها و پیمان هاى سیاسى حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) و اسناد صدر اسلام، ترجمه محمّد حسینى، تهران، سروش، 1374، ص 92.
23ـ محمّدمهدى شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، ترجمه مرتضى آیت اللّه زاده شیرازى، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 502.
24ـ محمّد حمیداللّه، پیشین، ص 106ـ110.
25ـ «و أنّه لا یأثمُ امرءٌ بحلیفه و أنّ النصر للمظلوم. » (همان، بند 37.)
26ـ همان، بندهاى 45، 44، 38، 37، 36، 25، 24 و 16.
27ـ محمّدمهدى شمس الدین، پیشین، ص 508.
28ـ محمّد حمیداللّه، مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبویة و الخلافة الراشدة، بیروت، دارالتفائس، 1407، ص 594.
29ـ همان، بندهاى 43، 42، 36، 25، 22، 13.
30ـ همان، بندهاى 44، 43، 17.
31ـ رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، سیره رسول اللّه (صلى الله علیه وآله)، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1373، ص 73ـ100.
32ـ محمّدمهدى شمس الدین، پیشین، ص 522 / سید محمّد ثقفى، ساختار اجتماعى و سیاسى نخستین حکومت اسلامى در مدینه، قم، هجرت، 1376، ص 77 / عبدالمحمّد حسنى، حکومت اسلامى، قم، مرکز مطالعات نمایندگى ولى فقیه در جهاد سازندگى، 1376،ص 52.
33ـ ر. ک. احمد واعظى، حکومت دینى: تأمّلى در اندیشه سیاسى اسلام، قم، اسراء، 1378، ص 147.
34ـ محمّدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، ج 2، ص142ـ148.
35ـ محمود فتحعلى، درآمدى بر اندیشه اسلامى، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382، ص 220.
36ـ علّامه طباطبائى در این باره مى فرماید: «احکام ثابت الهى مورد مشورت نبودند؛ همچنان که هیچ کس اجازه تغییر آن را نداشت، وگرنه اختلاف حوادث جارى حاکم الهى را نسخ مى کرد. » (سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 4، ص 70.)

 

 

منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 110، ویژه نامه پیامبر اعظم
نویسنده : محمد رضا کریمى والا

نظر شما