موضوع : پژوهش | مقاله

غزال،زن تاریخی فیلم

مجله  پیام زن  دی 1375، شماره 58 

نویسنده : مریم بصیری
76
نویسنده و کارگردان: مجتبی راعی
مدیر فیلمبرداری: محمود کلاری
موسیقی: کامبیز روشن روان
مدیر تولید: تقی علی قلی زاده
تهیه کننده: مرکز گسترش سینمای مستند
تجربی و فرهنگسرای بهمن

بازیگران: فاطمه گودرزی، محمود پاک نیت،
محمدعلی کشاورز، نیکو خردمند، اسماعیل سلطانیان، منصور والامقام و ...

فیلم غزال که در واقع بیانیه تندی است، علیه روشنفکری بیمار، چهره معصوم و بی گناه زن را این بار از زاویه ای دیگر نمایان می سازد. زنی که در مسیر تحولات تاریخ واقع شده است و صدای مظلومیت او تا به حال ادامه دارد. زنی که رنج کشیده و دم نزده است، زنی که خواسته و ناخواسته با فرهنگ مردسالاری پرورش یافته و حال در مسیر زندگیش درگیر فرهنگهایی به مراتب بدتر شده است.

فیلم با شروع خوب و درگیر ساختن سریع تماشاچی با موضوع، یک امتیاز مثبت را برای خود ثبت می کند. تماشاگر از همان ابتدا با زنی نویسنده به نام معصومه روبه رو می شود و هنوز چند دقیقه از شروع فیلم نگذشته است که همراه با معصومه به شوهر مترجمش، خسرو ظنین می شود. چشمان منتظر و جستجوگر معصومه، نشان از این دارد که وی مدتی است به شوهرش مظنون شده است و می پندارد که او با کسی ارتباط دارد.

نشانه هایی، از جمله وجود لباس زنانه در کیف خسرو، حکایت از خیانت او به همسرش دارد ولی زن که پذیرش این حقیقت برایش ناممکن است آنها را به قامت خود می گیرد و برای خود فرض می کند و از اینکه به مردش شک کرده است، معذرت خواهی می کند.

معصومه، در گیر و دار نوشتن داستانی در مورد دوران کشف حجاب است. او برای یافتن نمونه های عینی این سوژه، می خواهد آدمهای قصه اش را از میان افراد واقعی دور و برش انتخاب کند و برای هر شخصیت مصداقی در زمان حال بیابد. پس ابتدا به سراغ مادرشوهرش، غزال می رود تا از دالان خاطرات او به ملاقات حقایق آن زمان برود. به زمانی که مردمش در فکر جعبه ای بودند که حرف می زده، جعبه ای به اسم گرامافون. و فیلم با کمک فلاش بکهای زیادش به آن زمان، ضمن به هم ریختن روایت داستانی فیلم، خاطرات غزال را برای تماشاچی به تصویر می کشد.

فاطمه گودرزی با بازی خوبش در نقش معصومه، در نقش جوانی غزال هم نمایان می گردد و همین امر باعث «هم ذات پنداری» معصومه و همچنین بیننده از غزال و زندگیش می شود و او باور می کند که این فیلم، قصه زن تاریخ است، که دوباره تکرار می شود، چه در شکل دختر دم بخت دوران کشف حجاب و چه در چهره نویسنده ای در زمان معاصر. به هر حال این سرنوشت زن است، زنی که شاید بتوان گفت زندگی و عواطفش دستخوش دگرگونی تاریخ شده است.

غزال برای معصومه تعریف می کند که چطور در انتظار ازدواج، جلوی آینه به خود نگاه می کرده تا اینکه خواستگار از راه برسد؛ اما از آنجا که تقی خواستگار، کلاه پهلوی بر سر دارد، که نشانه ای از غربزدگی و روشنفکری در آن زمان است، پدر غزال او را از خانه بیرون می کند تا مبادا وی روزی دخترش را به درس خواندن وادارد و او را سرلخت بیرون ببرد. دامادی که به شدت طرفدار کشف حجاب رضاخانی است و آن را زمینه سازی ترقی ملت می داند.

غزال، روزی در همین اوضاع و احوال چادر به سر، قصد حمام می کند که سر راه به یک امنیه سواره بر اسب برمی خورد. تلاش مرد برای برداشتن چادر غزال و فرار وحشت زده او تا خانه، برای همیشه در ذهن غزال نقش می بندد. هر چند با توجه به اهمیتی که بعدها این نماها پیدا می کنند، فیلمبرداری این صحنه خوب از آب در نیامده و به زورِ موسیقی به خورد بیننده داده شده است. حرکت دوربین در نماهای تعقیب و گریز، پرشتاب نیست و در ضمن فاقد نمای دو نفره است. همین امر باعث شده که بیننده فکر کند، هر کدام از این آدمها در دو مکان متفاوت هستند و نه در حال فرار و به دنبال هم. تنها چیزی که باعث تداعی صحنه فرار می شود، دالانهای تنگ و تدوین پی در پی نماهای غزال و امنیه است.

این طور که از نقل قولهای شخصیتهای فیلم و نه خود فیلم، برمی آید، غزال پاره آجری حواله امنیه کرده است. پس ابتدا از دید مردم، او دختری نترس و شجاع است ولی بعد می بینیم، همین مردم تغییر عقیده می دهند و غزال را دیوانه و عاقبت دختری لکه دار می خوانند که احتمالاً مورد هتک امنیه قرار گرفته و پاره آجر را هم به همین خاطر به سر او

زده است. در صورتی که بیننده به عینه شاهد است، این مسائل حقیقت ندارد و این کابوس مرد اجنبی و صحنه تعقیب او است که اندیشه غزال را به خود مشغول کرده و باعث ناراحتی روحی و پریشانی وی شده است. ولی مردم این امر را ناشی از جنون او می دانند و بس.

تمام خواستگارهای غزال به شکلی فراری می شوند. حتی خواستگاری، عقل غزال را با پرسیدن اسم پدر شمر محک می زند و لابد این جزو تنها اطلاعاتی است که زنان آن عصر از جهان داشته اند. عاقبت، اسماعیل، مباشر خانواده پشت سر غزال بدگویی می کند و او را دختری لکه دار می نامد و همین کار باعث می شود تا خواستگار آخری هم فراری شود. خواستگاری که توسط همین اسماعیل با غزال آشنا شده و اسماعیل نیز به خاطر رد کردن خواستگارهای رقیب او، تهمت لکه دار بودن را به غزال زده است. اما در فیلم هیچ دلیل قانع کننده ای برای این کار یعنی وساطت خواستگاری حتی به قیمت لکه دار کردن غزال، از سوی اسماعیل ارائه نمی شود. اصلاً مشخص نیست این کار چه نفعی به حال او دارد!

آخر پدر غزال که نشانگر یک مرد کامل و مردسالار است وقتی از یافتن داماد مأیوس می شود، به آقاتقی، یعنی همان خواستگار منورالفکر غرب زده اول فیلم رضایت می دهد. پس بیننده حق دارد این گونه قضاوت کند که بالاخره این همان تقی روشنفکر است که دوباره می آید و دختری لکه دار را قبول می کند. دختری که هیچ کس حاضر نشد با او ازدواج کند؛ درست همان برداشتی که کارگردان خلاف آن را در فیلم پی می گیرد. البته شاید هم قصد کارگردان این بوده است که نشان دهد روشنفکران افراد بی قیدی بودند و این گونه مسائل برایشان مهم نبوده است. اما از همه اینها که بگذریم از زبان غزال می شنویم که آقاتقی آدم بدی نبوده و آن طور که آنها فکر می کردند، فرنگی مآب نبوده است. با وجود این تعارضها در مورد شخصیت تقی بالاخره می مانیم که وی روشنفکر بوده یا فردی مذهبی و یا هر دو و یا هیچ کدام!

بازی نسبتا دلنشین محمود پاک نیت در سه نقش خواستگار، امنیه معروف به غلام گرگ و خسرو، نشان دهنده شخصیت و ذهنیت مشترک روشنفکران است. مردانی که گذشت زمان، نه چهره آنها را عوض کرده است و نه تفکر و عقیده شان را. از طرفی این انتخابها، بیانگر تفکر معصومه نسبت به خسرو است. او چهره خواستگار و امنیه آن زمان را در قیافه شوهر امروزیش می بیند.

تقی خواستگار که کلاه پهلوی بر سر گذاشته است و به جای قلیان، سیگارت دود می کند؛ به جرگه روشنفکران پیوسته و با قانون کشف حجاب هم سو شده است. او خواستار پیشرفت، تجدد، آزادی و مدرن شدن است.

امنیه که نماینده حکومت رضاخانی است، به نوعی دیگر زمینه ساز افکار روشنفکری است البته به شیوه فیزیکی، آن هم با زور سرنیزه. این شخصیت کشف حجاب را قبول دارد و خود مجری این قانون است و با کشیدن چادر از سر زنان می خواهد به زور آنها را متجدد کند و با تمدن موجود آشتی دهد. او هم می اندیشد که زنان بدون چادر آزادتر هستند و می توانند بهتر زندگی کنند. پس باید هر چه سریعتر نشانه های کهنگی و پوسیدگی سنت قدیم را دور ریخت!

خسرو هم روشنفکرنمای عصر حاضر است. او روابط آزاد را امری عادی می داند و دلش می خواهد با هر کسی که باب میلش است ارتباط برقرار کند. او مرفه است، شطرنج بازی می کند و پیانو می نوازد. چیزی که دختر کوچکش به این دلیل که آن را نمادی از پدران بی قید و زورگو می داند، به شدت از آن متنفر است و از مادر پدری غیر از این می خواهد، اما پدر تغییرناپذیر است و غرق شده در فرهنگ خود. آخرش یعنی آینه روشنفکران امروزی همان غلام گرگهای دیروز هستند، حتی خود کارگردان به صورتی مستقیم و بی پرده این مسأله را با نمایی متحرک یادآور می شود.

با این اوصاف، خسرو می خواهد هر طور که شده با تجدد به تمدن جدید برسد و خود را نسبت به دیگران در وضعیت اجتماعی برتری قرار دهد ولی خبر ندارد که این تفکر او را دچار از خود بیگانه ای می کند و به پوچی رهنمون می سازد. در پشت چهره خسرو تجددخواهی و آرزوی داشتن همسری روشنفکر پنهان شده است. خسرو می خواهد که زنش هم مثل خودش فکر کند تا راحت تر به خوشگذرانی خود ادامه دهد. اما می بینیم وقتی معصومه به توصیه آشنایان مقابله به مثل می کند و برای تحریک خسرو سوار ماشین یکی از افراد

فامیل به نام فرهاد می شود، کسی که به خاطر شکست در خواستگاری معصومه، کینه خسرو را به دل دارد. خسرو به تعقیب آنها می پردازد تا بفهمد که زنش کجا می رود. یعنی او با توجه به شعارهایش آن قدرها هم نسبت به زنش بی اهمیت نیست. آزادی را برای خودش می خواهد نه برای زنش.

وقتی معصومه به کمک فرهاد پی می برد که شک و ظنش کاملاً بجا بوده است، به سراغ زن مزبور می رود. زنی که خود ادعا می کند خسرو، دوستان زیادی دارد، ولی به گفته خسرو، فقط او را برای ازدواج برگزیده است. وقتی معصومه اعلام می کند که خود وی، زن خسرو می باشد، باز هم این زن است که در هم می شکند و گریه می کند. زن است که دوباره فریب می خورد و این قصه مکرر زندگی زن خوش باور است که این بار فدای فریب مرد روشنفکر و پرمدعا شده است. هنگامی که معصومه می فهمد خود فرهاد هم دست کمی از شوهرش ندارد و خود درگیر این موضوع است با وی قطع رابطه می کند و از شدت غم و غصه و داشتن شوهری چون خسرو، غش می کند و تازه در بیمارستان است که بیننده متوجه

بارداری زن می شود!

معصومه که با صداقت زندگیش را شروع کرده است و دیگر تحمل چنین شوهری را ندارد، عصیان می کند و بر عکس تمام زنهایی که با چمدان لباسهایشان خانه را ترک می کنند، او فقط کتابهایش را برمی دارد و می رود. اما خسرو حاضر به طلاق نیست. ادعا می کند با هر کسی که باشد بالاخره با زنش زندگی می کند و می خواهد با زور به معصومه بفهماند که توقع او زیادی است و وی نمی تواند خودش را محدود کند. او با تحقیر و بی احترامی، معصومه را وامی دارد که به سر خانه و زندگیش برگردد چرا که رفتارش را کاملاً طبیعی می داند و اظهار می کند که عشق و زندگی از دید او همین است و روابط وی از نوع افلاطونی است! پس خودش را مردی پاک و دیدش را کاملاً منطقی و درست می داند.

تعریف او از زندگی، با تعریف معصومه تفاوت دارد. او می خواهد زنش وی را با همان شکل و با همان عقاید پذیرا باشد؛ پس این معصومه است که باید هم به جای خودش و هم به جای غزال به محکمه برود. او باید همیشه از دست امنیه ها فرار کند، چه امنیه غلام گرگ باشد و چه خسرو. او زنی درمانده است حتی اگر امروزی و نویسنده باشد. از فیلم هم این طور برمی آید که او فقط به خاطر دخترش حاضر به ادامه زندگی است تا مبادا او هم سرنوشت مشابه با خودش را پیدا کند. گرچه پلانهایی که مادر و دختر در کنار هم هستند کمیاب است و چیزی از محبت مادرانه معصومه در فیلم مشهود نیست.

در واقع معصومه زنی است دست پرورده تفکر روشنفکری. پس دیگر بیشتر از این جرأت ابراز نظر ندارد. باید خاموش بماند و برای همیشه مظلوم این تفکر گردد. گرچه تمام رفتار و حرکات او پسندیده نیست ولی به هر حال او نویسنده پاک قلب و زنی صاف و ساده است که ناخواسته فریب روشنفکران را خورده

و آنها از صداقت و معصومیت او سوءاستفاده کرده اند.

وقتی غزال یعنی مادرشوهر معصومه در جایی از فیلم می گوید: امروزه زنان خوشبختند و مثل او غصه نمی خورند، می بینیم که زن امروز هم خوشبخت نیست. معصومه می گرید. خوشبختی برای او معنایی ندارد چون که وی دچار زندگی ملال انگیزی شده است و نمی داند دردش را به چه کسی بگوید.

در واقع می توان این طور نتیجه گیری کرد که زن در چند دوره، زیر ظلم بوده است. یکی دوران مردسالاری که مادر غزال در آن به سر می برد و دیگری دوران کشف حجاب که مصادف با جوانی غزال است و سوّمی دوران غربزدگی و روشنفکری.

خشونت رضاخانی در روندش شکل زیبا و لطیف تری به خود گرفته و تحت عنوان روشنفکری بار دیگر زن را زیر ستم قرار داده و تاریخ را در زشت ترین شکل خود تکرار کرده است. کسانی که می خواستند با قانون کشف حجاب زنان را از قید و بند رها کنند، با این کار فقط خودشان را آزاد کرده اند تا به هر طریقی که مایلند به نفسانیاتشان بپردازند و با تیغ روشنفکری تیشه به ریشه هر چه سنت است بزنند و خود را به غرب پیوند دهند.

اگر مردان در آن دوره گرامافون داشتند حالا دیگر متجدد شده، پیانو دارند و با بازیهای کامپیوتر خود را سرگرم می کنند. اگر آن موقع سیگار می کشیدند، الآن پیپ گوشه لبشان است. اگر قبلاً سوار اسب می شدند و چادر از سر زن می کشیدند حالا سوار ماشین می شوند به هتک حرمت زنان می پردازند، و این زن است که همیشه و مخصوصا در این دوران مورد ظلم قرار می گیرد. غزال به خاطر تفکر متحجرانه پدرش و کشف حجاب اجباری، لطمه می خورد و معصومه به خاطر روشنفکری مسلط بر زندگیش. غزال زنی معمولی و چشم گوش بسته است که از پدر اطاعت می کند و تابع محدودیتهای او است. شخصیت قوی ای ندارد. زنی منفعل و گوشه گیر است. می نشیند تا برایش تصمیم بگیرند و بگویند این کار را بکن و یا نکن. او نمونه عینی زنی است که تازه از عهد قاجار به دوره پهلوی پا گذاشته است و شاید بیشتر رفتارهای او و ندانم کاریهایش به جو موجود آن زمان برمی گردد. ولی می بینیم که معصومه امروزی هم که محصور دایره روشنفکری شده، چندان فعال نیست. او هیچ کار مثبتی برای زندگیش انجام نمی دهد؛ حتی در مقابل ناشر روشنفکرش هم سکوت می کند؛ یعنی همانهایی که نمی خواهند کشف حجاب را امری زشت جلوه دهند. پس مدافعان این

قانون، حق دارند که دم از آزادی زن بزنند. بهانه شان هم برای رد کتاب این است که شخصیت زن ضعیف کار شده و مرگ غلام گرگ پرداخت خوبی ندارد. حتی وقتی معصومه می گوید که واقعیت را نوشته است، ناشر اعلام می کند که اصلاً به حقیقت اهمیتی نمی دهد و باید دیدگاه کار عوض شود. ناشر هم نمی خواهد معصومه و زندگی غزال را باور کند. او وقایع کشف حجاب را به هیچ می گیرد و دست نوشته های معصومه را به دردنخور می داند و با این کارش می خواهد پشت پا، به تاریخ کشورش بزند. حال معصومه شکست خورده در زندگی و کار، با شوهری خیانتکار و داستانی غیرقابل چاپ تنها مانده است.

همه می خواهند آن طور که باب میلشان است معصومه استحاله پیدا کند؛ چه شوهرش که مایل است او دیدگاهش را نسبت به زندگی تغییر دهد و به شعار کلیدی روشنفکران که همان تلاش برای همزیستی مسالمت آمیز! است تن دهد و چه ناشر که می خواهد دیدگاه داستان عوض شود. همه به زور روشنفکری به معصومه می قبولانند که او اشتباه کرده است و این آنها هستند که می توانند درست فکر کنند و تصمیم بگیرند و خوب و بد زن را به او یاد بدهند. همان طور که شخصیت زن در داستان معصومه ضعیف کار شده است، زن فیلم هم ضعیف است. معصومه در مقابل حوادث پیش آمده ساکت می نشیند و کاری نمی کند و یا اینکه نمی تواند کاری بکند. تنها تصمیم جدی او در زندگی این است که می خواهد مانند دیگر زنان، عرصه را خالی کند و شوهرش را با زندگی فسادانگیزش تنها بگذارد و به نظر او این بهترین راه حل است و وی چاره دیگری ندارد.

در قسمت پایانی فیلم برای اولین بار با نمایی از زاویه بالا مواجه می شویم. هنگامی که معصومه از انتشارات گل نی، دل شکسته خارج می شود، لکه زردی روی زمین، مقابل او دیده می شود که از قوطی رنگ نقاش سردر انتشارات بر روی زمین ریخته و رد پاهایی به آن معنا بخشیده اند. گرچه قدمها با توجه به ریختن رنگ منطقی نیستند ولی از لحاظ معنایی دارای بار قوی ای هستند و نشانگر زندگی از هم گسیخته معصومه می باشند.

اگر بخواهیم از دید کارگردان به این نما نگاه کنیم و از دریچه روان شناسی رنگ او، زرد را نشانه نفرت و جدایی بدانیم، زن با توجه به زاویه دوربین، به تمام معنا شکست خورده و بدبخت است. و در همین حال است که زنی چادری را می بینیم که با یک دسته گل از کنار معصومه رد می شود که این پلان در واقع عصاره فیلم و پیام کارگردان می باشد که ما را به یاد اولین پلان فیلم می اندازد، که زنی چادری با دسته گلی وارد اتاق شد. پرونده فیلم با یک زن چادری باز و بسته می شود و آیا این مقدار می تواند نشان دهنده ارزش حجاب در فیلم و فرهنگ ما باشد؟

کارگردان سعی کرده است تا تمام حرف فیلم را در یک نما، آن هم به صورت انتزاعی و غیر مستقیم بگنجاند، ولی آیا این نما با این کیفیت به حد لازم، روشن و کافی به نظر می رسد؟

پایان غم انگیز و نامفهوم فیلم با توجه به پرداختهای تکان دهنده بعضی صحنه های قبل، بیننده را دچار ناامیدی کرده و ذهنیت او را ناخواسته به طرف موضوع کلی مظلومیت زن و مردسالاری حاکم بر زندگی زنان می کشاند؛ نه آن چیزی که خواست کارگردان بوده است؛ یعنی افشای چهره واقعی روشنفکران و نیز مظلومیت مضاعف در پس این چهره. و شاید این عمده ترین ضعف فیلم محسوب شود. و اگر یکی از مشخصات روشنفکری بیمار را مشکل ایجاد ارتباط با عامه مردم بدانیم، این گونه برمی آید که کارگردان هم، ناخواسته در این وادی گرفتار شده است و جالب اینکه، با همان شیوه روشنفکرانه به جنگ جماعت روشنفکر رفته است و همین خطا باعث شده است که بیننده عام نیز به خطا برود و پیام واقعی فیلم در پشت تصویرها پنهان بماند و کشف آن تنها برای خواص ممکن آید، کسانی که در جریان افکار و شعارهای روشنفکری و عملکرد آنها هستند. با این همه و با توجه به واقعیات دیروز و امروز، باید ضمن تقدیر از نگاه متعهدانه فیلمساز، قضاوت نهایی را به عهده بیننده عام گذارد.

نظر شما