موضوع : پژوهش | مقاله

بیداری اسلامی در اشعار محمد اقبال لاهوری

مجله  سخن جامعه  سخن جامعه، شماره دوم، زمستان1390 

جهان اسلام علیرغم شکوه، عظمت و پیشرفتی که به دلیل عمل نمودن به ایدئولوژی مبتنی بر جهان بینی اصیل اسلامی نصیبش شده بود، در صدههای اخیر دچار افول، سستی و رخوت گشت، که بدون تردید عامل عمدهی این رکود و عقبگرد، دوری از آموزههای حیاتبخش اسلام و رواج از خود بیگانگی در میان امت اسلامی بوده است، اما با این همه فرهیختگان و اندیشمندان توانا و صاحب نامی بوده اند که نقاط ضعف و قوت جهان اسلام را میشناخته و راه های برون رفت از مشکلات موجود را نشان میدادهاند، قرن نوزدهم و بیستم میلادی از این حیث از جایگاه خاصی برخوردار است. اندیشمندانی زبردست و قوی همچون سید جمال الدین، محمد عبده، امام خمینی(ره) و. . . در میان جوامع اسلامی ظهور کردند و خون تازه ای در رگ های خشکیدهی امت مسلمان تزریق نمودند. محمد اقبال لاهوری بی شک شخصیتی است که توانست طرحی نو در اندازد و احساس جدیدی در میان ملل ستمدیدهی مسلمان، پدید آورد. مقالۀحاضر در صدد بیان دیدگاهها و نظریات این متفکر آگاه به زمان، برآمده است تا نظریات وی را در فرایند بیداری اسلامی از لابلای اشعار وی بدست آورد.
« محمد حسن اخلاقی - دانشجوی دکترای قرآن و علوم اجتماعی جامعة المصطفی العالمیه »

مقدمه:
علامه دکتر محمد اقبال لاهوری یکی از اندیشمندان و متفکرین نامدار اسلامی متعلق به قرن بیستم میلادی میباشد. افکار و اندیشه های وی در خصوص مسلمانان و کشورهای اسلامی که می توان گفت به طور غیرمستقیم متأثر از سید جمال الدین بوده است، تأثیر به سزایی بر اندیشه ها و تفکرات مسلمانان و جوامع اسلامی داشت.

اقبال در مدت اقامت سه سالهی خود در اروپا و تحصیل در آنجا، پیشرفت و توسعۀجوامع غربی را نظاره گر بود و به جای آنکه مانند بسیاری از مسلمانان که به اروپا سفر می کنند، مجذوب و مقهور فرهنگ و تمدن غرب شود، به شدت به دنبال راه حل جهت برون رفت جوامع مسلمان از وضعی که در آن زمان گرفتار آن بودند، برآمد. اقبال در این خصوص میگوید:

گرچه دارد شیوه های رنگ رنگ

من بجز عبرت نگیرم از فرنگ

ای به تقلیدش اسیر آزاد شو

دامن قرآن بگیر آزاد شو

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص311)

مهم​ترین راهکار اقبال در این راستا استقلال​طلبی و ایجاد یکپارچگی میان مسلمانان بود، به عبارت دیگر راهکار اساسی ایشان ایدهی تشکیل امت واحده بود.

اقبال با توجه به پویایی و تحرکی که در متن آموزه​های اجتماعی اسلام میدید، معتقد بود که با بهره گیری از روح تعلیمات اسلامی، مسلمانان امروز می توانند به رفع دشواری های سیاسی و اجتماعی ملتهای مسلمان نائل شوند. او معتقد بود که به دلیل اعمال سیاستهای استعماری و تفرقه اندازی میان ملتها و مذاهب اسلامی از سوی دشمنان اسلام، مسلمانان، خود را در چنگال اسارت استعمارگران غربی خوار و ذلیل و بی هویت ساختهاند. اقبال معتقد بود که مسلمانان با تمسک به قرآن و سنت رسول خدا(ص) و همچنین بازگشت به گذشتۀپر افتخار خود، توان بازسازی فرهنگ و تمدن نوین اسلامی را دارند.

تحقیق حاضر در صدد بیان اندیشه ها و دیدگاه های اجتماعی اقبال در موارد مشخصی همچون: خیزش و بیداری مسلمانان، یکپارچگی و همبستگی مسلمانان، تجدید بنای اندیشه و تفکر اسلامی و کار و کوشش جمعی میباشد، بستر اصلی تحقیق را نیز کلیات اشعار اقبال قرار داده ایم.

1- زندگی نامۀاقبال
1- 1 تولد
در خانۀکوچک و یک طبقه و در یکی از اطاق های تیره و تار، در شعاع نور ضعیف شمع، شیخ نورمحمد، صاحب فرزندی زیبا گردید. فرزندی که با جذبۀخویش توجه خانواده را به خود جلب کرد. نورمحمد چهل ساله، نوزاد تازه متولد را«محمد اقبال»نامید.

تاریخ تولد اقبال به صورت دقیق مشخص نیست، بعضی تولد ایشان را 22 فوریه1873م. و بعضی29 دسامبر1873م. و بعضی 9 نوامبر 1877م. دانستهاند. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص62) اما آنچه دقیق تر به نظر میرسد و به صواب نزدیک تر است و با گفتهی خود اقبال، سخنان بزرگان و افراد معتبر از خانوادۀاقبال تناسب دارد و با کارنامۀتحصیلی ایشان نیز مطابقت دارد، سوم ذی القعده1294هجری قمری مطابق با نهم نوامبر1877 میلادی میباشد. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص79)

2- 1- تحصیلات
پدر اقبال مردی متدین بود و همیشه آرزو داشت که پسرش فقط آموزش های دینی ببیند. از همین روی اقبال چهار و نیم ساله، به محضر درس «مولانا غلام حسن» قدم گذاشت و در مسجد شروع به آموختن قرآن کریم نمود. یک روز به طور اتفاقی استاد، اقبال را در حال آموزش قرآن دید. قیافۀمعصوم و فراخی پیشانی این کودک وی را بسیار تحت تأثیر قرار داد به نحوی که پرسید این فرزند کیست؟ به سبب آشنایی و مراودۀقبلی او با پدر اقبال، مولانا سید میرحسن از شیخ نورمحمد خواست که علاوه بر آموزش های دینی، فرزندش را با آموزش های علوم جدید نیز آشنا کند. شیخ نورمحمد پس از مدتی تأمل به این امر رضایت داد و اقبال در جوار منزل پدری اش نزد سیدمیرحسن، آموختن ادبیاتِ اردو، فارسی و عربی را آغاز نمود. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص82)

این دوره با توجه به هوش و زیرکی اقبال سه سال طول کشید. پس از این آموزش ها و با توصیۀسید میرحسن، شیخ نورمحمد فرزندش را در مدرسۀاسکاتلندی ثبت نام کرد. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص83)

در سال 1895م اقبال موفق شد که به کالج دولتی لاهور راه یابد. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص115) اقبال علاوه بر اینکه دروس فلسفه و انگلیسی را در دانشگاه دولتی می آموخت، در کنار آن مضامینی همچون زبان و ادبیات عرب را در دانشکدۀشرقی که در آن زمان در ساختمان دانشگاه دولتی مستقر بود، آموزش می دید.

در 1896م اقبال مدرک لیسانس را با مضامین عربی و انگلیسی با کسب درجۀممتاز به دست آورد و نظر به اینکه به فلسفه علاقمند بود، در مقطع فوق لیسانس در رشتۀفلسفه ثبت نام کرد و در سال 1899م علاوه بر اینکه موفق به پشت سرگذاشتن این مرحله شد، در تمام پنجاب در رشتۀفلسفه مقام اول را کسب کرده و جائزۀ کاپ نقره ای را به خود اختصاص داد. (جاوید اقبال، 1372، ج1، ص118 و 119)

در اثنای تحصیل در رشتۀفلسفه وی به دانشکدۀحقوق لاهور نیز می رفت، اما در امتحان ورودی آن مردود شد. آنها وی را جهت ادامۀاین رشته نپذیرفتند. بالاخره این خواستۀاو در لندن اجابت شد و در سال 1904م وی لاهور را به مقصد انگلستان ترک کرد.

اقبال پس از اتمام دکتری در رشتۀفلسفه در دانشگاه مونیخ و اخذ گواهی وکالت از دانشگاه لندن، در ژوئیۀ1908م به کشور خود بازگشت و در دهلی با شکوه فراوان مورد استقبال دوستان و علاقمندان خود قرار گرفت. وی در لاهور ساکن شد و شغل وکالت را برای کمک به هم نوعان خود برگزید و در کنار آن به تدریس فلسفه در دانشکدۀدولتی پرداخت.

3- 1- درگذشت
اقبال دراثر بیماری در سال 1934م دست از کار وکالت کشید. او مبتلا به گرفتگی صدا، سنگ کلیه و بیماری قلب بود. اقبال در سپیده دم 21 آوریل 1938م چشم از جهان فرو بست. پس از انتشار خبر مرگ وی سرتاسر هند تعطیل شد و جسد او با شکوه تمام در کنار مسجد شاهی لاهور به خاک سپرده شد. (جاوید اقبال، ج2، ص 886887؛ چراغ لاله، 1382، ص 1926)

2- آثار اقبال
الف: آثار منثور
1- علم الاقتصاد (به زبان اردو)؛ سیر فلسفه در ایران (رسالۀدکتری)؛ احیای تفکر دینی در اسلام

ب: آثار منظوم
از علامه اقبال آثار فراوانی به یادگار مانده است از جمله اسرار خودی (فارسی)؛ رموز بیخودی (فارسی)؛ پیام مشرق (فارسی)؛ بانگ درا (اردو)؛ زبور عجم (فارسی)؛ جاویدنامه (فارسی)؛ مسافر (فارسی)؛ بال جبرئیل (شاهکار ادبی اقبال به زبان اردو)؛ پس چه باید کرد ای اقوام شرق (فارسی)؛ ضرب کلیم (اردو)؛ ارمغان حجاز (فارسی)

3- اندیشه های اجتماعی اقبال
اقبال لاهوری، اندیشمندی بود که دردهای کهنه و زخم های ناسور جوامع اسلامی را خوب درک می کرد؛ چه اینکه درک و احساس دردهایی اجتماعی اولین قدمی است که انسان در صدد بر طرف کردن آن است:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1372، ص410و411)

این دردها و عقب ماندگی های مسلمانان در اشعار اردو و فارسی این متفکر مبارز اسلامی هویداست. وی مسلمانان را به این مشکلات که گریبان گیر آنان است آگاهی می دهد و از ایشان می خواهد جهت حل این مشکلات و برون رفت از این وضعیت، به جای سستی، رخوت، تقلید و پذیرش سلطۀاستعمارگران، به تلاش، کوشش، علم آموزی و نوآوری روی بیاورند.

اصلاحاتی که اقبال به دنبال آن بود وسیع و همه جانبه بود و همۀحوزه ها اعم از دینی، تربیتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را شامل می شد. تفکر اصلاحی اقبال مبتنی بر «فلسفۀخودی» بود.

اقبال با موشکافی های فراوان در تاریخ تفکر اسلامی متوجه این نکته شده بود و می گفت تا وقتی که محصول کلام اسلامی جبر، و محصول عرفان و ادبیات، سکر و سستی و محصول فقه و قرائت، تقلید و پیروی صرف باشد، به طور طبیعی سرنوشت انسان و امت اسلامی همان خواهد شد که در سه قرن اخیر بدان دچار آمده اند و تا زمانیکه این علتها پابرجا هستند، انتظار بهبودی بیهوده است.

از طرفی او این نکته را نیز دریافته بود که تمدن جدید، مایه و گوهر خویش را از آزادی فرد، به دست آورده است. اما این آزادی با توجه به اینکه انسان را در انحصار مادیت قرار داده به ضد خود منجر شده است.

انسان امروز به جای استفاده از آزادی و معنوی ساختن زندگی خود، در بدترین زندان خودخواسته و خودساخته گرفتار آمده است (چراغ لاله، 1382، ص48):

در نگاهش آدمی آب و گل است / کاروان زندگی بی منزل است

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص409)

1- 3- خیزش و بیداری مسلمانان
یکی از نظریه ها و اندیشه های اقبال که در جای جای دیوان شعر فارسی اش بدانها اشاره شده است، آگاهی و بیداری مسلمانان است. او از اینکه می دید جوامع اسلامی غرب زده شده و مهمتر از همه دچار رخوت و سستی گشته و در مقابل غرب جز انفعال و اثرپذیری کار دیگری انجام نمی دهند، بسیار غم زده و ناراحت بود. از همین روی تلاش می کرد که امت اسلامی را با تمام اختلافات قومیتی، نژادی و زبانی نسبت به اوضاع زمانه حساس و آگاه سازد:

ای غنچۀخوابیده چو نرگس نگران خیز

کاشانۀما رفت به تاراج غمان خیز

از نالۀمرغ سحر از بانگ اذان خیز

از گرمی هنگامۀآتش نفسان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

خاور همه مانند غبار سر راهی است

یک نالۀخاموش و اثر باخته آهی است

هر ذرۀاین خاک گره خورده نگاهی است

از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

ناموس ازل را تو یساری تو امینی تو امینی

دارای جهان را تو یساری تو یمینی

ای بندۀخاکی تو زمانی تو زمینی

صهبای یقین درکش و از دیر گمان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

فریاد ز افرنگ و دلاویزی افرنگ

فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ

عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ

معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1372، ص140 و 141)

اقبال در دیباچۀپیام مشرق می نویسد: خاور زمین، و به ویژه شرق مسلمان، پس از یک خواب آلودگی دیرپای چشمانش را باز کرده است. (کلیات اشعار فارسی اقبال، 1372، ص259 و260) اقبال با همۀاینها به هنگام نوشتن مطالبی و اشاره به بیداری و هشیاری مسلمانان، مسیر و راه دگرگونی و انقلاب را در جوامع اسلامی ترجیح می دهد. اقبال دریافته بود، برای اینکه بتوان جهانی نو آفرید، انسان باید سرشت و ماهیت خود را دگرگون سازد.

از دیدگاه اقبال، کمال اخلاقی بشر شرط اساسی دگرگونی های اجتماعی می باشد و تنها راه موثر این دگرگونی را، راه و روش اسلام می دانست.

اقبال دریافته بود که پس از انقلاب اکتبر، مردم خاور زمین دیگر نمی توانند بیش از این در زیر یوغ استعمارگران گردن نهند؛ روان شناسی اقبال برای دگرگونی جوامع، تغییر و دگرگونی وجود آدمی است که وجدان انسانها باید به گونه ای گریزناپذیری بیدار گردد:

ای اسیر رنگ پاک از رنگ شو

مومن خود کافر افرنگ شو

رشتۀسود و زیان در دست توست

آبروی خاوران در دست توست

این کهن اقوام را شیرازه بند

رایت صدق و صفا را کن بلند

اهل حق را زندگی از قوت است

قوّت هر ملت از جمعیت است

هم هنر هم دین ز خاک خاور است

رشگ گردون خاک پای خاور است

ای امین دولت تهذیب و دین

آن ید بیضا برآر از آستین

خیز و از کار امم بگشا گره

نشئۀافرنگ را از سر بنه

نقشی از جمعیت خاور فکن

واستان خود را ز دست اهرمن

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص304،305)

2- 3- یک​پارچگی و همبستگی مسلمانان
اقبال به شدت دنبال وحدت و همبستگی اسلامی بود، وحدتی که بیداری مسلمانان را به دنبال داشته باشد و عامل اتحاد را نیز اسلام می دانست. به عبارت دیگر وی به ملت اسلام اعتقاد داشت. ملتی که پیرو آموزه های حیاتی و جاوید اسلام بوده باشد.

دو عامل مهم درگسترش اندیشه های اجتماعی اقبال نقش داشت، یکی ظهور جنگ جهانی اول و دیگری اندیشه های بیدارگر سید جمال الدین افغانی و شاگردان وی، اقبال شدیدا تحت تاثیر دیدگاه سید جمال در تفسیر جدید از احادیث و سنت پیامبر (ص) قرار داشت، دیدگاهی که می توانست هم ابزار و وسیلۀباشد برای رهایی مسلمانان استعمارزده از زیر یوغ استعمار و هم وسیلۀباشد برای همبستگی و اتحاد مسلمین. اقبال نقش سید جمال را در گسترش اندیشۀاجتماعی مبتنی بر اسلام بسیار بزرگ می داشت. به باور اقبال: اگر سید جمال همۀ نیروهای خستگی ناپذیر خود را متمرکز می ساخت و دچار پراکندگی نمی شد و از طرفی زمینۀ همبستگی و وحدت واقعی میان ممالک اسلامی وجود میداشت، یقینا وضعیت جوامع اسلامی به مراتب بهتر از امروز بود. (احیای فکر دینی، اقبال لاهوری، ص97، متن انگلیسی)

گرچه ایده های اقبال در جهت ایجاد وحدت و یکپارچگی میان مسلمانان مانند سید جمال الدین، آرمان گرایانه به نظر میرسد اما واقعیت این است که مسلمانان عملا نیز چارهای جز، تحقق بخشیدن به آن ایده​ها را ندارند؛ باید گفت تا مسلمانان به همان مسیری که افرادی مثل سید جمال و اقبال حرکت کردند، حرکت نکنند به هیچ عزت و افتخاری نخواهند رسید و در میان کشورهای جهان جایگاه اصلی خود شان را نخواهند یافت.

از منظر اقبال ملی گرایی از جمله امور و مفاهیمی است که غربیان و استعمارگران در میان ملل شرقی به خصوص مسلمانان رواج دادند. از نظر او آنچه که مایه و عامل اتحاد مسلمانان باید میشود همانا اسلام و دو اصل مهم آن یعنی وحدانیت خدا و رسالت حضرت ختمی مرتبت(ص) است. با توجه به مفهوم توحید و هدف رسالت این نکته روشن می گردد که ملت اسلام در محدودۀجغرافیایی خاصّی نمی گنجد چنانکه محدود به زمان خاصی نیز نمی باشد زیرا ملت همان صورت خارجی دین است نه قلمرو جغرافیایی کشورها. (زندگینامه اقبال، 1372، ج2، ص 181)

ایدۀوحدت گرایی مبتنی بر ملیت اسلامی در جای جای اشعار اقبال مورد تأکید قرار گرفته است:

تو ای کودک منش خود را ادب کن

مسلمان زاده ای ترک نسب کن

برنگ احمر و خون و رگ و پوست

عرب نازد اگر ترک عرب کن

نه افغانیم و نی ترک و تتاریم

چمن زادیم و از یک شاخساریم

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است

که ما پروردۀیک نو بهاریم

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص203)

اقبال ملیت گرایی و وطن گرایی را آنگونه که در جهان امروز مصطلح می باشد جزو اندیشه های استعماری می داند. البته اقبال بین وطن دوستی و وطن گرایی تفاوت قائل است.

به نظر اقبال ملی گرایی و وطن گرایی باعث تفرقه مسلمانان شده است و حال آنکه غربیان و استعارگران همواره در پی اتحاد و همبستگی در بین ملتهای خودشان هستند و پیوسته اختلاف و چند دستگی را در بین ملل دیگر ترویج می کنند تا بتوانند استعمار خویش را تداوم بخشند:

لرد مغرب آن سرا پا مکر و فن

اهل دین را داد تعلیم وطن

او به فکر مرکز و تو در نفاق

بگذر از شام و فلسطین و عراق

تو اگر داری تمیز خوب و زشت

دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت

آن کف خاکی که نامیدی وطن

این که گویی مصر و ایران و یمن

با وطن اهل وطن را نسبتی است

زانکه از خاکش طلوع ملتی است

گرچه از مشرق برآید آفتاب

با تجلی های شوخ و بی حجاب

در تب و تاب است از سوز درون

تا ز قید شرق و غرب آید برون

فطرتش از مشرق و مغرب بری است

گرچه او از روی نسبت خاوری است

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص304،305)

گرچه اندیشه های در عمل با تشکیل کشور مستقل اسلامی به نام پاکستان به واقعیت تبدیل شد اما باید پذیرفت که اعتقادات اقبال مخصوص ملت مسلمان هند نبود و بلکه تمام کشورهای اسلامی را شامل می شد. اقبال متفکری بود که زاویۀدید و افق دید جهانی داشت و همۀمسلمانان را مساوی و برابر می دید و معتقد بود که مسلمانان باید یک کشور و یک ملت باشند. که در صورت تحقق این امر مسلمانان هیچ احتیاجی به غرب نخواهند داشت و خواهد توانست احیاگر و مجدد تمدن خود باشند.

وی در این راستا معتقد بود که طهران (تهران) همانند شهر ژنو در اتریش ظرفیت آن را دارد که مرکز حقوق بشر و حل و فصل مناقشات و درگیری های سیاسی باشد. اقبال در «ضرب کلیم» که یکی از مجموعه های شعری او به زبان اردوست می گوید:

طهران هو گر عالم مشرق کاجنیوا شاید کره ارض کی تقدیر بدل جایی

(اقبال شناسی، 1377، ص163)

یعنی اگر تهران، مرکز حقوق بشر و سازمان بین المللی جهانی شرق گردد امید است که سرنوشت مردم مسلمان به طور اساسی تغییر کند و ملت های مستضعف رنگ بهروزی را ببینند و از زیر سلطه قدرت مندان دارای حق«وتو» رهایی یابند. اقبال پیش بینی می کرد که مردی از ایران زمین قیام خواهد نمود و گویا با چشمان خود انقلاب اسلامی ایران را به رهبری امام خمینی(ره) می دید.

می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده ام از روزن دیوار زندان شما

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص15)

دکتر سروش نیز در پاسخ به اشعار اقبال و در همنوایی با او چنین سروده است:

اینک آن گرد دلاور آمده است

اینک آن خورشید خاور آمده است

رستخیزی در عجم انداخته

افسر سلطان جم انداخته

(ماهتاب شام شرق، مثنوی «ای چراغ لاله»، 1382، ص205)

3- 3- تجدید بنای اندیشه و تفکر اسلامی
اقبال لاهوری مانند دکتر شریعتی در ایران که از حیث نگرش و دیدگاهها بسیار شبیه هم بودند، موضع و تحلیلی مخصوص به خود داشت. ایشان با انتقاد از غرب و تکیه بر اصول و احکام اسلام در پی احیا و تجدید تفکر و اندیشه ناب اسلامی برگرفته از قرآن و سنت پیامبر(ص) بود.

اقبال با رد موضع افراطی و تفریطی نسبت به فرهنگ و تمدن غرب، موضعی جدید و راهگشا پیشنهاد کرد. اقبال لاهوری معتقد بود که آراء، اندیشه ها و دستاوردهای غربیان باید مورد تحلیل و ارزیابی دقیق قرار گیرد، با دیدگاه اصیل اسلامی سنجیده شود و سپس پذیرفته یا رد شود.

به نظر اقبال آنچه که روشنفکران ما باید داشته باشند «تشخیص» است و نه «تقلید» و لبۀتیز حملات خود را باید متوجه آن شبه متفکرانی نمود که بدون داشتن جرأت انتخاب، ارزیابی و انتقاد، مقلد چشم و گوش بستۀغرب گردیده و در سطح مقلدی عامی و بی سواد قرار گرفته اند. اتفاقاً یکی از جریان هایی که در دوران اقبال به اوج خود رسیده بود، همین جریان تقلید و غرب زدگی بود که اقبال به شدت با این جریان مخالفت می کرد و به مسلمانان هشدار می داد که راه رهایی از چنگال غرب و تمدن منحط آن بازگشت به خویشتن و احیای اندیشه اصیل اسلامی است:

قوت مغرب نه از چنگ و رباب

نی ز رقص دختران بی حجاب

محکمی او نه از لادینی است

نی فروغش از خط لاتینی است

قوت افرنگ از علم و فن است

از همین آتش چراغش روشن است

حکمت از قطع و بریده جامه نیست

مانع علم و هنر عمامه نیست

علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ

مغز می باید نه ملبوس فرنگ. . .

بندۀافرنگ از ذوق نمود

می برد از غربیان رقص و سرود

نقد جان خویش دربازد به لهو

علم دشوار است می سازد به لهو

از تن آسائی بگیرد سهل را

فطرت او درپذیرد سهل را

سهل را جستن در این دیر کهن

این دلیل آنکه جان رفت از بدن

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص396و370)

اقبال لاهوری با بزرگترین اندیشمندان غربی معاصر خود همچون برگسون، مک تیگارت، سارتر، هایدیگر و گورویچ مواجه بود اما تسلیم غرب نشد.

وی پس از بازگشت به کشور هند، بینش و تعهد اسلامی شان به جای تضعیف، تقویت شد. اقبال با آشنایی عمیق و همه جانبۀتمدن و فرهنگ غرب خود را از اسارت غرب رهایی بخشیده بود. وی هم در گفتار و هم در رفتار این واقعیت را نشان داد که راه مبارزه با تمدن و فرهنگ غرب شناخت صحیح آن است.

کسانی که محو مغرب زمین و هرآنچه که از آن سوی می آید شده اند، در واقع غرب را نشناخته اند. و آنانی که هر آنچه را غربی باشد رد می کنند نیز راه خطا در پیش گرفته اند.

اقبال و پس از او شریعتی به امت اسلامی اعلام خطر کردند که اروپا فقط به منظور غارت مس، طلا، نفت و معادن زیرزمینی به کشورهای اسلامی یورش نبرده است بلکه در عین حال می خواهد همۀمنابع و ثروت های فرهنگی، مکتبی، انسانی و فضایل و سجایای اخلاقی و ریشه های سنتی و به طور کلی شخصیت و هویت انسان مسلمان را از بین ببرد.

از همین روی ایشان معتقد بودند که مبارزه تنها در دو ساحت اقتصاد و سیاست برای شکست دادن امپریالیسم و سرمایه داری کافی نیست.

بلکه باید برای مبارزه یک پشتوانۀفکری و اعتقادی داشت و به اصطلاح به گونه ای مکتبی به سراغ مبارزه با غرب رفت. در نظر اقبال یورش و استعمار فرهنگی به مراتب خطرناکتر از استعمار سیاسی و اقتصادی است.

بر همین اساس اقبال با اسلحۀفرهنگ و بینش اسلامی در مقابل غرب ایستاد و از مسلمانان خواست به احیا و تقویت این بینش و نگرش بپردازند.

در نتیجه دامنۀضد استعماری و ضد غربی اقبال به مراتب وسیع تر و ژرف تر از مبارزات گاندی، مصدق و جمال عبدالناصر بود. زیرا مبارزه اقبال بر یک جهان بینی و مکتب استوار است که همانا مکتب توحیدی و جهان بینی اسلام می باشد. (جامعه شناسی غربگرایی، 1377، ص202204)

وی افق های جدیدی را فرا روی ملت های ستم کشیده مسلمان گشود و به ایشان روحیۀتازه بخشید. اقبال و اندیشمندانی از سنخ او، به مسلمانان نوید دادند که تمدن منحط غربی در حال فرو افتادن و از هم گسیختگی است و آثارش به صورت «هیپی گری» و «پوچ گرایی» پدیدار گشته است و به جای این تمدن در حال سقوط، تمدن اسلامی با شکوه و عظمتی بیش از پیش درحال زایش مجدد است که سرچشمۀآن کتاب تمدن آفرین و فرهنگ ساز قرآن است:

چون مسلمانان اگر داری جگر

در درون خویش و در قرآن نگر

صد جهان تازه در آیات اوست

عصرها پیچیده در آنات اوست

یک جهانش عصر حاضر را بس است

گیر، اگر در سینه دل معنی رس است

چون کهن گردد جهانی در برش

می دهد قرآن جهانی دیگرش

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص307)

آه از افرنگ و از آیین او

آه از اندیشۀلادین او

علم حق را ساحری آموختند

ساحری نی، کافری آموختند

هر طرف صد فتنه می آرد نفیر

تیغ را از پنجۀرهزن بگیر

ای که جان را باز می دانی ز تن

سحر این تهذیب لادینی شکن

روح شرق اندر تنش باید دمید

تا بگردد قفل معنی را کلید

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص410)

4- 3- انسان شناسی و انسان گرایی اقبال
یکی از انتقاد های اقبال به تمدن باختر، که جنبه ای فلسفی دارد، تلقی و نگاه تک بعدی به انسان است. وی معتقد است که غربیان روش تجربی را از اسلام گرفتند اما در آن افراط ورزیدند و تلاش کردند تا انسان را محدود و محصور در ماده بدانند.

از طرف دیگر اقبال به شرقیان و مسلمانان نیز می تازد و معتقد است که ایشان به جای شناخت هستی و استفاده از علوم تجربی به گوشه گیری، صوفی گری و ذهن گرایی روی آوردند.

به قول اقبال شرق حق را دید و عالم را ندید و غرب عالم را دید و حق را ندید. هر دو گرفتار یکسونگری غیر اسلامی گردیدند و بنابراین از سعادت بازماندند.

این درحالی است که اسلام نگرش یک بعدی را طرد می کند و معتقد است که انسان با تربیت و تهذیب جسم و روح می تواند به سعادت حقیقی خویش نائل شود.

از همین روی اقبال پیوسته از مسلمانان می خواهد که به قرآن و خویشتن خویش بازگردند و بدانند این تمدن پرزرق و برق باختر با نگاه یک سویه به بشریت، در حال سقوط و انحطاط است:

غربیان را زیرکی ساز حیات

شرقیان را عشق راز کائنات

زیرکی از عشق گردد حق شناس

کار عشق از زیرکی محکم اساس

عشق چون با زیرکی همبر شود

نقشبند عالم دیگر شود

خیز و نقش عالم دیگر بنه

عشق را با زیرکی آمیز ده

شعلۀافرنگیان نم خوده ای است

چشم شان صاحب نظر دل مرده ای است

سوز و مستی را مجو از تاک شان

عصر دیگر نیست در افلاک شان

زندگی را سوز و ساز از نار توست

عالم نو آفریدن کار توست

(کلیات اقبال، 1366، ص306)

اقبال در جای دیگر در خصوص انحطاط فرهنگ مغرب زمین چنین می سراید:

آدمیت زار نالید از فرنگ

زندگی هنگامه برچید از فرنگ

پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟

باز روشن می شود ایام شرق؟

یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد

زیر گردون رسم لادینی نهاد

گرگی اندر پوستین بره ای

هر زمان اندر کمین بره ای

مشکلات حضرت انسان از اوست

آدمیت را غم پنهان از اوست

در نگاهش آدمی آب و گل است

کاروان زندگی بی منزل است

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص409)

محوریت بعد حیوانی و جسمانی انسان در غرب، واقعیتی بود که اقبال آن را درک کرده بود. تمدن غرب با این همه طمطراق و زرق و برقش چیزی برای بشریت به جز ناامیدی، یأس و پوچی به همراه نداشته و ندارد.

لذت محوری و اومانیسم مکتبی است که نظام ها و دولت های غربی مبتنی بر آن اداره می شوند. این حقیقت را اقبال دید و مسلمانان و جوامع اسلامی را از افتادن در درون آن هشدار داد.

5- 3- کوشش جمعی و عمل گرایی
اقبال مبتنی بر انسان شناسی نشأت گرفته از وحی علاوه بر اکتساب سجایای اخلاقی و تهذیب روح، تسخیر جهان هستی را در راستای برآوردن نیازهای انسان ها و نه به بردگی کشیدن آنها، از وظایف انسان مسلمان می دانست.

از همین روی وی نظام ها و سیستم های حکومتی سرمایه داری و مکاتب اجتماعی و سیاسی غربی را نوعی بردگی و برده داری جدید می دانست.

درهمین راستا به نظر اقبال مشکل اصلی جوامع اسلامی عدم تلاش در بهبود وضعیت مادی و دنیوی خود است. او می گفت مسلمانان با توجه به قرآن و آموزه های وحیانی باید بیشتر از غربیان در تسخیر عالم و پیشرفت مادی و اقتصادی نائل شوند. برهمین اساس وی مسلمان زحمت کش را تحسین می کرد.

فلسفۀاجتماعی او فلسفۀیک انسان کوشا بود. همان گونه که یکی از دانشمندان پاکستانی یادآور شده است، اقبال رسالت خود را در بر انگیختن کوششی خلاق و سازنده، در میان مسلمانان، و آغشتن بیننده به ناشکیبایی و بی تابی ناآرام می بیند. (ملی گرایی اسلام در هند و پاکستان، ص242) او به نام اسلام مردم را به کار و عمل فرا می خواند.

در برابر رنگ باختن جامعۀاسلامی، خودشناسی را به عنوان درمان و چارۀاصلی مورد نگرش و بررسی قرار می دهد. زندگی نباید راکد بماند، بلکه بایستی دگرگونی پذیرد. زنده ماندن و زندگی کردن مقصود این دنیا نیست بلکه هدف تغییر و دگرگونی است. ایدۀاجتماعی اقبال بر پایۀتصور پیکار مداوم در برابر پلیدی و زشتی اجتماعی پی ریزی شده بود. (ماهتاب شام شرق، 1385، ص433)

اقبال در اسرار خودی زغال نرم (نمونۀانسان بی اراده) را با الماس (نمونۀانسان کوشا) را در مقابل یکدیگر قرار می دهد:

فارغ از خوف و غم و وسواس باش!

پخته مثل سنگ شو الماس باش!

در صلابت آرزوی زندگی است

ناتوانی: ناکسی ناپختگی است

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص40)

اقبال در برابر این بیان دکارت که گفته بود «من فکر می کنم پس هستم»، می گوید: «من می کوشم پس هستم». از دیدگاه اقبال، کوشش بشر تجلی و نمود آزادی ارادۀاوست.

اوکوشید تامیان تعبیر آزادی ارادۀکانت و بیان صوفیانه انسان کامل هماهنگی ایجاد کند. اقبال پیوند و بستگی مستقیمی میان جاودانگی و مانایی بشر و کوشش او در زمین می دید، ولی معتقد بود که هر کوشش نمی تواند درست باشد؛ تنها کوششی که برای جامعه سودمند است، درست و مطابق با واقعیت جهان می باشد.

بیان اقبال از پیشرفت اجتماعی، بر پایۀتصور کشمکش میان دو اصل اساسی یعنی نیکی و بدی استوار بود.

پس از پذیرش آزادی انسان از منظر اسلام، جامعه و دولت باید از هرگونه تعصب مذهبی کناره گیری کند و از منافع مسلمان و نامسلمان با بی طرفی بسیار دقیقی حمایت کند. (ماهتاب شام شرق، 1385، ص434)

4- اقبال و دنیای امروز
آنچه را که ما امروز بر روی شاخهها می بینیم، اقبال در ریشه و اعماق می دید! خیزش و بیداری جوامع اسلامی و سقوط دیکتاتورهای کشورهای اسلامی شاهد صدقی بر این ادعاست.

اقبال می دانست که غرب به دنبال غارت شرق مسلمان و بازی دادن آنهاست. او می دید که غرب و استعمار در حال استحالهی هویت مسلمانان و تغییر فرهنگ آنان است. مسلمانان تازه بیدار شده اند و دریافته اند که غرب به سرکردگی آمریکا هدفی جز دزدیدن ثروت ها و سرمایه های ملل ضعیف ندارند و دموکراسی، لیبرالیسم، جمهوریت و. . . همگی ابزارهای ایشان برای رسیدن به مقاصدشان است.

مگر همین دیکتاتورهای منطقه را چه کسی بر سرکار آورد و کمک کرد تا به حکومت و سلطۀشان تداوم بخشند؟ غرب با حربهی قدیمی و کارساز اختلاف بینداز و حکومت کن، سال هاست که بر جوامع اسلامی حکومت می کند.

حقیقتی که اقبال دریافته بود و جوامع اسلامی را با وجود اختلاف در زبان، نژاد و. . . به وحدت و اتحاد حول یکتاپرستی، قرآن و نبوت پیامبر خاتمش(ص) دعوت می کرد. او می دانست تفرقه همان چیزی است که استعمار بر روی آن برنامه ریزی کرده است.

گرچه این مطلب تا اندازه ای آرمانی به نظر می رسد اما باید دانست که تا جوامع اسلامی به همبستگی و اتحاد دست نزنند، تجدید شکوه و حیات فرهنگ و تمدن اسلامی خیالی بیش نخواهد بود.

این مرزهای جغرافیایی مصداق روشن تفرقه و اختلاف بین جوامع اسلامی است. مرزهایی که توسط استعمارگران همچون انگلیس ایجاد شد و نتیجۀآن تفرقه و اختلافی است که بین کشورهای اسلامی دیده می شود.

این مرزها باعث شد که مسلمانان ملیت اصلی خود که همان ملت ابراهیمی و اسلامی است فراموش کنند و گرفتار نژادگرایی و قومیت گرایی شوند.

امروز ما شاهد شکست هیمنه و اقتدار غرب هستیم. نظام سرمایه داری امروز در بحران به سر می برد همانگونه که مارکس نیز وعدۀآن را داده بود (جورج ریتزر، 1388، ص193) و گویا اقبال می دید که می گفت این فرهنگ یک سویه به اضمحلال و سقوط نزدیک است:

شعلۀافرنگیان نم خوده ای است

چشم شان صاحب نظر دل مرده ای است

سوز و مستی را مجو از تاک شان

عصر دیگر نیست در افلاک شان

زندگی را سوز و ساز از نار توست

عالم نو آفریدن کار توست

(کلیات اشعار فارسی اقبال، 1366، ص306)

منابع

1- اقبال، جاوید، زندگی و افکار علامه اقبال لاهوری، ترجمۀشهیندخت کامران مقدم، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، مشهد 1372ش.

2- ریتزر، جورج، نظریۀجامعه شناسی در دنیای معاصر، ترجمۀمحسن ثلاثی، انتشارات علمی، چاپ چهاردهم، تهران 1388ش.

3- ساکت، محمد حسین، ماهتاب شام شرق (گزاره و گزینۀاندیشه شناسی اقبال)، میراث مکتوب، چاپ اول، تهران 1385ش.

4- شادروان، حسن، اقبال شناسی، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، تهران 1371ش.

5- لاهوری، محمد اقبال، کلیات اشعار اقبال لاهوری « بامقدمه احمد سروش»، انتشارات سنائی، چاپ دوم، تهران 1366ش.

6- معاونت فرهنگی  تربیتی اتحادیه انجمن های فرهنگی طلاب، چراغ لاله، چاپ اول، قم 1382ش.

7- نقوی، علی محمد، جامعه شناسی غرب گرایی، انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم، تهران 1377ش.

نظر شما