زیارت در آیینة ادب فارسی
مجله فرهنگ زیارت تیر ماه سال 1388 شماره دو
اهل بیت آفتاب[1]
جواد محدثی
محمّد9 ساقی بزم وجود است
جهان مست از می غیب و شهود است
ولایت همچو می، در جامِ هستی است
غدیرخم، خم این شور و مستی است
علی عطر و جهان گلخانة اوست
حقیقت، برگی از افسانة اوست
هرآنکس درس عقل و فطرت آموخت
مرام دوستی با عترت آموخت
شما ای عترت مبعوث خاتم
شما ای برترین اولاد آدم
شما از اهل بیت آفتابید
گل جان محمّد را گلابید
جهان جسم و شما جان جهانید
شما هم آشکار و هم نهانید
شما اسرار هستی را امینید
فروغ آسمان، روی زمینید
امیر کشور دلها شمایید
شما آیینه های حق نمایید
شما یک نور، در چندین رواقید
شما نور حجازید و عراقید
فروزان مشعل همواره جاوید
شمایید و شمایید و شمایید
دیانت بی شما کامل نگردد
بجز با عشقتان دل، دل نگردد
کدام عاشق در این ره در بلا نیست؟
کدامین دل شما را مبتلا نیست؟
اگر در سوگتان شد دیده نمناک
اگر از عشقتان دل گشت غمناک
گواه عشق ما این دیده و دل
رساند «اشک» و «غم» ما را به منزل
شما راه سعادت را دلیلید
شما مقصود هر ابنُ السّبیلید
شما حقّید و دشمن ها سرابند
کفی پوچند و چون نقشی برآبند
شما تفسیر «نور» و «الضّحی» یید
شما معنای قرآن و دعایید
امامید و شهیدید و گواهید
مصون از هر خطا و اشتباهید
شما راه خدا را باز کردید
شهادت را شما آغاز کردید
فداکردید جان، تا دین بماند
به خون خفتید، تاآئین بماند
شما نور خدا در روی خاکید
صراط مستقیم و راه پاکید
شما شیرازة امّ الکتابید
شما میزان حق، روز حسابید
تولاّی شما فرض خدائی است
قبول و ردّ آن مرز جدائی است
هر آنکس را که در دین رسول است
ولایت، مُهر و امضای قبول است
اگر مولا «ولی» می شد چه می شد؟
خلیفه گر «علی» می شد، چه می شد؟
ولی خاتم دوباره بی نگین شد
عدالت با علی خانه نشین شد
سقیفه ساعد ماتم شد آنروز
نصیب و سهم شیعه، غم شد آنروز
دوباره بولهب آتش برافروخت
در بیت النّبی در شعله اش سوخت
سران توطئه با هم نشستند
دل و پهلوی عصمت را شکستند
هزاران دست بیعتگر کجا رفت؟
وفا با آل پیغمبر کجا رفت؟
اگر پیمان مردم با «ولی» بود
اگر پیوند با «آل علی» بود
نه فرمان نبی ازیاد می رفت
نه رنج و زحمتش بر باد می رفت
نه بر روی زمین می ماند قرآن
نه «قدرت» تکیه می زد جای «برهان»
نه حق، بی یاور و مظلوم می ماند
نه امّت از علی محروم می ماند
نه زهرا کشته می شد در جوانی
نه می شد خسته از این زندگانی
نه از دست ستم می خورد سیلی
نه رویش می شد از بیداد نیلی
نه بازویش کبود از تازیانه
نه دفن او شبانه مخفیانه
نه تیغ کینه در دست جنون بود
نه محراب علی رنگین زخون بود
نه خون دل نصیب مجتبی بود
نه پرپر لاله ها در کربلا بود
نه زینب بذر غم می کاشت در دل
نه می زد سر زغم بر چوب محمل
بقیع ما نه غم افزای جان بود
نه ویران و چنین بی سایبان بود
غدیر خم اگر سایه فکن بود
«ولایت»، اهرمی دشمن شکن بود
صفوف ما جدا از هم نمی شد
شکوه و عزّت ما کم نمی شد
نه بذر فتنه می پاشید دشمن
نه «ما» تقسیم می شد بر «تو» و «من»
نه صدها بار می مُردیم هر روز
نه جام زهر می خوردیم هر روز
کنون مائیم و درد داغداری
کنون مائیم و اشک و سوگواری
هنوز اشک عزا پیوسته جاری است
رواق چشممان آیینه کاری است
غدیر ما محّرم دارد امروز
محّرم، بذر غم می کارد امروز
ولایت، گنج عشقی در دل ماست
محبّت هم سرشته با گِل ماست
شما آلِ رسولِ خاتم استید
که با جود و کرم میثاق بستید
دل و جان جهانی عاشق آباد
فدای نام شیرین شما باد
کریمان، با بَدان هم بد نکردند
کسی را از درِ خود ردّ نکردند
اگر ناقابلیم و شرمساریم
بجز عشق شما چیزی نداریم
شما در ظاهر و باطن امیرید
عنایت کرده، دست ما بگیرید
مدینه ـ غدیر 1411 تیر 1370
کربلا، آیینة عشق
کربلا، آیینة عشق خداست
در نمازِ مِهر، خاکش مُهر ماست
باغسار عشق یزدانی بوَد
هرچه می گوییم و می دانی بوَد
برکة خون است و اقیانوس عشق
چشمه سار جوشش ناموس عشق
خاک خون آلوده، امّا چون شفق
تابناک آیینة گلگون حق
خاک گفتن این مکان را نارواست
این شفق آیینة خون خداست
این چکار حشمت و آزادگی است
قلّة نستوه هر دلدادگی است
برج بیداری است این، گودال نیست
جز به خون عشق، مالا مال نیست
(علی موسوی گرمارودی)
هوای کربلا
نمی رود ز دل برون هوای تو
نهاده ام سرِ ادب به پای تو
تو سروری و سربلندیام ز توست
خوشم از این که گشته ام گدای تو
نوشته نام پاک تو به لوح دل
دلم پر از شمیم کربلای تو
به جام جان نریخت مهرِ دیگری
از آن دمی که دل شد آشنای تو
به زخم دل نهاده مرهم غمت
خریده ام به جان خود بلای تو
تو آفتاب و جلوة جمال حق
من عاشقی که گشته مبتلای تو
روا بود که در ره خدا و دین
تمام هستی ام شود فدای تو
(جواد محدثی)
قبلة ما حرم توست حسین!
ای حسین، ای غم تو همدم ما
ای تو خود شاهد اشک غم ما
ای به هر رنج و غمی محرم ما
ای خجل از کَرَم تو کمِ ما
تو کریمی و تو مولا، تو ولی
ای جگر گوشة زهرا و علی
دل ما غرق غم توست حسین
سرما و قدم توست حسین
کمِ ما و کرم توست حسین
قبلة ما حرم توست حسین
به صفای دل صحرا سوگند
به نماز شب زهرا سوگند
ای که ناز تو خریدن دارد
بار عشق تو کشیدن دارد
گل ز گلزار تو چیدن دارد
حرم پاک تو دیدن دارد
به غم گفته و ناگفته قسم
به شهیدانِ به خون خفته قسم
ای حسین ای پسر خون خدا
ای تو روشنگر مصباح هدی
ای جمال تو بهشتِ شهدا
ما و دل از تو بریدن؟ ابدا
صف اصحاب محبت صف ماست
جان اگر می طلبی در کف ماست
تو که خود مردِ ره توحیدی
تو که در ظلمت شب توحیدی
تو که از شاخة غم گل چیدی
تو که خود داغ برادر دیدی
سوخته حاصل ما را بنگر
داغ های دل ما را بنگر
(محمد جواد غفور زاده (شفق))
آبروی وفا
به یاد علمدار رشید کربلا، ابوالفضل العباس(ع)
ای آبروی عالم جان، خاک پای تو
ای کرده جان به دوست فدا، جان فدای تو
بال فرشته، فرش رهِ زائران توست
ای آفتاب، سایه نشین لوای تو
ای یاور حسین و علمدار کربلا
دارد بهشت، رایحة کربلای تو
بیند چو پایگاه تو در حشر هر شهید
حسرت برد زحشمت بی انتهای تو
بوسیدن ضریح تو ما راست آرزو
دلهای ما به سینه تپد از برای تو
هیچ آشنا ز نزد تو نومید برنگشت
خوش باد حال آنکه بود آشنای تو
هر مشکلی که ریخت به جانم شرار غم
حل شد به یک اشارة مشکل گشای تو
قربان شور عشق تو ای میر کربلا
شد نینوا پر از عظمت از نوای تو
سقّای کربلایی و لب تشنه جان دهی
در پیش آب، جان به فدای وفای تو
دیگر ندید مثل وفای تو روزگار
باشد خجل فرات هنوز از وفای تو
دیگر ندید دیدة گردون برادری
هرگز به پاکبازی و صدق و صفای تو
بعد از تو خاندان حسینی نیافتند
پشت و پناه و ملجأ دیگر به جای تو
مرحوم حجت الاسلام بهجتی (شفق)
سفر به کربلا
خرّم دلی که منبع انهار کوثر است
کوثر کجا ز دیدة پر اشک بهتر است
نام حسین و کربلا هر دو دلرباست
نام علی اکبر از آن دلرباتر است
رفتم به کربلا به سرقبر هر شهید
دیدم که تربت شهدا مشک و عنبر است
هر یک مزار مرقد شان چهار گوشه داشت
شش گوشه یک ضریح در آن هفت کشور است
پرسیدم از کسی سببش را، به گریه گفت
پایین پای قبر حسین، قبر اکبر است
نزدیک نهر علقمه دیدم یکی شهید
گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگر است
گفتا خموش باش که عباس نوجوان
منظور او ادب به جناب برادر است
رفتم به خیمگاه، شنیدم به گوش دل
آنجا فغان زینب مظلوم اطهر است
رفتم به کربلا به سر تربت علی
دیدم که بارگاه علی عرش اکبر است
برگشتم از رواق و شدم وارد حرم
دیدم که چشم نوحِ نبی جای حیدر است
«ناصر» چو برنجف برسید و به گریه گفت
هرصبح و شام، چشم امیدم به این در است
(ناصر قاجار)
کربلای دل
بیا که خیمه در این کربلای دل بزنیم
که نینواست، نوایی به نای دل بزنیم
هوا هوای غم و فصل، فصل قربانی است
بیا سری به سرای منای دل بزنیم
ز دشت مروة خونین کربلای حسین
پلی زعشق، به پای صفای دل بزنیم
دلم هوای خوش بال و پر زدن دارد
بیا که بال و پری در هوای دل بزنیم
دل است و سوز غم و نای نینوای عطش
به نای آتش از این ره نوای دل بزنیم
برای سوز گریزی به ظهر عاشورا
بیا که خیمه در این کربلای دل بزنیم
(حمدالله رجایی)
یاد حسین(ع)
ای یاد تو در عالم، آتش زده بر دل ها
هرجا ز فراق تو چاک است گریبان ها
ای گلشن دین سیراب، با اشک محبّانت
از خون تو شد رنگین، هر لاله به بستان ها
بسیار حکایت ها گردیده کهن، امّا
جانسوز حدیث تو، تازه است به دوران ها
یک جان به ره جانان دادی و خدا داند
کز یاد تو چون شورد تا روز جزا جان ها
در دفتر آزادی، نام تو به خون ثبت است
شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها
این سان که تو جان دادی، در راه رضای حق
آدم به تو می نازد، ای اشرف انسان ها
قربانی اسلامی، با همّت مردانه
ای مفتخر از عزمت، همواره مسلمان ها
(ناظر زاده کرمانی)
[1] . مضامین این مثنوی برگرفته از متن زیارت نامهها و روایات مناقب اهل بیت: است.
نظر شما