مرجعیت شیعه و مقاومت در برابر اشغالگران
مجله فرهنگ زیارت فروردین ماه سال 1388 شماره یک
نویسنده : ابوذر بریری
بسیج مردم در برابر بیگانگان
جنگ جهانی اول در ماه رمضان 1332 برابر با اوت 1914 م. آغاز شد و در پی آن، سرزمین اسلامی عراق، مورد تجاوز قوای نظامی انگلیسی قرار گرفت. آیة الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی یکی از مراجع بزرگ نجف با صدور نامه ها و فتواهایی، مردم عراق را برای دفاع از سرزمین اسلامی، بسیج کرد. او نامه هایی خطاب به شیخ خزعل، حاکم منطقه خوزستان نوشت و از وی خواست که عشایر منطقه را بر ضد نیروهای اشغال گر، آماده نماید. همچنین نامه های دیگری به همین مضمون، خطاب به سران عشایر در ناصریه فرستاد و نامه های دیگری نیز برای عشایر زیرچ و شطره، ارسال کرد.[i]
آن فقیه بزرگ در یکی از نامه هایش خطاب به خیون العبید یکی از رهبران و شیوخ عشایر، چنین می نویسد:
اما بعد، همان طوری که هجوم کفار به کشورهای اسلامی و نیز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدی، «یریدون لیطفئوا نور الله بافواهم و یا بی الله ان یتم نوره»، لذا بر تو و جمیع مسلمین تحت امر تو واجب می کنم برای دفع کفار به سوی بصره روی آوری. این امر بر تو و کسانی که کلام من به آنان می رسد، واجب است که با مال، جان، اسلحه، مردان و اسب هایشان، دفاع کنند. هیچ مسلمان متمکن، عذری ندارد. حکومت و سایر مسلمانان، فرقی ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساوی هستند.[ii]
عالمان، استادان و طلاب زیادی در خط مقدم این جبهه حاضر شدند و با دشمن جنگیدند. در این نبرد، آیة الله سید محمد تقی خوانساری به اسارت دشمن در آمد و به کشور هند برده شد. سید محمد یزدی پسر بزرگ آیة الله سید محمد کاظم یزدی در نبرد تن به تن با اشغال گران، به شهادت رسید و کشور عراق به تصرف کامل نیروهای انگلیسی در آمد. سران نظامی و سیاسی دولت انگلیس در تلاش و تکاپو بودند تا مرجع تقلید شیعه را هر طور شده، به آرامش و سکوت وا دارند و به اشغال گری خود ادامه دهند و برای این کار، به ترفند رشوه و تألیف قلوب، روی آوردند.
دیدار سررونالد با آیة اله سیدکاظم یزدی
سر رونالد استورز یکی از مأموران سرشناس انگلستان که اطلاعات جامعی پیرامون مردم مسلمان مشرق زمین، به ویژه کشورهای عربی داشت و به زبان عربی هم کاملاً مسلط بود، در سال 1917م. برابر با 1336ق. جهت دیدار با آیة الله سید کاظم یزدی در نجف، عازم این شهر شد. او این رخداد تاریخی را چنین نقل می کند:
... روز بیستم ماه مه سال 1917 م. دو ساعت و چهل دقیقه بعدازظهر از کوفه به نجف آمدیم. پس از کمی استراحت در هوای خنک زیرزمین (سرداب)، همراه سید عباس کلیدار، در حدود ساعت پنج بعدازظهر و نیز به همراه «کاربت»، یکی از مأموران کمیساریای انگلیس در بغداد، برای ملاقات سید محمد کاظم یزدی که کلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حرکت کردیم.
وی چندان احساس خوبی نسبت به ما نداشت؛ حتی هدیه ای را که به مبلغ دویست لیره قبلاً به او تقدیم شده بود، قبول نکرده و آن را برگشت داده بود.[iii] کاربت این مرتبه دستور داشت که با مبلغ هزار لیره به او نزدیک شود و با ناامیدی از این که بتواند سید را مجبور به پذیرفتن آن مبلغ بنماید، از من خواهش کرد که در این کار، به او کمک کنم. من با کمال احتیاط، این مأموریت را قبول کردم و پاکت محتوی اسکناس را در جیب خود گذاشتم و همراه کاربت به طرف منزل سید شتافتم. چند دقیقه در حیاط منزل سید منتظر شدیم؛ سپس طلبه ای موقر به جایگاه او رفته، ورود ما را خبر داد. سید که بسیار پیر بود و عمامه کوچک و سیاهی بر سر داشت و محاسن و ناخن هایش با حنای قرمز خیلی خوبی رنگ شده بود و درخشندگی خاصی داشت، بیرون آمد و با کمال سردی و بی اعتنایی به ما خوش آمد گفت و ما را روی حصیری که در بیرون اتاقش افتاده بود، نشاند. من متوجه نفوذ زیاد و حسن شهرت او بودم. در خطوط صورت او، قوه جازبه ای وجود داشت و در وجود نحیف و خسته او، قدرت و نفوذی خارق العاده موجود و بیانش بسیار سحرآمیز بود و من کمتر در کشورهای اسلامی، نظیر آن را دیده بودم. پس از سلام و تعارفات معمول گفتم: هر فرمایشی که داشته باشید، انجام آن مورد اطاعت خواهد بود. او جواب داد: به عتبات مقدسه توجه کنید. تصور کردم منظور او از عتبات مقدسه، آقایان علما و مجتهدین است و بعد لزوم استخدام شیعیان در شهرهای شیعه نشین عراق را گوشزد نمود و دستور داد که بایستی دکتر مظفربیک و جهان بابا، دو تن از شیعیان را که در بغداد توقیف بودند، آزاد کنید و میرزا محمد را به فرمانداری نجف تعیین کنید... من گفتم: اوامر عالی را به کمیسر عالی انگلستان در عراق، اطلاع خواهم داد.... [iv]
در همین حال، سر رونالد، به بهانه این که تعداد بسیاری از شیعیان فقیر از دولت انگلیس تقاضای یاری کردند، پاکت پول را جلوی مرجع تقلید بزرگ نجف گذاشت؛ اما سید خیلی صریح و قاطع، آن را رد کرد و مأموران انگلیس مجبور شدند تا موضوع بحث را تغییر دهد.
او در ادامه می گوید:
... بعد از دقایقی که به این منوال گذشت، من عزم خداحافظی و بازگشت به منزل کردم و بار دیگر هزار لیره را خواستم تقدیم سید کنم؛ ولی او با کمال ادب و احترام، عذر خواست و من از منزل بیرون آمدم...». به اعتقاد من، تنها چیزی که سید به آن اعتنایی نداشت، مال دنیا بود. اگر وی به مال دنیا دل بسته بود، باید در برابر پول، آن هم به شکل محترمانه که هیچ گونه توهم رشوه و طعنه در آن نبود، خضوع می کرد و آن را می پذیرفت. این روحیه ای بود که در هیچ جایی از ممالک اسلامی، یافت نمی شد و وجود چنین شخصیت های معنوی، بسیار بعید بود.... [v]
دفاع از مردم نجف
وقتی اشغال گران انگلیسی در تطمیع و دادن رشوه رسوا شدند، راه خشونت و اذیت را در پیش گرفتند. یک روز حاکم انگلیسی نجف به منزل آیة الله یزدی آمد و خطاب به وی گفت: دولت انگلیس از شما می خواهد که شهر نجف را ترک کنید و به کوفه بروید؛ چون در نظر داریم اهالی نجف را تنبیه و تأدیب کنیم. آیة الله یزدی در پاسخ با آرامش کامل فرمود: من به تنهایی خارج شوم یا با اهل بیتم؟ او گفت: البته با اهل بیت. سید جواب داد: مردم نجف، همه اهل بیت من هستند؛ بنابراین، من خارج نمی شوم؛ بگذار آن چه به اهل بیت من می رسد، به من نیز وارد شود.[vi]
فقیه نجف تا آخرین لحظات عمر، با عزّت زیست و هرگز به اشغال گری بیگانگان در عراق تن نداد و اعتراض خود را به اشغال گران اعلام نمود؛ تا این که در ماه رجب سال 1337 ق. به گونه ای مشکوک ـ و با احتمال مسمومیت ـ چشم از جهان فرو بست.
سوتیتر:
. بر تو و جمیع مسلمین تحت امر تو واجب می کنم برای دفع کفار به سوی بصره روی آوری. این امر بر تو و کسانی که کلام من به آنان می رسد، واجب است که با مال، جان، اسلحه، مردان و اسب هایشان، دفاع کنند. هیچ مسلمان متمکن، عذری ندارد. حکومت و سایر مسلمانان، فرقی ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساوی هستند
. به اعتقاد من، تنها چیزی که سید به آن اعتنایی نداشت، مال دنیا بود. اگر وی به مال دنیا دل بسته بود، باید در برابر پول، آن هم به شکل محترمانه که هیچ گونه توهم رشوه و طعنه در آن نبود، خضوع می کرد و آن را می پذیرفت. این روحیه ای بود که در هیچ جایی از ممالک اسلامی، یافت نمی شد و وجود چنین شخصیت های معنوی، بسیار بعید بود....
[i] سلیم الحسین، دور علماء الشیعة فی مواجهة الاستعمار، ص 85 و 91.
[ii] همان، ص 88.
[iii] جعفر خلیلی، موسوعة العتبات المقدسه، بخش نجف، ج 6، ص 256.
[iv] همان، ص 257.
[v] همان.
[vi] همان.
نظر شما