موضوع : پژوهش | مقاله

نقش علماى نجف در استقلال عراق

مجله  فرهنگ زیارت  تیر ماه سال 1389 شماره ششم 

نویسنده : عبدالرحیم میانجى
جنگ جهانى اول
در ماه اوت ١٩١۴ میلادى برابر با رمضان ١٣٣٢ قمرى آرشیدوک فردیناند، ولیعهد امپراتورى اتریش در شهر سارایوو به دست یک دانشجوى صرب ترور شد. جنگ جهانى اول به همین بهانه در ٢٨ ژوئن همان سال آغاز شد و تا سال ١٩١٨ ادامه یافت.[1] یک سوى این نبرد، دولت‌هاى آلمان، اتریش و ایتالیا قرار داشتند که به آنها «متحدین» مى‌گفتند. در مقابل، دولت‌هاى فرانسه، انگلیس و روسیه تزارى بودند که به نام «متفقین» شناخته مى‌شدند. بعدها عثمانى و بلغارستان به متحدین پیوستند و ژاپن، پرتغال، آمریکا، یونان، برزیل و رومانى هم از متفقین حمایت کردند. هدف اصلى، رقابت دولت‌هاى بزرگ بر سر مستعمرات، مسائل نظامى و توسعه طلبى‌هاى آنان بود. حدود پانزده میلیون نفر در این جنگ کشته شدند و چهار امپراتورى اتریش، آلمان، روسیه تزارى و عثمانى از هم پاشیده و منقرض شد.

علماى بزرگ نجف به سبب انقلاب مشروطه و بعضى رخدادهاى آن در ایران، دچار تشتت آراء و اختلاف نظرهاى بسیارى شده و گاه از هم گله‌مند بودند، ولى این جنگ و بعد تهاجم سربازان انگلیسى به سرزمین عراق، دوباره جبهه علماى شیعه را متحد و یک‌پارچه کرد و حتى جبهه متحد اسلامى متشکل از علماى شیعه و سنى بر ضد اشغالگرى تشکیل شد. در این ایام سرزمین عراق، تحت حکومت عثمانى اداره مى‌شد و قواى انگلستان به قصد سرنگونى عثمانى به این کشور هجوم آورده بود. در همین ایام لیبى (طرابلس) که تحت امپراتورى عثمانى قرار داشت، به تصرف نیروهاى نظامى ایتالیا درآمد.[2]

جنبش مراجع و علماى نجف
وقتى خبر تجاوز نیروهاى نظامى ایتالیا به طرابلس که با اشغال شمال و جنوب ایران توسط قواى روسیه و انگلیس هم‌زمان شده بود، به اطلاع علما رسید، آیةالله سید محمد کاظم طباطبایى یزدى (متوفاى ١٣٣٧ ق) یکى از مراجع بزرگ نجف و رئیس حوزه علمیه، با صدور فتوایى همه مسلمانان را به دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى دعوت کرد:

«بسم الله الرحمن الرحیم. در این ایام که دول اروپایى مانند ایتالیا به طرابلس غرب (لیبى) حمله نموده و از طرفى روس‌ها شمال ایران را با قواى خود اشغال کرده‌اند و انگلیسى‌ها نیز نیروهاى خود را در جنوب ایران پیاده کرده‌اند و اسلام را در معرض خطر نابودى قرار داده‌اند، بر عموم مسلمین از عرب و ایرانى واجب است که خود را براى عقب راندن کفار از ممالک اسلامى مهیا سازند و از بذل جان و مال در راه بیرون راندن نیروهاى ایتالیا از طرابلس غرب و اخراج قواى روس و انگلیس از ایران هیچ فروگذار نکنند؛ زیرا این عمل از مهم‌ترین فرایض اسلامى است تا به یارى خداوند، دو مملکت اسلامى از تهاجم صلیبى‌ها محفوظ بماند. سید محمد کاظم یزدى.»[3]

پس از آن، دولت انگلیس نیروهاى خود را از بمبئى هندوستان به سوى آب‌هاى خلیج فارس فرستاد و در نواحى بحرین مستقر کرد و در ٢۵ ذیحجه ١٣٣٢ وارد مرز عراق شد و شهر فاو را به تصرف خود درآورد. در این هنگام دولت عثمانى اگر چه نیروهاى خود را براى دفاع از منطقه، بسیج کرده بود، ولى این اقدامات هرگز نمى‌توانست کافى باشد و نیاز شدیدى به حمایت معنوى و عملى علماى شیعه داشت. علماى شیعه در نجف به مرجعیت آیةالله سید کاظم یزدى با این‌که تا آن روز چندان دل خوشى از حکومت آستانه و دولت عثمانى نداشتند، ولى در این مرحله، براى دفاع از حریم اسلام و مسلمین و به عنوان وظیفه دینى و اجتماعى، وارد عرصه دفاعى و نظامى شدند. در ٢۶ ذیحجه نامه‌اى از مردم بصره به حوزه نجف رسید که از گسترش تجاوزگرى‌هاى قواى انگلیس از فاو به سوى بصره و حوالى آن حکایت مى‌کرد.

علما و مراجع نجف بى‌درنگ به اتفاق به پا خاستند و براى تبادل نظر و چاره‌اندیشى در مسجد هندى اجتماع کردند. در این مجلس آقایان: سید محمد سعید حبوبى، شیخ عبدالکریم جزائرى و شیخ جواد جواهرى در سخنانى حماسى، به تجزیه و تحلیل اوضاع پرداخته و ضرورت تجهیز و بسیج عمومى براى دفاع از حریم سرزمین‌هاى اسلامى را گوشزد نمودند. مرجع بزرگ شیعه آیةالله طباطبایى یزدى در صحن حرم امام على (علیه السلام) به منبر رفت و مردم را به دفاع از اسلام دعوت کرد و فرمود: «بر ثروتمندانى که از شرکت در جبهه‌هاى نبرد عاجز هستند، لازم است از مال و ثروت خود در راستاى تقویت مجاهدان مضایقه نکنند» .[4]

صدور حکم جهاد

آیةالله یزدى تنها به تشکیل جلسه و سخنرانى بسنده نکرد؛ بلکه در یک اقدام عملى دیگر، حکم جهاد صادر کرد و دفاع از کیان اسلام و سرزمین اسلامى را بر هر فرد مسلمان واجب عینى شمرد و در نامه‌هایى که به سران عشایر و قبایل در مناطق بصره، ناصریه، زیرج، شطره و جاهاى دیگر نوشت، همه را بر عمل به این وجوب ملزم ساخت. او در نامه‌اى خطاب به خیون العبید، از سران عشایر بصره و حومه نوشت:

«. . . اما بعد، همان‌طورى که هجوم کفار به کشورهاى اسلامى و نیز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدى یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ[5] لذا بر تو و جمیع مسلمین تحت امر تو واجب مى‌کنم براى دفع کفار، به سوى بصره روى آورى. این امر بر تو و کسانى که کلام من به آنان مى‌رسد واجب است که با مال و جان، اسلحه، مردان و اسب‌هاى‌شان دفاع کنند. هیچ مسلمان متمکنى عذرى ندارد. حکومت و سایر مسلمانان فرقى ندارند و در دفاع از اسلام همه مساوى هستند.»[6]

سید در نامه دیگرى خطاب به شیخ خزعل، از دیگر سران عشایر مى‌نویسد:
«. . . مخفى نماند، حراست از مرزهاى اسلام و مسلمین با جان و مال در مقابل تهاجم افکار، از اهم واجبات است و تو در یکى از نوارهاى مهم این مرزها سکونت دارى. پس بر تو واجب است در مقابل دشمن، از این حریم دفاع کنى؛ به هر وسیله‌اى که بر تو ممکن است. این دفاع بر سایر عشایر منطقه نیز واجب مى‌باشد و لازم است این حکم را به آنها هم ابلاغ کنى؛ همان‌طورى که کمک و یارى کفار در این تهاجم به هر نحو ممکن و از هر فرد مسلم حرام است. من امید به همت و غیرت تو دارم تا تمام سعى و تلاش خود را در جهت دفع کفار به کار بگیرى. خداوند تو را بر دشمنانش یارى خواهد کرد. ان‌شاء الله.»[7]

شیخ خزعل چون پیش از این معاهده‌اى با دولت انگلیس بسته بود، بنابراین در اجراى حکم فقیه نجف تعلل و کوتاهى مى‌کرد. به همین سبب سید یزدى نامه‌هاى متعددى به او نوشت و چون از وى ناامید شد، نامه‌هاى دیگرى خطاب به توده مردم و عشایر منطقه نگاشت و این‌گونه حجت را بر همگان تمام کرد. [8]

علماى بزرگ حوزه علمیه سامراء و کاظمین نیز از آیةالله یزدى پیروى کردند و هر کدام با صدور بیانیه‌اى، حکم به جهاد بر ضد اشغالگران و دفاع از مسلمانان دادند. آیةالله محمدتقى شیرازى (متوفاى ١٣٣٨ ق) که در حوزه سامراء مرجعیت داشت، حکم به وجوب جنگ با قواى انگلیس صادر کرد و فرزندش شیخ محمد رضا را به خط مقدم جبهه نبرد فرستاد.[9]

آیةالله شیخ مهدى خالصى (متوفاى ١٣۴۴ ق) و آیةالله سید مهدى حیدرى (متوفاى ١٣٣۶ ق) از عالمان مجاهد حوزه کاظمین، رهبرى قیام را در این شهر بر دوش گرفتند و هر یک با حکمى جداگانه مردم را به قیام دعوت کردند. شیخ مهدى خالصى در بیانیه مهمى با نام «الحسام البتّار فی جهاد الکفار» تأکید کرد که بر همه مسلمانان واجب است تمام اموال خود را در این جهاد صرف کنند تا این غائله به نفع اسلام خاتمه یابد و اگر کسى از بذل مال امتناع ورزید، بر دیگران واجب است به اکراه از وى بستانند.[10] همین‌طور آیةالله سید مصطفى کاشانى، آیةالله شیخ الشریعه اصفهانى، آیةالله میرزا مهدى خراسانى و سید على تبریزى اعلامیه‌ها و بیانیه‌هاى جداگانه‌اى در این راستا صادر کردند.[11]

حضور علما در خط مقدم جهاد
در این شرایط حساس، علما هرگز به صدور فتوا، بیانیه و سخنرانى بسنده نکردند؛ بلکه در عمل وارد میدان شدند و حتى به خط مقدم جبهه رفتند. هفتم محرم ١٣٣٣ جمعى از طلاب و فضلا به رهبرى حضرات آیات: ملا فتح الله، معروف به شیخ الشریعه اصفهانى (متوفاى ١٣٣٩ ق) ، سید على داماد، سید مصطفى کاشانى (متوفاى ١٣٣٧ ق) و پسرش سید ابوالقاسم کاشانى (١٣۴٠ ش) ، سید محمد (فرزند آیةالله سید محمد کاظم یزدى) ، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (متوفاى ١٣٣٣ ق) از نجف به سوى سماوه و ناصریه حرکت کردند. عصر روز سه‌شنبه، دوازدهم محرم نیز جمعى از مجاهدان به رهبرى آیةالله سید مهدى حیدرى (متوفاى ١٣٣۶ ق) از کاظمین به سوى جبهه‌ها حرکت کردند. مردم کاظمین این کاروان را تا بغداد بدرقه کردند و در بین راه شعارهاى بسیارى در تشویق آنان سر مى‌دادند. آیةالله گاه براى آنان صحبت مى‌کرد و مردم را به شرکت در جهاد تشویق مى‌نمود؛ به طورى که نوشته‌اند تا آخر ماه صفر، شهر کاظمین از جوانان خالى شد و فقط پیرمردان در آن به چشم مى‌خوردند. وقتى کاروان آیةالله حیدرى به شهر العماره رسید، شایع کردند که این شهر در محاصره دشمن قرار گرفته، ولى او با سخنان حماسى، حاضران را به مقاومت فرا خواند و بیم و هراس را از دل آنان زدود. آن‌گاه او و همراهان به وسیله بلم و قایق خود را به جبهه قرنه رساندند.[12]

در چهارم صفر ١٣٣٣، گروه دوم مجاهدان نجف به رهبرى حضرات آیات: شیخ عبدالکریم جزائرى، شیخ حسین حلى، شیخ حسین واسطى، شیخ جعفر، شیخ عبدالحسین، شیخ منصور محتصر و جمع زیادى از طلاب و فضلا عازم جبهه‌هاى نبرد شدند.[13]

هم‌چنین در این جنگ حضرات آیات: سید اسماعیل یزدى، سید محسن حکیم، سید شهاب‌الدین نجفى مرعشى و سید محمدتقى خوانسارى نیز حضور داشتند. آیةالله خوانسارى در این نبرد به اسارت نیروهاى انگلیسى در آمد و به سنگاپور، از مستعمرات انگلیس تبعید شد و مدت چهار سال در آن‌جا حبس گردید.[14] سپس به طور معجزه‌آسایى توسط شخصى فرارى داده شد و به ایران بازگشت و مدتى مرجعیت حوزه علمیه قم را بر عهده گرفت.[15] آیةالله مرعشى نجفى که در این نبرد طلبه جوانى بود، مسؤولیت، آب‌رسانى به رزمندگان را بر عهده داشته است.[16]

علما و طلاب با هماهنگى فرماندهان عثمانى به سه دسته تقسیم شدند: دسته اول به فرماندهى شیخ‌الشریعه اصفهانى، سید مهدى حیدرى و سید مصطفى کاشانى در جبهه مرکزى قرنه مستقر شدند؛ دسته دوم به فرماندهى شیخ مهدى خالصى و پسرش شیخ محمد، سید محمد فرزند آیةالله یزدى، شیخ جعفر راضى و سید کمال حلّى و عبدالکریم جزایرى در جبهه سمت چپ و دسته سوم نیز به فرماندهى حضرات آیات: سید محمدسعید حبوبى، سید محسن حکیم و شیخ باقر آل‌حیدر در جبهه راست شعیبه به نبرد پرداختند.[17]

مرجع تقلید شیعه آیةالله سید محمد کاظم یزدى که به سبب کهولت سن، از حضور در جبهه عاجز بود، با جسم نحیف خویش اوضاع را زیر نظر داشت و از طریق فرزندش سید محمد از وضع جبهه‌ها اطلاعات لازم را به دست مى‌آورد و در ترغیب مجاهدان هرگز درنگ نداشت. در یکى از نامه‌هاى این مرجع بزرگ خطاب به فرزندش سید محمد چنین آمده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم. فرزند عزیزم! سید محمد سلمه الله تعالى. تلگراف واصل شد. از آن چنین برمى‌آید که تصمیم بر دفاع در برابر دشمن دارید. تو با این اقدام و اهتمام در انجام این فریضه الهى مرا شاد نمودى؛ چون تو در امر جهاد با دیگران اولویت دارى و باید پیشقدم شوى. خداوند به تو و همه مؤمنین در برابر کافران نصرت عنایت فرماید.»[18]

علما نگران سرنوشت ایران
علماى بزرگ نجف با این‌که در عراق، در جنگ و گریز با دشمن بودند، در همین حال از اوضاع نابسامان ایران که از شمال و جنوب توسط قواى روس و انگلیس اشغال شده بود، غفلت نداشتند. آیةالله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء که در آن روزگار در جبهه مرکزى قرنه حضور داشت، در نامه‌اى به سید محمود، فرزند دیگر آیةالله سید محمد کاظم یزدى در نجف، به نکاتى اشاره دارد که قابل توجه است:

«بسم الله الرحمن الرحیم و سلام الله نبیه و اهل‌بیته.

به حضور برادر عزیز و بزرگوار ثقةالاسلام، سید بزرگ ما، سید محمود که خداوند عمرش را طولانى کند.

بعد از تقدیم شوق، تحیت و سلام، عرض مى‌کنیم به شما که نامه‌تان در مورخ ٢۴ صفر به دست ما رسید. و خدا را حمد مى‌کنیم که سلامتى شما و آیةالله (که خداوند سایه او را بر اسلام مستدام کند) را دریافت کردیم. اما، ما و سیدمحمد که خداوند عزتش را زیاد کند در خیر و سلامتى کامل هستیم. در مورد رزمندگان اسلام که خداوند نصرت به آنها بدهد، خبرهاى خوشى وجود دارد. از دیروز تا به امروز، شب و روز پیشروى و پیروزى داشتیم و دشمن در حال انهدام است و خداوند ذلیل و خارشان کند.

از نظر نیروى نظامى هم هر روز قواى تازه نفس به ما وارد و ملحق مى‌شوند و تعداد رزمندگان قابل شمارش نیست. ولى آن‌چه که آقایان علما و به‌خصوص آقا سید محمد را نگران کرده، اوضاع آشفته و بحرانى سرزمین ایران است. این وضع بدجورى بر آنها تحمیل شده و هیچ راه چاره‌اى هم ندارند. از خداوند مسئله مى‌داریم به آن چیزى که خیر و صلاح است آنها را از این نابسامانى نجات بدهد.»[19]

چند روز بیشتر از تبادل این نامه‌ها نگذشته بود که اوضاع جبهه‌ها به نفع اشغالگران تغییر کرد و سید محمد، فرزند آیةالله یزدى مرجع تقلید نجف در خط مقدم جبهه به شهادت رسید و پدر پیر و مردم عراق را عزادار ساخت. در این جنگ روحانى مجاهد شیخ احمد حرزالدین، (برادر شیخ محمد حرزالدین، (صاحب کتاب معارف الرجال) به همراه پسرش شرکت داشت که فرزند ایشان هم به شهادت رسید.[20]

تدبیر و مقاومت مرجعیت
سرنوشت جنگ ناگهان بر ضد جبهه اسلام تغییر یافت و عراق به اشغال
انگلستان درآمد. در این هنگام بسیارى از علما که در جنگ بر ضد اشغالگران فعالیت داشتند، از عراق اخراج و به ایران تبعید شدند. دربارهْ شکست مسلمانان در این جنگ، عوامل متعددى را مى‌توان برشمرد که یکى از مهم‌ترین آنها همکارى نکردن سران عشایر با نیروهاى عثمانى بود. چون مردم شیعه و عشایر عراق از سال‌ها پیش تحت حکومت سنى مذهب عثمانى قرار داشتند و انواع ظلم و ستم از این حکومت دیده و چشیده بودند، بنابراین چندان تمایل و انگیزه‌اى به ادامه و حفظ این حکومت نداشتند و اشغال نیروهاى نظامى انگلیس را بر آن ترجیح مى‌دادند. شیطنت‌ها و تبلیغات ایادى انگلیس در تطمیع سران عشایر را هم نباید دست کم گرفت. آنها با شعار آزادسازى مردم عراق از سلطه و بردگى عثمانى و تأسیس حکومت ملى، وارد عراق شدند.[21] عامل مهم دیگر، ناتوانى و بى‌لیاقتى فرماندهان نظامى حکومت عثمانى در تدبیر و اداره جنگ بود که منشأ شکست در این جنگ شد.[22]

وقتى فرماندهان نظامى و رجال سیاسى انگلیس کاملاً بر اوضاع عراق مسلط شدند، در صدد برآمدند تا هر چه زودتر رضایت مرجعیت نجف را به خود جلب نمایند؛ چون به خوبى مى‌دانستند که بدون این مهم، ادامه اشغال ممکن نخواهد شد. آنان از راه‌هاى مختلف وارد شدند تا این مرجع بزرگ را به تصور باطل خود تطمیع کنند و با خود همراه سازند؛ ولى هرگز نتوانستند.

سر رونالد استورز یکى از عوامل سیاسى انگلیس که اطلاعات فراوانى پیرامون شرق و کشورهاى عربى داشت و مشاور سیاسى برجسته‌اى به شمار مى‌آمد و به زبان عربى هم کاملاً مسلط بود، در سال ١٩١٧ میلادى (١٣٣۶ قمرى) براى دیدار با آیةالله سید محمد کاظم یزدى وارد نجف اشرف شد. او از این دیدار چنین نقل مى‌کند:

«. . . روز بیستم ماه مه سال ١٩١٧، ساعت دو و چهل دقیقه بعد از ظهر از کوفه به نجف آمدیم. پس از کمى استراحت در هواى خشک زیرزمین کلیددار حرم، ساعت پنج بعد از ظهر به اتفاق «کاربت» یکى از مأموران کمیساریاى انگلیس در بغداد، براى ملاقات سید محمد کاظم یزدى که کلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حرکت کردیم.

ایشان چندان احساس خوبى نسبت به ما نداشت. حتى هدیه‌اى را که به مبلغ دویست لیره قبلاً به او تقدیم شده بود، قبول نکرده و آن را برگشت داده بود. کاربت این مرتبه مأموریت داشت که با مبلغ هزار لیره به او نزدیک شود. با ناامیدى که بتواند سید را مجبور به پذیرفتن این مبلغ بنماید، از من خواهش کرد که در این کار به او کمک و همکارى بکنم. من با کمال احتیاط اعلان آمادگى کردم و پاکت محتواى اسکناس را در جیب خود گذاشتم و به اتفاق او به طرف منزل سید شتافتم.

چند دقیقه در حیاط منزل منتظر شدیم. بعد طلبه‌اى موقر به جایگاه او رفته و ورود ما را خبر داد. سید که بسیار پیر بود و عمامه کوچک و سیاهى بر سر داشت و محاسن و ناخن‌هایش با حناى قرمز خیلى خوب رنگ شده بود و درخشندگى خاصى داشت، بیرون آمد و با کمال سردى و بى‌اعتنایى به ما خوشامد گفت و ما را روى حصیرى که در بیرون اتاق پهن شده بود، نشاند. من متوجه نفوذ زیاد و حسن شهرت او بودم. در خطوط صورت او قوه جاذبه‌اى وجود داشت و در هیکل نحیف و خسته او قدرت و نفوذى خارق العاده آشکار و بیانش بسیار سحرآمیز بود. من کمتر در کشورهاى اسلامى نظیر آن را دیده بودم.

پس از سلام و تعارفات معمول گفتم: هر فرمایش که داشته باشید، انجام آن مورد اطاعت خواهد بود. جواب دادند: به عتبات مقدسه توجه کنید. تصور کردم منظور ایشان از عتبات مقدسه، آقایان علما و مجتهدان است. بعد لزوم استخدام شیعیان در شهرهاى شیعه‌نشین عراق را گوشزد نمود و دستور داد که بایستى دکتر مظفر بیک و جهان بابا دو تن از شیعیان را که در بغداد توقیف بودند، آزاد

نموده و میرزا محمد را به فرماندارى نجف تعیین کنیم. . . من گفتم اوامر عالى را به کمیسر عالى انگلستان در عراق اطلاع خواهم داد.»[23]

سر رونالد سپس به این بهانه که تعداد زیادى از شیعیان فقیر، از دولت انگلیس درخواست یارى کرده‌اند، پاکت پول را جلوى آیةالله یزدى مى‌گذارد؛ ولى معظم‌له به طور قاطع آن را رد مى‌کند و او مجبور مى‌شود موضوع سخن را عوض کند. او در ادامه مى‌گوید:

«. . . بعد از لحظه‌اى که به این منوال گذشت، من عزم خداحافظى و بازگشت به منزل کردم و بار دیگر خواستم هزار لیره را تقدیم سید کنم. لکن او با کمال ادب و احترام عذر خواست و من از منزل خارج شدم. به اعتقاد من تنها چیزى که سید به آن اعتنایى نداشت، مال دنیا بود. اگر وى به مال دنیا دل بسته بود باید در برابر هزار لیره، آن هم به شکل محترمانه که هیچ گونه توهم رشوه و طعنه در آن نبود خضوع مى‌کرد و مى‌پذیرفت. این روحیه‌اى بود که در هیچ جا از ممالک اسلامى یافت نمى‌شد و وجود چنین شخصیت‌هاى معنوى بسیار بعید است.»[24]

پس از مدتى چون شیطنت انگلیس‌ها کارساز نشد، آنها لحن خود را تغییر دادند و روش خشونت در پیش گرفتند. یک روز حاکم انگلیس در نجف به حضور مرجع بزرگ آیةالله یزدى آمد و گفت:

«دولت از شما مى‌خواهد نجف را ترک کنید و به کوفه بروید، زیرا دولت انگلیس در نظر دارد اهالى نجف را تنبیه و توبیخ کند. معظم‌له با کمال آرامش فرمود: من به تنهایى خارج شوم یا با اهل‌بیتم؟ او گفت: البته با اهل‌بیت خودتان. سید جواب داد: مردم نجف همه اهل‌بیت من هستند؛ بنابراین من هرگز از این شهر بیرون نمى‌روم؛ بگذار آن‌چه به اهل‌بیت من مى‌رسد به من نیز وارد شود.»

و در واقع او بدین وسیله نقشه‌هاى آنان را بر هم زد. آیةالله یزدى که در این ایام روزهاى آخر عمر پربرکت خویش را پشت‌سر مى‌گذاشت، سرانجام در هشتادونه سالگى، در ماه رجب سال ١٣٣٧ چشم از جهان فروبست و مردم عراق را به ماتم و عزا نشاند. پیکر نحیف این مرجع مجاهد، باشکوه تمام تشییع شد و در مقبره درب طوسى حرم امام على (علیه السلام) به خاک سپرده شد.

انقلاب عشرین عراق
پس از رحلت آیةالله سید محمد کاظم طباطبایى یزدى در نجف، رهبرى سیاسى و دینى جهان تشیع به سامرا منتقل گردید و بر دوش آیةالله سید محمدتقى شیرازى قرار گرفت. از سوى دیگر، دولت انگلیس بعد از اشغال کامل عراق و سرکوب نیروهاى مبارز، تصمیم گرفت تا با یک رفراندم ساختگى، رژیم و دولت دست‌نشانده خود را بر مردم تحمیل کرده و به عرصه قدرت آورد، ولى در این میان وجود علماى بزرگ در نجف، کاظمین و سامراء و در رأس ایشان حضور آیةالله شیرازى، مانع بزرگى براى رسیدن به این هدف بود. آیةالله شیرازى در این ایام نزدیک به هشتاد سال داشت؛ اما با این کهولت سن، بسیار دقیق و ظریف ناظر اوضاع سیاسى عراق بود و نسبت به آیةالله یزدى موضع‌گیرى قاطع‌ترى داشت.

سردمداران انگلیس در عراق بسیار تلاش مى‌کردند تا به هر نحو ممکن او را فریب بدهند، ولى همواره تیرشان به سنگ مى‌خورد. در رحلت آیةالله یزدى، سرهنگ هاول (معاون ویلسون، حاکم انگلیسى عراق) نامه تسلیت به آیةالله شیرازى نوشت و با عبارت‌هاى شیطنت‌آمیز، خود را شریک در این مصیبت معرفى کرد. چند روز بعد خود ویلسون به حضور آیةالله آمد و چون به زبان فارسى تسلط داشت، بدون واسطه وارد گفت‌وگو با مرجع جهان تشیع شد.

ویلسون نخست از ایشان خواست تا براى کلیددارى و تولیت حرم در سامراء یک نفر شیعه معرفى کند تا وى متولى سنى را از حرم بردارد. مرجع تقلید شیعیان در پاسخ گفت: کلیددار حرم فرد بسیار خوبى است و من موافق عزل او نیستم. چون ویلسون از این شیطنت مأیوس شد، موضوع سخن را عوض کرد و قرارداد ١٩١٩ وثوق‌الدوله در ایران را مطرح نمود و بعد از شمارش به اصطلاح فوائد آن، از آیةالله خواست این کار وثوق‌الدوله را تأیید کند؛ ولى باز با جواب قاطع مرجع و فقیه سامراء رو به رو شد. ویلسون سپس با کمال پررویى حوادث جنوب ایران و دفاع این مردم در برابر تجاوزات دولت انگلیس را مورد بحث قرار داد و از ایشان خواست براى جلوگیرى از خون‌ریزى بیشتر، مردم را به آرامش و عدم درگیرى با سربازان انگلیسى دعوت کند. آیةالله شیرازى جواب داد: «ما در عراق هستیم و در این‌جا با شما در مورد عراق صحبت مى‌کنیم و این صحیح نیست من و شما که از اوضاع ایران اطلاع نداریم، در مورد آنها دخالت بکنیم. مردم و علماى ایران به شؤون زندگى و وظایف اجتماعى خود آشناتر هستند»[25]

ویلسون با ناامیدى از محضر فقیه سامرا خارج شد و در نامه‌اى به مسؤولین در لندن نوشت:

میرزا محمدتقى شیرازى در سن پیرى و خرفتى به سر مى‌برد و به وسیله عده‌اى مال‌پرست که بر ضد انگلیس اقدام مى‌کنند، محاصره شده است.

او در خاطرات خود نیز مى‌نویسد:

آیةالله شیرازى غالباً به اسم تقوا و دین کارهایى را انجام مى‌دهد که کاملاً از دین جدا و دور است.[26]

قیمومیت انگلیس بر عراق
انقلاب عشرین یا انقلاب ١٩٢٠ میلادى در عراق، از آن‌جا آغاز شد که در سال ١٩١٨ دولت انگلستان طى دستورى به ویلسون، حاکم وقت عراق از وى خواست تا رفراندمى ظاهرى برگزار کند و نظر مردم این کشور را دربارهْ آینده سیاسى عراق و تشکیل دولت عربى با حمایت و قیمومیت انگلستان جویا شود. ویلسون بلافاصله وارد عمل شد. او از تمام استانداران در مناطق نه‌گانه عراق خواست تا در جلساتى با سران عشایر و قبایل و تطمیع آنان، تدابیرى بیندیشند و آراى مردم عراق را به نفع سیاست‌هاى دولت انگلیس سوق دهند.

به رغم مخالفت‌هایى که از طرف علما و مردم ابراز مى‌شد، همه‌پرسى انجام گرفت. هم‌زمان در کشورهاى لبنان، سوریه و فلسطین نیز که قبلاً جزو دولت عثمانى بودند، این همه‌پرسى تکرار شد. سرانجام در ٢۵ آوریل ١٩٢٠ در نشست «سن رِمو» در اروپا، قیمومیت انگلیس بر عراق و فلسطین و قیمومیت فرانسه بر لبنان و سوریه اعلام شد و این حکم در اول مه همین سال به ویلسون ابلاغ گردید. او نیز آن را به طور رسمى به مردم عراق اعلام نمود و در بیانیه‌اى تحقیرآمیز تأکید کرد: دولت بریتانیا قبول زحمت فرمود که عراق را به سوى پیشرفت و خیر و سعادت هدایت و رهبرى کند! [27]

قیام علما
در پى این جنایت تاریخى انگلستان، علماى نجف، سامرا و کاظمین سکوت را جایز ندانستند. حضرات آیات: شیخ مهدى خالصى، سید ابوالقاسم کاشانى، سید محمد على شهرستانى، میرزا احمد خراسانى، شیخ محمدرضا شیرازى (فرزند آیةالله شیرازى) و چند نفر دیگر، جلسات متعدد مشورتى تشکیل دادند و سازمانى به نام «جمعیت اسلامى عراق» تأسیس کردند تا در پوشش آن، جنبش‌هاى مردمى و عشایرى را انسجام داده و رهبرى کنند. آنها به این نام، اعلامیه ها و نامه‌هایى را صادر و به مناطق مختلف عراق فرستادند و با تأکید بر استقلال این کشور و عدم پذیرش قیمومیت بیگانه، سران عشایر و توده مردم را به شرکت در نبرد طولانى و سخت در آینده دعوت نمودند.[28] در مقابل، ایادى انگلیس در عراق وارد عمل شدند. در ذیقعده ١٣٣٧ تعدادى از اعضاى فعال این جمعیت مانند: عمران علوان، عبدالکریم عواد، طلیفح حسون، محمد على ابوالحب، سید محمد مهدى مولوى، سید محمد على طباطبایى و چند نفر دیگر را بازداشت کرده به بغداد بردند و از آن‌جا به یکى از جزایر هندوستان تبعید کردند. در این هنگام آیةالله شیرازى نامه‌اى به آرنولد ویلسون حاکم عراق نوشت و خواستار آزادى تبعید شدگان شد. ویلسون در نامه‌اى طولانى، ضمن اظهار چاپلوسى، با شیطنت از خواسته ایشان طفره رفت. بلافاصله مرجع آگاه شیعه تهدید کرد که از عراق خارج شده و به ایران رفته و در آن‌جا به وظیفه تاریخى خود عمل خواهد کرد. این برخورد قاطع، احساسات مردم عراق را برانگیخت و ایادى انگلیس را تسلیم خواسته ایشان نمود و تبعیدیان به کربلا بازگشتند.[29]

از سوى دیگر، مرجع بزرگ شیعه آیةالله شیرازى ضمن حمایت از حرکت‌هاى این جمعیت، خود نیز وارد صحنه شد و در فتوایى تاریخى، رهبرى جنبش را بر دوش گرفت و اعلام کرد:

«لیس لاحد من المسلمین ان ینتخب و یختار غیر المسلم للامارة و السلطنة على المسلمین؛»[30] هیچ یکى از مسلمانان حق ندارد فرد غیر مسلمان را براى حکومت و سلطنت بر خود برگزیند.

وقتى این فتوا از آن مرجع بزرگ صادر شد، نزدیک به هفده نفر از علماى سرشناس عتبات، محتواى آن را تأکید و ذیل آن را امضا کردند و نسخه‌هاى زیادى از آن در سرتاسر عراق انتشار یافت. آیةالله شیرازى نامه‌هایى به رئیس جمهور وقت آمریکا تئودر ویلسون و وزیر مختار آمریکا در تهران نوشت و از ظلم و ستم و اشغالگرى دولت انگلیس اعلان انزجار و نارضایتى نمود.[31]

او اعلامیه دیگرى براى مردم عراق صادر کرد و در آن، همه مردم اعم از یهودى، مسیحى، شیعه و سنى را به اتحاد بر ضد دشمن مشترکِ تجاوزگر فراخواند.[32]

روز چهارم شوال ١٣٣٨ برابر با ٢١ ژوئن ١٩٢٠ هزاران نفر از عشایر و مردم کربلا براى اعتراض به قیمومیت انگلیس و حمایت از استقلال عراق، در صحن سیدالشهداء (علیه السلام) اجتماع کردند. روحانى مجاهد، شیخ محمد خالصى‌زاده، فرزند آیةالله شیخ مهدى خالصى خطابهْ پرشورى ایراد کرد و گفت: وقتى بزرگان اسلام، مانند آیةالله شیرازى و آیةالله خالصى که از نظر جسمى از همه ضعیف‌ترند، با عزم راسخ و ایمان صادق در راه جهاد و استقلال عراق حرکت کردند، پس ما چگونه مى‌توانیم از بذل جان خود در راه این نهضت دریغ کنیم؟ !

شور جهاد و شهادت به همه شهرهاى عراق سرایت کرد؛ ولى اوضاع کربلا در حال انفجار بود. حاکم کربلا نامه‌اى به ویلسون، حاکم انگلیس در عراق نوشت و وضعیت بحرانى این شهر را گزارش داد و از وى خواست تا براى جلوگیرى از قیام مردم چاره‌اندیشى کند. ویلسون نامه‌اى به فرماندار نظامى حلّه، «ماژور بولى» نوشت و به او مأموریت داد تا به کربلا رفته و امنیت را در آن‌جا برقرار کند.

آیةالله شیرازى از فرمانده انگلیسى خواست تا قبل از هر اقدام تند، براى حل مسالمت‌آمیز موضوع به نزد او برود؛ ولى حاکم حلّه در جواب نوشت: حضرت آیةالله مطمئن باشند نیروهاى ما براى حفظ امنیت و آسایش مردم وارد کربلا شده‌اند و فقط افرادى را که قصد اغتشاش و غارت اموال مردم و ایجاد رعب دارند را دستگیر خواهند کرد و هرگز متعرض افراد صالح نخواهند شد. وقتى نامه او به دست مرجع مجاهد رسید، معظم‌له حاکم حلّه را به عقل و تدبیر دعوت کرد و در نامه‌اى خطاب به او نوشت:

«به حاکم سیاسى حلّه ماژور بولى هداه الله. نامه شما را خواندیم و بى‌نهایت از مضمون آن متعجب شدیم؛ زیرا ارسال نیروهاى نظامى به طرف مردمى که حقوق مشروع و ضرورى خود را مطالبه مى‌کنند، از امور غیر معقول است و با اصول عدل و منطق به هیچ وجه از وجوه منطبق نیست و احتمال دارد اشخاصى که قصد بهره‌بردارى و ایجاد اختلاف بین مردم عراق و انگلیس را دارند، شما را اغفال کرده‌اند و مى‌خواهند به این ترتیب به مقاصد خود نائل شوند.

در شب پیش من از شما خواستم که به ملاقات من بیایید، براى این‌که شک شما از بین برود و از این نکته غافل نشوید، ولى شما از این امر امتناع کردید؛ در حالى که نظرات ما در امور مملکت اصلح و نافع‌تر از اعزام نیروى نظامى و به کار بردن زور است و فعلاً به شما ابلاغ مى‌کنم که توسل به زور از جانب شما در مقابل خواست‌هاى مردم، مخالف عدل و مملکت‌دارى است و اگر شما باز هم از آمدن امتناع کنید، دستور رعایت نظم و آرامش را که من به ملت داده‌ام، ملغا مى‌گردد و به ملت اختیار مى‌دهم که خود هر چه مى‌خواهند بکنند و در این صورت مسئولیت نتایج سوئى که حادث شود، به عهده تو و یاران تو خواهد بود.

در خاتمه من انتظار دارم که این نصیحت در تو مؤثر افتد تا حوادثى که موجب از بین رفتن نظم و امنیت است، رخ ندهد و موجب ریختن خون بى‌گناهان نشود. شوال ١٣٣٨ - محمدتقى حائرى.» [33]

دفاع مسلحانه
معلوم بود که ایادى دولت انگلیس به شدت احساس خطر کرده و تصمیم به سرکوب مجاهدان گرفتند. آنها در عملیاتى، دوباره سران این حرکت را شناسایى و در ماه ذیقعده آقایان: شیخ محمد رضا شیرازى (فرزند آیةالله) ، سید محمد على طباطبایى و چند نفر دیگر را دستگیر و به جزیره هنجام در هند تبعید کردند.[34]

در همین روزها آیةالله سید ابوالقاسم کاشانى (فرزند آیةالله سید مصطفى کاشانى)[35] از علماى مبارز کاظمین از این فرصت بهره گرفت و سران عشایر و قبایل را به منزل خود دعوت کرد. در این جلسه که به صورت سرى و شبانه بود، موضوع جنگ مسلحانه مورد بحث قرار گرفت و رأى اکثریت موافق این حرکت شد. بعد توانایى رزمى و روحى مردم نیز مطرح شد و معلوم گردید که مردم هم آمادگى خوبى در این راه دارند. از میان حاضران پنج نفر برگزیده شدند تا به حضور آیةالله شیرازى شرفیاب گردند و نظر ایشان را در این مورد جویا شوند.

آیةالله شیرازى پس از گفت‌وگوى طولانى با آنها، بالاخره موافقت خویش را با این حرکت اعلام کرد؛ به شرطى که عشایر و مردم توانایى لازم را داشته باشند و این کار مخلّ نظم و امنیت عمومى مردم نشود. شب بعد، همین افراد در منزل سید نور الیاسرى اجتماع کردند و از آن‌جا به حرم امام حسین (علیه السلام) مشرف شدند و همگى قسم یاد کردند که تا پاى جان در این راه مقاومت کنند. در این مراسم سید عبدالوهاب، یکى از اعضاى این حرکت همه را یکى یکى قسم داد.[36]

اول ژانویه ١٩٢٠ نخستین درگیرى بین قبیله رمیثه و نیروهاى نظامى انگلیس در منطقه سَماوه روى داد. در عرض چهار روز سایر قبایل منطقه نیز به آن‌ها پیوستند و خط آهن رمیثه - دیوانیه و رمیثه - سماوه و سماوه - بصره را منهدم کردند تا مانع ورود نیروهاى کمکى دشمن به منطقه شوند. درگیرى چند روز در این منطقه ادامه پیدا کرد. اشغالگران کاملا در محاصره عشایر منطقه قرار داشتند و به سبب تمام شدن ذخیره غذایى، در شِرُف نابودى قرار گرفته بودند. در پى درخواست فرماندهان، هواپیماهاى انگلیسى در فضاى منطقه به پرواز درآمدند و با بمباران گسترده، نیروهاى خود را از محاصره نجات دادند. در این جنگ پانصد نفر از عشایر و بیش از سه‌هزار نفر از اشغالگران کشته شدند.

آیةالله کاشانى که قیام عشایر منطقه را زیر نظر داشت، در این مرحله از آیةالله شیرازى خواست تا اعلام جهاد عمومى کند. آیةالله شیرازى حکمى را به شرح زیر صادر کرد:

«. . . مطالبه حقوق بر مردم عراق واجب است و لازم است در ضمن این اقدام، رعایت آرامش و امنیت هم بشود و اگر انگلیسى‌ها از قبول خواسته‌هاى آنان امتناع ورزیدند، بر مردم جایز است که براى دفاع از حقوق خویش به زور و قدرت متوسل بشود. الاحقر محمدتقى حائرى شیرازى.»[37]

بالاخره جنگ سراسرى، در سى‌ام ژوئن ١٩٢٠ در منطقه فرات وسطا[38] آغاز شد و در اندک مدتى به همه جاى عراق گسترش یافت. به رغم پرشمار بودن لشکر انگلیس و تجهیزات آنان، ولى در برابر جنگ‌هاى چریکى عشایر ناتوان بودند و مرتب شکست خورده و عقب‌نشینى مى‌کردند.

آیةالله کاشانى و نزدیکانش از جمعیت اسلامى عراق، عملاً رهبرى جنگ مسلحانه را بر عهده داشتند. این دومین جهاد مسلحانه عراقى‌ها با انگلیسى‌ها بود. جهاد اول، در جنگ جهانى اول در منطقه کوت العماره رخ داد که آیةالله کاشانى به همراه مرحوم پدرش در آن شرکت داشت. دومین نبرد، بسیار جدى‌تر و سازمان یافته‌تر از آن بود.[39]

از آیةالله ابوالقاسم کاشانى نقل شده است که مى‌گفت: «در آغاز جنگ، مجاهدین اسلحه زیادى نداشتند و هر فشنگ را به ده ریال خریدارى مى‌کردند؛ ولى بعد که مجاهدان به مراکز نظامى انگلیسى‌ها یورش بردند و تجهیزات و سلاح‌هاى نظامى آنها را به غنیمت گرفتند، دیگر مشکل کمبود اسلحه و مهمات برطرف شد. مجاهدان در اطراف خطوط راه‌آهن سنگر مى‌گرفتند و بعد با تخریب خطوط، واگن‌هاى حامل اسلحه و مهمات انگلیسى‌ها را واژگون مى‌ساختند و همه را غنیمت مى‌گرفتند. حتى بعضى قطارها که سربازان و نیروهاى نظامى را به منطقه مى‌برد، همه را نابود مى‌کردند؛ به طورى که اجساد بسیارى در اطراف راه‌آهن مشاهده مى‌شد و بوى تعفّن، مجاهدان را آزار مى‌داد. ما در ابتدا فقط یک عرّاده توپ داشتیم که تیرانداز آن هم یک یهودى بود و با ما در این نبرد همکارى مى‌کرد و من همیشه بعد از نماز براى سلامتى او دعا مى‌کردم.»

در این جنگ، روحانیون بسیارى حضور داشتند و فرماندهى خطوط را بر عهده گرفته بودند. یکى از آنان فرزند مرحوم آیةالله حاج میرزا حسن (از بنیان‌گذاران مشروطیت) بود. او توانست در منطقه دیوانیه که محل استقرار ستاد ارتش انگلیس بود، با نیروهاى بیگانه بجنگد و تعداد زیادى از آنها را کشته و بسیارى را به اسارت بگیرد. او پس از شکست دشمن، حکومت عربى در این منطقه ایجاد کرد و حدود ١۴۴ نفر اسیر که در بین آنان افسرانى نیز بودند، به نجف فرستاد. یکى از سران عشایر به نام عبدالوهاب الصافى براى اسیران صحبت کرد و گفت: انگلیسى‌ها به ما وعده استقلال داده بودند، ولى از وعده خود تخلف کردند. مردم عراق نمى‌خواهند آزارى به کسى برسد و تنها حقوق مشروع خود را مطالبه مى‌کنند. ملت عراق به دستور دین مبین اسلام با اسرا خوش‌رفتارى مى‌کند. مسئولیت اسارت شما، به عهده فرماندهان و سیاست‌مداران استعمارگر شماست. وقتى سخن او به پایان رسید، اسراى انگلیس که به شدت متأثر شده بودند، براى پیروزى مردم عراق ابراز احساسات کردند.[40]

در این هنگام به سبب حضور آیةالله شیرازى در کربلا، این شهر به کانون انقلاب مردم عراق تبدیل شده بود. مرجع تقلید شیعه در اقدامى دیگر، نامه‌اى به جامعه بین‌المللى نوشت تا بدین وسیله ضمن افشاى جنایت‌هاى انگلیس در عراق، فشارهاى سیاسى جوامع جهانى را به دولت استعمارگر انگلیس متوجه سازد و دشمن را در این عرصه نیز خلع سلاح کند. در بخشى از این نامه آمده است:

«. . . بعد از این‌که مرجعیت روحانى، از طرف امت اسلامى به من واگذار گردید، من از طرف این امت به مقام رفیع جامعه ملل به سبب آن‌چه حکومت اشغالگر انگلیس در عراق انجام مى‌دهد، از قساوت‌هاى گوناگون و ریختن خون بى‌گناهان شکایت مى‌کنم. . . زمانى که ملت عراق از دولت‌هاى انگلیس و فرانسه تقاضا کرد تا به وعده‌هایى که درباره استقلال عراق داده‌اند عمل کنند، نیروهاى نظامى انگلیس به اتکاى قدرت خود و من غیر حق دست به خشونت زد و با هواپیماها و توپ‌هاى خود به این ملت یورش برد و هر که را که خواست نابود کرد و هر که را خواست حبس و تبعید نمود. خانه‌ها را سوزاندند و ویران کردند. اموال را غارت و مصادره کردند و اعمالى مرتکب شدند که هرگز با روح تمدن مورد ادعاى آنان سازگار نیست و اعمالى که از انگلیس سر زده است، مورد تقبیح هر انسانى است.

مردم عراق بعد از آن‌که احساس کردند حکومت انگلیس حاضر به شنیدن مطالب حق آنان نیست و به طور مسالمت‌آمیز نمى‌توان قضیه را خاتمه داد، دست به دفاع از نفس و شرف خویش زدند و چون جامعه ملل یارى دهنده ضعفاست، این مختصر را براى شما بیان کردیم و شما را از نقش حکومت انگلیس در عراق آگاه ساختیم. به جامعه ملل که نماینده عدالت است متوسل مى‌شویم؛ پس ملتى را که درصدد دفاع از حقوق خویش است یارى دهید. ٢٧ ذیقعده ١٣٣٨ محمدتقى الحائرى.»[41]

رحلت میرزاى شیرازى و شیخ الشریعه
دوازده روز پس از صدور این نامه تاریخى، مرجع بزرگ جهان اسلام و تشیع در شب چهارشنبه سیزدهم ذیحجه ١٣٣٨ برابر ١٧ اوت ١٩٢٠ در سن هشتاد سالگى چشم از جهان فرو بست. بعضى نوشتند عطارى که عامل انگلیس بود و در همسایگى منزل آیةالله مغازه داشت، داروى مسمومى به ایشان داد و این سبب رحلت شد. پیکر این مجتهد سلحشور با اندوه فراوان در صحن حرم امام حسین (علیه السلام) در ضلع شرقى قبله به خاک سپرده شد.[42]

پس از رحلت میرزاى شیرازى، آیةالله شیخ الشریعه اصفهانى از علماى بزرگ نجف که از پیش در تمام عرصه‌هاى سیاسى و نظامى حضور داشت، رهبرى سیاسى و مرجعیت دینى مردم را بر عهده گرفت و در روز وفات آن مرحوم، بیانیه‌اى به شرح زیر صادر کرد:

«سلام بر کلیه موحدین و برادران مسلمان که به دفاع از اسلام مشغولند و رحمةالله و برکاته.

اما بعد، من به شما و به تمامى انسان‌هاى موحد، فقدان زعیم مسلمین آیةالله العظمى میرزاى شیرازى که خداوند نفس مقدس او را پاک گرداند، تسلیت مى‌گویم. او رسالت خویش را انجام داد و به پروردگار خود پیوست. بعد از این‌که وظیفه خود را کما هو حقه انجام داد و تمام طاقت و توان خویش را در این راه گذاشت. فوت او سستى و فتورى در اراده شما و خللى در اعمال شما وارد نخواهد کرد.

پس جدّ و جهد کنید اى حامیان دین، و انقلاب را بر پا نگه دارید و عملیات دفاع را که از قبل بر شما واجب ساخته‌ایم، بیافزایید؛ واصبروا وصابروا یثبت الله اقدامکم و ینصرکم على القوم الکافرین . نجف ١٣ ذیحجه ١٣٣٨، شیخ الشریعه اصفهانى.»[43]

ایشان نامه‌هایى نیز به سران: حجاز، آمریکا، فرانسه، روسیه، ترکیه، آلمان، هلند و ایران نوشت و اوضاع عراق و جنایت‌هاى دولت انگلیس را براى آنها تشریح کرد.[44]

سایر علماى بزرگ نجف، سامراء و کاظمین بیانیه‌هایى به همین مضمون صادر کردند و ملت عراق را به مقاومت و ادامه راه دعوت کردند.

رهبرى سیاسى شیخ الشریعه حدود چهار ماه طول کشید و این عالم مجاهد نیز روز یکشنبه هشتم ربیع الثانى ١٣٣٩ در سن هفتاد و سه سالگى در شرایط دشوار جنگ چشم از جهان فرو بست و به دیار باقى پر کشید. پیکر او در میان تأثر و اندوه مجاهدان و مردم نجف در جوار حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاک سپرده شد.[45]

رحلت سه مرجع بزرگ شیعه (سید یزدى، میرزاى شیرازى و شیخ الشریعه اصفهانى) در مدت کمتر از دو سال در آن شرایط حساس و بحرانى جنگ، ضربه سختى بود که بر پیکر جهان اسلام و مردم عراق وارد مى‌شد؛ به طورى که تأثیر آن به سرعت مشاهده شد. صفوف مجاهدان اسلام از هم پاشید و آنها را مجبور به نشستن پشت میز مذاکره با دشمن کرد.

سِرپِرسى کاکس که قبلا حاکم انگلیس در عراق بود و موقتاً براى انعقاد قرارداد ١٩١٩ به ایران آمده بود، دوباره به عراق بازگشت و به جاى آرنولد ویلسون، به حاکمیت عراق منصوب شد. او در ظاهر نسبت به ویلسون، انگلیسى معتدلى بود. وقتى او رهبران انقلاب عراق را در موضع ضعف دید، با سه شرط پیشنهاد صلح داد. شرط اول این بود که هفده نفر از رهبران انقلاب از جمله آیةالله سید ابوالقاسم کاشانى، میرزا احمد خراسانى، شیخ محمد خالصى، سید محمد کشمیرى، عمران سعدون، مرزوق العواد، محسن ابو طبیخ و چند نفر دیگر خود را تسلیم کنند. به همین سبب آیةالله کاشانى به دور از چشم انگلیسى‌ها وارد خاک ایران شد و از راه کرمانشاه و همدان به قم آمد. سپس به شهر رى رفت و در تهران ساکن شد. در همه شهرهاى مسیر حرکت ایشان، مردم و علما و مراجع از وى استقبال گرمى کردند. در حرم حضرت عبدالعظیم، احمد شاه قاجار، براى وى کالسکه فرستاد تا سوار شود، ولى او نپذیرفت.[46] وى بعدها رهبرى نهضت ملى شدن نفت در ایران را بر دوش گرفت.

بزرگ‌ترین آثار انقلاب عشرین عراق، ایجاد فرهنگ ضد استعمارى و ضد امپریالیستى در سرزمین عراق بود که مانع از اعمال قیمومیت انگلستان بر این کشور شد. در حالى که هم‌زمان در کشورهاى لبنان، سوریه و فلسطین هم‌چنان قیمومیت فرانسه و انگلیس ادامه یافت.

کاکس، حاکم عراق به ناچار مسئله قیمومیت را کنار گذاشت و پیشنهاد تشکیل دولت ملى در این کشور را داد. بلافاصله دولت انگلیس هم به طور رسمى تغییر سیاست خود را در عراق اعلام و اظهار امیدوارى کرد که کاکس بتواند بعد از برقرارى آرامش، موفق به تشکیل این دولت بشود.[47] اگر چه این دولت و رژیم سلطنت هم که بعداً بر سر کار آمد، چندان تفاوتى با سیستم قیمومیت نداشت و همه در راستاى سیاست‌هاى توسعه‌طلبانه انگلیسى‌ها بود که در آینده به آن اشاره خواهد شد.

یکى دیگر از ثمرات بزرگ انقلاب اسلامى در عراق، نمایش قدرت کم‌نظیر حوزه و روحانیت در عرصه‌هاى سیاسى اجتماعى و بسیج مردمى بر ضد دشمن خارجى بود و دولت‌هاى غرب و استعمارگران براى چندمین بار این حقیقت را با تمام وجود مشاهده مى‌کردند. بنابراین تخریب این تشکیلات و نابودى آن به هر طریق ممکن، در اولویت برنامه‌هاى آنان قرار داشت و هر چه زمان جلوتر مى‌رفت، این تخریب‌ها جدى‌تر، پیچیده‌تر و شکننده‌تر مى‌شد.

سلطنت و حکومت فرمایشى
وقتى دولت انگلیس به تغییر سیاست در عراق تن داد، کاکس اعلام کرد: من آمده‌ام تا در عراق دولت مستقل عراقى تأسیس کنم. او کابینه‌اى موقت به ریاست عبدالرحمن گیلانى از اشراف بغداد تشکیل داد و همه وزیران را از میان عراقیان برگزید؛ ولى بر هر کدام یک مستشار انگلیسى مأمور کرد که در واقع، آنها همه‌کاره بودند و هر چه مى‌خواستند عمل مى‌کردند و وزیران، آلت دستى بیش نبودند.

در مرحله بعد براى این‌که ظاهر ماجرا کاملاً حفظ شود، کاکس تعداد زیادى از مردم عراق به‌خصوص شیعیان را در رده‌هاى پایین دولتى به کار گماشت تا بدین وسیله زمینه رضایت و سکوت آنان را فراهم آورد. سپس نوبت به تأسیس رژیم سلطنتى و تعیین شاه رسید. کاکس در این مورد به سراغ خانواده‌اى اشراف حجاز رفت و فیصل، پسر شریف حسین، حاکم حجاز[48] را براى پادشاهى عراق برگزید. فیصل وارد عراق شد و در بدو ورود به بصره اعلام کرد: هیچ‌گونه حرص و طمعى به دنیا ندارد و فقط براى جلب رضایت خدا و خدمت به مردم، سلطنت را قبول کرده است.

فیصل به خوبى مى‌دانست اگر موافقت علما را نداشته باشد، سلطنت در عراق براى او ممکن نخواهد بود. او چندین بار در مدرسه کاظمیه حاضر شد و در آن‌جا به خدمت آیةالله شیخ محمد مهدى خالصى رسید و با تظاهر به اسلام و با شعار اعطاى آزادى و استقلال به مردم، سعى در جلب نظر آیةالله خالصى داشت. فقیه مجاهد که از عدم صداقت او آگاه بود، به دو شرط با پادشاهى وى موافقت کرد: اول، به استقلال عراق خدشه وارد نشود؛ دوم، عراق از هر گونه سلطه بیگانگان در امان باشد.

فیصل در سال ١٣٣٩ قمرى (برابر با ١٩٢١ م) با کسب ٩۶% از کل آراى نمایندگان عشایر و قبایل به طور رسمى پادشاه عراق شد. همان سال در مراسم تاج‌گذارى، در سخنانى سرسپردگى خود را به انگلستان نشان داد. چندى بعد این سرسپردگى در مصوبات هیئت دولت نیز آشکار شد. اعضاى دولت متن قراردادى را که میان عراق و انگلیس تنظیم شده و در آن باز بر قیمومیت انگلستان تأکید شده بود، به تصویب رساندند.

وقتى آیةالله خالصى از این وضع آگاه شد، در جلسه‌اى با علما و سران عشایر اعلام کرد: چون ملک فیصل، شرط بیعت مردم را زیر پا گذاشت، بنابراین تبعیت مردم نیز با او ملغا مى‌شود. به دنبال آن، تظاهرات مردم در کاظمین و بغداد بر علیه فیصل و انگلستان آغاز شد. از سوى دیگر آیةالله سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نایینى که از مراجع نجف بودند، با صدور بیانیه‌هایى برگزارى انتخابات توسط ملک فیصل را تحریم کردند.[49]کاکس با ارسال نامه تندى به فیصل دستور داد تا با تظاهر کنندگان برخورد کند، ولى او زیر بار نرفت. کاکس خود وارد عمل شد و با انتشار بیانیه‌اى مردم را تهدید به سرکوب کرد. به دستور او هواپیماهاى جنگى بر فراز مناطق عشایرنشین به پرواز در آمده و مانور دادند.

کاکس در یک اقدام دیگر به آیةالله خالصى و آیةالله سید حسن صدر پیام فرستاد که فرزندانشان شیخ محمد و سید محمود باید در ظرف ٢۴ ساعت عراق را ترک کنند. در پى اختلافاتى که در میان علماى بزرگ و سران عشایر در نحوه مبارزه با دولت و فیصل بروز کرد، جبهه مجاهدان رو به ضعف و سستى گرایید. دشمن نیز از این فرصت بهره برد و در ذیحجه ١٣۴١ شبانه به منزل آیةالله خالصى ریختند و ایشان را به همراه خانواده دستگیر و از کاظمین به بصره آوردند. مأموران او و همراهان را چند روز در زیرزمین منزلى زندانى کردند. در این روزها تلگرافى از دولت ایران رسید که ایشان را به ایران دعوت مى‌کرد. آیةالله پاسخ داد: چون اکنون موسم حج است، لازم است سفرى به مکه بکنم و بعد از آن در این مورد تصمیم بگیرم. در این دوره، شریف حسین، پدر ملک فیصل، پادشاه عربستان بود که او را هم انگلیسى‌ها حمایت مى‌کردند. آیةالله خالصى برخلاف رسم معمول به دیدن او نرفت. هنگام انجام مراسم، فردى انگلیسى که در شرکت نفت آبادان مشغول به کار بود، با اسلحه کمرى آیةالله را هدف گلوله قرار داد؛ ولى خوشبختانه تیرش به خطا رفت. وى پس از اتمام مراسم حج عازم ایران شد و از طریق بوشهر، شیراز، اصفهان وارد شهر قم شد؛ سپس به مشهد رفت و در آن‌جا رحل اقامت افکند.

براى اعتراض به تبعید و اخراج این عالم بزرگ از عراق، جمعى از علماى اعلام نجف، مانند آیات عظام: سید ابوالحسن اصفهانى، میرزا حسین نائینى، جواد جواهرى، على شهرستانى، میرزا احمد و میرزا مهدى خراسانى، عبدالحسین طباطبایى و چند تن دیگر از علماى نجف خاک عراق را ترک کرده و به ایران آمدند و در شهر قم سکونت گزیدند. سرانجام آیةالله خالصى در شامگاه یازدهم رمضان ١٣۴٣ در شهر مقدس مشهد چشم از جهان فرو بست. و در جوار حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.

 

[1] ژوژ لنین، چه مى‌دانیم؟ جنگ جهانى اول، ترجمه: د. امین، ص ۶.

[2] همان

[3] سلیم الحسینى، دور علماى الشیعة فى مواجهة الاستعمار، الغدیر الدراسات و النشر، بیروت، ١۴١۵ ق، ص ۶۴.

[4] همان، ص ٨٢ و٨١.

[5] توبه، آیهْ 32

[6] همان، ص ٨٨.

[7] همان، ص ٨٨.

[8]همان، ص ٩١ - ٨٨ و محمد صادقى تهرانى، نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى، ١٩٢٠ عراق، ص ١۵.

[9] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى ١٩٢٠ عراق، ص ١٣.

[10] دور علماء الشیعة فى مواجهة الاستعمار، ص ٨٢.

[11] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى، ١٩٢٠ عراق، ص ١۴.

[12] جعفر خلیلى، موسوعة العتبات المقدسه، ج ٩، ص ٢۶۵.

[13]دور علماء الشیعه فى مواجهة الاستعمار، ص ٨۴.

[14] حضرت امام خمینى (قدس سره) خاطره‌اى را از آقاى خوانسارى دراین‌باره نقل کرده‌اند. ر. ک: صحیفه امام، ج٣، ص٢۴٣.

[15] براى توضیح بیشتر، ر. ک: گلشن ابرار، ج ٢، ص ۶١٨.

[16] عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران، ص ١۶٩.

[17]حسن العلوى، الشیعة والدوله القومیة فى العراق، ص ۶٧ و دور علماء الشیعه فى مواجهة الاستعمار، ص ٨۵ و ٨۴.

[18]دور علما الشیعه فى مواجهة الاستعمار، ص ١٠٩.

[19] همان، ص ٩٧.

[20] معارف الرجال، ج ١، ص ٨٣ و ماض النجف و حاضرها، ج ٢، ص ١۶۴.

[21] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى، ١٩٢٠ عراق، ص ٢٢.

[22]ر. ک: حسن العلوى، العراق بین الماضى و الحاضر و المستقبل، ص ٨۵٧.

[23] جعفر الخلیلى، موسوعة العتبات المقدسه، قسم النجف، ج ۶، ص ٢۵۵.

[24]همان، ص ٢۵۶ و اسماعیل رائین، حقوق بگیران انگلیس در ایران، ص ٣۵٧.

[25] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى ١٩٢٠ عراق، ص ٢۶.

[26] على الوردى، لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الجدید، ج ۵، ص ۶۵.

[27]نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى عراق، ص ۴۴.

[28]همان، ص ٣۵ و دور علما الشیعه فى مواجهة الاستعمار، ص ٢٣٧.

[29] محمد اصغرى‌نژاد، میرزا محمدتقى شیرازى، سروش استقلال، ص ٧٣ تا ٧٧.

[30] دور علما الشیعة فى مواجهة الاستعمار، ص ٢٣٣.

[31] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى عراق، ص ۴۵ و فریق مزهر آل فرعون، الحقایق الناصحة فى الثورة العراقیه، ص ٣٩٠.

[32] عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، ١٣۶٠ ش، ص ١٧٠.

[33]نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى عراق، ص ۵٠.

[34] لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، ج ۵، ص ١٢٨.

[35] آیت‌الله سید مصطفى کاشانى در ١٩ رمضان ١٣٣٨ در کاظمین درگذشت. پس از ایشان، فرزندش سید ابوالقاسم کاشانى از رهبران انقلاب عراق محسوب مى‌شد.

[36]همان، ص ١٢٩.

[37] نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى عراق، ص ۵٧.

[38] فرات وسطا در تقسیم‌بندى عراق، شامل شهرهاى مذهبى این کشور مى‌شد.

[39] همان، ص ۶١ و ۶٠.

[40] لمحات اجتماعیه من تاریخ سیاسى العراق الحدیث، ج ۵، ص ٣١٢.

[41] همان، ص ٢٩٨.

[42]آقا بزرگ تهرانى، نقباء البشر، ج ١، ص ٢۶٣ و گلشن ابرار، ج ١، ص ۴۵٧.

[43]الحقائق الناصحة فى الثورة العراقیه، سنة ١٩٢٠ ونتائجها، چاپ اول، ١٣٧١ق، بغداد، ص ٣۵٢.

[44] همان، ص ٣٨۵.

[45] گلشن ابرار، ج ١، ص ۴٧٧.

[46] الحقائق الناصحة فى الثورة العراقیه، سنة ١٩٢٠ ونتائجها، چاپ اول، ١٣٧١ق، بغداد، ص ٣۵٢.

[47]همان، ص ٣٨۵.

[48] شریف حسین، زیدى مذهب بود و از طرف دولت عثمانى در حجاز حکومت مى‌کرد. در جنگ جهانى اول به نفع انگلیسى‌ها وارد عمل شد و اعراب را بر ضد دولت عثمانى تجهیز نمود و در فروپاشى حکومت بزرگ عثمانى مؤثر شد. شریف حسین سه پسر به نام‌هاى فیصل، عبدالله و على داشت. فیصل در اردن سلطنت داشت. وقتى به دستور انگلیسى‌ها به عراق آمد، با اشاره انگلیسى‌ها عبدالله به جاى وى در اردن به سلطنت نشست. چند سال بعد عبدالله ترور شد. چون پسرش به نام طلال دچار عقب‌ماندگى ذهنى بود، پسر طلال که نامش حسین و نوه عبدالله بود، به جاى پدر به سلطنت رسید و تا این اواخر به عنوان ملک حسین، پادشاه اردن در کنار آمریکا و اسرائیل قرار داشت. بعد از فوت او، هم اکنون پسرش عبدالله، پادشاه اردن شده است. در آن زمان وقتى تاریخ مصرف شریف حسین (بزرگ خاندان اینها) به اتمام رسید، انگلیسى‌ها او را به لندن بردند و پسر دیگرش على را در حجاز به سلطنت رساندند؛ سپس خاندان آل‌سعود را آوردند و على را هم کنار گذاشتند. خاندان فیصل در عراق نیز با کودتاى عبدالکریم قاسم از میان رفت. فاعتبروا یا اولى الابصار.

[49] تشیع و مشروطیت در ایران، ص ١٧۴.

نظر شما