موضوع : پژوهش | مقاله

کمیل، کارگزار شهر هیت

مجله  فرهنگ زیارت  دیماه سال 1389 شماره هشت 

«کمیل بن زیاد» از اصحاب خاص حضرت على (ع) و صاحب سرّ آن امام همام بود. هجده سال از زندگى رسول اکرم (ص) را درک کرد و در نبردهاى حضرت على (ع) با امویان، در رکاب مولاى مؤمنان حضورى فعال داشت.[1] وى سرانجام به دست حجاج بن یوسف ثقفى به شهادت رسید.

هِیت (به کسر ها) نام شهرى است در شمال انبار که نخلستان‌هاى فراوانى دارد. این شهر در سمت خشکى و در ساحل غربى فرات قرار دارد. مزار عبدالله بن مبارک نیز در این دیار واقع است.[2]

کمیل اگرچه در زهد، تقوا و ایمان، داراى امتیازات منحصر به فردى بود، ولى در اداره امور قلمرو مأموریتش کاستى‌هایى داشت. هنگامى که عوامل معاویه به فرماندهى سفیان بن عوف غامدى به شهرت هِیت یورش بردند، پادگان انبار تقریباً از قواى مدافع شهر خالى بود و فقطً دویست نفر در آن مستقر بودند؛ زیرا کمیل بن زیاد بدون اطلاع و دستور حضرت على (ع) با قواى خود از هِیت به سوى «قرقیسیاء» حرکت کرده بود تا با متجاوزان مقابله کند. حضرت على (ع) این تصمیم‌گیرى کمیل را نادرست خواند و او را از این کار بازداشت؛ زیرا وظیفه کارگزار حفظ حوزه مأموریت اوست و نباید منطقه خود را ترک کند تا مورد تعرض قرار گیرد. گلایه حضرت از کمیل در نامه ۶١ نهج البلاغه آمده است. کمیل از آزردگى مولاى خویش به شدت ناراحت بود و از این‌که امام را با کار خویش ناخرسند کند، در رنج بود. در این حال «شبث بن عامر ازدى» کارگزار شهر نصیبین، واقع در جزیره، در نامه‌اى خطاب به کمیل نوشت: عبدالرحمن بن اشتم از جانب معاویه مأمور شده تا به جزیره بیاید و قتل و غارت کند. او لشکرى جرّار و عده و عُدّه بسیار با خود آورده و اکنون از شام بیرون آمده است.

کمیل در جوابش نوشت: مکتوب تو به من رسید و مضمون آن معلوم گردید. در این کار بسیار تأمل کردم. رأى من بر این قرار گرفت که به یارى‌ات بیایم.

کمیل تصمیم گرفت در این ماجرا جلوى تجاوز و خون‌ریزى عبدالرحمن را بگیرد و با پیروزى بر وى، آزردگى امام خود را از حادثه قبلى جبران کند و اگر هم به شهادت رسید، رستگارى بزرگى را نصیب خویش گرداند. پس «عبدالله بن وهب الراسبى» را در هِیت جانشین خود قرار داد و چهارصد سوار نیز در اختیارش گذاشت و از هِیت بیرون آمد؛ در حالى که چهارصد سوار با خود همراه ساخته بود. او به سوى نصییبن آمد و به شبث بن عامر پیوست و با یکدیگر براى دفع شرارت‌هاى عبدالرحمن حرکت کردند. کمیل در طول مسیر به شیوه‌اى کاملاً تاکتیکى عمل مى‌کرد، تا این‌که باخبر شد عبدالرحمن از «رقّه» به سوى «رأس العین» در حال حرکت است و مسیرش به سوى «کفر ثوثا» (کفر قوتا) مى‌باشد و لشکرى آراسته و مجهز از اهل شام نیز با اوست. کمیل به سوى او رفت و با خواندن رجزهایى بر ایشان یورش برد. از هر دو سو براى درهم شکستن سپاه دیگرى حمله مى‌شد. «عبدالله بن قیس» و «مدرک بن بشیر العنترى» دو نفر از یاران کمیل کشته شدند و از قواى عبدالرحمن هم عده‌اى به قتل رسیدند. سرانجام این نبرد با پیروزى افتخارآفرین کمیل و شبث انجامید و لشکریان شام رو به گریز نهادند و عبدالرحمن فرمانده آنها با بدترین حالت به دمشق بازگشت. کمیل خداوند را سپاس گفت که این پیروزى را نصیب وى و یارانش کرده و از یارانش خواست که فراریان را تعقیب نکنند و مجروحان را نکشند. آن‌گاه خبر این قتح را براى مولاى متقیان نوشت. امام شادمان گشته و در نامه‌اى به کمیل نوشت:

به تحقیق تو نیکو عمل کردى و رهبر خود و مسلمانان را حمایت نمودى. همواره گمان نیک من نسبت به تو چنین بوده است و هر حساب که در انتظام مهمات از تو گرفته‌ام، لایق بوده است. خداوند به تو و همراهان فداکارت جزاى خیر و نیکو دهد. از این پس هر امر مهمى که پیش آید، مرا از کیفیت آن خبر ده تا درباره‌اش آنچه را که صلاح کار است به تو بازگویم و عوارضش را خبر دهم. درود خداوند و رحمت و برکاتش بر تو باد.[3]

مالک بن کعب ارحبى، والى عین التمر
مالک، فرزند کعب، کارگزار عین التمر از توابع استان انبار و امیر لشکرى بود که امیر مؤمنان (ع) از عراق براى یارى محمد بن ابى‌بکر به مصر فرستاد. او مردى با فراست، مدیر و مدبّر بود و به خوبى از حوزه مأموریت خویش حفاظت مى‌کرد و متعرضین و خلافکاران را مورد بازرسى دقیق قرار مى‌داد. او همواره امیر مؤمنان (ع) را در جریان امور قرار مى‌داد. نعمان بن بشیر انصارى، همراه با ابوهریره از سوى معاویه مأمور شدند تا به کوفه، نزد حضرت على (ع) بیایند و از ایشان بخواهند که قاتلان عثمان را تسلیم کند تا غائله به پایان رسد. معاویه مى‌دانست امام (ع) این فریب‌کارى معاویه را نمى‌پذیرد، ولى مى‌خواست جواب منفى حضرت را وسیله‌اى براى فریب شامیان و بر حق جلوه دادن خود قرار دهد. على (ع) به آن دو فرستاده فرمودند: از این سخنان درگذرید؛ سپس خطاب به نعمان بن بشیر فرمودند: انصار پیرو من هستند، جز گروهى بسیار اندک که یکى از آنها تو هستى. نعمان گفت: من‌آمده‌ام پیام معاویه را به شما برسانم و اکنون وسیله‌اى فراهم شده تا در محضرتان باشم و در جوارتان قرار گیرم. ابوهریره بدون گرفتن پاسخ مثبت، از کوفه بیرون رفت و عازم شام گردید و ماجرا را براى معاویه گزارش کرد. نعمان بن بشیر هم چند ماه در کوفه اقامت گزید و سپس به «عین التمر» از توابع انبار گریخت. «مالک بن کعب ارحبى» کارگزار امام على (ع) در این منطقه، او را دستگیر کرد و مورد بازجویى قرار داد و روانه زندانش کرد تا درباره‌اش از حضرت على (ع) فرمانى دریافت کند. نعمان از این وضع ناراحت و بیمناک بود؛ زیرا به مولاى پرهیزگاران گفته بود که براى اقامت در جوار ایشان به عراق آمده است. پس براى رهایى از این گرفتارى به قرظة بن کعب انصارى متوسل شد. وى در حوالى عین التمر براى حضرت على (ع) مآلیات و صدقات جمع‌آورى مى‌کرد. با اصرار فراوان قرظه، نعمان از آن وضع نجات یافت و به سرعت از عین التمر و قلمرو انبار دور شد و خود را به معاویه رساند و ماجرا را به وى بازگفت. نعمان بن بشیر از مخالفان و معاندان حضرت على (ع) و هوادار بنى‌امیه بود. وى بعدها از سوى معاویه حاکم کوفه شد و پس از هلاکت یزید، با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. سرانجام در سال ۶۵ هجرى «خالد بن خلى کلاعى» او را کشت. مختار ثقفى دختر نعمان را به همسرى خویش برگزیده بود.

معاوبه به اطرافیان خود گفت: آیا کسى هست که با گروهى سواره به سواحل فرات برود و اهالى این نواحى را بترساند؟ نعمان اعلام آمادگى کرد و با دوهزار سرباز به سوى عراق حرکت کرد و در عین التمر اردو زد. مالک ماجرا را به امام على (ع) گزارش داد و از امام دستور خواست. در این حال براى دفع شرارت‌هاى قواى نعمان، از «مخنف بن سلیم» که در کناره‌هاى فرات مشغول جمع‌آورى صدقات على (ع) بود یارى خواست. جنگ شب‌هنگام درگرفت و برخى از افراد طرفین کشته و مجروح شدند. وقتى خبر یورش نعمان بن بشیر به على (ع) رسید، بر فراز منبر رفته و بعد از ستایش خداوند و انتقاد از کوفیان به دلیل کوتاهى در دفع این یورش‌ها فرمودند: واى بر شما! به سوى برادرتان مالک بن کعب (در عین التمر) بروید. باشد که خداوند به وسیله رزم شما، ریشه ستمگران را براندازد. اما اهالى با وجود هشدارهاى حضرت، براى یارى مالک بن کعب بسیج نشدند. تنها «عدى بن حاتم» اعلام آمادگى کرد و با دوهزار نفر از افرا قبیله طىّ عازم عین التمر گردید و نعمان بن بشیر را تعقیب کردند و تا حوالى شام پیش رفتند و بازگشتند. مالک بن کعب هم دلاورى و مقاومت جانانه‌اى از خود نشان داد. او به امام نوشت: ما شمشیرها را برداشته و به مقابله با نعمان بن بشیر و هوادارانش رفتیم. از مخنف بن سلیم هم کمک خواستیم؛ او هم عده‌اى را به یارى ما فرستاد و دشمن گریخت و لشکریان ما پیروز شدند.[4]

آرایش سپاه امام حسن (ع) در انبار
امام حسن مجتبى (ع) قصد داشت تا در میدان نبرد، نیرنگ‌ها و توطئه‌هاى معاویه را خنثى کند و جاه‌طلبى‌هاى او را خاموش سازد؛ اما در سپاه او خیانت، تفرّق و تباهى راه یافت و رشوه و خودباختگى و دنیاطلبى در دل‌هاى بیمار برخى از فرماندهان این قوا چنان رسوخ کرده بود که ارزش‌هاى الهى و انسانى را به فراموشى سپردند؛ از جمله آنها ماجرایى است که در شهر انبار روى داد:

امام مجتبى (ع) فرماندهى از قبیله کِندِه را به همراه چهارهزار نفر نیروى مسلح و آماده رزم به انبار فرستاد

و به او فرمان داد که در آن‌جا فرود آید و کارى نکند تا فرمان لازم به او برسد. وقتى این فرمانده در کرانه فرات و در قلمرو انبار فرود آمد، معاویه پیکى به سوى او فرستاد و در نامه‌اش نوشت: اگر به سوى ما بیایى، فرماندارى یکى از نواحى شام یا عراق را به تو وامى‌گذارم و در آن قلمرو اختیارات کاملى به تو مى‌دهم و هیچ‌کس را بر تو نمى‌گمارم. همراه نامه پانصدهزار درهم نیز براى آن فرمانده فرستاد. فرمانده که امیال و هوس‌هاى خود را از طریق تزکیه، زهد و خودسازى سرکوب نکرده بود، گرایش‌هاى نفسانى و دنیوى خود را بر کرامت‌هاى انسانى ترجیح داد و تعهدى را که به امام معصوم خود سپرده بود، فراموش کرد و پول‌ها را گرفت و به همراه دویست نفر از یاران و خویشاوندان به معاویه پیوست و از خود کارنامه‌اى سیاه و آغشته به خیانت و خودباختگى و حقارت برجاى گذاشت. امام حسن مجتبى (ع) از شنیدن این خبر، به سختى اندوهناک گردید و از این‌که آن فرمانده و هودارانش خیانت کرده و جانب باطل و ضلالت را گرفته‌اند، آزرده خاطر گردید و دردمندانه فرمود:

این مرد کندى نیز به امویان پیوست و به من و شما شیعیان خیانت کرد. چندین بار گفتم که چنین افرادى در وفادارى فقیرند و بندگان دنیا هستند. اکنون فرمانده دیگرى را به جایش تعیین مى‌کنم؛ گرچه مى‌دانم او هم مثل فرمانده قبلى خیانت مى‌کند و رضاى خداوند را درباره ما مراعات نمى‌کند.

امام مرد دیگرى از قبیله بنى‌مراد را با چهارهزار نفر براى جنگ با معاویه عازم انبار کرد و در حضور مردم به وى تأکید کرد که خیانت نورزد و سوگند داد که مرتکب چنین خطایى نشود؛ ولى از روى بصیرت و کرامتى که داشت، به خوبى آگاه بود که به زودى او هم به خائن قبلى خواهد پیوست و این خبر را براى مردم بیان فرمود. فرمانده مرادى همراه سپاهیان خود عازم شهر انبار گردید و معاویه که از ورودش باخبر شد، پیک‌هایى به دیدارش فرستاد و در نامه‌اى از وى خواست که به او بپیوندد و پنج‌هزار درهم به او پرداخت و فرماندارى یکى از ایالات شام یا عراق را به این فرمانده وعده داد. فرمانده مرادى به طمع آن مبالغ و رسیدن به مقام کارگزارى، خیانت ورزید و به پیمان‌هایى که براى استوارى آنها سوگند ادا کرده بود، وفا نکرد و به معاوین پیوست. این خیانت‌ها آن هم در مقدمه سپاه، در بنیان لشکر انبار تزلزل افکند و هماهنگى آنها را برهم زد.[5]

بر اساس گزارشى که به امام حسن (ع) رسیده بود، معاویه پیش‌قراولان سپاه خود را به فرماندهى «عبدالله بن عامر» به انبار فرستاده بود تا پس از آرایش نظامى و بررسى تاکتیکى، از آن‌جا به مدائن بروند. به همین دلیل امام در ساباطِ مدائن فرود آمد تا با بسیج نیروها جلوى توطئه سپاه معاویه را بگیرد، اما با پراکندگى سپاه و خیانت فرماندهان روبه‌رو شد.[6]

انبار، مرکز حکم‌رانى عباسیان
اگرچه در این دوران، بغداد بزرگ‌ترین شهر عراق بود، ولى یک قرن پیش از آن‌که این سلسله روى کار آید، مسلمانان بعد از فتح عراق، سه شهر بزرگ واسط، کوفه و بصره را ساختند. این سه شهر تا چندین قرن آبادى و رونق داشت و با شهر انبار که در ساحل فرات و با بغداد در یک عرض جغرافیایى بود، بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهرهاى عراق را در دوره عباسى تشکیل مى‌دادند. در شمال این سرزمین آبرفتى و رسوبى، سرزمین سخت و سنگلاخى بین النهرین علیا قرار داشت که در گذشته به آن نینوا مى‌گفتند.[7]

پس از کشته شدن «ابراهیم امام» ، ابومسلم خراسانى (داعى عباسیان) با لشکر خراسان روى به عراق آورد و در دوازدهم ربیع‌الثانى ١٣٢ هجرى برادر ابراهیم امام را که «عبدالله سفاح» (یعنى خون‌ریز) لقب داشت، بر مسند خلافت نشاند. سفاح تمام مناطقى را که امویان در اختیار داشتند، به دست آورد.[8] فاصله زمانى میان بیعت با سفاح براى خلافت و کشته شدن مروان حمار، آخرین فرمانرواى اموى حدود نه ماه بود که تمام آن در سال 132 هجرى سپرى شد. بنابراین، این تاریخ هم زمان سقوط بنى‌امیه است و هم تاریخ روى کار آمدن بنى‌عباس. ابوالعباس سفاح با وجود اقتدارى که داشت، موفق نشد در کوفه که کانون شیعیان بود، زندگى کند؛ به همین دلیل مقر فرمانروایى خود را به شهر انبار، در کنار رود فرات انتقال داد و این شهر را که یکى از خسروان ایران بنا نهاده بود، نوسازى کرد و در آن کاخى باشکوه برپا ساخت و آن را با انتساب به نیاى خود هاشم بن عبد مناف، «هاشمیه» نامید تا پیوستگى خاندان خود را به دودمان هاشمى که همان نیاکان رسول اکرم (ص) بودند، به اثبات رساند و در واقع درصدد بود تا با این کار، توجه مسلمانان را به سوى خود جلب کند.[9] «ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال» از قبیله همْدان که براى روى کار آمدن عباسیان تلاش بسیارى کرد و خون‌هاى زیادى ریخت، به عنوان اولین وزیر دولت بنى‌عباس تعیین شد و در این شهر استقرار یافت.[10]

سفاح از ابوسلمه رنجشى داشت؛ چرا که مى‌خواست خلافت را بر حسب ظاهر به علویان انتقال دهد و خود قدرت سیاسى را به دست گیرد.[11] از آن‌جا که ابوسلمه بسیار باتدبیر و سیاستمدار بود، در دستگاه بنى‌عباس، بر ابومسلم خراسانى تفوق داشت و او به این برترى حسادت مى‌ورزید؛ از این رو در مذاکراتى که با سفاح داشت، ابوسلمه را فرد خطرناکى معرفى نمود و تأکید کرد که باید از میان برداشته شود. سفاح نمى‌پذیرفت و مى‌گفت فردى را که این همه خدمت نموده و براى آل عباس فداکارى کرده، چرا به قتل برسانم؟ ! بر من ثابت نشده که او مى‌خواهد خلافت را از ما بگیرد و به آل على بازگرداند.

چون این تحریکات به گوش ابوسلمه رسیده بود، ابومسلم خراسانى مشوش گردید و از ناحیه وى احساس خطر نمود؛ پس جمعى از یاران مورد اعتماد خود را مأمور کرد تا براى ترور ابوسلمه در شهر انبار اقدام کنند. شبى ابوسلمه از کاخ سفاح در انبار بیرون آمد و کسى هم همراه او نبود. یاران ابومسلم موقعیت را مناسب دیدند و به ابوسلمه یورش بردند و او را کشتند. وقتى سفاح خبر قتل او را شنید، گفت: با مرگ ابوسلمه چیزى از دست ما نرفته تا تأسف بخوریم و ناراحت شویم. البته بین مردم شایع کردند که خوارج او را کشته‌اند.[12]

سفاح براى شهر انبار با احداث بناها و مزارع و باغاتى، حومه‌اى به وجود آورد که آن را «رُصافه» مى‌گویند که به معناى کانون روییدنى‌ها، سواد و پیرامون مى‌باشد.[13]

سرانجام ابوالعباس سفاح در سال ١٣۶ هجرى دچار بیمارى آبله گردید و در دوازدهم ذى‌حجه این سال، در سى سالگى بعد از چهار سال و هشت ماه خلافت، در شهر انبار که خود آن را بازسازى کرده و «هاشمیه» نامیده بود، مُرد. در آن هنگام منصور عباسى که ۴١ ساله بود، زمام امور را به دست گرفت.[14]

منصور عباسى و انبار
ابوجعفر منصور عباسى در محرم الحرام سال ١٣۶ هجرى هنگام بازگشت از سفر حج و سرزمین حجاز به کوفه رسید و در حیره فرود آمد و با مردم نماز جمعه گذارد؛ سپس به پایتخت ابوالعباس (شهر انبار یا هاشمیه) رفت و نزدیکان را فراخواند و بر خزانه‌هاى سفاح دست یافت. همان زمان که سفاح درگذشت و منصور مشغول اجراى مراسم حج بود، کارگزاران و فرماندهان در شهر انبار براى منصور بیعت گرفته بودند.[15]

ابومسلم مأمور دعوت عباسیان در خراسان بود و در دستگاه این سلسله اهمیت بسیار داشت و جانب او از هر لحاظ توسط خلیفه رعایت مى‌شد؛ زیرا در واقع او بنیان‌گذار این دولت بود و چنان اقتدارى به دست‌آورده بود که مى‌توانست به راحتى خاندان بنى‌عباس را از میان بردارد. منصور از این وضع نگران بود؛ لذا با حیله و نیرنگ ابومسلم را به انبار فراخواند اما ابومسلم هر بار به بهانه‌اى از دعوت منصور را رد مى‌کرد. سرانجام وعده‌هاى خلیفه او را اغوا کرد و عازم دربار عباسى گردید. در آغاز، پذیرایى شایان توجهى از وى به عمل آمد و بسیار مورد نوازش‌هاى ویژه و احترامات شایسته یک مقام عالى‌رتبه قرار گرفت. اما در زمانى مناسب، کسى که براى روى کارآمدن عباسیان خون‌هاى بسیارى ریخته بود، روبه‌روى خلیفه قطعه قطعه گردید و به حیاتش پایان داده شد. پیروان ابومسلم به خون‌خواهى وى در هاشمیه (انبار سابق) بر منصور عباسى شوریدند. منصور دویست نفر از آنان را که سرکردگان ایشان بودند به زندان افکند و این آشوب را سرکوب کرد. منصور پس از آن‌که خیال خود را از ناحیه ابومسلم و هوادارانش راحت کرد و خود را فرمانروایى مستقل دید، درصدد برآمد تا پایتخت عباسیان را از انبار به بغداد انتقال دهد. نام بغداد از کلمه «باغ داد» گرفته شده و اقامتگاه تابستانى انوشیروان بوده که از آب و هواى معتدل و ملایم بهره داشت. این محل پرجاذبه توجه منصور را نیز جلب کرد. بغداد کهن در جانب غربى دجله بنا شده بود و منصور در ساحل شرقى این رودخانه، بغداد تازه‌اى به وجود آورد که به نام فرزندش مهدى عباسى، موسوم به «مهدیه» بود.

با این وجود، منصور هاشمیه و انبار را فراموش نکرد و زندان مخوف خود را در این قلمرو قرار داد. وى عده‌اى از سادات حسنى را که در رأس آنان «عبدالله محض» نیز بود، در زیرزمینى در انبار حبس کرده بود که به دلیل تاریکى شدید، زندانیان شب را از روز تشخیص نمى‌دادند و ناچار، قرآن را پنج قسمت کرده و هریک از نمازهاى پنج‌گانه را بعد از خواندن یک قسمت از قرآن اقامه مى‌کردند.

محبوسین به دلیل عفونت‌هاى شدید، گرسنگى و تشنگى در همین زندان جان خود را از دست مى‌دادند. «ابراهیم عمر» فرزند حسن مثنى در میان کسانى بود که آنان را در بند آهنین از مدینه به انبار آوردند. همچنین منصور عباسى در کاخ «ابن هبیره» انبار، نوادگان امام مجتبى (ع) را محبوس ساخت؛ آن‌گاه از میانشان

محمد بن ابراهیم بن حسن را حاضر کرد و سرپا نگه داشت و دستور داد ستونى بر گردش بنا نهادند و او را به همان حال رها ساخت تا گرسنه و تشنه از پاى درآمد. سپس دستور قتل عده‌اى از همراهانش را داد. سرانجام منصور دریافت بسیارى از مردم خراسان و ایران شیعه‌اند و علاقه‌مند به اهل بیت پیامبر (ص) و با زندانى کردن آل على دست به کار خطرناکى زده است؛ بنابراین در انبار به منبر رفت و در خطبه‌اى بلند، موضع خود را در برابر علویان و آل ابوطالب مشروع جلوه داد.[16]

برافتادن برمکیان در انبار
برمکیان یا آل برمک خاندانى از دولتمردان ایرانى بودند که در اواخر قرن اول هجرى به دین اسلام درآمدند و نفوذى فوق‌العاده در دربار خلفاى اموى (در زمان خلافت عبدالملک مروان و جانشینان او) به دست آوردند. دو سال پس از به حکومت رسیدن سفاح در شهر انبار، یکى از بزرگ‌ترین مردان خاندان برمک که خالد نام داشت، به وزارت وى گماشته شد. او در زمان خلافت منصور هم در این سمت باقى ماند. پسر ارشدش یحیى که در آغاز، مربى و معلم هارون الرشید و سپس وزیر گردید، در مدتى نزدیک به هفت سال فرمانرواى واقعى بود و خلیفه جز نامى نداشت. دو پسر یحیى (فضل و جعفر) نیابت پدر را در مقام وزارت عهده دار گردیدند و بهترین مقامات و عالى‌ترین مناصب دربار عباسى به برمکیان اختصاص یافت. این قدرت بى‌حساب، حسد و سعایت درباریان را برانگیخت. جعفر یکى از سادات بسیار باشکوهى براى خویش تدارک دیده بودند؛ به علاوه آنان به تلاش براى تأسیس دولتى در ایران متهم شدند. این عوامل باعث شد تا هارون براى براندازى برامکه در شهر انبار اقدام کند.

حسنى موسوم به «یحیى بن عبدالله» را که هارون در انبار به زندان افکنده بود، آزاد کرد و این تصمیم خلیفه را به شدت آشفته ساخت. سلطه فوق‌العاده برامکه فراتر از این بود. آنان به نام خود سکه مى‌زدند و دستگاه هارون پس از به جا آوردن حج مدت کوتاهى در بغداد بود؛ آن‌گاه به سوى انبار رفت. روزى که به کشتن جعفر برمکى مصمم شد، «سندى بن شاهک» را احضار کرد و به وى گفت که بر خانه برمکیان، دبیران و خویشاوندان آنان، افرادى ویژه و مورد اطمینان بگمارد و این کار را نهانى انجام دهد. هارون الرشید در محلى از نهر انبار با جعفر برمکى نشست. وقتى جعفر رفت، هارون او را تا جایى که سوار مرکب مى‌شد، بدرقه کرد و بازگشت و بر تخت خود قرار گرفت. جعفر سرمست و مغرور، بساط ساز و آواز و عیاشى و شادمانى را با عده‌اى از خوانندگان، کنیزان و اطرافیان به راه انداخت. در این میان هارون، یاسر خادم خویش را فراخواند و او را مأمور کشتن جعفر کرد. یاسر چنین کرد و سر جعفر را نزد هارون در خیمه خویش آورد. خود یاسر هم توسط فرد دیگرى به دستور هارون کشته شد. بدین ترتیب در سال ١٨٧ هجرى هارون بسیارى از برامکه و دست نشاندگان آنان را از میان بُرد. یحیى پدر جعفر و فضل (برادرش) به زندان افکنده شدند و اموال تمام آنان مصادره گردید. مدت دولت و عزت برمکیان ١٧ سال و اندى بود. شاعران هنگامى که در رثاى برمکیان شعر مى‌سرودند، مردم را به عبرت گرفتن از این ماجرا توجه مى‌دادند.[17]

قیام ابوالسرایا و انبار
در سال ١٩٣ هجرى با مرگ هارون، پسرش محمد ملقب به «امین» روى کار آمد؛ در حالى که برادرش عبدالله ملقب به «مأمون» از او بزرگ‌تر بود. امین که به سفارش پدر زمام امور را به دست گرفته بود، مأمون را از ولایت‌عهدى خلع کرد. او هم در خراسان به کمک ایرانیان علیه برادرش امین قیام کرد. شهر انبار از مهم‌ترین عرصه‌هاى نزاع بین طرفداران امین و مأمون بود. سرانجام «طاهر ذوالیمینین» که از اهالى خراسان بود، به عراق آمد و امین را کشت و سرش را براى مأمون که در خراسان امارت داشت فرستاد. [18]

«ابوالسرایا سرى بن منصور» شیبانى از سرداران شیعه و عامل چندین جنبش شیعى بود. در نبرد میان امین و مأمون، فرماندهى طلایه سپاه «یزید بن مزید شیبانى» را علیه «هرثمه بن اعین» (سردار مأمون) برعهده داشت، ولى بعدها به هرثمه پیوست. چون امین کشته شد و مأمون روى کار آمد، هرثمه از مواجبى که به وى مى‌داد کاست. ابوالسرایا نیز با دویست سوار سر به شورش برداشت و شهر عین التمر از توابع انبار را به محاصره درآورد و سپس بر شهر انبار غلبه یافت. سپس رقّه را تصرف کرد و در آن‌جا با محمد بن ابراهیم معروف به «ابن طباطباى علوى» ملاقات کرد و او را به خروج علیه بنى‌عباس تشجیع نمود. وى پذیرفت و هر دو در جمادى الثانى ١٩٩ هجرى بر کوفه استیلا یافتند. پس از سقوط کوفه و اخراج سلیمان بن منصور، امیر این شهر از کوفه، حسن بن سهل، زهیر بن مسیب را با ده هزار سوار به جنگ آنان فرستاد، اما ابوالسرایا لشکریان وى را شکست داد. ابن طباطباى علوى چهار ماه پس از قیام و در رجب ١٩٩ هجرى در کوفه درگذشت. ابوالسرایا که مى‌خواست خلافت را از عباسیان به آل على واگذار کند، سید علوى دیگرى را که از نوادگان امام سجاد (ع) بود، براى خلافت برگزید. فتوحات ابوالسرایا در عراق و خوزستان ادامه یافت و با این پیروزى‌ها علویان در این مناطق زمام امور را به دست گرفتند. ابوالسرایا پس از تصرف مدائن و واسط، امیرانى به یمن، حجاز و اهواز فرستاد. او پس از آن‌که در کوفه از هرثمه شکست خورد، با سواران خویش گریخت و روى به شوش خوزستان نهاد. در آن جا هم از سپاهیان حسن بن على مأمونى، فرمانرواى خوزستان شکست خورد و زخمى شد. وى مى‌خواست خود را به زادگاه خویش رأس العین، در جزیره و حوالى انبار برساند، اما در جلولا دستگیر و به حسن بن سهل تحویل داده شد. وى سر ابوالسرایا را برید و جسدش را دو نیم کرد و در ربیع الاول سال ٢٠٠ هجرى بر دو سوى پُل بغداد بیاویخت.[19]

انبار در قرون بعد
انبار از کانون‌هاى فعالیت خوارج بود. حضرت على (ع) براى سرکوبى آنان نیروهایى بسیج نمود و در سال ٣٨ هجرى در این شهر فرود آمد. امام براى مردم خطبه خواند؛ آن‌گاه به سوى آنان رفت تا به نهروان رسید و کسى را نزدشان فرستاد تا از گمراهى به‌درآیند؛ ولى آنان فرستاده امام را کشتند. سپس دو گروه صف بستند و خوارج آغازگر جنگ بودند، اما فرجام آن به کشته شدن تمامى ایشان به جز دو نفر انجامید.[20]

«شبیب بن یزید بن نعیم شیبانى» از خوارج بود که هزار مرد گرد آورد و در عصر عبدالملک مروان بر مدائن چیره گشت. او با نیرویى قابل توجه به کوفه شبیخون زد. در این شهر درگیرى بین سپاهیان حجاج بن یوسف ثقفى و خوارج شدت گرفت و غالب یاران شبیب کشته شدند. وى با کسانى از بازماندگان نیروهایش به شهر انبار گریخت. «سفیان بن ابرد کلبى» به دستور حجاج با سه‌هزار نیرو او را تعقیب کرد. شبیب در نبرد با لشکر مزبور شکست خورد و هنگام گذشتن از پلى در کنار انبار، با بریدن ریسمان‌هاى آن توسط یاران سفیان، با اسب در آب افتاد و غرق شد. سفیان بیشتر خوارج را در انبار کشت. در این ماجرا مادر و همسر شبیب نیز به قتل رسیدند.[21]

«قرامطه» از انشعابات فرقه اسماعیلیه و منسوب به مردى به نام «حمدان قرمط» بودند. در قرن سوم هجرى انبار به دست این فرقه افتاد و از آن زمان به لحاظ فرهنگى راه انحطاط را پیمود.[22] با این وجود انبار در قرن چهارم هجرى شهرى آباد و خرم بود.

«ابوالقاسم بن احمد جیهانى» در کتاب خود «اشکال العالم» که در نیمه دوم قرن چهارم هجرى نگاشته، از انبار چنین یاد کرده است:

شهرى است میانه و با نخل بسیار؛ آبادان است و خرماستان، درختان و زراعت بسیار دارد و بر جانب شرقى فرات واقع است.[23]

در کتاب «حدود العالم» نیز که به سال ٣٧٢ هجرى نگاشته شده آمده است: «انبار شهرکى است خرم و آبادان و با نعمت و بسیار مردم»[24]

«ابواسحاق ابراهیم اصطخرى» نوشته است:

انبار شهرى میانه باشد؛ شهرى آبادان است و نخل و کشاورزى دارد و نعمت فراوان و مردم متنعم و دخل و حوایج از آن‌جا به بغداد برند و حدى فراخ دارد.[25]

در قرن ششم و هفتم هجرى هم انبار از حیات اجتماعى و اقتصادى بى‌بهره نبوده است. یاقوت حموى (۵٧۵ ۶٢۶) در وصف آن گفته است: «انبار شهرى است بر کرانه فرات و در ده فرسخى بغداد. طول جغرافیایى آن شصت و نه درجه است. . .»[26] و در جاى دیگر نوشته است: «انبار شهر کهنى است که گروه بسیارى از صاحب فنون بدان منسوبند»[27]

حمدالله مستوفى در وصف آن گفته است:

انبار از اقلیم سیم بر کنار آب فرات به جانب مشرق افتاده است. لهراسف کیانى جهت زندان اسیران که بخت‌النصر از بیت‌المقدس آورده بود، ساخت. شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت آن کرد و سفاح خلیفه اول بنى‌عباس در آن‌جا عمارت عالى کرد و دارالملک ساخت. دور بارویش پنج‌هزارگام است و آب و هوا و محصول و خوى طبع مردم او مانند بغداد است. حقوق دیوانش یک تومان است.[28]

آخرین بارى که از انبار نام و نشانى آمده است، در «تاریخ غیاثى» تألیف غیاث بغدادى است که در حوادث سال ٨٢۴ هجرى از آن یاد شده است. در این کتاب، خرابه‌هاى انبار را در ۶٢ کیلومترى غرب بغداد، جانب چپ نهر فرات و در جنوب قریه‌اى که در عصر حاضر «صقلاویه» مى‌خوانند، نشانى داده‌اند.[29]

در تقسیمات کشورى عراق کنونى، دهمین استان این کشور استان الانبار نام دارد که بیشتر سکنه آن سنى مذهب‌اند. این ایالت در غرب عراق قرار دارد.[30] از شمال شرقى به ایالت صلاح‌الدین، از شمال به نینوا، از شرق به مرکز حکومت (بغداد) و کاظمین، از جنوب شرقى به ایالت بابل و از جنوب به کربلا محدود است. انبار در شمال غربى با سوریه، در غرب با اردن و در جنوب شرقى با عریستان سعودى هم‌مرز است. مرکز این استان شهر رمادى است که در شرق آن و در حوالى انبار کهن قرار گرفته است. منطقه‌اى که قبلاً به جزیره معروف بود و در حد فاصل رودخانه‌هاى دجله و فرات قرار داشت، در نیمه شمالى این ایالت و نیمه غربى ایالت نینوا واقع است.[31]

 

[1] عبدالمحمد آیتى، حواشى بخش اول کتاب الغارات، ص ٢۴٣.

[2] صفى الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى، مراصد الاطلاع، ج ٣، ص ١۴۶٨.

[3] الفتوح، ص ٧١۵ و ٧١۶؛ انساب الاشراف، ج ٢، ص ۴٧٣.

[4] الغارات، ص ٢۴١ - ٢۴٩، انساب الاشراف، ج ٢، ص ١۶۶، شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٣٠۶.

[5] فخرالدین على بن حسن زواره‌اى، ترجمۀ المناقب، ج ٢، ص ١١۴ و ١١۵، حیاة الامام الحسن (ع) ، ج دوم، ص ١٣٢؛ علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۴٣ و ۴۴.

[6] ابن‌قتیبه دینورى، اخبار الطوال، ص ٢۶٣؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص ٧٢.

[7] جغرافیاى تاریخى سرزمین‌هاى شرقى، ص ٣ و ۴.

[8] تاریخ ایران زمین، ص ١۴١.

[9] سمیر مختار اللیثى، مبارزات شیعیان در دوره نخست خلافت عباسیان، ص ٨۵.

[10] على بن حسین مسعودى، التنبیه والاشراف، ص ٣٢٠.

[11] مرتضى مطهرى، سیرى در سیره ائمه اطهار، ١٢٢ و ١٢٣.

[12] مسعودى، مروج الذهب، ج ٢، ص ٢٧۵؛ امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه فخر داعى گیلانى، ص ٢١٨.

[13] برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص ٩٧.

[14] مروج الذهب، ج ٢، ص ٢٨۴؛ التنبیه والاشراف، ص ٣٢٠؛ تاریخ ایران زمین، ص ١۴٢.

[15] تاریخ یعقوبى، ج ٢، ص ٣۵١ - ٣۵٣.

[16] مقریزى، النزاع و التخاصم، ص ٧۴؛ مقاتل الطالبیین، ص ٢٢۶؛ محمدجواد مغنیه، الشیعه و الحاکمون، ص ١٢۵، غلامحسین یوسفى، ابومسلم سردار خراسان، ص ١٢۴ و ١۶٩؛ تاریخ عرب و اسلام، ص ٢١٨؛ مبارزات شیعیان. . . ، ص ١٣۵.

[17] مروج الذهب، ص ٣٧٩ - ٣٨١؛ تاریخ یعقوبى، ج ٢، ص۴٣٠؛ تاریخ ایران زمین، ص ١۴۴ و ١۴۵؛ دایرة المعارف تشیع، ج ٣، س ١٩٠ - ١٩۴؛ لوسین بووا، برمکیان، ترجمه عبدالحسین میکده، ص ١٢١ به بعد.

[18] تاریخ ایران زمین، ص ١۴۶؛ مروج الذهب، ج ۴، ص ۴٠٢؛ تاریخ یعقوبى، ج ٢، ص ۴۵۶.

[19] محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص ١۵ و ١۶؛ عمدة الطالب فى انساب ابى‌طالب، ص ١٧٢؛ تاریخ طبرى، ج ١٣، ص ۵۶٢٩ - ۵۶٣٧؛ دائرة المعارف تشیع، ج ١، ص ۴٠٨.

[20] مروج الذهب، ج ١، ص ٧۶٣.

[21] ابن‌خلکان، وفیات الاعیان، ج ١، ص ٢٢٣، عبدالقاهر بن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص ۶۵ - ۶٧.

[22] فرهنگ فرق اسلامى، ص ٣۵٨، میخائیل یان دخویه، قرمطیان بحرین و فاطمیان، ترجمه محمدباقر امیرخانى، ص ٢٧ به بعد؛ دائرة المعارف فارسى، مصاحب، ج ١، ص ٢۵٧.

[23] اشکال العالم، ص ٩٢.

[24] حدود العالم من المشرق الى المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، ص ١۵۶.

[25] مسالک و ممالک، ص ٧٩.

[26] معجم البلدان، ج اول، ص ٣۶٧.

[27] برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص ٢۴.

[28] حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، به اهتمام و تصحیح گاى لسترنج، ص ٣٧.

[29] لغت‌نامه دهخدا، ج ٣، ص ٣۴٢٨؛ تاریخ و فرهنگ ایران، ج ٣، ص ٨.

[30] على بیگدلى، تاریخ سیاسى اقتصادى عراق، ص ٧٢؛ سید حسن سیف‌زاده، عراق ساختارها و فرایند گرایش‌هاى سیاسى، ص ١٨۶؛ تاریخ نوین عراق، فب مار، ترجمه محمد عباس پور، ص ۴٩١.

[31]با استفاده از نقشه سیاسى عراق مندرج در اطلس جامع گیتاشناسى، چاپ ١٣٨٨ ١٣٨۶.

 

نظر شما