موضوع : پژوهش | مقاله

استان انبار عراق درگذر تاریخ

مجله  فرهنگ زیارت  دیماه سال 1389 شماره هشت 

منطقه مرزى جزیره عراق
به نوشته جیهانى در کتاب «اشکال العالم» نواحى قرار گرفته میان دجله و فرات را که در اقلیم هفتم واقع است و جزو قلمرو عراق مى‌باشد، «جزیره» گویند.[1] رومیان این ناحیه را «مزو پوتامیا» ( Meso Potaamia( یا بین‌النهرین مى‌نامیدند. در دوران ساسانى و به زبان فارسى از آن به نام «میان رودان» یاد کرده‌اند. در واقع جزیره، بخش شمالى عراق کنونى است که مرز آن با بخش جنوبى این کشور، خطى است بین شهر انبار در ساحل غربى رود فرات و تکریت در کرانه شرقى دجله، و آن مسیرى است که دو رود دجله و فرات، در نقطه‌اى که این شریان حیاتى پیش از هر جاى دیگر به یکدیگر نزدیک مى‌شوند.[2] جزیره را جغرافى‌دانان کهن دیار قبایل «ربیعه» و «مُضَر» دانسته‌اند.[3] با این وصف، انبار در منطقه مرزى جزیره با نواحى جنوبى عراق قرار مى‌گیرد.

به دلیل آبرفتى بودن زمین‌هایى که در ساحل دجله و فرات یا بین آنها قرار داشته، در این مناطق کشتزارها، باغات و روستاهاى سرسبزى دیده مى‌شد که شهرها را حاطه کرده بودند. چون از جزیرة العرب خشک و بیابانى به سوى ایران مى‌آمدند و به منطقه پردرخت و خرم و آبادانى که مجاور صحارى بود مى‌رسیدند و منظره عمومى این چشم‌اندازها از دور براى بینندگان سیاه مى‌نمود، چنین نقاطى را «سواد العراق» مى‌نامیدند که بعدها به «السواد» تغییر یافت و در همه جا، در کتاب‌ها و اسناد دیوانى، مسلمانان‌آن محدوده جغرافیایى را که قبلاً به «سورستان» معروف بود و ابن‌رسته،[4] بلاذرى،[5] خوارزمى[6] و ابوریحان بیرونى[7] در آثار خود با عنوان اخیر معرفى کرده‌اند، «سواد» نامیدند.[8]

سرزمین سواد (سورستان) جزو دوازده منطقه ایران‌شهر بوده است؛ سرزمین‌هایى که هر کدام را چندین استان در برمى‌گرفت و سریانى‌ها که همان نبطى‌ها بودند، در قلمرو سواد به سر مى‌بردند.[9]

سرزمین سواد به دوازده استان و شصت شهرستان تقسیم مى‌شده است. یکى از استان‌هاى سواد که در غرب بغداد کنونى قرار داشته، استان «عالى» است، شامل چهار ناحیه به نام‌هاى انبار، مَسکِن، قُطرَبُّل و بادوریا.[10]

ناحیه یا شهرستان انبار شامل پنج رُستاق (معرب روستا) ، شهرستان مَسکِن داراى پنج رُستاق، قُطرَبُّل در میان بغداد و عکبرا مشتمل بر ده رُستاق، بادوریا در جانب غربى بغداد داراى چهارده رُستاق بوده است.[11]

از توابع انبار مى‌توان از شهر «عین التمر» نام برد که به عنوان پادگانى ایرانى در حاشیه صحرا، در غرب فرات و جنوب شهر هیت قرار داشت. ابن‌خردادبه مى‌نویسد:

عین‌التمر شهرکى است از انبار در غرب کوفه؛ در حوالى آن موضعى است به نام شفاثا که از آن محل نى و خرما به نقاط دیگر مى‌برند.[12]

یاقوت حموى هم آن را ناحیه‌اى نزدیک انبار معرفى کرده است.[13] عین التمر نخلستان‌ها و روستاهایى داشته و شخصى به نام مهران که فرزند بهرام چوبین بوده، در آن‌جا فرمانروایى مى‌کرد. اعراب نمر، تغلب و ایاد در آن‌جا فراوان بودند. همین اعراب به فرمان عقة بن ابى‌عقه به معارضه با مسلمانان هنگام فتح عین التمر برخاستند.[14]

هیت شهرى است در کنا فرات، بالاتر از انبار که داراى نخل‌هاى فراوان و برکات زیادى بوده است، یاقوت حموى مختصات آن را ۶٩ درجه طول غربى و ٣٢ درجه و سه ربع درجه عرض جغرافیایى نوشته است. ابن‌حوقل از آبادانى آن سخن گفته و آن‌گونه که از وصف آن در قرن هشتم هجرى برمى‌آید، در این زمان متجاوز از سى آبادى جزو توابع آن بوده است و انواع میوه‌هاى سردسیرى و گرمسیرى در آن به دست مى‌آمده است. «هیت» یکى از مناطق آباد و از پادگان‌هاى مهم حاشیه صحراى عربستان بود که در زمان ساسانیان یکى از مراکز پنج‌گانه‌اى بود که براى اقامت سفیرانى که از خارج به دربار ایران مى‌آمدند، معین شده بود تا در آن‌جا هدف و مأموریت خود را براى نماینده دولت اعلام کنند.[15]

آباى «عانات» در مجاورت هیت بود و رود فرات آن را دور مى‌زد و از آن‌جا به هیت و انبار مى‌رفت. دژ استوار عانات در آن زمان معروف بوده است.[16]

به گفته یاقوت حموى، در آبادى «بوازیج» از توابع انبار گروهى از مُوالى زندگى مى‌کردند. این دیار به هنگام یورش رزمندگان اسلام توسط جریر، فرزند عبدالله بجلى فتح شد.[17]

«الحدیثه» قریه‌اى کهن بود و در آن دو معبد و خانه‌هایى از نصارا قرار داشت. «هرثمة بن اعین» بعد از مرزبندى اراضى موصل و اسکان اعراب در آن، به حدیثه آمد و عده‌اى از مسلمانان عرب را در آن مقیم ساخت. در سبب نام‌گذارى‌اش گفته‌اند که عده‌اى از اهالى انبار در عصر حجاج بن یوسف ثقفى از ستم وى و والى او در این شهر (ابن رفیل) به ستوه آمدند؛ پس ناگزیر از انبار به حدیثه رفتند و با همکارى اهالى این دیار مسجدى ساختند و نامش را «حدیثه» نهادند.[18] حدیثه در پنج فرسخى انبار قرار داشت وآب رودخانه فرات بر آن احاطه داشت.[19]

موقعیت و اهمیت
هنگامى که از انبار نام برده مى‌شود، چندین موضع جغرافیایى در جهان اسلام مطرح مى‌شود که یکى از آنها «انبار جوزجان» است؛ چنان‌که ابن‌واضح یعقوبى مى‌گوید به مرکز جوزجان، انبار گفته مى‌شود.[20] ابن‌خردادبه مى‌نویسد:

انبار شهرى است در نزدیکى بلخ و ناحیه‌اى از نواحى جوزجان و همچنین شهرى بر کناره فرات در غرب بغداد؛ ایرانیان‌آن را فیروز سابور مى‌نامند.[21]

انبار جوزجان را «انبیر» هم نوشته‌اند. به نوشته ابن‌حوقل به فاصله یک روز از «اشبورقان» واقع و بزرگ‌تر از مرو الرود و داراى تاک‌ها و فراخى نعمت و باغ‌ها و بناهایش از گل بوده است.[22] اکنون شهرى بدین نام وجود ندارد ولى احتمال دارد در محل «سارى پل» کنونى در قسمت علیاى رودخانه شبورقان بوده باشد.[23] برخى گفته‌اند انبار جوزجان همان شهرى است که ناصر خسرو قبادیانى هنگام سفر به اشبورقان از آن‌جا عبور کرد و آن را «کرسى جوزجانان» نامیده است.[24] یاقوت حموى از «سِکّة الانبار» نام مى‌برد که در بالاى مرو است.[25] در فرهنگ‌هاى جغرافیایى از چندین سرزمین دیگر با عنوان انبار یاد شده است؛ از جمله «انبار آبادى» در اطراف شهرستان بوکان آذربایجان غربى و انبار از توابع منطقه سید چشمه شهرستان ماکو.[26]

اما انبار واقع در کرانه غربى رودخانه فرات و ۶٢ کیلومترى غرب بغداد، از مناطق مهم مرزى ایران در حاشیه صحراى عربستان بوده که از نظر استراتژى نظامى ایران در برخورد با روم اهمیت بسیار داشته و منطقه‌اى گسترده را دربرمى‌گرفت. این شهر در فاصله ده تا دوازده کیلومترى شمال غربى تیسفون، پایتخت ساسانى قرار داشت و از شهرهاى استوار و شناخته شده ایران کهن در کناره غربى فرات و در حاشیه صحرا و مرز روم بود. در نوشته‌هاى رومى این شهر به نام پریساپور ( Perisapor( خوانده شده است که نام یونانى - رومى آن است و در اصل «فیروز شاپور» بوده؛ ولى با این حال به تدریج نام انبار بر آن غلبه یافته است.

انبار یکى از مناطق چهارگانه استانى از استان‌هاى دوازده‌گانه سورستان بوده که عرب‌ها آن را استان العال (قلمرو بالا) مى‌خوانده‌اند. اهمیت اقتصادى و نظامى انبار به این سبب بوده که گذشته از عمران و آبادى، بر سر دو راه اصلى از راه‌هاى بازرگانى و نظامى دنیاى قدیم قرار داشته است: یکى راه زمینى که آن را از شرق به تیسفون و جاده خراسان و از غرب به شهرهاى روم و مغرب پیوند مى‌داد؛ دیگر راه آبى بود که از طریق فرات به آبراه دجله و از آن‌جا به خلیج فارس و دریاى آزاد راه مى‌یافت. انبار از سوى ایران مرزبانى داشت که در زبان عربى نامش را «بسفروخ» نوشته‌اند.[27]

در واقع، انبار به منزله دروازه‌اى بود که دنیاى شرق را بر روى روم مى‌گشود و به سبب موقعیتى که داشت، در ضبط و نظم امر آبیارى سواد بسیار مهم شمرده مى‌شد. از این رو در کار لشکرکشى نیز براى ایران و روم بسیار مهم بود. مى‌گویند بنیان‌گذار اصلى آن لُهراسب بوده است و شاپور دوم، پسر هرمز دوم که از ٣١٠ تا ٣٧٩ فرمانروایى کرد و به «شاپور ذوالاکتاف» موسوم بود، آن را از نو ساخت تا یادگارى باشد از آن پیروزى که در این حدود بر گوردیانوس امپراتور روم یافته بود و نیز براى آن که در وقت ضرورت، هنگام نبرد با رومیان، به کار آید. به همین سبب آن را «فیروز شاپور» خوانده‌اند و چون در مواقع عادى و صلح، انبار توشه لشکریان بود و هنگام جنگ، محل ذخیره سلاح جنگجویان، به انبار هم معروف بود. گذشته از ایرانیان که در انبار به مرزدارى و نگهبانى مشغول بودند، اعراب نصارا هم در آن‌جا فراوان بودند. هم نسطورى‌ها در این دیار کلیسا و دستگاه داشتند و هم یعقوبى‌ها؛ به علاوه از یهود هم افرادى در انبار مى‌زیستند.[28]

یعقوبى مى‌گوید:

آخرین سرحد پارس از طرف فرات، انبار بود؛ سپس به مرزهاى رومیان مى‌رسید و از طرف دجله سپس به مرزهاى روم مى‌رسید؛ مگر آن که با دست‌اندازى و نیرنگ، ایرانیان بر خاک رومیان و بسا که رومیان به خاک ایران قدم مى‌گذاردند.[29]

به نظر مى‌رسد که شهر انبار و توابعش، در ارتباط با منطقه حیره، به حیات سیاسى و اجتماعى ادامه مى‌داد. فرمانروایان ساسانى کارگزاران خود، امیران عرب از خاندان نصر را که از آغاز سلطنت خویش آن‌ها را به سرپرستى قلمرو عربى خود (در مرز عربستان) برگزیده بودند، در حیره سکونت داده بودند و نیازهاى آنان و خدم و حشمشان را هم از لحاظ آذوقه و مهمات از انبارهاى شهر فیروز شاپور تأمین مى‌کردند. در واقع ایرانیان و اعراب در این دو منطقه با یکدیگر هم‌زیستى مسالمت‌آمیز داشتند و همین امر باعث تبادل فرهنگى بین آنان شده بود. مى‌گویند اولین کسى که به زبان عربى مطالبى مى‌نوشت «مُرامِر بن مُرّة» از مردم انبار بود و از این دیار کتابت عربى به نقاط دیگر گسترش یافت. در روایتى از عبدالله بن عباس نقل شده است که یکى از انباریان خط را به عبدالله بن جدعان آموزش داد و خط حجازى قریشیان از این راه پدید آمد. در شرح فتح انبار توسط رزمندگان مسلمان آمده است که چون سلحشوران مذکور بر انبار غلبه یافتند و مردم این سرزمین از آنها ایمن گردیدند و از مخفى‌گاه‌هاى خود بیرون آمدند، فرماندهان مسلمان دریافتند که اهالى انبار به زبان عربى مطالبى مى‌نویسند.[30]

جامعه، سیاست و حکومت
تردیدى نیست که در تمامى اعصار، اعراب شبه‌جزیره عربستان به بین‌النهرین مهاجرت مى‌کرده‌اند؛ حتى در عصر بُخت‌النصر که معاصر با معد بن عدنان بوده، بازرگانان عرب در این قلمرو اقامت مى‌گزیده و در انبار مستقر مى‌شدند. افرادى از قبایل تغلب، قنس، غطفان و ایاد که در بحرین اجتماع کرده بودند و به همه آنها «تنوخ» مى‌گفتند، در دوران حکومت‌آشفته اردشیرها در ایران از این تفرّق و نزاع بهره بردند و در غرب فرات و در حد فاصل میان انبار و حیره ساکن شدند. آنان هویت اجتماعى و فرهنگى خود را حفظ کردند و جز در چادر زندگى نکردند و با اهالى محله آمیختگى نداشتند. این اعراب را «عرب الضاحیه» یا اعراب پیرامونى گفته‌اند. در تاریخ اشکانیان نشانى از گروه‌هایى از قبیله تنوخ دیده مى‌شود که از داخل صحرا به انبار یا پیرامون آن کوچیده‌اند. آنان در زیستگاه «اهل مَدَر» فرود نیامدند و با آنان نیامیختند.[31]

در هنگام مهاجرت این قبایل به انبار، مالک این قلمرو بانویى به نام «زبّاء» بود که بر ساکنین آن فرمانروایى مى‌کرد و اقتدارش ماجراى حکومت بلقیس بر سرزمین سبأ را در اذهان تداعى مى‌نمود. «جذیمة الابرش» فرزند «مالک بن قهم» وقتى در انبار فرود آمد، با لشکرى که فراهم کرد، مى‌خواست زبّاء را شکست بدهد، ولى شکست خورد و کشته شد. خواهرزاده‌اش «عمرو بن عدى» با نقشه‌اى جدید وارد کارزار گردید. یکى از کارگزاران وى به نام قصیر در دربار آن بانو نفوذ کرد و چنین وانمود کرد که مى‌خواهد خدمت‌گزار کاخش باشد و براى جلب اطمینان زبّاء چاره‌جویى مى‌کرد تا آن‌که او را براى امور بازرگانى مأمور کرد و بارها قصیر برایش کالاها وارد کرد و او را خوش آمد و به کارش اعتماد نمود.

در این حال قیصر نزد عمرو رفت و گفت نیروهاى خود را در صندوق‌هایى جاى ده؛ پس چهارهزار مرد جنگى با سلاح و تدارکات نظامى در صندوق‌هایى جاى گرفتند و با دوهزار شتر به انبار آمدند. خود عمرو هم در میان این عده بود. صندوق‌ها در خانه‌هاى اصحاب زبّاء پراکنده گردید و چندین صندوق هم به کاخ او منتقل شد. چون شب فرارسید، آنان بیرون آمدند و آن بانوى فرمانروا و بسیارى از کارگزارانش را کشتند. آن‌گاه عمرو بن عدى زمام امور را به دست گرفت و پنجاه و پنج سال بر آن سرزمین حکومت کرد.[32] پس از او «حارث بن عمرو» در کنار مرزهاى روم شرقى موقعیتى ممتاز یافت و سلطه خود را بر شهر انبار مستحکم کرد.[33]

به دستور شاپور دوم خندقى در انبار حفر شد که از شهر هیت آغاز شده و تا «ابلّه» در حوالى بصره کنونى ادامه مى‌یافت و از آن‌جا به خلیج فارس مى‌رسید. ابتدا در این خندق آب جریان داشت تا قبایل بادیه‌نشین را که به قصد استفاده از اراضى حاصل‌خیز بین‌النهرین سفلى مى‌آمدند، مانع بوده باشد.[34] آن هنگام که انوشیروان (خسرو اول) بر سر کار آمد، براى تقویت بنیه دفاعى ایران در مرزهاى غربى مجاور با روم و صحراى عربستان، ضمن بازسازى پادگان‌هاى منطقه، خندق شاپور را تعمیر کرد و تشکیلات تازه دفاعى به وجود آورد. به گفته ابن‌رسته وقتى به این فرمانروا خبر رسید که گروهى از اعراب آبادى‌هاى سواد را مورد تاخت و تاز قرار مى‌دهند، فرمان داد قلعه و باروى شهر اُلَّیس را که شاپور ذوالاکتاف ساخته بود، از نو بسازند و آن‌جا را پادگانى براى پاسدارى از آبادى‌هاى نزدیک بادیه گرداند؛ آن‌گاه فرمان داد تا از شهر هیت در امتداد حاشیه صحرا تا حوالى بصره خندقى حفر کنند تا به دریا بپیوندد و در کناره‌هاى این خندق هم دیده‌بان‌ها و پادگان‌هایى استوار ساخت تا مانع نفوذ بادیه‌نشینان به سرزمین‌هاى سواد گردد.[35]

امام على (ع) در سرزمین انبار
انبار که فرهنگ و تمدن شاهان ایران بر آن حاکم بود، نه تنها از نظر نظامى قدرت دفاع خود را از دست داد، بلکه از نظر اجتماعى و اخلاقى نیز مضمحل شده بود؛ از این رو مردم در برابر جاذبه دین اسلام و نگرش ضدطبقاتى این آیین، مقاومتى احساس نمى‌کردند؛ بلکه درست در آن چیزى را مى‌یافتند که قرن‌ها به بهاى رنج و مشقت مشتاق آن بودند. اما اسلام به آنان نوید رهایى از دوزخ طبقاتى ساسانى را مى‌داد. نویدهاى قرآنى و زمزمه‌هاى محمدى، مرهم زخم زنجیرهاى اسارت و فریادهاى فروخفته‌شان بود. اگر هم در هنگام فتح انبار و شهرهاى پیرامون، مقاومت‌هایى در برابر مسلمانان صورت مى‌گرفت، تلاش‌هاى مذبوحانه فئودال‌ها، بقایاى تیول‌داران، مرزبانان، اسپهبدان و دژخیمان براى حفظ باقى مانده سلطه رو به زوال خویش بوده است.[36]

دهقانان انبار که تجمل‌پرستى، اشرافى‌گرى، زورگویى و تهدیدهاى حاکمان خود را مى‌دیدند و هنگام عبور شهریاران از شهرشان، تا اعماق روحشان ذلیل و تحقیر شده بودند و بزرگانشان باید در مقابل ایشان سر بر خاک مى‌نهادند، هنگام عبور حضرت على (ع) از دیارشان و موقعى که آن امام از سرزمین حجاز به سوى شام و عراق مى‌رفت، این رهبر عالى‌مقام و بافضیلت و کرامت را بسیار بى‌پیرایه‌تر از آن‌چه خود مى‌خواستند و آرزویش را در دل داشتند، زاهد و ساده‌زیست یافتند.

کدخدایان و کشاورزان ایرانى ساکن انبار وقتى دیدند مولاى محبوبشان از قلمرو آنان مى‌گذرد، مشتاقانه به استقبالش شتافتند و براى تکریم امام مسلمین، از مرکب‌هاى خود پیاده شدند و با سرعت به سویش شتافتند و پیشاپیش امیرمؤمنان مى‌دویدند. حضرت على (ع) برخى از آنان را فراخواند و پرسید: این چه رسمى است که دارید و چرا مى‌دوید؟ ! پاسخ دادند: بین ما متداول و مرسوم است و نوعى احترام در حق امیران و افراد مورد تکریم ما مى‌باشد. امام فرمود: سوگند به خداى متعال با این کارتان زمامداران شما سودى به دست نمى‌آورند. این رسم، شما را در دنیا به رنج و مشقت مى‌افکند و در آخرت به شقاوت سوق مى‌دهد و چه زیان‌بار است رنجى که در وراى آن مجازات الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امنیت از عذاب دوزخ باشد.[37] اما این آداب چنان در ذهن و روح اهالى انبار رسوخ و رسوب کرده بود که با این هشدار حضرت، حاضر به ترک آن نشدند و بار دیگر در استقبال از آن امام همام دیده شد؛ آن هنگام که امام براى نبرد با معاویه و در جنگ صفین، از کوفه به سوى نینوا (کربلا) حرکت کرد و وارد شهر مدائن شد، پس از توقفى کوتاه به جانب شهر انبار رفت. مردم شهر چون از عبور حضرت آگاه شدند، با هدایایى به استقبال آن بزرگوار شتافتند و همین که امام را دیدند، از اسب‌هاى خود فرود آمدند و در مقابل ایشان به خضوع و تذلل پرداختند، بنا بر منابع عربى کهن، آنان دهقانانى از طایفه «بنوخوش نوشک» بودند.[38] حضرت خطاب به آنان فرمودند: این چهارپایان که با خود آورده‌اید براى چیست؟ چرا پیاده مى‌شوید و مى‌دوید؟ گفتند این رسم و خوى ماست و بدین وسیله فرمانروایان خود را تکریم مى‌کنیم؛ اما این مرکب‌ها هدایایى براى شماست. براى امام و همراهانشان غذا آماده کرده و براى چارپایان علوفه بسیارى فراهم ساخته‌ایم. حضرت فرمودند: این رسم‌ها براى والیان شما سودى ندارد و صرفاً خود را در رنج و زحمت مى‌افکنید؛ دیگر چنین نکنید، اما اگر دوست دارید ما این هدایا را از شما بپذیریم، به جاى خراجتان قبول مى‌کنیم، ولى خوراکى که از اموال خودتان برایمان تدارک دیده‌اید را خوش نداریم جز با پرداخت بهایش بخوریم.

گفتند: اى امیرمؤمنان! محاسبه خواهیم کرد و بهایش را خواهیم گرفت. حضرت تأکید کردند که اگر قیمت خوراکى‌ها را معین نکنند، به همان آذوقه‌اى که خودشان داشتند، اکتفا کنند. آنان گفتند: اى مولاى مؤمنان! ما سروران و خواجگانى نامدار از اعراب داریم؛ آیا ما را از این که به ایشان پیشکشى دهیم و آنان را از این که چیزى از ما بپذیرند، منع مى‌فرمایید؟ حضرت فرمودند: تمام اعراب دوستدار شمایند، اما بر هیچ یک از مسلمانان روا نیست که هدیه شما را بپذیرد و اگر کسى به اجبار چیزى از شما غصب کند، به ما خبر دهید. اهالى گفتند: اى رهبر پرهیزگاران! ما خوش داریم که هدیه و رسم تکریم ما، در حق شما پذیرفته آید، امام فرمود: آفرین بر این لطف شما، ولى ما را بدان نیازى نیست. آن‌گاه حضرت دو روز در شهر انبار اقامت گزید و روز سوم حرکت کردند.[39]

کارگزار امیرمؤمنان (ع) در انبار
پس از آن‌که امام على (ع) کوفه را مرکز حکومت بر جهان اسلام قرار داد و کارگزاران و والیان نقاط دیگر را تعیین کرد، «اشرس بن حسان بکرى» معروف به ابوحسان را به سمت والى استان عالى به مرکزیت انبار منصوب کرد.[40] معاویه بعد از فتح مصر و آگاهى از آشفتگى‌هاى سیاسى اجتماعى عراق، عده‌اى از سران لشکر خود را به مناطق تحت قلمرو حضرت على (ع) در عراق اعزام کرد تا با قتل و غارت، هراس و ناامنى را بر این مناطق حکمفرما سازند. از جمله آنها «سفیان بن عوف غامدى» است که به سوى انبار آمد. خود سفیان گفت است: معاویه مرا خواست و به من گفت: تو را همراه لشکرى آراسته و انبوه به اطراف فرات مى‌فرستم تا خود را به انبار رسانده و تا مدائن پیش بروى؛ سپس به سوى من بازگرد. مبادا وارد کوفه شوى. بدان اى سفیان که این یورش قلب‌هاى ساکنین آن نواحى را به طپش مى‌اندازد و حامیان ما را شادمان مى‌سازد و آنان را که ترسو هستند، به سوى ما متمایل مى‌کند. پس هرکس را که دیدى مخالف توست، از دم تیغ بگذران و روستاها را ویران کن و اموال اهالى شهرها و روستا را به غارت ببر تا دل‌ها را دردناک و محزون کند.

سفیان با شش‌هزار سرباز حرکت کرد تا به ساحل فرات رسید و از شهر هیت گذشت که اهالى آن گریخته بودند. از آن‌جا به روستایى در غرب فرات و بالاى شهر انبار رفت که مردم آن‌جا هم فرار کرده بودند و کسى در آبادى نبود. پس به راه خود ادامه داد تا شهر مهم و حیاتى انبار را فتح کند. سلحشوران این شهر آماده دفاع و نبرد بودند. سفیان از مرکب خود پایین آمد و قواى خود را به گردان‌هاى مختلف تقسیم کرد و دسته دسته براى جنگ فرستاد. آنها با رزمندگان مستقر در انبار درگیر شدند. سفیان نیز خود با دویست نیروى زبده حرکت کرد. اهالى وقتى این همه نیروى مسلح را دیدند، احساس کردند قدرت مقابله با آنها را ندارند و از این رو عده‌اى متفرق گردیدند؛ اما گروهى دیگر فداکارانه جنگیدند و دشمن را زمین‌گیر و هراسان کردند. در این میان کارگزار حضرت که انسانى دلیر و فداکار بود، با صلابت و اقتدار تمام مى‌جنگید و این آیه را تلاوت مى‌کرد: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا)[41] سپس گفت: هرکس لقاى الهى را نمى‌خواهد، تا زمانى که ما درگیر هستیم، از شهر خارج شود؛ زیرا نبرد ما با آنها مانع از تعقیب فراریان است؛ اما آنچه نزد خداوند است، براى ابرار بهتر است. اشرس با سى نفر از یارانش آن‌قدر جنگیدند تا آن‌که در خون خویش غلطید و به شهادت رسید. مردى از اهالى انبار على (ع) را از ماجرا باخبر ساخت. امام متأثر شد و به منبررفت و فرمود: برادر شما ابوحسان بکرى در شهر انبار به شهات رسیده است. او از آنچه روى مى‌داد، هراس نداشت و آنچه را که نزد خداوند است، بر دنیا ترجیح داد. پس به سوى آنان بروید. اگر گروهى از متجاوزان شامى را از بین ببرید، براى همیشه این مهاجمان را از عراق رانده‌اید. در این‌جا امام به امید این‌که پاسخى بشنود یا فردى از اهل کوفه سخنى بگوید، ساکت ماند، اما کسى چیزى نگفت. وقتى حضرت سکوت آنان را دید، از کوفه پیاده حرکت کرد و خود را به نخیله رساند و گروهى از مردم پشت سر آن حضرت حرکت کردند.[42] سپس حضرت بر روى بلندى رفت و بعد از حمد و ثناى الهى، براى مردم خطبه جهاد را خواند. امام (ع) در فرازى از این بیانات گهربار فرمودند:

 

پس شما وظیفه خود را (درباره جنگیدن با لشکریان معاویه به یکدیگر حواله دادید و همدیگر را خوار ساختید تا این‌که از هر طرف اموالتان غارت شد و دیار شما (انبار) از تصرفتان بیرون رفت و این (سفیان بن عوف) است که به امر معاویه با سواران خود به شهر انبار وار گردیده، حسان بکرى را کشته و سواران شما را از آن حدود دور گردانده است و به من خبر رسیده که یکى از لشکریان وى بر یک زن مسلمان و یک زن کافر ذمى داخل شده و خلخال، دستبند و گردن‌بندها و گشواره‌هاى او را کنده و آن زن نتوانسته جلوى این کار را بگیرد، مگر آن‌که صدا به شیون و زارى بلند کند و از خویشاوندان خود کمک بطلبد. پس دشمنان با غنیمت و دارایى فراوان از انبار بیرون آمد، در صورتى که به یک نفرشان هم زخمى نرسید و خونى از آنان بر زمین ریخته نشد. اگر مرد مسلمانى از شنیدن از واقعه، از شدت حزن و اندوه بمیرد، او را ملامتى نیست؛ بلکه نزد من به مُردن سزاوار است. اى بسا جاى حیرت است! به خدا سوگند اجتماع ایشان بر کار نادرست و باطل خودشان و تفرقه شما از کار حق و درست خودتان، دل را مى‌میراند و دچار غم و اندوه مى‌کند.[43]

بعد از این خطبه مهم، انتظار مى‌رفت که مردم منطقه عراق خود را براى نبرد با اشرار اموى آماده کنند؛ اما واکنش مردم کوفه و توابع بسیار ناراحت کننده بود. «جندب بن عبدالله» و برادرش نزد امام (ع) آمدند و عرض کردند: اى مولاى مؤمنان! ما در هر امرى مطیع شما هستیم. امام فرمود: از شما دو نفر چه کارى پیش مى‌رود؟

بدین ترتیب قفطً دو نفر به امر حضرت پاسخ مثبت دادند و باقى مردم امام را تنها گذاشتند. مردمى که با حضرت به نخیله آمده بودند، امام را در حالى که ناراحت بودند، به کوفه بازگرداندند. امام «سعید بن قیس همدانى» را خواست و او را همراه با هشت‌هزار نفر براى دفع شرارت دشمنان در انبار فرستاد. سعید بن قیس از کارگزاران و اصحاب حضرت على (ع) و از بزرگان قبیله همدان بود و مردم از وى اطاعت مى‌کردند. سعید براى تعقیب سفیان بن عوف، در کنار فرات حرکت کرد تا این‌که به «عانات» رسید و «هانى بن خطاب همدانى» را به جست‌وجوى سفیان فرستاد؛ ولى آنان گریخته بوند.

«معقل بن قیس» از والیان و امیران حضرت على (ع) بود. او از رجال دلیر و باصلابت بود که در نبردهاى صفین و نهروان از خود رشادت‌ها نشان داد و با منافقان و خوارج به مبارزه برخاست. هنگامى که حضرت على (ع) به یاران خود فرمود فرد شجاع و امینى برگزینید که به سوى انبار بفرستم تا سفیان و قوایش را از آن جا دور کند و امنیت را به این نواحى بازگرداند، گفتند: معقل بن قیس براى این کار مناسب است. حضرت تأیید کردند و او را به جانب انبار فرستادند. معقل مورد عنایت و توجه امیرالمؤمنین بود. حضرت برایش نامه‌اى نوشته‌اند که در نهج‌البلاغه آمده است. وى مدتى رئیس نگهبانان و پاسبانان حکومت مولاى متقیان بود.[44]

 

[1] ابوالقاسم بن احمد جیهانى، اشکال العالم.

[2] محمد محمدى ملایرى، تاریخ و فرهنگ ایران (در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى) ، ج ٢، ص ۶۴.

[3] ابراهیم بن محمد اصطخرى، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، ص ٧۵.

[4] احمد بن عمر بن رسته، الاعلاق النفسیه، ص ١٠۵.

[5] احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ص ٣٣٩.

[6] ابوعبدالله خوارزمى، مفاتیح العلوم، ص ١١۵.

[7] ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص ۵٩.

[8] تاریخ و فرهنگ ایران، ج ٢، ص ۶٧.

[9] مفاتیح العلوم، ص ١١۵؛ آثار الباقیه، ص ۵٩.

[10] مسالک و ممالک، ص ٧؛ یاقوت حموى، معجم البلدان؛ ، ج ١، ص ٢۶٧.

[11] مسالک و ممالک، ص ٢٣٧.

[12] همان، ص ١٣.

[13] محمد پروین گنابادى، برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص ١٣۴.

[14] عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ٣٠۴.

[15] تاریخ و فرهنگ ایران، ج ١، ص ١٩٧ و ١٩٨.

[16] قدامة بن جعفر بغدادى، الخراج، ص ٢٣٣؛ معجم البلدان، ج ٣، ص ۵٩۵.

[17] برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص ٣٨.

[18] فتوح البلدان، ص ۴۶۶.

[19] برگزیده مشترک یاقوت حموى.

[20] احمد بن ابى‌یعقوب، البلدان، ص ۶٣.

[21] مسالک و ممالک، ص ١٢.

[22] ابن‌حوقل، صورة الارض، ترجمه جعفر شعار، ص ١٧٧.

[23] لغت‌نامه دهخدا، چاپ جدید، ج ٣، ص ٣۴٢٩.

[24] ناصر خسرو قبادیانى، سفرنامه، به کوشش نادر وزین‌پور، ص ٢ و ٣.

[25] برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص ٢۵.

[26] لغت‌نامه دهخدا، ج ٣، ص ٣۴٢٩.

[27] تاریخ و فرهنگ ایران، ج ١، ص ١٩٠و ١٩١.

[28] تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ٣٠٣؛ محمدجواد مشکور، تاریخ ایران زمین، ص ٨۵، ؛ گاى لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمین‌هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص ٧٢.

[29] تاریخ یعقوبى، ج ١، ص ٢١٩.

[30] ابراهیم بن محمد بیهقى، المحاسن و المساوى، ص ٣۶۶؛ فتوح البلدان، ص ۶۵۵؛ تاریخ طبرى، ج ١، ص ٢٠۶؛ الاعلاق النفسیه، ص ١٩١؛ مقدمه ابن‌خلدون، ص ٨٣٠؛ تاریخ و فرهنگ ایران، ج ١، ص ٢٠۵ و ٢٠۶.

[31] هشام جعیط، کوفه، پیدایش شهر اسلامى، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، ص ١۴؛ تاریخ و فرهنگ ایران، ج ١، ص ١٨۴.

[32] پیکولوسکایا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران در سده‌هاى چهارم تا ششم میلادى، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص ٣٣، ۵٢۵ و ۶٢۴.

[33] جغرافیاى تاریخ سرزمین‌هاى خلافت شرقى، ص ٧١؛ تاریخ یعقوبى، ج اول، ص ٢١٩.

[34] الاعلاق النفسیه، ص ١٠٧؛ تاریخ ایران زمین، ص ٩۴ و ٩۵.

[35] عزالدین بن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ٣، ص ١٣٨٢و ١٢٨٣.

[36] نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص ١١٠۴.

[37] تاریخ و فرهنگ ایران، ج ١، ص ١٩٢.

[38] ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص ۵٠٩ و ۵١٠؛ نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص ١٩٩ و ٢٠٠؛ ابن ابى‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٢٠٣.

[39] پیکار صفین، ص ٢۵.

[40] على‌اکبر ذاکرى، سیماى کارگزاران على بن ابى‌طالب امیرالمؤمنین (ع) ، ج ١، ص ٢٧٨.

[41] احزاب، آیه ٢٣.

[42] شرح نهج البلاغه ابن ابى‌الحدید، ج ٢، ص ٨۵، ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، ص ٢۵١.

[43] نهج البلاغه، خطبه ٢٧.

[44] تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 103، الفتوح، ص 714، الغارات، ص 251، عزیزالله عطاردى، اعلام غارات، ص 425 و 568؛ سید اصغر ناظم‌زاده قمى، تجلى امامت، ص 652.

نظر شما