ماکیاولی و اندیشه تجدد در سیاست
برای فهم بهتر ماکیاولی ، باید در ابتدا مفهوم تجدد یا نوگرایی را شناخت و خصایص آن را برشمرد تا به ماکیاولی که بنیانگذار این عصر تجدد فلسفه سیاسی است ، رسید.
یکی از مفاهیم بسیار عام تجدد، ایمان به کتاب مقدس این جهان است. یعنی مذهب آن جهانی گذشته که به نحو اساسی این جهانی شده است. به طور ساده کوشش در ایجاد بهشتی زمینی و صرفا با منطق بشری. بنابراین دستاورد دوران تجدد را می توان ناسوت سازی دانست. در اندیشه کلاسیک ، عدالت هماهنگی با نظم طبیعی است و تصدیق به شانسی خارج از حیطه قدرت آدمی به منزله اعتراف به تقدیر ناشناخته الهی است ، ماکیاولی تمام این سنت فلسفی و کلامی را رد می کند و می گوید:
فلسفه سیاسی باید از نحوه ای که مردم زندگی می کنند آغاز کند و افق دید خود را از آسمان ها به سوی زمین معطوف سازد. اولین پیامد این نگرش تفسیر تازه ای از فضیلت است. فضیلت را نباید چیزی تلقی کرد که جامعه سیاسی برای آن وجود دارد، بلکه این جامعه سیاسی است که فضیلت برای آن وجود دارد. زندگی سیاسی واقعی تابع اخلاق نیست ، بلکه باید گفت اخلاق خارج از جامعه سیاسی ممکن نیست و جامعه سیاسی پیش فرض اخلاق است.
جامعه سیاسی با قرار گرفتن در محدوده اخلاق نه می تواند تشکیل شود و نه می تواند پایدار بماند. دلیل این بیان ساده این است که معلول یا امر مشروط نمی تواند پیش از علت یا شرط به وجود آید. نیکول ماکیاولی در سال 1469 در شهر فلورانس به دنیا آمد اولین مقام وی انتصاب به ریاست دیوان دوم شهر خود بود ماکیاولی هنگامی وارد دیوان شد که روشی پابرجا برای استخدام در ادارات اصلی وجود داشت داوطلبان استخدام می بایست علاوه بر ارائه شواهدی دال بر مهارت خویش در دیپلماسی ، در آنچه به نام رشته های انسانی خوانده می شد نیز دست داشته باشند.
مفهوم علوم انسانی در فلورانس از منابع رومی بخصوص سیسیرون خطیب و فیلسوف و سیاستمدار نامدار رومی (طرفدار حکومت جمهوری) برگرفته شده است وی بسیار طرفدار فصاحت و بلاغت و اخلاق بود. ایتالیای قرن 14 میلادی آرمان های تربیتی او را از نو زنده کرد و کم کم در دانشگاه ها و زندگی اجتماعی ایتالیا نفوذی استثنایی به هم رسانید. اومانیست ها در مرتبه نخست به این ویژگی ممتاز می شدند که به نظریه ای خاص درباره محتوای صحیح تعلیم و تربیت و راستی انسانی پایبند بودند و عقیده داشتند شاگرد باید بر زبان لاتین مسلط شود و سپس به فن بلاغت و تقلید از سبک استادان یونانی و رومی بپردازد و در پایان تحصیلات خویش را با مطالعه تاریخ و فلسفه باستان به انجام برساند. این عقیده که این نوع آموزش بهترین نوع آمادگی برای ورود به زندگی سیاسی است ، از مدت ها پیش وجود داشت.
اولین ماموریت وی در ژوئیه 1500 میلادی رخ داد، هنگامی که او به دربار لویی دوازدهم پادشاه فرانسه رفت تا درباره گرفتاری های شهر فلورانس که با شهر پیزاد درگیر بود به مذاکره بپردازد. مدت اقامت وی در آنجا به 6 ماه انجامید، در آن زمان بود که وی به وضع نامشخص دولت شهرهای ایتالیا که روز به روز مبهم تر می شد پی برد.
دومین واقعه تاثیرگذار بر وی آشنایی اش با چزاره بورجیا بود. فردی که در سال های 1501 الی 1502 تقریبا شمال و مرکز ایتالیا را مورد تاخت و تاز قرار داده و آنها را زیر سیطره خود قرار داده بود. وی می خواست با فلورانسی ها اتحاد برقرار کند. به همین منظور از جانب فلورانس نماینده ای گسیل داده شد. این فرد کسی نبود جز نیکولو ماکیاولی این ماموریت در حقیقت آغاز دوره ای بود که زندگی دیپلماتیک ماکیاولی بیش از هر زمان دیگری در آن شکل گرفت و در آن زمان وی توانست مستقیما ناظر شیوه کشورداری روزگار خویش باشد و به ارزیابی آن بپردازد.
غالبا می گویند کتاب «سفارت های» ماکیاولی نتیجه و محصول همین دوران است. ماکیاولی ، هنگامی که مرحله ثبت داوری های نهایی اش درباره فرمانروایان و سیاستمداران شد، نتیجه گرفته بود هیچیک از آنان پندی ساده و در عین حال اساسی را درست نفهمیده اند و در نتیجه همه آنان یا شکست خوردند یا بیشتر به سبب حسن تصادف کامیاب شده اند تا به علت قضاوت صحیح سیاسی. به نظر وی ضعف اساسی تمامی حکمرانان ، انعطاف ناپذیری آنها در برابر اوضاع و احوال متغیر جوامع خود بود. به طور مثال جزاره بورجیا همواره با غرور و نخوت به خود تکیه می کرد.
واژه های فورتونا و ویرتو در فلسفه سیاسی ماکیاولی:
واژه ویرتو برگردان لفظ یونانی آره ته (arete) است و از کلمه لاتین Vir به معنای مرد مشتق می گردد که در زبان لاتین به معنای شیرمرد جنگاور یا به معنای فضیلت و پرهیزگاری و تقوا ترجمه شده است و ماکیاولی از آن بیشتر به معنای مردانگی یاد می کند. واژه فورتونا یا بخت و اقبال که رومیان آن را ایزد بانویی نیک می پنداشتند که هر خیز و نعمتی که بتوان فرض کرد و آدمیان جملگی خواستار آن بودند، اختیارش به دست آن ایزد بانو می بود. ماکیاولی بیان می دارد که بخت یار دلیران است یعنی کسانی که کمتر پروا دارند و پرشورند و به بسط این معنا می پردازند که آنچه آن بانو را عمدتا به هیجان می آورد و در او واکنش مثبت برمی انگیزاند (ویرتو) است.
به نظر ماکیاولی بخت از نبود «ویرتو» بیش از هر چیز به خشم می آید و کینه برانگیخته می شود. ویرتو مانند سنگری در برابر یورش اوست و بنابراین بخت همواره طوفان خشم خویش را متوجه جایی می کند که می داند هیچ سنگر و سدی جلوگیر آن نیست.
ماکیاولی حتی گام را فراتر از این می گذارد و می گوید: بخت هنگامی به قدرت نمایی می پردازد که مردان صاحب ویرتو در برابر او نایستند. نتیجه ای که می توان از این سخن گرفت ، این است که بخت آن چنان این صفت را می ستاید که هیچ گاه کسانی را که ویرتو از ایشان به ظهور برسد قربانی مرگبارترین بغض خویش نمی کند. ماکیاولی والاترین هدف شهریار را تاسیس یک حکومت می داند، که افتخار و شرف را نصیب او می کند. به نظر ماکیاولی شهریار برای این که به اوج افتخار و جاه و مقام برسد باید به پرورانیدن صفات لازم برای رهبری شاهنامه در خویش همت بگمارد.
ماکیاولی بیان می دارد هر حکمرانی که بخواهد به بالاترین هدف های خود برسد خواهد دید پیروی از اخلاق همیشه طرق عقل نیست ؛ بلکه بالعکس هر کوشش یکنواختی برای عمل کردن هر آنچه که آدمیان به دلیل آن خوب دانسته می شوند سیاستی مخالف عقل و تباه کردن آن از کار درمی آید.
ماکیاولی بیان می دارد شهریار خردمند در مرتبه نخست آنچه را که ضرورت اقتضا می کند راهنما می گیرد و برای حفظ مقام و موقعیت خویش باید دارای این قوه شود که از نیکی بپرهیزد و دریابد که با توجه به اوضاع و احوال چه وقت آن قوه را به کار ببرد و چه وقت به کار نبرد. شهریار خردمند هر گاه بتواند نیکی می کند و این نکته را خوب می داند که اگر زمان ایجاب کرد، چگونه بدی کند و علاوه بر این او باید با این واقعیت سازگار شود که غالبا ضروری است برخلاف راستی و برخلاف محبت و برخلاف انسانیت و برخلاف دین رفتار کند. اگر بخواهد حکومت خویش را پابرجا نگه دارد، ماکیاولی اعتقاد دارد رمز موفقیت در کشورداری بازشناختن نیروی برتر اوضاع و احوال و پذیرفتن ضروریات وقت و همگام شدن با روزگار است.
به نظر او کسی که می خواهد همواره نیکبخت باشد باید خردمندی به خرج دهد و خویشتن را با زمانه سازگار کند. اگر کسی بدین نحو بر طبیعت خویش حاکم شود و شیوه کردار خود را با زمانه سازگار کند، کامیاب خواهد شد. به اعتقاد وی یکی از نکاتی که شهریار باید بداند این است که اصول والای نیکمردی با فنون ضروری و نیرنگ تکمیل می شود. شهریار باید به یاد بیاورد گرچه لازم نیست ، تمام صفاتی را که معمولا صفت نیک دانسته می شود در خود داشته باشد، ولی بسیار لازم است وی واجد آن صفات به نظر رسد. عاقلانه است که وی رئوف و رحیم به نظر آید نه سنگدل و بی رحم و واجب است دیگران گمان کنند وی شایستگی وافری دارد، بنابراین چاره کار این است که شهریار به غایت دورو و پنهانکار شود و بیاموزد چگونه با مکر و حیله آدمیان را گیج و سرگردان کند و به جایی برساند که تظاهر وی را حقیقت بپندارند.
وی به نقش دین در برانگیختن احساسات مردم و استوار نگاه داشتنشان در طریق نیکی و رسوا کردن بدکاران توجه دارد، بنابراین رهبران جامعه را مکلف می داند هر چه را به سود دین است بپذیرند. وی مانند ارسوط سیاست را از اخلاق جدا می دانست و داشتن خصایص اخلاقی را برای شهریار خطرناک می دانست.
وی رهبران را از رعایت قوانین اخلاقی برای همیشه معاف می داند و عقیده دارد فرمانروا و فرمانبردار تابع قوانین اخلاقی یکسانی نیست.
همچنین وجود یک ارتش قوی را برای اداره بهتر کشور لازم و ضروری می داند. بنابراین تحول در سیاست با ماکیاولی اتفاق می افتد. نظریه او مبنی بر این که در پای واقعیت هر آرمانی را باید فدا کرد، یکی از ارکان سیاست مدرن است.
او در واقع می خواست بگوید بشر مدرن با ویژگی هایی که پیدا کرده ، بر بخت خویش غلبه می کند و سرنوشت خود را رقم می زند و سعات و فضیلت در سایه نگاه وی به رفاه تبدیل می شود و جامعه در معنای جدید بر بنیاد قراردادها استوار است.
منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۶/۱۰/۱۵
نویسنده : محمد رجبی
نام
نظر شما