نظریه زیبایی شناسی آدرنو
دیدگاه های زیباشناسانه آدرنو، حرف و حدیثهای بسیاری را برانگیخته اند و از سویی دیگر، مبنایی برای فلسفه هنر به شمار می آیند. در این مقال این بخش از اندیشه های آدرنو بسط می یابد.
بیش از نیمی از فعالیت های آدرنو، مطالعات فلسفی و جامعه شناسی هستند که روی هنر و ادبیات انجام گرفته اند و بیشتر نظریه های مطرحی که ارائه کرده، در این حیطه هستند. البته نظریه های زیبایی شناسانه او بدون وجود داشتن یک اثر هنری، قابل تحلیل و توضیح نیستند.
آدرنو هرگونه جدایی بین سوژه و متدولوژی را رد می کند. شاید به همین دلیل است که اغلب متخصصان، نه تنها منتقدان ادبی و اجتماعی که حتی زیبایی شناسان و شناخت شناسان، نظرات او را به چالش می کشند.
نخستین دوره انتشار «تئوری زیبایی شناسی» یک سال پس از مرگ آدرنو بود. این نوشته های زیبایی شناسانه آدرنو با این که اثر ناتمام او محسوب می شوند؛ اما از نظر کاری در اوج کارهای او قرار می گیرند. این اثر نزدیکی بسیار زیادی به مدل «اجرای فاقد روابط» دارد و در آن آدرنو، تحت تاثیر والتر بنیامین است.
تئوری زیبایی شناسی او با تاکید بر دوایر هم مرکز، بازسازی دیالکتیک مضاعفی ترسیم می کند. او جنبش هنر مدرن را با نگاه زیبایی شناسی فلسفی و به طور همزمان زیبایی شناسی فلسفی را با نگاه جنبش مدرن (بخصوص نگاه کانت و هگل)، بازسازی می کند. در هر دو صورت آدرنو سعی دارد که اهمیت تاریخی اجتماعی هنر و بحثهای فلسفی را پررنگ کند.
دو درونمایه از این تفکرات بر می آید؛ نخست این پرسش به روز هگلی که آیا هنر در دنیای سرمایه داری متاخر ادامه حیات خواهد داد؟ و دیگر این سوال مارکسیستی که آیا هنر در این تغییر جهان، نقشی خواهد داشت؟ با طرح این دو سوال آدرنو در پی پاسخی می گردد و نهایتا به ویژگی آزادی هنر که برداشتی کانتی است، می رسد. او با تلفیق نگاه روشنفکرانه هگل، نگاه اجتماعی مارکس و تاکید کانت بر آزادی، به تعریف جدیدی می رسد که در آن، آزادی از اهمیت خاصی برخوردار است.
نوشته های زیبایی شناسی آدرنو، در مقام نقد و تفسیر، از نظر ظرافت و پیچیدگی در بررسی تنشهای درونی اثر و پیدا کردن ارتباط آنها با جامعه بیرون بی نظیرند. هر کسی با خواندن دقیق و با دقت آنها به این نتیجه خواهد رسید. قسمت بیشتر این کتاب در سطحی از «تفکر سوم» حرکت می کند. تفکر روی مقولاتی که در نقد و تفسیر واقعی به کار می رود، البته با در نظر گرفتن این نگاه که برای آنچه اثر هنری، قصد بیانش را دارد، مناسب و بجا به کارگرفته شده باشد.
او در نظریه زیبایی شناسانه اش، به وجود یک دوگانگی برای یک اثر هنری معتقد است و این دوگانگی را «مفهوم و کارکرد» می نامد. آدرنو با داشتن این دیدگاه جامعه شناسی، هنر را از رویکردهای تجربی و هرمنوتیک به هنر مجزا می سازد. رویکرد هرمنوتیک بر مفهوم درونی و اهمیت فرهنگی اثر هنری تاکید می کند و در مقابل، برای کارکرد سیاسی و اقتصادی آن، اهمیتی قائل نیست. رویکرد تجربی نیز بدون مطرح کردن سوالات هرمنوتیک درباره یک مفهوم اثر، ارتباطات معمول بین یک اثر و عوامل مختلف اجتماعی را بررسی می کند. در مقابل این رویکردها، آدرنو معتقد است که هر دو مقوله «مفهوم» و «کارکرد» در تحلیل یک اثر هنری حائزاهمیت هستند.
از سویی، ممکن است معنای یک اثر و کارکردهای اجتماعی آن در نقطه مقابل یکدیگر قرار گیرند و از سوی دیگر، امکان دارد که اگر به سوالات مفهومی موجود برای یک اثر، پاسخ مناسبی نداشته باشیم، نتوانیم کارکردهای اجتماعی آن اثر را درک کنیم. به طور کلی او در کنار نقدهایی که بر اثبات گرایی و ابزارنگری دارد، به مفهومی معتقد است که به لحاظ کارکرد اجتماعی اثر تعریف می شود. کارکردی که او تعریف می کند تفسیرها و نقدهای خاص خود را همراه دارد و متفکرانه تر از کارکرد اقتصادی و سیاسی آن است.
نگاه آدرنو به سیاست و هنر در دهه 1930 از بنیامین، برشت و لوکاس متاثر شد. در شرایط سرمایه داری متاخر، بهترین و از نظر سیاسی تاثیرگذارترین هنر، اثری است که با تضادهای درونی اش بتواند تضادهای پنهان جامعه را آشکار سازد. به همین لحاظ از نظر او نمایشنامه های ساموئل بکت از بهترین آثار هنری محسوب می شوند.
مفهومی تحت عنوان «محتوای راستین» در مرکز نظریه آدرنو مطرح می شود که دیگر نظرات زیبایی شناسانه اش حول آن قرار می گیرند. از نظر آدرنو، تجربه ناب هنری با ابزار احساس و تفکر امکان پذیر است. مفهوم «ناهمانند»، از مفاهیمی است که آدرنو مطرح کرده است و این مفهوم تفاوت بین مادی گرایی او و آرمان گرایی هگل را مشخص می کند. هرچند که او با عقیده هگل درباره یگانگی بین اندیشه و بودن، سوژه و ابژه، عقل و واقعیت، موافق بود؛ اما در عین حال این یگانگی را در عمل غیرممکن می دید و در بسیاری از موارد این یگانگی برعکس عمل می کند. به این معنا که تفکر انسان، این یگانگی را در صورتی می پذیرد که تفاوتهای موجود را فراموش کند.
آدرنو نیاز به همانندی و یگانگی مفهومی را رد نمی کند و در عین حال «ناهمانندی» را تنها در تئوری ها و نقدهایش بر «یگانگی نادرست» می آورد. این نقدها «سلب صریحی» هستند که مغایرت بین آنچه را تفکر ادعا می کند و آنچه در عمل دیده می شود، نشان می دهند.
انگیزه آدرنو از دیالکتیک منفی ریشه ای فکری یا مفهومی ندارد. شناخت شناسی آدرنو مادی گرایی است. به گفته خود او، انگیزه طرح این نظریه رنج انکارناپذیر بشری بود. از نظر آدرنو، هر اثر هنری بر مبنای دیالکتیک که بین محتوا و فرم آن وجود دارد، مفهوم پیدا می کند. این مفهوم، قضاوت های انتقادی را درخصوص درستی یا نادرستی خود برمی انگیزد.
در جهت قضاوت یک اثر هنری، توجه به پویایی درونی اثر و همچنین توجه به پویایی تمامیت اجتماعی تاریخی که اثر به آن تعلق دارد، ضرورت پیدا می کند. یک اثر هنری در هر صورت دارای یک حقیقت درونی است که می گوید مفهوم یک اثر می تواند از جهت دورنی یا بیرونی درست یا اشتباه باشد. این حقیقت محتوایی، نه یک ایده متافیزیک، نه جوهره ای اطراف یک اثر و نه یک مصنوع ساده انسانی است.
بر مبنای تاریخی استوار شده نه به طور اتفاقی، اتوپیایی است که به سختی با شرایط اجتماعی گره خورده است. محتوای حقیقت راهی است که با آن، یک اثر هنری چگونگی چیزها را به چالش می گیرد و به گونه ای همزمان چگونه بهتر بودن آنها را پیشنهاد می کند و در عین حال هیچ تغییری بر آنان اعمال نمی کند: «هنر حقیقتی دارد همچون صورت ظاهری خطای باصره».
منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۶/۰۲/۱۰
نظر شما