انقلاب فرهنگی و انقلابیون پشیمان
در آغازین سپیده دم انقلاب اسلامی، از اولین انتظارات اساسی از نظام جمهوری اسلامی، تحول در عرصههای مختلف خصوصا عرصه فرهنگ در سطوح عالی و نخبه سازی بود. آنچه در سطح دانشگاهها وجود داشت، ادامه روند آموزشی و تربیتی ناکارآمد و بلکه آلوده گذشته در کنار یک زائده جدید، یعنی تبدیل اتاقهای متعدد دانشگاه به دفاتر ویژه گروههای ریز و درشت سیاسی بی ارتباط با مبانی حرکت تحول ساز مردم بود. مدیریت جدید نظام آموزش عالی تنها در صورتی که مدرک مستقیم و قابل ارایه ای از سرسپردگی اساتید به ساواک و یا عضویت در فراماسونری و... دست مییافت از ادامه فعالیتشان جلوگیری میکرد. علاوه بر این مدیریت وقت دانشگاهها با اتکا به لیبرالیسم حاکم بر دولت موقت خود را موظف میدیدند که امکانات دانشگاه را در اختیار تبلیغات سیاسی گروههایی قرار دهند که گاه در نقاط دیگر کشور مسلحانه در برابر نظام ایستاده بودند. محمد ملکی، رییس وقت دانشگاه تهران به گفته خودش، پیشنهاد کرده بود که تمام اتاقهای یکی از ساختمانهای این دانشگاه به طورکامل در اختیار گروههای سیاسی مختلف قرار داده شود.
در مقابل، حضرت امام (ره) بارها نارضایتی خود را از وضعیت دانشگاهها که هنوز توانایی و قابلیتهای حرکت به سوی تأمین استقلال کشور در زمینههای مختلف را نداشتند، اعلام کرده بودند. این موضوع در آن حد برای مقتدای انقلاب اسلامی اهمیت داشت که در پیام نوروزی سال 1359 تأکید کردند: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق یا غرباند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمیشود برای تدوین علوم عالی اسلامی شود.».
در 29 فروردین 1359 منافقین و گروهکها با حمله به دانشگاه تربیت معلم و ضرب و شتم دانشجویان مسلمان، کنترل دانشگاه را در دست گرفتند. شورای انقلاب 3 روز به آنها مهلت داد تا اتاقها و ستادهای عملیاتی خود را از دانشگاهها خارج کنند. مردم به منظور مقابله با گروهکها به راهپیمایی پرداختند و در روز 2/2/1359 در حالیکه منافقین به سلاح گرم و سرد مسلح بودند، مردم موفق به شکست آنها شدند و دانشگاهها را تصرف کردند و به این ترتیب تا 27/9/1361 دانشگاهها تعطیل بود. در این مدت ستاد انقلاب فرهنگی وظیفه بررسی و تحقیق و برنامه ریزی جهت تغییر محتوا و عملکرد نظام آموزشی کشور را بر عهده داشت. عمدهترین اهداف این انقلاب فرهنگی تجدید نظر در نظام آموزش و ساختار دانشگاهها و متحول ساختن آن متناسب با نیازهای کشور و تامین استقلال سیاسی، اقتصادی و رهایی از وابستگی به شرق و غرب و نیز تصفیه دانشگاهها از عناصر وابسته به استعمارگران و ابرقدرتها و به طور کلی از عناصر ضدانقلاب بود.
اما نکتهای باید لحاظ گردد آن است که در این حرکت عظیم طیف وسیعی از نیروهای همراه با انقلاب مشارکت و همراهی داشتند که البته همه آنها بعدا به این همراهی خود ادامه ندادند. اصولا یکی از چالشهایی که انقلاب اسلامی در دهه دوم و سوم خود با آن روبه رو بود، طیفی از چهرههایی بودند که باید از آنها تحت عنوان «انقلابیون پشیمان» یاد کرد. این گروه که عمدتا روزی جز رادیکالترین نیروهای انقلاب بودند با گذشت یک دهه از انقلاب دچار دگردیسی و استحاله فکری شده و در تحولات نظام سلطه حل شدند. کالبدشکافی جریانات سیاسی کشور نشانگر آن است که این طیف عمدتا متعلق به جریان موسوم به دوم خرداد و طیف اصلاح طلبان هستند. به طورکلی این افراد در سه گروه بازیگران، متولیان و حامیان میتوان تقسیم نمود. در این نوشتار خواهیم کوشید به برخی از این چهرهها اشاره نماییم.
دانشجویان، بازیگران اصلی
در مقابل مطالبه و خواسته امام امت در خصوص انقلاب فرهنگی، دانشجویان، خصوصا طیف حزب اللهی و مسلمان پیرو خط امام تکاپوی شدیدی برای پیداکردن راه حلی اساسی برای تحقق منویات امام داشتند. بنابراین میتوان دانشجویان را بازیگران اصلی انقلاب فرهنگی دانست.
البته در خصوص چگونگی ورود و در اولویت بودن چنین اقداماتی نیز بحثهایی در درون این جبهه وجود داشت. در آن مقطع مسئله لانه جاسوسی و چگونگی ادامه و پایان مناسب آن دغدغه به طیف خاصی از دفتر تحکیم وحدت بدل شده بود، به طوری که میتوان گفت در این خصوص دو رویکرد کلی در دفتر تحکیم وحدت وجود داشت. در تهران، انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت – که افرادی چون محمود احمدی نژاد در آن حضور داشتند- اولین حرکت را در پاکسازی دانشگاهها از دفاتر گروههای مسلح و غیرمسلح در حال جدال با نظام اسلامی، آغاز کردند. سپس دانشگاهها یکی پس از دیگری به کنترل دانشجویان خط امامی درآمد. این اقدامات گاه به دلیل واکنش مسلحانه گروهها چهرهای خونین مییافت. گریزی از آن نبود که مردم که بیش از یک سال شاهد حرکتهای هرج و مرج طلبانه گروههای پرادعا و دور از خواستههای ملت بودند، به طور مستقیم وارد صحنه شوند.
اما طیف دیگری که عمدتا شامل دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی آمریکا میشد چندان با این روند موافق نبود. ابراهیم اصغرزاده این گرایش متفاوت را این گونه روایت میکند: «ما طرفدار وحدت گروههای چپ بودیم و برای همین هم مخالف انقلاب فرهنگی بودیم و آن را در جهت تفرقه میدانستیم[1].» باید توجه نمود که اگر چه گروههای چپ در آن زمان با تجمع در مقابل لانه جاسوسی شعار حمایت از دانشجویان پیرو خط امام و لزوم تشکیل «جبهه متحد خلق» را سرمیدادند، اما دقیقا مطابق با نیاز آمریکا، در مناطق غربی کشور به کار پشتیبانی از تحرکات تجزیه طلبانه مشغول بودند.
اصغرزاده همچنین میگوید: «حرکتهایی از جنس انقلاب فرهنگی و پاکسازی و تصفیه از نظر ما یک حرکت انحرافی بود[2].» و این درحالی است که حرکت انقلاب فرهنگی دقیقا به تبعیت از پیام نوروزی حضرت امام (ره) صورت گرفت که در بخشی از آن چنین آمده بود: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق یا غربند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمیشود برای تدریس علوم عالی اسلامی.».
مخالفان آن زمان انقلاب فرهنگی امروز نیز از پذیرش این که بنیانگذار انقلاب فرهنگی کسی جز امام (ره) نبوده است پرهیز دارند و آن را به دانشجویان مسلمان دانشگاههایی مثل علم و صنعت و تربیت معلم نسبت میدهند. اما گریزی از این هم ندارند که اذعان کنند: «امام انقلاب فرهنگی را به نوعی (؟) تایید کرده بودند. حتی به مرور زمان ما هم خودمان را با انقلاب فرهنگی وفق دادیم و مخالفت نکردیم.» با این حال آنان در تخطئه طیف دانشگاه علم و صنعت در ماجرای انقلاب فرهنگی میگویند: «آنها مولود جریانی بودند که اصالتا برآمده از یک نگاه سنتی بود ومخالف جدی کمونیسم؛ جریانی که قبل از انقلاب چپها را نجس میدانست و معتقد به مشی مبارزاتی چپ گرایانه نبود.» اشاره اصغرزاده در این کلام به ماجرای مشهور به فتوای روحانیون مبارز زندانی پیش از انقلاب است که براساس نجاست کمونیستها به دلیل بی اعتقادی آنان به اصول دین تاکید داشتند.
البته در این مقطع، با تعطیلی دانشگاهها، مأموریت تحکیم وحدت پایان نیافت و باید گفت در ادامه نیز طیف دانشجویی همراه با انقلاب تبلور مییافت مجری اصلی ادامه این حرکت بود.
زمانی بحث پشتوانه فکری سازی برای حرکت انقلاب فرهنگی مطرح بود، لازم مینمود این دفتر به مباحث غرب شناسی برای نقد اندیشه غرب بپردازد و به همین منظور دفتر تحکیم اردوهایی در اردوگاه شهید باهنر در شمال تهران برای دانشجویان ترتیب داد. نکته جالب توجه آن است در میان اساتید این دوره به نام «احمد مسجدجامعی» - دیگر عضو کنونی شورای شهر تهران- برمی خوریم که از چهرههای شناخته شده اصلاح طلبان است و در دوره ریاست جمهوری خاتمی بر کرسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تکیه زده بود. البته مسجدجامعی بعدها هیچگاه صراحتا به نقد انقلاب فرهنگی نپرداخت، اما عملکرد وزارت ارشاد دولت اصلاحات چندان با اهداف انقلاب فرهنگی همخوانی نداشت.
در همین دوره تلاشهایی برای تحقق منویات امام در وحدت میان حوزه و دانشگاه انجام گرفت. در این میان دفتر تحکیم وحدت (که در نام خود اشارهای ضمنی به وحدت حوزه و دانشگاه داشت) نقش فعالی را ایفا میکرد. در همین راستا در پایان اردیبهشت ماه 1359، همایشی تحت عنوان «فیضیه، دانشگاه و انقلاب فرهنگی» در مدرسه فیضیه قم برگزار گردید که در آن به نمایندگی از سوی دفتر تحکیم وحدت به جز مجتبی ثمره هاشمی، فردی همچون هاشم آغاجری حضور یافت. از لطایف روزگار سخنرانی معروف هاشم آغاجری (البته در کسوت دانشجویی) بود که از وابستگی دیرینه روشنفکران ایرانی به غرب انتقاد میکرد! البته همو بود که بعدها مدعی «پروتستانتیزم اسلامی» شد و حتی پارا فراتر نهاد و دین را افیون تودهها خواند!
پس از تعطیلی دانشگاهها هم، هاشم آغاجری و عباس عبدی به نمایندگی از دفتر تحکیم وحدت در دو مناظره تلویزیونی حاضر شده و در مقابل نمایندگان گروهکهای چپ به دفاع از انقلاب فرهنگی پرداختند! هرچند که بعدها عبدی مدعی شد همان زمان هم با انقلاب فرهنگی چندان موافق نبوده و صرفا برای مصلحت در تلویزیون حاضر شده است.[3]
ستاد انقلاب فرهنگی، متولی حرکت
اما تعطیلی دانشگاهها، پایان کار نبود. بازگشایی دانشگاه تنها زمانی ممکن بود که نظام آموزشی کشور متناسب با تفکر اسلامی و انقلاب متحول گردد و به همین منظور به فرمان امام (ره) «ستاد انقلاب فرهنگی» شکل گرفت.
در میان چهرههای حاضر در این ستاد، نامی به چشم میخورد که در آن سالها تازه از سفر فرنگ بازگشته بود و تلاش مینمود خود را در سلک شاگردان استاد شهید مرتضی مطهری بنماید. عبدالکریم سروش – که در شناسنامهاش با نام حسین حاج فرج الله دباغ شناخته میشد- که چیرگی زایدالوصفی در سخنرانی و نیز مناظره با گروهکها و جریانات غیراسلامی داشت، در آن روزها دیدگاههای بسیار متفاوت از امروز در حوزه دانشگاه و نظام علمی فرهنگی داشت.
شاید امروز شگفت آور باشد که بشنویم که وی در آغازین روزهای انقلاب فرهنگی از مخالفان برخی رشتههای دانشگاهی که آنها را دانش کاذب مینامید، بود. وی در همین ایام در مصاحبهای در خصوص حذف برخی رشتههای گفت: «این رشتهها را کنار گذاشتیم و به تعبیری که در اسلام داریم که انشاءالله علم نافع را در دانشگاهها ترویج بدهیم.»[4]
در این مقطع، وی با اهداف انقلاب فرهنگی از جمله پاکسازی اساتید وابسته و اسلامی شدن دانشگاهها به شدت موافق بود و میگفت: «اگر ما از استاد خوب، متخصص و متعهد، غنی بودیم شاید نیازی به انقلاب فرهنگی به آن صورتی که رخ داد نبود ... از این لحاظ ستاد انقلاب فرهنگی میبایست فکر اساسی کرده باشد. طبیعیاست که تکلیف تعدادی از استادن را بازسازی معلوم میکند. اینها استادانی هستند که ما با اینها به هیچوجه نمیتوانیم همکاری کنیم، به هیچنحو با دانشگاه همگامی ندارند و به دلایل مختلف در آنها انتظار اصلاح و تغییر روحیه نمیرود و به این ترتیب از همکاری با آنها معذور خواهیم بود، اما بقیه استادان، ما از یک طرف امیدمان این است که آنها با اسلامیتر شدن دانشگاه، با حرکتشان در خط کلی انقلاب، در حقیقت رفتهرفته از آن خواب گرانی که حکومت گذشته بر آنها تحمیل کرده بود بیدار شوند. در مرتبهی دوم ما برای این استادن برنامههایی پیشبینی کردهایم که با معارف اسلامی آشناتر بشوند و در رتبهی سوم هم برنامهی تربیت مدرس که ذکر آن رفت، کار نظاممند و منظمی است که ما برای تأمین استادان آیندهی دانشگاهها در پیش داریم. شما میدانید که استاد را هیچ وقت، یکشبه نمیتوان تهیه کرد ... استادان را خرده خرده میتوان به آن حدی رساند که استاد مطلوب دانشگاه اسلامی باشند.»[5]
مقایسه این دیدگاهها با نظرات کنونی سروش میتواند جالب توجه باشد. سروش در مصاحبهای در بهار 1386 سعی کرد با پررنگ کردن نقش دیگران در ستاد انقلاب فرهنگی نقش خود را در پاکسازی اساتید کمرنگ نشان دهد: «ستاد مکلف به بستن دانشگاهها نبود و این خطایی است که من در پارهای از نوشتهها میبینم. ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحثهایی که امروزه میشود میبینم مسأله چنان مطرح میشود که گویی ستاد انقلاب فرهنگی یک نفر داشت آن هم عبدالکریم سروش بود. یک وظیفه هم داشت آن هم بیرون کردن دانشگاهیان بود. هر دو ادعا بسیار جفاکارانه و دروغزنانه است. این دروغ تاریخی باید افشا شود.»[6]
آری! آن روز از شاخصترین کارویژه های ستاد انقلاب فرهنگی، تصفیه و پاکسازی اساتید غرب زده و شرق زده و وابسته بود. در همین فرایند بود که بسیاری از چهرههای چپ و لیبرال از دانشگاهها تصفیه شدند و همین موضوع باعث شرمساری طیفی از چهرههای تازه لیبرال در دهه دوم و سوم انقلاب شد. طیفی که در دهههای دوم و سوم دچار استحاله فکری شده بودند و تمایلاتی نسبت به غرب در آنها زنده شد. طبیعتا این طیف از شخصیتها از این که در کارنامه خود سوابقی از حذف استادان لیبرال داشتند احساس شرمساری داشتند و هرکدام به نوعی درصدد انکار و یا کوچک سازی نقش خود بودند.
البته سروش تنها عضو پشیمان ستاد انقلاب فرهنگی نبود. بعدها با پیشنهاد مسئولین و موافقت حضرت امام (ره) ستاد انقلاب فرهنگی، گسترش یافت و جای خود را به شورای عالی انقلاب فرهنگی داد. در این شورا علاوه بر اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، تعدادی از مسئولین ذی ربط دولتی نیز حضور داشتند. از جمله این مسئولین محمدعلی نجفی وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی بود.
عبدالکریم سروش که تلاش میکند در اقدامات خود در انقلاب فرهنگی برای خود شریک جرم (!) دست و پا کند این گونه در خصوص اقدامات نجفی افشاگری میکند: «مایلم یادآوری کنم که وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دکتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دکتر نجفی و از قضا مسئول تصفیههای وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند که 700 نفر از اساتید تصفیه شدهاند. این گزارشها و آمارها مطلقاً در اختیار ما نبود.»[7]
البته محمد علی نجفی که امروز در کسوت یک اصلاح طلب عضو شورای اسلامی شهر تهران است چندان افشاگری سروش را نپسندید و در پاسخ به سروش تلاش کرد که توپ را به زمین سروش بیاندازد و یادآوری کرد که امر اخراج و پاکسازی دانشجویان و استادان بر اساس آییننامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی بوده و توسط هیأتهایی که زیر نظر این ستاد فعالیت میکردند اجرا میشد: «بنده (و سایر وزرای فرهنگ و آموزشعالی) هیچگاه عضو ستاد انقلاب فرهنگی نبودیم و تنها حدود شش سال پس از تشکیل آن ستاد و با شکلگیری شورایعالی انقلاب فرهنگی وزرای وقت سه وزارتخانه (آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزشعالی، فرهنگ و ارشاد اسلامی) به عضویت آن شورا درآمدند؛ و این عضویت زمانی است که پیش از آن دانشگاهها بازگشایی شده و تصفیهها خاتمه یافته بود ... آقای سروش نیک میدانند که گروه ستاد انقلاب فرهنگی (که به قول ایشان در جلسات معمولاً در مقابل آنها سکوت میکردند) پاکسازی استادان و گزینش دانشجویان را از شئون اصلی انقلاب فرهنگی میدانستند. نتیجه آنکه هیچگاه وزارت فرهنگ و آموزشعالی (علوم) مسئول تصفیه یا پاکسازی استادان نبوده است و این امر بر اساس آئیننامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی و توسط هیاتهایی بود که زیر نظر آن ستاد صورت میگرفت. حتی ستاد مزبور تا مدتها با حضور یک نماینده از طرف وزیر در آن هیاتها مخالفت میکرد، چه رسد به اینکه مسئولیت تصفیه استادان به دوش وزارتخانه سپرده شده باشد.»[8]
البته به جز اینها اشخاصی همچون «صادق زیباکلام» هم هستند که مدعیاند جز عوامل پاکسازی اساتید بودهاند و امروز در پشیمانی هستند و البته تا حدودی هم از این پشیمانی «دکانی» برای خود دست و پا کردهاند. در مقابل سروش هم معتقد است که زیباکلام هیچ وقت مسئولیتی در ستاد انقلاب فرهنگی نداشته است!
البته زیباکلام مسبب اصلی تصفیه اساتید را دانشجویان تحکیمی میداند و مدعی است افرادی همچون «عباس عبدی»، «محسن میردامادی»، «حبیبالله بیطرف» و خانم «معصومه ابتکار» کسانی بودند که تصفیههای دانشگاهها از اساتید و دانشجویان سکولار در دست آنان بود.[9]
حامیان و پشتیبانان
البته چهرههای دیگری از طیف همراه با اصلاح طلبان هستند که به نوعی از حامیان و پشتیبانان انقلاب فرهنگی به شمار آمدهاند.
اصغرزاده با تاکید بر مرزبندی داشتن طیف خود با حزب جمهوری اسلامی در آن زمان میگوید: «آنها (دانشجویان طرفدار انقلاب فرهنگی) رابطه نزدیکتری با حزب جمهوری (اسلامی) داشتند. تا آنجا که حزب جمهوری (اسلامی) به نوعی در هدایت انقلاب فرهنگی نقش داشت. اصلا به گمانم واژه انقلاب فرهنگی را روزنامه جمهوری اسلامی مطرح و تکرار کرد.».
در این جمله اصغرزاده اشارهای ظریف به نقش روزنامه جمهوری اسلامی در گفتمان سازی انقلاب فرهنگی به چشم میخورد و ماجرا زمانی جالبتر میشود که بدانیم در آن روزها سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی، کسی نبود جز «میرحسین موسوی». آری میرحسین موسوی و روزنامه تحت امر او از حامیان و پشتیبانان جدی این حرکت بودند و بر همین اساس است که طیف چپ تحکیم، طیف مقابل خویش را به وابستگی به حزب و روزنامه جمهوری اسلامی متهم مینماید![10]
در میان حامیان انقلاب فرهنگی نام تشکلی تحت عنوان «جامعه اسلامی دانشگاهیان» به چشم میخورد که در اوج مبارزات پیش از انقلاب توسط جمعی از اساتید دانشگاهها تأسیس شد و جالب آن است که در میان اعضای شاخص آن روز آن، نام تعدادی از چهرههای متعلق به طیف موسوم به دوم خرداد، همچون سیداحمد معتمدی، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات دولت خاتمی مشاهده میگردد.[11]
همچنین پس از آن که در ستاد انقلاب فرهنگی کمیتهای تحت عنوان «کمیته گزینش» شکل گرفت که متولی جذب اساتید بود، مسئولان گزینش این ستاد در 1359 به دیدار حسینعلی منتظری (که از روحانیون طراز اول انقلاب به شمار میآمد) رفتند و از او شنیدند که : «استاد را هرچه میتوانید رویش قید بگذارید ... انحرافها که پیدا میشود از ناحیه استادهای چپ گرا و منحرف است، بنابراین در استاد نمیگوییم تخصص شرط نیست، تخصص باید باشد، اما مکتب اصالت دارد. در درجه اول استاد باید مکتبی باشد و بعد جنبه تخصص. بله اگر جایی استاد متخصص و مکتبی به اندازه کافی نداریم ... در صورتی که فساد نکنند ... و مراقبشان باشیم، میتوانیم از معلوماتشان استفاده کنیم.»[12]
البته نتیجه این ملاقات تصویب مقررات سختگیرانه برای جذب و گزینش اساتید بود.[13]
البته حمایتهای منتظری به همین جا ختم نشد. بعدها دفاتر نمایندگی روحانیت در دانشگاهها زیر نظر او شکل گرفت که وظیفه ارائه متون اسلامی به دانشجویان و نیز تلاش برای اسلامی شدن دانشگاهها را برعهده داشتند.
پانوشت:
[1] - سایت آفتاب، 2/9/1386، ر.ک.: راه توده، 25/9/2009
[2] - همان
[3] - شهروند امروز، شماره 23، مصاحبه با عباس عبدی
[4] - مجله دانشگاه انقلاب، تابستان 1361، شماره13، ص 12
[5]- همان
[6] - روزنامه هم میهن، 20/3/1386
[7] - همان
[8] - همان، 22/3/1386
[9] - سایت خبری بازیاب، صادق زیباکلام از نقش خود در انقلاب فرهنگی میگوید، 3/10/1386
[10] - ر.ک.: روزنامه جمهوری اسلامی، 25/1/1359 تا 6/2/1359
[11] - جریان شناسی فرهنگی پس از انقلاب، ص 169
[12] - بررسی و ارزیابی عملکرد ستاد و شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه شورا، 1380، ص 284
[13] - همان، ص 285
منبع: / سایت خبری / سیاست ما ۱۳۹۰/۲/۴
نویسنده : محمد جواد اخوان
نظر شما