تأملی در نظرات موافقان و مخالفان پیوند عرفان و سیاست
پدیده و واقعیت عرفان، با متن حضور انسان در این نشئه، پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد. از زمانی که به عرفان به عنوان یک راه و روش توجه شد، همواره مورد رد و پذیرش و نقض و ابرام متفکران بوده است. عده ای مسیر افراط را پیمودند، بهگونه ای که راه نجات بشر را منحصر در همین راه دانستند و نسبت به هر پدیده ای تفسیر باطنی کردند و به ظواهر، ارزش و بهایی ندادند. این امر سبب شد تا آنان وظایف خود را از دینداران جدا کنند و فیض یابی از پیامبران الهی را تنها برای عوام لازم بدانند و برای خود رهبران دیگری برگزینند. برخی دیگر در برابر این گروه قرار گرفتند و به شدت با عرفان به مخالفت برخاستند و آن را بزرگ ترین عامل انحراف و تحریف دین برشمردند. دسته سوم کسانی هستند که راه اعتدال در پیش گرفتند. اینان توجه به ظواهر و بواطن را از ضروریات حیات انسانی می دانند و معتقدند توجه به ظاهر نباید سبب غفلت از معرفت حقیقت و باطن شود و نسبت به تعمق در باطن دین حالت بازدارندگی ایجاد کند و برعکس، توجه به معنا و باطن نیز نباید سبب رها کردن ظواهر و بی توجهی بدان شود. این نوشتار می کوشد تا پیش از پرداختن به اندیشه های عرفانی امام خمینی درباره سیاست، بهعنوان پیشینه موضوع، بهصورت اجمالی به اندیشه های برخی موافقان و مخالفان رابطه عرفان و سیاست بپردازد.
مخالفان رابطه عرفــان و سیاست
الف) عدم ابتنای پایه های سیاست بر عرفان
یکی از متفکران معاصر که نسبت به رابطه میان عرفان و سیاست، همواره مخالفت خود را ابراز کرده است، سید جواد طباطبایی است. به عقیده وی، رهاورد عرفان چیزی جز رخوت، رکود، انزوا، افول و سقوط نیست. در حقیقت، وی عرفان را ایدئولوژی توجیه شکست های اجتماعی و تاریخی می داند و بیان می دارد انسان شکست خورده برای گریز از شکست، از بیرون به دنیای درون پناه می برد. او یکی از مهم ترین مشکلات اندیشه سیاسی در دوره ایران اسلامی را که به امتناع و عدم زایش اندیشه معطوف به جامعه و سیاست انجامیده است، سایه سنگین و بلند اندیشه های عرفانی می داند. طباطبایی بحث خود را این گونه ادامه می دهد: یکی از اثرات سیطره اندیشه عرفانی در تاریخ اندیشه ایرانی، زوال تدریجی اندیشه سیاسی بوده است که با توجه به این زوال تدریجی می خواهیم در اینجا مشکل امتناع تأسیس اندیشه سیاسی بر مبنای اندیشه عرفانی را مطرح کنیم. اندیشه عرفانی، ناتوانی خود در بنیان گذاری اندیشه سیاسی و ناسازگاری احکام خود با اصول و لوازم خرد سیاسی را نشان داده است. عارفان بزرگ در دایره حیرت منزل دارند و بنیاد عمر را بر باد می دانند. بدیهی است که بر شالوده چنین اندیشه نااستواری نسبت به دنیا، نمی توان اندیشه سیاسی تأسیس کرد.
در ادامه طباطبایی با تکیه بر کتاب «انسان کامل» از عزیزالدین نسفی نتیجه می گیرد اندیشه عرفانی در تعارض کامل با سیاست قرار دارد.
ب) عرفان مرید و مرادمحور
عبدالکریم سروش در کتاب «بسط تجربه نبوی» مخالفت خود با پیوند عرفان و سیاست را بدین گونه استدلال می کند که نباید ولایت عرفانی و باطنی را به ولایت ظاهری و سیاسی تسری داد؛ زیرا در ولایت عرفانی، رابطه مرید و مرادی و اطاعت محض حاکم است، در حالی که در حوزه ولایت سیاسی، اعتقاد به لزوم بسته شدن باب انتقاد و اطاعت صرف، نتایج وحشتناکی به همراه می آورد.
موافقان رابطه عرفان و سیاست
الف) عرفان روشنفکران تساهل گرا
این دیدگاه متعلق به روشنفکران غرب زده ای است که با قرار دادن اندیشه های عرفانی در برابر دیدگاه های فقهی، نظریه های فقهی را منجمد، خشک و گاه خشن معرفی می کنند و در مقابل، دیدگاه های اجتماعی عرفانی را آمیزه ای از تسامح، تساهل، مدارا و حتی مباح انگاشتن منش ها و رفتارهای مختلف اجتماعی و سیاسی می دانند. این دیدگاه به لحاظ تاریخی، در دوران قاجار و در صدر مشروطه مطرح شد. در اوایل مشروطه، برخی روشنفکران با پذیرش این نظریه، به همدلی و همراهی با دیدگاه عرفانی پرداختند. آنان می کوشیدند از این طریق، عملکرد سیاسی خود را که با تأثیرپذیری، بلکه شیفتگی نسبت به مظاهر سیاسی ـ اجتماعی دنیای غرب انجام می گرفت و با مخالفت های پیاپی عالمان دینی رو به رو می شد، تفسیر و تبیین کنند و مخالفت با دیدگاه خود را شبیه مخالفت علامه مجلسی با فرقه های صوفی گری زمان صفویه می دانستند. بنابراین، می کوشیدند ذخایر فرهنگی فرقه های صوفی گری را در این باره بازخوانی و به سود خود تبیین کنند. از این رو، آموزه های دنیای غرب در پوششی عرفانی به گونه ای تفسیر می شد که به فرهنگ دنیوی مرتبط باشد؛ مانند اباحیت و اصالت انسان.
ب) عرفان با نگاه مارکسیستی
در این دیدگاه، روشنفکران چپ کوشیده اند تا مواریث عرفانی را با اندیشه های اجتماعی مارکسیستی و دیدگاه های سیاسی ـ انقلابی بازسازی کنند. احسان طبری، از نخستین کسانی که در این مسیر گام نهاد، کوشید تا برخی اصول جهان بینی مارکسیستی را در اشعار مولوی جست و جو کند. این رویکرد در تلاش است تا چهره های عرفانی را به عنوان پیشینه های مارکسیستی در جامعه ایران معرفی کند و جنبش های سیاسی را که در برخی فرقه های صوفیانه وجود داشته است، به عنوان نمونه ای از حرکت های انقلابی تفسیر کند. از جمله کتاب های مطرح در این زمینه، کتاب های «حلاج و جنبش حروفیه» علی میرفطروس است که وی در این دو کتاب، به تبیین این جنبش ها و مصادره آنها در مسیر هدف های مارکسیستی پرداخته است. در کتاب حلاج آمده است: «حلاج که می رفت با تبلیغات خود، باورهای معنوی توده ها را به نیروی مادی برای حرکت انقلابی رنجبران تبدیل کند، با کمک و توصیه پیروان خود در شهر شوش که مردم آن حنبلی و از اصحاب تشبیه بودند، مخفی شد».
ج) عرفان در خدمت مبارزه و احیاگری
این رویکرد در آرا و اندیشه های اقبال لاهوری تبلور یافت. وی می کوشید تا اندیشه های عرفانی را در خدمت مبارزات سیاسی قرار دهد. این رویکرد با انتشار اشعار اقبال و ترجمه کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» گسترش یافت. وی بر آن بود که از مفاهیم عرفانی، اندیشه و مقامی در برابر اندیشه ها و حرکت های سیاسی متأثر از غرب ایجاد کند. اگر مارکسیست های ایرانی می کوشیدند تا تفسیری مادی گرایانه و در عین حال انقلابی، از مفاهیم عرفانی به دست دهند، اقبال به اندیشه اجتماعی و سیاسی مارکسیسم، نظری خوش بینانه نداشت. او برداشت اجتماعی خود از عرفان اسلامی را با عنوان «فلسفه خودی» مطرح می کرد و معتقد بود این ذخیره اجتماعی می تواند عمل اجتماعی را در مسیر استقلال خواهی در کشورهای مسلمان تولید کند و به نوعی اقتدار از دست رفته دنیای اسلام را زنده سازد.
د) عرفان فقیهانه
منادیان این رهیافت، فقهایی هستند که میان عرفان و سیاست امتناعی نمی بینند و معتقدند رهیافت عرفانی می تواند به سیاست و جامعه بپردازد. سیدحیدر آملی را می توان مهم ترین فقیه شیعه ای دانست که برای نخستین بار در تفکر شیعه، یک منظومه سیاسی با رویکردی عارفانه از خود بر جای گذاشت. ایشان شرع را دارای سه سطح شریعت، طریقت و حقیقت می داند و شریعت را گسترده ترین رکن آن بیان می کند. دو رکن دیگر، یعنی «طریقت و حقیقت» را نیز به ترتیب مربوط به عالم نفوس و ملکوت و عالم عقول و جبروت می داند. به همین دلیل، وی سیاست را در عرصه طریقت و حقیقت وارد نمی کند، وی در بحث نبوت، شریعت را به رسالت، یعنی چهره مردمی و هدایتگرانه پیامبر اکرم و سپس امام معصوم، اختصاص می دهد و در عصر غیبت، به حوزه وظایف فقیهان. طریقت را نیز به حوزه حکیمان و حقیقت را به حوزه عارفان واگذار می کند. وی در همه جا با تکیه بر ایده دین محوری و شریعت سالاری، حرکت می کرد و برای سیاست نیز دو نقش قائل بود: نخست اینکه سیاست را ابزار کارآمد و وسیله مهمی در اختیار شریعت می داند که در هر زمان و هر شرایطی که دین صلاح بداند، از آن بهره می جوید، دیگر اینکه سیاست گاهی آن چنان رنگ دینی به خود می گیرد که تفکیک و تمایز آن از اصل شریعت دشوار می شود و به اصطلاح، سیاست عین شریعت می شود که سید از آن به سیاست شرعی تعبیر می کند و آن را جزء هدف های مهم بعثت پیامبران الهی به ویژه پیامبر اسلام می داند.
آیت الله جوادی آملی نیز فقیه دیگری است که معتقد است میان عرفان و سیاست ورزی امتناعی نیست؛ زیرا «عرفان ناب نه تنها با دفاع و جنگ ناسازگار نیست، بلکه دفاع مقدس را به دنبال دارد». ایشان معتقد است: «آنان که می گویند دین با سیاست کاری ندارد یا عرفان کاری با حماسه ندارد یا انسان های خوب کاری با جنگ ندارند، همان رحمت سابقه را گرفته اند و امام بدون مأموم را معرفی کرده اند... چنین سخنانی اگر قابل توصیه باشد، بایستی توجیه شود... وگرنه مردود است».
ایشان افزون بر اشاره های پراکنده بسیار در این زمینه، بهصورت مستقل در یک موضع بر نسبت مستقیم میان آرای عرفانی امام خمینی پای فشرده است. وی در کتاب بنیان مرصوص به ویژه آنجا که عنوان «امام خمینی؛ قهرمان اسفار اربعه» بحث شده است، بر نسبت مثبت میان طی مقامات عرفانی با ریاست و ولایت دنیوی تأکید می ورزد.
عرفان نظری و عملی امام خمینی(ره)
امام خمینی(ره) سرسلسله عارفان متعهد و انقلابی و نیز مصلح بزرگ دوران، این نکته را به اثبات رسانید که جایگاه حقیقی عرفان، تنها فعالیت های فردی نیست. در این نوشتار، ایشان به عنوان نمونه آرمانی در زمینه رابطه میان عرفان و سیاست برگزیده شده است؛ زیرا ایشان هم در عرصه سیاست توانست به موفقیت های بزرگی دست یابد و هم به عنوان یک عارف بزرگ توانست عرفان را از سطح روابط فردی و اخلاقی به سطح جامعه و سیاست بکشاند؛ بنابراین، بهترین نمونه برای نشان دادن رابطه میان عرفان و سیاست، سیره عملی و نظری ایشان است. امام خمینی با تمام وجود پایبند اندیشه های عرفانی بود و با عمل خویش ثابت کرد جهان بینی عرفانی، ضامن رهایی و سعادت واقعی انسان است. او پیش از تغییر جهان، اصلاحات را از خودش آغاز کرد و خودش را از قید و بندهای دنیایی وارهاند؛ زیرا معتقد بود: «هرکس مکلف است که خودش را اصلاح کند قبل از آنکه دیگران را اصلاح کند؛ همه ما موظفیم که خودمان را اصلاح کنیم».
امام خمینی(ره) به پیروی از فلاسفه بزرگی چون ابونصر فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق و ملاصدرا، معتقد است حقیقت، واحد است و هدف دین، حکمت و عرفان جست و جوی این حقیقت واحد است. پس دین، حکمت و عرفان، در اساس یکی هستند. از این رو، قابل جمع اند و تعارضی با یکدیگر ندارند؛ زیرا در نگاه او، همه امور به یک امر بازمی گردند و رخ ساقی، واحدی بیش نیست، هرچند تجلی ها، تنوع و کثرت داشته باشد. در جامعه، آرمان ها یا ارزش های جمعی سبب انسجام و وحدت اجتماعی می شوند. توحید عملی بر مبنای انگیزه الهی که معطوف به فنای فی الله و لقاء الله است، با از بین بردن خودپرستی ها و هواپرستی های افراد، ریشه اختلاف و تفرقه را بر می کند و سبب تحکیم اساس وحدت و همبستگی می شود. با یکی شدن انگیزه ها و تحقق توحید عملی در مردم یک جامعه، دیگر کسی خود و منافعش را بر دیگران مقدم نمی کند، بلکه مصالح جمعی را که با آنها هدف مشترکی دارد، بر منافع شخصی خود ترجیح می دهد و همین امر زمینه رفع مشکلات جامعه را فراهم می آورد: «وقتی همه مجتمع شدید زیر پرچم توحید، تمام کارها اصلاح می شود»؛ زیرا «هیچ قشری تنها نمی تواند این خرابی ها را آباد کند، همان طوری که در شکستن این سد بزرگ طاغوتی نمی توانست یک قشر، دو قشر این عمل را انجام بدهد؛ وقتی اقشار ملت با هم شدند و همه تحت لوای توحید و اسلام عمل کردند، این امر محال ــ به حسب نظر اشخاص ــ ممکن و واقع شد».
اگر توحید عملی نباشد و به جای آن، پیروی از هوس و نفسانیات در میان مردم یک اجتماع ریشه بدواند، هم در جلب منافع و هم در دفع ضررها و رفع مشکلات، هرکس خود را مقدم می شمارد و حل مشکل خود را در اولویت قرار می دهد. در نتیجه، هرکس به کاری مشغول می شود و انرژی و سرمایه بسیاری تباه می شود.
این مشکل نه تنها در سطح ملی، بلکه در عرصه بین المللی نیز بسیار جدی است. رمز همه گرفتاری های کشورهای اسلامی، اختلاف کلمه و ناهماهنگی است و رمز پیروزی، وحدت کلمه و ایجاد هماهنگی است.
نتیجه
کتاب ها و نوشته های عرفانی حضرت امام خمینی(ره) اگر با تأمل و تدبر لازم بررسی شود، برای هر پوینده راه حقیقت، چراغ راهی است که می تواند او را به درجات گران بهایی از شناخت نائل کند. سیره عملی حضرت امام نیز می تواند برای هر انسان آزاده و آزادی خواهی ملاک عمل باشد؛ زیرا سرمنشأ عرفان حضرت امام(ره)، قرآن کریم و سیره عملی و قولی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است. جوهر اندیشه عرفانی امام خمینی(ره) دو عنصر «محضرشناسی» و «مظهرشناسی» است؛ یعنی عارف هنگامی که در اثر ریاضت و سیر و سلوک خود را به محضر حق تعالی رسانید، همه جای عالم را محضر خدا می بیند، به گونه ای که امام خمینی فرمود: «عالم محضر خداست». بدین ترتیب، محدود به فرد و جای خاصی نیست، بلکه همه عالم قلمرو عارف است که جامعه جزئی از آن است. اگر عارف مظهرشناس شود؛ یعنی خود را مظهر خدا و جلوه ای از او ببیند، روح شجاعت و حماسه در او تبلور می یابد. آنگاه از هیچ قدرتی جز خدا نمی ترسد؛ زیرا خود را هم در محضر خدای می بیند. از این رو، این دو عنصر، اساس اندیشه اصلاح اجتماعی و نهضت دینی است. امام خمینی(ره) با همین اندیشه انقلاب عظیم اسلامی را در ایران پایه گذاری کرد و در مخوف ترین شرایط حاکمیت طاغوت، تحت ولایت الهی به قیام علیه طاغوت برخاست و با اندیشه آزادی از سلطه طاغوت و مستبدان ستمگر و از طریق آگاهی بخشی به توده های جامعه و ایجاد وحدت سیاسی و اجتماعی میان آحاد مردم، با کمک آنها توانست حکومت طاغوتی پهلوی را سرنگون کند و زمینه را برای ایجاد یک جامعه توحیدی فراهم آورد. از این رو، عرفانی که امام خمینی از آن سخن می گوید، منشأ تحول فرد و اجتماع است. بر این اساس باید گفت انقلاب اسلامی، یک انقلاب عرفانی است و این شجره طیبه، ریشه در معارف قرآن کریم و اهل بیت (علیهم السلام) دارد که حامل آن، حضرت امام خمینی(ره) بود.
منبع: / هفته نامه / پنجره شماره ۲۴۰
نویسنده : خلیل بهرامی
نظر شما