موضوع : پژوهش | مقاله

اختلافات مبنایی فلسفه اسلامی با فلسفه غربی


در این گفتار به مبانی فلسفیای می پردازیم که علوم مختلف به‎طور عام بر آنها استوار هستند، اما در این علوم به آنها تصریح نمی شود. در دنیای غرب، فلسفه تقریبا به این معنا در نظر گرفته شده است؛ یعنی وقتی گفته می شود فلسفه، فلسفه علوم مد نظر است؛ به طوری که به تمام مبانی مفروض انگاشته شده در مجموعه علوم، اعم از انسانی، اجتماعی و طبیعی پرداخته نمی شود، اما آنها مسلم انگاشته می شوند؛ مثلا اینکه چرا برای تولید نظریه فقط باید از روش تجربی استفاده شود؟ این سوال مهمی است. سوال دوم و مهم تر این است که آیا واقعا همه نظریات علمی با روش تجربی به دست آمده اند یا از روش های دیگری نیز حاصل شده اند، چرا باید دانش تجربی اینقدر اهمیت داشته باشد و هیچ گونه رقیب معرفتی را نپذیرد؟ وقتی اندیشمندی مدعی شود که در حوزه اقتصاد یا سیاست نظر و دیدگاه جدیدی دارد، اگر این دیدگاه با مطالعه تجربی تایید نشود، چرا آن را علمی قلمداد نمی کنند؟! چرا تجربه اینقدر ارزش و منزلت دارد؟ چه عقلانیتی پشت این ادعا و اعتقاد قرار دارد که روش تجربی باید تنها روش تولید علم باشد؟ اینها سوالاتی هستند که تجربه، نمی تواند به آنها پاسخ دهد. علم تجربی نمی تواند به این سوال پاسخ دهد که چرا دانش باید فقط تجربی باشد و چرا فقط دانش تجربی ارزش دارد؟ باید دانشی ماقبل این علم، به این سوال پاسخ دهد. مهم ترین کارکرد کتاب‎های فلسفه علمی که اکنون در دسترس است، دفاع عقلی از روش تجربی است. تعبیری که کارل پوپر، در کتاب «منطق اکتشافات علمی» دارد این است که فلسفه علم، نظریه نظریه هاست؛ یعنی کل نظریه های علمی را به صورت یکجا تفسیر عقلانی می کند.
فرض بر این است که همه نظریات علمی موجود، نظریات تجربی هستند و اگر بخواهیم این را توجیه عقلانی کنیم، باید به این نظریات ملتزم بود. پاسخ دادن به چرایی التزام عملی و نظری به‎ نظریات علمی، در درون رشته های مختلف، برعهده فلسفه علم است؛ یعنی پاسخ به این سوال را که چرا باید به روش تجربی تن داد فلسفه علم جواب می دهد. حالا پرسش این است که چگونه باید به این ‎روش تن داد؟ با چه مکانیسم هایی روش تجربی به ‎نظریه علمی منجر می شود و چرا نباید رقبای روش تجربی را پذیرفت؟ یا نحله های مختلف درون روش های تجربی چگونه تفسیر عقلانی می شوند؟ کاری که باید انجام بدهیم این است که عقلانیت روش تجربی را ملاحظه و بررسی کنیم تا ببینیم این ‎روش چرا درست است و در نهایت مشاهده کنیم که با این عقلانیت چه مشکلی داریم؟ منظور ما از رویکرد اسلامی این است که از منظر فلسفه اسلامی با مبانی فلسفی علوم انسانی مواجهه داشته باشیم. اگر علوم انسانی دارای فلسفه و مبانی ماقبل تجربه است، بنابراین آن حوزه بحث که حوزه ای عقلی است، حوزه ای است که اساسا فلسفه به صورت عام می تواند در آن ورود پیدا کند. بنابراین فلسفه اسلامی هم که دانشی عقلی است، می تواند در این حوزه وارد شود. پس تمام دانش انسانی و اجتماعی پیش دانسته های عقلانی دارد که محصول تجربه نیستند یعنی آنها را نه تنها با روش های تجربی، بلکه با استدلال های عقلی به دست می آوریم.
اگر از دانشمندان علم مدرن غربی بپرسیم چرا روش تجربی را در دانش می پذیرند، نمی توانند مثل تئوری عرضه و تقاضا در علم اقتصاد، به مطالعات تجربی استدلال کنند. آن نظریه باید به نظریه ای ماقبل خود و به نظر دیگری استدلال کند؛ زیرا صحت تجربه را نمی توان با خود تجربه تایید کرد. بنابراین به تلاش عقلانی و به یک معنا به استدلالی که غیرتجربی باشد نیازمندیم.
نقش و وظیفه فلسفه علم این است که تمام علوم را به محک استدلال های عقلانی می گذارد. مهم ترین مشکل علوم انسانی در کشور ما این است که در حوزه عقلانیت و فلسفه دچار مشکل است؛ یعنی بر مبانی عقلانی و فلسفی ای مبتنی است که این مبانی، همه مشکلات موجود را برای علوم انسانی به وجود آورده اند. اگر این مشکلات فلسفی، مبنایی و بنیادی نبود، علوم انسانی با این مشکلات مواجه نمی شدند؛ زیرا همه ناتوانی ها از اینجا ناشی می شود.
اگر معتقدیم علوم انسانی باید اسلامی باشند، منظور این است که مبتنی بر فلسفه اسلامی باشند. اگر چنین اتفاقی صورت گیرد، معلوم می شود که تفاوت نگاه ما با علوم انسانی تفاوتی بنیادی است؛ یعنی دیگر نمی توانیم بگوییم علوم اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی، روان شناسی و... با سیستم ترمیم، اصلاح یا حذف و اضافه می توانند به علوم انسانی اسلامی تبدیل شوند. اصلاحات و حذف و اضافه ها اشکالات بنیادی آنها را برطرف نخواهد کرد. البته این نظر به این معنا نخواهد بود که ما علوم انسانی غربی موجود را می خواهیم حذف کنیم، بلکه وقتی ما پایه کار را بر مبانی اسلامی گذاشتیم، آن وقت می توانیم از برخی از این دستاورد‎ها استفاده کنیم. همین تجربه را در مورد فلسفه اسلامی نیز داریم. فلسفه دانشی یونانی است؛ یعنی اساسا متعلق به یونان باستان است، اما در مسیر رشد علمی خود وارد دنیای اسلام شد و دنیای اسلام با چارچوب بنیادی خود و با عقلانیت اسلامی به ‎سراغ آن رفت و ماهیت این فلسفه را استحاله کرد. شهید مرتضی مطهری در جایی می نویسد: «فلسفه یونانی وقتی در دنیای اسلام ترجمه شد، دویست مسئله داشت و اکنون نهصد مسئله دارد و می تواند مسائل بی شماری را حل کند. بنابراین فلسفه اسلامی موجود دیگر هیچ ربطی به فلسفه یونان باستان ندارد. فقط می توان مدعی شد که پایه های فلسفه اسلامی از یونان باستان است و توسط اندیشمندان مسلمان رشد کرده».
نتیجه اینکه وقتی می گوییم با علوم انسانی می خواهیم نگاه فلسفی و بنیادی تر پیدا کنیم، یعنی نمی خواهیم علوم انسانی را کنار بگذاریم، بلکه می خواهیم با علوم انسانی در حوزه های مختلف وارد دیالوگ شویم، چون اگر بگوییم مبانی فلسفی علوم انسانی را می پذیریم و در درون رشته های علوم انسانی وارد کارزار علمی می شویم، این مواجهه ما منطقی نخواهد بود، چون امکان ندارد تئوری را بپذیریم، اما مبانی آن‎ را نپذیریم. چنین امری نامعقول است. وقتی نظریه ای را می پذیریم باید ماقبل آن را نیز بپذیریم. بنابراین بعد‎ها نمی توانیم بگوییم آن را نپذیرفته ایم. به تعبیر ساده تر نمی توان روی درختی ایستاد و ریشه ها را انکار کرد. مواجهه فلسفی با علوم انسانی از نوع مواجهه با ریشه هاست نه از نوع مواجهه با تنه و ساقه.

منبع: / هفته نامه / پنجره شماره ۱۸۶
سخنران : عطاء‎الله رفیعی آتانی

نظر شما