برخورد عسکریین (علیهما السلام) با جریان های فکری
مجله فرهنگ زیارت دیماه 1393 شماره 24-25
عباسیان در قرن دوم هجری به خلافت رسیدند و تا دوره مأمون، ایرانیان در نهادهای قدرت، حضوری چشمگیر داشتند؛ ولی از زمان معتصم، به تدریج ترکان در حکومت نفوذ یافتند و خطری جدی از سوی آنان خلفای عباسی را تهدید می کرد. در این دوره بر اثر بی کفایتی خلفا و رواج فساد و رشوه در دستگاه حکومت، فاصله طبقاتی و فقر در میان توده های مردم فراگیر شده بود. در این دوره، متوکل سیاست حمایت از اهل حدیث و سرکوبی معتزله و شیعیان را در پیش گرفت که نتیجه این تغییر رویکرد حکومت، تألیف برخی جوامع روایی و صحاح اهل سنّت بود. عباسیان برای پیشگیری از قدرت یافتن اهل بیت (علیهم السلام) با اقداماتی مانند حصر خانگی و گماشتن جاسوسانی برای آنان، امامین عسکریین (علیهما السلام) را در تنگنا قرار می دادند. امامان شیعه (علیهم السلام) نیز در راستای حفظ دین و تداوم خط امامت، در برابر جریان های انحرافی می ایستادند و با نفوذ دادن یاران خود در ساختار حکومت و حمایت از برخی قیام های مردمی، همچنین بهره گیری از سازمان وکالت و فراهم کردن زمینه های دوران غیبت، به وظایف خود عمل می کردند. این نوشتار، ضمن توصیف وضعیت اجتماعی و فکری جامعه در دوران امامین عسکریین (علیهما السلام)، بیانگر برخورد این حضرات با وضعیت موجود است.
نویسنده : محمود مطهر نیا صفحه : 19
سیر تحولات سیاسی در ساختار دولت عباسی
دولت عباسی در قرن دوم هجری و در پی افول امویان، به سبب فجایع عاشورا و اقدامات امامان بعد از سیدالشهدا (ع)، رفتارهای شاهانه حکام اموی و در نتیجه نارضایتی سیاسی، اعتقادی، اجتماعی مردم، با همراهی و طراحی ایرانیان و با عرضه شعارهای دوپهلویی مانند «الرضا من آل محمد» که حاکمیت خاندان رسول خدا (ص) را برای شنوندگان تداعی می کرد، در قالب تشکیلات منسجم و دقیقی بر سر کار آمدند.
از ابتدا تا دوره مأمون عباسی، حضور ایرانیان در نهاد حکومت چشمگیر است. در این مقطع ابتدا درگیری امین و مأمون بر سر حکومت رخ می دهد و سپس پایتخت دولت عباسی برای مدتی به خراسان و مرو منتقل می شود که این مقطع را می توان اوج نفوذ ایرانیان در نظر گرفت. این دوره دوام نیافت و در پی بی اعتمادی مأمون به اطرافیان ایرانی خود پس از طرد، حذف یا کشتن افراد صاحب نفوذ ایرانی، پایتخت دوباره به بغداد بازگشت.
مأمون اختلافات داخلی عربی را نیز به گونه ای دامن زده بود و چنین می نمود که سرزمین پهناور اسلامی را تنها با قدرت عربی نمی توان اداره کرد.
با روی کار آمدن معتصم عباسی در پی مأمون، او که از ناحیه مادر با ترکان نسبت داشت، زمینه ورود ترکان ماوراء النهر به حکومت عباسی را فراهم آورد. پیش از دوره معتصم، ترکانی که وارد عالم اسلام می شدند، در ابتدا به صورت اسیر جنگی و غلام و برده و گاه به صورت تاجر و بازر گان بودند، اما پس از آن که نیرو، توان و مهارت های نظامی خود را بروز دادند، حتی توانستند در سپاه خلیفه عباسی نیز نفوذ کرده و از این طریق گاه بر مسند قدرت نیز تکیه زنند. این نفوذ در عصر معتصم عباسی (227- 217) به اوج رسید. یکی از اثرات مهم نفوذ مسلمانان در میان ترکان را می توان آشنایی ترکان با دین اسلام دانست.
با ضعیف شدن موقعیت اعراب در زمان حکومت عباسیان، نفوذ قوم ترک زبان رو به افزایش نهاد و معتصم به این علت که مادرش ترک بود، به ایشان علاقه و اعتمادی خاص داشت و موجبات رخنه آنها را در مراکز لشکری و دربار خلافت فراهم ساخت و از آن جا که به ایرانیان و اعراب اعتمادی نداشت، تعداد زیادی از آنها را به نگهبانی درگاه خود گماشت. ورود ترکان به دستگاه خلافت عباسی، موجب رقابت شدید میان آنان از یک سو و اعراب و ایرانیان از دیگر سو شد؛ رقابتی که برای به دست آوردن مال و مقام، شهر بغداد را ناامن و به کانونی برای توطئه ها و دسیسه های آنان تبدیل کرد.
این در حالی است که تعداد ترکان پیوسته افزایش می یافت؛ زیرا علاوه بر توالد و تناسل فراوان آنان، هر ساله هزاران غلام ترک را از آن سوی جیحون به بغداد می آوردند و بدین ترتیب، دیری نپایید که بغداد آکنده از ترکانی شد که مورد حمایت و احترام خلیفه بودند. اقتدار فراوان و زیاده روی ترکان در طلب مال و مقام و گستاخی و بی باکی و خشونت و بی رحمی آنان، خیلی زود مشکلات و مصائب دردناکی برای مسلمانان به وجود آورد و نیز تهدید و خطری برای خلافت عباسی گردید.
ترکان با تسلط بر دستگاه خلافت، رفتار خشونت آمیزی با مردم در پیش گرفتند؛ در بازارها و کوچه های تنگ اسب می تاختند و کودکان و ضعیفان و پیرزنان را لگدکوب می کردند و زنان را به زور به انحراف می کشیدند.
جانشینان معتصم نیز تا مدتی در باب ترکان همان شیوه را دنبال کردند و ترکان بر همه چیز چیره گشتند. گسترش قدرت ترکان به مرور ایام اسباب تهدید و خطری جدی را برای خلفای عباسی فراهم ساخت، تا جایی که غلامان ترک به راحتی دست به قتل، آزار یا حتی تغییر قدرت خلفا زدند و به تدریج این نفوذ و قدرت به جایی رسید که در هر ولایتی از قلمرو خلافت، امیری یا صاحب قدرتی نفوذ پیدا کرد. خواجه نظام الملک در مورد غلامان ترک دستگاه معتصم چنین می نویسد:
غلامان معتصم چنان بودند که از خلفای بنی عباس هیچ کس از آن سیاست و هیبت و عدّت نبود که معتصم را بود و چندان بنده ترک که داشت کس نداشت. گویند: هفتادهزار غلام ترک داشت و بسیار کس را از غلامان برکشیده بود و به امیری رسانیده بود و پیوسته گفتی که خدمت را چون ترک نیست.
بدین ترتیب برخلاف انتظار معتصم که برای مقابله با نفوذ روزافزون ایرانیان و اعراب، غلامان و مزدوران ترک را بر کشیده بود، آشکار شد که درمان، خطرناک تر از درد گشته است:
افزایش این مخالفان مهاجم و رفتار ناهنجارشان با مردم، آن قدر تحمل ناپذیر شد که مردم بغداد به معتصم شکایت بردند و از درازدستی و ستمکاری آنان بنالیدند و بر ضدّشان مسلح شدند و عده ای از آنها را به قتل رساندند. گروهی نیز نزد معتصم رفتند و گفتند: اگر ترکان را از بغداد بیرون نبری، با تو خواهیم جنگید. پرسید: چگونه با من می جنگید؟ گفتند: با آه سحرگاه. معتصم گفت: من طاقت آن را ندارم. به گفته طبری، پیرمردی روز عید در برابر معتصم برخاست و گفت: خداوند پاداش نیک را از تو بردارد که این بیگانگان سنگدل (ترکان) را همسایه ما کردی تا کودکان ما را یتیم و زنانمان را بیوه کنند.
این گونه سخنان، معتصم را برآن داشت تا پایتخت را از بغداد بیرون برد و شهری جدید برای مقرّحکومت خویش و برای سکونت ترکان بسازد. از این رو، پس از نماز عید سال 220 ق. از بغداد بیرون رفت و دیگر به آن شهر بازنگشت. وی مدّتی بر ساحل نهر قاطول در دهکده ای که محل سکونت عده ای از نبطیان بود، سکنی گزید؛ اما از سرما و سختی آن جا برنجید و در جست وجوی مکانی دیگر برآمد تا آن که به محل کنونی سامرّاء در قسمت علیای دجله رسید و آن جا را که هوایی پاک و آبی گوارا و خاکی حاصلخیز داشت، برای شهر دلخواهش برگزید. بنای قصر خلیفه پیش از هر کاری آغاز گردید و سپس برای هر یک از فرماندهان و لشکریان ترک زمینی اختصاص یافت تا خانه های خود را بسازند؛ آن گاه به دستور خلیفه، هزاران کارگر و صنعتگر و افزارمند و بازرگان از شهرهای دیگر به سامرّاء آمدند تا نقشه و طرح شهری بزرگ را با خیابان ها و کوچه ها و بازارها و محل صنعتگران و پیشه وران آماده نمایند. دیری نپایید که شهری آباد و مجلّل ساخته شد؛ اما این امر آثار نامطلوبی بر عمران و آبادی و اقتصاد شهر بغداد گذاشت. [2]
تأسیس شهر سامراء (سُرَّ مَن رآه)
با جست وجو در منابع تاریخی و جمع بندی مطالب گفته شده، می توان علت بنای شهر سامراء را چنین یافت:
شدت نارضایتی مردم از ترکان، به واسطه قتل و غارت و تجاوزهای آنان که مردم را در آستانه شورش قرار داده بود. [3] بی اعتمادی جدی معتصم به امرای ترک، او را واداشت تا مکان استقرار آنان را به گونه ای طراحی کند که هم بتوان به راحتی ترکان را سرکوب کرد و هم در صورت ضرورت، راه گریز مناسبی از دست ایشان وجود داشته باشد. [4]
در سال های بعد، متوکل عباسی که در صدد محدود کردن قدرت ترکان و ایجاد نفاق بین آنها برآمد، با ضبط اموال سپهسالار خود به نام «صیف» و اعطای آن به سپهسالار دیگر به نام «فتح بن خاقان» کوشید تا میان ترکان اختلاف و تفرقه بیاندازد، اما صیف و سپهسالار دیگری به نام «بغا» متوکل عباسی را در شب چهارم شوال 247 همراه فتح بن خاقان به قتل رساندند.
متوکل با تقسیم امپراتوری عباسی میان پسران خود کوشید تا از واگذاری ولایات به سران ترک شانه خالی کند که با کشته شدن وی به دست ترکان، این تدبیر نیز اثری نداشت. با قتل متوکل به دست سپهسالاران ترک تمام هیبت و حرمتی که خلفا نزد ترکان داشتند، از میان رفت و کم کم خلفای ضعیف عباسی بازیچه دست امرای متنفذ ترک شدند. عزل و نصب خلفا نیز در دست ترکان قرار گرفت؛ به طوری که آل بویه شیعی مذهب نیز به راحتی توانستند بر دستگاه خلافت عباسی مسلط شوند. نخستین شکل نفوذ ترکان در قلمرو اسلام، نتیجه فتوحات اعراب مسلمان در آسیای مرکزی و رواج رسم بردگی در آن عصر بوده است و تحولات سیاسی دستگاه خلافت به انضمام مسئله مملوکان ترک و پیروی از این شیوه در حکومت های ایرانی، به تدریج چهره سیاسی قلمرو ایران و اسلام را دگرگون کرد.
محققان دوره دوم عباسی را دوره نفوذ ترکان می دانند که با معتصم آغاز شد و با کشتن متوکل به اوج خود رسید، تا جایی که هر گاه اراده می کردند، خلیفه را به سان اسیری در دستان خود، عزل و نصب کرده یا حتی می کشتند. ظلم و ستم ترکان در هر منصب و جایگاهی، مهم ترین ویژگی این دوره است که بر تمام شئون زندگی مردم سایه انداخته بود.
بیشتر وزرا و امرای عباسی افرادی بی کفایت و ستمگر بودند و در تحقیر و ضرب و شتم و شکنجه مردم و از بین بردن حقوق آنان و چپاول اموالشان، سعی تمام داشته و از هیچ کاری دریغ نداشتند. علاوه بر این، ضعف دستگاه خلافت- به سبب عیاشی و حیف و میل کردن بیت المال و تسلط ترک ها- از یک سو و فشار و ظلم به توده مردم، از سوی دیگر، باعث برپا شدن آشوب ها و قیام هایی در این دوره شد. این شورش ها و نهضت ها در حقیقت نتیجه طبیعی آن ضعف و ظلم بود.
این حرکت ها برخی فتنه و بدون ریشه بودند و رهبری آنها در دست عده ای از اشرار بود؛ همچون فتنه «خوارج» و شورش «صاحب زنج» و برخی دیگر جنبش هایی در برابر ظلم خلفا یا فریاد اعتراض به استیلای ترکان بودند و دسته آخر، قیام هایی بودند اصیل و با پشتوانه، که به طرفداری از «رضای آل محمد (ص)» برپا می شد که به «قیام های علویان» مشهور است. این قیام ها به لحاظ بینش گروندگان به آنها یا خلوص رهبران آن، به چند گونه تقسیم می شوند، اما همه آنها به وسیله علویانی سلحشور و حق طلب برپا می شد که صفحات تاریخ پر از رشادت های آنان است. [5]
شورش سپاهیان و شاکریه به سال 249 ه و ارتشیان به سال 252 ه در بغداد برای گرفتن حقوق خود، شورش های مردم سامراء در سال های 249 و 251، فتنه خوارج به خصوص در سال های 252 تا 263 ه و شورش زنگیان به رهبری صاحب زنج از خطرناک ترین و مؤثرترین حوادث این دوره، یعنی دوره دوم خلافت «سامراء» و هنگام ضعف و از هم پاشیدن آن در زمان «مهتدی» و «معتمد» است؛ [6] تا آن جا که بسیاری خطر آن را برای کیان خلافت عباسی بیش از ترکان می دانند. قیام های علویان در اعتراض به ظلم و ستم حکام به همه مردم و به خصوص چهره هایی مثل: محمد بن قاسم، محمد بن صالح، یحیی بن عمر، حسن بن زید، حسن بن علی حسنی، محمد بن جعفر بن حسن، احمد بن عیسی، حسن بن اسماعیل، حسین بن محمد، محمد بن جعفر، موسی بن عبدالله، علی بن عبدالله طالبی و احمد بن محمد همه بیانگر شرایط آشفته سیاسی آن دوره است و بدیهی است که از اولین تبعات آشفتگی ها در حاکمیت، تلاش زیردستان در مناطق مختلف برای خودمختاری و اعلام استقلال است که در دوره یاد شده از حکومت عباسیان، به روشنی در اندلس، شمال آفریقا، ایران، مصر و شام دیده می شود. [7]
مهم ترین ویژگی های خلافت عباسی در این دوره عبارتند از:
1- از دست رفتن تمرکز حکومت؛ 2- ایجاد حکومت های مستقل که برخی از آنها به قدرت معنوی سلطان اعتراف داشتند؛ 3- کاهش نقش سیاسی خلفا؛ 4- ورود مردمی جدید به جامعه اسلامی.
هرچند این ویژگی ها نتیجه اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عصر اول عباسی بود که باخود بذرهای جدایی را حمل کردند، اما در واقع از قرن دوم هجری قلمرو حکومت بسیار گسترش یافت؛ تا اندازه ای که اداره آن از مرکز خلافت ناممکن شد. این امر از یک سو به علت ناسازگاری و تناسب نداشتن وسایل انتقال با این گسترش روزافزون، و از سوی دیگر نتیجه رشد آگاهی نژادی و مذهبی بود. دربرابر این واقعیت، حکومت به پیروی از سیاستی متضاد روی آورد که بر تجزیه متمرکز بود و با توجه به اوضاع آشفته اجتماعی و سیاسی، عده ای از آن جدایی بهره بردند و گرایش جدایی خواهانه ای ایجاد شد که زمینه را برای برپایی حکومت های مستقل فراهم آورد.
گفتیم که حکومت عباسی از آغاز پیدایش، عوامل این جدایی را ایجاد کرد؛ آن گاه که مردم غیرعرب برای رسیدن به اصل برابری کامل با عرب- که در گذشته از آن محروم بودند- گام برداشتند و در نتیجه روحیه شعوبی گری نزد مردم غیر عرب پدید آمد و شرایط برای ایجاد حکومت های جدایی طلب فراهم شد.
وضعیت اجتماعی مردم در دوره دوم عباسی
در این دوره به علت بی کفایتی خلفا و غرق بودن آنها در عیاشی و ولخرجی های بی حد و حصر و دنیاپرستی، جامعه در عمل به دو قشر و دو قطب بزرگ تقسیم شده بود: فقیرِ فقیر و غنی غنی، یا اکثریت محروم و اقلیت برخوردار. شکاف و فاصله طبقاتی و جشن ها و بخشش های بی حساب و بی رویه خلفا و درباریان، چه به خویشان و همسران و چه در بزم های ننگین شبانه به آوازه خوانان و رقاصه ها و دلقک ها و لباس های فاخر و زربافت و سفره های رنگین و اختلاس های برخی از وزرا و دیگر کارگزاران حکومت، شرایط اجتماعی زندگی آن دوره را تحت تأثیر قرار داده بود. دکتر «شوقی ضیف» در کتاب خود، تصویری از میزان ثروت انبوه برخی وزرا، امرا و منشیان خلفای عباسی و اختلاس ها و رشوه های آنان را آنان ارائه می دهد.
به گفته او دستگاه خلافت و کارمندان دولت غرق در فساد و رشوه بودند؛ به طوری که بدون اغراق می توان ادعا کرد، بیشتر کارمندان دولت، به خصوص مأموران مالیات و خراج، غرق در اختلاس و رشوه بودند. وزرا هم برای رسیدن به وزارت، رشوه های کلان می دادند، تا آن جا که بعضی برای دست یافتن به این مقام تا پانصدهزار دینار می پرداختند؛ چون می دانستند به زودی جبران خواهد شد!
بدیهی است که نتیجه چنین رفتارها و سیاست هایی فقر و سیه روزی توده مردم، یعنی کشاورزان، کارگران، فرهنگیان، خدمتکاران و صاحبان حرفه ها و صنایع کوچک بودند؛ همانانی که آنچه طبقه مرفه داشت، از کدّ یمین و عرق جبین آنها بود و آنچه مرفهین بی درد به یغما می بردند، در واقع چیزی جز دسترنج اینان نبود. گرچه در خلال آنچه گفتیم، وضعیت توده مردم روشن گشت و دیدیم که بسیاری از قیام ها و شورش های این دوره، به ویژه «صاحب زنج» و بعدها «قرامطه»، فریاد و واکنشی در برابر این همه ظلم و چپاول طبقه حاکم و فقر و فلاکت توده های پابرهنه بود. [8]
وضعیت فکری جامعه در دوره دوم عباسی
آنچه به لحاظ «وضعیت فکری» در این دوره در خور توجه و تأمل است، تغییر خط مشی فکری متوکل از اعتزال (مذهب رسمی دولت به مذهب «اهل حدیث» و چرخش آشکار سیاست سرکوبی معتزله و شیعیان و حمایت از اهل حدیث است که غالب اهل سنت را تشکیل می داد.
معتزله از واژه «اعتزال» به معنای کناره گیری و دوری جستن است و در دانش فرقه شناسی عنوان یکی از مشهورترین مکاتب کلامی و روش های فکری است که در نیمه نخست قرن دوم هجری توسط واصل بن عطا (متوفای 131) در بصره بنیان نهاده شد. از این گروه با اسامی و القاب پسندیده ای چون «عدلیه»، «اهل العدل والتوحید» و عناوین ناپسندی چون: «وعیدیه»، «معطله»، «جهمیه» و «قدریه» یاد شده است. اما اصطلاح معتزله مشهورترین نامی است که برای آنها به کار می رود و خود آنها نیز نوعاً از این کاربرد پرهیزی ندارند. [9]
با این همه، تمایز و شکل گیری این گروه به عنوان یک دسته مستقل و متمایز کلامی یا فرقه ای را باید معلول تلاش های پیوسته شخصیت ها و متفکران هوشمند و قهرمانی دانست که در یک بستر تاریخی (با همه فراز و نشیب های سیاسی و فکری) بر غنا و رشد و رواج آن افزودند و پس از کمال فکری به شرح و تعلیم آن نیز پرداختند.
بنای این مکتب، بر عقل گرایی مفرط است. این جریان مبنای نوعی تفتیش عقاید در دوره مأمون شد، اما پس از اندک زمانی متوکل با یک چرخش آشکار، سیاست حمایت از اهل حدیث و سرکوبی معتزله و شیعیان را در پیش گرفت و بدین وسیله توانست رضایت توده مردم را که به سبب سخت گیری های معتزله و حمایت های بی دریغ خلفا از آنان، به ستوه آمده بودند، فراهم آورد؛ تا آن جا که برخی در ستایش او به سبب این کار مبالغه کرده و او را یکی از سه خلیفه و احیاکننده سنت و از بین برنده بدعت نامیدند. [10]
وی با این اقدام خود موفق شد علویان را که بیشتر آنان گرایش نزدیک به معتزله داشتند و در واقع عناصر تندرو جامعه را تشکیل می دادند، شکست عمده ای بدهد. متوکل با این چرخش فکری، برای رسیدن به اهداف سیاسی خود و نابودی هر چه بیشتر معتزله و شیعه، روش های خاصی را در پیش گرفت.
نخست، تفتیش عقاید مذهبی (المحنة) علیه راویان عامه که از سوی «مأمون» و با حمایت معتزله اعمال می شد را ممنوع ساخت و ایشان و هواداران آنان را به پذیرش شعارهای ضد شیعی ترغیب کرد.
دوم، «ابن زیات» وزیر و همکارانش را از مشاغل خود برکنار کرد و به جای او «جرجرانی» و «ابن خاقان» را که گرایش های افراطی ضدشیعی داشتند، منصوب کرد.
سوم، دست به ایجاد ارتش نوینی موسوم به «شاکریه» زد. بدین منظور افرادی را از مناطقی که به ضدیت با علویان معروف بودند، به ویژه از شام، جزیره، جبل، حجاز و حتی از عبنا، که علیه تفتیش عقاید مذهبی (محنة القرآن) قیام کرده بودند، استخدام کرد. [11]
از دیگر رویدادهای مهم در این دوران، شکل گیری و تدوین برخی جوامع روایی و صحاح اهل سنت، همچون مصنف ابن ابی شیبه، (متوفای 235)، صحیح بخاری (متوفای 256) و صحیح مسلم (متوفای 261) است. [12]
وضعیت امامان شیعه (علیهم السلام) در عهد عباسی
نگاهی گذرا و اجمالی به تاریخ حیات امامان (علیهم السلام) نشان می دهد که این جریان منسجم و خط پیوسته به سان رودی خروشان در گذر ایام بسته به شرایط، از خود انعطاف کافی نشان می داد تا این سیر کلی دچار اختلال نشود. عباسیان که با فریب عمومی و سوء استفاده از عنوان خاندان اهل بیت (علیهم السلام) بر سرکار آمده بودند، به خوبی از پتانسیل حضور و رهبری ایشان برای قیام های علویان آگاه بودند از همان آغاز حکومت، مشکلاتی بی سابقه برای ائمه (علیهم السلام) به وجود آوردند. از جمله این مشکلات به این موارد می توان اشاره کرد:
- محدودیت های آموزشی امام ششم (ع) در ابتدای دوره عباسی به رغم آزادی نسبی پیش آمده در پایان دوره اموی.
- اسارت ها و زندان های طولانی امام هفتم (ع) که عملًا عمده ارتباطات ایشان را محدود به خانواده و نزدیکان کرد و آنان مربیان نسل بعدی شیعیان شدند.
- امام هشتم (ع) با محدودیتی ویژه روبه رو شدند و در قالب ولایت عهدی اجباری، هم فعالیت های حضرت محدود شد و هم به طور کامل زیر نظر قرار گرفتند و کار به جایی رسید که همسر تنها فرزند ایشان که قرار بود عهده دار امامت شود، از خانواده و کارگزار عباسیان شد و در نهایت امام نهم (ع) را مسموم ساخت.
در همین دوران است که سامراء (یا به تعبیر دقیق تر «سرّ من رآه») ساخته می شود تا بینندگان از دیدن آن خرسند شوند و تا حدی از شرّ آزار و اذیت ترکان آسوده گردند. ساختار پادگانی این شهر عباسیان را قادر می ساخت امامان شیعه (علیهم السلام) را به آسانی هرچه بیشتر کنترل کرده و در حقیقت در حصر خانگی نگاه دارند. بدیهی است از جمله اصلی ترین مشکلات امامان در این دوره حضور جاسوسان در منزل و اطراف محل سکونت ایشان بود که محدودیت های بیشتری را برای ایشان رقم می زد.
عمده ترین دلیل محدودیت های به وجود آمده به دست عباسیان برای امامان، به ویژه امام عسکری (ع) را می توان به قدرت رقابت علویان و خاندان رسول خدا (ص) برای تصاحب حکومت و خلافت و بشارت های بیان شده انبیا، اولیا و اوصیا (علیهم السلام) درباره ظهور منجی آخرالزمان و تحقق همه پیش بینی های بیان شده درباره آنچه پیش از او رخ خواهد داد و با آمدنش بساط ظلم و ظالم از زمین برچیده خواهد شد، دانست. تصریح به این امر، از مسلمات روایات و منابع اسلامی است و شیعه و سنی در تحقق آن شک ندارند که مردی از نسل رسول خدا (ص) خواهد آمد و جهان را از عدالت آکنده می سازد؛ پس از آن که از ظلم و ستم پر شده باشد. امام ششم (ع) در این باره فرموده اند:
«ولادت موسی (ع) بدین گونه بود که چون فرعون دانست زوال ملکش به دست او انجام می پذیرد، کاهنان را احضار کرد و آنها به وی گفتند این مرد از تیره بنی اسرائیل خواهد بود. او هم به مأموران خود دستور داد تا شکم زنان آبستن را شکافته و اطفال آنها را سر ببرند. برای این منظور بیش از بیست هزار طفل را به قتل رساندند، و با این همه خداوند موسی را حفظ کرد و آنها به وی دسترسی نیافتند. بنی امیه و بنی عباس هم چون دانستند که دولت و امرا و ستمگرانشان به دست قائم ما نابود می شود، دشمنی ما را به دل گرفتند و با شمشیر کشیده به کشتن و قطع نسل خاندان پیغمبر پرداختند؛ با این امید که «قائم آل محمد» را به قتل رسانند، ولی خداوند نگذاشت که هیچ یک از ستمگران به وی دست یابد و بدین گونه نور خود را کامل کرد؛ هرچند مشرکین ناخوش بدارند». [13]
مانند این روایت از امام عسکری (ع) نیز روایت شده است. برخی اقدامات بازدارنده عباسیان برای مقابله با اراده الهی درباره ولادت امام موعود (ع) را چنین می توان برشمرد:
- جاسوسی در قالب پزشک، همسر، پیرو و. . . ؛
- اسارت و حصر خانگی؛
- آزار و اذیت یاران و دوستان و شکنجه ایشان برای شناسایی امام موعود (ع)؛
- تهدید و تلاش پیوسته برای ترور و قتل امام عسکری (ع) و جلوگیری از تولد امام موعود (ع)؛
- کنترل موالید احتمالی امام عسکری (ع). [14]
پیش و بیش از اقدامات یاد شده، مهم ترین تلاش مخالفان تشیع را می توان فرقه سازی و تأسیس و ترویج آیین های بدلی دانست. راه اندازی فرقه ها همواره یکی از دو اثر جدی را برای تضعیف تشیع به دنبال داشته است:
1- اولین و ساده ترین نتیجه فرقه سازی، جدا شدن افراد و نیروها از کنار هم و در نتیجه، کاسته شدن از توان رویارویی با دشمن است. از همین رو در اسلام بر وحدت و اتحاد بسیار تأکید شده است.
2- دومین و بدترین نتیجه فرقه سازی و پیروی از فرقه سازان، دشمنی با جریان های مخالف و معارض فرقه، با انگیزه های متفاوتی مانند جاه طلبی و قدرت طلبی و رقابت است. فرقه های اسلامی گاه حتی تا این اندازه تعارض را با تشیع بروز داده اند. اولین تفرقه و جدایی از اصل اسلام و تشیع در سقیفه و ماجرای جانشینی رسول خدا (ص) پدید آمد. [15] انشعابی که زمینه ساز انشعابات بعدی را فراهم آورد و حتی در قرون بعد در درون خود پیوسته دچار انشعاب های کلی و جزئی شد.
مشکلات شیعیان در این دوره
شیعیان در این دوران، به رغم گسترش چشمگیرشان، با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند که اهم آنها از این قرار است:
1- ارتباط حداقلی با امام
امام گرچه در این دوره، به صورت های مختلف با شیعیان خود در تماس بودند، اما کنترل شدید ایشان از یک سو و شکنجه و آزار کسانی که با ایشان تماس می گرفتند از سوی دیگر، باعث می شد که ارتباط امام با پیروان خود به حداقل برسد.
2- فشار
در این دوره، شیعیان از جانب خلفای عباسی به شدت زیر فشار و اختناق بودند. برای نمونه می توان به جنایات متوکل در مورد شیعیان و علویان، از تشکیل سپاه «شاکریه» گرفته، تا تخریب قبر امام حسین (ع) اشاره کرد. او برای فشار هرچه بیشتر بر شیعیان، به حاکم مصر دستور داد تا طالبیون را به عراق تبعید کند. حاکم مصر نیز چنین کرد. آن گاه متوکل در سال 336 ه آنان را به مدینه که محل تبعید علویان بود راند. [16]
وی همچنین به ساکنین حجاز هشدار داد تا هیچ گونه ارتباطی با علویان نداشته باشند و از آنها حمایت مالی نکنند. بسیاری از افراد بدین سبب به شدت مجازات شدند. بنا به نوشته اصفهانی، متوکل در نتیجه اعمال این شیوه ها، علویان را با رفتارهای خشونت آمیزی در مدینه مواجه کرد. مدینه جایی بود که علویان کلا از مردم دیگر جدا شده بودند و از حداقل احتیاجات زندگی نیز محروم ماندند. [17]
3- اخراج از پست ها
مسعودی می نویسد: «متوکل، اسحاق بن ابراهیم حاکم سامراء و سیروان در استان جبل را به دلیل شیعه بودن، از سمت خود برکنار کرد». [18] بسیاری دیگر از مردم نیز موقعیت های خود را به همین دلیل از دست دادند. [19]
4- گرفتن امکانات اقتصادی
متوکل سرزمین فدک را که دارایی حسینیان بود، مصادره کرد. درآمد ملک فدک بنا به نوشته سید ابن طاووس در آن زمان بالغ بر 24 هزار دینار بود. متوکل، فدک را به «عبدالله بن عمر بزیار» از هواداران خود اعطا کرد[20] و همان گونه که در بالا اشاره کردیم، به ساکنین «حجاز» هشدار داد تا هیچ ارتباطی با علویان نداشته باشند و آنها را از نظر مالی حمایت نکنند.
ابوالفرج اصفهانی می نویسد: «متوکل، علویان را در تنگنای اقتصادی قرار داد و رسما هرگونه کمک و نیکی در حق آنان را ممنوع کرد و متخلفان را مجازاتی سخت و کیفری سنگین می داد». [21]
اقدامات مهم و اساسی
در راستای حفظ اسلام راستین و تداوم خط امامت و ولایت، مجموعه اقداماتی از سوی ائمه (علیهم السلام) انجام گرفت که مهم ترین آنها را می توان چنین فهرست کرد:
1- برخورد قاطع علمی و عملی با جریان های انحرافی
هرکدام از امامان این دوره به گونه ای با جریان های انحرافی مواجه بودند. در این مواجهه، گاه از ابزارهای علمی استفاده می شد و گاه با افشاگری و حتی ابراز برائت و لعن شفاهی یا کتبی، شیعیان را از اطراف آنان پراکنده می ساختند[22] و در برخی موارد نیز که روش های علمی پاسخ گو نبود، به ابزارهای عملی روی آورده و حتی ممکن بود به قتل برخی از سردسته های جریان های انحرافی و چالش ساز دستور دهند. برای نمونه امام هادی (ع) در ادامه فعالیت امامان پیشین، با غالیان درگیر شد؛ زیرا در میان اصحاب او نیز افرادی از غالیان وجود داشتند. «احمد بن محمد بن عیسی» یکی از شیعیان دانشمند و معتدل که سخت به ائمه طاهرین (علیهم السلام) دلبسته و با هر گونه غلوّی در دین مخالف بود، نقل کرده که نامه ای از امام هادی (ع) پرسیدند: احادیثی را به شما و پدرانتان نسبت داده اند که دل ها از شنیدن آنها مشمئز می شود و بدان دلیل که این احادیث از پدران بزرگوارتان نقل می شود، جرأت ردّ آنها را به خود نمی دهیم. مثلا علی بن حسکه و سالم بن یقطین که خود را از موالی و منسوبان شما معرفی می کنند، نقل می کنند که در آیه (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکرِ) فحشا و منکر، اشاره به شخصی است که اهل رکوع و سجود نبوده است و منظور از زکات، مردی مشخص است، نه پرداخت مبلغی درهم و دینار و اموری از فرائض و سنن و معاصی را بر همین منوال تأویل می کنند. اگر مصلحت می دانید، این امر را برای ما روشن فرمایید و به پیروانتان منت نهاده، آنها را از منجلاب چنین تأویلات انحراف آمیز نجات دهید. آن حضرت در پاسخ نوشتند: «لیس هذا من دیننا فاعتزله»؛ این گونه تأویلات از دین ما نیست؛ از آن بپرهیزید.
مانند همین نامه از ابراهیم بن شیبه و سهل بن زیاد نیز روایت شده است؛ به طوری که پاسخ امام به یکی از آنها بسیار مفصل بوده و در آن، علاوه بر رد محمد بن حسکه و انکار ولایت و وابستگی او به خاندان رسالت، سخنان وی را باطل شمرده و شیعیان خود را به پرهیز از آنها امر فرموده است. حتی از آنها خواسته تا به هر کدام از این دو نفر دست یافتند، بی درنگ به قتلشان اقدام کنید. در روایت دیگری محمد حسکه و قاسم یقطینی از سوی امام لعن و نفرین شده اند.
علی بن حسکه، استاد قاسم شعرانی یقطینی بوده که او نیز از بزرگان غلات ومطرود ائمه طاهرین (علیهم السلام) است. حسن بن محمد بن بابای قمی و محمد بن موسی شریقی نیز از شاگردان علی بن حسکه بوده اند. از دیگر کسانی که مورد لعن امام هادی (ع) قرار گرفته اند، محمد بن نصیر نمیری و فارس بن حاتم قزوینی بودند. امام ضمن نامه ای که در آن از ابن بابای قمی بیزاری جسته اند، فرموده اند: «او گمان برده که من او را به نبوت برانگیخته ام و او باب من است!. . . اگر توانستید او را بکشید». [23]
2- نفوذ دادن یاران در ساختار حکومت برای کاهش فشارها
جاسم حسین می نویسد: سازمان امامیه (وکلا) به هواداران خود اجازه می داد تا در دستگاه خلافت عباسی کار کنند. از این رو محمد بن اسماعیل بن بری و احمد بن حمزه قمی مقامات والایی در وزارت اشغال کردند. [24] نوح بن درّاج، قاضی بغداد و پس از آن، قاضی کوفه بود. چون بستگان او از کارگزاران امام جواد (ع) بودند، عقیده خود را در طول اشتغال به این سمت پنهان داشت. [25] بعضی دیگر از امامیه مانند حسین بن عبدالله نیشابوری، حاکم بست و سیستان شد و حکم بن علیا اسدی به حکومت بحرین رسید. هر دو نفر به امام جواد (ع) خمس می پرداختند که حاکی از بیعت پنهانی ایشان با امام نهم است. [26]
3- حمایت محدود و غیر مستقیم از برخی قیام های ضدحاکمیت
با مطالعه دقیق جریان ها و قیام های این دوره، می توان دریافت که امامیه ادعای هر علوی که خود را قائم و مهدی موعود بداند، تکذیب کردند؛ ولی با بعضی از قیام های علویان که به ایشان وفادار بودند، همراهی نشان می دادند. همین امر، ما را به این حقیقت رهنمون می سازد که ائمه دو روش را برای رسیدن به اهداف حقه خود طرح ریزی کرده بودند: نخست، بر فعالیت های علمی، فرهنگی و مذهبی در میان مردم، بدون آن که خود را به ظاهر درگیر مسائل سیاسی کنند، همت گماشتند. دوم، بعضی از قیام های شیعیان که وفادار به خود بودند را پنهانی مورد حمایت قرار دادند. [27]
4- تقویت ارتباطات غیر مستقیم با یاران، با استفاده از سازمان وکالت
«سازمان وکالت» نهادی بود که به طور جدی از دوره امام صادق (ع) مشغول به فعالیت بود و تا پایان دوره غیبت صغرا فعالیت های آن ادامه داشت. با بررسی شواهد تاریخی چنین به دست می آید که سازمان وکالت از آغاز تا پایان فعالیت آن، کارکردهای گوناگونی داشته است که از آن جمله عبارت است از:
- دریافت، تحویل و توزیع وجوه شرعی؛
- رسیدگی به اوقاف؛
- راهنمایی و ارشاد شیعیان و مناظره با مخالفان؛
- ایفای نقش سیاسی سازمان وکالت؛
- ایفای نقش ارتباطی سازمان وکالت؛
- کمک به نیازمندان و حلّ مشکلات شیعیان.
در این میان می توان مهم ترین نقش سازمان وکالت را نقش ارتباطی آن دانست؛ زیرا بدیهی است شیعیانی که در نقاط دوردست می زیستند و گاه حتی برای یک بار نیز موفق به دیدار امام خویش نمی شدند، برای رفع نیازهای شرعی، مالی و. . . به وکلا یعنی واسطه های امام در شهرهای مختلف روی می آوردند. پرداخت وجوه مالی به وکلا، پرسش از مسائل شرعی، کلامی و اعتقادی، عرضه نمودن مکاتبات و نامه ها به محضر امام (ع) به واسطه وکلا و دریافت پاسخ، ارسال پیام های شفاهی و دریافت پاسخ آنها و امور دیگر، از جمله مواردی بود که وکلا به عنوان واسطه بین امام و شیعیان انجام می دادند. پیداست اگر «سازمان وکالت» در میان نبود، این امور معطل، و شیعیان بلاتکلیف می ماندند. اوج فعالیت های سازمان در این دوره و به ویژه دوره غیبت امام عصر (ع) قابل مشاهده است.
5- آماده کردن عملی و نظری شیعیان برای ورود به دوره غیبت
با توجه به علم ائمه (علیهم السلام) به غیبت امام عصر (عج)، امامان پیش از ایشان تمام تلاش خویش را برای آماده کردن شیعیان جهت ورود به این دوران به کار برده اند که گاه با تبیین علمی بوده و گاه از روش های عملی برای این منظور استفاده کرده اند. برای نمونه، کاری که امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) برای آماده سازی زمینه غیبت حضرت مهدی (عج) انجام دادند، افزایش گام به گام ارتباط شیعیان از پسِ پرده و حجاب و با واسطه در برخورد با شیعیان بود. این واقعیت با توجه به کلامی که مسعودی، در «اثبات الوصیه» آورده، به خوبی روشن می شود. وی می گوید:
امام هادی (ع) از بسیاری از موالیان خود، به جز معدودی از خواص، دوری می گزید و زمانی که امر امامت به امام حسن عسکری (ع) منتهی شد، آن حضرت از پس پرده با خواص و غیر آنان سخن می گفت؛ مگر در اوقاتی که به قصد خانه سلطان سوار بر مرکب می شد.
گرچه کلام مسعودی، به خصوص در مورد امام عسکری (ع)، خالی از مبالغه نیست، ولی در مجموع، اثبات کننده مدعای ماست. نزدیکی عصر آن دو امام به عصر غیبت نیز می تواند مؤ ید صحت این مدعا باشد؛ چرا که پنهان شدن و غیبت ناگهانی امام معصوم (ع) میتوانست وضع دشوار و غیر قابل تحملی را برای شیعه پدید آورد.
به هر حال امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام)، هم به این دلیل که در پادگان نظامی سامراء زیر نظر حکام عباسی بودند و هم به این دلیل که در عصری نزدیک به عصر غیبت می زیستند، غالباً نسبت به شیعه پنهان بودند و غالب امور و ارتباط آنان با شیعیان از طریق مکاتبات، توقیعات و وکلا بود و به دلیل همین مکاتبات فراوان بود که برای مثال: احمد بن اسحاق قمی از امام عسکری (ع) طلب دست خطی می کند تا بدان وسیله، خط حضرت را از غیر آن بازشناسد.
چنین بود که شیعیان، دیدن آن حضرت و ملاقات با او را در مسیر رفت وآمد هفتگی آن بزرگوار به منزل خلیفه، مغتنم شمرده، در راه می نشستند و منتظر آن حضرت می ماندند. از جمله این دیدارها، ملاقات شخصی است که در دل، شبهه «ثنویت» داشته و امام هنگام بازگشت از منزل خلیفه، با انگشت سبابه اشاره می کند که: أحد أحد! او- خداوند- یگانه است.
شخص دیگری که در مسیر حرکت امام به سوی منزل خلیفه نشسته و قصد می کند تا با صدای بلند مردم را به امامت آن حضرت فرا خواند، اما حضرت با اشاره انگشت بر دهان مبارک، او را از این کار بازمی دارد. [28]
پی نوشت:
[1] . دکتراى تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى..
[2] . مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 463- 466..
[3] . براى نمونه ر. ک: مروج الذهب، ج 4، ص 53؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 452..
[4] . الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 451.
[5] . جبارى، تاریخ عصر غیبت، ص 64. لازم به گفتن است از منبع حاضر براى نگارش این مقاله استفاده شایانى شده است..
[6] . سید محمد صدر، تاریخ الغیبه الصغرى، ص 350..
[7] . براى مطالعه بیشتر ر. ک: جبارى، تاریخ عصر غیبت، ص 64- 82..
[8] . تاریخ عصر غیبت، ص 94.
[9] . براى نمونه ر. ک: ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ص 96..
[10] . تاریخ عصر غیبت، ص 100..
[11] . مروج الذهب، ج 4، ص 81..
[12] . تاریخ عصر غیبت، ص 101..
[13] . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 220..
[14] . ر. ک: ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 407؛ کلینى، کافى، ج 1، ص 329؛ طوسى، الغیبه، ص 223..
[15] . جاسم حسین، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم( ع)، ص 83- 84..
[16] . توضیح اینکه اهل سنت از شیعه جدا شدهاند، مجال مفصل جداگانهاى مىطلبد که علاقهمندان مىتوانند به آثارى که در این باره نوشته شده، مراجعه کنند..
[17] . اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 396، به نقل از: تاریخ عصر غیبت، ص 84..
[18] . مروج الذهب، ج 4، ص 106؛ کافى، ج 1، ص 500..
[19] . مقاتل الطالبیین، ج 4، ص 411؛ بحارالانوار، ج 50، ص 127..
[20] . سید بن طاووس، کشف المحجة، ص 124..
[21] . مقاتل الطالبیین، ص 599، به نقل از: تاریخ عصر غیبت، ص 134..
[22] . مجموعه مفصل و جالبى از اینگونه مطالب در احتجاج مرحوم طبرسى و به نقل از ایشان و دیگر آثار در کتاب« تحفه امام هادى( ع)»، نوشته مرحوم سید محمد خادمى آمده است..
[23] . ر. ک: رجال کشى، ص 516- 518..
[24] . رجال نجاشى، ص 254..
[25] . همان، ص 80 و 98..
[26] . کافى، ج 5، ص 111؛ طوسى، الاستبصار، ج 2، ص 58، به نقل از: تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم( ع)، ص 79..
[27] . تاریخ عصر غیبت، ص 145..
[28] . بحارالانوار، ج 50، ص 393..
نظر شما