تاریخ نگاران عرب و فتنه کبرا (قسمت دوم)
مجله تاریخ اسلام نهم تیر ماه سال 1379 شماره دوم
نویسنده : ملحم عدنان محمد
مترجم: سیدعباس قدیمی نژاد
مقاله حاضر که ترجمه فصل اول از کتاب ((المورخون العرب و الفتنه الکبری)) می باشد به بحث و بررسی بحرانی می پردازد که در پایان خلافت عثمان, امت اسلامی را فرا گرفت.
قسمت اول مقاله به شرح حال, مستندات روایی, راویان و تحلیل مواضع فکری دو تن از تاریخ نگاران قرن دوم و سوم قمری به نام های بلاذری و یعقوبی اختصاص داشت که در شماره قبل به چاپ رسید. اینک قسمت دوم مقاله به موضوع فوق از دیدگاه دو تن دیگر از مورخان اسلامی یعنی صاحب ((الامامه و السیاسه)) و طبری می پردازد.
صاحب (الامامه و السیاسه(
مولف این کتاب مجهول و ناشناخته بوده ولی وفاتش در اواسط قرن سوم قمری واقع شده است. پاره ای از بررسی های جدید, انتساب این کتاب را به ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری (متوفای 276ق) اشتباه می دانند(1), زیرا اولا, منابعی که از تإلیفات ابن قتیبه یاد کرده اند هیچ کدام کتاب الامامه و السیاسه را به او نسبت نداده اند. ثانیا , منابع و روایات موجود در تإلیفات وی, با اسانید پراکنده در کتاب الامامه السیاسه اختلافات زیادی دارد که حاکی از عدم صحت انتساب این کتاب به ابن قتیبه است. ثالثا, تفاوت های روشنی میان شیوه نگارش ابن قتیبه و صاحب الامامه و السیاسه وجود دارد, زیرا ویژگی های نگارش ابن قتیبه چنین است: اختصار, اهمیت دادن به اسناد, به کار نبردن الفاظ مجهول در اسناد, تنوع موضوعات در تإلیفاتش, آوردن مقدمات طولانی که در آن ها شیوه و هدف تإلیف خود را شرح می دهد, و بالاخره سعی در انتقاد نکردن از خلفای عباسی. در حالی که ویژگی های الامامه و السیاسه با ویژگی های فوق متفاوت و بدین قرار است: سهل انگاری در اسناد, به کارگیری شیوه استناد جمعی در روایات به طور اساسی و با استفاده از لفظ ((ذکر کرده اند)), اهمیت دادن به اخبار مربوط به دستگاه خلافت, آوردن یک مقدمه کوچک به مقدار سه سطر حاوی حمد خدا و ثنای بر رسول خدا(ص), آوردن روایاتی با جمله های مبهم مثل ((از قول برخی از بصریان چنین ذکر کرده اند)), ((صاحب خبری که آن قوم را درک کرده و با آنان مصاحبت داشته چنین خبر داده است که. ..)), ((از قول برخی بزرگان چنین ذکر کرده اند)) و ((برخی از بزرگان چنین برای ما نقل کرده اند)) و بالاخره سعی درانتقاد از خلفای متإخر عباسی.
تفاوت های اساسی یاد شده به ما اطمینان می دهد که کتاب الامامه و السیاسه از آن مولف ناشناخته ای است که در اواسط قرن سون هجری می زیسته است. صاحب این کتاب, به حوادث دوره های تاریخی, از وفات پیامبر(ص) گرفته تا پایان فتنه امین و مإمون در سال 198ق می پردازد و در همه آن ها توجه اصلی خود را به تحولات و کشمکش های مربوط به دستگاه خلافت متمرکز کرده است; از قبیل: حوادث سقیفه, کشته شدن عثمان, جنگ جمل و صفین, ذکر بیعت با یزیدبن معاویه و مخالفان وی, ماجرای آشوب هایی که در پایان حکومت امویان به وقوع پیوست, شرایط حاکم بر انتشار دولت عباسیان, اعمال خلفای عباسی به منظور جا انداختن و تثبیت حکومتشان و بالاخره پایان دادن عباسیان به شورش هایی که علیه آن ها به پا می شد.
وی توجهی به ذکر فتوحات و پیروزیهای اسلامی نداشته است, به جز پیروزی موسی بن نصیر در مغرب و اندلس. هم چنین درباره زندگی خلفا یا عملیات اداری, اقتصادی, فرهنگی و اجتماعی دوران ایشان هیچ گونه گزارشی ارائه نکرده است. وی منحصرا به موضوع پیروی از دستگاه خلافت پرداخته و تحولات و حوادث مربوط به آن را مورد بحث قرار داده است.
صاحب الامامه و السیاسه اشاره می کند که محور اصلی حرکت تاریخ اسلامی در طول این مدت, موضوع خلافت و کشمکش برای دستیابی به آن بوده است, لذا از بررسی دوران رسالت پیامبر(ص) پرهیز نموده و آن را یک حکومت خالص دینی که مجالی برای مناقشه در آن نیست, محسوب می کند. وی توضیح می دهد که سرچشمه اصلی درگیریهای مربوط به خلافت, تنها منافع شخصی بوده نه مصالح دینی, لذا از بحث در مورد حوادث رده در زمان ابوبکر چشم پوشی می کند; چون ارتداد برخی از اعراب را در زمان ابوبکر حرکتی برای فرو پاشی دین جدید اسلامی تلقی می کند نه حرکتی برای جنگیدن با حاکمیت وقت یا کسب خلافت.
وی تإکید می کند که خلافت یک بنیان عربی خالص است, که هم حمایت علما از آن ضروری است و هم استفاده از نظریات و تجارب آنان لازم می نماید و در شرح آن می گوید: اساسا یکی از علل فروپاشی خلافت اسلامی, تسلط یافتن غیر اعراب بر آن بوده است, لذا تإلیف کتابش را در آغاز تسلط ترک ها برخلافت متوقف می سازد و آن را چنین به پایان می برد:
... اکنون به عصر هارون رشید رسیده ایم و در پایان دولت وی از نوشتن باز ایستادیم, چون در پی گیری اخبار بعد از هارون و نقل مطالبی درباره آن چه خلفا انجام داده اند, و یا آن چه در عصرشان به وقوع پیوسته است, دیگر فایده چندانی نمی بینیم, زیرا اینک که دولت عباسیان به پایان رسیده و چند بچه بی نام و نشان حکومت را به دست گرفته اند, ملحدان عراق نیز بر عباسیان چیره شده و آنان را به سوی هر دیوانگی سوق داده و در هر کفری داخل کرده اند و عباسیان, دیگر نیازی به علما و سنن اسلامی احساس نکرده بلکه مشغول لهویات خود شده اند و با تکیه بر نظریات خویش از علما روگردانیده اند.(2)
صاحب الامامه و السیاسه حوادث فتنه عثمان را به صورت مفصل آورده است و در انتخاب اخبار آن دقت لازم را نموده تا دیدگاه های خویش را در برابر دستگاه خلافت ارائه دهد. وی گر چه میل چندانی به شیوه سال نگاری حوادث در گزارش های خود ندارد, اما در ذکر تفصیلات فتنه تا اندازه ای جنبه زمانی و تسلسل سال های حوادث را رعایت می کند. وی مهم ترین تحولاتی را که در طول این مدت دامنگیر امت اسلامی بوده است, فقط در چهارچوب حاکمیت خلفا بحث می کند. مباحث او از این قرار است: ذکر فتنه در عصر خود عثمان به صورت مختصر و کوتاه, بررسی انتقادات علیه خلیفه, موضع گیری تعدادی از صحابه در برابر آن, تحولات مربوط به محاصره عثمان و کشته شدنش, بیعت با علی (ع) و موضع گیری برخی از صحابه در برابر آن, شورش عایشه و طلحه و زبیر علیه علی(ع) و رفتن آنان به سوی بصره, مقدمات و نتایج جنگ جمل, شرح مفصل حوادث و درگیریهای بین اردوگاه علی(ع) و معاویه, موضع گیری معاویه در برابر علی(ع) و بیعت با او, موضع گیری علی(ع) در برابر معاویه, ذکر تفصیلات دقیق جنگ صفین, ماجرای بالا بردن قرآن ها و حکمیت, برخورد علی(ع) با خوارج و کشته شدنش به دست آنان, و بالاخره عقب نشینی حسن بن علی(ع) از خلافت به نفع معاویه.
در کتاب الامامه و السیاسه روایاتی که دارای اسناد کاملی باشند بسیار محدود و اندک اند, در عین حال در جای مشخصی متمرکز نشده بلکه پراکنده و جدا از هم هستند. البته بیشتر آن هادر خلال بحث از ابوبکر و عمر به هنگام خلافتشان, و نیز هنگام بحث از اخبار دولت عباسیان مطرح شده اند, ولی در بحث از دوره های دیگر, شیوه استناد جمعی به کار رفته است که با تعبیرات ((ذکر کرده اند)) و ((گفته اند)) مشخص می گردد. ظاهرا به کاریگیری شیوه استناد جمعی در آن زمان, به خاطر ثبات و معروفیت روایات مذکور بوده است.
صاحب الامامه و السیاسه روایات خود را مستقیما از چند راوی اخذ کرده است که عبارت اند از: ولید بن مسلم دمشقی (محدث و غزوه نویس, متوفای 195ق), سعید بن حکم بن محمدبن سالم, ابو محمد جمحی (ابن ابی مریم) مصری (محدث, متوفای 224ق) , سعید بن عفیر (وی از مطلع ترین افراد به انساب, اخبار گذشته, وقایع عرب و تواریخ بوده است, متوفای 226ق), محمدبن صباح, ابوجعفر بغدادی (محدث, متوفای 227ق), یحیی بن عبدالحمید حمانی کوفی (محدث, متوفای 228ق) , زهیر بن حرب, ابوخیثمه(محدث بغداد, متوفای 234ق), عبدالله بن محمد, ابوبکر بن ابی شیبه کوفی (محدث, متوفای 235ق), ابراهیم بن مالک بن یهوذا, ابن اسحاق بزار(محدث, متوفای 264ق) , محمدبن اسحاق بن جعفر صاغانی(محدث و ساکن بغداد,متوفای 270ق), احمدبن عبدالجباربن محمد ابوعمر کوفی (محدث ساکن بغداد, متوفای 271 یا 272ق), عباس بن محمد بن حاتم بن واقد, ابوالفضل دوری از موالی بنی هاشم (محدث و اخباری , متوفای 271ق), حسن بن مکرم بن حسان, ابوالعلإ بزاز (محدث و فقیه, متوفای 274ق) و سری بن یحیی, ابو عبیده (محدث, متوفای 274ق). هم چنین صاحب الامامه و السیاسه برخی از مدارک خود را از تإلیفات افراد زیر اخذ کرده است: محمدبن سیرین (محدث و ماهر در واجبات, قضاوت و ریاضی, متوفای110ق), لیث بن سعد (فقیه, قاری, نحوی و محدث, متوفای 175ق), مدائنی (متوفای 225ق) و بالاخره جعفر بن محمد بلخی, ابومعشر (ستاره شناس, متوفای 272ق).
بررسی منابع مورد استناد الامامه و السیاسه نشان می دهد که مولف آن به محدثان, فقیهان, اخباریان و نسب شناسان که تعدادی از آنان اهل فقه و حدیث نیز بوده اند رجوع کرده است. ظاهرا وی روایات خود را مستقیما از منابع متنوعی اخذ کرده, زیرا در طلب علم به مدینه, مصر و مغرب نیز سفر کرده بود, لذا برخی از روایاتش را چنین استناد می دهد: ((برخی از اهل مدینه برای من نقل کرده اند)) و برخی روایات را نیز از ((برخی بزرگان مغرب)) و ((برخی بزرگان مصر)) اخذ نموده است.
صاحب الامامه و السیاسه در بررسی حوادث فتنه عثمان فقط به سه مورد آن تصریح می کند: اول, انتقادات مردم علیه عثمان که با جمله ((ابن مریم و ابن عفیر برای ما چنین نقل کرده اند)) شروع می شود. دوم, حوادثی که پس از رسیدن خبر مرگ عثمان به معاویه رخ داده است که با جمله ((ابن عفیر چنین ذکر کرد)) آمده است. سوم, حوادث مربوط به کشته شدن علی(ع) که با جمله ((مدائنی گفته است)) آغاز می شود. وی در ضمن بررسی های خود, 107 بار کلمه ((ذکر کرده اند)) و پنج بار کلمه ((گفته اند)) را آورده که حاکی از استناد جمعی آن ها است و برای تجسم بخشیدن به آن ها به مدارک شفاهی و نوشتاری رجوع کرده است.
ماهیت فتنه عثمان در نزد صاحب الامامه و السیاسه همچون قطعات متکامل ادبی می نماید که دارای زبانی مستحکم و خالی از هرگونه کاستی و اشتباه بوده و از یک حس ادبی روشن برمی خیزد. نوشتن و جمعآوری چنین نمایشی ممکن نیست مگر برای شخصی ادیب یا کسی که به هر حال ارتباطی با ادبیات دارد. هم چنین می توان تحت عنوان مسئله فتنه به منبع مهمی از نامه ها و خطبه ها دست یافت, که مولف کتاب از آن ها به صورت یک ابزار موفق در طرح و بررسی حوادث فتنه سود جسته است, زیرا کتاب وی حاوی 79 نامه, 87 خطبه, سی ضرب المثل, سیزده بیت شعر, شش آیه قرآن, دوازده حدیث نبوی و بالاخره سه مدرک تاریخی است.
وی تحولات مربوط به فتنه عثمان را بدون پرداختن به گزارش های متضاد آن, مطرح می سازد, چنان که اخبار منقول وی خالی از هرگونه اظهار نظر یا انتقاد صریحی می باشد. لذا نمی توان به تمایلات یا ارزیابی های وی درباره رویدادهای فتنه پی برد و طبعا برای به دست آوردن مواضع او لازم است که به نحوه گزینش اخبار و روایات او توجه کنیم. پس صحیح نیست که بگوییم: ((وی هیچ گونه گرایش و تمایلی به جریانات سیاسی یا دینی نداشته است و گزینش او در روایات صرفا برای روشن کردن مطلب بوده و از هیچ تمایل مشخصی یا طرز فکر معینی سرچشمه نگرفته است))(3) و یا بگوییم: ((کتاب وی بیشتر شبیه خلاصه کردن دسته ای از روایات است که از یک تازه کار سر می زند و یا از معلمی که آن ها را برای دانش آموزان خود گرد آوری می کند)).(4) بلکه صحیح تر این است که بگوییم وی مواد مورد بحث خود را در ضمن یک خطمشی دقیق انتخاب کرده است, تا مواضعش را درباره کشمکش های مربوط به خلافت نمایان سازد. لذا به شدت از دستگاه خلافت دفاع می کند و در نتیجه, به لحاظ تعدد طرف های درگیر, مواضع وی نیز متعدد و متغیر می گردد, زیرا از طرفی, از سیاست عثمان در برابر منتقدانش دفاع می کند و خلافت وی را مشروع و احترامش را واجب می داند, اما از طرف دیگر, به هرگونه شورشی علیه علی(ع) اعتراض کرده و آن را به هیچ وجه نمی پذیرد. سپس از خلافت حسین بن علی(ع) با احترام یاد می کند, ولی در عین حال از انتقال قدرت به معاویه یاد کرده و آن را نیز مشروع دانسته و احترام و قدردانی از آن را واجب می داند.
تلاش های صاحب الامامه و السیاسه مبنی بر دفاع از دستگاه خلافت, موجب شده که وی به موضع گیریهای متناقضی دست بزند, از قبیل: تإیید همزمان امویان, شیعیان و عباسیان. ولی این اشارات وی تا اندازه ای متغیر و بی ثبات نیز هستند.
طبری (متوفای 310ق)
الف ـ زندگی و رشد علمی
1) نسب و محل ولادت
وی محمد بن جریر بن یزید بن کثیر است(5) و گفته شده نامش خالدبن غالب(6) می باشد و با این که به خاطر طلب علم و تإلیف و تدریس هرگز ازدواج نکرد, اما کنیه ابوجعفر را برای خود انتخاب نمود(7), زیرا می خواست به آداب اسلام و سنت پیامبر(ص) که مردم مسلمان را به اخذ کنیه تشویق می نمود, عمل نماید. طبری در سال 224ق و گفته شده 225ق در آمل یکی از شهرهای طبرستان(8) به دنیا آمد, لذا لقب آملی یا طبری را نیز پیدا نمود. اما لقب طبری مشهورتر است و گفته شده که وی را بغدادی نیز می خوانده اند, چون تا هنگام وفات در شهر بغداد سکونت داشته است.(9)
بروکلمان تنها کسی است که اصالت وی را فارسی می داند, به این علت که ((... وی به سازگار کردن و تطبیق میان اخبار آغاز آفرینش که از کتب مقدس به دست آمده, و اخبار افسانه ها و اساطیر فارسی اقدام نموده است)).(10) اما تکیه بر این دلیل, درست نیست, زیرا طبری عمل سازگار کردن و تطبیق را نه فقط روی اساطیر فارسی, بلکه میان اخبار آغاز آفرینش و اساطیر بیزانسی نیز اجرا نموده است.
اما این که بروکلمان برای تإیید نظریه خود یعنی عجمیت طبری به تولد وی در شهر آمل طبرستان استناد می کند به هیچ وجه مورد قبول نیست, زیرا مسلمانان 195سال پیش از تولد طبری, در سال 29ق وارد این مناطق شده بودند و این مناطق پس از چندی محل مهاجرت های گسترده اعراب گردیده بود. علاوه بر این ها طبری یکی از بزرگ ترین حامیان امت و لغت عربی در تإلیفات خود می باشد و این سخن که هر کس دارای لقب عجمی باشد پس عجمی محسوب می شود, اشتباهی است که برخی از پژوهشگران ـ بر این اساس که اکثر علمای اسلامی در عصر عباسیان از عجم بوده اند ـ مرتکب آن شده اند.
طبری در میان خانواده ای با تقوا و دانشمند پرورش یافت و در آغوش پدری تربیت شد که رعایت حال فرزندش را نموده و به او اهمیت می داد. پدرش وی را در حالی که هنوز کودکی خردسال بود به طلب علم و صرف کردن وقتش در راه آن تشویق نمود. او نیز قرآن را در هفت سالگی حفظ کرد و در هشت سالگی امام جماعت گردید و در نه سالگی نوشتن حدیث را آغاز کرد.(11) هم چنین پدرش وی را در حالی که تنها دوازده سال داشت به سفرهای علمی تشویق نمود و گفته شده وی در این هنگام بیست سال داشته است.(12) گفته اند پدرش در طبرستان به کار تجارت اشتغال داشته و صاحب باغی بوده است که طبعا می توانسته هزینه فرزندش را هر جا که باشد تقبل کند.(13)
طبری در میان مراکز علمی گوناگون عصرش از قبیل ری, بغداد, بصره, واسط و کوفه به سفرهای علمی پرداخت و سپس در سال 256ق و گفته شده سال 263ق رهسپار مصر گردید و در مسیر خود از دمشق و بیروت نیز دیدن کرد. سپس دوباره به بغداد بازگشت و از آن جا نیز در سال 290ق راهی طبرستان شد. اما طولی نکشید که برای بار سوم به بغداد بازگشت, و در فضای وسیع آن استقرار یافت و خود را وقف قرائت و تإلیف و تدریس نمود.
2) اساتید
وی علوم خود را نزد شماری از اساتید فرا گرفت که برخی از چهره های برجسته آنان در شهر ری عبارت بودند از: محمدبن حمید بن حیان, ابو عبدالله رازی (متوفای 248ق) که از وی حدیث اخذ کرده است, محمدبن مقاتل رازی(متوفای 248ق) که از وی فقه عراق را اخذ نموده است و بالاخره احمد بن حماد بن سعد, ابو محمد انصاری رازی دولابی (متوفای 296ق) که از کتاب وی, المبتدإ و المغازی, مطالبی را اقتباس نموده است. و در بصره از افراد زیر اخذ حدیث کرد: عمران بن موسی بن حبان قزاز لیثی, ابوعمر بصری(متوفای بعد از سال 240ق), محمدبن عبدالاعلی صنعانی, ابوعبدالله بصری(متوفای 245ق) و بالاخره احمد بن مقدام بن سلیمان بن اشعث بن اسلم عجلی بصری(متوفای 253ق) و در کوفه از ولید بن شجاع بن ولید بن قیس سکونی, ابوهمام کندی ابن ابی بدر کوفی(متوفای 243ق), اسماعیل بن موسی فزاری ابومحمد (یا ابواسحاق) کوفی(متوفای 245ق), محمدبن علإ همدانی, ابوکریب کوفی(متوفای 248ق) و بالاخره هنادبن سری بن مصعب سری تمیمی دارمی(متوفای 291ق) روایاتی را دریافت و در بغداد احادیثی را از احمد بن منیع, ابوجعفر بغوی بغدادی (متوفای 244ق), اسحاق بن ابی اسرائیل ابراهیم بن کامجرا, ابویعقوب مروزی(متوفای 245ق), حسن بن محمد بن صباح, ابوعلی بغدادی زعفرانی(متوفای260ق) استماع کرد و شعر شاعران را نزد احمد بن یحیی بن زید بن یسار (ثعلب) ابو العباس(متوفای 291ق) فرا گرفت و فقه شافعی را نیز نزد حسن بن احمد بن یزید بن عیسی بن فضل بن بشار, ابو سعید اصطخری(متوفای 328ق) درس گرفت و در شام از ابراهیم بن یعقوب سعدی حافظ, ابو اسحاق جوزجانی(متوفای 259ق) حدیث اخذ کرد, چنان که علم حروف را از عباس بن ولید بن مزید عذری, ابوالفضل بیروتی(متوفای 270ق) فراگرفت و در مصر از یونس بن عبدالاعلی, ابوموسی صدفی مصری(متوفای 264ق) علم قرائت را فرا گرفت, چنان که از سعدبن عبدالله بن عبدالحکم, ابوعمر فقیه مالکی(متوفای 268ق), فقه مالک را درس گرفت و نیز فقه شافعی را از ربیع بن سلیمان بن عبدالجبار بن کامل, ابو محمد از موالی بنی مراد(متوفای 270ق) اخذ نمود.
ملاحظه می شود که اکثر اساتید طبری از محدثان, فقیهان, قاریان, لغت دانان و نحویانی هستند که در تشکیل شخصیت علمی وی تإثیر به سزایی داشته و از فرهنگ بالای او پشتیبانی کرده اند, لذا طبری توانست یکی از بزرگان عصر خود گردد و ریاست مرکز مهمی را میان آنان به عهده گیرد. وی از برجسته ترین علمای عراق, مصر و شام کسب علم و فیض نموده و تلاش می کرد از مذاهب گوناگون فقهی عصرش اطلاع حاصل کند. البته اساتید وی در باب اخبار و تاریخ, کمتر متخصص و یا مشهور بودند, اما اکثر آنان به خصوص از علمای علوم دینی به شمار میآمدند. ظاهرا تلاش اصلی طبری روی جنبه های دینی بود و تحقیقات تاریخی وی در واقع تکمیل کننده آن بوده است.
3) ویژگی های اخلاقی
طبری یکی از زاهدترین و امین ترین علما محسوب شده و ((از دنیا و اهلش روگردان بوده و خود را بالاتر از آن می دانست که ذلیل دنیا گردد))(14) و در راه خدا و حقیقت, از سرزنش احدی نمی هراسید. در حالی که در این راه ((از افراد نادان, حسود و بی دین آزارها و زشتی ها دید)).(15) طبری برای کسب مال و تحصیل رزق هرگز بر درآستان خلفا و امیران و وزیران زانو نزد, حتی می گوید: ((هزینه ارسالی پدرم تا مدتی به تإخیر افتاد, لذا برای تهیه غذا ناچار شدم جیب های پیراهنم را بفروشم)).(16) در منابع تاریخی آمده است: وی هدایای مکتفی خلیفه عباسی(متوفای 295ق) و وزیرش عباس بن حسن بن ایوب جرجائی یا مادرانی(متوفای 296ق) و نیز هدایای والی شهر موصل ابوالهیجإ عبدالله بن حمدان بن حمدون ثعلبی عدوی(متوفای 317ق) را رد کرد و نپذیرفت. چنان که منصب قضا و رد مظالم را نیز در عصر مقتدر عباسی(متوفای 320ق) به عهده نگرفت.(17)
4) اوضاع اجتماعی
دوره ای که طبری در آن می زیست مملو از اختلافات مذهبی و آشوب های سیاسی بود, که انگ زدن و متهم کردن افراد به بدعت یا تشیع, سکه رایج آن عصر بود. خصوصا در میان علمای همطرازی که نظریه های مختلف علمی داشتند. حنابله آن عصر طبری را متهم به تشیع نموده بودند, چرا که وی در کتاب اختلاف الفقهإ از ذکر نام احمدبن حنبل(متوفای 241ق) به عنوان یک فقیه, خودداری نموده و او را تنها یک محدث محسوب کرده بود. این امر به دشمنی حنابله و تعصب آنان علیه طبری منجر شد. هم چنین رد کردن ((حدیث جلوس)), اوضاع را وخیم تر کرد, زیرا حنابله درباره این آیه قرآن که ((ای پیامبر پاره ای از شب را به عبادت برخیز, امید است که خدا تو را به مقام پسندیده ای برانگیزاند))(18) عقیده داشتند که خداوند در روز قیامت به پاداش شب زنده داری و عبادت پیامبر(ص) همراه او بر عرش می نشیند. اما وقتی دیدند طبری این حدیث را رد کرده است, او را به رافضی گری متهم کرده و مردم را علیه او تحریک نمودند, و حتی در مسجد به طرف او شیشه های جوهر پرتاب کردند(19); به ویژه این که تعداد حنابله بغداد در این دوره به هزاران می رسید, زیرا مردم به خاطر موضع گیری ابن حنبل درباره خلق قرآن, در زمان مإمون(متوفای 218ق) و معتصم عباسی (متوفای 227ق) اغلب به مذهب وی گرویده بودند.
حنابله خانه طبری را سنگ باران کرده و از ورود شاگردانش به داخل خانه جلوگیری نمودند, به طوری که ((نازوک, صاحب شرطه وقت, با ده ها هزار سرباز به محافظت از طبری در برابر مردم پرداختند))(20) اما ((حنابله در حق او ظلم کردند))(21) و طبری در خانه اش خلوت گزید و برای آنان کتابی به نام الاعتذار نگاشت تا مذهب احمد حنبل و عقاید وی را توضیح داده و تمایل خود را به ابن حنبل ابراز نماید که در همان کتاب از کسانی که وی را متهم کرده و عقیده دیگری را به او نسبت می دهند, به شدت انتقاد کرده است.
البته جدال های فقهی طبری با استادش داود بن علی بن خلف اصبهانی, ابوسلیمان, ملقب به ظاهری(متوفای 270ق) در متهم شدن وی به رافضی گری سهیم بوده است, زیرا طبری کتابی به نام الرد علی ذی الاسفار نگاشت و در آن اجتهاد و تفسیرهای استادش را درباره عقاید اسلامی, مورد انتقاد قرار داد. به دنبال این عمل, فرزند ((ظاهری)) یعنی محمدبن داود, کتابی مشابه, به نام الانتصار من محمدبن جریر نگاشت تا مواضع پدرش را تقویت و پشتیبانی نماید. وی در این کتاب, طبری را به رافضی گری و ارتکاب اعمال زشت متهم نمود. مردم عوام نیز این حرف ها را از او گرفته و آن را دائما دهان به دهان تکرار می کردند.
عامل دیگری که اتهام رافضی گری طبری را تقویت کرد تصحیح حدیث غدیرخم(22) توسط وی بود. دشمنان او از همین موضوع بهره برداری کرده و اقدام به وارد کردن اتهامات علیه او نمودند, به طوریکه او را رسوای شهر نموده و به عقاید وی ناسزا می گفتند. ابن حجر (متوفای 852ق) در این باره تإکید می کند که ((وی را متهم به تشیع کردند چون حدیث غدیرخم را صحیح دانسته بود))(23) در حالی که طبری در این حدیث نظری مخالف با شیعه نیز داشت.
به نظر می رسد خلط و اشتباه اسمی بین امام طبری با محمدبن جریر بن رستم طبری (متوفای 310ق) که امامی و رافضی بود, نقش مهمی در پخش شدن این اتهامات داشت. برخی از بررسی های جدید علل دیگری را برای متهم شدن طبری به تشیع افزوده اند, از قبیل این که: وی اساسا دارای مذهبی مستقل و جداگانه بود و از هیچ یک از مذاهب معروف فقهی پیروی نمی کرد, علاوه بر این که وی از اهالی شهری بود که معروف به تشیع بودند, و نیز نزد استادانی همچون محمدبن حمید رازی(متوفای 230ق) که خود متهم به رافضی گری بوده, شاگردی کرده است و هم چنین در تفسیر خود به اشعار شاعر شیعه, کمیت بن زید(متوفای 126ق) استناد نموده است.(24) اما این اسباب و علل به خاطر ضعف مستندات آن ها نمی تواند دلیل علمی شایسته ای برای اثبات تشیع طبری محسوب شود; خصوصا آن که مقایسه نظریات اساسی شیعه با آن چه طبری در تإلیفات خود آورده, حاکی از تفاوت بسیار زیادی بین افکار وی و افکار شیعه است.
5) تاریخ وفات
طبری در 23 , 26 یا 28 شوال سال 310ق وفات یافت و ((از ترس مردم, وی را شبانه در بغداد دفن کردند, چون متهم به تشیع بود... و هیچ کس را هم خبر نکردند))(25) و گفته شده است وی در روز روشن دفن گردید(26) و جمعیت بسیار زیادی که تعداد آن ها را تنها خدا می داند, برای مراسم تشییع او جمع شدند و به مدت چندین ماه, شب و روز بر قبرش نماز خوانده می شد.(27)ولی اطلاعات دیگری اشاره می کند که وی در سال 311 یا 316ق وفات یافت.
6) شهرت
ابن خلکان(متوفای 681ق) روایتی را نقل می کند که نشان دهنده شهرت طبری, خصوصا به عنوان یک مورخ می باشد و می گوید:
در مصر در قرافه صغرا(قرافه صغرا نام گورستانی است) در دامنه تپه المقطم قبری را دیدم که مردم زیارت می کردند و نزد سرش سنگی بود که بر آن نوشته بود: این قبر ابن جریر طبری است و مردم می گفتند که وی صاحب تاریخ است. در حالی که این مطلب صحیح نیست زیرا طبری در بغداد وفات یافته است. ... (28)
بسیاری از پیشوایان حدیث و فقه و ادبیات و تاریخ, مقام علمی, علو فرهنگی, سلامت دینی, تقوا, قوت اخلاص, صداقت و جلالت مقام و فضل طبری را ستوده اند. او ((علامه دوران, پیشوای عصر و فقیه زمان خود... در جمیع علوم از جمله علم قرآن, نحو, شعر, لغت و فقه بوده است))(29) و ((یکی از پیشوایان علما محسوب گردیده و به قول و گفته او حکم شده و به خاطر معرفت و فضلش به رإی او رجوع می شد. وی آن چنان به جمعآوری علوم پرداخته که در عصر خود همتایی نداشته است. او حافظ و آشنای به قرآن, تیزبین درمعانی, فقیه در احکام قرآن, دانشمند سنن و طرق آن, صحیح و سقیم آن, ناسخ و منسوخ آن, آگاه از اقوال صحابه, تابعین و مخالفین تابعین در احکام و مسائل حلال و حرام و بالاخره آگاه از حوادث اجتماع و اخبار آن بوده است)).(30) وی ((محدث, فقیه و قاری معروف و مشهوری بود)).(31) او را چنین توصیف کرده اند: ((از نظر فهم, توجه به علم و پژوهش علمی, برترین کسی است که تا به حال دیده ایم)). وی ((از برجسته ترین پیشوایان تفسیر, فقه و تاریخ است))(32) و از ((مجتهدینی است که از احدی تقلید نکرده است)).(33) و به عنوان ((فقیه دوران))(34), ((موثق, راستگو, حافظ قرآن, بزرگ در تفسیر, پیشوای در فقه و اجماع و اختلافات, علامه در تاریخ و حوادث اجتماع, آگاه از قرائات قرآن, لغت و غیره))(35) محسوب شده است.
در پایان, شاگردش عبدالعزیز بن محمد طبری منزلت و فرهنگ استادش را چنین خلاصه می کند:
وی مانند قاری ای بود که گویا جز قرآن چیزی نمی شناسد, و مانند محدثی بود که گویا جز حدیث نمی داند و مانند فقیهی بود که گویا جز فقه نمی فهمد و مانند نحویای بود که گویا جز نحو نمی داند و مانند ریاضی دانی بود که گویا جز حساب چیزی نمی شناسد. وی اهل عبادت و جامع علوم بود و هرگاه کتاب هایش را با کتاب های دیگران مقایسه کنی, کتاب های او را برتر و بالاتر خواهی یافت.(36)
7) تإلیفات
طبری 46 کتاب در علوم مختلف مانند: تفسیر, حدیث, قرائات, فقه و تاریخ, تإلیف نموده است و گفته شده: ((چهل سال درنگ نموده و هر روز چهل ورق می نوشته است))(37) و گفته اند:
گروهی از شاگردان طبری, روزهای عمر او را از زمان بلوغ تا وقت وفات که 86 ساله بود, محاسبه نموده و سپس آن را بر ورق های تإلیفاتش تقسیم کردند و به این نتیجه رسیدند که وی در هر روز چهارده ورق مطلب نوشته است. این توفیق برای هر کسی میسر نمی شود, مگر به لطف و عنایت الهی.(38)
طبعا دانش هایی که طبری در آن ها مهارت یافته یا تإلیف کرده تإثیر به سزایی بر تفسیر و تاریخ وی داشته اند. کتاب تاریخ الرسل و الملوک نمایان گر ترقی و اوج تاریخ نگاری مسلمین در دوره سازندگی است. مسعودی (متوفای 345ق) در این باره می گوید:
تاریخ ابو جعفر محمدبن جریر طبری که در میان تإلیفاتش می درخشد, و حجیم تر از تإلیفات و کتاب های دیگر وی است, حاوی انواع خبرها, آثار متنوع و علوم گوناگون بوده و کتابش پر فایده و حاصل آن سودمند است و چرا نباشد؟! در حالی که مولف آن فقیه عصر خود و عابد دوران خویش است.(39)
یاقوت حموی نیز درباره کتاب تاریخ طبری می گوید: ((این کتاب از نظر فضل و هوش یکی از کتاب های منحصر به فرد در دنیا است که جامع بسیاری از علوم مربوط به دین و دنیا می باشد)).(40) ابن خلکان(متوفای 681ق) نیز تاریخ طبری را ((صحیح ترین و مستدل ترین کتاب تاریخ)) می داند.(41)
طبری از سال 290ق شروع به نوشتن تاریخ خود کرد و در سال 303ق تإلیف آن را به پایان برد ولی در اواخر سال 302ق از نوشتن کتاب دست کشید و ((به اصحابش گفت: آیا می خواهید تاریخی درباره دنیا از زمان آدم تا الان بنویسیم؟! گفتند: چقدر می شود؟ طبری گفت: تقریبا سی هزار ورق. گفتند: این که عمر آدمی را قبل از به پایان رسیدن نابود می کند. طبری گفت: ((انالله و انا الیه راجعون)). عجب مصیبتی است! همت ها مرده اند! آن گاه تاریخش را تقریبا در سه هزار ورق خلاصه کرد)).(42)
کتاب تاریخ الرسل و الملوک از دو قسم تشکیل می شود:
بخش اول درباره حوادث پیش از اسلام است که از آغاز آفرینش تا بعثت پیامبر(ص) را بدین قرار در برمی گیرد: آغاز خلقت, هبوط آدم و حوإ و ابلیس, قصه قابیل و هابیل, شرح حال انبیا از قبیل: نوح, ابراهیم, لوط, اسماعیل, ایوب, شعیب, یعقوب, موسی, الیاس, داود, سلیمان, صالح, یونس, عیسی و محمد (ص) قبل از هجرت. سپس به تاریخ نگاری امت ها به قرار زیر پرداخته است: نخستین دوران فارسیان از منوچهر تاکسرا پرویز, حادثه ذیقار, یزدگرد پسر شهریار, ساسانیان(بخش عظیمی از کتاب درباره فارسیان است, زیرا وی به تإلیفات راویان درباره روابط اعراب و فارسیان نزدیک بوده است), اخبار بنی اسرائیل, پادشاهان روم از زمان مسیحیت, ذکر فهرستی حاوی نام شاهان و مدت حکومتشان, اخبار عاد, ثمود, طسم و جدیس و جرهم, شاهان یمن مثل تبع ها و دیگران, داستان جزیه إبرش با ((زبإ)) ملکه معروف, اخبار منذرها و غسان ها, و بالاخره ذکر اجداد پیامبر (ص) و بخشی از سیره وی پیش از بعثت.
اما بخش دوم کتاب منحصرا درباره اسلام و مسلمانان است که شامل سیره و تاریخ خلفا تا سال 302ق می باشد. این بخش از کتاب را می توان به سه جزء تقسیم کرد: الف ـ عصر پیامبر و خلفای راشدین; ب ـ دولت عربی در عصر امویان و ج ـ دولت عربی در عصر عباسیان.
هدف طبری از تإلیف تاریخش این بوده است که وحدت رسالت پیامبران و اهمیت تجارب و آگاهی های به هم پیوسته امت اسلامی را نشان دهد. طبعا این تجارب در رفتار امت, چه در حالت اتحاد و چه در حالت اختلاف, نقش بسیار مهمی دارد, زیرا همین تجارب و آگاهی ها است که رویدادهای تاریخی یک امت را تبیین می کند.
طبری در نوشته های خود به انسان و فعالیت های او اهمیت زیادی داده, چون این انسان است که حرکت تاریخ را می سازد. وی در مقدمه تاریخش می گوید:
من در این کتاب از مطالب زیر سخن خواهم گفت: شاهان هر زمان از آغاز آفرینش انسان ها تا زمان فنای آن ها که خبرشان به ما رسیده است, شاهانی که مورد لطف الهی قرار گرفته و سپاسگزار بوده اند, رسولان الهی, شاهان مسلط, یا جانشینان آنان, شاهانی که خدا در همین دنیا به فضل و نعمت های آنان افزوده است, و کسانی که خدا نعمت های خود را ذخیره آخرتشان قرارداده است, و آنانی که کفران نعمت کرده و خدا نیز آنان را از نعمت محروم گردانده و آنان را دچار مصیبت کرده است, و آنانی که کفران نعمت کرده و خدا آنان را دچار استدراج نموده و تا زمان مرگ و هلاکشان آنان را نعمت گیر نموده است. همه این افراد را همراه با حوادث زمانشان ذکر خواهیم کرد. (43)
وی در مقدمه تفسیرش می گوید:
ما برای شرح تإویلات قرآن و بیان معانی آن ـ ان شإ الله ـ کتابی جامع خواهیم نگاش که شامل اطلاعات مورد نیاز قرآنی بوده و از مطالب کتاب های دیگر کفایت کند و در همه این موارد به ذکر براهینی که امت بر آن اختلاف نظر دارند و نیز اختلاف آنان خواهیم پرداخت.(44)
با این حساب باید گفت طبری خواسته است تاریخ او تکمیل کننده تفسیرش باشد.
ب ـ مستندات و راویان
طبری درطرح حوادث فتنه به هفت منبع اساسی تکیه کرده است:
1) محمدبن مسلم بن شهاب زهری(متوفای 124ق)
طبری از او چهارده روایت اخذ کرده است که دو روایت درباره فتنه در زمان خود عثمان و پنج روایت مربوط به کشمکش بین اردوگاه علی (ع) و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و نیز هفت روایت از درگیری بین دو اردوگاه علی(ع) و معاویه سخن می گوید. این روایات, دارای دو آیه, دو حدیث نبوی, دو خطبه, یک نامه و سه بیت شعر است و همه آن ها مختصر و دارای موضوعی واحدند. دیدگاه اساسی طبری درباره حوادث فتنه, در روایات سیف بن عمر و ابومخنف تجسم پیدا می کند. اما با این همه, وی از خلال روایات زهری, اطلاعات پراکنده ای را اخذ نموده تا بتواند دیدگاه اهل مدینه را نیز در برابر حوادث فتنه منعکس سازد و با این عمل خواسته است برداشت دیگری را از حوادث فتنه ارائه دهد که ممکن است موید یا مخالف همان دیدگاه اساسی خود وی باشد.
روشن است که این روایات از مواضع عثمان و علی(ع) دفاع کرده و به شکل معتدلی, عایشه, طلحه, زبیر, محمد ابی بکر و بالاخره محمدبن ابی حذیفه را به خاطر نقشی که در ایجاد فتنه داشته اند, مورد انتقاد قرار می دهد.
طبری روایات زهری را از تإلیفات واقدی (متوفای 207ق) یا از طریق احمد بن زهیربن حرب بن شدادنسائی (متوفای 279ق) و عبدالله بن احمد بن شبویه مروزی یا از طرق ناشناخته مثل((کسی که خود از زهری شنیده بود, آن را برای من نقل کرد))(45) به دست آورده است.
2) عوانه بن حکم (متوفای 147ق)
طبری نه روایت از او اخذ کرده است که یکی از آن ها درباره کشمکش های میان اردوگاه علی(ع) و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و هشت روایت مربوط به درگیری میان اردوگاه علی(ع) و معاویه است. این روایات, در برگیرنده یک خطبه, یک نامه و سه بیت شعر است, که همگی مختصرند و درباره موضوع واحدی سخن می گویند.
طبری در خلال روایات عوانه, اطلاعات پراکنده ای از حوادث فتنه ارائه داده که مربوط به درگیری میان علی(ع) و معاویه است, و کاملا چنین به نظر می رسد که وی از روی این گزیده ها می خواهد دیدگاه های دیگری را ارائه دهد که با نظریه ابومخنف مخالف است و در واقع می خواهد به حوادث فتنه صورت متعادلی بخشد. طبری روایات عوانه را درباره تحولات فتنه در زمان خود عثمان و نیز درگیری بین اردوگاه علی(ع) و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر, نادیده گرفته است, زیرا برای تجسم بخشیدن به دیدگاه اساسی خویش نسبت به این حوادث, به روایات سیف بن عمر تکیه بیشتری کرده است.
طبری روایات عوانه را از تإلیفات هشام بن کلبی(متوفای 204ق), یا از طریق مدائنی(متوفای 225ق) به واسطه شاگردش عمربن شبه(متوفای 262ق) و یا از طریق زیادبن عبدالله بن طفیل بکائی کوفی(متوفای 283ق) به دست آورده است.
3) ابومخنف, لوط بن یحیی(متوفای 157ق)
طبری از وی 125 روایت اخذ کرده است که نه روایت درباره درگیری بین اردوگاه علی(ع) و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و 116 روایت مربوط به کشمکش های میان دو اردوگاه علی(ع) و معاویه است. این روایات 21 آیه قرآن, چهارده حدیث نبوی, 42 نامه, 47 خطبه, یک مدرک تاریخی و 101 بیت شعر در بردارند. همگی آن ها طولانی بوده و درباره موضوع واحدی سخن می گویند, به جز نه روایت که از چند روایت ترکیب شده و درباره موضوعات گوناگونی هستند.
طبری هنگام بررسی تحولات فتنه, به شکل متفاوتی به روایات ابومخنف استناد می کند. وی در مورد وقوع فتنه در زمان خود عثمان, هیچ روایتی از ابومخنف نیاورده در حالی که ابومخنف کتابی به نام الشوری و مقتل عثمان تإلیف نموده است. هم چنین روایات ابومخنف که درباره درگیری بین اردوگاه علی (ع) و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر بحث می کند بسیار اندک و بی ارتباط است. در حالی که وی کتابی درباره جنگ جمل تإلیف کرده است. ظاهرا طبری در حوادث این دوره, به طور اساسی به روایات سیف بن عمر اعتماد کرده تا نظر خاص خودش را از این حوادث منعکس سازد, چرا که روایات ابومخنف درباره درگیری بین دو اردوگاه علی(ع) و معاویه توانسته است چهره روشن و هماهنگی را از قضایا نمایان سازد و طبری نیز به طور اساسی بعد از اتمام نگارش جنگ جمل مستقیما به ابومخنف رجوع کرده و به وی استناد می کند تا باز هم به این وسیله بتواند دیدگاه خاص خویش را درباره این حوادث نشان دهد.
در این میان, روایات عوانه بن حکم, هشام بن کلبی, واقدی و مدائنی, اشکال و آرای دیگری را نشان می دهند. طبری درباره علت عدم استناد به برخی از روایات ابومخنف, چنین استدلال می کند:
... بین محمدبن ابی بکر و معاویه در زمانی که والی شد مکاتباتی در جریان بود که من ذکر آن ها را ناشایست می دانم. چون مطالبی را در بردارد که عموم مردم تحمل شنیدنش را ندارند.(46)
البته گفتنی است بررسی روایات ابومخنف درباره فتنه عثمان, حاکی از تمایل آشکار او به علویان است, زیرا وی از سیاست علی(ع) و منزلتش دفاع کرده و مخالفین وی را به شدت محکوم نموده, و عایشه و طلحه و زبیر و معاویه را مورد حمله قرار داده است و بلکه اساسا از امویان و سیاستشان انتقاد کرده و عیوب آنان را بر ملا ساخته است. طبری روایات ابومخنف را از تإلیفاتش یا از کتاب های هشام کلبی و یا از مدائنی به واسطه عمربن شبه به دست آورده است.
4) سیف بن عمر(متوفای180ق)(47)
ذهبی (متوفای 748ق) درباره وی می گوید: ((از اخباریان آگاه بود))(48) و ابن کثیر(متوفای 774ق) وی را ((پیشوای در علم تاریخ))(49) محسوب کرده است. ابن حجر(متوفای 852ق) نیز وی را ((رکن در علم تاریخ))(50) دانسته است. سیف از گروه بسیاری از صاحبان غزوات و اخباریان که نزدیک به منابع اخبار یا مطلع از آن ها بوده اند, روایت می کند. معروف است که وی از تاریخ اسلام اطلاع گسترده ای داشته است و از صاحبان سیره ها, وقایع و تإلیفات محسوب می گردد. محدثان, سیف را در باب احادیث, ضعیف دانسته و روایاتش را ((متروک))(51) و ((ساقط))(52) محسوب کرده اند و می گویند روایات وی ((چیزی نیست))(53) و روایات وی را در ضعف, به روایات واقدی شبیه می دانند(54), و تإکید کرده اندکه اگر چه برخی از احادیث وی معروف است اما اکثر آن ها ناشناخته و به ضعف نزدیک ترند تا صدق.(55)
محدثان سیف را صریحا متهم به جعل حدیث نموده(56) و ابن حبان (متوفای 354ق) وی را ((بی دین)) می خواند.(57) اما ابن حجر این اتهام را تإیید نکرده و گوید: ((ابن حبان درباره سیف زشت گویی کرده است)).(58) لازم به ذکر است که سخن گفتن درباره سیف به عنوان یک محدث با سخن گفتن درباره وی به عنوان یک مورخ, بسیار متفاوت است; او در اخبار خود احترام زیادی برای صحابه قائل بوده و توجه به وحدت کلمه مسلمانان داشته است. البته برخی از بررسی های جدید اشاره دارند که وی به روایات تاریخی خود درباب موضوعاتی مثل رده, فتوح و نقش عبدالله بن سبإ در ایجاد فتنه, اعتقاد و اطمینان کاملی نداشت و همین نکته ها موجب متهم شدن وی به جعل حدیث و تحریف تاریخ گردید.(59)
سیف در روایات خویش, دیدگاه عراقیان را در باب حوادث فتنه عثمان ارائه داده است و به طور عمومی و آشکار از عراق و به ویژه کوفه, خصوصا در خلال بحث از فتوحات مسلمین چه در عراق و چه در سوریه, جانبداری کرده است. هم چنین روایات وی تجلیل از قبیله تمیم را منعکس ساخته, و نقش مردان و رهبران قهرمان آن را در حوادث اسلامی برجسته نموده است که در مقدمه آن جنگ های مهم عراق مثل جسر, بویب در سال 13ق, قادسیه در سال 14ق, جلولإ در سال 16ق قراردارد. این اتهام, یعنی جانبداری از عراقیان, گرچه تا اندازه ای درست است, اما به شدت یا وسعتی که بررسی های جدید تصور کرده اند, نیست.
سیف, نقش فرمانده قبیله تمیم, قعقاع بن عمرو را در فتنه عثمان به خوبی نشان می دهد, که چگونه تلاش کرده تا وحدت مسلمین حفظ شود, و سعی کرده از خلافت عثمان حمایت کند و مردم را از شورش علیه او برحذر دارد. هم چنین توضیح داده است که قعقاع از علی(ع) پشتیبانی کرده و نزد طرف های درگیر جنگ جمل, از احترام خاصی برخوردار بوده است, به طوری که آنان برای اداره کردن مذاکرات صلح, به وی اعتماد کرده اند.
هم چنین سیف از حماسه های قهرمانانه قعقاع در جنگ جمل, وسعی او بر حفظ سلامت عایشه و منزلت وی نزد عایشه سخن گفته است. منابع, درباره روابط سیف با دولت امویان یا عباسیان مطلبی نگفته اند, به جز این که سلیمان بن هشام بن عبدالملک, والی رقه, در سال 120ق سیف را همراه قاضی شهر((رها)) زیدبن ابی انیسه به دربار خود فراخواند, زیرا می خواست توضیحاتی را درباره طلاق دادن همسرش از آنان جویا شود.
سیف به خاطر بیان دقیق خود درباره حوادث فتنه, آن هم به شکل مرتبط و مفصل, متمایز از دیگران است. شیوه بیانش از ویژگی توصیف, تبیین و حیات برخوردار است, اما به خاطر بی نظمی در ثبت زمان حوادث و تناقض برخی از روایاتش مورد انتقاد قرار گرفته است, لیکن مسئولیت این امر را نمی توان به عهده او گذاشت چون وی سعی می کرد اخبار را به همان نحوی که گردآوری کرده, ارائه دهد. بدین ترتیب چه بسا همین بی نظمی در تعیین زمان, دلالت بر بی غرضی, صداقت و دقت او داشته باشد. سیف به ذکر اسناد توجه نموده و آن ها را به کار گرفته است. وی پس از آن که روایات مختلف با مضمون واحد را درهم ادغام می نماید, احیانا پاره ای از آن روایات را عرضه می کند. قابل توجه است که وی در روایات خود از استناد جمعی استفاده زیادی کرده است, چنان که به استشهاد از آیات قرآنی و ایراد اشعار و خطبه ها در روایات خویش پرداخته است.
سیف دو تإلیف به نام های ((الفتوح الکبیر و الرده)) و ((الجمل و مسیر عایشه و علی)) دارد. گویا کتاب دیگری هم درباره فتنه یا یوم الدار و یا کشته شدن عثمان داشته باشد و یا شاید عنوان کتاب دومش به طور کامل چنین بوده ((کتاب الفتنه و الجمل و مسیر عایشه و علی)).
طبری درباره حوادث فتنه در زمان خود عثمان, از این کتاب, اخبار بسیاری را نقل کرده است که ممکن نیست سیف آن ها را در ضمن جنگ جمل تإلیف کرده باشد و نیز امکان ندارد بگوییم روایات فتنه در زمان خود عثمان, بخش اول از کتاب دومش را تشکیل می داده است, زیرا تفصیلات فتنه در زمان خود عثمان با حوادث جنگ جمل, مرتبط است. طبری در موارد بسیاری به روایات سیف استناد می کند, زیرا 746 روایت از وی اخذ کرده است که از اخبار سال 10ق (سالی که مسیلمه کذاب در آن سال ادعای نبوت کرد) تا حوادث سال 36 ق را (که در آن علی(ع) برای دعوت معاویه به اطاعت, جریر بن عبدالله بجلی را به سوی وی فرستاد) شامل می شود, و دیگر پس از آن هیچ روایتی از او نقل نمی کند.
طبری در حادثه رده منحصرا به روایات سیف رجوع می کند, در حالی که مورخان دیگری مثل واقدی و مدائنی وجود داشتند, که به داشتن اطلاعات وسیع درباره اخبار رده معروف بوده و حتی هر یک از آن دو کتابی درباره آن نوشته اند. هم چنین درباره حوادث و فتوحاتی که در دوران خلفای راشدین رخ داده, روایات سیف را ترجیح داده است. بدین سان طبری روایات سیف را از روایات ابومخنف, هشام بن کلبی, واقدی و مدائنی نیز برتر می داند. اما چرا طبری بر روایات سیف به این حد اعتماد می کند؟ به طوری که در تاریخ خود درباره حوادث سال 10 ـ 36 ق به جز چند روایت کوتاه, از روایات سیف استفاده کرده است, آن چنان که گویا کتاب تاریخ وی انعکاس کتاب های سیف است. آیا این موضوع به شهرت سیف و اطلاع وسیع او از تاریخ اسلام مربوط می شود؟ یا به این که وی از اخباریان قدیمی است که چهره دقیق وزنده حادثه را به تصویر کشیده اند؟ یا آن که طبری به روایات غیر سیف همچون امثال واقدی اطمینان کامل نداشته است؟
اسباب فوق گرچه تإثیر و اهمیت زیادی در انتخاب و ترجیح روایات سیف توسط طبری داشته اند, اما هیچ یک سبب اصلی نیستند, بلکه اتفاق نظر طبری و سیف در تفسیر حوادث صدر اسلام و سعی مشترک آنان در اظهار این حوادث و عنایت به آن و روشن کردن آن ها می تواند نقش اساسی در ترجیح طبری داشته باشد. بدین ترتیب طبری به روایات سیف به چشم یک منبع دست اول نگاه می کند که درباره این دوره مهم از تاریخ اسلامی به او اطمینان خاطر داده و نتایج حوادث آن را برایش خلاصه می کند. در حالی که از روایات منابع دیگر از قبیل: زهری, عوانه, ابومخنف, هشام بن کلبی, واقدی و مدائنی به عنوان عوامل تکمیلی بهره می جوید. طبری خود به این امر اشاره می کند که ((و اما غیر از سیف برخی گفته اند که...))(60) و ((اما سیف پس چنین روایت کرده است که...)).(61) اگر طبری به روایات سیف درباره فتنه عثمان اعتماد می کند به خاطر آن است که این روایات دیدگاه طبری را نمایان می سازند.
سیف, آشوب شهرها را برای کشتن عثمان, فقط به خاطر کسب منافع دنیوی دانسته و از مواضع برخی صحابه مثل محمدبن ابی بکر, عمار یاسر و محمدبن ابی حذیفه انتقاد کرده و مسئولیت تحریک مردم علیه خلیفه را به عهده آنان گذاشته است. وی تا حدی سعی می کند که نشان دهد صحابه ای مثل عایشه و طلحه و زبیر که به خونخواهی عثمان شورش نموده اند, مستحق سرزنش نبوده و از تهمت دست کشیدن از یاری عثمان مبرا بوده اند. چنان که اهل مدینه را در سکوت کردن نسبت به آن چه در شهرشان واقع شده است, مستحق سرزنش نمی داند.
سیف به شکل نمادین به پشتیبانی مردم از بیعت علی(ع) اشاره می کند و تإکید می نماید که ریشه فتنه, مردم فرومایه و مهاجران جدید در شهرها بوده اند در حالی که انسان هپی نوشت ها: 1. ابن قتیبه, المیسر و القداح, ص 26 مقدمه محب الدین خطیب و همو, المعارف, مقدمه ثروت عکاشه, ص56. 2. الامامه, ج 1, ص 451. 3. همان, ص 59, مقدمه سعید صالح. 4. جبرائیل جبور, ((کتاب الامامه و السیاسه. ..)), مجله الابحاث, سال 14, ج 3(1961), ص 341. 5. ابن ندیم, الفهرست, ص ;291 بغدادی, تاریخ, ج 2, ص 162 و ابن عساکر, تاریخ (مخطوط), ج 5, ص160 و 161. 6. ابن ندیم, همان; طوسی, الفهرست, ص 182 و حموی, معجم الادبإ, ج 6, ص 423. 7. حموی, همان, ص 434 و ابن حجر, لسان , ج 5, ص 102. 8. حموی, همان, ص 429 و ابن خلکان, وفیات الاعیان, ج 4, ص 191. 9. داودی, طبقات المفسرین, ج 2, ص 110. 10. بروکلمان, تاریخ الادب العربی, ج 3, ص 45 و ر.ک: احمد حوفی, تیارات ثقافیه بین العرب و الفرس, ص 274. 11. حموی, همان, ص 430. 12. ابن جزری, غایه النهایه, ج 2, ص 107. 13. ذهبی, تاریخ, ج 3, ص 285 و سبکی, طبقات الشافعیه, ج 3, ص 125. 14. حموی, همان, ص 438. 15. ابن کثیر, البدایه, ج 11, ص 157. 16. ابن عساکر, همان, ج 15, ص 163 و 169 و سبکی, همان. 17. ذهبی, سیر, ج 14, ص 275 و سبکی, همان. 18. اسرإ (17) آیه 79. 19. حموی, همان, ص 436 و ابن اثیر, الکامل, ج 7, ص9. 20. بغدادی, تاریخ, ج 2, ص ;164 ابن عساکر, همان, ص 164 و حموی, همان. 21. بغدادی, همان; حموی, همان, ص 425 و صفدی, الوافی, ج 2, ص 285. 22. متن حدیث از برإ بن عازب است که می گوید: ((با رسول خدا(ص) به سفری رفته بودیم پس در غدیر خم فرود آمدیم که ندا دادند: جمع شوید و وقت نماز نیز رسیده است. زیر دو درختی که در آن جا بود برای نشستن رسول خدا جارو شد پس ایشان نماز ظهر را خواندند. سپس دست علی را گرفت و فرمود: مگر نمی دانید که من بر مومنین, حتی از خودشان اولی ترم؟ گفتند: چرا همین طور است. پس دست علی را گرفت و گفت: هر آن کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. خداوندا دوستانش را دوست بدار و با دشمنانش دشمنی کن. راوی می گوید: سپس عمر, علی را دید و گفت: خوشا به حالت ای پسر ابوطالب که صبح کردی و شب کردی در حالی که مولای هر مرد مومن و زن مومن گردیدی)). (ر.ک: ابن حنبل, فضائل الصحابه , ج 2, ص 563-;569 مسلم, صحیح , ج 17, ص ;248 ابن ماجه, السنن, ج 1, ص 43) زمخشری گفته است: ((خم)) نام مرد رنگرزی بوده که آن غدیر معروف میان مکه و مدینه در جحفه به نام وی نامیده شده است (ر.ک: حموی, همان, ص 389). 23. ابن حجر, همان, ج 5, ص 100. 24. حبر یوسف, الاقوال, ص 9 و 54 و ر.ک: طبری, جامع البیان, ج 24, ص 40. 25. ابن جوزی, المنتظم, ج 13, ص ;217 حموی, همان, ص 423و427 و ابن اثیر, همان, ج 7, ص 9. 26. بغدادی, تاریخ, ج 2, ص 166. 27. همان, ص ;116 ذهبی, تاریخ, ج 23, ص 285 و سبکی, همان, ص 126. 28. ابن خلکان, همان, ج 6, ص 192. 29. ابن ندیم , الفهرست, ص 291 و حموی, همان, ص 425, 427, 437 و 438. 30. بغدادی, همان, ج 2, ص 163. 31. ابن عساکر, همان, ص 160 و حموی, همان, ص 432. 32. ابن خلکان, همان, ج 4, ص 191. 33. صفدی, الوافی, ج 2, ص 284 و 285. 34. حموی, همان, ص 427 و سبکی, همان, ص 123. 35. ذهبی, سیر, ج 14, ص 270 و 277 و حنبلی, شذرات, ج 4, ص 53. 36. حموی, همان, ص 438و439. 37. بغدادی, همان, ج 2, ص 163 و حموی, همان, ص 424. 38. حموی, همان, ص 426 و ;441 صفدی, همان, ص 258 و سبکی, همان. 39. مسعودی, مروج الذهب, ج 1, ص 15. 40. حموی, همان, ص 445. 41. ابن خلکان, همان, ج 4, ص 191. 42. بغدادی, همان, ج 2, ص ;163 حموی, همان, ص 425 و ذهبی, همان, ج 14, ص 274و275. 43. طبری, همان, ج 1, ص 6. 44. طبری, جامع البیان, ج 1, ص 4. 45. همو, تاریخ, ج 4, ص 430. 46. همان, ص 557. 47. ر.ک: یحیی بن معین, تاریخ, ج 2, ص 245 و بسوی, المعرفه, ج 3, ص 39 و 58. 48. ذهبی, میزان الاعتدال, ج 2, ص 255. 49. ابن کثیر, البدایه, ج 7, ص 247. 50. ابن حجر, تقریب, ج 1, ص 344 و 408. 51. رازی, الجرح و التعدیل, ج 4, ص 278 و ذهبی, همان. 52. ذهبی, تاریخ, ج 11, ص 162 و ابن حجر, تهذیب, ج 4, ص 260. 53. رازی, همان, ص 278 و ابن حجر, همان, ص 261. 54. رازی, همان و ذهبی, تاریخ, ج 11, ص 66. 55. رازی, همان و ابن عدی, الکامل فی ضعفإ الرجال, ج 3, ص 436. 56. ذهبی, همان و ابن حجر, همان, ص 460. 57. ابن حبان, المجروحین, ج 1, ص 435. 58. ابن حجر, همان, ج 1, ص ;344 محمدآل یاسین, نصوص الرده, ص 19-21 و مرتضی عسکری, بدالله بن سبإ, ص 26-28. Hinds , Martin , Sayt. B.Umar. p. 4. -59. * 60. طبری, تاریخ, ج 4, ص 354. 61. همان, ص 414و415. 62. همان, ص 244. 63. همان, ص 251, 307, 336, 421 و ج 5 , ص 66 و 71. 64. همان, ص 356. 65. همان, ص 242. 66. همان, ص 432 و ج 5, ص 40, 41, 73 و 74. 67. همان, ج 4, ص 434. 68. همان, ص 416, 418 و ج 5, ص 45 و 165. 69. همان, ج 4, ص 490-493. 70. همان, ص 566, 569 و 570 و ج 5, ص 11. 71. همان ج 4, ص 242, 264 ـ 266, 278, 279, 392 ـ 393, 400 و 515. 72. به عنوان مثال ر.ک: همان, ج 4, ص 247 ـ 248 و 556. 73. به عنوان مثال ر.ک: همان, ص 244, 251 و 256. 74. به عنوان مثال ر.ک: همان, ص 487. 75. به عنوان مثال ر.ک: همان, ص 287. 76. به عنوان مثال ر.ک: همان, ج 5, ص 140 و 160. 77. به عنوان مثال ر.ک: همان, ج 4, ص 246 و 247. 78. به عنوان مثال ر.ک: همان, ص 256, 267 و 322. 79. همان, ص 465 ـ 466, 486 و 487. 80. ر.ک: همان, ص 264 و 266 و ج 5, ص 133. 81. همان, ج 4, ص 7 و 8. 82. همان, ج 1, ص 8. 83. سخاوی, الاعلان, ص ;669 دوری, بحث, ص 55 و شاکر مصطفی, التاریخ و المورخون, ج 1, ص 259. 84. طبری, همان, ج 1, ص 232.
نظر شما