نقش صوفیان در تشکیل و تداوم حکومت بهمنیان
مجله تاریخ اسلام نهم فروردین ماه سال 1384 شماره بیست و یکم
نویسنده : محسن معصومی
ورود اسلام به جنوب هند در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری صورت گرفت. با این حال، این سرزمین از مدت ها پیش مورد توجه برخی از صوفیان مسلمان قرار گرفته بود که برای تبلیغ عقاید خویش به آن جا سفر کرده بودند. فتح دکن به دست مسلمانان و تأسیس حکومت بهمنیان به عنوان اولین حکومت مستقل مسلمان، باعث گسترش عقاید صوفیانه و نیز رشد فرقه های مختلف صوفیه گردید. صوفیان در این منطقه نفوذ و اعتبار فراوانی در میان گروه های مختلف اجتماعی پیدا کردند به طوری که پادشاهان بهمنی برای استقرار و تداوم قدرت خویش در دکن و نفوذ در میان مردم ناچار دست به دامان این گروه شدند و با نزدیک ساختن خویش به صوفیان از حمایت جدی مردم برخوردار گردیدند. صوفیان نیز فرصت پیش آمده را برای تبلیغ و گسترش آراء خویش مغتنم شمرده و به حمایت از بهمنیان پرداختند. این مقاله رابطه صوفیان و بهمنیان و نیز نقش صوفیان در تشکیل و تداوم حکومت بهمنیان را بررسی می کند.
مقدمه
حملات مسلمانان به جنوب هند در دوره سلطان علاءالدین خلجی (حک:(علامت اختصاری حکومت) 715-695) آغاز شد و در دوره محمد بن تغلق (حک: 752-725) مسلمانان همه این سرزمین را به تصرف خویش درآوردند. عواملی، چون ظلم و سخت گیری محمد تغلق به اتباع هندوی خویش در جنوب، انتقال پایتخت از دهلی به دولت آباد واقع در دکن، مهاجرت اجباری مردم به آن شهر و نیز ضعف حکومت محمد (در دهه های پایانی حکمرانی)، زمینه استقلال دکن به دست امیران و سرداران او را فراهم کرد. حسن کانگوی بهمنی، یکی از امیران محمد در دکن با ادعای انتساب به بهمن اسفندیار، پادشاه افسانه ای ایران، از فرصت پیش آمده به خوبی استفاده کرد؛ وی با حمایت و پشتیبانی دیگر امیران، پس از بسیج نیروها و تدارک چندین نبرد با محمد تغلق، در 748 بر شهر دولت آباد مستولی شده و نخستین حکومت مستقل مسلمان را در دکن بنیان نهاد. پس از وی، هفده تن از فرزندانش حدود 170 سال بر دکن فرمانروایی کردند. از این تعداد هشت تن در شهر «گلبرگه» استقرار داشتند. احمد اول (حک: 838-825ه )، نهمین سلطان بهمنی پایتخت خویش را به دلایلی به شهر «بیدر» منتقل ساخت و سایر سلاطین بهمنی نیز پس از وی در این شهر به حکومت پرداختند. انتقال مرکز حکومت از گلبرگه به بیدر، تبعات سیاسی، اجتماعی و مذهبی بسیاری به دنبال داشت و باعث افزایش نقش دانشمندان و وزیران ایرانی در شوؤن مختلف حکومت بهمنیان شد.
بهمنیان در سراسر حکومت خویش در گلبرگه و بیدر، توجه فراوانی به دانشمندان، صوفیان، ادیبان، شعراء، صنعتگران و سایر نخبگان اجتماعی به ویژه در میان ایرانیان داشتند و این امر باعث شد که در این دوره، بسیاری از دانشمندان و صوفیان، از ایران و سایر سرزمین های اسلامی به دکن مهاجرت و برخی از آنان، مشاغل و مناصب بالای سیاسی و اداری را تصاحب کنند. در این میان، نقش مهمی که صوفیان از فرقه های مختلف تصوف، در حمایت از بهمنیان داشتند، قابل توجه است. تلاش پادشاهان بهمنی برای نزدیک ساختن این صوفیان به خویش و کسب مشروعیت و مقبولیت در میان مردم، یکی از نمونه های جالب همکاری میان صوفی و سلطان را در این دوره رقم زد. تصوف در دکن پیش از بهمنیان
«دکن» سال ها قبل از هجوم لشکریان مسلمان، از طریق صوفیانی که از راه دریا و نیز از شمال هند، به این منطقه سفر کرده بودند، با اسلام آشنا شد؛ صوفیانی که خود را به فرقه های مختلف به ویژه قادریه و جنیدیه منسوب می کردند، دکن را منطقه ای مناسب برای تبلیغ آرا و عقاید خویش یافتند. ابن بطوطه در سفر به جنوبی ترین مناطق دکن، از مقابر و خانقاه هایی متعلق به صوفیان مسلمان در سیلان و برخی جزایر دیگر خبر داده است.2 هر چند محمد بن تغلق (حک: 752-725ه ) در دربار خویش در احاطه علما و فقها قرار داشت و تحت تأثیر افکار و آرای ابن تیمیه توجه چندانی به عقاید صوفیان نمی کرد3 و از جانب آنان مورد انتقاد قرار می گرفت، در دوره وی شبکه گسترده ای از صوفیان در شمال هند پدیدار گشت. محمد با انتقال پایتخت خویش از دهلی به دولت آباد (واقع در شمال دکن)، بسیاری از مردم، اشراف و دانشمندان را به این شهر منتقل کرد. انبوهی از این مهاجران صوفیانی بودند که به فرقه های مختلف تعلق داشتند. این اقدام محمد، سبب اختلاف در ارائه تعالیم صوفیان در شمال گردید، اما به محض ورود این صوفیان به جنوب، آنان شهرهای دولت آباد، خُلدآباد و برخی دیگر از شهرهای جنوبی را مکانی مناسب برای تبلیغ عقاید خویش یافتند و به سرعت، مشکلاتی که پس از انتقال پایتخت، در ارائه تعالیم و نیز امور خانقاه ها ایجاد شده بود، ترمیم و بازسازی کردند. به همین دلیل، مقارن شکل گیری بهمنیان، شهرهای دولت آباد و خلدآباد محل تجمع انبوهی از صوفیان برجسته به ویژه پیروان فرقه های جنیدیه و چشتیه گردید. امیر حسن علاء سجزی (د 736ه )، میرمبارک کاروان (د 736ه )، خواجه حسن و خواجه عمر (د 750ه )، کاکا سعدبخش، شیخ رکن الدین بن عماد دبیر کاشانی، شیخ برهان الدین غریب (د 739ه )، شیخ وجیه الدین، شیخ یوسف حسینی مشهور به راجا (د 731ه )، شیخ زین الدین داوود شیرازی (د 771ه )، سیدعلاءالدین حسینی جیواری (د 734ه )، شیخ شمس الدین لامغانی (د 736ه )، شیخ عبداللَّه (د 753ه )، شیخ رکن الدین جنیدی، حاجی رومی، شیخ صوفی سرمست، شیخ کمال خجندی، منتجب الدین زربخش، کمال الدین سامانه، سید علاءالدین جویری (د 781ه ) و شیخ عین الدین گنج العلم (د 795ه ) برخی از این صوفیان بودند که به اجبار محمد بن تغلق به دکن نقل مکان کردند و هر کدام در شهر یا روستایی مشغول تبلیغ عقاید خویش گردیدند.4 به علاوه، هفت تن از صوفیان برجسته فرقه قادریه، معروف به «سبعه قادریه» در شهرهای گُلْبَرْگَه، گُلْگُنده، وَرَنْگَل و برخی مناطق دیگر فعالیت می کردند.5 این صوفیان روابط بسیار نزدیک و صمیمی با مسلمانان و هندوان دکن داشتند. بنابراین، از همان آغاز فعالیت خود در دکن به دلیل برخی آرا، عقاید و خصلت ها، از قبیل مبارزه با نابرابری و تبعیض و نیز مهمان نوازی مورد توجه مردم قرار گرفتند و به صورت گروهی درآمدند که به راحتی توانستند حمایت مردم را جلب کنند و آنان را به پیروی از اوامر و دستورات خویش وادارند. تصوف در دوره بهمنیان
حکومت نوپای بهمنیان نمی توانست همانند تغلقیان برای جلب حمایت مردم بر فقها و علما تکیه کند، چرا که اکثر این افراد در دستگاه های اداری و قضایی تغلقیان خدمت کرده و حقوق و مواجب می گرفتند و نمی توانستند اعتماد پادشاهان سلسله جدید را جلب کنند. از این رو، بهمنیان به صوفیان - که قدرتی بیش از فقها در میان مردم دکن داشتند - رو آوردند. صوفیان نیز این موقعیت را برای تبلیغ عقاید خویش و کسب منافع مادی مناسب دیدند. بر این اساس، از آغاز شکل گیری حکومت بهمنیان، همکاری گسترده ای میان صوفیان و طبقه حاکم به وجود آمد. در واقع، این گروه به عنوان حلقه ارتباط میان حکومت و مردم، اساسی ترین نقش را در همه امور سیاسی و اجتماعی این دوره ایفا کردند. سلاطین بهمنی نیز برای کسب مشروعیت و جلب حمایت مردم، توجه فراوانی به این طبقه کردند.
به طور کلی، صوفیان در دوره بهمنی چه در گُلْبَرگَه و چه در بیدر، اصلی ترین رکن دین و سیاست و مدار همه امور سیاسی و اجتماعی به حساب می آمدند. حسن کانگو (حک:760-748ه )، بنیان گذار سلسله بهمنیان، زمانی که در دهلی زندگی می کرد (پیش از پیوستن به دربار محمد بن تغلق) به خانقاه نظام الدین اولیاء، معروف ترین صوفی آن دوره در دهلی رفت و آمد داشت و به گفته بسیاری از مورخان، نظام الدین در یکی از ملاقات های حسن با وی، سلطنت حسن را پیشگوئی کرد و به وی مژده حکومت داد.6 به علاوه مؤلف تذکره الملوک خبر داده که شیخ سراج الدین جنیدی، صوفی معروف این دوره، هنگامی که حسن در دکن ساکن شد، سلطنت او را پیش بینی کرده است.7 این که چنین پیشگوئی هایی از جانب صوفیان فوق صورت گرفته باشد یا نه، جای بحث است. و احتمال دارد مورخان و نویسندگان این روایات را در دوره فرزندان و جانشینان وی جهت خوش آیند این پادشاهان ساخته باشند. با این حال، حتی اگر روایات فوق را جعلی به حساب آوریم، باز هم رواج این مطالب در دوره بهمنیان و ذکر آن در اکثر تواریخ و تذکره هایی که در این دوره و پس از آن نوشته شده است، نشانگر اهمیت و اعتبار صوفیان نزد سلاطین و مردم دکن است، زیرا این پادشاهان برای کسب اعتبار و جلب حمایت مردم، به این قبیل سخنان متوسل می شدند.
علی رغم نفوذ صوفیان در سراسر دوره بهمنیان، نقش آنان در حکومت و نیز نحوه تعامل آنان با پادشاهان و حاکمان در دوره گُلْبَرگَه و بیدر با یک دیگر متفاوت بوده است. در دوره گُلْبَرْگَه، چند صوفی بسیار برجسته و پرنفوذ ظهور کردند که هر کدام توانستند همه صوفیان و خانقاه های دیگر را تحت الشعاع مقام علمی و معنوی خویش قرار دهند. این صوفیان به هیچ وجه وارد کارهای اجرایی و حکومتی نشدند و حتی برخی از آنان از پذیرش کمک های مالی سلاطین نیز سرباز زده و یا آن را با اکراه پذیرفتند. برخی از این صوفیان در برابر زیاده خواهی های سلاطین و زیرپا گذاشتن قوانین شرعی از سوی آنان، ایستادند و گاه سلطان را مجبور به عقب نشینی در برابر خواسته های مشروع خویش و پذیرفتن نظر و عقیده خود کردند. به طور کلی، این صوفیان، استقلال خویش را در امور دینی حفظ کردند و به دلیل نفوذ فراوان در میان مردم، سلاطین بهمنی مجبور به پذیرش خواست و نظر آنان شدند. شیخ سراج الدین جنیدی، شیخ زین الدین دولت آبادی، عین الدین گنج العلم و سید محمد گیسودراز، از جمله صوفیان معروف دوره گُلْبَرْگَه بودند.
درگذشت گیسودراز، آخرین صوفی معروف و با نفوذ در دوره گُلْبَرْگَه، خلأ بزرگی در میان صوفیان ایجاد کرد. تأثیر فقدان وی بر احمد اول (حک: 838-825)، نهمین پادشاه بهمنی چنان بود که وی را مجبور ساخت با انتقال پایتخت به بیدر و دعوت از سلسله جدیدی از صوفیان، در صدد جبران این ضایعه برآید. احمد اول تلاش کرد با دعوت از نخبگان و دانشمندان ایرانی، جامعه ای جدید بر اساس روابط فرهنگی و سیاسی نو در بیدر ایجاد کند از این رو، وی ناامید از تأثیر فرزندان و نوادگان گیسودراز در جامعه، دست به دامان صوفیان خاندان نعمت اللهیه شد تا علاوه بر هم خوانی با جامعه جدید، با عقاید و تمایلات شیعی وی نیز هماهنگ باشند. به همین دلیل، وی که از طریق برخی شاگردان شاه نعمت اللَّه ولی با آثار و کرامات او آشنا شده بود، نعمت اللَّه و فرزندانش را به پایتخت جدید فراخواند. نعمت اللَّه، خود از پذیرش دعوت سلطان سرباز زد. لیکن یکی از نوه های خویش را به بیدر فرستاد. پس از درگذشت نعمت اللَّه، فرزندان و مریدان وی همگی راهی دربار بیدر گردیدند. علی رغم ادامه فعالیت صوفیان فرقه های دیگر، دوره حکومت بهمنیان در بیدر را باید دوره تفوق و برتری صوفیان قادریه از شاخه نعمت اللهیه دانست. بر خلاف دوره گُلْبَرْگَه، در «بیدر» هیچ صوفی برجسته ای که بتواند همه صوفیان را تحت الشعاع قرار داده و نقش یگانه داشته باشد، ظهور نکرد. از طرفی صوفیان دوره بیدر و فرزندان و نوادگان شاه نعمت اللَّه به طور گسترده وارد خدمات سیاسی و نظامی گردیدند و برخی از آنان حتی به فرماندهی سپاه دست یافته و در نبردهای زیادی شرکت کردند. برخی از این صوفیان در تنازعات و اختلافات سیاسی میان دو گروه «آفاقی» و «دکنی» نقش مهمی ایفا کردند. آنان با خاندان شاهی روابط سببی گسترده ای برقرار کردند و احترام و نفوذ آنان در میان مردم تنها به دلیل نقش برجسته دینی و معنوی آنان نبود، بلکه بیشتر به سبب موقعیت برتر سیاسی و اجتماعی آنان و روابطی بود که با سلاطین و امرا داشتند. صوفیان برجسته در دوره بهمنیان
شیخ رکن الدین بن شیخ سراج الدین ابوالمظفر جنیدی (781-670ه ): وی اولین صوفی برجسته و صاحب نفوذ در دوره پنج سلطان نخست بهمنی است. در واقع، شیخ سراج الدین جنیدی، نام پدر اوست که به وی اطلاق می گردید. او از صوفیان منسوب به فرقه جنیدیه است که نسبتش با دوازده واسطه به ابوالقاسم جنید بغدادی می رسد.8 پدر وی از بغداد به پیشاور مهاجرت کرد و شیخ سراج در 670ه در این شهر به دنیا آمد. او از صوفیانی بود که در 729ه، با اجبار و اکراه محمدبن تغلق از دهلی به دولت آباد نقل مکان کردند.9 وی در مدت حضور خویش، تلاش زیادی برای تبلیغ اسلام و نیز آموزه های فرقه متبوع خویش در میان مسلمانان و هندوان انجام داد و موفق شد گروهی از هندوان را به دین اسلام جذب کند.10
شیخ سراج در دوره پنج سلطان نخست بهمنیان، نقش مهمی در مسائل سیاسی، اجتماعی و مذهبی ایفا کرد؛ این سلاطین در کارهای مهم سیاسی و اجتماعی، نظر وی را جویا شده و به آن عمل می کردند. به گفته مؤلف تذکره الملوک، حسن کانگو قبل از رسیدن به سلطنت، در روستای کودچی (گَنْگی) در نزدیکی مِرج (از توابع دولت آباد)، مدتی به همراه مادر خویش در خدمت شیخ سراج بود و از شاگردان و مریدان خانقاه او به حساب می آمد.11 در این مدت، شیخ در موقعیت های مختلف بارها سلطنت حسن را پیشگویی کرد و با پیشنهاد و راهنمایی وی بود که حسن لشکریانی برای نبرد با نیروهای تغلقیان و هندوان فراهم ساخت.12 پس از پیروزی حسن و استقرار حکومت بهمنیان، شیخ سراج، موقعیت برتری یافت. شیخ مراسم جلوس و تاج گذاری حسن را در مسجد قطب الدین مبارکشاه خَلَجی در دولت آباد انجام داد و به هنگام جلوس وی، خطبه ای به زبان عربی ایراد کرد و به رسم عباسیان، عبایی سیاه بر سلطان پوشانید.13 این شیوه، هنگام جلوس چهار تن از جانشینان حسن کانگو؛ یعنی محمد اول (حک: 777-760ه )، مجاهد شاه (حک: 780-777)، داوود (حک: 780) و محمد دوم (حک: 799-780) نیز تکرار شد و در مراسم تاج گذاری و جلوس هر یک از آنان شیخ پیراهن و دستاری سیاه بر سلطان پوشانید و پس از ایراد خطبه، با آنان بیعت کرد.14 حسن کانگو پس از سرکوب یک شورش در سال 752ه به «ساغَر» در جنوب گُلْبَرْگَه رفت و در آن جا با بسیاری از علما و صوفیان دیدار کرد.15 ظاهراً وی در همین سفر روستای کودچی در اطراف آن را به صورت «جاگیر» به شیخ سراج بخشید و شیخ نیز با اکراه آن را پذیرفت. در کتاب خانه مقبره شیخ در گُلْبَرْگَه دو سند درباره این جاگیر موجود است؛ در یک سند که مربوط به سال 779ه است، شیخ سراج تولیت این جاگیر را به نوه خویش، شیخ شبلی واگذار کرده است و در سند دیگر که به «وصیت نامه» معروف است، شیخ برخی از درآمدهای حاصل از این جاگیر را میان فرزندان خود و گروهی از مردم تقسیم کرده است.16 القابی از قبیل مرجع اهل الاسلام، صاحب نگین و تاج، قطب دوران، قطب الاقطاب، قطب الانام و غوث الاسلام که سلطان در سند اول، خطاب به شیخ به کار برده، اعتقاد وی به شیخ و نهایت احترام او را در نزد دربار نشان می دهد.
محمد اول، همانند پدر، به شیخ سراج اعتقادی راسخ داشت.17 او مدام برای زیارت شیخ و استمداد از وی، از گلبرگه به روستای کودچی می رفت. شیخ که شاهد رنج های سلطان و همراهانش در این رفت و آمدها بود؛ تصمیم گرفت در گلبرگه ساکن شود. این امر باعث خوشحالی فراوان سلطان گردید و برای وی خانقاه و خانه ای در پایتخت بنا کرد.18 سلطان در آغاز و پایان هر لشکرکشی به خانقاه شیخ می رفت و با اجازه وی به شهرها و نواحی مختلف حمله می کرد. به علاوه پس از کسب پیروزی و به دست آوردن غنایم، خمس آن را جهت تقسیم میان مستمندان، نزد شیخ می فرستاد.19
مجاهدشاه و محمد دوم نیز با شیخ رابطه ای نیکو داشتند. به گفته مؤلف تذکره الملوک، مجاهدشاه هر روز در خانقاه شیخ حاضر می شد و بسیاری از کارهای دیوانی را در آن جا انجام می داد.20 در اواخر سلطنت مجاهد رابطه وی با شیخ سراج به دلایلی تیره شد. این امر به قدری مردم را به سلطان بدبین کرد که پس از مرگ سلطان، مردم اجازه ندادند او را در مقبره خانوادگی اش به خاک سپارند.21 شیخ سراج در دوره محمد دوم در 781ه درگذشت. سلطان محمد به هنگام بیماری شیخ به عیادت او رفت و پس از وفات وی نیز بر سر تربتش حاضر شد و مراسم تعزیت به جای آورد.22
شیخ سراج در دوران فعالیت خویش، شاگردان بسیاری تربیت کرد و بسیاری از صوفیان را از ایران و شمال هند به درگاه خویش جذب نمود. از این رو، فعالیت فرزندان و مریدان شیخ پس از وی نیز ادامه یافت. شیخ درآمدهای جاگیر اعطا شده به خود را در میان فرزندان و برخی مردم تقسیم کرد که این امر نشان دهنده ادامه فعالیت این گروه پس از اوست. انتقال پایتخت به بیدر باعث کم شدن نفوذ صوفیان جنیدی و اعقاب شیخ سراج گردید. با این حال، خانقاه آنان در سال های پایانی حکومت بهمنیان و نیز در دوره جانشینان آنان در بیدر هم چنان فعال بود و گروه های زیادی از مردم را به خود جلب می کرد.23 حضور محمودشاه بهمنی در سال 901ه در مقبره شیخ سراج در گلبرگه و دیدار با سجاده نشین آن، نشانه اهمیت این خانقاه در اواخر دوره بهمنیان است.24 خانقاه شیخ سراج الدین جنیدی امروزه نیز در گلبرگه با نام «روضه شیخ» بسیاری از علاقه مندان را به خود جلب می کند.
عین الدین محمد جنیدی بیجاپوری مشهور به گنج العلم (795-706ه ): دیگر صوفی برجسته جنیدی در دوره سلاطین نخست بهمنی است. از رابطه گنج العلم با پادشاهان این سلسله اطلاع چندانی در دست نیست. دیدار حسن کانگو با وی به هنگام سفر سلطان به ساغَر، در کنار سایر دانشمندان و بزرگان آن عصر نشانه اعتباری است که وی نزد اولین سلطان بهمنی داشته است. وی یکی از صوفیان فعال جنیدی دکن در دوره بهمنیان است و آثار و تألیفات زیادی به وی منسوب است. لیکن متأسفانه، هیچ یک از این آثار موجود نیست. گستردگی حوزه مطالعاتی و پرداختن به موضوعاتی، از قبیل تفسیر، تصوف، کلام، حدیث و تاریخ، نشانه وسعت دانش و معرفت وی است. به طور کلی، می توان او را بزرگترین و پرکارترین صوفی دکن، قبل از گیسودراز دانست.25 محمد قادری در اثر کوچک خویش به نام شجره اجازه و اراده که به بیان شجره نامه صوفیان جنیدی در دکن اختصاص دارد، از یکی از آثار گنج العلم به نام اطوار الابرار سود برده است.26 این کتاب به زبان عربی و درباره شرح حال و نسب صوفیان جنیدی بوده است. محمد سلیمان صدیقی، محقق برجسته تاریخ تصوف در دکن، مدعی است که خلاصه ای از این کتاب به زبان فارسی موجود است.27 یکی از آثار مهم وی به نام ملحقات طبقات ناصری نیز در اختیار مورخانی چون فرشته و عبدالجبار قرار گرفته است. مطالب این دو مورخ به نقل از گنج العلم، نشانه احاطه وی بر تاریخ سرزمین های اسلامی و نیز رابطه مؤلف با بهمنیان است.28
شیخ زین الدین دولت آبادی (771-701ه ): وی اولین صوفی برجسته از سلسله چشتیه در دوره بهمنیان است. شیخ زین الدین در 701ه در شیراز متولد شد و در جوانی به هندوستان و دربار محمد بن تغلق سفر کرد. وی نیز از جمله دانشمندانی بود که به دستور محمد بن تغلق از دهلی به دولت آباد نقل مکان کردند. زین الدین در آغاز دانشمندی عقل گرا و از منتقدان صوفیه بود. ولی تحت تأثیر برهان الدین غریب به تصوف گرائید و پس از درگذشت وی در 737ه به عنوان خلیفه و جانشین وی شناخته شد. زین الدین با حسن کانگو و محمد اول معاصر بود. وی، از جمله صوفیانی است که بر اصول دینی و فرقه ای خویش شدیداً پایبند بود و هیچ جاگیر یا هدیه ای از جانب سلاطین نپذیرفت. رابطه حسن کانگو با وی بسیار صمیمی بود. به گفته فرشته حسن گانگو پس از استقرار بر تخت سلطنت، پنج من طلا و ده من نقره برای شیخ برهان الدین فرستاد تا میان فقرا و مساکین تقسیم کند.29 لیکن با توجه به درگذشت برهان الدین در سال 737ه و انتخاب زین الدین به جای وی، به نظر می رسد کانگو این مقدار طلا و نقره را برای شیخ زین الدین فرستاده است. شیخ زین الدین پس از درگذشت حسن، محمد فرزند وی را به دلیل ارتکاب مناهی و شرب خمر، فرد مناسبی برای احراز سلطنت ندانست و از بیعت با وی سرباز زد. این امر باعث بدبینی مردم به سلطان شد. از این رو، وی تلاش فراوانی برای جلب رضایت شیخ به عمل آورد ولی این تلاش ها ثمری نبخشید و روابط آن دو هم چنان تیره باقی ماند. به علاوه شیخ زین الدین، حاکم دولت آباد به بهرام خان مازندرانی که علیه محمد اول شوریده بود، پناه داد و از این طریق نارضایی خویش را از سلطان آشکار ساخت. سلطان از وی خواست که شهر را ترک نماید، لیکن وی به شدت در مقابل این تقاضا ایستاد و ضمن رد درخواست سلطان از او خواست از ارتکاب معاصی و محرمات دوری کند، امر به معروف و نهی از منکر نماید و به قوانین شرعی جامع عمل پوشد تا وی حکومت او را مشروع دانسته و به رسمیت شناسد. غضب شیخ زین الدین سبب وحشت سلطان و در نتیجه، پذیرش نظر وی گردید. بنابراین دستور داد مغازه های شراب فروشی بسته و دزدان و غارت گران و کسانی که به اعمال خلاف شرع دست می زدند، تنبیه شوند. شیخ نیز وی را دعای خیر کرد و به او لقب «غازی» داد.30 از آن پس رابطه شیخ و سلطان بسیار خوب شد؛ و سلطان در سختی ها و ناملایمات سیاسی و اجتماعی به خانقاه وی می رفت و از او استمداد می جست.31 اصرار شیخ بر خواسته های خویش و عقب نشینی سلطان در برابر وی، از طرفی، نشانه پایبندی شیخ بر اصول و قوانین دینی و از طرف دیگر، حاکی از نفوذ فوق العاده وی در میان مردم است، به طوری که سلطان بهمنی را با همه قدرت و شوکت مجبور به عقب نشینی کرد. به علاوه این امر نشان می دهد در میان صوفیان این دوره، اختلافاتی درباره نحوه تعامل با حاکمان وجود داشته است، چرا که در همین سال ها شیخ سراج الدین جنیدی از حامیان سرسخت محمد اول در همه امور سیاسی و اجتماعی بود و طبق اسناد موجود اموال و جاگیرهایی از پادشاهان بهمنی پذیرفته بود. در واقع شیخ زین الدین با اعمال خویش، به نوعی شیخ سراج و حمایت های وی از سلطان را مورد طعن قرار داده بود.
شیخ زین الدین دارای شاگردان و مریدانی بود که پس از وی در شهرهای مختلف دکن و گُجَرات فعالیت می کردند. شخصی به نام امیر حسین ملفوظات شیخ را تحت عنوان هدایت القلوب جمع آوری کرده و امروزه موجود است.32
سید محمد بن یوسف حسینی معروف به گیسودراز: صوفیان معروف سال های نخستین حکومت بهمنیان؛ یعنی شیخ سراج الدین جنیدی، شیخ زین الدین دولت آبادی و عین الدین بیجاپوری تا اواخر دوره محمد دوم همگی درگذشتند. مریدان و خلفای این صوفیان در گلبرگه و سایر شهرهای دکن فعال بودند، اما صوفی برجسته ای که بتواند خلأ ناشی از فقدان آنان را پر کند و همه مردم را گرد خویش جمع کند، در میان آنها وجود نداشت. فیروزشاه برای پرکردن این خلأ دست به دامان یکی از صوفیان معروف و پرنفوذ چشتیه؛ یعنی سید محمد گیسودراز شد. گیسودراز در 721ه در دهلی متولد شد. پدرش از صوفیانی بود که محمد بن تغلق او را به دولت آباد منتقل کرد. گیسودراز پس از مدتی اقامت در دولت آباد، در جوانی مجدداً برای کسب دانش از برخی دانشمندان و صوفیان بزرگ به ویژه شیخ نصیرالدین محمود چراغ دهلی، راهی دهلی گردید. و در خدمت چراغ دهلی به مقامی عالی دست یافت و پس از درگذشت او، به عنوان خلیفه و جانشین وی برگزیده شد.33 ناملایماتی که در اوایل قرن نهم در دهلی و شمال هند به وجود آمد و ظهور سلطان قدرت مندی، چون فیروزشاه در دکن، احتمالاً از دلایلی بوده است که گیسودراز را در حدود نود سالگی مجبور ساخت از دهلی روانه جنوب گردد و در خلدآباد سکنی گزیند. وی در این زمان علاوه بر تربیت شاگردان فراوان و تألیف چند کتاب، دارای شهرت و محبوبیت زیادی در میان مردم بود. بنابراین، حضور گیسودراز در دربار یکی از پادشاهان می توانست علاوه بر کسب شهرت و امتیاز بر سلاطین دیگر، سبب حمایت و مقبولیت مردمی وی شود. فیروزشاه از طرفی به دنبال یک صوفی برجسته برای پر کردن خلأناشی از فقدان صوفیان جنیدی بود و از طرف دیگر، بیم آن داشت که گیسودراز با پیوستن به دربار سلاطین مسلمان مالْوَه، گُجَرات یا خاندیش موجب تقویت و برتری آنان شود. از این رو، فرصت پیش آمده را مغتنم شمرد و گیسودراز را به گلبرگه دعوت کرد. گیسودراز نیز که همواره به دنبال اشاعه افکار و عقاید خویش بود، از این دعوت استقبال کرد.
ورود گیسودراز به گلبرگه با حسن قبول و استقبال بی نظیر سلطان و مردم مواجه گردید. او به سرعت توانست بر همه اقشار مختلف مردم تأثیر نهد و آنان را از طبقات مختلف به سوی خویش جلب کند. به علاوه بسیاری از مریدان گیسودراز و نیز طالبان علم از شمال هند و شهرهای مختلف دکن برای بهره گیری از مقام معنوی و علم و دانش او راهی گلبرگه شدند.34 رابطه فیروزشاه و گیسودراز در آغاز بسیار خوب و صمیمی بود. سلطان توجه فراوانی به وی داشت و کارهای مهم سیاسی و اجتماعی را با صلاح دید و مشورت وی انجام می داد. گیسودراز نیز سلطان را مورد توجه و دعای خیر خویش قرار می داد.35 اما رابطه سلطان و گیسودراز به زودی به سردی گرائید. مورخان و محققان دلایل فراوانی را برای تیرگی روابط آن دو برشمرده اند. فیروزشاه پادشاهی عقل گرا بود و به فلسفه و نجوم و علوم عقلی اهمیت زیادی می داد. دربار او محل نزاع و اختلاف دو گروه از دانشمندان؛ یعنی اهل ظاهر و اهل باطن بود. با توجه به این که گیسودراز توجه چندانی به علوم عقلی نداشت، احتمال می رود اختلاف این دو گروه و سعایت برخی از دانشمندان عقل گرا، مانند میر فضل اللَّه اَنْجو موجب سردی روابط آن دو شده باشد.36 دلیل دیگر این اختلاف، محبوبیت و شهرتی بود که گیسودراز در میان طبقات مختلف اجتماعی دکن به دست آورد. برخی ویژگی های اخلاقی گیسودراز از قبیل مهمان نوازی، پذیرش مردم از هر طبقه و نژادی در سلک پیروان خویش، زبان گویا و فصاحت و مهارت وی در ارائه آموزش ها و تعلیمات خویش و نیز آشنایی با زبان های فارسی، دکنی، عربی و سانسکریت، او را به چهره ای محبوب و مورد توجه همه مردم، حتی هندوان تبدیل کرده بود.37 مردم در همان زمان، برخی شکست های فیروزشاه را از سلطان ویجیانگر به دلیل نارضایی گیسودراز از وی می دانستند؛ این امر خود دلیل نفوذ فوق العاده گیسودراز در میان مردم و حمایت افکار عمومی از اوست.38 یکی از معروف ترین القابی که مردم به گیسودراز دادند، لقب «بنده نواز» است. این لقب به دلیل مهمان نوازی گیسودراز و توجه وی به حال فقرا و زیردستان و همه کسانی که به خانقاه او وارد می شدند، به او داده شد39 و به روشنی بیانگر رابطه صمیمانه گیسودراز با مردم و نفوذ در میان آنان است. محبوبیت وی شهرت و قدرت سلطان و فقهای دربارش را، تحت الشعاع قرار داده بود؛ ازدحام مردم در خانقاه وی، که در نزدیکی قصر سلطان قرار داشت به اندازه ای بود که فیروزشاه آن را مانع انجام کارهای دیوانی و درباری دانست و از وی خواست خانقاه خویش را به مکانی دیگر منتقل سازد.40 وی حتی پس از مرگ، محبوبیت فراوانی نزد مردم داشت به طوری که برخی مردم دکن معتقد بودند که ثواب زیارت آرامگاه وی با زیارت مکه برابر است.41 گیسودراز با ولی عهدی حسن خان، فرزند فیروزشاه مخالفت کرد و او را شایسته سلطنت ندانست. این امر مورد توجه احمدخان، برادر فیروزشاه که منصب امیرالامرایی داشت، قرار گرفت. احمدخان قبل از این نیز با گیسودراز رابطه ای بسیار صمیمی داشت. در نزاع احمدخان و فیروزشاه برای تصاحب سلطنت، گیسودراز از احمدخان حمایت کرد؛ در واقع، او با یاری و پشتیبانی گیسودراز توانست بر برادر خویش غلبه و قدرت را تصاحب کند. روی گردانی گیسودراز از فیروزشاه، یکی از دلایلی بود که باعث ضعف و سپس شکست وی از احمد اول شد.42 از این رو، وی بیش از پیش مورد توجه احمد اول قرار گرفت؛ سلطان خانقاه بزرگی برای گیسودراز ساخت و برای هزینه های آن اوقاف فراوانی قرار داد.43 احمد اول خود در خانقاه گیسودراز حاضر می شد و به سخنان وی گوش فرا می داد و گاه صوفیان و مریدان وی را با بخشش و انعام خویش نوازش می کرد. سند یکی از جاگیرهایی که احمد اول برای تأمین هزینه های خانقاه به گیسودراز واگذار کرد، هم اکنون در کتاب خانه مقبره وی در گلبرگه موجود است.44 درگذشت گیسودراز در سال های نخست سلطنت احمد اول سبب شد که سلطان برای جبران فقدان وی، با دعوت از خاندان شاه نعمت اللَّه، صوفیانی دیگر را وارد تاریخ سیاسی و اجتماعی دکن سازد.
گیسودراز علاوه بر رابطه ای که با دو سلطان بزرگ بهمنیان - فیروزشاه و احمد اول - داشت، با اقدامات علمی و تألیفات خویش، تربیت مریدان، گسیل داشتن خلفای فراوان به شهرهای مختلف و گسترش فعالیت خانقاه ها در سراسر دکن، رونق و سازمانی جدید به سلسله چشتیه بخشید. وی در گلبرگه و سایر شهرهای دکن 42 خلیفه برای خویش برگزید که هر یک به نوبه خویش مشغول آموزش و تبلیغ عقاید چشتیه بود. دو فرزند وی، سید اکبر حسینی مؤلف کتاب تبصره اصطلاحات الصوفیه و سید اصغر حسینی، شاه راجا، خواجه احمد دبیر، مولانا علاءالدین گُوآلیاری، شیخ صدرالدین خواندمیری، سید کمال الدین غزنوی، قاضی اسحاق و شیخ علاءالدین انصاری از جمله خلفای معروف وی بودند که نقش مهمی در اشاعه تعالیم چشتیه در دکن ایفا کردند.45 در واقع، گیسودراز را باید پرکارترین و مؤثرترین صوفی چشتیه در دکن به حساب آورد. او با تألیفات فراوان خویش باعث آشنایی مردم دکن با فرهنگ و علوم مربوط به تصوف آن گونه که در ایران و سایر سرزمین های اسلامی رواج داشت، گردید و تعالیم صوفیه به ویژه فرقه چشتیه از طریق وی وارد این منطقه از جهان اسلام شد. او با تألیف برخی آثار به زبان دکنی (اردو قدیم)، - که زبان عامه مردم دکن در آن دوره بود - و نیز پذیرش هندوان در خانقاه خویش و برگزاری جلسات بحث و مناظره با آنان درباره مسائل دینی و مذهبی، باعث ارتباط بیشتر دو فرهنگ اسلامی و هندو در این دوره گردید.46 درگذشت گیسودراز و سپس انتقال پایتخت به بیدر فعالیت های منظم چشتیه را دچار خلل کرد، لیکن گیسودراز فرزندان، نوادگان و مریدان زیادی داشت که پس از او در گلبرگه و بیدر و برخی دیگر از شهرهای دکن فعال بودند و مورد توجه و احترام سلاطین بهمنی و نیز مردم قرار داشتند. برخی از نوادگان وی از جمله سید شاه سفیراللَّه، بر خلاف سنت خانوادگی خویش و علی رغم توصیه گیسودراز، وارد دستگاه اداری بهمنیان شدند.47 اسناد و مدارکی در دست است که نشان می دهد سلاطین بهمنی در دوره بیدر نیز به صوفیان چشتیه توجه داشتند و با اختصاص اوقاف و مالیات برخی از روستاها جهت تأمین هزینه خانقاه های این فرقه، به حمایت و یاری آنان پرداختند.48 احمدشاه دوم، یکی از نوادگان گیسودراز به نام شاه یداللَّه را به بیدر دعوت کرد، اما وی نپذیرفت و برادر خویش ابوالفیض من اللَّه (879-811ه ) را نزد سلطان فرستاد. وی یکی از صوفیان معروف چشتیه در بیدر است. پس از او فرزندش نصیرالدین ابوالحسن کلیم اللَّه به منصب سجادگی این فرقه رسید. صوفیان چشتیه بیدر در دوره های بعد همگی از نسل وی هستند و نوادگان او امروزه نیز در بیدر فعال می باشند.49 ابوالفیض من اللَّه دارای کتابی به نام شوامل الجُمل فی شمایل الکمل است. این کتاب، ملفوظات ابوالفیض است که فرزند کوچک او ناصرالدین ابوالحسن کلیم اللَّه آن را جمع آوری کرده و دارای اطلاعات مفیدی درباره فعالیت صوفیان چشتیه به ویژه خاندان گیسودراز در دوره بهمنیان است.50 خانقاه برخی از صوفیان چشتیه، به ویژه ابوالفیض من اللَّه پس از بهمنیان و در دوره جانشینان آنان و نیز نظام های حیدرآباد، هم چنان به فعالیت خود ادامه داد و برخی سلاطین و امرا به آن توجه ویژه ای داشتند.51
خاندان شاه نعمت اللَّه: جلوس احمد اول بر تخت سلطنت علاوه بر تأثیرات سیاسی و اجتماعی بر حکومت بهمنیان، به نقطه عطفی در تاریخ تصوف در دکن نیز تبدیل گردید. کمی پس از جلوس وی، گیسودراز بزرگترین حامی سلطان و کسی که سلطان حکومت خویش را مدیون وی بود، درگذشت. فقدان گیسودراز از نظر اجتماعی و روحی برای احمد اول ضایعه ای سنگین به حساب می آمد. او بنابر دلایلی تصمیم گرفت پایتخت خویش را از گلبرگه به بیدر منتقل سازد. نیروهای اجتماعی و اشرافی که وی در بیدر فراهم آورد عمدتاً از آفاقی ها و شیعیان ایران و عراق بودند. سلطان در سال های نخست استقرار خویش در بیدر هم چنان از فقدان یک صوفی بزرگ که بتواند با تکیه بر وی مردم را به حمایت از خویش برانگیزد، رنج می برد. هنگامی که شیخ آذری، ملک الشعرای دربار احمد اول تصمیم گرفت بیدر را به مقصد اسفراین ترک کند، سلطان از وی تقاضا کرد به دلیل غم و اندوهی که فوت گیسودراز برای وی به همراه داشت، در بیدر بماند و با ترک بیدر اندوه او را بیشتر نسازد.52 در واقع سلطان سعی داشت با استفاده از شهرت شیخ آذری، کمی از ضایعه فقدان گیسودراز را جبران کند. گذشته از این، احمد اول ذاتاً فردی صوفی منش بود و به صوفیان و افکار صوفیانه توجهی خاص داشت. کلمات قصار و نصایح و سخنانی که از صوفیان در گرداگرد محراب مقبره وی در بیدر نقش بسته، به روشنی نشانگر توجه وی به این قبیل افکار و سخنان است.53 در جامعه جدید که دارای مردم و اشرافیتی متفاوت با جامعه گلبرگه بود، احمد اول نیاز به صوفیانی داشت که از نظر مذهبی و قومی و نژادی با این مردم هم خوانی داشته باشند و در واقع، بتوانند حمایت این اشرافیت جدید را نسبت به حکومت جلب نمایند. بنابراین متوجه ایران شد و از شاه نعمت اللَّه ولی (834 - 730ه )، صوفی معروف فرقه قادریه، برای سفر به دکن دعوت به عمل آورد. سلطان پیش از این، از طریق یکی از شاگردان و مریدان شاه نعمت اللَّه به نام نظام الدین فاروقی، معروف به شیخ خوجَن، با وی آشنا گردیده بود.54 از این رو، گروهی از مشایخ و بزرگان را نزد نعمت اللَّه در کرمان فرستاد، و از وی برای سفر به دکن دعوت کرد. شاه نعمت اللَّه به دلایلی از این سفر سر باز زد و با سفر تنها فرزند خویش، خلیل اللَّه نیز به دلیل دلبستگی فراوانی که به وی داشت، موافقت نکرد. لیکن نوه خویش، میرزا نوراللَّه را به دربار احمد فرستاد. سلطان برای استقبال از نوراللَّه، با جمیع امرا و شاه زادگان از شهر بیدر بیرون رفت و نوراللَّه را با اعزاز و احترام فراوان به شهر درآورد. وی در محلی که برای اولین بار با نوراللَّه ملاقات کرد، روستایی ساخت و آن را نعمت آباد نام نهاد و سپس نوراللَّه را بر همه صوفیان برتری داد و او را به لقب «ملک المشایخ» سرافراز گردانید.55 میرزا نوراللَّه از چنان شهرت و اعتباری برخوردار نبود که بتواند آرزوهای احمد اول را برآورده سازد؛ وی با اوضاع سیاسی و اجتماعی دکن آشنایی چندانی نداشت. به علاوه زبان دکنی نمی دانست و به همین دلیل بیشتر در دربار بود و نمی توانست ارتباط صمیمی با مردم برقرار سازد. بنابراین، سلطان همه توجه خویش را متوجه شاه نعمت اللَّه کرد و او را به عنوان رهبر و مراد حقیقی خویش می دانست. نعمت اللَّه نیز سلطان را مورد توجه و تفقد خویش قرار داد. احمد اول از کسانی بود که نعمت اللَّه، او را به «شرف خلعت و اجازت» نایل کرد و با این کار، وی را وارد حلقه صوفیان و مریدان خویش ساخت.56 سلطان نیز هر سال هدایا و پول های فراوانی جهت مخارج خانقاه نعمت اللَّه از دکن به کرمان ارسال می کرد. این مبالغ به اندازه ای زیاد بود که مالیات حاصل از آن، در آمد فراوانی نصیب حاکمان محلی می کرد.57 شاه نعمت اللَّه در سال 834ه در کرمان در گذشت. احمد اول در برگزاری مراسم عزای وی تلاش بسیاری کرد. وی در مراسم عُرس (سالگرد) نیز، به نشانه اکرام و احترام آن مرحوم، شخصاً به دست سادات و مشایخ آب ریخت.58 مقبره نعمت اللَّه در ماهان دارای کتیبه ای به تاریخ 840ه است که نشان می دهد ساخت این بنا در دوره احمد اول تحت نظر وی آغاز شده و در دوره احمد دوم به پایان رسیده است.59
پس از درگذشت نعمت اللَّه، تنها فرزند وی خلیل اللَّه به همراه فرزندان گروهی از مریدان خویش به بیدر مهاجرت کرد. خلیل اللَّه را باید اولین صوفی معروف از خاندان نعمت اللَّه دانست که وارد دکن گردید. وی دارای دو فرزند به نام های حبیب اللَّه و محب اللَّه بود که همراه او به بیدر آمدند. این صوفیان در بیدر از احترام فراوانی برخوردار گردیدند و برای اولین بار در تاریخ تصوف این دوره، با خاندان شاهی روابط سببی برقرار کردند؛ بدین ترتیب، حبیب اللَّه به دامادی احمد اول و محب اللَّه به دامادی پسرش، احمد دوم درآمد. ازدواج میان صوفیان خاندان نعمت اللَّه با خاندان شاهی در دوره های دیگر سلاطین بهمنی نیز رواج داشت.60 به علاوه این افراد عهده دار خدمات نظامی و اداری شدند و اقطاع و جاگیرهایی از سلاطین دریافت کردند؛ حبیب اللَّه منطقه بیر (واقع در شمال غربی بیدر) را به عنوان اقطاع از سلطان دریافت کرد. وی فرماندهی لایق بود و در نبردها خدمات فراوانی به بهمنیان کرد، به همین دلیل، مفتخر به القابی از قبیل «غازی» و «بت شکن» شد61 در واقع، صوفیان فرقه نعمت اللهی از آغاز ورود خویش به دکن، شیوه ای متفاوت از صوفیان قبلی در پیش گرفتند. آنان به طور جدی وارد مسائل سیاسی و نظامی گردیدند. احترامی نیز که این صوفیان در بین مردم و امرا داشتند بیشتر به دلیل روابط آنها با خاندان شاهی بود. با این حال، حضور صوفیان نعمت اللهی در پایتخت بهمنیان و مشارکت آنان در مسائل سیاسی و اجتماعی، باعث شهرت این سلاطین در سرزمین های دیگر به ویژه ایران گردید. پس از مهاجرت این صوفیان به دکن، بسیاری از دانشمندان و صوفیان و شعرا به قصد پیوستن به این خاندان از ایران عازم دکن شدند. با مهاجرت خاندان نعمت اللهی، سیل مهاجرت آفاقی ها به دکن سرعت گرفت. معروف ترین فردی که به قصد پیوستن به شاه محب اللَّه از ایران وارد دکن گردید، محمود گاوان بود62 که تأثیر وی بر تاریخ سیاسی - اجتماعی این منطقه بر کسی پوشیده نیست. شیخ آذری و برخی دیگر از شعرای دربار بهمنی نیز به همراه خاندان نعمت اللَّه به دکن آمدند. سلطان قلی قطبشاه، مؤسس سلسله قطب شاهیان نیز از مریدان نعمت اللَّه بود که جهت پیوستن به آنان روانه دکن گردید.63
پس از احمد اول و در دوره های دیگر حکومت سلاطین بهمنی نیز صوفیان خاندان نعمت اللَّه احترام زیادی در میان دربار، سپاهیان و مردم داشتند. این گروه در همه مسائل سیاسی، اجتماعی و نظامی مشارکت می کردند و کمتر حادثه ای را در دوره بیدر می توان یافت که صوفیان این خاندان در آن نقش اساسی نداشته باشند. جلوس بر تخت و مراسم تاج گذاری احمد دوم (حک: 862-838)، احمد سوم (حک: 867-865) و محمد سوم (حک: 867-887)، به دست فرزندان و نوادگان نعمت اللَّه و صوفیان و مشایخ دیگر صورت گرفت.64 عدم بیعت این افراد با سلاطین به هنگام جلوس، موجب ضعف سلطان و روی گردانی مردم از وی می شد. در لشکرکشی ها و نبرد با سلاطین هندو نیز معمولاً اعضای این خاندان حضور داشتند. برخی از صوفیان خاندان نعمت اللَّه خود فرماندهان لایقی بودند اما حضور آنان در میان سپاه با توجه به شهرت و محبوبیت آنان، باعث تقویت روحیه سربازان می شد. در اختلاف و تنازع میان آفاقی ها و دکنی ها نیز صوفیان نعمت اللهی به حمایت از آفاقی ها پرداختند؛ پس از جلوس همایون شاه (حک:862-865)، حبیت اللَّه فرزند خلیل اللَّه به همراه گروهی دیگر از آفاقی ها علیه سلطان شورش کردند و حسن خان برادر کوچک وی را به سلطنت برگزیدند. همایون، شورشیان را سرکوب و حبیب اللَّه و برخی از همدستانش، مانند نظیری شاعر را زندانی کرد. آنان پس از مدتی با مساعدت یاران آفاقی خویش از زندان گریختند و شورشی دیگر علیه همایون به راه انداختند. همایون مجدداً شورشیان را سرکوب کرد و رهبران شورشی از جمله حبیب اللَّه را به قتل رسانید.65 با این حال، قتل حبیب اللَّه سبب کاهش نفوذ نعمت اللهیه در دستگاه بهمنیان نگردید و این صوفیان هم چنان به فعالیت خویش در دوره سلاطین بعدی ادامه دادند.
صوفیان فرقه نعمت اللهی علاوه بر شرکت در مسائل سیاسی و نظامی، دو تأثیر ماندگار دیگر در تاریخ سیاسی و اجتماعی دکن بر جای نهادند؛ با توجه به تشیع صوفیان نعمت اللهی، این گروه باعث ترویج و رشد تشیع در دکن گردیدند. نعمت اللَّه خود از اعقاب امام پنجم شیعیان بود و حضور فرزندان و نوادگان او در دکن موجب شد تا تعداد کثیری از شیعیان از سرزمین های مختلف به ویژه ایران در این منطقه گرد هم آیند به طوری که، پس از تجزیه حکومت بهمنی، تشیع در قلمرو برخی جانشینان آنان به عنوان مذهب رسمی انتخاب شد. به علاوه صوفیان و ایرانیانی که برای پیوستن به آنان به دکن مهاجرت کردند به رشد و توسعه زبان فارسی در این منطقه کمک زیادی کردند. قدیمی ترین متن فارسی باقی مانده از دوره بهمنیان، رساله ای است که عبدالعزیز بن شیر ملک واعظی درباره «احوال و آثار نعمت الله ولی» تألیف و به احمد دوم پیش کش کرد.66
علاوه بر خاندان نعمت اللَّه، صوفیان دیگری نیز در دوره حکومت بهمنیان در بیدر فعال بودند و بعضاً به مراتب بالایی در زمینه علم و سیاست دست یافتند.
سید حنیف: وی یکی از صوفیان مشهور و از مریدان خاندان نعمت اللَّه بود که در دوره احمد اول به همراه آنان وارد بیدر گردید و در حوادث سیاسی و اجتماعی این شهر نقش مهمی ایفا کرد. وی در مراسم جلوس احمد دوم، احمد سوم و محمد سوم به همراه صوفیان خاندان نعت اللهی حضور داشت و با ایستادن در سمت چپ سلاطین در واقع جلوس آنان را بر تخت سلطنت تأیید کرد.67 مقبره وی به نام «روضه سیدالسادات» که در دوره محمودشاه (حک:887-924) بنا گردید، امروزه در بیدر موجود است.68
شیخ ابراهیم ملتانی: وی از صوفیانی بود که در دوره احمد دوم وارد بیدر گردید. او در ملتان متولد شد و در جوانی وارد دستگاه اداری بهمنیان گردید. ملتانی با تألیف کتابی به نام معارف العلوم و تقدیم آن به سلطان، وی را تحت تأثیر دانش عمیق خود قرار داد و توجه سلطان را به خود جلب کرد، به طوری که سلطان روستاهایی را به عنوان انعام به وی بخشید. ملتانی تا مرگ احمد دوم مورد توجه و احترام وی قرار داشت. پس از آن در دوره محمد سوم مورد حمایت جدی محمود گاوان قرار گرفت و به منصب قاضی القضاتی قلمرو بهمنیان منصوب شد. پس از او فرزندان و مریدانش به اشاعه آرا و عقاید فرقه قادریه در بیدر و شهرهای دیگر پرداختند.69
صوفیان علاوه بر رابطه با سلطان و ایفای نقش مهم در مسائل سیاسی و اجتماعی، در حوزه علم و فرهنگ نیز نقش بسزایی در جامعه دکن ایفا کردند. در واقع این گروه اولین کسانی بودند که مردم دکن را با فرهنگ و معارف اسلامی آشنا کردند و تعالیم اسلامی را در جنوب هند رواج دادند. آنان به دلیل روابط نزدیک با مردم، به خوبی توانستند بر توده های مردم تأثیر گذارند و آنان را با فرهنگ رایج در دیگر سرزمین های اسلامی، آشنا سازند. آنها هم چنین آثار صوفیان بزرگی، چون شیخ ابوطالب مکی، امام غزالی، امام قشیری، ابن عربی، شیخ زین الدین عطار و شیخ شهاب الدین سهروردی را به دکن آورده و در مدارس و خانقاه های خویش، بحث و بررسی کردند. به علاوه افرادی، چون عین الدین بیجاپوری و سید محمد گیسودراز با تألیف آثار فراوان به زبان های فارسی، عربی و دکنی، بر غنای علمی و فرهنگی دکن افزودند. از بسیاری از این آثار امروزه جز نام باقی نمانده است، ولی گستردگی دامنه این تألیفات، حاکی از تلاش بی شائبه صوفیان جهت ارتقاء فرهنگی جامعه خویش است. این آثار به طور کلی، در قالب ملفوظات، جداول نسب شناسی، شروح، ترجمه ها، مجموعه اشعار و نیز علومی، از قبیل تفسیر، حدیث، فقه، قرائت، اصول، لغت، نحو، تاریخ و حتی پزشکی قابل بحث و بررسی است. بحث هایی که در خانقاه صوفیان جاری بود، به روشنی نشانه جذب کامل ادبیات صوفیانه و نیز گسترش فرهنگ اسلامی در کن (در این دوره) است.
صوفیان از نظر اخلاقی نیز تأثیری ماندگار بر جامعه دکن داشتند. گذشته از ارشاد وراهنمایی سلاطین و گاه ایستادگی در برابر اعمال خلاف شرع آنان، این افراد در جهت تقویت روحیه اخلاقی و دینی مردم و نیز کنترل فساد و تباهی جامعه، نقش مهمی ایفا کردند؛ آثاری که تحت عنوان ملفوظات از برخی صوفیان این دوره به جای مانده، به خوبی نشانگر تلاش آنان برای زدودن فساد و تباهی از جامعه و ایجاد فرهنگی دینی و انسانی است.70 $$
منابع
- آقا بزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، (بیروت، دارالاضواء، بی تا).
- ابن بطوطه، رحله، تحقیق محمد عبدالمنعم العریان، (بیروت، 1407ق/1987م).
- ابوالفیض من اللَّه، امین الدین، شوامل الجمل فی شمائل الکمل، نسخه خطی موجود در «مجموعه روضه شیخ»، گلبرگه.
- انتخاب تاریخ دکن، مجهول المؤلف، نسخه خطی، موجود در موزه ملی هند، دپی نوشت ها 1. استادیار دانشگاه زنجان.2. ابن بطوطه، رحله، تحقیق محمد، عبدالمنعم العریان، (بیروت، 1407ق/1987م) ص 575. 3. Mohammad suleman siddiqi, Ethnic change in the Bahmanid society at Bidar: (A.D. 1422-1538, in Islamic culture, 1986), vol60, no3, p 61-80. 4. برای آشنایی با فعالیت این صوفیان در دکن ر.ک: سید محمد میرخورد، سیر الاولیاء در احوال و ملفوظات مشایخ چشت، به کوشش محمد ارشد قرشی، (لاهور، 1398ق / 1978م)، ص 101 - 203، 165 - 303؛ محمد جمال قوام الدین، قوام العقاید، نسخه خطی موجود در کتاب خانه دانشگاه عثمانیه حیدرآباد دکن، فصل سوم؛ مولوی ابوتراب محمد عبدالجبار، محبوب ذی المنن تذکره اولیای دکن، (حیدرآباد دکن، بی تا) ص 150 - 300، 160 - 391، 371، 378، 302 - 538، 393 - 541.5. غلامعلی شاه، مشکوة النبوه، نسخه خطی موجود در مجموعه روضه بزرگ گلبرگه، ص 18 و 28.6. برای نمونه ر.ک: همان، ص 17؛ غلام محمد خواندمیری، سید المخدومی، نسخه خطی موجود در «مجموعه روضة بزرگ» گلبرگه، ص 167 - 168؛ محمد جمال قوام الدین، پیشین، فصل سوم؛ سید علی طباطبا، برهان مآثر، (دهلی، 1355ق/1936م)، ص 12؛ محمد قاسم هندوشاه فرشته، گلشن ابراهیمی (تاریخ فرشته)، (بمبئی، 1868م)، ج 1، ص 274.7. رفیع الدین شیرازی، تذکرة الملوک، نسخه خطی موجود در موزه سالارجنگ، حیدر آباد دکن، ص 7.8. محمد قادری، شجره اراده و اجازه، نسخه خطی موجود در مجموعه محمد سلیمان صدیقی، ص 4 - 9؛ غلام محمد خواند میری، پیشین، ص 135.9. برای شرح حال وی ر.ک: مولوی ابوتراب محمد عبدالجبار، پیشین، ص 391-393؛ بشیرالدین احمد، واقعات مملکت بیجاپور، (آگره، 1915م)، ج 3، ص 524 - 532.10. عبدالحی بن فخرالدین حسنی، نزهة الخواطر (حیدرآباد دکن، 1407ق/1987) ج 2، ص 143.11. رفیع الدین شیرازی، پیشین، ص 7.12. همان؛ نیز ر.ک: غلام محمد خواندمیری، پیشین، ص 163 - 180؛ بشیرالدین احمد، پیشین، ج 3، ص 524 - 526.13. عبدالملک عصامی، فتوح السلاطین، چاپ اوث، (مدرس، دانشگاه مدرس، 1984م)، ص 479-496؛ خواندمیری، پیشین، ص 172 - 173؛ محمدقاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 277.14. رفیع الدین شیرازی، پیشین، ص 8.15. عصامی، پیشین، ص 551؛ سید علی طباطبا، پیشین، ص 21. 16. Mohammad suleman Siddiqi, Shaikh Muhammad Rukn al-din, his role in medieval Deccan, in "Islamic culture", 1981, vol 55, no. 1, p 55-58; Idem, The Bahmani sufist" (Delhi, 1989) p 125. 17. رفیع الدین شیرازی، پیشین، ص 8.18. غلام محمد خواندمیری، پیشین، ص 186.19. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 286، 289، 292.20. رفیع الدین شیرازی، پیشین، ص 8.21. همان.22. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 302.23. منعم خان همدانی، سوانح دکن، نسخه موجود در آرشیو دولتی، حیدرآباد دکن، ص 55.24. غلام محمد خواندمیری، پیشین، ص 286 - 287. 25. Devare,T.D A Short history of persian litrature (At hte Bahmani, the Adeshahi and the Qotshahi courts Deccan), (poona, 1961), p.28. 26. محمد قادری، شجره اجازه و اراده، ص 9. 27. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 132. 28. برای شرح حال وی ر.ک: غلامعلی شاه پیشین، ص 23؛ عبدالجبار، پیشین، ص 538-541؛ بشیرالدین احمد، پیشین، ج 3، ص 105.29. ج 1، ص 277.30. سید علی طباطبا، پیشین، ص 32-33، محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 293 - 295؛ محمد رونق علی، روضة الاقطاب، (لکنهو، 1332ق/1913م) ص 204-205؛ میرغلامعلی بلگرامی، روضه الاولیاء، (پاکستان، بی تا) ص 28 - 31.31. میرمنشی، ص 141؛ بلگرامی، همان، ص 31. 32. Mohamad Suleman Siddiqi, op. cit, (1989), p 47. 33. نظام الدین احمد، پیشین، ج 3، ص 17؛ عبدالحق محدث دهلوی، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار، تصحیح عظیم اشرف خان (دهلی، 1998م) ص 151 - 157؛ میرغلامعلی بلگرامی، پیشین، ص 17 - 19؛ آقابزرگ، الزریعه الی تصانیف الشیعه، (بیروت، دارالاضراء، بی تا) ج 9، ص 937؛ رحمان علی، تذکره علمای هند ملقب به تحفه الفضلاء فی تراجم الکملا، (لکهنو، 1332ق، 1913م) ص 82.34. عبدالحق محدث دهلوی، پیشین، ص 152.35. گیسودراز، مکتوبات چشتیه، تصحیح مولوی حافظ سید عطاحسین صاحب، (حیدرآباد دکن، 1362ق) ص 86؛ نظام الدین احمد، طبقات الکبری، تصحیح محمد هدایت حسین، (کلکته 1911م) ج 3، ص 17؛ سید علی طباطبا، پیشین، ص 43.36. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 316؛ کامْوَرخان، هفت گلشن الهی، نسخه خطی در کتابخانه دانشگاه علیگره، ص 20.37. غلامعلی شاه، پیشین، 19؛ محدث دهلوی، پیشین، ص 152.38. امین الدین ابوالفیض، من اللَّه، شوامل الجمل فی شمائل الکمل، نسخه خطی در مجموعه روضه شیخ گلبرگه، ص 94.39. منعم خان همدانی، پیشین، ص 54؛ میرغلامعلی بلگرامی، پیشین، ص 19.40. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 316.41. همان، ص 32؛ منعم خان همدانی، ص 55.42. محمد شریف حنفی، مجالس السلاطین، نسخه خطی موجود در دانشگاه اسلامی علیگره، ص 209 - 210.43. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 316 - 319، محمد هادی کامْوَرخان، پیشین، ج 1، ص 259؛ انتخاب تاریخ دکن، مجهول المولف، نسخه خطی موجود در موزه ملی هند، دهلی نو، ص 85.44. مولوی ابوتراب محمد عبدالجبار، محبوب الوطن، تذکره سلاطین دکن، (حیدرآباد دکن، 1328ق) ص 107. 45. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 47 - 48. 46. شمس اللَّه قادری، اردوی قدیم، (لکنهو، 1929م) ص 41 - 42؛ غلامعلی شاه، پیشین، ص 19. 47. Mohamad Sueman Siddiqi, op.cit, (1989), p 53. 48. G.T Kulkarni Hulkarni, Socio - economic change in the Deccan Seccan (14th to 17th century) a critique, (in"proceeding of indian history congrees", Calicut, 1999), p 288; M.Mirza Sakhawat, two Deccani poets of the Bahmani period, (in "jounal of the pakestan historical society", 1959), vol. 7, part1,p283. 49. ابوالفیض من اللَّه، پیشین، ص 40؛ غلامعلی شاه، پیشین، ص 20. Yazdani, Bidar: Its history and mounments, (London, 1947), p 20. 50. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 56; Mirnajmudin Ali khan, The education system in the Deccan during the Bahmani period from 1347-1500 (Osmania university, 1977), (ph. D. Thesis) p 393. 51. جغرافیای تاریخی دکن، مجهول المولف، نسخه موجود در آرشیو دولتی، حیدرآباد دکن، ص 398.52. محمدقاسم هندوشاه فرشته، پیشین، ج 1، ص 325.53. برای مشاهده متن این کتیبه ها ر.ک: G. Yazdani, op. cit, p 12154. عبدالعزیز بن شیرملک واعظی، رساله ای در سه حضرت شاه نعمت اللَّه ولی کرمانی، تصحیح و مقدمه ژان اوین، (تهران، 1235ق/1956م) ص 288،308؛ سید علی طباطبا، پیشین، ص 54؛ غلامعلی شاه، پیشین، ص 2055. سید علی طباطبا، پیشین، ص 65؛ محمد قاسم فرشته، ج 1، ص 329.56. واعظی، پیشین، ص 307-308؛ عبدالرزاق کرمانی، تذکره در مناقب حضرت شاه، نعمت اللَّه ولی تصحیح ژان اوبن، 1362ق.57. همان، ص 108؛ محمد مفید مستوفی بافقی، جامع مستوفی، به کوشش ایرج افشار، (تهران، 1340ش) ج 3، ص 37 - 45؛ احمد علی خان وزیری، تاریخ کرمان، تصحیح باستانی پاریزی، (تهران، 1370ش) ص 579؛ معصومعلیشاه، طرائق الحدائق، تصحیح محمد جعفر محجوب، (تهران، 1339ق) ج 3 ص 93.58. سید علی طباطبا، پیشین، ص 68.59. حمید فرزام، تحقیق در احوال و آثار و افکار شاه نعمت اللَّه ولی، (تهران، 1374ش) ص 184؛ احمد علی خان وزیری، پیشین، ص 580.60. برای نمونه ر.ک: سید علی طباطبا، پیشین، ص 81 - 137 - 138؛ محمد قاسم فرشته، پیشین، ج 1، ص 329.61. محمد قاسم فرشته، پیشین، ج 1، ص 329؛ غلامعلی شاه، پیشین، ص 20؛ محمد مفید بافقی، پیشین، ج 3، ص 46-47؛ معصومعلیشاه، پیشین، ج 3، ص 93-94.62. محمد قاسم فرشته، پیشین، ج 1، ص 258.63. محمد مفید بافقی، پیشین، ج 3، ص 53-54.64. سید علی طباطبا، پیشین، ص 75، 96، 107، 123.65. محمد قاسم فرشته، پیشین، ج 1، ص 339-343.66. عبدالعزیز واعظی، پیشین، ص 272.67. سید علی طباطبا، پیشین، ص 75، 96، 107.68. علی اصغر حکمت، نقش پارسی بر احجاز هند، (طهران، 1337ش) ص 77-78.69.غلامعلی شاه،پیشین، ص 23؛ مولوی ابوتراب محمد عبدالجبار، ص 554-555؛ M.S.Siddiqi, op 58-59 70. برای برخی از این ملفوظات ر.ک: عبدالحق محدث دهلوی، پیشین، ص 152.
نظر شما