ملاحظاتی درباره ی کتاب «تاریخ صدر اسلام عصر نبوت»
مجله تاریخ اسلام نهم تیرماه سال 1383 شماره هیجدهم
نویسنده : حسن حضرتی
یکی از کتاب هایی که در سال های اخیر درباره ی تاریخ اسلام به زیور طبع آراسته شده، اثر ارزشمند دکتر غلامحسین زرگری نژاد است که به همت انتشارات سمت در سال 1378 در 687 صفحه منتشر شده است. تاکنون نقدهای متعددی درباره آن به چاپ رسیده که بیشتر ناظر به نقد شکلی و جزئی نگرانه بوده است.
سعی نگارنده در این یادداشت بر این است تا روش و ویژگی های تاریخ نگاری مؤلف در این اثر را از نزدیک مورد توجه قرار دهد. با توجه به اینکه در این نوشته، هدف، تبیین ویژگیها و مؤلفه های تاریخ نگاری یک مورخ است؛ بنابراین در ابتدا تعریفی از مفهوم تاریخ نگاری ارائه شده، سپس پرسش هایی که برای فهم ویژگیها و مؤلفه های تاریخ نگاری یک مورخ لازم است فهرست گردیده و در ادامه محتوای کتاب مزبور با توجه به بعضی معیارهای پیش گفته مورد سنجش قرار گرفته است.
تاریخ نگاری به عنوان یک معرفت درجه ی اول در ذیل علم تاریخ، ناظر به تعریف و تبیین یک موضوع دو وجهی است که یک وجه آن «مورخ» و وجه دیگر آن «اثر تاریخی مکتوب» به عنوان محصول فکر تاریخی مورخ است. بر این اساس، می توان تاریخ نگاری را تلاشی برای فهم اندیشه های تاریخی مورخ که در اثر تاریخی او به شکل مذکور و غیر مذکور تبلور یافته، دانست. مراد از «شکل مذکور» فهم چیستی رویکرد مورخ به ثبت تاریخ از حیث شکلی و قالبی است. این بخش در اثر مورخ به شکل ملموس و محسوس وجود دارد و به راحتی می توان به آن دست یافت. اما چون رویکرد اندیشه ای و تفسیری مورخ غالباً به صورت غیر محسوس در لایه های زیرین اثر مستور است، بنابراین با عبارت «غیر مذکور» از آن یاد شده است.
اما برای فهم تاریخ نگاری یک مورخ یا جریان تاریخ نگاری، باید پاسخ های قابل قبولی برای پرسش های زیر پیدا کرد:
تعریف مورخ از تاریخ چیست؟
رابطه ی تاریخ و فرا تاریخ نزد مورخ چیست؟
واحد تاریخ نزد مورخ کدام است؟ فرهنگ، سیاست، و...؟
آیا مورخ، امور منفرد، جزئی و پراکنده را به عنوان حیطه ی قلمرو تاریخ نگاری خود انتخاب کرده است یا امور عام را؟
آیا مورخ میان پدیده ها و حوادث تاریخی یک رابطه ی علمی و قانونمند می بیند یا آنها را فاقد نظم و کاملاً تصادفی ارزیابی می کند؟
رابطه ی شخصیت و تاریخ در نزد مورخ چیست؟
آیا مورخ در مرکز تاریخ، انسان را می بیند یا خدا را؟
مبنای تحول در نزد او چیست؟ آیا او قائل به اندیشه ی مشیت الهی در تاریخ است یا خیر؟
پایگاه اجتماعی و گرایش های مذهبی و سیاسی مورخ چقدر در این امر تأثیر دارد؟
از نظر مورخ چه رابطه ای بین علم تاریخ با علوم هم پیوند دیگر وجود دارد؟
در این نوشتار سعی شده است در حد امکان پاسخی برای این پرسشها با استناد به متن کتاب «تاریخ صدر اسلام» ارائه شود. البته ناگفته نماند که فهم جامع ویژگیهای تاریخ نگاری مؤلف محترم با مطالعه ی تمام آثار تاریخی چاپ شده ی ایشان حاصل می شود و بدون تردید این نوشته که تنها به یکی از آثار ایشان توجه نموده است، نمی تواند خصایص علمی وی را در عرصه ی تاریخ نگاری بطور کامل تبیین نماید.
نویسنده ی محترم در پیشگفتاری که نوشته اند، این اثر را «نتیجه ی بیش از دو دهه مطالعه ی جدی و گسترده در تاریخ صدر اسلام» دانسته و تألیف آن را «با اندیشه ی ارائه ی یک بررسی تفصیلی از سیره ی نبوی و حوادث عصر نبوت» در سال 1368 پایه ریزی کرده اند که در نهایت، آن طرح تفصیلی «فعلاً به یک بررسی فشرده محدود گشته و تبدیل به کتاب حاضر گردیده است».2
از قرار معلوم، مؤلف «فصلی در نقد و بررسی منابع تحقیق و شیوه ی بررسی های علمی»3 تهیه کرده بودند که در آن «با توضیح روش پژوهش در این کتاب، روش و بینش ابن اسحاق در سیره نویسی»4 نقد شده بود. این فصل به دلیل نامشخصی حذف شده است. به گفته ی مؤلف «آن منبع [سیره ی ابن اسحاق ] و منابع دست اول دیگر، بیشتر شرح غزوات و سرایاست و از آن منابع نمی توان به شناخت ساخت و بافت زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان در عصر مکی و خاصه در عصر مدنی که عصر تأسیس حکومت و دولت مدینه است، نایل شد».5 می توان گفت که حذف مبحث مهمی مانند «نقد تاریخ نگاری ابن اسحاق» به هر دلیلی که باشد، نارواست. چرا که به نظر می رسد یکی از دغدغه های اصلی مؤلف در این کتاب، تغلّب بر سبک و روش ابن اسحاق در سیره نویسی است و در یک تلاش موفق سعی نموده است با ابطال روش ابن اسحاق، طرحی نو در اندازد و به گونه ای دیگر و از منظری متفاوت، منظره ی تاریخ اسلام را ببیند. بدون تردید اگر خواننده ی کتاب، در ورود به بحث تاریخ اسلام، آن فصل مربوط به روش مؤلف را مطالعه می نمود، آمادگی بیشتری برای همراهی و همدلی با نویسنده پیدا می کرد.
باری این کتاب، با نثری سیال و دلنشین و با اتخاذ شیوه ی «بررسی کلیات»6 به سراغ موضوع رفته و در قالب یک روش و شیوه ی منسجم و منظم به تبیین و تحلیل حوادث و سوانح پرداخته است. نگارنده نیز در حد توان و فهم خود و با کمال تواضع سعی می کند، روش و ویژگیهای حاکم بر تاریخ نگاری ایشان را تبیین نماید:
محقق تاریخ در هر پژوهشی همواره با دو عزیمت رو به رو است؛ از عزیمت نخست با عنوان فاکتولوژی (factology) یاد می شود که رسیدن به کنه امر واقع است و در پژوهش های تاریخی با تبدیل داده (data) به امر واقع (fact) صورت می گیرد. توضیح اینکه تمام گزارش های تاریخی که از طریق منابع در اختیار ما قرار می گیرند، در ابتدای امر چیزی بیش از یک یا تعدادی dataنیستند. داده خبری است که صحت و سقم آن برای پژوهشگر تاریخ روشن نیست، اما آن خبر در منابع تاریخی ثبت شده است و به عنوان یک داده در اختیار ما قرار دارد. پس اولین قدم در هر پژوهش تاریخی تبدیل dataها به fact است. در عزیمت دوم که محقق تاریخ بعد از factology با آن روبه رو است، تجزیه و تحلیل )analyis( آن فاکت ها است که بایستی بر اساس یک چهارچوب نظری مشخص و با بهره گیری از یک نظریه، به آن رسید.
آنچه از مطالعه ی کتاب مورد نظر برمی آید، این است که نویسنده به هر دو عزیمت توجه جدی داشته؛ اما بدون تردید باید گفت که در فاکتولوژی، بیش از آنالیز موفق بوده است. این بدان معنا نیست که نویسنده در تحلیل ضعیف بوده، بلکه بدین معناست که در فاکتولوژی، خود را بسیار توان مند و مسلط نشان داده است؛ و به همین دلیل است که در این اثر، برخی از حوادث و وقایع تاریخ اسلام که جزء بدیهیات به شمار می رود، زیر سؤال رفته و باورهای غالب درباره ی آنها ابطال شده است.
تحلیل با تکیه بر عقل تاریخی، به تکرار، درباره ی حوادث مختلف، در این کتاب رخ نموده است. بالطبع، اثری که با نقد روش سیره نویسی ابن اسحاق شروع شده باشد و به دنبال «گشودن راهی به سوی یک بررسی متفاوت از تاریخ عصر نبوت (با تحلیل وقایع به جای گزارش آنها)»7 باشد، ناگزیر از توجه به تحلیل برای «عدول از چهارچوب قالب سیره نویسان اولیه» است. اما توجه مؤلف به تحلیل، از جنس توجه اسلاف او در سنت تاریخ نویسی اسلامی است. همان گونه که یعقوبی و مسعودی به تحلیل در تاریخ توجه نموده اند؛ یعنی تحلیلی که دارای خصلت «جزیره ای» و «گسست وار» بوده و ناظر به «اجزاء» تاریخ است، نه خود تاریخ. به عبارت دیگر، مؤلف در ارائه ی تحلیلی از تحولات موفق بوده، اما یک نگرش تحلیلی کلی نگرانه بر تمام کتاب حاکم نیست. به همین دلیل، می توان این کتاب را یک اثر مبتنی بر تاریخ نقلی منقح دانست تا یک اثر تحلیلی به معنای علمی آن.
با این حال یکی از تأکیدات مؤلف، برای رسیدن به یک فهم عمیق و دقیق از تحولات تاریخ اسلام استفاده از عقل تاریخی و عدم توقف در تاریخ نقلی است:
متأسفانه منابع سیره و تاریخ در تبیین این امر [علل تبدیل روش مدارای اولیه ی قریش با دعوت پیامبر به روش تند و سبعانه ]صراحت ندارد و حدّ نهایی اطلاعاتی که به دست می دهد این است که چون قریش با دعوت علنی پیامبر مواجه شدند به اتخاذ مواضع تند و خشن پرداختند. این منابع به پاسخ این پرسش نمی پردازد که قریش با چه درک متفاوتی از آیین پیامبر، خصوصاً «توحید» به یکباره درک ساده انگارانه ی پیشین مبنی بر بی ضرر بودن تعالیم محمدصلی الله علیه وآله را وا نهادند و به روش مقابله ی جدی بعدی روی آوردند؟ بی گمان، اگر معرفت تاریخی را در هر زمینه ای، به اسناد صریح متکی سازیم و یگانه راه دستیابی به حقایق گذشته را همان اسناد قلمداد کنیم، باید در همین نقطه پرسش متوقف شویم و از هر کاوش و تفحص فزون تری در گذریم، اما در صورتی که علاوه بر اسناد، یک راه دیگری برای حصول به معارف تاریخی را تحلیل و تدقیق داده های غیرمستقیم بدانیم و در جهت افزایش معرفت نسبت به مسائل مبهم، تعقل تاریخی را در مسیر دانش افزایی به کار گیریم، آنگاه نه تنها در مبدأ بسیاری از پرسش های به ظاهر بی پاسخ، به دلیل فقدان اسناد صریح متوقف نخواهیم شد، بلکه خواهیم توانست در پرتو تحلیل محتوای بسیاری از اخبار و اسنادی که رابطه ی مستقیم با موضوع ندارد و نیز در پرتو اسناد غیر مستقیم و اطلاعات مندمج در آنها، راههای جدیدی برای وصول به پاسخ های مطرح پیدا کنیم.8
فقره ی بالا طولانی بود، اما نقل آن برای فهم اندیشه ی مؤلف درباره ی جایگاه عقل تاریخی و چگونگی به کارگیری آن ضروری می نمود.
ویژگی دوم این کتاب، پای بندی نویسنده به لوازم و ملزومات «تحلیل تاریخی» است. به این معنی که همواره کوشیده است مرز بین علم تاریخ و علم کلام را در حوزه ی روش حفظ کند. به نظر می رسد یک تعریف مشخص و روشنی از رابطه ی تاریخ با فرا تاریخ در نزد مؤلف وجود دارد؛ چرا که به این مسأله، هم در متن کتاب اعتراف نموده و هم در تحلیل های ارائه شده پای بند مانده است. او معتقد است، تاریخ اسلام در ابتدا «تاریخ» است و بعد «اسلام». بنابراین وارد شدن در این حوزه یعنی قدم گذاشتن در قلمرو یک علم با شأنی مستقل. برخی از نویسندگان، تاریخ اسلام را اول «اسلام» و بعد «تاریخ» می گیرند و با این پیش فرض غلط جرأت قلم زنی در عرصه ی تاریخ، بی هیچ تخصصّی، پیدا می کنند چرا که آن را نه یک علم با روش مشخص بلکه برابر و همسنگ با قصّه و داستان می گیرند و با آسان گرفتن مسأله کار خود را تسهیل می کنند.
در حالی که از نظر نویسنده ی کتاب، تاریخ به عنوان یک علم دارای شأن مستقل و روش مشخصی است. بر این اساس، مؤلف سعی نموده است تمام رخدادهای تاریخ اسلام را تنها با کمک «روش تاریخی» تعلیل و تحلیل نماید:
تحلیل شخصیت محمدصلی الله علیه وآله و دست یافتن به زوایای روحی وی که در متن پلیدیها و جهالتها و رذایل جامعه ی جاهلی حجاز، به صورت نفسی مطمئنه و شایسته ی دیدار خدا و بعثت الهی در آمد، کاری دشوار و حتی با اطلاعات اندک عملاً محال است. تحلیل بی دغدغه این است که مانند بسیاری از ارادتمندان او، تمام ضرورت نفسانی و الهی محمد و راز و رمز تعالی و عصمت او را با دخالت مستقیم خداوند تفسیر کنیم. این تفسیر، تفسیری است گویا، اما آیا روا هم است؟ اگر آن را روا بدانیم شاید بوی نوعی جبر بدهد و دیگر برای اراده ای که در متن رذالتها، خود را تا «قاب قوسین او ادنی» بالا می کشد و مبعوث خدای جهان می گردد جایی باقی نماند. در حالی که اعجاز شخصیت یتیم عبداللَّه در این است که در متن جامعه ای که از آسمان و زمین اش فتنه و فرومایگی می بارید و همه ی فطرت های سالم را به کژی، عدم تعادل و نابهنجاری می کشاند، او معجزه آسا توانست خود را از قعر همه ی روابط انحراف زا و ویرانگر شخصیت بیرون کشیده به عالی ترین درجات انسانی و الهی صعود کند.9
شاید به واسطه ی اتخاذ همین رویکرد تاریخی است که حوادث فرا تاریخی ای مانند معراج پیامبر در این کتاب مسکوت مانده، روشی که مسعودی هم در پیش گرفته است. او نیز توضیح واقعه ای مانند معراج را فراتر از توانایی های مورخین دانسته و با اذعان به این ناتوانی از کنار آن گذشته است.
بر این اساس، مؤلف سعی نموده است حتی برای روحیات و خصایص اخلاقی محمدصلی الله علیه وآله هم علل و عوامل طبیعی پیدا کند و پیامبر را همانند یک انسان که موضوع تاریخ است، ببیند و هیچ تفاوتی بین او و دیگر انسان ها جز نزول وحی برای او قائل نشود. بر این مبنا می نویسد:
محمد در خانه ی ابوطالب کرامت و فضیلتی را که بسیاری از اعراب گم کرده بودند، باز شناخت، اما چه کسی می تواند انکار کند که اگر وی در نوجوانی به جای شبانی با قافله های تجاری مکه نیز همراه می شد و یا به جمع سوداگران حجاز می پیوست، باز هم می توانست نهال فضایل باطنی را آنگونه که در تنهایی شبانی پرورش داد، اعتلا بخشد. آدمی تا حدی تحت تأثیر محیط و شرایط پرورشی و تربیتی خودش است. در کودکی، پدر و مادر، سنتها، ارزشها و داوریها، خوب و بدها و همه ی شایسته ها و ناشایسته ها را بر آئینه وجود کودک نقش می کنند. در نوجوانی نیز تعاملات گوناگون اجتماعی، یافته های دوره ی کودکی را تعمیق می بخشد، تصحیح می کند و با آموخته های تازه ای در می آمیزد. علی القاعده، اگر محمدصلی الله علیه وآله با فرهنگ اشرافیت مکه، در جامعه ی سوداگران و یا شیوخ قبایل یا شاعران، دلالان و نظایر آنان مربوط می شد از آنها اثر می پذیرفت، اما او به شبانی پرداخت.... 10
با همه ی این اوصاف و علیرغم همه ی تلاشی که مؤلف در حفظ رویکرد علمی به سوژه از خود نشان می دهد، در مواقع و مواردی به شدت تحت تأثیر موضوع قرار گرفته و مریدوارانه درباره آن به قلم فرسایی می پردازد، البته این، مسأله ای نیست که حتی خود مؤلف بتواند آن را انکار کند:
در سراسر این نوشته سعی شده است تا به رغم عشق و احترام نویسنده به مقام والای نبوی، روش بررسی علمی تحت الشعاع آن ارادات قرار نگیرد، ولی اذعان می کنم که در لابه لای برخی از صفحات به جای یک مورخ بی طرف، یک ارادتمند مؤمن نیز بوده ام، اما سعی وافری داشته ام تا این جایگاه اعتقادی موجب مصادره به مطلوب نگردد.11
بی گمان، اگر این کتاب نه در دهه شصت، بلکه مثلاً در دهه ی اخیر نوشته می شد، رویکرد مریدوارانه ی مؤلف نسبت به موضوع، در مواردی که کاملاً عریان و رها شده می نماید، رنگ و لعاب علمی به خود می گرفت و از شدت صراحت آن کاسته می شد. البته، جای ایراد نیست، چرا که به گفته ی خود مؤلف، این کتاب محصول تأملات فکری زرگری نژاد جوان و عقیده گراست. فراموش نکنیم، او این کتاب را به یکی از شهدا «که در آغاز شباب از جبهه های موسیان به معراج عشق و شهادت رفت و جسم خویش را در گلستان شهدای بجنورد به جای گذاشت»12 تقدیم نموده است.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته ی کتاب مورد نظر، رعایت اصل «عدم احراز واقعیت به اتکای مرجعیت» است، خطایی که بسیاری از تاریخ نگاران دچار آن می شوند. غالب پژوهشگران را تصور بر این است که به وسیله ی استناد دادن به منابع و مآخذ پیشین، از هر گزارشی می توانند دفاع کنند. به عبارت دیگر، استدلال آنها برای اثبات صحّت و سقم گزارش ها، ارجاع آن گزارش به منابع مورخان متقدم مانند طبری، یعقوبی، مسعودی و... است. این روش، مسبوق به یک تصوّر است و آن اینکه هر گزارش مستندی برابر با حقیقت تاریخی است. در حالی که در اثر مورد بحث روش بکار رفته بر عکس این است. به نظر می رسد، تصور ایشان بر این است که هر استنادی، نه تنها ما را به حقیقت نزدیک نمی کند، بلکه به اندازه ی یک واسطه از آن دور می نماید.
با این پیش فرض، مؤلف سعی نموده است به تمام گزارشهای موجود در منابع، به دیده ی انتقادی بنگرد و در قدم اوّل تمام آنها را نادرست انگارد، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. اتخاذ همین رویکرد انتقادی، باعث شده است که نویسنده محترم، بسیاری از بدیهیات و مسلمات تاریخ اسلام را مورد تردید قرار داده و نظریات و باورهای رایج درباره ی آنها را نقد و ابطال نماید که در زیر به چند نمونه اشاره می شود:
الف) ص 188؛ با طرح یازده دلیل عقلی و نقلی، داستان سفر اوّل پیامبر به شام و قصه ی ملاقات با بحیری مردود دانسته شده است.
ب) ص 224 و 225؛ نقد روایات مجعول درباره ی دلداری دادن ورقة بن نوفل به پیامبر، بعد از نازل شدن جبرئیل و اعلان رسالت پیامبر.
پ) ص 262 و 263؛ در پرتو تحلیل عقلانی و به یاری مطالعه ی تطبیقی، با ارائه ی سیزده دلیل عقلی و نقلی، گزارش ابن اسحاق و دیگر سیره نویسان درباره ی مأموریت نضربن حارث و عقبة بن ابی معیط برای اعزام به مدینه و گفت وگو با علمای یهود، رد شده است.
ت) ص 273؛ مؤلف با ارائه ی هفت دلیل عقلی و نقلی درباره ی هجرت اول مسلمانان به حبشه، به نتایج متفاوت زیر رسیده است:
مطالعه ی دقیق حبشه به منظور انتخاب آنجا به عنوان پایگاهی جهت تمرکز و استقرار جمعی از مسلمین انجام گرفته است.
به منظور بررسی تمام جنبه های سیاسی، نظامی و فرهنگی، مسیر مکه - حبشه، صورت پذیرفت تا با مجموعه ی این بررسیها، امکان عمل به تکالیف اسلامی و استمرار تبلیغ، در شرایط بن بست کامل دعوت در مکه، فراهم گردد. به همین سبب بود که مهاجرین تنها دو ماه در حبشه ماندند و بازگشتند.
همین روش در بررسی مهاجرت دوم نیز صورت گرفته است.13
ث) ص 280-282؛ نفی فرضیه ی اخراج بنی هاشم از مکه در قضیه ی شعب ابی طالب و اثبات فرضیه ی اقدام پیامبر بر حضور یکپارچه ی بنی هاشم در شعب با وقوف کامل بر نتایج و کارکردهای مثبت آن.
ج) ص 284-286؛ با طرح هفت دلیل عقلی و نقلی داستان مشهور جویده شدن پیمان نامه ی محاصره ی اقتصادی بنی هاشم در شعب ابی طالب به وسیله ی موریانه، رد شده است.
ح) ص 295-296؛ مؤلف با طرح هشت پرسش، صحّت گزارش ابن اسحاق درباره ی علل و چگونگی سفر پیامبر به طائف را مورد تردید قرار داده است.
بسیاری از تاریخ نگاران، در گزارش ها و احیاناً تحلیل های تاریخی، دچار خطایی می شوند که اصطلاحاً از آن به «مغالطه ی کنه و وجه» یاد می شود. به این معنا که تمام علل و عوامل تأثیرگذار در یک رخداد تاریخی را مورد توجه قرار نداده و با رویکرد «تک سببی» به موضوع، یک عامل را برجسته نموده و به وجود و حضور دیگر عوامل احتمالی، بی اعتنایی نشان می دهند.
یکی از محاسن کار مؤلف در این کتاب، عدم مغالطه کنه و وجه است. این مسأله به خوبی در مثال هایی که برای بند 3، آورده شده است، دیده می شود. بدین شکل که مؤلف در اثبات یا ردّ گزارشها از دلایل مختلف سخن به میان آورده و همچنین از رویکرد تک سببی به وقایع پرهیز نموده و سعی کرده است تا تمام عوامل تأثیرگذار درباره ی آن رخداد را کشف و تبیین نماید.
یکی دیگر از ویژگیهای کتاب حاضر، تأثیرپذیری شدید مؤلف از قرآن به عنوان یک «متن تاریخی» است. آنگونه که خود مؤلف در جاهایی از کتاب یاد آور شده، اصرار زیادی بر تطبیق رخدادهای تاریخ اسلام و حتی تاریخ جزیرةالعرب قبل از بعثت، با محتوای آیات قرآنی داشته است.14
... تلاش و قصد اولیه آن بود که همه جا گزارشهای موجود در منابع اصلی را با آیات قرآنی مقایسه کنیم، اما متأسفانه... آن قصد در همه جا تحقق نیافت.15
می توان گفت که در شیوه ی توجه به تاریخ نیز مؤلف، بیش از آنکه متأثر از سنت تاریخ نگاری مسلمانان در تمدن اسلامی باشد، از سبک تاریخی قرآن تأثیر پذیرفته است. توضیح آنکه رویکرد قرآن به تاریخ، عقلانی و همراه با تفکر است و به همین علّت بعد از هر گزارش تاریخی با عباراتی مانند «افلایعقلون»، «افلایتفکرون»، روبه رو می شویم. به عبارت دیگر، ما در قرآن با حداقل توجه به توصیف روبه رو هستیم و بلافاصله به نتیجه گیری و تحلیل و تفکر درباره ی رخدادها می رسیم که با تأکید همراه است. برای نمونه می توان به داستان اصحاب کهف در قرآن اشاره نمود که خداوند بدون این که تعداد اصحاب کهف را روشن نماید، عبور می کند و خواننده را به نتیجه گیری و تأمل وا می دارد. به نظر می رسد رویکرد اندیشه ای و عقلانی مؤلف بی تأثیر از سبک تاریخی قرآن نباشد.
آنچه از مطالعه ی کتاب برمی آید، این است که واحد تاریخ در نزد مؤلف تنها «سیاست» نیست. بلکه تحوّلات اقتصادی و اجتماعی نیز مورد توجه او بوده است. اگر چه منابع از این لحاظ اطلاعات زیادی را در اختیار قرار نمی دهند و اتفاقاً یکی از دلخوریهای مؤلف از ابن اسحاق به همین نگاه مثله ای او به تاریخ که تنها تحوّلات سیاسی را در آن دیده است، برمی گردد؛ با این حال، سعی نموده است تا حد ممکن، تحولات اقتصادی و اجتماعی دوره ی پیامبر را مورد عنایت قرار دهد. بر همین اساس، در تحلیل ساختار اقتصادی جامعه ی مدینه، اقشار و گروههای اجتماعی ای مانند: ثروتمندان و توانگران مسلمان، اصناف و فروشندگان، زمینداران و کشاورزان، فقرا و مساکین و یتیمان و بردگان 16 مورد توجه و بررسی قرار گرفته اند.
استفاده از علوم هم پیوند با علم تاریخ در تحلیل سوانح تاریخی، به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، قوت زیادی گرفت. از طرفی، علم روان شناسی به واسطه ی ظهور شخصیت های بزرگ و تأثیرگذاری مانند هیتلر و موسولینی در اروپا بطور ویژه مورد توجه تاریخ نگاران قرار گرفت. در فرانسه، مکتب روان شناسی تاریخی ای به وجود آمد که بعدها به وسیله ی کسانی مانند ژ. میرسون و ژ.پ. ورنال رهبری می شد که البته تا حد زیادی تحت تأثیر مارکسیسم قرار داشت. در این میان محققان تاریخی برجسته ای نیز مانند ر. ماندرو در فرانسه ظهور کردند که با رویکرد روان شناسی اجتماعی، تاریخ فرانسه در قرن شانزدهم و آغاز قرن هفدهم را مورد بررسی قرار داده و روحیات روانی مردم فرانسه را در آن دوره با وضعیت روانی آنها در قرن بیستم مقایسه نموده و به نتایج قابل توجهی دست یافتند.
بعدها در اروپا و آمریکا، آثار تاریخی زیادی با رویکرد روان شناختی، درباره ی شخصیت های بزرگ تاریخ مانند ناپلئون، هیتلر، روبسپیر، دانتون و... نوشته شد که البته نتایج درخشانی را هم به همراه داشت و زوایای پنهانی را که به وسیله ی مورخان روشن نشده بود، آشکار ساخت.
در کشور ما، هنوز توجه و استفاده از علوم هم پیوند، در تحلیلهای تاریخی چندان جا نیفتاده است، اما می توان گفت که در حال آغازیدن است. بدون تردید، استفاده از روان شناسی، می تواند کمک زیادی برای ارائه ی تحلیل های درست و دقیق از شخصیت هایی مانند نادر، آغامحمدخان قاجار، فتحعلی شاه و حتی کسانی مانند آصف الحکماء و یا پزشک احمدی و... بنماید.
نویسنده ی محترم از آن دسته مورخانی است که به علم روان شناسی به عنوان یک علم کمکی برای شناخت تاریخ توجه زیادی از خود نشان داده اند. مؤلف در کتاب «تاریخ صدر اسلام» نیز این گرایش خود را به گونه ای نشان داده و با استفاده از اطلاعات روان شناختی، تفسیر پاتولوژیک از شخصیت پیامبر را که به وسیله ی «گلدزیهر» در کتاب «درسهایی درباره ی اسلام» مطرح شده، نقد و رد نموده است.17
به نظر می رسد، برخی از مباحث و موضوعات مطرح شده در کتاب حاضر قبل از اینکه به نتیجه و جمع بندی نهایی برسد، نیمه تمام رها شده است که در پایان این نوشتار به آنها اشاره می شود:
ص 145؛ مؤلف در بحث حنفاء و ارائه ی تعریفی از آنها، آورده است:
بهترین تعریف از حنفاء این است که آنان کسانی بودند که اعتقاد داشتند بت پرستی، دینی شایسته ی پیروی نیست، ولی چون آیینی معقول و شایسته ی پیروی نیز نمی یافتند، لاجرم از بت پرستی به بقایای موجود آیین ابراهیمی گرویدند و بر خود نام حنفاء گذاشتند.
بعد در ادامه آمده است:
پس از ظهور اسلام، همان افراد معدودی نیز که خود را حنیف می شمردند و بعثت پیامبر را درک کردند، به اسلام ایمان نیاودند.18
با آن تعریفی که از حنفاء ارائه شده، قاعدتاً باید نخستین گروندگان به اسلام حنفاء می بودند؛ در حالی که به اذعان مؤلف هیچ اقبالی از سوی آنها به دعوت پیامبر نشان داده نشده است. پس مشکل کجاست؟ یا آن تعریف از حنفاء صحیح نیست یا این عدم استقبال. تصور نگارنده بر این است که مؤلف محترم تعریف نهایی خود را از حنفاء و وجود تاریخی آنها ارائه نکرده و به همین علت صدر و ذیل کلام شان دچار تناقض شده است.
ص 180؛ نویسنده ی محترم در این صفحه ماجرای شق صدر را بی اساس و افسانه آمیز دانسته؛ اما ادله ی خود را در این باره نیاورده است.
ص 521؛ در این صفحه عنوان شده است: «در باب محتوای برخی از پاسخ های ثبت شده به حضرت رسول [از سوی پادشاهان بزرگ آن روزگار] جای نقادی جدی وجود دارد که برای رعایت اختصار از آن در می گذریم.» چرا از موضوع به این مهمی به بهانه ی «رعایت اختصار» عبور شده است؟
در پایان مطالعه اثر حاضر را برای پژوهشگران تاریخ اسلام توصیه می کنیم.پی نوشت ها: 1. دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه تهران. 2. پیشگفتار کتاب، ص 2. 3. همان. 4. همان. 5. همان. 6. مؤلف، امور منفرد، جزئی و پراکنده را به عنوان حیطه ی قلمرو تاریخ نگاری خود انتخاب نکرده است. 7. پیشگفتار کتاب، ص 3. 8. متن کتاب، ص 244. 9. متن کتاب، ص 182. 10. متن کتاب، ص 183. 11. پیشگفتار کتاب، ص 3. 12. متن کتاب، ص [یازده ]. 13. متن کتاب، ص 273، 278. 14. برای نمونه ر.ک: صفحات 40 تا 41، که جنگ احد با تأکید بر آیات قرآنی گزارش و تحلیل شده است. 15. متن کتاب، ص 3. 16. متن کتاب، ص 17. متن کتاب، ص 211. 18. متن کتاب، ص 145، 205.
نظر شما