موضوع : پژوهش | مقاله

خبرها بمبارانمان می کنند


زندگی آدمهای امروزی بر این فلسفه مبتنی است که این جهان برای او خلق شده و فرمانروایی مطلق و نامحدود بر آن جزو سرنوشت اوست اما آیا با چنین فلسفه خودخواهانه ای می توان به حیات بشری ادامه داد؟ آیا طبیعت تحمل این نوع برخورد انسان ها را برای همیشه خواهد داشت؟
آیا وقت آن نرسیده ؛ تا برای اصلاح این وضعیت از سوی جوامع بشری اقدامی صورت گیرد؟
قبول کنید سوالهای عجیب و مهمی است که پاسخ های قابل توجهی به آن در آخرین شماره «سیاحت غرب» نشریه داخلی مرکز پژوهش های اسلامی صداو سیما داده شده است.
هر روز با این خبر که جهان به انتهای خود نزدیک می شود بمباران می شویم. دایم هم می شنویم که به نبرد نهایی آرماگدون نزدیکتر شده ایم.
همه در حال صحبت درباره این نبرد نهایی هستند. موضوع امروز که در باب تردید و دودلی مان بر کارهای خودمان است ، بسیار تاسف برانگیز است. فلسفه وجودی مان هر روز تکرار می شود؛ فلسفه ای که اگر یک بار فاش شود ساده و آشکار به نظر می رسد.
اساس تمدنمان بر پایه این فلسفه قرار گرفته که می گوید: «این جهان برای بنی بشر خلق شده و فرمانروایی مطلق بر آن جزو سرنوشت آدمی است.»
فرهنگ ما که فرهنگ 99 درصد مردم جهان است ، برپایه این فلسفه بنا شد. مردم چنان با این فلسفه زندگی می کنند که انگار حقیقت محض است و حقی در زندگی شان محسوب می شود.
اگر به یک بانکدار یا یک دامدار بگویید چنین حقیقتی برای جهان مضر است محترمانه به خارج از محل کار و زندگیشان هدایتتان می کنند و گوش شنیدن چنین مزخرفاتی را ندارند. جنگل های بیشتری را تخریب می کنند و مزارع بیشتری می سازند، موانع بیشتری درست می کنند و مالیات های بیشتری وضع می کنند.
به طور طبیعی چرا کسی نباید فرمانروایی مطلق را دوست داشته باشد؟ به نظر می رسد که بر محیط زیست خود کنترل کاملی داریم ، البته به جز زمین لرزه ها و سیل ها. می توانیم پیام هایمان را به سرعت نور بفرستیم و در غرفه های بارنز و نوبل مذهب را خریداری کنیم.
در چند ساعت به آن سوی کره زمین پرواز می کنیم. نیروی درونی انسان ها بی حد و مرز است.
از هر خدایی که تاکنون وجود داشته تواناتریم. تنها آنچه را که آدمی نمی تواند ببیند این است که ما همانند خدایان قدرت جادویی نداریم. ما برای چرخاندن عصای سحرآمیزمان به منابع زمین و قدرت زمین محتاجیم.
نداشتن احساس مسوولیت ، نادانی و تکبر دست از دامن آدمی بر نمی دارد. قصد دارم منظورم را با داستان کوتاهی برایتان واضح تر بیان کنم.
این دانش انسان ها در مورد هوای متحرک نبود که باعث پرواز آدمیان شد؛ انسان ها با امیدی بسیار کم ، وسایل عجیبی ساختند و از بالای صخره ها رهایشان کردند تا پرواز کنند. بگذارید خودمان را جای خلبانی تصور کنیم که به تازگی یکی از این وسایل پرواز را با شبیه سازی پرندگان ساخته است.
همه چیز برای پرواز آماده است. در حالی که دیوانه وار پدال می زنیم از لبه صخره می پریم. پرواز شگفت آور است.اینطور نیست؟ اما متوجه این موضوع نمی شویم که با سرعتی معادل 32پا در ثانیه به سمت پایین در حال سقوطیم. به همان اندازه که مردم دوست دارند فکر کنند ما در حال پروازیم در حال نقض قوانین حرکت هوا هستیم.
در حالی که می گوییم: «نه ، ببین ، بال هایم حرکت می کنند، در هوا معلق هستم ، در حال پروازم...» زمین نزدیک تر می شود و با سرعت بیشتری پدال می زنیم. این که چند نفر و با چه سرعت و نیرویی در حال پدال زدن باشند مهم نیست.
هیچ وقت قادر به جلوگیری از سقوط این وسیله پرنده نخواهیم بود. حتی اگر 6 میلیارد نفر نیز پدال بزنند نخواهیم توانست وسیله را در هوا نگاه داریم ؛ تقدیرمان این است که به زمین بازگشته و از وسیله پرنده پیاده شویم.
10هزار سال پیش بود که سوار وسیله پرنده مشابهی شدیم به عنوان اجتماعی که تمدن یافته بدون هیچ نظریه ای و به کلی از وجود قوانینی که زندگی را اداره می کنند بی خبر بودیم ؛ این قوانین حتی برای ما اهمیتی نیز نداشتند، تنها به پرواز فکر می کردیم.
در ابتدای کار همه چیز عالی بود. می توانستیم آزادیمان را در آسمان حس کنیم. آزادی از هر قانونی در زندگی با همین آزادی بود که شگفتی های زندگی مدرن پا به عرصه ظهور گذاشتند شگفتی هایی مانند چراغ های چرخان دیسکوها و کامپیوترهای کتابی - لپ تاپ - البته در این میان نباید علم ، ریاضی و فوتبال را نیز فراموش کنیم.
در آن وسیله پرنده هیچ گاه به این موضوع فکر نکردیم که باید قوانین آیرودینامیک را رعایت کنیم ، چون بالاخره در آسمان و در حال پرواز بودیم. این گونه نبود؟!

کنترل جمعیت
پیتر فارب جمله مشهوری دارد که می تواند مثال ما را در مورد وسیله پرنده مان اثبات کند. وی می گوید: «زیاد شدن محصولات غذایی در یک جامعه روبه رشد، باعث بیشتر شدن جمعیت آن جامعه می شود.»
با بی اهمیت انگاشتن قوانین طبیعی ، با سریعتر پدال زدن تنها باعث خراب تر شدن کارها می شویم. ازدیاد جمعیت ؟! اگر کسی وقتش را صرف مبارزه با تولدهای بیشتر کند درست همانند پدال زدن ما وقتش را هدر داده است. چگونه می توان آن را متوقف کرد؟
«آن چه را که می خواهی بردار و بقیه را باقی بگذار»، قانون اجتماعی زندگی کردن به همین سادگی است. داشتن همه چیز یعنی مالکیت کل جهان ، یک فرمانروای مطلق بودن. هر موجود زنده ای در این سیاره بدون استثنائ از این قانون پیروی می کند ؛ درختان ، ماهی ها و حتی کوسه ها.
آن چه باعث تفاوت ما می شود این است که ما رقبایمان را نادیده گرفته ایم. نادیده گرفتن رقبایمان برای ما تسهیلات بیشتری فراهم کرده است ، این گونه است که تولید غذا و در نتیجه آن جمعیت انسان ها افزایش پیدا کرده است.
این تسهیلات تنوع را از میان می برند و به زندگی که میلیاردها سال روی این سیاره جاری بوده است ، پایان می دهند. عادی ترین عکس العمل هایمان به مهم ترین فلسفه زندگی مان مفهوم می بخشد، این فلسفه که می گوید: «بهایی که برای پیشرفت می پردازیم ، بهایی است که برای افزایش جمعیت پرداخته می شود.»
آن چه که برای بسیاری از مردم بدون اهمیت است این است که چگونه ازدیاد تولید می تواند باعث ازدیاد جمعیت شود، در حالی که میلیون ها نفر از گرسنگی در حال مرگند و حتی در بعضی کشورها با رشد منفی مواجه شده ایم.
دوباره فلسفه با عظمت بشریت مبنی بر ساخته شدن جهان برای بنی بشر و در تقدیر بودن حکومت انسان بر آن ، مطرح می شود. چیزی را فراموش کرده ایم : از آنجا که ما درواقع فرمانروای مطلق نیستیم ، از مهتاب و نور ستارگان هم تشکیل نشده ایم ، بلکه ما از آنچه می خوریم تشکیل شده ایم ،بنابراین غیرقابل تصور است که بدون داشتن مقدار بیشتر غذا، جمعیت بیشتری داشته باشیم.
با این وجود، تمام کردن منابع طبیعی در جهت منافع انسان ها، ظلمی است در حق سایر موجودات زنده: «آن چه را می خواهی بردار و باقی را بگذار».
برعکس آنچه تصور می شود، ادامه دادن به این پدال زدن باعث سریع تر شدن سقوطمان می شود، و به جای آن که باعث شود به راه های دیگری برای پرواز بیندیشیم ، فکرمان را متوجه چتر نجات می کند.
چتر نجات وسیله ای امنیتی است که از آن برای رسیدن به زمین استفاده می شود، بدون این که آسیب دیگری به انسان برساند. این وسیله به آدمی یاد می دهد که چگونه با قوانین طبیعت زندگی کند.
در داستان یاد شده ، پدال زدن همانند برنامه کنترل جمعیت ، یک برنامه است ، در حالی که چتربازی یک دیدگاه محسوب می شود. هم اکنون دیدگاه مان این گونه است که باید سریع تر پدال زد و از هر نوع دنده ای قوانین کمک بگیریم تا به پرواز درآییم.
برای تغییر دادن این دیدگاه ، نمی توانیم تنها شیوه پدال زدنمان را تغییر دهیم ، باید کاری مناسب وضعیت انجام دهیم.
در وضعیت گفته شده در داستان ، بهترین روش برای خارج شدنی امن از وسیله پرنده ، پرش با چتر نجات است و هنگامی که به زمین رسیدیم فرصت کافی برای تفکر در این مورد که چگونه می توانیم دوباره به روی صخره بازگردیم یا چگونه پرواز کنیم ، داریم.

ساخت یک چتر نجات
از هر وسیله ای می توان یک چتر نجات ساخت. محدودیتی وجود ندارد، تنها باید دارای این خصوصیت باشد که شما را سالم به زمین برساند، اما هنوز مردمانی هستند که به داشتن چتر نجاتی برای خود اعتقادی ندارند و حتی کسانی هستند که حتی در ساخت چتر نجات تردید دارند.
سعی دارم به شما این مفهوم را برسانم که چیزی که به آن احتیاج دارید یک دیدگاه مناسب است ، نه دیاگرام و نقشه. احتیاج به داشتن یک چترنجات ، خود نقشه مناسب را در اختیار می گذارد.

آغاز نزدیک است
در ساخت چتر نجات ، مشکلات مهمی وجود دارد که باید به آن ها اهمیت داد. خطراتی از قبیل خطر مرگ و مشابه آن ، این خطرات را باید از بین برد. برای هر یک از خطراتی که تهدیدتان می کند راه کارهایی پیدا کنید.
منتظر هر تغییری در زندگی خود باشید و از خود در برابر آن محافظت کنید. این جزییات برای شما مثل پدال و دنده و زنجیر اهمیت دارند و در کل ، ماشین پرنده را می سازند. این ماشین در واقعیت همان فرهنگ است که اعتقاد به آن باعث داشتن زندگی مطمئن می شود.
در این مورد بدون داشتن هدفی معین و یا داشتن اطلاعاتی درخصوص وسایل لازم برای رسیدن به این 2 هدف ، مجبوریم اثرات و نتایج اعمالمان را مورد قضاوت و اصلاح قرار دهیم.
اکنون به آسانی می توانیم تصمیم بگیریم چه کسی بماند و چه کسی بمیرد و تنها چیزی که می تواند بر روی تصمیم مان اثر بگذارد، حقوق و مسوولیت هایمان است. قانونگذاران مان همیشه از جواب دادن به این سوال که چرا به حمل اسلحه گرم احساس نیاز می کنیم ، طفره می روند.
قتل به راحتی امکانپذیر است. ولی همچنان سوالی در ذهنمان باقی می ماند ؛ چرا گاهی احساس می کنیم باید شخصی را از میان ببریم؟ چرا دلایل این کار را از میان نمی بریم؟
اگر اشخاصی با ذوق ، علاقه مند به تغییر دادن جهان بودند، کسی دیگر به دنبال سیاست نمی رفت ؛ اشخاصی مانند گاندی دوباره باید پیدا شوند؛ ما باید به طبیعت گوش دهیم نه به فرهنگ ساخته دست بشر.
اما ما انسان ها نباید همواره برای پیدا شدن چنین اشخاصی صبر کنیم که بیایند و جهان را تغییر دهند، اکنون زمان به پا خاستن است قبل از این که مهلتمان تمام شود باید دست به کار شویم ، هیچ بهانه ای از ما پذیرفته نیست نمی توانیم بیش از این است روی دست بگذاریم.
تربیتمان این گونه بوده که باید تمام عمر برای ساخت کارخانه ای صبر کنیم که برایمان چتر نجات بسازد ولی در گذشته ای نه چندان دور، جامعه ای وجود داشته که در آن هر کس چتر نجات خودش را می ساخت و اکنون زمانی رسیده که باید دوباره شروع کنیم.


منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین
نویسنده : آنتونی زبروسکی

نظر شما