جایگاه شریعت در قلمرو عرفان(1)
هدف از این بحث آن است که با استناد به منابع معتبر عرفان اسلامی، به دفع توهمی بپردازیم که عدهای به خطا دچار آن گشته و چنین میپندارند که از نظر عرفا، شریعت چندان اهمیت نداشته و یک عارف چندان پایبند عمل به احکام شرع نمیباشد! گرچه چنین توهمی دانسته یا ندانسته، سابقهای طولانی دارد، اما اخیراً گاه جدیتر از گذشته مطرح شده و عدهای از مدعیان روشنفکری کشورمان با برداشتی خام از فکر و فرهنگ جدید غرب، جنبه عرفانی دینداری را از جنبه فقهی آن جدا کرده و بدین سان میخواهند بگویند که میتوان شریعت و فقه را جدی نگرفته و دینداری عارف بود و بس!
اکنون میخواهیم بدانیم که آیا واقعاً چنین است؟ آیا عرفا به شریعت و فقه اعتنای چندانی ندارند؟ یا اینکه چنین فکری خطا بوده و توهمی بیش نیست؟ و اگر خطا و توهم است،منشأ این خطا و توهم چیست؟
در اینجا باید سه مسأله را روشن کنیم:
- اول: جایگاه شریعت در سلوک عرفانی.
- دوم: سقوط تکلیف در مراحلی از سلوک.
- سوم: مبنای ادامه پرستش پس از وصول به حق.
عرفا و عمل به شریعت
جز به دست و دل محمد (ص) نیست حــل و عـقـد خـزیــنـه اســرار
«سنائی»
من بهعنوان یک محقق در عرفان اسلامی، به طور قاطع میگویم که در همه متون عرفانی ما، حتی اشارهای هم نمیتوان یافت که به بیاعتنایی عرفا به شریعت، دلالت داشته باشد. همه عارفان نه تنها به فقه و شریعت بیاعتنا نبودهاند، بلکه حتی به رعایت مستحبات و مکروهات شریعت نیز تاکید کردهاند.
من دراین باره تنها به ذکر دو نمونه از تصریحات عرفا بر لزوم پایبندی به شریعت قناعت میکنم: یکی بیانی از کتاب معروف و معتبر سراج طوسی (فوت 378 هـ):
«طبقات صوفیه نیز از نظر معتقدات، با فقها و اصحاب حدیث متفقاند. علوم آنها را میپذیرند و در معانی و رسوم مخالفتی ندارند، مشروط بر اینکه آنان را، به دور از بدعت و تأثیر هوا و هوس، شایسته پیروی و اقتدا یابند. همه علوم فقها و اصحاب حدیث را همچون خود آنان میپذیرند و اگر کسی از صوفیه، به لحاظ درایت و فهم، به مرتبه آنان نرسد و احاطه علمی ایشان را نداشته باشد، وقتی که در احکام شرعیه و حدود و سنن، دچار اشکال گردد، به آنان مراجعه میکند. اگر از آنان اجماع و اتفاقی در مسأله مورد نظر ببینند، همان را میپذیرند و در صورت اختلاف، اخذ به «احسن» و «اولی» نموده و آن را که به احتیاط در دین و تعظیم فرمان الاهی و اجتناب از نواهی شرعیه، نزدیکتر باشد، ترجیح میدهند و هرگز در اندیشه یافتن «رخصت»ها و تأویلات و ترفه و توسعه و رکوب شبهات نیستند؛ برای اینکه اینها را بیاعتنایی به دین مبین و تخلف از احتیاط میدانند. این است آنچه ما، از مذاهب صوفیه و رسومشان در کاربرد علوم ظاهره و مبذوله و متداوله، میان فقها و اصحاب حدیث میشناسیم.»
دیگری بیانی از ابوحامد امام محمد غزالی (مرگ 505 هـ) که خود حجتالاسلام و فقیه شافعی متعصبی بود:
«اگر همه عقلا و حکما و عالمان اسرار شرع، دست به دست هم بدهند تا چیزی از روش و اخلاق صوفیه را به بهتر از آن تغییر دهند، نخواهند توانست؛ به دلیل اینکه تمام حرکات و سکناتشان، در ظاهر و باطن، اقتباس گردیده از نور مشکات نبوت است و جز نور نبوت نوری در جهان نیست تا به روشنایی آن پناه برد.»
میبینید که غزالی همه ارج و اعتبار عرفان و تصوف را محصول مطابقت آن با شریعت محمدی(ص) میداند. من از همه کسانی که به چنین پندار نادرستی دچارند و خیال میکنند که عرفا به شریعت توجه کمتری دارند، میخواهم که اگر کوچکترین مدرک و دلیلی برای این موضوع دارند، ارائه دهند. مطمئن هستم چنانکه گفتم در همه متون عرفانی، حتی اشارهای هم به این مطلب نمیتوان یافت. درعوض همه جا آشکارا بر لزوم متابعت از شریعت تأکید کردهاند.
عرفای اسلام برای ضرورت پیروی از شریعت اسلام، دلایل گوناگونی دارند که ما به مواردی از آنها اشاره کرده، سپس به توضیح دو نکته مهم در اینباره میپردازیم.
الف. دلایل عرفا بر لزوم پیروی از شریعت
اگر مشتاق جانانی مکن جانا گرانجانـی
در این ره سر نمیارزد به یک اَرزن زِ اَرزانی
به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را
به اقلیم حقیقت چون چنین کردی مسلمانی
(آیتاللّه غروی)
از دلایل عرفا بر لزوم شریعت به مواردی اشاره میکنیم:
1. ریاضت:
اساس عرفان بر سلوک استوار است و سلوک، چیزی جز ریاضت نیست و ریاضت هم جز با اعمال و رفتار تحقق نمییابد. وقتی که سالک باید عمل کند، کدام عمل بهتر از عمل به شریعت خواهد بود. به کدام دلیل یک سالک میتواند به جای روزه، نماز، حلال و حرام شریعت، برنامه عملی دیگری داشته باشد؟ اعمال شریعت با فطرت و تربیت ما هم پیوند داشته و در ایجاد معنویت و صفای باطن بیش از کارهای دیگر اثر خواهند داشت.
همه بحثها در تاریخ تصوف در این بوده که عرفای اسلام گاه بیش از تکالیف شرعیه، برنامه عملی برای خود داشتند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات و رعایت مستحبات و مکروهات، حتی از مباحات هم پرهیز کرده، کم میخوابیدند، کم میخوردند، لباس خشن میپوشیدند و امثال اینها.
اما هرگز چنین نبوده که کسی بدون ریاضت و اعمال سنگین، ادعای عارف بودن و سلوک عرفانی داشته باشد! و بدتر و بیمنطقتر آنکه کسی حتی در حد واجبات و محرمات اهل عمل نبوده و در عین حال خود را عارف بشمارد! درحالیکه راه عرفان راه رنج و بلا است:
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسیـد
که او چو آستانه بدین در همیشه سر دارد
2. شوق بندگی:
همه اهل سلوک برآنند که سالک از همان قدمهای اول با آثار سلوک آشنا میشود. اگرچه هدف نهایی و مقصد و مقصود اصلی اهل سلوک، لقاءاللّه است که در مراحل بعد از فنای ذات تحقق مییابد؛ اما عارف سالک در هر قدمی از سلوک نیز به نتیجه مناسب آن قدم دست مییابد. بهشتی که در عالم عرفان مطرح است، نقد است و به قول معروف سالک نتیجه عملش را پیش از خشک شدن عرقش دریافت میکند.
همین دریافت نتیجه و مشاهده آثار اعمال، ذوق و شوق بندگی و عمل را در سالک شدت میبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگی راغبتر میکند؛ تاجاییکه عبادت تنها دلخوشی او به شمار میرود. چنانکه پیامبر اسلام (ص) آرامش و دلخوشی خود را در نماز میدید (قرّه عینی فی الصّلاه) و این شوق او تا جایی بود که قدمهایش براثر قیام شبانه ورم میکرد و علی (ع) وقتی به نماز میایستاد، همه چیز حتی وجود خود را از یاد میبرد. اینها همه محصول اشارت و بشاراتی است که از طرف معشوق به آنان میرسید.
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هـزار چـارهگر از چـار سـو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
در اینجا برای نمونه بیانی از قیصری را میآورم:
« پس بر طالبان حق و حقیقت، واجب و لازم است که به خدا و کتب و رسلش و به روز جزا، بهشت و دوزخ ، حساب، ثواب و عقاب ایمان داشته باشند و نیز به هر چه انبیا گفتهاند، ایمان داشته باشند که بی هیچ شک و شبههای، حق و صدق است و واجب است عمل به مقتضای اوامر و ترک منهیات ایشان بر سبیل تقلید، تا آنگاه که حقیقت اوامر و نواهی بر او کشف گشته و آن راز سر به مهر از پرده بیرون افتد، در این مرحله دیگر انجام مأمورات و ترک منهیات او براساس شهود و عیان خواهد بود، نه مجرد تقلید و ایمان. در این مرحله است که متوجه امور و حقایق بالاتر و والاتری شده، طبعاً به میزان عبادت خود میافزاید؛ چنانکه پیامبر اکرم (ص) زیاد به عبادت میپرداخت، چنانکه براثر مداومت بر قیام شبانه پاهایش متورم گردید. و وقتی راز این مطلب را پرسیده و گفتند که تو چرا این همه به خود زحمت میدهی، مگر نه این است که خدای تعالی گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ در پاسخ آنان فرمود: آیا بنده شکرگزاری نباشم؟
خداوند ما را نیز در زمره شاکران قرار داده و در صف ذاکران محشورمان سازد.»
3. شریعت عامل رهایی:
نجم الدین رازی (مرگ 654 ه ) میگوید:
« در دبیرستان شرایع انبیا، اول الف و باء شریعت بباید آموخت که هر امری از اوامر شرع، کلید بندی از بندهای آن طلسم اعظم است. چون به حق هر یک در مقام خویش قیام نمودی، بندی از طلسم گشاده شود و نسیمی از نفحات الطاف الاهی، از آن راه به مشام جانت رسد... چون بدین جاده (شریعت) قدم به صدق نهی، الطاف ربوبیت، در صورت استقبال، به حقیقت دستگیری قیام نماید...
گر در ره عاشقی قدم راست نهی معشوق به اول قدمت پیش آید»
قیصری میگوید: «آستان حق برتر و بالاتر از آن است که در دسترس هر کسی بوده باشد؛ جز آنکه یگانههایی در هر دوران میتوانند سر بر آستان بسایند.» قیصری این استدلال و حتی عین عبارت آن را از ابن سینا برگرفته است و چون هرکسی به آن مقام دسترسی ندارد، قیصری بهاین نتیجه میرسد که باید از این پیشگامان تبعیت کرد. او سخن خود را چنین ادامه میدهد:
« و این پیشتازان همان انبیاء و اولیا علیهم السلام اند، که خلاصه خاصه اهل وجود و شهودند. بنابراین پیروی از راهنمایی ایشان بر هر رهروی واجب و لازم است. خدای تعالی میفرماید: بگو اگر خدا را دوست میدارید، پس پیرو من باشید تا خدا شما را دوست بدارد. میزان ظهور انوار الاهی و اسرار ربانی به میزان و مقدار تبعیت سالک از انبیاء و اولیا علیهمالسلام بستگی دارد.»
بنابراین تبعیت از شریعت ضرورت دارد؛ برای اینکه تنها این تبعیت از شریعت و عمل به دستورات آن پیشگامان است که انسان را با جهان اسرار آشنا میسازد. ظهور اسرار غیبی نیز به میزان تبعیت سالک از شریعت خواهد بود.
4. شریعت حظ و بهره جنبه خاکی انسان است:
از آنجا که عبادت خلق دربرابر حق یک حقیقت تکوینی است، تشریع عبادت نیز نمود و جلوهای از آن رابطه تکوینی است. وقتی بنده در حال نماز میگوید: تو را میپرستم و از تو یاری میجویم این یک تعارف زبانی نیست، بلکه گزاره صادقی بر زبان عبد است که این گزاره، برابر با عین تکوین و واقعیت هستی است؛ بنابراین در هیچ شرایطی از ارج و اعتبار ساقط نمیگردد.
بنابراین عبادتهای ظاهری حظ و نصیب جنبه ظاهری ما است. عارف که به جهان باطن و درون وارد شده و در پرستش حق، باطنی هماهنگ با تکوین دارد، با عبادات ظاهری نیز ظاهر او با باطنش همگام میگردد. امام (ره) این نکته را از مرحوم شاهآبادی چنین نقل میکند: «عبادات، سرایت دادن ثنای حق، به جنبه و مقام جسمانی و مادی انسان است. همانگونه که بطنها و مراتب دیگر وجود انسان همانند «عقل»، «قلب» و «صدر» حظ و بهره خود را از معرفت و ثنای رب خود دارند، مرتبه جسمانی انسان و ملک بدن او نیز باید حظ و بهره خود را از معرفت و ثنای حق داشته باشد و همین مناسک و اعمال، حظ بدن است. روزه، ثنای حق به صمدیت و قدوسیت است و نماز ثنای ذات مقدس حق است به جمیع اسماء و صفات» بنابراین هرگز نباید ترک شود، وگرنه ظاهر با باطن هماهنگ نخواهد بود.
5. شریعت تنها راه تسلط بر نفس اماره:
یکی از هدفهای اصلی سلوک، رام کردن نفس اماره است. ابن سینا هم رام کردن نفس اماره را یکی از سه هدف اصلی ریاضت دانسته است. او نیز نخستین عامل رام کردن نفس را عبادت همراه با تفکر و تأمل شمرده است.
رامکردن نفس کار دشواری است؛ چنانکه پیامبر اسلام(ص) نفس را دشمنترین دشمن انسان نامیده و مبارزه با آن را «جهاد اکبر» دانسته است. دشواری کار از آن جا است که «نفس اماره» جزء ذات بشر است، نه یک عارضه بیرونی!
پیامبرگرامی اسلام در اشاره به این حقیقت، شیطان را «همزاد» همه انسانها نامیده و حتی خود را نیز از این قاعده استثنا نکرده است. اما او رهایی خود را از شر این همزاد، درسایه عنایت خداوند به دست آورده است.
چنانکه گفتیم، این عنایت الاهی و این رهایی، تنها از طریق عبادت و اخلاص در بندگی فراهم میآید.
عطار شکایت از گرفتاری در دست نفس را چنین بیان میکند:
نفس سگ هرگز نشد فرمانبرم
من ندانم تا زدستش جان برم
آشنا شد گرگ در صحـرا مرا
آشنا نه، این سـگ رعـنا مـرا
هدهد در پاسخ میگوید: این سگی که در جوال کردهاید و این همزاد همراه خطرناک شما، هر چه بگویید بد است و مبارزه با آن دشوار:
صد هزاران دل بمرد از غم همی
و این سگ کافر نمیمیرد دمی
اما به هرحال این نفس سرکش و عاصی را میتوان به فرمان شرع رام کرد و شکست داد؛ چنانکه ژنده پوشی به پادشاهی گفت: تو اسیر نفسی اما من آن را رام کردهام از آن جهت که تو دین را به کار نبستهای و من بستهام:
زان که جانت روی دین نشناخته است
نفس تو از تو خری بر ساخته است
لـیـک چون من سـر دین بشـناخـتـم
نـفس سگ را هم خر خود سـاختم
ابنعربی در اینباره میگوید:
« شریعت، جادهای روشن و رهگذر نیکبختان است و طریق خوشبختی. هر که از این راه برود، به رهایی میرسد و هر که از آن روی گرداند، سرنوشتی جز هلاکت نخواهد داشت.»
6. نکتههایی از ابنعربی:
ازآنجا که موقعیت ابنعربی در عرفان اسلامی، موقعیتی ممتاز و برجسته است و نیز ازآنجا که مسأله توجه به شریعت درمیان عارفان، یک مسأله بحثانگیز است، به نظر میرسد که یادآوری نکاتی از ابنعربی در این زمینه سودمند باشد. ابنعربی اهمیت شریعت را از جهات مختلف در آثار خود مطرح کرده است. ما در اینجا تنها به ذکر چند نکته از فتوحات او قناعت میکنیم:
الف. با عمل به شریعت از مکر الاهی در امان خواهیم بود. اهل عرفان میدانند که مراحل پیچیدهای در معامله حق با سالک وجود دارد که از آن به عنوان «مکر» تعبیر میکنند و این «مکر»، سالک را با سردرگمی و خطرهای گوناگون روبهرو میسازد. این مکرها گاه چنان پیچیدهاند که مردان مرد را دچار سردرگمی و لغزش میسازند. خواجه حافظ شیرازی این نکته را چنین سروده است:
چهجای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از ایـن حیل که در انبانه بهـانه تسـت
تنها پناهگاه سالک دربرابر این مکر، شریعت است.
ابنعربی دراین باره میگوید: «بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چارهای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد بهسوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بندهای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافتهها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند.»
ابنعربی سفارش میکند که حتی باید واردات غیبی و الهامات الاهی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: «اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند.»
ب. حقیقت عین شریعت است. ابنعربی میگوید: «هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت.»
ج. تنها با شریعت میتوان دنیا را در جهت آخرت تنظیم کرد. اگر هدف، زندگی دنیوی باشد شاید انسان بتواند با عقل و اندیشه به اداره آن بپردازد برای اینکه به دنبال مصلحت رفتن برای موجود زنده یک عمل ذاتی است، تا چه رسد به انسان که دارای عقل و اندیشه است. هیچ جامعهای بیقانون نبوده است و شریعت هم غالباً همین قوانین اجتماعی موجود را تأیید کرده است. فرق عمده قوانین اجتماعی شرعی با قوانین اجتماعی بشری در آن است که انسان بههنگام عمل به قوانین شرعی میتواند قصد قربت کند، چون فرمان الاهی را انجام میدهد.
بنابراین آنچه در شریعت هدف اصلی است، تنظیم دنیا درجهت مصالح آخرت است، وگرنه دنیا با قوانین بشر ساخته نیز اداره میشود. پس مادامی که زندگی دنیوی درکار باشد، تکلیف و شریعت ضروری خواهد بود.
د. شریعت زمینهساز ادب است: ادب شریعت، همان ادب الاهی است که با وحی و الهام عهدهدار ادب کردن انسان شده است. پیامبر اسلام (ص) هم با شریعت، ادب پذیرفته بود که میفرمود: «خداوند مرا ادب آموخت و نیک هم ادبم آموخت.» ما نیز باید به پیروی از او، از شریعت ادب آموزیم. هر که آداب شریعت را بهجای آورد، با ادب حق مؤدب خواهد بود.
ه. رعایت شریعت، انسان را به مقام «خلت» میرساند. انسان میتواند با رعایت شریعت و با داشتن ادب الاهی شرعی، مانند حضرت ابراهیم (ع) به مقام «خلیل اللهی» دست یابد. اگر توجه به حلال و حرام و احکام دیگر شریعت، در ذات کسی داخل شده و از اوصاف وی قرار گیرند، به مقام «خلت» یعنی خلیل خدا شدن دست خواهد یافت.
ب. شرایط عمل از نظر عرفا
عرفا در اعمال انسان دو شرط اساسی را درنظر میگیرند: یکی اخلاص و عشق در عمل و دیگری نادیده گرفتن آن. کمی این دو شرط را توضیح میدهیم:
1. شرط عشق و اخلاص
خبرت هـر سـحـر از بـاد صبـا مـیخـواهـم
هـر شـبی خـیـل خیالـت به دعا مـیخـواهـم
سیـنـه را بـهـر وفـای تـو صـفـا مـیجـویـم
دیـده را بـهـر جـمـال تـو ضیـا میخـواهـم
بر درِ تو کم و بیش و بد و نیک و دل و جان
همه بـر خـاک زدم، از تو تو را میخواهـم
ابن سینا در تحلیل خود از مسائل عرفانی، عارف را در برابر عابد و زاهد قرار داده و این سه گروه را براساس اهداف مختلف آنان از هم جدا میکند. خلاصه بیان ابنسینا آن است که عابد هم دنیا میخواهد و هم آخرت. اما زاهد دست از دنیا کشیده، فقط جویای آخرت است. درحالیکه عارف نه دنیا میخواهد و نه آخرت، بلکه طالب یار و عاشق دیدار است.
این عبادت عاشقانه، خود محصول تعالیم شریعت درباره اخلاص است و اوج اخلاص آنجا است که انسان در عمل خود، نه به دنیا توجه داشته باشد و نه به آخرت، بلکه تنها اهلیت معشوق و عشق به دیدار، عامل و محرک عمل باشد.
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
تعلیم اینگونه اخلاص، از معصوم است. علی (ع) میفرماید:
«پرستش من از بیم دوزخ و به طمع بهشت نیست؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافته و میپرستم » و در مورد دیگر مولای متقیان عبادت به خاطر بهشت را در شأن سوداگران و عبادت از بیم دوزخ را شایسته بردگان شمرده و پرستش آزادگان را محصول عشق و محبت آنان به حضرت حق دانستهاند.
این نکته پیوسته مورد توجه عرفا بوده است. رابعه عدویه، از نخستین عارفان تاریخ تصوف (مرگ 135 هـ) میگفت: «خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ میپرستیم، در دوزخم بسوز! و اگر به امید بهشت میپرستیم، بر من حرام گردان! و اگر برای تو, تو را میپرستیم جمال باقی دریغ مدار »
عطار این نکته را چنین سروده است:
با تـو اینجا گر وصـالی پـی نـهـم
آن بـه مـلک هر دو عـالـم کـی دهـم!
بـس بـود ایـن گـلخنم روشن ز تـو
چیست به از تو، کـه من میخواهم ز تو؟!
مـرگ جان بـاد ایـن دل پـر پـیچ را
گـر گـزیـنـد بـر تــو هـرگـز هـیـچ را!
مـن نـه شـاهی خواهم و نه خسروی
آنـچه مـیخـواهم مـن از تـو هـم تویی!
اخلاص، نتیجه حضور قلب و توجه است. تا این توجه نباشد، اخلاص ممکن نیست. روح نماز همین حضور قلب و توجه است. هرگز نباید چنان فکرکرد که نماز حضرت علی (ع) با نماز ما از نظر کمیت فرق داشت؛ یعنی آن حضرت مثلاً رکوعش را چند برابر ما طول میداد، نه، بلکه نماز آن حضرت هم در ظاهر، همانند نماز من و شما بود. آنچه نماز علی (ع) را در اوج قرار میدهد، ظاهر نمازش نیست، بلکه روح نماز او یعنی حضور قلب و اخلاص آن حضرت است.
نماز بدون حضور قلب، اگر نماز هم به شمار رود، تنها از جهت ادای تکلیف است؛ وگرنه در تعالی روحی انسان نقشی نخواهد داشت و در واقع نماز بدون حضور قلب و اخلاص، از نظر عرفا نماز به شمار نمیرود. همه رد و انکار عرفا نسبت به زهد ریایی و اعمال بیروح مردم، بر همین نکته استوار است، نه بیاعتنایی به شریعت.
اگر نه روی دل اندر برابرت آرم
من آن نماز، حساب نماز نگذارم
بنابراین نه تنها عرفا به اعمال دینی بیاعتنا نیستند، بلکه اعمال شریعت را بدون روح اخلاص و توجه، کافی و کارآمد نمیدانند و درحقیقت سختگیرتر از علما و فقها میباشند.
آنانکه عرفان را بیش از شریعت، سهل و آسان میپندارند، سخت به خطا میروند؛ برای اینکه مسامحه و سهلانگاری تنها در حوزه شریعت مجاز است و جریان دارد. در قلمرو عرفان جایی برای تسامح و سهلانگاری نیست. ازآنجاکه غفلت عدهای ازاین نکته دقیق و درعینحال غیرقابل تردید، آنان را گرفتار توهمات و پندارهای نادرست ساخته است، به توضیح مختصری در اینباره میپردازیم.
حوزه شریعت به دو دلیل از عرفان آسانگیرتر است:
نخست از آن جهت که تکالیف شرعی محدودند و درحد توان عرفی و عادی روزمره انسانها تنظیم شدهاند. کسی با عمل به واجبات و ترک محرمات شریعت اسلام، زیاد دچار سختی نمیگردد؛ درصورتیکه نظام ریاضت براساس تحمل سختی و سختگیری استوار است. بنابراین تا انسان زیر فشار و سختی قرار نگیرد، ریاضت تحقق نمییابد. به همین دلیل است که عرفا نظام ریاضتی خود را، تنها با واجبات و محرمات شرعی تنظیم نکرده، به ناچار مستحبات و مکروهات و مستحسنات زیادی را به این واجبات و محرمات میافزایند. ابنعربی در موارد متعددی به این نکته تصریح کرده و تاکید میورزد. اینک نمونهای از تصریحها و تاکیدهای او:
« والشریعه هی السنه الظاهره التی جاءت بها الرسل عن أمر اللّه، والسنن التی ابتدعت علی طریق القربه إلی اللّه، کقوله تعالی (و رهبانیه ابتدعوها) و قال رسول اللّه (ص): من سن سنه حسنه؛ فأجاز لنا ابتداع ما هو حسن، و جعل فیه الاجر لمن ابتدعه و لمن عمل به.»
یعنی شریعت (از نظر عرفا) عبارت است از:
ـ سنت روشنی که پیامبران الاهی به فرمان خداوند برای ما آوردهاند.
ـ و راه و رسمی که به خاطر تقرب و نزدیک شدن به خداوند، به وسیله بشر پدید آمده است. همانکه در قرآن کریم به آن اشاره شده است که «رهبانیتی که مسیحیان پدید آوردهاند» و پیامبر اسلام (ص) نیز کسانی را که سنت نیک پدید میآورند ستوده است و به چنین کاری اجازه داده و وعده پاداش داده است.
بدین سان عرفا همیشه چیزی بر شریعت افزودهاند تا بتوانند برنامه ریاضت را تنظیم کنند. این افزایشها همیشه مورد اعتراض فقها بوده است تا حدی که علمای اسلام برنامه ریاضتی آنان را در مورد خواب و خوراک و سخن گفتن و شب زندهداری و ... بدعت میشمارند.
بنابراین طبیعی است که حوزه شریعت اسلامی سهلتر و آسانگیرتر از حوزه طریقت عرفا باشد.
شعار اسلام از همان آغاز این بود که تکلیف محدود به حد توان شما بوده و در دین اسلام دشواری و حرجی نیست. درصورتیکه عرفا از همان آغاز، راه خود را راه خون و جنون دانسته و در توان هر کسی ندانستهاند:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
دوم از آن جهت که انجام اعمال شریعت، به اصطلاح برای «رفع تکلیف» است. وقتی که هرکس تکالیف شریعت را در حد توان خود انجام داد، به تکلیف عمل کرده و کارش تمام است؛ اما در طریقت عمل به دستورات، فقط برای رفع تکلیف نیست؛ بلکه باید باعث تحول و دگرگونی انسان شده، او را به حال و مقام جدیدی برساند. بنابراین دستورات طریقت، بسی جدیتر از دستورات شریعت خواهد بود؛ برای اینکه تا وقتی عمل به دستورات جدی و درست نباشد، باعث تکامل و دگرگونی روحی نمیگردد. هدف در شریعت رفع تکلیف است و در عرفان تحول و بلوغ . خواجه عبداللّه انصاری درمورد محبت میگوید: محبت، عادت و عبادت نیست، بلکه نوعی بلوغ و رسیدن است.
بنابراین عرفا اصل شریعت را قبول دارند و اعتراضشان بیشتر متوجه کسانی است که گرچه رو به قبله ایستادهاند، اما بت میپرستند! نام دین و بندگی برخود نهادهاند، اما هزاران بت در آستین و صدها قبله در برابر خود دارند!
آیا آنکه جداً رو به سوی حق میکند، میتواند بهغیر او هم توجه داشته باشد؟ حتماً نه. مگر آنکه به راز «حسبنااللّه» پی نبرده باشد، وگرنه مطمئناً با حافظ همصدا خواهد بود که:
گل عذاری ز گـلستان جهان مـا را بـس!
زین چمن سایه آن سـرو روان مـا را بس!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!
دولـت صحبـت آن مـونس جان ما را بس
از در خـویش خدا را به بهشتم مفرسـت
که سَرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس!
2. شرط ندیدن عمل
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهروگر صد هنر دارد، توکل بایدش
یکی دیگر از آفات زهد و عبادت آن است که انسان به اعمالی که انجام داده است، مغرور گردد. همه اعتماد سالک باید به لطف و عنایت حق باشد که: «نرود بیمدد لطف تو کاری از پیش»، نه به سعی و تلاش خود که کارساز اصلی، جذبه و عنایت حق است, نه تلاش و کوشش سالک. اگر رحمت و عنایت حق نباشد، کوشش سودی نخواهد داشت.
به رحمـت سـر زلف تـو واثـقـم ورنـه
کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن
آری تا میتوان باید کوشید، اما نباید به حاصل کوشش اعتماد کرد.
کی به طاعت این به دست آرد کسی
زان کـه کـرد ابلیس این طاعت بسی
ور کـسی گوید: «نبـایـد طـاعـتـی»
لـعنـتـی بـارد بـر او هـر سـاعـتـی
تو مکن در یـک نفـس، طاعـت رها
پس منه طاعت، چو کردی، بر بها
و به طـاعـت عمر خـود مـیبـر بـه سـر
تـا سـلیـمـان بـر تـو انـدازد نظر
آری طاعت آنگه ارزش مییابد که نظر حق را به سوی تو جلب کند.
ج. منشأ توهم
«اما آن قوم (عرفا) که ایشان را همچون خود میبینی به صورت و ظاهر، ایشان را معنی دیگر، دور از تصور تو و اندیشه تو.» (شمس تبریزی)
از آنجاکه عرفا، به جهان دیگری تعلق دارند و در عین حال همانند همه مردم در این دنیا و با این مردم زندگی میکنند، بسیار طبیعی است که مردم درباره آنان و اظهارات و مطالب آنان، گرفتار خطا و اشتباه شوند. یکی از این خطاها این است که چنین پندارند که عرفا به اعمال دینی اهمیت نمیدهند. اکنون دراین قسمت از بحث، هدف ما آن است که منشأ و مبنای این خطا و توهم را توضیح دهیم که به قول معروف «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها»!
این توهم علل و عوامل گوناگونی دارد که آنها را به اختصار یادآور میشویم:
1. تندروی مخالفان
زاهد ظاهرپرست از حـال ما آگاه نیـست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست!
در طول تاریخ عرفان و تصوف اسلامی، همیشه کسانی بودهاند که با این مکتب به مخالفت برخاستهاند و این یک امر طبیعی است. برای اینکه همه مذاهب و مکاتب جهان، مخالف دارند و هیچ مکتب و مذهبی نیست که مقبول همه مردم بوده باشد. اما برخی ازاین مخالفان براساس تعصب و تندروی، بیآنکه اندکی با انصاف و منطق به بررسی این مکتب بپردازند، براساس اطلاعات ناقص و شایعات، تهمت و افترا را از حد گذراندهاند.
مخالفان عرفان از طرف علمای سنی و شیعه، صدها کتاب و رساله در رد عرفان و تصوف نوشتهاند و گاه در این رد و انکارها، هیچ حد و مرزی را رعایت نکردهاند. یک فقیه شافعی کتابی در رد عرفان و تصوف نوشته است که در آن هر چه خلاف عقل، شرع و منطق است، به عرفا نسبت داده است، از اعتقاد به زن بودن خدا! تا بتپرستی و انکار شریعت! از اینگونه کتابها در میان سنی و شیعه کم نداریم.
2. عملکرد نااهلان
از خدا بویـی نه او را، نـه اثر
دعویش افزون ز شیث و بوالبشر!
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
نـنـگ دارد از درون او یـزیـد !
این نااهلان که اعمال و رفتارشان زمینه تهمت به عرفان و تصوف را فراهم آورده است، خود به چند دسته قابل تقسیماند:
اول. ناآگاهان و خامان طرفدار تصوف و عرفان که گرچه قصد بد نداشته و در فکر ترویج تصوف نیز بودهاند، اما با اظهارات سخیف و رفتار ناشایست خود از ارج و احترام این مکتب کاستهاند. خود عرفا از این دسته به عنوان «جاهلان صوفیه» دوری جسته و به نکوهش آنان پرداختهاند.
دوم. مدعیان دروغینی که برای فریب مردم به تعبیر حافظ شیرازی «دام نهاده و در حقه باز کردهاند.» گروهی جاه طلب که برای فریب مردم، خرقه درویشی به تن کرده و بر مسند ارشاد نشستهاند و برای تحکیم موقعیت خود دست به هر حیله و نیرنگی میزنند.
لاف شیـخـی در جـهان انـداخـته
خویشتن را بایزیدی ساخته!
هم ز خود سالک شده، واصل شده!
محفلی وا کرده در دعوتکده!
از هزاران یـک نفر زین صـوفـیاند
باقیان در دولـت او میزینـد...
ای بسـا ابلیـس آدم رو که هسـت
پس به هر دستی نباید داد دست
سوم. گمراهان عالم سیر و سلوک که گاه پس از رسیدن به مراحل عالی و حتی پس از رسیدن به مقام «جمع»، به دلایلی از حمایت عنایت حق محروم شده و گرفتار وسوسه شیطان و نفس اماره میشوند و گاه حتی کارشان به زندقه و بیدینی و الحاد نیز میکشد.
چهارم. کجفهمان از مسائل و مطالب عرفان و تصوف. به خاطر شهودی بودن و غیرقابل بیان بودن حقایق و تجربههای عالم عرفان، همیشه کسانی از عارفان و غیرعارفان دچار کجفهمی شدهاند. در کتاب معروف «اللمع» سراج طوسی که از منابع اصلی، قدیمی و معتبر عرفان اسلامی است، بحث مفصلی درمورد این کجفهمیها یافت میشود. او میگوید هر کس که خود را اهل عرفان بداند، اگر کارش بر سه پایه و اساس استوار نباشد، در واقع از اهل عرفان نبوده، بلکه خود را فریفته است، اگرچه بتواند در هوا پرواز کند و سخنش سراپا حکمت بوده و مورد توجه خاص و عام قرار گیرد و آن سه اصل و پایه عبارتند از:
1. اجتناب از گناهان صغیره و کبیره کلاً.
2. ادای همه واجبات دشوار و آسان.
3. وانهادن دنیا به اهل دنیا چه بیش و چه کم.
سپس به شرح موارد کج فهمیها پرداخته و گرفتاران غلط و کج فهمان را به سه گروه تقسیم میکند:
1. کسانی که با پایمال کردن اصول از وصول محروم شدهاند.
2. کسانی که بهخاطر خطا در اصول و نداشتن شیخ و تبعیت از حظوظ نفسانی، در قلمرو فروع دچار کج فهمیشدهاند.
3. کسانی که منشأ اشتباه آنان، خطا و لغزش بوده، نه نقصان و تعدّی.
سپس با تحلیل موارد متعددی از این خطاها و کج فهمیها بحث را ادامه میدهد. ما در اینجا تنها دو مورد از آن خطاها وکج فهمیهایی را که به بحث رابطه عرفان و شریعت مربوط است، مورد بررسی قرار میدهیم:
یکی از آن دو مورد، اعتراض عرفا به اعمال و مناسک بیروح و غالباً ریایی عابدان و زاهدان است. عرفای اسلام هدف هرگونه عبادت و نیایش را ایجاد تحول و تکامل در باطن سالک میدانند و چون این کار از عبادت بیروح برنمیآید، آن را نکوهش کرده و بیمقدار میدانند و گاه عابدِ غافل را از تارک اعمال بدتر میدانند. ملاحسین واعظ کاشفی (مرگ 910 هـ) حتی توجه به اغراض و پاداش اخروی را نیز شرک خفی میداند. صدرالمتألهین حکیم نامدار (مرگ 1050 هـ)، با اینکه از مدافعان معاد جسمانی است، توجه به لذایذ اخروی را در حدتوجه به لذایذ دنیوی دانسته، عبادت بهخاطر نعمتهای بهشتی را هم نوعی پیروی از شهوت نفس و فرمان نفس اماره میداند!
برایناساس است که سعدی علیه الرحمه میگوید:
خــلاف طـریـقـت بــود کـاولــیــا
تـمـنـّا کـنـند از خـدا جـز خـدا!
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
همه اینها تاکیدند بر لزوم اخلاص و حضور قلب و هیچگونه دلالتی بر بیاعتنایی عرفا نسبتبه عبادت ندارند. هر مکلفی درحد توان باید بکوشد تا نماز و اعمالش همراه با روح اخلاص و حضور قلب باشد؛ اما این به آن معنا نیست که اگر نتواند با اخلاص کامل و حضور قلب نماز بخواند، اصلاً نماز نخواند. همین نماز خشک و بیروح نیز ازآنجاکه مجاز مقدمه حقیقت است، نباید ترک شود و تکلیف شرع نیز همیشه در حد توان بندگان است.
و نکته دیگر از آن دو مورد، عقیده عرفا به «سقوط تکلیف» است. مسأله سقوط تکلیف همیشه بحثانگیز بوده و زمینه کج فهمی را فراهم آورده است.
به خاطر اهمیت این موضوع، آن را جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.
ادامه دارد ...
منبع: / فصلنامه / کتاب نقد / شماره 35
نویسنده : سید یحیی یثربی
نظر شما