موضوع : پژوهش | مقاله

خوانشی از روز واقعه


شماس شامی نوشته مجید قیصری نگاهی از دور به سوژه یی بسیار نزدیک و تکراری است. نویسنده با فاصله گرفتن از واقعه عاشورا تلاش کرده زوایای دیگری که از این واقعه متاثر شده را به تصویر بکشد. راوی خدمتکار، نماینده کلیسا در شام است. ارباب او به طور ناگهانی مفقود شده و خدمتکار در جست وجوی ارباب خود به حقیقتی انکارناپذیر پی می برد که خواننده را نیز در لذت کشف این حقیقت شریک می کند. نماینده کلیسای روم که یکی از میهمانان بارگاه خلیفه جوان (یزید) نیز هست در حاشیه واقعه کربلا تحول مهمی را در شخصیت خود تجربه می کند؛ تجربه یی گرانقدر که در روایت خدمتکار تبلور می یابد. داستان شیوه یی ماجرایی و معمایی دارد با روایتی دستیاب که برای خواندن لذت بخش است. میزگرد نقد شماس شامی را می خوانید.


شیرزادی؛ خوشبختانه در حال حاضر که من اینجا هستم با بخش قابل ملاحظه یی از آثار آقای قیصری آشنایی دارم و به برخی از کارهایش به ویژه داستان های کوتاهش نوعی دلبستگی دارم و با پیش زمینه یی که نسبت به کارهایشان داشتم سراغ شماس شامی رفتم. شاید از نخستین کارهایی است که در این زمینه با تمرکز بر اینکه آنچه در کربلا در روز عاشورا گذشته که در ادبیات داستانی به گونه یی ضدکلیشه است از دورترین فاصله به داستانی به شکل نزدیک نگاه شود و حتی می شود گفت نزدیک هم نیست. می توان گفت از دورترین فاصله به چیزی که نسبتاً دور است پرداخته شده و کار قابل تاملی است که هیچ کس نمی تواند از کنارش بگذرد و از نخستین سطرهایی که خواندم به ذهنم آمد که علاوه بر اینکه با یک داستان نویس مواجه هستیم با یک داستانسرا نیز مواجه هستیم. یک داستانسرا می تواند داستانسرا باشد ولی چه خوب است که یک داستان نویس، داستانسرا هم باشد. این رمان واجد داستانسرایی است و با وجود اینکه قسمت های ناهمواری دارد ولی در یک اجرای بعدی به لحاظ ساختار و شکل و رفتار به خصوص با زمان و ایجاد لحن می شود به آن کمک کرد در حدی که به درخشش بیشتر برسد.

بلقیس سلیمانی؛ من خیلی خوشحالم که یکی دیگر از کارهای آقای قیصری را خواندم. به لحاظ تکنیک چاپ، طراحی، نوع چاپ و کاغذی که انتخاب کرده اند و با توجه به محتوای کتاب خوب است. و متناسب با موضوعی قدیمی و از زیر خاک درآمده طراحی شده. خوشبختانه با توجه به کوتاهی فصل ها خواننده را درگیر می کرد و سرعت خواندن کتاب برایم راحت و سریع بود. ولی در همان اول کار روی اسم مشکل داشتم. در مقدمه با تشدید شماس می خوانیم ولی در طول کتاب هیچ تشدیدی نداریم. در زبان ما ایرانی ها شماس شامی بهتر تلفظ می شود ولی در حقیقت گویا شماس است که در پاورقی ابتدا توضیح می دهید که به چه معناست. ولی با توجه به توضیح باید صورت صحیح در طول کتاب ادامه پیدا می کرد. از چند جهت به کتاب نگاه کردم اینکه کتاب می تواند جزء رمان های تاریخی محسوب شود و اگر جزء این گروه است و به یک رویداد تاریخی با نگاه تازه یی داستانی افکنده شده چه ضرورتی باعث شده آقای قیصری در دهه 80 چنین نگاهی به واقعه کربلا داشته باشد. معمولاً ظهور رمان های تاریخی به دلایل خاصی است و اصولاً شرایط ظهورشان به نوعی بیرونی و به مخاطب بستگی دارد اینکه ما نیازمند خوانش یا دوباره خوانی گذشته هستیم و اینکه دوباره آن را برای خودمان فرابخوانیم. به دلیل اینکه احتمالاً فخر یا عظمت و شکوهی در آن خوابیده و ما می خواهیم آن را احیا کنیم. رمان های تاریخی در چنین وضعیت هایی به وجود می آیند یا جنبه تعلیمی دارند و می خواهند درسی را از تاریخ دوباره بدهند و مایه عبرت شوند. به هرحال کشف دوباره تاریخ و گذشته برای حال لازم بوده که چنین فراخوانی انجام شده و نویسنده یی به سراغ یک رویداد تاریخی در گذشته رفته است. من فکر می کردم چه چیزی باعث شده آقای قیصری سراغ این موضوع برود؟ دغدغه های شخصی ایشان سر جای خودش مغتنم است ولی فکر می کنم در همین زمانه ما حرف از قرائت جدید مدام زده می شود و مدام در گفتمان های امروز به ما گفته می شود می توانیم فهم جدید، قرائت جدید و خوانش جدیدی از رویدادهای گذشته داشته باشیم. این گفتمان عمومی عصر ما مبنی بر خوانش جدید از گذشته خود را به شکلی در داستان هم نشان داده و وقتی کتاب را می خواندم به این موضوع نگاه می کردم که آیا نوع ساختار جدید است یا نه. برایم ساختار جدید نبود. معمولاً متنی در این ساختارها پیدا می شود. حال یک نفر نگاه دوباره یی به متن می اندازد و متن را تصحیح می کند و متن دست به دست می گردد و براساس آن متنی نوشته می شود ولی ساختار یگانه است و خیلی استفاده شده. از این جهت ساختار این داستان برای من تازه نبود. آیا در همین ساختار جاافتاده آقای قیصری توانسته یک اجرای خوب داشته باشد یا نه؟ برای من هم هنگام خواندن داستان نگاه به یک رویداد از یک زاویه دور وجود داشت. تفسیر من این است که معمولاً ما برای اینکه بخواهیم یک قرائت جدید از یک رویداد مستعمل و پیش پاافتاده ارائه کنیم باید نگاه مان دور باشد. فرض کنیم بهرام بیضایی هم روز واقعه را از همین زاویه ساخت. یعنی سعی کرد نگاه دوری نسبت به قضیه داشته باشد. در این کار آن دیگری وقتی می ایستد و واقعه یی دوباره نگاه می کند و تاییدش می کند نگاه دیگری اهمیت بسیار بالایی پیدا می کند. این دیگری چیزی است که خوشبختانه در این گفتمان های مدرن جایگاهش باز می شود. در بحث های مختلف این دیگری در حال وارد شدن است. مثلاً دربحث اقلیت ها. همواره وقتی آن دیگری ما و خودمان یا هویت خودمان یا اجزا و متشکله فرهنگ و هویت خودمان را از نگاه دیگری می بینیم برایمان خوشایند است به همین دلیل وقتی کسی دور از واقعه کربلا ایستاده و آن را با همدلی و تایید تعریف می کند خوشایند است. بنابراین برای ما این جایگاه دیگری قرائت خیلی اهمیت دارد و بحث فلسفی آن را هابرماس در بحث غیریت و هویت مطرح کرده که بحث بسیار زیبایی است. در فرهنگ ایرانی این دیگری در طول فرهنگ اسلام خیلی تعریف نشده. همواره این خودی ها بودند که قرائت هایشان مورد تایید بوده و به دیگران زیاد اهمیت نمی دادیم از همین جهت این نقطه ورود به چشم می آید و زیباست اما ببینیم که چطور این دیگری روایت می کند. بحثی را ژولیا کریستوا دارد در مورد اینکه روایت گاهی در مورد کسی هست و نقطه محوری این روایت یک واقعه و یک شخص است. زمانی هست که این طور نیست و رویداد در مورد این آدم اتفاق افتاده و ما چیزی در مورد رویداد نمی دانیم اما تاثیر این شخص و رویداد است که اهمیت دارد و در کار آقای قیصری این مورد اهمیت دارد یعنی به نظر می رسد واقعه کربلا در زمان و مکانی دور از این شماس، سرورش یا هر کس دیگری اتفاق افتاده و حال تاثیر این رویداد بر این آدم است که اهمیت دارد نه خود رویداد. از این جهت می توانم بگویم شماس شامی درباره واقعه کربلا نیست اگرچه نقطه اتکا و شروع واقعه کربلاست ولی چون محمول یعنی کسی که تاثیر را پذیرفته اهمیت پیدا می کند می توانیم بگوییم روایت حول محور تاثیر واقعه عاشورا می چرخد نه خود واقعه عاشورا به همین خاطر ما تقریباً چیزی از واقعه عاشورا نمی دانیم و در کتاب توضیح زیادی داده نمی شود و مشکلات کمی ایجاد می شود. این نوع کارها اصولاً کارهایی هستند که متکی بر دانش و المان های فرهنگی پذیرفته شده یک قوم و قبیله هستند یعنی من و شمایی که واقعه عاشورا را می دانیم با این کتاب مشکل نداریم ولی اگر همین کتاب در امریکای لاتین ترجمه شود اینکه حسین کیست و واقعه چه بوده گنگ است. بنابراین این نوع کتاب ها در غیبت المان هایی برای بیگانگان نوشته می شود و فرض را بر این می گیرند که این المان ها در دست مخاطب حضور دارند. باید دید اگر این المان ها غایب شوند آیا این کتاب می تواند تاثیری که باید را داشته باشد یا نه. برای من این المان ها حاضرند. من می دانم که واقعه عاشورا در سال 60 هجری اتفاق افتاده یا این خواهری که گفته می شود حضرت زینب بوده و... ولی از جهت شخصیت پردازی و نوع روایت رویدادها اینجا هیچ پرداختی صورت نمی گیرد. مساله بعدی که به آن اشاره می کنم رنگ و بوی عربی، رومی کتاب است. باید ببینیم با وجود اینکه نویسنده ترفندی می زند و می گوید ترجمه است و در مقدمه ترجمه هم توضیح می دهد که خیلی مطالب را حذف کرده و بنا به دلایلی آن را معاصر کرده و... باید ببینیم آیا توانسته رنگ و بوی عربی- رومی رویداد را دربیاورد یا نه. به نظر می رسد خیلی از جاها این اتفاق نیفتاده و المان های ایرانی در این کتاب حضور زیادی دارند. فرهنگ ایرانی حضور دارد از طنز و تکیه کلام ها گرفته تا حتی شخصیت هایی که در فرهنگ ما آشنا هستند مثل میرآخور که بیشتر به نظر می رسد در دستگاه های شاهان ایرانی خیلی خودشان را نشان می دادند. به نظر نمی رسد این واژه میرآخور برای جایی که آقای قیصری به کار بردند مناسب باشد چون دستگاه های سلطنتی ما سیستمی داشتند که خود میرآخور جایگاه خیلی بالایی دارد و کارش تیمارداری اسب نیست و آن کار مهتر است بنابراین در داستان وقتی به جایی می رسیم که میرآخور این کار را می کند در حد و اندازه این آدم هم نیست که میرآخور داشته باشد به این نکته می رسیم که جایگاه او اینجا نیست. به نظر می رسد رنگ و بوی عربی و رومی در نیامده. حال از کلماتی مثل زنار استفاده شده ولی دستگاه عربی به ما شناسانده نمی شود. اینکه یزید ویژگی های یک مرد عرب خاص را در دستگاه خود به همان ترتیب داشته باشد این طور نیست. من جز همان چیزهایی که در تاریخ هم مرسوم است و گفته شده ایشان میمون باز و اهل شکار و اهل زن و شراب بوده، چیز اضافه تری را ندیدم. و اینها پرداخت هم نشده و گاهگاهی خودشان را در نثر نشان می دادند. خیلی جالب است طوری که احساس می کردم نویسنده خیلی امروزی شده و از خطر خارج شده. مثلاً در داستان می گوید جو آنجا مرا گرفت، در نثر این نمی خواند ولی کاملاً این لحن متعلق به یک نسل است و مختص ایران به معنای اکملش هم نیست یا اینکه در جای دیگری می گوید ایشان از اتاق خواب شان زدند بیرون. اینکه نثر دست انداز دارد به کنار ولی اتاق خواب خیلی معاصر و مدرن است و جالب نیست به این صورت در چنین کتابی به کار رود. به نظر من بار دیگر ویراستاری خیلی دقیقی می خواهد. در این کتاب به راحتی می شد جملات را فاخرتر به کار برد.

فرجاد؛ یکی از ویژگی هایی که در این کار دیدم و توانستم با آن حرکت کنم و خیلی سریع یک فصل از کتاب را تمام کنم، این تعلیق ها و ایجاز و ایهام در کار بود و برایم جالب بود. در کمتر کاری در این رنج کارهایی که چاپ می شود به این موضوع توجه می شود. من در رمان و داستان هایی که می خوانم دوست ندارم داستان لو برود و حتی اگر قرار است لو برود خودم را به ندانستن می زنم که این طور نیست و دوست دارم با مزه مزه کردن تا آخر بروم و به نهایت لذت در آخر برسم و یک بخش هم مربوط به ذهن سازی خودم می شود که تصویر می سازم و اینکه داستان چه اندازه با تصویر ذهنی من جلو می آید. هر کسی از ظن خود شد یار من که بخشی از این موضوع متعلق به من است و بخشی دیگر متعلق به نویسنده که می خواهد خود را یا به من خواننده تحمیل کند یا نظرش را منتقل کند. ولی روی هم رفته نقطه تعلیق داستان را در ایجاز و ایهام آن می دانم و اینکه شخصیت ها با وجود نداشتن شناسنامه در داستان درآمدند. ما هیچ شناسنامه جغرافیا، موقعیت و لوکیشن نمی بینیم. اینکه دربار یزید چرا تنها به صورت تیتر هست، چرا آن دیری که من خواننده دوست داشتم از آن اطلاعات بگیرم چیز بیشتری را در اختیار من نگذاشت، با وجود اینکه جای کار بیشتری داشت. ولی از کار بسیار لذت بردم مضاف بر اینکه آقای قیصری با یک دیدگاه تصویری بیشتر سعی کردند داستان را جلو ببرند و خواستند این تصویرسازی را بیشتر جلوه دهند در صورتی که نیاز به تصویرسازی احساس نمی شد و می توانستند این قسمت را به خواننده واگذار کنند. جای نویسنده و خواننده در اینجا جابه جا شده.

علی اصغر شیرزادی؛ من فارغ از موضوع و مضمون به ساختار و فرم که عجالتاً در نقد مهم است، می پردازم. نویسنده، شاعر، نقاش و مصنف موسیقی هر چه دل شان بخواهد در جهان خود می گویند و مهم این است که چطور می گویند. قوی ترین مضمون ها را اگر شکسپیر نمی توانست خوب دربیاورد بی ربط می شد. من در اینجا به موضوع و مضمون نمی پردازم و به این شکل نگاه می کنم که یک رمان به دست من سپرده شده و من به عنوان یک مخاطب و یک خواننده حرفه یی شروع به خواندن می کنم. با خواندن بخشی از داستان متوجه شدم داستانسرایی نیرومندی دارد. یعنی کشش داستانسرایی در متن یک داستان ما را پیش می برد. ما داستان هایی داریم بدون قصه و داستان هایی داریم که قصه دارند. اصل پراهمیت بارز داستانسرایی که در کل متن این داستان توسط یک داستان نویس خوش قریحه و کارکرده و مجرب را که از نسل امروز ماست در داستان شاخص می بینیم. در داستان نویسی ما یک مثلث داریم. این مثلث فنی و متعلق به سلامت داستان نویسی که برآمده از هنر داستان نویسی و الزام هایش را پاسخگو خواهد بود، مثلثی است با این سه ضلع؛ نظرگاه، انگیزه روایت و لحن. اگر این سه ضلع درست کار شود چه داستان کوتاه و چه رمان درخشان می شود. اتفاقاً هر داستان کوتاه و رمانی که لنگ می زند یکی از این سه ضلع است که مشکل دارد. رمان شماس شامی از نخستین سطحی که شروع می کنیم به سرعت متوجه می شویم که این اضلاع را دارد. ما تا پایان روایت تخطی از نظرگاه نمی بینیم. این راوی که مستخدم است یا شماس یا جالوت از نخستین واژگانی شروع می کند که ما می بینیم برای پیگیری روایت انگیزه دارد. دیگر اینکه لحن شاکی دارد. در عین ادب، یک نوکر در سیستمی به شکل خاصی باید صحبت کند. به این موضوع برمی گردیم که کل لحن خوب از آب درآمده ولی در قسمت هایی می شد با جزیی نگری و کار دقیق تر و سنجیده تر روی زبان داستانی که در کوتاه ترین تعریف به آن زبان چندحسی- چندظرفیتی می گویند، کار را کامل تر کرد. حال به تدریج که پیش می رویم نکته زیباتر این است که با یک رمان جنایی- معمایی یا پلیسی- معمایی سر و کار داریم. این شگرد بسیار خوبی است، از این جهت که تعلیق ایجاد می کند و مدام می خواهیم بدانیم چرا نمی گوییم چرا و چه چیزی در انتظار است. مهم تر از همه چیز تنها می گوییم چرا. این چرایی مهم است. این نکته را نویسنده خیلی خوب با سنجیدگی پیش برده و جلو رفته. نکته دیگر تمهیدی بر آوردن و ساختن در مقدمه برای توجیه کاربرد زبان است. در اینجا نویسنده برای تسهیل کار خود شگردی به کار می برد و در بخش دوم می گوید من مجبور شدم، این زبان لاتین بود و یک متن کهن و تا حدی می شود گفت قرون وسطایی. این را از لاتین به عربی و از عربی به فارسی برگردانده اند و مترجم توضیح می دهد که سعی کردم متن را به زبان معیار نزدیک کنم برای اینکه برایش سخت است. ما می توانیم مابه ازای زبان فاخر و منشی ها همه اینها را به کار ببریم ولی اصل خودش را به کار نبریم و ما به ازای داستانی اش را به کار ببریم. مثلاً یک رمانی است به نام بازمانده روز از «ایشی گورو» نویسنده ژاپنی تبار انگلیسی. این نویسنده لحن یک سرپیشخدمت انگلیسی را که در سرای لردی کار می کرده و به شدت در تمام سلول های وجودش یک نوکر است، دارد. این لحن و آموزش آن همه نشان دهنده نوع ادبیات ذهنی نویسنده است و گاهی به شدت حالت زشتی پیدا می کند ولی هم نویسنده اصلی توانسته مابه ازای ادبی آن را دربیاورد و هم مترجمی بزرگوار مثل نجف دریابندری معادل آن را پیدا کرد. ابتدا در مقدمه گفته من نهایت تلاشم را کرده ام ولی درنیامده و دیگر رمانی به نام «بیلی بات گیت» که دو زبان کودک و بزرگسال، زبان تحصیلکرده و زبان عوامانه ترکیب این دو را به کار برده و مابه ازای آن را به کار برده است. این کاری است که با زبان باید انجام شود. حال نویسنده از آنجایی که آقای قیصری است و بیسیم چی جنگ هم بوده در اینجا هم روحیه جنگی به کار برده ولی شگرد زده و گفته من برای فهم خواننده متن را به صورت زبان معیار درآوردم. منهای اینکه عالی جناب گفتند... ایشان چنین گفتند... با فعل جمع بستن گاهی اوقات یک واژه های ریزی را آورده اند. من اگر جای ایشان بودم که یک حرف محال است، می گشتم دنبال متنی میان متن های خودمان و از متن های نه خیلی قدیمی استفاده می کردم و آنچنان در آن متن غرق می شدم که بتوانم پاره یی واژگان را مثل آن بیاورم. مثلاً مکاتبات امیرنظام گروسی که خیلی کمک می کند و فارسی سلیسی است. این کار کمک بسیاری می کند. ولی باید در اینجا تحسین کرد که این دو شگرد را در اینجا نویسنده به کار برده تا بتواند باورپذیری کاربرد جنس زبان را جا بیندازد و تا حدی هم موفق بوده. اما در قسمت هایی خانم سیمانی اشاره کردند به کلمه جو و در قسمت هایی آقای قیصری اشاره کردند به سالن، بالکن و شاسن این کلمه ها در متن باید حذف شوند. تالار، ایوان و بخت کلمه هایی هستند که در حالت درست باید به کار برده شوند و در متن های کهن هر نویسنده و داستان نویس جدی که می خواهد کار قدر انجام دهد باید در مواجهه با این متن های کهن زحمت بکشد. این نکات اگر رعایت می شدند، نمی گویم نثر فخیم می شد، نثر برمی گشت و با راوی سنخیت پیدا می کرد و خودبه خود بی آنکه ما فشاری به خودمان بیاوریم یا دوراندیشی کنیم، یک آشنایی زدایی می کرد، مخاطب را با توجه به جاذبه معمایی - پلیسی که کار شده، وادار می کرد چندین بار با تامل بیشتر بخواند و نکته یی که خانم سلیمانی اشاره کردند برای من هم به همان صورت بود. من خودم را از مضمون کنار کشیدم و گفتم من هم طوری وانمود می کنم که نمی دانم داستان چیست و باید چند نشانه کوچک که خیلی زیاد هم نبود از ابتدا به طریقی به خواننده داده می شد که چه اتفاقی قرار است در طول داستان بیفتد. در مورد یزید خلیفه جوان ابتدای خوبی دارد که به خلیفه جوان اشاره می کند و بزرگنمایی نمی کند یعنی میمون بازی و... را می گذاشتند از منظر شخص دیگری. یعنی از منظر مسیحی نمی گذاشتند چون برای یک مسیحی خیلی جالب نیست. ولی نکته دیگر اینکه شما این توانایی را داشتید که بسیار پنهان و درونی از ژانر پلیسی استفاده کنید و آن تبدیل مجهول به معما است. در ابتدا مجهول است و به تدریج که پیش می رویم می شود معما. وقتی معما شد با تاباندن روشنایی حل می شود و موجبیت ها پیدا می شود؛ اینکه این معما چه موجبیتی بوده و انگیزه ها و منطق برای هر حرکت، برای نقش ها و اثبات فرض ها. ضمناً یکی از کارهای تکنیکی که در این اثر درخشش دارد تلاشی است که خیلی درخشان نیست ولی تلاش شده یا به نظر می آید خواننده این موضوع را کم و بیش درمی یابد، حال بستگی به وضع خودش دارد و قدرت تامل و تعمقش. یک توازی پیش آمده؛ به شهادت رسیدن امام حسین و فرمانی که خلیفه برای کشتن جالوت می دهد یعنی ذیل شهادت امام حسین جالوت هم فنا خواهد شد. این توازی اگر یک مقدار برجسته تر می شد ما دو داستان داشتیم. نکته دیگر این جغرافیای مکان ها و پرسپکتیو لازم برای حتی خیابان، معبد موجود در داستان است. اگر این جغرافیا در سه یا چهار خط پر می شد این جسمانیت و تجسدش خیلی کمک می کرد. نه در این داستان، در هر داستانی کمک می کند. وقتی یک داستان خوب می خوانید ممکن است گاهی خواننده متوجه نشود مثلاً میدان رسالت ساخته شده در حالی که دو خط بیشتر نگفته ولی این دو خط ارجاع داشته به پرسپکتیو و هندسه اش. عین آن هندسه را نساخته یعنی عکسبرداری نکرده ما به ازای آن را آفرینشگرانه ساخته و بازآفرینی کرده ولی ساخته یعنی در ذهن من بیدار می شود. آن تابلو، آن میله، آن دیوار، آن پرچم درمی آید. غعلی اصغر شیرزادی در میان صحبت هایش نوشته یی را که قبل از جلسه در مورد کتاب نوشته بود، می خواند. فدرخشش برون ساخت و درون ساخت رمان شماس شامی در کل بازمی گردد به ذهن پویا و هوش تند و توانایی تحسین برانگیز مجید قیصری در مستندسازی آگاهانه. سنجیدگی و تحرک به ظاهر خونسردانه و عمیقاً خلاق ذهنیت پوینده و نوگرای نویسنده به او مجال داده است با بهره گیری از شگردی کلاسیک و شیوه یی آزمون پس داده کلیشه یی قدیمی را در ساختن سند جعلی برای کلیشه شکنی به کار ببرد و در واقع با کلیشه، کلیشه بشکند. به عبارتی دیگر از اسلوبی آشنا و ریشه دار در انگاره و الگوی مانوس و بسته برای آشنایی زدایی استفاده کرده است تا از ظرفیت های مستندنمایی به قصد هرچه بیشتر باورپذیر ساختن مجموع اتفاق های بعید نهایت بهره را ببرد.

شیرزادی؛ اصل پراهمیت و بارز داستان همان داستانسرایی تعلیق است. مهم این است که بنیان کار کشش و کنجکاوی، راز و انگیزش پرسش محوری و حواشی است. یک نمونه هایی هم از کژتابی ها و لغزش های زبانی هست. به غیر از آن کلمه های اشتباه در متن مشکل دیگری دیده نمی شود.

سلیمانی؛ من اگر قرار باشد رمان آقای قیصری را تقسیم بندی کنم جزء رمان های تاریخی استعلایی دسته بندی می کنم. رمان تاریخی استعلایی رمانی است که به نظر می رسد سهم جزییات، واقعیات و آن چیزی که ما به اسم جهان رئال می شناسیم در متن کم است اما بخش وهم و تخیل و امور ماورایی در آن زیاد است. آن چیزهایی که به نظرم می رسد در کار آقای قیصری وجود داشت و آقای شیرزادی هم اشاره کردند. بخش های مربوط به سنگی که از درونش خون می جوشد، جعبه یی که بوی گل یاس از آن می آید یا عطری در فضا از آن ساطع می شود یا دیوارنوشته ها، یکسری مسائلی هستند که رمان را به استعلا می برند و آن را به تاریخ به معنای رئال نزدیک نمی کنند. مدام آن را فراتر از امور واقعیت می برند. معمولاً این طور است که در رمان های تاریخی نویسنده سعی می کند بخشی از واقعیت را بگیرد و بخشی از آن را هم خودش بسازد با تخیلش یا اموری که اضافه می کند. ولی وقتی سهم امور ماورایی زیاد می شود رمان اگر حد وسطی داشته باشد به سمت امور ایجاد شده تمایل دارد. این موضوع تمایل دارد که رمان را به سمت بالا ببرد. تقریباً می شود گفت کلیت کار به این شکل است، چه از نظر شخصیت هایی که نویسنده برگزیده اعم از خود راوی و سرورش و آن کسی که خطاب به او گزارش نوشته می شود. همه اینها رمان را از تاریخ و واقعه دور می کنند. حال آن تکه های تخیلی ماورایی هم که آوردید کمک می کنند رمان به سمت جلو برود؛ به سمت یک رمان تاریخی استعلایی.

شیرزادی؛ من احساس کردم این اثر یک کار نو است یعنی اطلاق رمان تاریخی به آن از ذهن من دور است.

سلیمانی؛ کاملاً دور است. منتها اگر مبنا را یک رویداد حادث شده بگذاریم که قرار است ما همه بر آن اتفاق نظر داشته باشیم بن مایه رمان معمولاً این است یعنی رمان تاریخی بن مایه اش یک حادثه، یک رویداد و یک شخصیت تاریخی است. بنابراین اینجا آن بن مایه را دارد. اما اجرا این را از رمان تاریخی دور می کند.

شیرزادی؛ خانم سلیمانی در این رمان هیچ وظیفه یی برای خودش قائل نیست و به نظرم سنجیده است و نمی خواهد رجوع بدهد به بنیان ها و دلایل اصلی این اتفاق. این از آنجایی شروع می کند که آدم هایی که در این رمان هستند به ویژه جالوت به دلایلی در این رمان از نگاه خلیفه جوان یزید خائن تلقی می شود و طوری می شود که تا آخرین لحظات خودش آزرده است از اینکه چرا رفتار خاصی با او نمی شود و او را تایید نمی کنند. تا اینجا احتیاجی به بیرون متن نیست. ما می بینیم یک آدم در امری افتاده که تا حد زیادی برایش مبهم است.

سلیمانی؛ تقریباً پاشنه آشیل متن هم همین جاست.

شیرزادی؛ به تدریج که جلو می رود به جایی می رسد که می بیند این لشگریانی که لشگرکشی کرده اند چه کسانی بودند و اگر اینها بوده اند که تو جز یک آدم روان پریش نیستی. من نمی توانم بپذیرم و قبول نمی کنم. و نکته یی که توجیه می کند این است و جالوت هم یکی از نوادگان داوود نبی است. به این موضوع خیلی خوب پرداخته اما نیاز به یک ریزه کاری هایی دیده می شود. اصلاً اساساً هنر به معنی جزییات است. یک جزییاتی هست که ممکن است بگوییم می توانیم ندید بگیریم ولی این جزییات وقتی سر جای خودشان قرار می گیرند کل متن را مثل یک الماس می تراشند و دائماً ابعادش رو به درخشش می رود. حرف من این است که ما برمی گردیم. و به عنوان شروع تا آنجایی که من می دانم کسی در کار ما به این زمینه نپرداخته اما در جهان صورت گرفته نه به این شکل یعنی از جانمایه اش استفاده شده و من فکر می کنم درصد اگر بگیریم این درصدها قابل توجه هستند. این نکاتی است که ما ناگزیریم به آنها اهمیت بدهیم چون به همین خاطر اینجا نشسته ایم. من در ابتدای بحث هم گفتم کاری به محتوا و مضمون ندارم، من روی ساخت کار می کنم. اصلاً ممکن است این ساخت مربوط به چیز دیگری باشد. برای من صادقانه این پرسش وجود داشت که اگر من نمی دانستم بر امام حسین چه گذشته وقتی می رسیدم به این طرح، فکر می کردم چه اتفاقی افتاده؟ نهایتاً می توانستم این ابهام را این طور روشن کنم و بگویم کسانی بودند به عنوان شورشی، چون علیه دین بودند، این عنوان شورشی به آنها بخشیده و این شقاوت و این خشونت غیرلازم را به کار برده و اینها را اسیر گرفته و آورده. نکته اینجاست که من به عنوان یک داستان نویس صادقانه می گویم اگر قرار بود به پای کار می رسیدم کار برایم سخت می شد به ویژه به جایی می رسیم که حضرت زینب می خواهند صحبت کنند. من نمی دانستم چه کار باید بکنم. البته کار من نیست. یعنی من نه در این مورد تربیت شده ام نه در ذات من است. اما مجید قیصری یک مقدار دلبستگی عمیق تری دارد. و با توجه به عشقی که دارد اگر تامل بیشتری بکند می تواند این خلأها را پر کند. جایی که حضرت زینب صحبت می کنند جاده هایی هست که عبور می کنیم و یک مرتبه یک درخششی می دهیم و تمام 30 صفحه قبلی را می فهمیم. می شود این کار را کرد یعنی شاید بشود به این داستان یک نوری تاباند تا روشن شود.

قیصری؛ اصلاً فرض کنیم در این داستان امام حسین را نمی شناسیم. آیا برای یک جمعیت 70 نفره نتیجه می شود اسارت20 تا 30 زن و کودک. فارغ از اینکه سیدالشهدا چه کسی است آیا واقعاً می شود 14 هزار نفر را بسیج کرد و اصلاً می گوییم مجرم، آنها را اسیر کرد و کشت؟ این توازن چطور برقرار می شود؟

سلیمانی؛ البته اصل واقعه به این شکل بوده که وقتی سیدالشهدا از مکه خارج می شوند ظاهراً اصل مساله همین چند تن نبوده، لشگری بوده که قرار بر این بوده هم با امام از مدینه و مکه راهی شوند و هم قرار بوده در کوفه به امام بپیوندند. این است که واقعه از نظر تاریخی شکل دیگری داشته. اینکه آنها وقتی لشگر را به سمت کوفه گسیل می کنند در واقع برای این 72 نفر خانواده گسیل نمی کنند. برای آن لشگری که قرار بوده به امام بپیوندند گسیل می کنند. و البته نادیده نمی گیریم که یزید نسبت به پدرش آدم نادانی بوده ولی این طور نبوده که آنها لشگر را به این قصد فرستاده باشند. لشگر امام قرار بوده زیاد باشد.

قیصری؛ من می خواهم بگویم ثمره این جنگ چیست؟ یک عده اسیر که همه زن هستند؟ خیلی بی معناست. یعنی هر آزاده یی، هر انسانی در هر شرایطی با خود می گوید این وحشی گری است.

شیرزادی؛ ولی یک نکته هم هست. یک نگاهی هم من دارم. باید کمی روی سرجیوس، دیپلماسی رذیلانه اش و محمل هایش کار شود. باید ببینیم دلیلش چیست و چه منافعی دارد. اصلاً کاراکتر این فرد چرا به این شکل است در حالی که اصلاً روشن نمی شود. اگر چند ارجاع به گذشته وجود داشت، می توانست ما را قانع کند که نفرت انگیز بودن سرجیوس کمک می کرد. وقتی نفرت انگیز می شد کمک می کرد به درخشش بیشتر جالوت. پدر آگوستینوس خوب درآمده و سر جای خودش است.

فرجاد؛ من احساس می کنم اگر یکسری آسیب ها و ایرادها در رمان نبود این توازی خیلی جذاب تر می شد به این جهت که من احساس کردم در طی کار افراد غیر از کسی که پیر دیر است که شخصیت این کشیش خیلی خوب درآمد بقیه تیپ هستند، کاراکتر نیستند. ما باید برای خواننده شخصیت را جا بیندازیم که این فرد در داستان چه کاره است یعنی یک شناسنامه اساسی در شخصیت به خواننده بدهیم. مثلاًً در رابطه با شخصیت سرجیوس این تضاد اگر ایجاد می شد موضوع فرق می کرد.

شیرزادی؛ اگر در ساختار هم مجموعه کنش ها و واکنش ها یعنی نبرد انسان با انسان و نبرد انسان و با طبیعت مجموعه این پلات را می سازد درست است. اگر بین سرجیوس و جالوت این تنش نیمه پنهان و پنهان یک کمی شکل می گرفت کمک بیشتری می کرد.

قیصری؛ به نظر من چیزی در اینجا وجود دارد. و آن هم اینکه این یولیوس برای کسی نامه می نویسد که همه جیره خوار او هستند یعنی اگر قرار باشد من برای آقای شیرزادی نامه بنویسم و بگویم پسر شما کیست، حالت درستی ندارد چون ایشان پسرشان را بهتر از من می شناسند یعنی من اطلاعات خودش را چطور به خودش بدهم. نوع زاویه دید شما را مجبور می کند از یکسری چیزها صرف نظر کنید. شاید اگر من زاویه دید دیگری انتخاب می کردم، یک زاویه دید ترکیبی دانای کل را انتخاب می کردم تمام اینها در آن صورت دقیقاً سر جای خود قرار می گرفتند.

شیرزادی؛ این نظرگاه عالی است و این اثر از معدود کارهایی است که به لحاظ نظرگاه، انگیزه و روایت لحن بی ایراد است.

سلیمانی؛ حرف شما درست است ولی شما یک طرف کسی را دارید که به او گزارش می دهید و یک طرف مخاطب خود را دارید. زیرکی نویسنده همین جا خود را نشان می دهد. شما ضمن اینکه گزارش تان را به نماینده امپراتور روم می دهید از خلال همان گزارش جامعی به مخاطب خود بدهید و مخاطب خود را راضی نگه دارید. اینجاست که خیلی سخت و مهم است.

فرجاد؛ من جمله ام را کامل می کنم. در خیلی از کارها به جهت تعدد موضوعی که نویسنده یا خالق اثر به آن می رسد نمی تواند اثر را جمع کند. اینجا ما تعدد موضوع نداریم، تعدد حادثه داریم. حوادثی هستند که خود نویسنده هم درگیر آنها می شود. با تیپ هایی که در آن هست.

شیرزادی؛ این رمان یکسری اتفاقات کلی دارد، یکسری اتفاقات جزیی. در خود این اتفاقات جزیی هم یکسری حوادث کوچک داریم. ولی این داستان در نوع خودش برای من بداعت داشت. من نخستین بار است که می بینم کسی با این شیوه سراغ انتخاب چنین موضوعی رفته. کم اتفاق افتاده. ضمن اینکه من با ارجاع کل ادبیات داستانی بیش از یکصدساله مان ندیدم کسانی در چنین ژانری بتوانند از یک زبان متناسب به نحو اکمل استفاده کنند.

منبع: / روزنامه / اعتماد ۱۳۸۸/۰۲/۲۸
نویسنده : نگار مختاباد

نظر شما