موضوع : پژوهش | مقاله

دوستی با بیگانه بیگانگی با مردم


محمدعلی شاه به عینیت با مشروطه ناسازگاری می کرد. به همین خاطر از هیچ کاری برای براندازی مجلس فروگذار نمی کرد. او چارچوب ذهن عوامانه اش را به دوستان روسی خود سپرده بود و بدون آنکه ردپایی از خود برجای گذارد، اندیشه های نارسای آنان را پیش می برد. روزنامه ها آزادانه مطالب خود را نشر می دادند و خارجیان به ویژه روس ها به شاه فشار می آوردند که در برابر قلم به دستان آزادیخواه ایستادگی کند. او هم هر از چند گاهی تحملش را از دست می داد و کارهای دور از تعقلی از این شاه خرافاتی و دگم اندیش سر می زد. شاه چاره را در آن دید که به روس ها میدان بیشتری دهد تا به کمک آنان بتواند مشروطه و مجلس را از سر راه خود بردارد. مجلس نیز طی چند نوشته از دربار و شخص شاه خواسته بود امیربهادر و چند نفر دیگر را به دلیل مانع ایجاد کردن در راه مشروطه از دربار اخراج کنند. شاه از این رویداد و پیشامدهایی دیگر که رخ داد، این اندیشه به سراغش آمد که آزادیخواهان و مجلس می خواهند از شاهنشاهی برکنارش کنند. به همین دلیل از شهر خارج شد و در باغشاه سپاه جمع کرد تا از هر گزندی در امان باشد. چند روز بعد عده یی قزاق به حالت هجوم در میان مردم ظاهر شدند و هراسی عمیق در دل ها بر پا کردند. این اولین اقدام رعب افکنی شاه بود که با دسیسه چینی روس ها و قزاقان به وجود می آمد. پس از آن شاه اطلاعیه یی به این مضمون صادر کرد؛ «جناب اشرف مشیرالسلطنه چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود از این رو به باغشاه حرکت فرمودیم.»هیچ کس نمی دانست در پس پرده چه می گذرد. قزاق ها سیم های تلگراف را پاره کردند که خبر از شهر بیرون نرود و طی برنامه ریزی جامعی همه پایتخت را در کنترل خود گرفتند. تجهیزات جنگی را به باغشاه منتقل کردند و پیدا بود که می خواهند با مردم رودررو شوند. برخی از مردم اسلحه ها در دست گرفتند و خواستند به مقابله برخیزند، اما چون خبری نشد همگی آنان پراکنده شدند. نمایندگان مجلس هنوز باور نداشتند که شاه به کمک بیگانگان اندیشه های ضدملی در ذهن می پروراند. به فرمان شاه چند توپ را بیرون باغشاه گذاشتند. شاه آشکارا خود را از مجلس و توده مردم جدا ساخت. از فردای آن روز نیز قزاق ها در خیابان ها به گردش پرداختند و با مردم کوچه و بازار همچون اتباعی بیگانه برخورد کردند. مجلس نمی خواست به خود بقبولاند شاه و اکثریت درباریان به یکباره قصد سرکوب آنها و مردم را دارند. این خوشبینی زیاده از حد، می بینیم که مجلسیان و مردم آن روزگار را دچار چه مصیبت هایی کرد. مجلسیان مردم شهرهای دیگر را از آنچه در شرف وقوع بود، آگاه نمی کردند و هنوز امید به محمدعلی میرزا داشتند. چشم اندازی که آنها در سر می پروراندند، وقت بیشتری در اختیار دولت و شاه می گذاشت تا با قدرتی فراوان آزادیخواهان را سرکوب کنند. از این رو مجلس در حالت خلسه به سر می برد و هنوز یارای مقابله یی جدی با شاه را در خود نمی دید. قزاق ها هر کسی را که در سطح شهر می دیدند و احیاناً سلاح سرد و گرمی همراه داشت از او می گرفتند. تمام شواهد خبر از آن داشت که شاه با همدستی دوستان روسی خود در پی خلع سلاح مردم بودند. شاه پول هنگفتی از مخبرالسلطنه گرفت و تلگرافخانه را در واقع به او فروخت. از آن پس همه وسایل ارتباطی نیز در اختیار شاه و هواداران او بود. محمدعلی شاه پیامی به نام «راه نجات و امیدواری ملت» را در تهران و سراسر ایران انتشار داد. در این آگهی یا پیام، آزادیخواهان را ضدملت و کشور قلمداد کرده و خود شاه و اطرافیانش را دوستدار ایران و ایرانی معرفی کردند. در واقع پیام چیزی نبود جز ستیز با خود آزادی و ادامه استبداد از جانب او و جیره خوارانش. مردم به دلیل سهل انگاری مجلسیان و نیز قطع تلگراف و سپس در اختیار داشتن آن توسط مخبرالسلطنه از اوضاع و احوال تهران کاملاً بی خبر مانده بودند. طباطبایی و بهبهانی تلگرافی نوشتند و آن را به دست دو نفر از آزادیخواهان گیلان دادند که به قزوین برده و به دست میرزا حسن رئیس المجاهدین بدهند. در قزوین رئیس المجاهدین تلگراف را به تمام شهرهای ایران می فرستد و آنها را از چگونگی اوضاع مجلس و تهران باخبر می کند. همان طور که اشاره شد، رشته افکار شاه در دست عده یی روسی و درباریان سودجو بود. لیاخوف یک روسی ضدآزادی ایران بود که برای منافع کشور خود هماره تلاش می کرد. او از مدت ها قبل در دل شاه نفوذ پیدا کرده و سرسختانه با مشروطه طلبان ستیز داشت. محمدعلی میرزا تمام اختیارات مقابله با آزادیخواهان و مشروطه را به دست لیاخوف سپرد.

نگرانی مردم
مردم در مدرسه سپهسالار و حیاط مجلس جمع شدند. آنان دری از دیوار مدرسه سپهسالار به حیاط مجلس باز کردند تا بهتر بتوانند در آمد وشد باشند. انجمن ها هر کدام به مجلس آمده و همه آنها افزار جنگی در دست داشتند. سیدجمال و ملک المتکلمین مدام سخنرانی می کردند و مردم را نسبت به افکار ضدمشروطه محمدعلی شاه و نادیده انگاشتن قانون اساسی از طرف او آگاه می کردند. باز به دستور شاه توپ هایی چند به دروازه های دوشان تپه و شمیران گذاشتند. بهبهانی و طباطبایی از ترس درگیری با قزاق ها مردم را پراکنده کردند و از هر انجمنی دو نفر را برای نگاهبانی مجلس نگه داشتند. این عمل لیاخوف و شاه را نسبت به اوضاع چیره و آزادیخواهان را دل آزرده کرد و روس ها سر کلاف را بیشتر از پیش در دست گرفتند. مجلس با پراکنده کردن مردم در پی ایجاد سایه آرامش بود تا بهتر بتواند با شاه مذاکره کند. اما شاه با عمل مجلسیان جسور شد و فردای آن روز از آنها خواست هشت تن از آزادیخواهان را یا بیرون کنند یا به او بسپارند. شش تن از آنان عبارت بودند از؛ میرزا جهانگیرخان مدیر صوراسرافیل، سیدمحمدرضا شیرازی مدیر مساوات، ملک المتکلمین، سیدجمال واعظ، بهاءالواعظین و میرزا داودخان. علی اکبرخان دهخدا در آن روزگار در روزنامه صوراسرافیل قلم می زد. او هماره شاه، روس ها و درباریان تمامیت خواه را مورد سرزنش قرار می داد. مجلس درخواست شاه را نپذیرفت. در تبریز سخن از همکاری مردم بود. جوانان در فکر جمع کردن سلاح های جنگی بودند. علاوه بر آن همه کمیسیونی به نام «کمیسیون اعانه» شکل گرفت. در آن زمان مردم آنقدر دلبسته آزادی و در اندیشه رهایی از یوغ استبداد بودند که حتی زنان تبریز نیز با ارائه طلا و جواهرات خود، به صندوق کمیسیون اعانه کمک می کردند. مردم تهران چشم به دهان مجلس دوخته بودند. آن جوش و خروشی که در تبریز دیده می شد، در تهران نیز به چشم می آمد. منتها مجلس آنقدر مسالمت آمیز با دربار برخورد می کرد که رفته رفته داشت آنان را بر آزادیخواهان چیره می کرد. ولی قدر مسلم آنکه آزادیخواهان و تعدادی از نمایندگان چاره در آن دیدند که به گونه یی در برابر شاه و قزاق ایستادگی کنند. مجلس در آن موقع کار ناسنجیده یی صورت داد. انجمن ها را در مدرسه سپهسالار پراکنده کردند و باعث شد مردم و آزادیخواهان دوراندیش کاملاً رنجیده شوند. اعتراض ها بالا گرفت و بار دیگر انجمن ها را به مجلس و مدرسه فراخواندند. اشتباه دیگر آنان این بود که از همه انجمن ها خواسته بودند سلاح جنگی همراه خود به مدرسه نیاورند. نمایندگان در آن زمان توانایی همنوایی در برابر شاه را نداشتند. برخی از آنها خواهان تحویل دادن آن هشت تن به شاه بودند. عده یی نیز بر مخالفت خود پای می فشردند و چنددستگی به وجود آمده بود. تعدادی از آذربایجانیان و دیگر آزادیخواهان مرتب حرف جنگ را به میان می کشیدند اما بهبهانی و طباطبایی حرکت مسالمت آمیز و گفت وگو با دربار را چاره کار می دانستند. در لابه لای این همه تنش در تهران، دو کمیسیون «نظام» و «جنگ» برپا شد. مشروطه خواهان تلگرافی به نجف ارسال کردند و از آقای خراسانی و حاجی تهرانی و حاجی شیخ مازندرانی تقاضای کمک کردند. این تلگراف ها از رشت و تبریز و چند شهر دیگر روانه نجف شد. علمای نجف تلگرافی به بهبهانی و طباطبایی نوشتند و در آن قید کردند که آنچه برای مسلمین مصلحت می دانید، انجام دهید. ما شما را حمایت می کنیم. برخی از روحانیون حتی قدم فراتر می گذاشتند و برای حفظ مشروطه فتوا به تهران می فرستادند. از اصفهان، شیراز، کرمانشاه، همدان و تبریز و ده ها شهر دیگر مرتب نوید می دادند که تفنگچی و ابزار جنگی به سوی تهران گسیل خواهیم کرد. این پیام و دلداری و همکاری ها می رفت تا به مجلس پشتگرمی بدهد. در ابتدای تیرماه شاه فشار بیشتری بر دولت و مجلس خود آورده بود. او طی نامه یی اعلام داشت؛ «این مجلس برخلاف مشروطیت است. هر کس منبعد از فرمایشات ما تجاوز کند مورد تنبیه و سیاست سخت خواهد بود.» در همان شب کابینه دولت از میان رفت و مشیرالسلطنه کابینه دیگری تشکیل داد.

تبریز به پا خاست
برخلاف تهران که به دلیل نبود رهبری مناسب چنددستگی آشفته یی پدیدار بود، در تبریز مردان رخت جنگ پوشیده بودند و با آمدن هر تلگرافی از تهران، شور جنگ و مبارزه علیه استبداد رنگ و لعابی غیرتمندانه داشت. طبق نوشته هایی که از پروفسور «براون» انگلیسی برجای مانده، از مردم ندار و فقیر تبریز مبلغ «1300 تومان» و در روز بعد «10 هزار تومان» به صندوق کمیسیون اعانه واریز شده بود. در اینجا برای ما مشخص می شود که به دست آوردن آزادی و میزان آگاهی و شعور مردم تا چه اندازه و به چه پایه بوده است؟زنان تبریز و تهران نیز در این مبارزه سهم بسزایی داشتند. آنان برای اولین بار با «چادر چاقچور» دق الباب مردانه کردند و می بینیم که چگونه در مقطعی که مشروطه کاملاً در خطر می افتد، زنان اسلحه به دست می گیرند و همپا با مردان برای کسب آزادی می جنگند. در تبریز شروع به نام نویسی از سربازانی کردند که داوطلبانه می خواستند به تهران بروند و با سیلاخورها و قزاق ها بجنگند. طبق نوشته های بر جای مانده استقبال مردم بی سابقه بوده است. بودند کسانی از روشنگران و آزادیخواهان که مردم را به گرد خود فرا می خواندند و از وطن خواهی و دور ریختن استبداد سخن ها می گفتند. سپاه مقابله با لیاخوف و قزاق ها در تبریز فراهم شد و نقی خان رشیدالملک را فرمانده آن کردند. ستارخان و باقرخان هر کدام 50 مبارز را گرد آوردند و این سپاه با مجموع 300 تن از تبریز خارج شدند و در واسمنج اتراق کردند. این مردان جنگی که می رفتند تا در تهران رودرروی شاه قرار گیرند، با دشواری های فراوانی مواجه شدند. در این میان عده یی از روحانیون تبریز با همدستی محمدعلی شاه سخن از مشروطه و ضرر و زیان آن می گفتند. این روحانیون چیزی از مشروطه نمی دانستند و عده یی از مردم را به دور خود جمع می کردند و از ناآگاهی آنان سود می جستند. آنان با سوءاستفاده از دین و مذهب اعلام می کردند مشروطه خلاف اسلام است و مسلمین با پا گرفتن آن در خطر خواهند بود. آنان حتی تلگرافی به تهران فرستادند و مشروطه خواهان را بابی خواندند. شاه آن تلگراف را دستمایه افکار ناجور خود قرار داد و دستور داد آن را در بین مردم پخش کنند. در تبریز آزادیخواهان هنگامی که احتمال جنگ با برخی از روحانیون و اطرافیان مسلح شان را دیدند، نامه یی به باقرخان و ستارخان نوشتند و از آنها خواستند برای جلوگیری از جنگ و ایستادگی در برابر اندیشه های ضدآزادی از واسمنج به تبریز بازگردند. آنان نیز بدون فوت وقت به میان آزادیخواهان برگشتند. شهر به دو منطقه تقسیم شد؛ در یک سو آزادیخواهان و سربازخانه آنان و در دیگر سو روحانیون ضدمشروطه و تفنگداران شان. آری، پس از دو سال کشمکش شاه با آزادیخواهان و مشروطه طلبان، سرانجام شاه سوگندها و پیمان های خود را که در ابتدای مشروطه متعهد شده بود، فراموش کرد و سلاح های خود را رو به آنان گرداند.

به توپ بستن مجلس
همان گونه که قبلاً نیز به آن اشاره کردم، تعداد مبارزانی که قدرت جنگیدن داشتند، مابین آزادیخواهان بسیار زیاد بود. اما به دلیل نبود رهبری مناسب آن هماهنگی که باید در بین شان باشد، وجود نداشت. آنان در پشت بام های مجلس و منزل ظل السلطان (برادر بزرگ تر شاه) و بانوی عظمی (خواهر ظل السلطان) برای محافظت از مجلس سنگر گرفتند. آنان تا چند مدت پیش از وقوع حادثه 600 نفر بودند، اما بنا به همان دلایل که برشمردیم در زمان جنگ 70 نفر بیش نبودند. در همان روزهای تیرماه، قزاقان و سربازان گرد مجلس و مسجد سپهسالار را گرفتند و رفت و آمد در آن اطراف را تحت کنترل خود قرار دادند. شب قبل از آن راس ساعت 12، شاه لیاخوف را فرا خوانده و از او خواسته بوده فردا کار مجلس و مسجد سپهسالار را یکسره کند. لیاخوف دستور شاه را بدون فوت وقت انجام داد. 5 صبح دسته یی از قزاق ها به مدرسه سپهسالار ریختند ولی با فشار آزادیخواهان بیرون رفتند و پشت درهای بسته آنجا صف کشیدند. قزاق ها در آن موقع دستور شلیک نداشتند. این خبر به لیاخوف رسید و دستور داد 250 قزاق سواره و 25 پیاده که چهار توپ به همراه داشتند به سوی مجلس حرکت کردند. راس ساعت 7 صبح خود لیاخوف همراه با درشکه یی از سرکردگان روس به آنجا آمد. به فرمان او از چهار توپی که آورده بودند، یکی را در خیابان دروازه دولت، دیگری را در خیابان روبه روی آن و سوم و چهارم را در خیابان شاه آباد قرار دادند. دهانه همه آن توپ ها نیز رو به مجلس گرفته شده بود. در اطراف هر توپ چند دسته قزاق از سواره و پیاده قرار دادند. پس از آن لیاخوف به باغشاه رفت تا به محمدعلی میرزا اطلاع رساند. در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» نوشته احمد کسروی، این تعداد از قزاق ها را از نوشته های «مامانتواف» آورده است. در همان کتاب تعداد واقعی قزاق ها را دو هزار نفر قید کرده است. در این جنگ نامی از فوج عظیم سربازان سیلاخوری برده نشده است. سربازان نمی گذاشتند کسی از مجلس خارج یا داخل شود. بهبهانی و طباطبایی و دیگر علما در مجلس بودند و از سران آزادی میرزاجهانگیرخان و ملک المتکلمین و قاضی زاده و عده یی دیگر از چند روز پیش به مجلس پناه برده و در آنجا بودند. ولی نکته اساسی اینکه بیشتر نمایندگان در آن روز از ترس پا به مجلس نگذاشته بودند. با وجود آنکه قزاق ها و سربازان در چند قدمی مجلس بودند باز بهبهانی و طباطبایی در آرام کردن اطرافیان خود جهت جلوگیری از خونریزی اقدام می کردند. مردم بیرون از مجلس به تکاپو افتاده و هر کدام می خواستند به مبارزان و آزادیخواهان بپیوندند. از طرفین جنگی رخ نمی داد و هر کدام منتظر دیگری بودند. سیدجمال افجه یی که پیرمردی پردل و جرات بود، سوار بر الاغ خود شده و قریب به یکصد نفر دنبال او روانه مجلس شدند. قزاق ها و افسران روس می خواستند جلوی آنها را بگیرند اما سیدجمال افجه یی توجهی به آنان نکرد و همچنان سوار بر الاغ خود پیش می رفت. برای ترساندن مردم و متفرق کردن شان دهانه یکی از توپ ها را رو به آنها گرداندند و به صورت هوایی شلیک کردند. سیدجمال از الاغ افتاد و مردم با هول و ولایی فراوان پراکنده شدند. در این میان یک افسر روس اسلحه کمری اش را بیرون آورد و تیری هوایی شلیک کرد. قزاق ها صدای شلیک تپانچه را که شنیدند، آن را نشانه جنگ دانستند و رو به آزادیخواهان که در پشت بام مجلس و دیگر جاها سنگر گرفته بودند شلیک کردند. آزادیخواهان نیز آنان را بی پاسخ نگذاشتند. آذربایجانیان بسیاری از قزاق ها را کشتند و آنها تاب ماندن جلوی مجلس را نداشتند و به خیابان سرازیر شدند.
اما یکی از افسران روس میدان را خالی نکرد و پشت یکی از توپ ها قرار گرفت و بی محابا مجلس را به توپ بست. لیاخوف از باغشاه بیرون آمد و به جلوی مجلس رفت. اوضاع را که وخیم دید، عده یی سرباز فرستاد تا دیگر توپ ها را از باغشاه بیاورند. در مجلس کسانی مانند بهبهانی و طباطبایی که جنگ ندیده بودند و کاری از دست شان هم برنمی آمد، دیوار پشت مجلس را شکافتند و از آنجا خود را به پارک امین الدوله رساندند. توپ ها یکی پس از دیگری بر مجلس فرود می آمدند و به جز تعداد اندکی از مبارزان کسی در آنجا نماند. اما انجمن آذربایجان و دیگر آزادیخواهان همچنان به سوی قزاق و روس گلوله شلیک می کردند. باز به فرمان لیاخوف توپ های دیگری آوردند و دهانه همه آنها را به سوی خانه های بانو عظمی گرفتند. از یک سو مجلس با توپ بمباران می شد و از سوی دیگر توپ ها خانه بانو عظمی را زیر رگبار تند خود گرفته بودند. پس از آنکه همه را به توپ بستند، توپ ها از شلیک بازداشته شدند و قزاق ها و سربازان سیلاخوری به تاراج خانه های ظل السلطان، بانو عظمی و انجمن آذربایجان پرداختند و هر آنچه توانستند با خود بردند. قدر مسلم آنکه از قزاق ها تعداد زیادی کشته شدند ولی از مجاهدین راه آزادی بسیار کم از پای درآمدند.


منبع: / روزنامه / اعتماد ۱۳۸۸/۰۲/۲۹
نویسنده : پیمان یاریان

نظر شما