موضوع : پژوهش | مقاله

هرگز از مرگ نهراسیده ام


رقص تولد آدمی در سمفونی پیدایش، نمایشی شور انگیز داشته است و تجربه نبود این سرود، زمزمه یی حزن انگیز. اما یک فضای مبهم و غبارآلود محیط تفسیر وجودگرایانه مرگ را احاطه کرده که با تعابیر صریح و بی پرده در اندیشه وجودگرایی، حریم پرسش از چرا های آن معلوم می شود.


مرگ در یک لحظه پایان بخش نوار حیاتی انسان از گذشته و حال است- با این تبصره که حیات پس از مرگ را به عنوان پیش فرض در نظر نمی گیریم- در حالی که رویداد مرگ در یک فاصله زمانی از زندگی انسان رخ می دهد و فراشد فرآیندی معنادار را خلق می کند، اما گسترده ترین اندیشه مفهومی را در مکاتب و فلسفه های تاریخ افکار بشر رقم می زند تا سنتی دیرینه در ابنای اندیشه ها مختص مرگ باشد و قطعیت آن هر چه بیشتر هویدا شود.
لذا اگر زندگی به عنوان هستن انسان بر هستی شکل یافته، تنها با یک سوگیری سلبی، نوار بودنش قطع خواهد شد. نوشتار پیش رو سعی دارد مرگ را از دیدگاه اگزیستانسیالیستی نظاره کند.
در مکتب اگزیستانسیال ساختار زیر اساس بر این مبنا است که وجود و هستی هر چیز بالاتر از ماهیت آن است. از این رو هر انسان وجودی یگانه است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است. اندیشه یی اشتراکی در بین آرای اگزیستانسیالیست های صاحب نظر مطرح است؛ اینکه تجربه خود را از مبانی وجود آغاز می کنند که تحت هر شرایطی وجود را بر ماهیت مقدم می دانند. در واقع با پرسش از وجود آدمی هستی معنا پیدا می کند. بنابراین از یک چارچوب نباید فراتر رویم و آن نیز وجود انسان است. از هر نظر اندیشه اگزیستانسیال بر هستن انسان در هستی و بر محوریت وجود قدم برمی دارد در حالی که انسان هنگام ترک هستی که مفهوم مرگ را شکل می دهد در قلمرو جبر و تفویض، رقص عدم اختیار در انتخاب گزینه را پیش رو دارد. پس هستن او در گرو وجود گرایی از دریچه تقدم وجود او بر ماهیتش ملموس است و مرگ نیز در این قلمرو به نظم بودنش، مقوله یی بنیادی است. مانور معناگرای مرگ در فلاسفه سنتی و کلاسیک - بالاخص اندیشه یونانیان- بسیار پررنگ تر از رقص نو و مدرن بوده است چراکه این مقوله را گمانه زنی حاشیه یی می پنداشتند اما به رغم نپرداختن جدی به این موضوع در اندیشه فلسفه های معاصر مختلف، مارتین هایدگر یکی از بزرگ ترین تئوریسین های اندیشه اگزیستانسیال، به جد به این موضوع پرداخته است. از آنجایی که در اندیشه فلسفی اگزیستانسیال، هستی و وجود در راس هرم افکار بانیان پیدایش این مکتب قرار دارد، لذا گریز از تحلیل و بحث از مفهوم مرگ، امری اجتناب ناپذیر است.
هایدگر برای توصیف وجود آدمی از به کار بردن کلمات انسان، بشر و آدمی که ممکن است به مفاهیم کهن به ارث رسیده اشاره کند، خودداری کرد و از یک واژه رایج در فلسفه آلمانی یعنی «دازاین» استفاده کرد. آنچه مراد هایدگر از دازاین بود، برتری نبود که انسان به عنوان یکی از هستندگان از خردورزی خود کسب کرده است بلکه دازاین تنها باشنده یی است که به دیگر وجودها می اندیشد. از نظر او این ملاکی منطقی و قانع کننده بود. دازاین همانند دیگر هستندگان نیست که صرفاً در این هستی باشد، بل او مدام در تلاطم فهم و تاویل است و پیاپی در تکاپوی زمان ها و مکان ها به صورت باشنده یی در جهان است. دغدغه دازاین برای بودن، مراقبت و توجه به هستن خودش است بنابراین دازاین را با مولفه ها و عناصر غیرقابل پیش بینی، متعالی شونده، هستنده یی در جهان، باشنده یی با دیگر باشندگان، قدرت فهم داشتن و در نهایت متوجه مرگ بیان می داریم. تقابل دازاین با مرگ و نیستی در مرکز هسته فلسفه هایدگر قرار گرفت.
از آنجایی که کار تحلیل فلسفی غالباً صریح ساختن و مشخص کردن سوال است، از این رو به پرسش های بنیادین هایدگر در ارتباط مرگ و زندگی با یکدیگر می پردازیم. وی با ابزار پرسش گری، به اندیشه های جوان و نوپا با این سوال تلنگر زد که آیا با پیوست زندگی به مرگ، اندیشه حیاتی انسان امری پوچ خواهد شد یا بالعکس، مرگ به آن مفهوم خواهد بخشید؟
با ارائه مثالی از فضای فرضی، تحلیل را ادامه می دهیم. فرض بر اینکه حین حرکت در جاده یی باران در حال بارش است. پس از یک فاصله زمانی، بارش باران قطع می شود و جاده نیز به پایان می رسد. نکته در اینجاست که جاده همچنان به وجود خود باقی است، اما دیگر از باران خبری نیست. آیا می توان هستن انسان را به مثابه جاده یی متصور شد که بارش باران امکانات اوست که با به پایان رسیدن جاده تمثیلی از مرگ را نشان دهد؟ بودن دازاین با رسیدن به نقطه پایان، با به جا گذاشتن جاده یی، تمامیتی فرض خواهد شد که تا بودنش چنین فرضی هنوز تحقق نیافته بود.
اندیشه اگزیستانسیال فهمیدن را به یافتن امکانات تعبیر می کند. از این رو انسان غالباً دلهره دارد که مبادا مرگ آخرین امکان باشد که با رسیدن به آن هر امکان دیگر به آخرینش تبدیل شود، در حالی که هنوز از امکانات دیگر استفاده نکرده باشد. چون هرچه انسان زمان بودن بیشتری تجربه می کند امکانات کمتری پیش رویش می بیند و نتیجتاً خود را نیز به حکم بودن یک امکان، از بین رونده می بیند. با ظهور امکان مرگ در بین امکانات دازاین، قطع نوار هستن او تحقق می یابد، در واقع به زمان بودن او پایان می دهد. این امکان در گام به گام حرکت هستن دازاین پنهان است و آینده یی نامعلوم را منظور می دارد. چنان که بابک احمدی به زعم هایدگر مرگ را به اصطلاح کامل شدن، به مثابه حکایت و افسانه یی نقل می کند. اما مرگ هم در زمره ضرورت ها برای معنابخشی به هستن ضروری است که تجربه آن را فراهم می کند. پس هر کوششی برای فهم دازاین با مولفه ها و عناصر تشکیل دهنده مفاهیم در تاویل ساختارهای ذهن در هر تفکری، با مرگ معنا پیدا خواهد کرد.
دازاین تا زمانی که وجود دارد به تمامیت نرسیده است از این رو همیشه در ماهیت او یک ناتمامی همیشگی موج می زند. لذا مرگ پایان هستن اوست که از دیدگاه هایدگر مرگ اصیل (اصالت مرگ)، مرگ دازاین است نه مرگ دیگری.
وقتی پیش فرض تجربه مرگ برای دازاین وجود دارد او تمام اختیار خود را که پس از تجربه سرنوشتی به حکم جبر مشروط به اختیار دیگری به دست آورده، دیگر در آن فضا، با آزادی عمل و قدرت اراده، تمام هستن خود را نخواهد داشت. پس تا آن زمانی که دازاین بودن را تجربه می کند در پی حضور مرگ، ناکامل خواهد بود و هنگامی که مرگ به سراغش می آید باز هم خبری از تکامل نیست. پس دازاین از تمامیت زندگی دیگری نیز بی خبر خواهد بود، چرا که نه به جای او زیسته و نه مرده است. لذا دازاین در حکم اندیشیدن در باب دیگر هستندگان نه از تمامیت خود خبر دارد و نه دیگری.
مرگ، شرایط و حتی ضوابط جلورفت فعلیت دازاین را از او سلب می کند. علت قلمداد شدن مرگ به مفهوم انتها و پایان، در اندیشه اگزیستانسیال، تنها به این سبب است که دازاین دیگر پس از مرگ، هستن و بودنی را تجربه نخواهد کرد. و این مشروط به درک فضای منحصر به فرد بودن و شخصی دانستن امر مرگ است.
مرگ همواره در آینده یی نامعلوم، رقص فلسفی و نمایشی شاید رنگین ارائه می دهد، از این رو فضای نه چندان دلچسب تجربه آن، دازاین را مجاب می دارد تا مرگ را فرآیندی در آینده یی دور به حساب آورد، تا هستن خود را از مفهوم پوچی و نیستی بزداید. از این رو با پذیرش این نکته که شاید خواندن این نوشتار را حتی نتوانیم به پایان بریم، نمایش ترس را با پرستاری و مراقبت به سمت زندگی خاص خود روانه می کنیم. از همین جاست که هایدگر دازاین را پیوسته تیماردار می داند چرا که درگیر و سرگرم هستن خود است و نمی تواند نسبت به آن بی اهمیت باشد. از این رو هستن این هستنده بسیار حائز اهمیت است. بنابراین او قادر خواهد بود به ایده آل های خود بیندیشد و لذت را در سمت و سوی قوای فهم خود تجربه کند.
به زعم نیچه باید در تضادهای دوگانه شک کرد چراکه شاید این تضادها به هم وابسته و حتی یکی باشد از این رو مفاهیم متضاد لازمه یکدیگرند، زیرا با اتکا به مفهوم مقابل خود را تعریف می کنند. هستن و نیستن هم دو مفهوم متضادی هستند که هر یک مشروط به دیگری است و ضرورتی برای بقای فهم دیگری هستند. تناهی و هستن دازاین به علت پایان بخشی او معنا پیدا می کند که به اعتقاد هایدگر؛ «دازاین یک پایان ندارد که در آن به دقت متوقف شود، بلکه دازاین در تناهی و به پایان رسیدن وجود دارد.»
با شروع شریان زندگی بر انسان تمام امکاناتی که اگزیستانسیالیست ها مطرح ساختند، در اختیار دازاین قرار می گیرد. مرگ نیز به عنوان یکی از این امکانات در ساختار امکانی او قرار دارد. این در شرایطی است که تجربه این امکان راه را برای تجربه دیگر امکانات خواهد بست. با آغاز زندگی، امکان مرگ بین امکانات دیگر نیز متولد خواهد شد، در حالی که اتمام زندگی با رخداد مرگ روی می دهد و از آنجایی که از نقطه پیدایش، این امکان وجود دارد، از این رو مرگ یک گام در حضور داشتن بر ساختار دازاین ماتاخر است. لذا زندگی نمی تواند یک ساختار وجودی دازاین باشد. زندگی حد فاصل بین تولد و مرگ دازاین است که با رقص امکانات بر عوامل حیات جسمانی و اندیشه یی، جاده یی به جا خواهد گذاشت.
اما آزادی در مرگ که با عنوان خودکشی بیان می شود در اندیشه اگزیستانسیال دلیل تجربه مرگ نیست. در قدم اول اشاره به این نکته حائز اهمیت است که انسان در لحظه مرگ به اختیار خویش آزادی را تجربه نخواهد کرد چرا که گزینه دیگری جز این، برای انتخاب ندارد. از طرفی خودکشی در تحقق بخشیدن به امر مرگ، به متن زندگی دازاین برمی گردد، که از اصالت مرگ به دور است.
سایه چتر مرگ در طول تاریخ اندیشه چندهزار ساله بشر، در بستر تفکرات ساده و خاص، امری اجتناب ناپذیر است. اما با وجود رقص پاسخ آری یا نه بر امور صواب یا خطا در اخلاق مکاتب و ادیان، برای سعادت با عده زیاد، جهت وصول نیات به تعاریفی در باب واجب الوجود، شیپور فرصت طلبی در این بین کم نواخته نشده است، که البته آثار سوء و تخریبی تعاریف مرگ در بین همین مکاتب در دیگر ابعاد حیات اندیشه انسان سنتی و مدرن رسوخ کرده است. شاید سم زدایی از مقوله مرگ بر حساب مقولات خود مدار ارائه شده، راه را برای تحلیل دیگر مسائل بنیادی باز کند و شهامت قبول اندیشه به بن بست رسیده و صرف تسلی دهنده را پیدا کند.

منبع: / روزنامه / اعتماد ۱۳۸۸/۰۲/۰۲
نویسنده : سهند ستاری

نظر شما