موضوع : پژوهش | مقاله

زندگی و فلسفه آگوستین قدیس(2)


شهر خدا
کتاب شهر خدا (Cité de Dieu) که نسبتاً مفصل هم می‌باشد، مهمترین اثری است که از ابتدای پیدایش مسیحیت تا ششم میلادی درباره‌ی اختلاف نظری و سیاسی مسیحیان و مردمی که هنوز به اعتقادات باستانی خود وفادار مانده‌اند به رشته‌ی تحریر درآمده است. از این لحاظ، این کتاب سندی است بسیار معتبر که فهم مرحله‌ای از گذرگاه بسیار مهم تاریخ جهان را ممکن می‌سازد. می‌توان آن را نوعی دائرة‌ المعارف تحلیلی و استدلالی نیز دانست که افکار و عقاید مختلف دینی و فلسفی را که هنوز در اوایل قرن پنجم میلادی به نحو حادّ، میان رومیان وجود داشته مطرح ساخته است. در عین حال، مؤلف دائماً کوشش دارد که از طریق استدلالهای خود از هر نوع تفرقه و اختلاف میان مسیحیان ممانعت کند و آنها را به وحدت نظر دعوت نماید. از این لحاظ، کتاب کاملاً جنبه‌ی کاربردی دارد و مؤلف، قلم خود را کاملاً با تعهد به دست گرفته است و نظر راهنمایی دارد.
با توجه به اهمیت فوق العاده‌ی این کتاب، در اینجا لازم به نظر می‌رسد که با تفصیل بیشتری بدان پرداخته شود.
همانطوری که قبلاً اشاره کردیم آنچه در اوایل قرن پنجم، رومیان را برعلیه مسیحیان برمی‌انگیخت، یک جریان بسیار مشخص بوده است. در سال 410 میلادی اقوام ژرمن یعنی «گوتها» (Goths) به فرماندهی آرالیک (Alaric) روم را به محاصره در‌می‌آورند و بعد از ورود به شهر، تا مدت سه روز به غارت و چپاول مردم می‌پردازند. این جریان که به ابهت و شأن امپراطوری کهنسال روم لطمه وارد می‌آورد، موجب می‌شود که گروهی از رومیان، این شکست را که نشانی مسلم از ضعف امپراطوری بود، نتیجه‌ی ترک اعتقادات قبلی خود بدانند و نسبت به مسیحیت بدبین شوند و برعلیه مسیحیان عکس العمل شدید نشان داده، با آنها رفتار خصمانه‌ای داشته باشند. اگوستینوس، ابتدا به نحو شفاهی در موعظه‌های خود به رد اتهامات آنها می پردازد و افکار رایج شاعر معروف ویرژیل را که امپراطوری روم را ازلی و ابدی می‌دانسته است باطل و دروغین اعلام می‌کند، آن هم به یک دلیل مبرهن و اجتناب ناپذیر که کلاً باید تمام امور خاکی این جهانی را گذرا و پایان پذیر دانست. شهر خدا، همچون مدینه‌ی فاضله‌ای است که در مقابل شهر خاکی و مدینه‌ی این جهانی و ضالّه قرار دارد.
اگوستینوس به مدت سیزه الی چهارده سال، مشغول نوشتن کتاب خود بوده است ولی برای انتشار مطالب آن، منتظر اتمام آن نمی‌مانده و به ترتیب، نوشته‌های خود را در اختیار مردم می‌گذاشته است و از آنها در جهت تبلیغ برله اعتقادات مسیحی استفاده می‌کرده است. او در سال 413 میلادی، دفتر اول کتاب خود را منتشر می‌کند که بلافاصله مورد پسند عامه‌ی مردم قرار می‌گیرد ولی از آنجا که می‌شنود مخالفین، نوشته‌هایی برعلیه او در دست تهیه دارند، در سالهای 414 و 415 میلادی، دفترهای چهارم و پنجم و سال بعد، دفترهای شش تا یازدهم را منتشر می‌سازد و به سال 417 تا 425 میلادی، دفترهای یازدهم تا هجدهم و بالاخره دفاتر آخر را به سال 425 و 426 منتشر و در اختیار مردم قرار می‌دهد.(12)
در اولین نگاه به نظر می‌رسد که کتاب شهر خدا فاقد نظم و ترتیب منطقی باشد؛ مطالب تکراری در آن زیاد دیده می‌شود و گاهی مثل این است که مؤلف از مسئله‌ی اصلی مورد نظر خود، منحرف شده بیشتر به مطالب فرعی پرداخته است؛ ولی به هر طریق با دقت بیشتر می‌توان خطوط اصلی و طرحی را که خواست او بوده تشخیص داد؛ خاصه که او در جای جای کتاب، خلاصه‌ای از مطالب اصلی گذشته را نیز از نو یادآور می‌شود و ارتباط آنها را با مطالب جدیدتر نشان می‌دهد. با اینکه اگوستینوس اسم کتاب را همان شهر خدا گذاشته ولی مجموعه‌ی مطالب مربوط به دو شهر و یا بهتر است بگوییم به دو جامعه می‌باشد که یکی با توجه به احکام دین و جهان آخرت شکل گرفته است و دیگری با توجه به دنیای خاکی. بعضی‌ها تصور کرده‌اند که اگوستینوس، صرفاً به افلاطون و کتابهای جمهور و یا تتئوس نظر دارد و یا به نوافلاطونیان (در دفتر نهم، قسمت هفدهم کتاب خود، اگوستینوس اشاره‌ای نیز به ‌این مسئله کرده است.) ولی به هر طریق مسلم است که او به افکار بعضی از رواقیون و فیلون یهودی اسکندرانی و به کتاب تورات و به نامه‌ی پولس به عبرانیان و همچنین به بعضی از موعظه‌های آنبرواز قدیس و غیره نیز نظر دارد.
اگوستینوس در کتاب خود کلمه‌ی «شهر» و «مدینه»(13) را که در نزد قدما، اهمیت خاصی داشته است به معنای نسبتاً جدیدی به کار برده است. لفظ یونانی «پولیس» (Polis) و لفظ لاتینی «سی ویتاس» (Civitas) به معنای شهر و مدینه در نزد مردم باستان، دلالت به گروهی از مردم می‌کرده است که از قوم و نژاد و زبان و حصار و مرز مطرح نیست بلکه صرفاً منظور مردم و امتی است که به خدای واحدی اعتقاد دارند و از احکام و قوانین مشترکی اطلاعت می کنند؛ امیدهای آنها نیز واحد و مشترک است.
اگوستینوس در دفتر پانزدهم فصل اول کتاب خود، تصور می‌کند که انسانها از دو دسته تشکیل شده باشند، گروهی که مطابق خواست و منافع این جهانی زندگی می کنند و گروه دیگری که مطابق اوامر و احکام خداوند. البته نکته‌ای که اهمیت دارد این است که به نظر او، به هر طریق در این جهان، این دو عالم درهم آمیخته است. او با قوانین این جهانی مخالف نیست، البته تا وقتی که مانع اعتقاد به خداوند نباشد و موجب نشود انسان، وظایف دینی خود را بدست فراموشی بسپارد. در ضمن نوعی فلسفه سیاست هم در کتاب دیده می‌شود و دولتی که موردنظر اگوستینوس است از همان نوع حکومت تئودوز(14) است، یعنی دولت مسیحی که در آن، ایمان واقعی مراعات می‌شود و ایمان به خداوند ضامن سعادت تلقی می‌گردد و قدرت از آن کلیسا یعنی از آن پاپ اعظم دانسته می‌شود. شارلمانی (Charlmagne) که در قرن نهم میلادی مرتب کتاب شهر خدا را می خوانده است، می خواسته طبق گفته‌های آن، نمونه‌ی کامل شهریار مسیحی باشد. با این حال، کتاب شهر خدا را نباید یک کتاب صرف سیاسی دانست زیرا در این اثر، اگوستینوس به نحو کلی باتوجه به سرنوشت انسان، بیشتر می‌خواهد مطالب اخلاقی و دینی را به خواننده‌ی احتمالی خود، القا کند.
از لحاظ سبک نگارش کتاب، باید گفت که اگوستینوس در اینجا، برخلاف مؤعظه‌های خود، مردم عادی را مخاطب قرار نمی‌دهد، بلکه بیشتر نظر به افرادی دارد که از زبان و ادب و فرهنگ کلاسیک لاتینی با اطلاع هستند و از لحاظ زبان و اصطلاحات، او به ادبا و شعرای بزرگ لاتینی، چون سیسرون و ویرژیل و غیره... اقتدا می‌کند. از لحاظ محتوایی باید گفت که اگوستینوس تقریباً نصف اول کتاب خود را اختصاص به بیان این مطلب داده است که اولاً خدایان اساطیری دوره‌ی باستان، قادر نیستند وسایل بهره مندی واقعی انسان را در این جهان فراهم آورند و در ثانی، اعتقاد بدانها به هیچوجه حیات ابدی و رستگاری را برای انسان تضمین نمی‌کند. در این قسمتها، اگوستینوس به نوعی محاوره و مکالمه با یکی از نویسندگان معروف باستانی یعنی وارُن(15) پرداخته است. در میان مدافعان مسیحی، اگوستینوس اولین کسی است که مستقیماً با توجه به متون وارُن، نقاط ضعف آنها را متذکر و به رد آنها پرداخته است؛ دیگر مسیحیان قبل از او، این متون را بدون اینکه قابل خواندن بدانند رد می‌کرده‌اند.
اگوستینوس با اینکه در تحلیلهای خود، تاحدودی دقیق است ولی گاهی کاملاً معلوم است که سعی ندارد مسائل را واقعاً بشکافد و به عمق مطالب برسد؛ دو نوشته‌ی او، کوچکترین کوشش برای فهم موضع فلسفی وارُن دیده نمی‌شود. نکته دیگری که در اینجا باید متذکر شد این است که بدون شک در اوایل قرن پنجم میلادی، افکار اشخاصی چون وارُن، بسیار کهنه و فرسوده به نظر می‌رسیده و رد آنها با سهولت بیشتری مورد قبول مردم می‌توانسته است واقع شود تا تحلیل اعتقاداتی از نوا الوزیس (Eleusis) و ایزیس (Isis) و آتیس (Attis) و میترا (Mithra) که در آن عصر، طرفداران بیشتری داشته است، خاصه در نزد افرادی که به نظر آنها، دین صرفاً جبنه‌ی شخصی داشته و رستگاری به عنوان مسئله‌ی جمعی و اجتماعی، هیچگاه مطرح نمی شده بلکه نتیجه‌ی نوعی مراقبت و اعمال فردی دانسته می شده است.
از دفتر هفتم به بعد(16) اگوستینوس کم کم ذهن خواننده‌ی خود را آماده‌ی شنیدن بحثهای فلسفی می‌کند و بعد تا آخر کتاب، مسائل را تاحدودی به صورت نوعی «کلام طبیعی» مورد بررسی قرار می‌دهد و مسئله‌ی خداشناسی را مطرح و همچنین از شیاطین و فرشتگان در سنت نوافلاطونیان، خاصه در سنت آپوله(17) و فورفوریوس(18) صحبت به میان می‌آورد. او نهایتاً نشان می‌دهد که حتی فرشتگان نمی‌توانند واسطه و رابط میان انسان و خداوند باشند؛ زیرا آنها، ازلی و سعادتمند هستند در صورتی که انسان، فاقد این دو صفت است، یعنی هم میرا است و هم شقی؛ و به همین دلیل فقط مسیح می‌توانسته رابط و واسطه‌ای میان انسان و خداوند باشد، زیرا او با اینکه میرا است ولی با خداوند، پیوند ناگسستنی دارد.
فلسفه در کتاب شهر خدا: همانطوری که بیان شد، قسمت عمده‌ی فصول سه دفتر آخر کتاب شهر خدا به نحوی که بحثهای فلسفی و کلامی، اختصاص داده شده است. بررسی این قسمت و آشنایی مستقیم با آن، نه فقط ما را از موضع اصلی اگوستینوس آگاه می‌سازد، بلکه احتمالاً الگویی می‌تواند باشد برای فهم رابطه‌ی فلسفه به گونه‌ای که در سنت یونانی رایج بوده با دین به صورتی که مسیحیان غربی در قرون وسطی آن را تصور می‌کرده‌اند:(19)
در ابتدای این قسمت، اگوستینوس به نحو صریح بیان می‌کند که نحوه‌ی بحث خود را عوض کرده و به جای اکتفا به بررسی اعتقادات اساطیری به سبک وارُن و غیره که قادر نبوده‌اند ذهن خود را فراتر از جهان خاکی و مادی ببرند، این بار در «فلسفه‌ی طبیعی» (Philosophie Naturelle) در افکار فلاسفه که برخلاف گروه قبلی، نزدیکتر به حقیقت شده‌اند، می خواهد به غور و تأمل بپردازد. او در ابتدا می‌گوید که عنوان «فیلسوف» به کسی اطلاق می‌شود که حُبّ حکمت دارد ولی از آنجا که حکمت حقیقی فقط در نزد خداوند، خالق عالم است، پس فیلسوف حقیقی فقط کسی می‌تواند باشد که دوستدار خداوند است و حُبّ او را دارد و به همین دلیل، نظر اگوستینوس رد و یا قبول کل رؤیاهای فلاسفه نیست، بلکه او فقط می خواهد به بررسی افکار آن گروه خاص از فلاسفه بپردازد که به وجود خداوند، قائل هستند و خواست او را در زندگانی انسان دخیل می‌دانند ولی در عین حال به خدایان دیگری نیز که مخلوق همان خدای اول هستند، متوسل می‌شوند، یعنی فلاسفه‌ی افلاطونی. اگوستینوس آنگاه برای اینکه بتواند جایگاه اصلی افلاطونیان را مشخص سازد ناچار از یادآوری اجمالی یک دوره‌ی تاریخی فلسفه‌ی یونان می‌شود و در یونان بزرگ عهد باستان، اشاره به دو نحله‌ی مشهور «ایونی» و «ایتالیایی» (Italique) (منظور همان نحله‌ی ایتالیایی است) می‌کند و از نحله‌ی اول، اسامی هفت حکیم که در صدر آنها، طالس قرار گرفته و از نحله‌ی دوم، نام فیثاغورس را ذکر می‌کند تا برسد به سقراط. البته امتیاز کار سقراط را در این می‌داند که او، بحث طبیعت را کنار گذاشته و از طریق اخلاق، توجه به خیراعلی که در فوق همه‌ی امور می‌باشد داشته است، بدون اینکه البته، ماهیت این خیر را نهایتاً معلوم کند و همین موجب شده که بعد از او، گروهی این خیر را در لذت و یا در فضیلت بدانند و یا نظر خاص دیگری، نسبت به‌این موضوع داشته باشند. به نظر اگوستینوس در میان شاگردان سقراط، چهره‌ی اصلی، البته افلاطون است. و بعد از بیان اجمالی زندگینامه‌ی افلاطون و اشاره به سفر وی به مصر و ایتالیا و با اشاره به‌این مطلب که حکمت، یا متوجه عمل است – مثلاً به نحوی که سقراط نشان داده- و یا متوجه نظر- به نحوی که در موضع فیثاغورس دیده می‌شود- بیان می‌دارد که افلاطون، این دو قسمت را با هم تلفیق کرده است. به نظر او، آنچه در واقع افلاطون را برتر از تمام فلاسفه‌ی عصر باستان می‌کند، این است که او خداوند را علت وجود و اساس عقل و قانون حیات دانسته و بدین طریق، خداوند در سه قلمرو مختلف فلسفه، یعنی طبیعت و امور نظری عقلی و امور عملی اخلاقی باید اصل قرار بگیرد، چرا که هرچه هستی دارد متعلق به او می‌باشد و آنچه د رعمل ملاک خیر و شر قرار می گیرد باز هم از اوست. آنگاه اگوستینوس با صراحت بیان می‌کند که افلاطونیان، بیشتر از همه‌ی فلاسفه‌ی دیگر عصر باستان، نزدیک به مسیحیان هستند، زیرا انیان خداوند را خالق جهان و سرچشمه‌ی نور و حقیقت و بخشنده‌ی سعادت واقعی می‌دانند. آنها مثل بعضی از فلاسفه‌ی عهد باستان با امور خاکی و مادی، سروکار ندارد، مثل اینکه بگویند آب، منشأ کل اشیاء است (به مانند طالس) و یا هوا (به مانند اناکسیمن) و یا آتش (به مانند رواقیون) و یا اتم و جزء لایتجزا را (به مانند اپیکوریان) چنین بدانند. آنها که در جستجوی خداوند متعالی و فوق امور جسمانی بوده‌اند، متوجه شده‌اند که خداوند، فوق امور متغیر و صیرورت‌پذیر است و به نحو حقیقی و بسیط، هستی دارد و چون منشأ حیات است پس خود، حیّ است و باز به همین دلیل به تمام امور، علم دارد. در این تحلیلها، اگوستینوس خداوند را علت کل امور می‌داند.
درباره‌ی منطق هم که در واقع قسمت دوم فلسفه است به نظر اگوستینوس، افلاطونیان برخلاف رواقیون که با توسل به هنر ظریف خود، یعنی «دیالکتیک» به منشأ حسی حقیقت قائل شده‌اند و فهمیده‌اند که روح، مستقل از حس و فقط براساس روشنایی طبیعی خود، می‌تواند حقایق را دریابد و کلاً شناخت در نزد انسان از خداوند ناشی می‌شود.
در این قسمت، اگوستینوس فقط خداوند را ملاک حقیقت می‌داند.
درباره‌ی اخلاق که در واقع قسمت سوم فلسفه است، به نظر اگوستینوس، باز افلاطونیان با قائل شدن به خیر اعلی عمل، انسان را متوجه‌این نکته کرده‌اند که ‌این خیر در اثر فضیلت حاصل می‌شود و فضیلت، بدون معرفت به خداوند ممکن نیست و فقط بدین طریق است که به سعادت می‌توان رسید. در واقع به نظر اگوسیتنوس، صرفاً خداوند ملاک عمل خیر است و فیلسوف حقیقی و صالح در نتیجه، کسی است که دوستدار خداوند بوده و به طور کامل حُبّ او را دارد.
در آخر این قسمت، اگوستینوس اشاره به‌این نکته می‌کند که شاید در نزد اقوام دیگری چون لیبیاییها (Atlantiques)، یا مصریان، هندوان، ایرانیان، کلدانیها و سیتها (Scythes) و یا گلواها (Gaulois) و اسپانیا هم افکار مشابهی بوده است ولی او به هر طریق افلاطونیان را ترجیح می‌دهد.(20)
آنگاه اگوستینوس در فصل دهم از دفتر هشتم کتاب خود، مسئله‌ی اصلی موردنظر خود را که همان رابطه‌ی مسیحیت و فلسفه است مطرح می‌سازد و می‌گوید که ممکن است یک نفر مسیحی از تعلیمات کلیسایی، کاملاً با اطلاع باشد ولی راجع به فلسفه و حتی افلاطونیان چیزی نداند و هشدار پولس قدیس را به هیچ وجه نباید فراموش کرد که گفته است: «مواظب باشید کسی شما را با فلسفه و تعلیمات فریبنده‌ی این جهانی جلب نکند». ولی پولس در ضمن نامه‌ی خود به آ‌تنیان(21) بعد از بیان اینکه فقط گروه اندکی حقایق او را می‌توانند بفهمند و گفتن اینکه از خداوند است که «ماحیات و حرکت و هستی داریم»، در حالیکه یونانیان را مستقیم تر مخاطب قرار می‌دهد، می گوید: «... همانطوری که بعضی از کسان شما هم بیان داشته اند»، اگوستینوس اشاره می‌کند که فکر افلاطونیان بیش از دیگر فلاسفه نزدیک به اعتقادات مسیحیان است و شخص او به عنوان مسیحی آنان را بر دیگران ترجیح می‌دهد. کاملاً معلوم است که کل گفته‌های اگوستینوس مطابق با طرح و ترتیب معین و مشخصی تقریر شده است، چه آنگاه او این سؤال را طرح می‌کند که «آیا افلاطون کتابهای مقدس را شناخته بوده است؟»
به نظر اگوستینوس، همیشه تشابه افکار افلاطون با اعتقادات مسیحیان موجب این تصور بوده است که احتمالاً افلاطون ضمن سفر خود به مصر(22) از تعلیمات اِرمیاء نبی(23) برخوردار شده و یا به هر طریق کتابهایی از پیامبران عبری را دیده است.(24) به نحوی که اگوستینوس بیان می‌دارد، خود او نیز در بعضی از آثار قبلی خود چنین نوشته بوده، ولی به هر طریق باید دانست که افلاطون صد سال بعد از دعوت اِرمیاء نبی متولد شده و در عصری که زندگانی می‌کرده، هنوز بنابر دستور بطلمئوس (Ptolémée)، پادشاه مصر، کتابهای پیامبران عبرانی ترجمه نشده بوده است.(25) اگر افلاطون، آشنایی جزئی هم با این مطالب داشته باشد از طریق یک ترجمه‌ی مکتوب نبوده و شاید به نحو اجمالی، شفاهاً مطالبی شنیده باشد. مثلاً کتاب سفر پیدایش با این عبارت آغاز می‌شود:
در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید. و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لسجه‌ی (Alinie) و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.(26)
در رساله‌ی طبمائوس، افلاطون به بیان مشابهی می پردازد و می گوید که خداوند، زمین و آتش را در هم آمیخته است و مسلماً در تصوّر او، آتش به مفهوم همان آسمان است و باز افلاطون گفته که آب و هوا دو عنصر میانی هستند که براساس آنها، دو عنصر نهایی – یعنی زمین و آتش- درهم می‌آمیزند و گویی او همان مطلب «سفر پیدایش» را تکرار می‌کند؛ یعنی اینکه «...و روح خدا، سطح آبها را فرو گرفت»؛ خاصه که می‌توان تصور کرد روح، نوعی دم (Souffle) و نفحه است. ولی آنجا که نظر افلاطون باز بیشتر با کتاب عهد عتیق مطابقت می‌کند آن وقتی است که او می گوید: «فیلسوف کسی است که خداوند را دوست دارد» و یا در جای دیگر وقتی که او خداوند را حقیقتاً غیر متغیر و هست می‌داند، شبیه به پاسخی است که موسی شنیده است یعنی «هستم آنکه هستم». بالاخره اگوستینوس نظر می‌دهد که خواه افلاطون این حقایق را با آشنایی با کتب دینی پیامبران قدیم به دست آورده باشد و خواه از طریق آثاری که خداوند به نحو کلی در عقل انسان به ودیعه گذشته است، در هر صورت، میان فلاسفه‌ی سنت یونان فقط با افلاطونیان است که یک نفر مسیحی در بحث راجع به حیات ازلی می‌تواند احتمالاً به نتیجه‌ی مطلوبی برسد. به نظر اگوستینوس، ارسطو که شاگرد با استعداد افلاطون بوده و بنیانگذار فلسفه‌ی مشاء است ولی از این لحاظ با او قابل قیاس نیست. آنگاه با اشاره به فلسفه‌های متأخر و احتمالاً رایج در زمان خود، اگوستینوس می گوید بیشتر آنها نه مشائلی هستند و نه در سنت آکادمیان؛ بلکه اکثر آنها در سنت افلاطون قرار دارند و در این میان، نزد یونانیان می‌توان از افلوطین (Plotin) و یا مبلیخوس(ژامبلیک و جامبلیک هم گفته شده است.) (Jambelique) و فورفوریوس نام برد و از آپوله که آفریقایی بوده و در هر دو زبان یونانی و لاتینی شهرت یافته است. البته باید یادآور شد که‌این فلاسفه، خواه ناخواه خدایان کثیری را در نظر گرفته‌اند. در اینجا، اگوستینوس دفتر هشتم و فصول دوازده گانه‌ی آن را به پایان می‌رساند.
در دفتر نهم، اگوستینوس با توجه به نتایجی که از قسمت قبل به دست آورده می گوید آنهایی که به دو گروه از خدایان قائل هستند، خدایان شرور را شیاطین (Demons) نامیده‌اند و بعضی از آنها تصور کرده‌اند که چون خدایان نمی‌توانند دخالتی در عالم انسانی داشته باشند بیشتر همین شیاطین هستند که واسطه قرار می‌گیرند و بعد با بحثی درباره‌ی فرشتگان که آنها را شیاطین نمی‌توان دانست، اگوستینوس نظر قطعی می‌دهد که فقط مسیح می‌توانسته واسطه‌ی میان انسان و خداوند باشد.
در دنباله‌ی بحث (در فصل شانزدهم، دفتر نهم) اگوستینوس ردیه‌ای بر موضع افلاطونیان می‌نویسد و انتقاد خود را متوجه ‌این قسمت از گفته‌های آنها می‌کند که به نظر آنها، خدایان، دخالتی در عالم انسانی ندارند و هیچ خدایی با انسان سروکار پیدا نمی‌کند و اصلاً الوهیت آنها در همین است که با انسان، آلوده نشوند، ولی شیاطین با انسان سروکار دارند و غیره... در انیجا اگوستینوس بیشتر نظر به کتابی از آپوله دارد تحت عنوان خدای سقراط(27) و تعجب می‌کند که آپوله، عنوان خداوند را در این موارد بکار برده باشد چه از محتوی کتاب این طور برمی‌آید که سقراط بیشتر با شیطان (Demon) سروکار داشته و همین واسطه‌ی میان او حقایق بوده است والبته به نظر اگوستینوس از طریق هیچ شیطانی نمی‌توان به حقایق رسید و شیاطین، ارواح خبیثه هستند. اگوستینوس در فصل بیست و سوم این دفتر، بحثی نیز در افکار هرسمی کرده که البته نظر موافقی با این سنت ندارد.
در دفتر دهم یعنی آخرین قسمت کتاب، اگوستینوس بحث اصلی خود را به بررسی در قسمتی از افکار فورفوریوس اختصاص می‌دهد و بعد از آنکه در بعضی از جزئیات، تناقض افکار این متفکر را از نظر خود مبرهن می‌سازد، به بیان انتقاداتی که به افکار تمام افلاطونیان وارد می‌داند، می‌پردازد. اختلاف اصلی اگوستینوس با تمام فلاسفه‌ی افلاطونی در این است که آنها حدوث نفس را نمی‌پذیرند و آن را ازلی و ابدی و غیر مخلوق می‌دانند. به نظر اگوستینوس اگر چنین است و نفس، مسبوق به عدم نیست باید که نقص و شقاوت (Misère) نیز همیشه در آن بوده باشد و اگر این حالت همیشه در نفس نبوده و بعد عارض آن شده پس چگونه ‌این مسئله را توجیه کنیم و بگوییم آن حالت دفعتاً و در لحظه‌ای خاص پدید آمده و باز چنین چیزی را چگونه می‌توان مستدل ساخت. به نظر اگوستینوس، این مشکلات را فقط موقعی می‌توان برطرف ساخت که نفس را حادث و مخلوق بدانیم نه قدیم و غیرمخلوق و اگر به فرض قادر به مبرهن ساختن این مطلب هم نباشیم در این صورت بهتر است به ضعف خود اعتراف کنیم و در این مورد به‌ایمان و تعلیمات دینی اکتفا بنماییم.
قبل از پایان این قسمت، شاید بی‌مناسب نباشد یادآور شویم که در همین دفتر دهم (فصل 28) وقتی که اگزستینوس درباره‌ی فورفوریوس به بحث می‌پردازد، خصومت و دشمنی خاصی نیز نسبت به او نشان می‌دهد و او را مستقیماً مخاطب قرار داده با لحن انتقادی می گوید که اگر او واقعاً حکمت را دوست می‌داشت می‌بایست به شناخت مسیح می پرداخت و به علوم بی‌فایده متوسل نمی شد.(28)
در آخرین فصل کتاب، اگوستینوس کاملاً با لحن تبلیغ و مطابق با سنت تمام مدافعان رسمی مسیحی (Apologistique) که از قرن دوم میلادی وجود داشته‌اند، درباره‌ی طریق کلی و همگانی رستگاری به صحبت می‌پردازد و نوشته‌ی خود را به پایان می‌رساند.

ادامه دارد ...

منبع:  سایت  کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه) ۱۳۸۷/۱۱/۱۴

نظر شما