موضوع : پژوهش | مقاله

علل اقتصادی ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از والیان عرب در قرن اول و دوم هجری

مجله  تاریخ اسلام  دهم تیر ماه سال 1386 شماره سیم 

نویسنده : رضا کردی
مقدمه
فتح شمال آفریقا به دست اعراب مسلمان از سال 23 تا 93 ه / 643 – 711م) صورت گرفت و در طی این مدت حاکمیت خلفای عرب بر این سرزمین­ها با افت و خیزهایی همراه بود. پس از پایان دورة فتوحات نیز استقرار حاکمیت عرب بر آن سرزمین چندان دوام نیافت و با گسترش شورش­ها زمینة شکل­گیری حکومت­های نیمه مستقل و مستقل در آن جا فراهم شد. این شورش­ها قطعاً زمینه­ها و علل سیاسی، اجتماعی، فکری و دینی داشت.

در این پژوهش، این سؤال اساسی مطرح است که آیا علل و انگیزه­های مشخص مالی و اقتصادی نیز که زمینه­ساز گسترش مخالفت با خلفای عرب شده باشد وجود داشته است؟ در این صورت، این علل و انگیزه­ها کدام و تأثیر هر یک چه میزان است؟ چه منافع درازمدت اقتصادی از رهگذر تشکیل دولت­های مستقل عاید بربرها می­شده و انگیزه­های نیرومندی برای برپایی آنها به وجود می­آورده است؟ برای پاسخ به این پرسش­ها منابع موجود بررسی شده که بر اساس نتایج حاصل از آن، علل و انگیزه­های اقتصادی قیام بربرها عبارتند از:

انگیزه­های روانی قیام بربرها علیه والیان عرب
خشم از مهاجرت تدریجی قبایل عرب
مهم­ترین عامل روانی قیام بربرها علیه والیان عرب، خشم بومیان بربر از مهاجرت تدریجی قبایل عرب بود. از آغاز فتح شمال آفریقا به دست اعراب، روند تدریجی مهاجرت قبایل عرب به این سرزمین و تصاحب سرزمین­های بومیان آغاز گردید. در سال­های آغازین پس از فتح افریقیه و مغرب، همه جنگجویان عرب حاضر به ماندن در سرزمین­های فتح شده نبودند. از کارهای تشویقی والیان در سده­های اول و دوم هجری برای استقرار سپاهیان عرب در منطقه، واگذاری اراضی زمین­داران رومی به آنها بود. به گفتة ابن­عبدالحکم، تا زمان ابوالمهاجر (حک 55 – 62 ق/674 – 681 م) مسلمانان از مصر برای جنگ به افریقیه می­رفتند و باز می­گشتند.[1] بدین ترتیب باید گفت: تغییرات به وجود آمده در ترکیب طبقاتی شمال آفریقا پس از اسلام روندی تدریجی و کند داشت.

در دهه­های آغازین فتوحات، رومیان جای خود را به فاتحان عرب دادند که در رأس حاکمیت یا در خدمت حکومت بودند. عرب­ها که به دو دسته مضری و یمانی تقسیم می­شدند امتیازات و مزایای مالکان رومی را به خود اختصاص دادند.[2] طی چند سده پس از فتوحات اسلام در مغرب، گروه­های گسترده­ای از اعراب به آن نواحی مهاجرت کردند. مورخان عرب، آمارهای مبالغه­آمیزی برای مهاجرت اعراب به افریقیه و مغرب ارائه کرده­اند. آنها می­گویند در دوره خلافت بنی­امیه، 150 هزار نفر از اعراب و شرقیان به مغرب و اندلس آمدند که حدود چهل­هزار نفر در اندلس و بقیه در حوالی قیروان و دیگر شهرهای بزرگ افریقیه و مغرب ساکن شدند. روایت شده است لشکری که عثمان برای حمله به افریقیه فرستاد حدود هشتاد هزار نفر از اعراب بودند.[3]

گفتنی است که یکی از سیاست­های زمامداران عرب مسلمان برای تثبیت پایه­های اقتدار خود در سرزمین­های فتح شده، اسکان قبایلی از اعراب در این سرزمین بوده است. در شمال افریقا عواملی چند، موجب تقویت این سیاست شد:

دوری این سرزمین از مراکز سکونت قبایل عرب؛
این عامل، بازگشت مهاجران مهاجم را با دشواری مواجه می­ساخت و تحمل رنج سفری که منجر به بازگشت به سرزمینی می­شد که چندان جاذبه­ای نداشت، دشوار می­ساخت.

بدوی و مهاجر بودن ذاتی اعراب؛
به همین علت، برای آنها تفاوتی نداشت که این نحوه زندگی را در جزیرة­العرب دنبال کنند یا در خراسان و افریقیه.

مهاجرت قبیله­ای.
عامل تمایل بازگشت افراد مهاجر به موطن اصلی خود غالباً نه تعلق خاطر به سرزمین و خاک، بلکه علاقه­مندی به ایل و تبار بود. بدیهی است در صورتی که مهاجرت به جای داشتن جنبة فردی، گستره قبیله­ای پیدا کند، انگیزه بازگشت کاهش می­یابد، به ویژه اگر وضع آنگونه باشد که مهاجران در سرزمین جدید، امکان مالکیت زمین­هایی را به دست آورند که در میهن اصلی خود هرگز بدان دست پیدا نمی­کنند. در فتح مغرب و افریقیه، در بسیاری موارد عرب­ها مالک زمین­های فتح شده می­شدند و گاه برای خود دولت­هایی کوچک، خودمختار و فئودال به وجود می­آوردند و گاه ممکن بود برخی قبایل بربر را از خود خشنود یا ناخشنود سازند، برای مثال در نخستین اعزام نیرو به مغرب در روزگار ولید­بن عبدالملک یکی از عرب­های یمن به نام صالح بن منصور حمیری، یک آبادی به نام «نکور» را به نام خود فتح کرد و ولیدبن عبدالملک نیز در سال 91 ق/ 709 م. آن شهر را به تیول او داد.

صالح در همان جا اقامت گزید و نسلش در آن جا بسیار شد. قبایل غماره و صنهاجه بر گرد او اجتماع کردند و اسلام در میان آنها انتشار یافت.[4] سپس به گفتة ابن خلدون، «شرایع و تکالیف اسلامی» و شاید هم تکالیفی که اعراب بر دوش آنها می انداختند بر ایشان سنگین و گران آمد. لذا از اطاعت عرب سرپیچی کردند و صالح را بیرون راندند و مردی از نفزه معروف به رُندی را بر خود والی قرار دادند؛ سپس پشیمان شدند و صالح را باز گرداندند. این دولت کوچک خانوادگی تا روزگار عباسیان پایدار بود.[5]

در این که بخش قابل توجهی از افراد قبایل بومی شمال افریقا از روند رو به افزایش مهاجرت اعراب، ناخشنود بوده اند تردیدی وجود ندارد و برخی گزارش های تاریخی آن را تأیید می کند. به گفتة ابن سلام، ابوالخطاب معافری یکی از رهبران خوارج اباهنی و عمّال او عرب های مهاجر را از شهرها و آبادی های نوبنیاد نظیر سُرت و قصور حسّان بیرون می راندند. هر چند در نهایت یکی از عاملان او بار دیگر آنها را به محل زندگی شان بازگرداند.[6] شاید بتوان جنگ ابوالخطاب معافری و یارانش را با سپاه عباسی، رویارویی ائتلاف بربرها و اعراب جنوبی با اعراب شمالی دانست. چنان که پیش از جنگ مغمداس، مشاجره ای میان عمربن یمکتن ـ از پیشوایان خوارج بربر که در همین جنگ کشته شد ـ با یکی از عرب ها در گرفته بود.[7] سال ها بعد، جانشین ابوالخطاب، ابوحاتم ملزوزی، زعیم اباضیان، پس از محاصره طولانی قیروان، ساکنان آن را وادار به ترک این شهر و حرکت به سمت مشرق نمود و مقداری آب و آذوقه به آنها داد.[8]

با گذشت زمان بر حجم و گستردگی مهاجرت اعراب افزوده می شد؛ هر چند در قرن سوم هجری، در نواحی ساحلی مدیترانه، اکثریت باز هم از آن بربرها بود؛ تغییر بافت جمعیتی مغرب و غلبه قومی اعراب از قرن پنجم هجری به بعد مشهود بود. در آغاز این قرن، قبایل عرب عدنانی بنی هلال بن عامر و بنی سلیم بن منصور و قحطانیان معقل، جُشَم و سَلول به افریقیه و مغرب هجوم آوردند و بر ساکنان قدیمی آن نواحی یعنی بربرها غلبه یافتند و بیشتر نواحی و شهرهای آن مناطق را تصرف کردند.[9] دامنة این مهاجرت ها نه تنها تمام سرزمین های شمالی افریقا را در برگرفت، بلکه به تدریج به بلاد سیاهان نیز کشیده شد. در زمان قلقشندی جماعتی از افراد قبیلة عربی جُذام در بلاد بربر و سودان اقامت داشته اند.[10] در میان قبایل عرب بنی هلال، از پیشوایی اسطوره ای به نام ابو یزید یاد شده است. براساس داستان های آنها، بنی هلال از زمان ابو یزید شروع به گسترش، نه تنها در شمال آفریقا، بلکه در صحرا و منطقه سودان کردند.[11]

خلاصه آن که مهاجرت اعراب تا زمانی که جنبة هجومی داشت و به استعمار زمین ها و استثمار موالی بربر منتهی می گشت، سبب ناخشنودی بربرها می شد؛ ولی پس از آن که بربرها به آن خو گرفتند و هجوم ها به هجرت تبدیل شد، به تدریج از میزان گرایش بربرها به افکار خوارج کاسته شد.

خشم از نوع رابطه عرب ها با بربرها
مهاجرت های قبیله ای عرب در قرن های اول و دوم، غالباً به صورت هجوم انبوه لشکریان بود. ارسال این گونه لشکریان از شرق به غرب در دوره عباسیان هم ادامه داشت. بخش قابل توجهی از این لشکریان برای مقابله با شورش ها و تمّردها و سرکوبی مقاومت های خوارج بربر در برابر حاکمیت اعراب گسیل می شدند. بنابراین، میان برافروخته­شدن شعلة نهضت خوارج در شمال افریقا و افزایش موج مهاجرت اعراب به آن سرزمین، رابطه ای متقابل وجود دارد.

دربارة این که بربرها چرا در آغاز، حضور اعراب را در کنار خود به دشواری تحمل می کردند باید گفت بی تردید مهاجرت روز­افزون قبایل عرب پیامدهای اقتصادی ناگواری برای قبایل بربر می توانست داشته باشد. به خصوص با توجه به نگرش منفی اعراب به بربرها و این که عرب ها غالباً فاقد مهارت های تولید ی نظیر کشاورزی و صنعت بودند و جز شمشیر را نمی شناختند.[12]

در بارة رابطة قبایل سکونت یافته عرب و بربرها اطلاعات قابل استنادی وجود ندارد. این دو قوم غالب و مغلوب با یکدیگر مراودات و دادوستدهایی داشته اند. ابن عبدالحکم می گوید: اعراب مهاجر با افارقه که ظاهراً مراد از آنها بربرهای بَراِنس است در شهرها ممزوج شدند.[13] در حالی که از برخی دیگر از گزارش ها بر می آید که عرب ها در شهرها و بربرها در حاشیه شهرها زندگی می کرد؛ برای مثال در شهر نوبنیادِ بِلزمه گروهی از بنی تمیم و موالی آنها می زیستند که با اغلبیان مخالف بودند. همچنین در شهر بسیار آباد نقاوس[14] قومی از جُند عرب می زیستند و در حوالی آن بربرهایی از زَناته و اَورَبه بودند. مردم آن قومی از عرب بنی ضّبه بودند و پیرامون آن گروه هایی از بربرهای بنی زنداج و اقوام دیگر زندگی می کردند.[15]

علل اجتماعی قیام بربرها علیه والیان عرب

این علت ها در قالب دو متغیر قابل بررسی است:

گسترش جمعیت شهرنشین و توسعه زندگی شهری
در دورة حاکمیت مسلمانان بر شمال آفریقا، این منطقه از نظر جمعیت رشد بسیاری یافت و چنان که اشارت رفت به لحاظ تجاری شکوفا شد. در آفریقای شمالی پس از اسلام، شاهد به وجود آمدن شهرهای جدیدی نظیر مصر فسطاط، قیروان، تاهرت، سجلماسه، فاس، عباسیه، مهدیه، رقاده، زاب، زویله، منصوریه و قاهره هستیم.[16] گسترش شهرنشینی، هم برای بومیان بربر و هم برای حکمرانان و مهاجران عرب نتایج سودمندی در پی داشت. این نتایج سودمند نتیجه دو عامل بود: نخست، تغییر وضعیت زندگی بومیان و برگزیدن تدریجی شهرنشینی به جای بادیه نشینی که نتیجه آن میل به رفاه و آسایش و گریز از فقر و تهیدستی است.[17] و دوم، خواست مهاجران و سیاست والیان عرب. برای مثال حسان بن نعمان (حک 74 ـ 86 ق / 693 ـ 705 م) در مغرب به نو مسلمانان بربر زمین هایی به تیول[18] داد تا برای کشت غلات و محصولات گوناگون از آنها استفاده کنند. حسان با این کار دو هدف مهم را در نظر داشت: 1. مستقر ساختن قبایل در مناطق شناخته شده و مشخص که برای قدرت مرکزی قابل کنترل باشد و با آن ارتباط داشته باشد؛ 2. توسعة اقتصاد بومی و افزایش تولید و در نتیجه، افزودن بر میزان مالیات.[19]

همین سیاست سرآغاز توسعه شهرنشینی بود.

پیامدهای اقتصادی و سیاسی توسعه شهرنشینی

توسعه شهرنشینی در صورتی که سلطة استثمارگرانه حکمرانان عرب محدود می شد، قطعاً برای بربرها مطلوب می بود؛ در مقابل، تا زمانی که سلطه زمامداران عرب بر آن جا برقرار بود، منافع قابل توجهی را عاید حکمرانان و بازرگانان عرب می کرد؛ زیرا شهرها عموماً مراکز جذب جمعیت و در نتیجه، افزایش داد و ستد و انباشت ثروت و ارزش افزوده اموال غیر منقول و کالاها و خدمات است. بعلاوه، تولید صنعتی در شهرها به مراتب بیش از دهکده ها و بادیه هاست. توسعة شهری با مفهوم تولید و تجارت، رابطه ای مستقیم داشت. از سویی شهرنشینی موجب فراهم آمدن زمینه های افزایش تولیدات صنعتی، کشاورزی و دامی و در نتیجه، رونق بازرگانی می شد و از سوی دیگر، در نتیجة رواج تجارت، گونه های مختلف شهرنشینی در شمال آفریقا حتی در نواحی شمالی صحرای بزرگ (مانند سجلماسه و میزاب) تا سواحل نیجر پدید آمد. در میان شهرها، سجلماسه از نظر تجاری مهم ترین موقعیت را داشت و بزرگترین دروازه به سوی شهرهای غربی سودان محسوب می شد. عمده ترین راه های تجاری که از صحرا می گذشت، به این شهر منتهی می شد.[20] دو ویژگی، موجب اهمیت اقتصادی شهر سجلماسه شده بود؛ یکی نزدیک بودن به معادن طلا و نقره و دیگری موقعیت تجاری شهر. این شهر، بزرگترین بازار برای بازرگانان بود. در بازارهایش محصولات مختلف افریقیه و مغرب و سودان از قبیل طلای غیر مسکوک، پنبه، نمک، آبنوس، پوست، چوب و برده سیاه و واردات مغرب و اندلس و همه مصنوعات معدنی و منسوجات و ظروف و روغن معامله می شد.[21]

در طول حکومت رستمیان و مدراریان، بازرگانی مغرب اوسط و اقصی به نحو چشمگیری شکوفا شد. پادشاهان یا پیشوایان خارجی مذهب بنی مدرار هم مانند رستمیان تاهرت، در این معاملات شرکت می کردند و حتی بیش از آن که خود را رهبر سیاسی به شمار آورند، بازرگان می شمردند؛ زیرا پس از اشغال سجلماسه به دست ابوعبدالله شیعی و دستگیری یسع بن مدرار، امیر صفری مذهب آن جا به دست او، هنگامی که عبیدالله مهدی از حال و نسب او سؤال کرد، یسع پاسخ داد: من تنها فردی تاجرم![22] مبادلات تجاری، سجلماسه را محل اجتماع مردم از هر فرقه و نحله قرار داده بود. در آن جا گروه ها و دسته هایی از سودان، مغرب، اندلس و جماعاتی از یهود حضور داشتند. رفاه اقتصادی مردم سجلماسه، مورد توجه جغرافی­دانان قرار گرفته بود. یاقوت می گوید: مردم این شهر، از توانگرترین افراد هستند.[23] ابن حوقل در شهر سجلماسه، براتی به مبلغ 42 هزار دینار طلا دیده است که به تاجری از اودغشت تعلق داشته و به تاجر دیگری از سجلماسه داده است. او می افزاید که پیش از این، چنین حجمی از معامله مالی را در مشرق ندیده است و چون این حکایت را در بغداد بازگفته کسی باور نکرده است.[24] ابن حوقل همچنین می نویسد: شهرهای تاهرت و سجلماسه در سال 307 ق / 920 م نیمی از عایدات خزانة دولت فاطمی را تأمین می­کرد و این نتیجة تجارت آنها با کشورهای دیگر بود. سجلماسه، به لحاظ موقعیت ممتازش همواره موضوع دعوای بین حکومت های مغرب و اندلس بود. خلفای اندلس که شهر سبته واقع در آن سوی جبل الطارق را در تصرف داشتند، می کوشیدند تا رأساً و یا با پیمان با دیگران رابطة خود را با سجلماسه حفظ کنند؛ زیرا این شهر قرن ها یکی از مراکز داد و ستد طلا بوده است.[25]

شهر تاهرت، پایتخت خوارج رستمی نیز اهمیت بازرگانی فراوانی در شمال آفریقا داشت. این شهر بر راه های منتهی به جنوب مسلط بود و به علت موقعیت مهم تجاری، در آن ایام «عراق مغرب»[26] و یا به قولی «بلخ مغرب»[27] لقب داشت. در این شهر گروه هایی از زناته که بازرگانانی صحرا گرد بودند و در کارهای تجاری عمده تبحر داشتند و از شبکه­های موجود در مغرب یا سودان استفاده می کردند استقرار داشتند.[28]

ائمه رستمی، خود نیز شوق وافری به برقراری روابط تجاری با سرزمین های دیگر داشتند. دولت رستمی از جمله نخستین دولت های اسلامی قرون وسطی در شمال آفریقا بود که روابط و مناسبات اقتصادی و سیاسی با ملت های ماورای صحرای بزرگ برقرار کرد. جوهرة این مناسبات در درجة نخست، اقتصادی بود، یعنی اقتصاد و تجارت و کوشش برای به دست آوردن سود، مهم ترین انگیزه برای گذشتن از صحرا و تحمل بسیاری از دشواری ها بود. ابن صغیر هنگام سخن گفتن از امام افلح بن عبدالوهاب (حک 208 ـ 240 ق / 824 ـ 855 م) می نویسد: وی گروهی را به ریاست یکی از یاران خود به نام محمد­بن عرفه با هدایایی به سوی پادشاه سودان فرستاد.[29] وسیانی می نویسد: افلح به اندیشة دیدار از جوا[30] (= جوجو) افتاد؛ ولی پدرش او را از این کار بازداشت. هنگامی که خود به امامت رستمیان رسید، کوشید تا روابط تجاری و سیاسی دولت خود را با دولت سونگای واقع در حوضه رود نیجر گسترش دهد. لذا از آن جا دیدار کرد.[31]

در نتیجة پایه گذاری دولت مستقل رستمی، روابط اقتصادی و سیاسی میان اقلیم طرابلس که بخش شرقی این دولت بود و مردان و اموال فراوانی به تاهرت می فرستاد، با غرب و مراکز افریقا گسترده و استوار گشت. این ارتباطات از دو راه مهم بازرگانی برقرار می شد: نخست از شهر طرابلس عبور می کردند و به جبل نفوسه می رفتند تا غدامس و از آن جا به تادمکه بر نهر نیجر؛ راه دوم دریاچه چاد را در واحة زویله به آن جا می پیوست و از آن جا به نقاط گوناگونی می رفتند تا به دریای مدیترانه می رسیدند.[32] براساس آنچه در منابع تاریخی آمده، در قرن سوم هجری روابط و پیوندها میان طرابلس و بلاد تکرور (سنگال) بسیار گسترده بوده است. شماخی ذکر کرده است که یک کاروان تجاری که از بلاد تکرور آمده بود به کوهستان نفوسه رسید. در آن جا حاکم کوهستان ابوعمر میمون­بن محمد که از سوی رستمیان تعیین شده بود، هدیه ای به ارزش چهارصد دینار را که کاروانیان به وی تقدیم نمودند رد کرد. شماخی افزوده است که این حاکم خود به تجارت با بلاد سودان اهتمام داشت و آن را تشویق می کرد.[33] از گفته های شماخی همچنین بر می آید که در روزگار رستمیان، روابط بازرگانی و فرهنگی میان اقلیم طرابلس و منطقة دریاچة چاد (سودان میانه یا آفریقای مرکزی) نیرومند بوده است. وی می گوید: حاکم کوهستان نفوسه ابوعبیده عبدالحمید جناونی که در زمان افلح رستمی بر آن جا حکم می راند، افزون بر زبان عربی و بربری، به زبان های آفریقایی همچون کانمی و غیر آن نیز سخن می گفت.[34]

همچنین باید گفت تشکیل حکومت های محلی خودمختار یا نیمه مستقل در شمال آفریقا، ضمن آن که خود از پیامدهای توسعه شهرنشینی بود، موجب به وجود آمدن شهرهای جدیدی می شد. برای مثال پس از تأسیس دولت اغلبیان، قیروان توسعة خوبی یافت و دارای چهار شهر اقماری با نام های قصر قدیم، رقاده، صبره و منصوریه شد.[35] در مملکت رستمی نیز شهرهای آبادی وجود داشت؛ مانند تنس، و هران، شلف، مدینه خضراء، افکان، غزه، سوق ابراهیم، واریفن، اوزکی، غدیر، زلاغ، یلل، قصر فلوس، و کراو.[36]

توسعه شهرنشینی و افزایش شورش
گسترش شهرنشینی از چند جهت می توانست به افزایش شورش قوم بربر شمال آفریقا بینجامد:

نخست آن که بادیه نشینان یا کوه نشینان را به هجوم بر شهرها به بهانه «خروج» و به انگیزة کسب غنایم ترغیب نماید؛ چنان که باسورث معتقد است در تمام مراحل تاریخ بشر تا پیش از رواج سلاح گرم، مردمی که بر روی زمین کار می کرده اند، از مهاجمان بیابان ها و دشت ها، آسیب ها و زیان ها دیده اند.[37] مصداق بارز این امر در شمال آفریقا و در دورة مورد بحث، هجوم جنگجویان کوه نشین و رفجومه به قیروان به رهبری عاصم بن جمیل صفری در سال 141 ق / 758 م. بود که ویرانی و غارت شهر را نیز به دنبال داشت. و نیز غارت شهر طنجه به دست خوارج صفری مذهب تحت فرمان میسره مَطغُری در سال 122 ق / 739 م.[38]

دوم آن که بربرها را به ناامن کردن محیط های شهری برای اعراب و طرفداران خلافت مرکزی برای رسیدن به اهدافشان برانگیزد؛ نظیر آنچه در اواخر روزگار اموی و اوایل عصر عباسی یعنی روزگار حکومت عبدالرحمن بن حبیب فهری در طرابلس و اطراف آن گذشت.

سوم آن که بربرها را به مبارزه برای دستیابی به استقلال سیاسی و در نتیجه، ساخت شهرهای مستقل، آباد و پر رونق در مقابل شهرهای عربی تشویق نماید. زیرا از طریق تأسیس حکومت، امکان آباد کردن شهرها را می یافتند. از همین رو، به دنبال تأسیس شهر قیروان شاهد پیدایش شهرهای دیگری چون تاهرت، سجلماسه، فاس و مهدیه هستیم.

انگیزه های مالی

حس غنیمت جویی
افزون بر شیوه های مشروع و معمول به دست آوردن منافع اقتصادی، حس غنیمت­جویی نیز که به خصوص در بربرهای بدوی نمود بیشتری داشت، زمینة مساعدی برای پذیرش عقاید خوارج، به خصوص خوارج صفریه فراهم می کرد؛ زیرا صفریان ـ که صالح باجیه آنها را چپ­گرا در مقایسه با اباضیان میانه­رو خوانده است.[39] ـ در مغرب، عملکردی مشابه ازارقه در مشرق داشته اند.[40] و همان گونه که خوارج ازرقی در جنوب ایران، هزینة آشوب آفرینی ها و لشکر کشی های خود را از راه غارت اموال مردمی که از نظر ایشان کافر و بد دین بودند به دست می آوردند.[41] صفریان مغرب نیز در موارد متعددی همین هدف را سرلوحة کار خود قرار داده بودند.[42] اما این سخن، بدین معنا نیست که خوارج اباضی به طور کامل از این قاعده مستثنا و از انجام این گونه اعمال مبرّا بوده اند. اخباری که به طور جسته و گریخته از فحوای منابع اباضی به دست می آید حاکی از وجود کشش های شدید غنیمت جویی اباضیان در جنگ هاست؛ هر چند به گفته همین منابع، پیشوایان آنها می کوشیدند تا حد ممکن پیروان خودرا از این قبیل اعمال باز دارند.[43]

فقر مالی
هر چند اطلاع دقیق و شفافی از میزان درآمد قبایل بربر وجود ندارد، اما از برخی نصوص و قراین می توان دریافت که سطح عمومی معیشت آنها در دورة پیش از تأسیس و توسعه شهرها و تشکیل حکومت پایین بوده است؛ از همین روست که برخی، جنبش خوارج را در شمال آفریقا قیام فقیران پابرهنه دانسته اند.[44]

در بارة میسره خفیر سرکرده شورشیان صُفری مذهب که در سال 122 ق / 739 م در طنجه دست به قیام زد گفته اند که وی روزگاری در قیروان آب می فروخت.[45] منابع اباضی دربارة سپاهیان ابن رستم و دیگر گروه هایی که با ابوالخطاب همکاری می کردند نوشته اند: آنها در سالی سخت و آمیخته با گرسنگی و بی غذایی اقدام به خروج کردند و خداوند آنها را به ملخ ها یاری کرد.[46]

یکی از شواهدی که تهیدستی بربرها را در دورة تسلط خلفای عرب نشان می دهد، ماجرای خدعه عمروبن حفص والی افریقیه با صفریان هوادار ابوقرّه مغیلی است. وی در جریان محاصره قیروان به وسیلة ائتلاف خوارج در سال 151 ق / 768 م با پرداخت. مبلغ چهل هزار دینار به ابوقرّه صفری ـ به تعداد نیروهای چهل هزار نفری او ـ که در طبنه مستقر بود و نیز پرداخت چهار هزار دینار به پسرش با آنها صلح کرد و همین مبلغ ناچیز سرانه موجب شد سپاه عظیم او پراکنده شود و از طبنه کوچ کند.[47] به روایت ابن خلدون ابوقرّه حتی حاضر شد با دریافت این مبلغ ناچیز با سپاه ابن رستم اباضی بجنگد و او را شکست دهد؛ چنان که ابن رستم شکست خورد و به تاهرت گریخت.[48]

شدت و ضعف شورش ها و قیام های خوارج در برخی موارد، تابعی از عامل اقتصادی و وجود یا عدم منافع هر چند اندک مالی برای بربرها بوده است؛ مثلاً در سال 196ق/811م ابن اغلب، پسرش عبدالله را به زمامداری طرابلس غرب تعیین کرد؛ ولی سپاهیان عرب بر او شوریدند و او را در خانه اش محاصره نمودند و سپس به این شرط که از شهر بیرون برود با او صلح کردند. در حالی که بربرها به حمایت عبدالله برخاستند و با سپاهیان عرب او در افتادند و آنهارا شکست دادند. دلیل اصلی حمایت بربرها از عبدالله اغلبی آن بود که وی برای ایشان مقرری تعیین کرده بود.[49]

این در حالی است که در مناطق دیگری از مغرب که بربرها از مشکلات اقتصادی در رنج نبودند، کمتر گرایشی به سمت عقاید خارجی مشاهده می کنیم. چنان که قبایل کتامه و صنهاجه که بعدها از هواداران فاطمیان شدند، علاوه بر استقلال سیاسی، به واسطة وجود محصولات زراعی و تربیت احشام، دارای استقلال اقتصادی هم بودند و از شورش های خوارج که از قرن دوم هجری افریقیه و مغرب را فرا گرفته بود به دور مانده بودند.[50]

یکی از راه های برون رفت بربرها از وضعیت نابسامان اقتصادی آن بود که بکوشند خود را از قید مالیات های ناعادلانه خلفای عرب رها سازند، زیرا این مالیات ها نه تنها توسعه اقتصادی را برای آنها به دنبال نداشت، بلکه در حقیقت ابزار بهره کشی از بربرها بود.[51] به نظر می رسد میان افزایش مقدار جزیه و خراج از سوی خلفای اموی در سرزمین های مختلف و گرایش مردم این سرزمین ها به عقایدی چون خارجی گری می توان ارتباط برقرار کرد؛ چنان که از آغاز فتوحات نیز همواره موضوع افزایش خراج و جزیه در شمال آفریقا با افزایش میزان نارضایتی و حتی احتمال شورش بربرها همراه بود. طبری روایتی از مرز شکنی والیان عرب در مسأله خراج در افریقیه از روزگار عثمان بن عفان و در زمان ولایت عبدالله بن سعد ابن ابی سرح نقل کرده است؛ امری که موجب شد یک گروه افریقی خواستار برکناری ابن ابی سرح شوند. عثمان این کار را انجام داد و فرمان داد اموالی میان آنها توزیع کنند.[52]

نتیجه

قیام های مکرر علیه عاملان و کارگزاران اموی در افریقیه و قتل یا راندن آنها از سوی بربرها و تشکیل دولت ­های خود مختار، نتیجة ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از اوضاع اقتصادی و مالی و سیاست های مالی والیان همچون کوچ­دادن قبایل برتری جوی عرب، بالا­­بردن مقدار جزیه و خراج، اخد خراج از افرادی که بر طبق ضوابط شرعی نمی بایست آن را بپردازند، اخذ مالیات های نامشروع و شدت عمل در وصول آن بوده است. طبیعی است که تحمل چنین اوضاعی برای بربرهای آزاد و تسلیم ناپذیر آسان نبوده است.

پی­نوشت:

* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرند کرمان

عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها (قاهره، مکتبة مدبولی، 1411 ق / 1991 م) ص 225.
محمدعلی چلونگر، زمینه­های پیدایش خلافت فاطمیان (قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1368 ش) ص 124.
عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم، پیشین، ص 210 – 225.
ابوعبیدالله بن عبدالعزیز بکری، المسالک و الممالک، به کوشش جمال طلبه (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003 م) ج 2، ص 274.
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1401 ق / 1981 م) ج 6، ص 283.
لواب بن سلام لواتی، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم­بن یعقوب (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985 م) ص 120.
همان، پیشین، ص 120 ـ 121.
همان، ص 130.
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، پشین، ج 7، ص 59؛ طاهر احمد زاوی، تاریخ الفتح العربی فی لیبیا (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2003 م) ص 226 ـ 230.
ابوالعباس احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، به کوشش یوسف علی طویل (دمشق، دارالفکر، 1987 م) ج1، ص 387.
فهمی سعد، انتشار الاسلام فی افریقیا فی العصور الوسطی (بیروت، عالم الکتب، 1422 ق / 2001 م) ص 82.
ابوالربیع سلیمان کلامی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاث الخلفا، به کوشش محمد کمال­الدین عزالدین علی (بیروت، عالم الکتب، 1997 م) ج 2، ص 124؛ علی­بن برهان الدین حلبی، انسان العیون فی سیرة الامین و المأمون، به کوشش عبدالمعطی امین قلعجی (کراچی، جامعة­الدراسات الاسلامیة، 1409 ق / 1989 م) ج 1، ص 365، و ج 2، ص181.
عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم، پیشین، ص 225.
محمد بن عبدالله ادریسی، نزهة­المشتاق فی احتراق الافاق، به کوشش الزیبق (بیروت، عالم الکتب، 1989 م) ج 1، ص 264.
عثمان کعاک، موجز التاریخ العام للجزایر من العصر الحجری الی الاحتلال الفرنسی (بیروت، دارالغرب الاسلامی، 2003 م) ص 115.
برای مثال، مصر فسطاط را عمروبن عاص بنا کرد (ابوعبدالله یاقوت حموی، معجم­البلدان، ج 4، ص 264؛ محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمدالبجاوی و محمدابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالمعرفة، بی تا) ج 3، ص 116؛ قیروان را عقبة بن نافع فهری ساخت و آن، معرّب واژة فارسی کاروان است. (صدیق بن حسن قنوجی، ابجرالعلوم، به کوشش عبدالجبار زکار (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1978 م)، ج 3، ص 86؛ عباسیه و رقاده را ابراهیم بن اغلب، نزدیک قیروان بنا نهاد (یاقوت، پیشین، ج4، ص75؛ ابوعبدالله محمدبن عبدالله­بن ابّار، الحلّة السیراء فی اشعار الامراء، به کوشش حسین مؤنس (قاهره، دارالمعارف، 1985 م) ج 1، ص 85. جریان شهرسازی در شمال آفریقا را می توان به همین جریان در عراق روزگار عباسی مانند کرد. هاشمیه، را فقه، الجدیدة و متوکلیه در سرزمین بین النهرین ساخته شد. (ر. ک: عبدالحی بن احمد بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، به کوشش شعیب ارناوؤط و محمد نعیم العرقسوسی (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413 ق) ج 1، ص 194؛ یاقوت حموی، پیشین، ج 3، ص 15 و ج 4، ص 406 و ج5، ص 152) و واسط نیز در عصر اموی به وسیله حجاج بن یوسف ثقفی ساخته شد. (عبدالرحمن سیوطی، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی­الدین عبدالحمید (مصر، مطبعة­السعادة، 1371 ق / 1952 م) ص 215) که می توان به لحاظ زمان ساخت، آنرا همسنگ قیروان در شمال آفریقا دانست. این در حالی است که در نواحی شرقی یعنی ایران، تنها شهر مهمی که در دوران اسلامی ساخته شد، شیراز بود. (ادریسی، پیشین، ج 1، ص 405).
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، پیشین، ج 1، ص 450.
ابوعبدالله مالکی، ریاض النفوس فی طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیر من اخبارهم و فضائلهم و اوصافهم، به کوشش بشیر بکوش و محمد­العروسی­المطوی (بی­جا، دارالغرب، 1414 ق / 1994 م) ج 1، ص 36.
عبدالواحد ذنون طه، خلیل ابراهیم سامرائی و ناطق صالح مطلوب، تاریخ المغرب العربی (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2004 م) ص 109.
ابواسحاق ابراهیم اصطخری، مسالک و ممالک، ترجمه فارسی، به اهتمام ایرج افشار (تهران، علمی و فرهنگی، 1368) ص 42.
ابوالقاسم جیهانی، اشکال العالم، ترجمه عبدالسلام کاتب، مقدمه و تعلیقات فیروز منصوری (تهران، به نشر، 1368) ص 63.
عزالدین بن اثیر، الکامل فی التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضی (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق / 1995 م) ج 6، ص 460.
ابوعبدالله یاقوت حموی، پیشین، ج 3، ص 192.
محمد بن علی ابن حوقل، صورة الارض (لیدن، بریل، 1873 م) ص 99.
ناشناس، الاستبصار فی عجایب الامصار (وصف مکة و المدینة و مصر و بلاد المغرب) به کوشش سعد زغلول عبدالحمید (بغداد، دارالشؤون العامة، 1986 م) ص 302؛ حدود العالم، ص 171؛ نیز ر. ک: ذنون طه، دراسات فی تاریخ و حضارة المغرب الاسلامی (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2004 م) ص 80.
ابوعبدالله یاقوت حمودی، پیشین، ج 2، ص 8.
ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم (قاهره، مکتبة مدبولی، 1411 ق / 1991 م) ص 228.
کالین مک ایودی، اطلس تاریخ آفریقا، ترجمه فریدون فاطمی (تهران، نشر مرکز، 1365) ص 73.
ابن صغیر، اخبار الائمة الرستمیین، به کوشش محمد ناصر و ابراهیم بحاز (قسنطینه، بی تا، 1986 م) ص 31.
ابوالربیع سلیمان بن عبدالسلام وسیانی، سیر مشایخ المغرب، به کوشش اسماعیل العربی (الجزایر، دیوان المطبوعات الجامعیة، 1985 م) ص32.
ابوعبیدالله بن عبدالعزیز بکری، المغرب فی ذکر بلاد افریقیة و المغرب، به کوشش دیسلان (الجزایر، المطبعة الحکومیة، 1857 م) ص 11 ـ 182.
احمدبن سعید شماخی، سیرالمشایخ، به کوشش احمدبن سعود الشیبانی (مسقط، وزارة التراث القومی و الثقافه، 1407 ق / 1987 م) ص 90 ـ 91.
احمدبن سعید شماخی، پیشین، ص 52.
شمس الدین محمد انصاری دمشقی، نخبة­الدهر فی عجائب البر و البحر (بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1988 م) ص 341.
سلیمان بن عبدالله نفوسی بارونی، الازهار الریاضیة فی ائمه و ملوک الاباضیة، به کوشش محمد علی صلیبی (عمان، وزارة التراث القومی، 1407 ق / 1987 م) ج 2، صص 95 ـ 106؛ عثمان کعاک، پیشین، ص 120.
فرای، ن. ر، تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج4، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1378) ج4، ص166.
ابواسحاق ابراهیم­بن قاسم رقیق قیروانی، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجی کعبی، (تونس، بی نا، 1968 م) ص 140 ـ 141؛ عبدالرحمن­بن محمد­بن خلدون، پیشین، ج6، ص 150.
صالح باجیه، الاباضیه بالجرید فی العصور الاسلامیة الاولی، بحث تاریخی مذهبی (تونس، داربوسلامه للطباعة و النشر، 1396 ق / 1976 م) ص 29.
عبدالمنعم ماجد، التاریخ السیاسی للدولة العربیة عصر الخلفاء الامویین (قاهره، مکتبه الانجلو المصریة، 1982 م) ص 288.
عبدالحمید­بن هبةالله­بن ابی­الحدید، شرح نهج البلاغه (قم، کتابخانه آیةالله مرعشی، 1404 ق) ج 5، ص 76.
ابوالعباس احمد­بن­ علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، به کوشش یوسف علی طویل، (دمشق، دارالفکر، 1987 م) ج 5، ص 275.
لواب­بن سلام لواتی، پیشین، ص 129؛ ابوالعباس احمد بن سعید درجینی، طبقات المشایخ بالمغرب، به کوشش ابراهیم طلای (قسنطینه، مطبعة البعث، 1394 ق / 1974 م) ج 2، ص 31 ـ 37.
مسعود جلالی مقدم، تنها بازماندگان خوارج جستاری در تاریخ و معتقدات اباضیه (تهران، نگاه سبز، 1379) ص 65، به نقل از: 17 Storthmann, Berber and Islam, P
خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفه بن خیاط، به کوشش اکرم ضیاء العمری (دمشق، بیروت، دارالقلم، موسسه الرسالة، 1397 ق) ص 368 ـ 370.
ابوالعباس احمد­بن سعید درجینی، پیشین، ج 2، ص 28.
عبدالرحمن­بن محمد بن خلدون، پیشین، ج 6، ص 147.
همان.
عزالدین­بن اثیر، پیشین، ج 5، ص 392.
محمود اسماعیل عبدالرزاق، الخوارج فی بلاد المغرب حتی منتصف القرن الرابع­الهجری (الدار البیضا، دارالثقافة، 1976 م) ص237.
ادموند کلیفورد با سورث، تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1377) ص 86.
محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ق) ج 2، ص 599؛ عبدالرحمن­بن محمد­بن خلدون، پیشین، ج 6، ص 118 ـ 119.
منابع

_ ابن ابّار، ابوعبدالله محمد­بن عبدالله، الحلّه السیراء فی اشعار الامراء، به کوشش حسین مؤنس (قاهره، دارالمعارف، 1985 م).

_ابن ابی­الحدید، عبدالحمید­بن هبةالله، شرح نهج البلاغه (قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق).

_ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضی (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق / 1995 م).

_ ابن حوقل، محمد بن علی، صورة الارض (لیدن، بریل، 1873 م).

_ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار(بیروت، دارالفکر، 1401 ق / 1981 م).

_ ابن سلام، لواب لواتی، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم بن یعقوب (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985 م).

_ ابن صغیر، اخبار الائمة الرستمیین، به کوشش محمد ناصر و ابراهیم بحاز (قسنطینه، بی تا، 1986 م).

_ ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و اخبارها (قاهرة، مکتبة مدبولی، 1411 ق / 1991 م).

_ ابن عماد حنبلی، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، به کوشش شعیب ارناوؤط و محمد نعیم العرقسوسی (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413 ق).

_ ادریسی، محمد­بن عبدالله، صفة المغرب و ارض السودان و مصر و الاندلس، به کوشش دوزی و دخویه (لیدن، بریل، 1967 م).

_ اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه (لیدن، بریل، 1967 م)؛ ترجمه فارسی، به کوشش ایرج افشار (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 ش).

_ انصاری دمشقی، شمس­الدین محمد، نخبة الدهر فی عجائب البّر و البحر (بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1988 م).

_ باجیه، صالح، الاباضیة بالجرید فی العصور الاسلامیه الاولی: بحث تاریخی مذهبی (تونس، داربوسلامه للطباعة و النشر، 1396 ق / 1976 م).

_ بارونی، ابوالربیع سلیمان­بن عبدالله نفوسی، الازهار الریاضیة فی ائمه و ملوک الاباضیة، به کوشش محمد علی صلیبی (عمان، وزارت التراث القومی، 1407 ق / 1987 م).

_ باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1377 ش).

_ بکری، ابوعبید عبدالله­بن عبدالعزیز، المسالک و الممالک، به کوشش جمال طلبه (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003 م).

_ ____________، المغرب فی ذکر بلاد افریقیة و المغرب، به کوشش دیسلان (الجزایر، المطبعة­الحکومیة، 1857 م).

_ جلالی مقدم، مسعود، تنها بازماندگان خوارج. جستاری در تاریخ و معتقدات اباضیه (تهران، نگاه سبز، 1379).

_ جیهانی، ابوالقاسم، اشکال العالم، ترجمه عبدالسلام کاتب، با مقدمه و تعلیقات فیروز منصوری( تهران، به نشر، 1368).

_ چلونگر، محمد علی، زمینه های پیدایش خلافت فاطمیان (قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1381).

_ حلبی، علی­بن برهان الدین، انسان العیون فی سیرة الامین المأمون (السیرة الحلبیه)، به کوشش طه عبدالرؤوف سعد (بیروت، دارالمعرفة، 1400 ق).

_ درجینی، ابوالعباس احمد­بن سعید، طبقات المشایخ بالمغرب، به کوشش ابراهیم طلای (قسنطینه، مطبعة البعث، 1394 ق / 1974 م).

_ ذنون طه، عبدالواحد، سامرائی، خلیل ابراهیم و مطلوب، ناطق صالح، تاریخ المغرب العربی (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2004 م).

_ ____________، دراسات فی تاریخ و حضارة المغرب الاسلامی (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2004 م).

_ رقیق قیروانی، ابواسحاق ابراهیم­بن قاسم، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجی کعبی (تونس، بی نا، 1968 م).

_ زاوی، طاهر احمد، تاریخ الفتح العربی فی لیبیا (بیروت، دارالمدار الاسلامی، 2003 م).

_ زمخشری، محمود­بن عمر، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد البجاوی ومحمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالمعرفة، بی تا).

_ زمخشری، محمود­بن عمر، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد البجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالمعرفة، بی تا).

_ سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید (مصر، مطبعة السعادة، 1371 ق / 1952 م).

_ شماخی، احمد­بن سعید، سیرالمشایخ، به کوشش احمد­بن سعود الشیبانی (مسقط، وزارة التراث القومی و الثقافة، 1407 ق / 1987 م).

_ طبری، محمد­بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407 ق).

_ عبدالرزاق، محمود اسماعیل، الخوارج فی بلاد المغرب حتی منتصف القرن الرابع الهجری (الدار البیضاء، دارالثقافة، 1976 م).

_ عصفری، خلیفة­بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، به کوشش اکرم ضیاء العمری (دمشق، بیروت، دارالقلم، مؤسسه الرسالة، 1397 ق).

_ فرای، ن. ر، تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج 4، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1378).

_ فهمی سعد، انتشار الاسلام فی افریقیا فی العصور الوسطی (بیروت، عالم الکتب، 1422 ق / 2001 م).

_ قلقشندی، ابوالعباس احمد­بن علی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، به کوشش یوسف علی طویل (دمشق، دارالفکر، 1987 م).

_ قنوجی، صدیق­بن حسن، ابجدالعلوم الوشی المرقوم فی بیان احوال العلوم، به کوشش عبدالجبار زکار (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1978 م).

_ کلاعی، ابوالربیع سلیمان، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء، به کوشش محمد کمال الدین عزالدین علی (بیروت، عالم الکتب، 1997 م).

_ مالکی، ابوعبدالله، ریاض النفوس فی طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیر من اخبارهم و فضائلهم و اوصافهم، به کوشش بشیر بکوش و محمد العروسی المطوی (دارالغرب، 1414 ق / 1994 م).

_ مقدسی، ابوعبدالله محمد­بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم (قاهره، مکتبة مدبولی، 1411 ق / 1991 م).

_ مک ایودی، کالین، اطلس تاریخ افریقا، ترجمه فریدون فاطمی (تهران، نشر مرکز، 1365).

_ ناشناس، الاستبصار فی عجائب الامصار (وصف مکة و المدینه و مصر و بلاد المغرب)، به کوشش سعد زغلول عبدالحمید (بغداد، دارالشؤون العامة، 1986 م).

_ ____________، حدود العالم من المشرق الی المغرب، مقدمه، بار تولد، تعلیقات مینورسکی، ترجمه میر حسین شاه (تهران، انتشارات دانشگاه الزهراء (س)، 1372).

_ وسیانی، ابوالربیع سلیمان بن عبدالسلام، سیر مشایخ المغرب، به کوشش اسماعیل العربی (الجزایر، دیوان المطبوعات الجامعیة، 1985 م).

_ یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبدالله، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشی (بیروت، دارالفکر، بی تا).

 

نظر شما