موضوع : پژوهش | مقاله

قدرت، سوژه و هویت


در تحلیل فوکو، قدرت به معنای عملی است که موجب تغییر و یا جهت‌دهی (راهبری) به رفتار دیگران می‌شود. از این منظر، قدرت، ‌ساختار کلی اعمالی است که بر روی اعمال ممکن دیگر تأثیر می‌گذارد. قدرت برمی‌انگیزاند، امری را تسهیل می‌کند یا دشوار می‌سازد، محدودیت ایجاد می‌کند یا مطلقاً منع و نهی می‌کند؛ با این حال، قدرت همواره شیوة انجام عمل بر روی فاعل عمل است، زیرا فاعل عمل، عمل می‌کند و یا قادر به انجام عمل است. در این مقاله، ادراک و تحلیل فوکو درباره مفهوم قدرت به بحث گذاشته خواهد شد.


الف. مقدمه
میشل فوکو،(1984-1926)‌ فیلسوف فرانسوی از جمله متفکرین برجستة پُست‌مدرن است. هرچند وی، خود را در زمرة متفکران پُست‌مدرن قلمداد نمی‌کند؛ ولی آثار و نوشته‌هایش به‌طرزی مشهود، ماهیتی پُست‌مدرن دارند. فوکو در سال 1926 در پواتیه به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات اولیه، به «اکول نرمال سوپریور» رفت تا فلسفه بخواند، و در سال 1948 لیسانس فلسفه گرفت. پس از فراغت از تحصیل، علایق فکریِ او، از فلسفه به روان‌شناسی و تاریخ تغییر یافت، و در دهة 1950 دیپلمی در آسیب‌شناسیِ روانی و درجة لیسانسی در روان‌شناسی گرفت. فوکو، رسالة دکترای خود را تحت عنوان «پژوهشی در تاریخ دیوانگی» نوشت که بعدها با عنوان «دیوانگی و بی‌عقلی: تاریخ دیوانگی در عصر کلاسیک» (1961) ‌منتشر شد.
فوکو در سال 1964، استاد فلسفة دانشگاه «کلرمون- فرامون» شد و در همین دوران، کتاب «واژه‌ها و چیزها» را نوشت که در ترجمة انگلیسی، «نظم اشیاء» نام‌گرفت. او در سال 1970، به عنوان استاد صاحب کرسی «تاریخ نظام‌های فکری» در «کلر دوفرانس» برگزیده شد. فوکو تا هنگام مرگ خویش در سال 1984، این آثار را منتشر نمود: مراقبت و تنبیه: تولد زندان (1975)‌، ارادة دانش (1976)‌، کاربرد لذات (1984) و دغدغة نفس (1984)‌.
اما پرسش اصلی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که فوکو کیست؟ مشکلی که در این زمینه مطرح می‌شود این است که فوکو را نمی‌توان متفکری با حوزة علایق فکریِ خاصی دانست و در نتیجه، افکار او را در یک زمینة خاص، مورد توجه قرار داد. آیا او بیشتر به فلاسفه شباهت دارد؟ که پاسخ اولیه مثبت است. او زمان بسیاری از دوران جوانیِ خود را صرف آموختن فلسفه نمود و فلسفه نیز تدریس کرد؛ اما چرا او بیش از آن‌که به عنوان یک فیلسوف دربارة افلاطون، ارسطو، دکارت یا کانت بنویسد، دربارة تاریخ جنون و پزشکی، زندان و جنسیت نوشت؟ آیا او بیشتر تاریخد‌ان است تا فیلسوف؟ پاسخ در این‌جا نیز مثبت است. او تاریخدانِ اندیشه‌هاست و بیش از یک دهه، وقت خود را صرف تحلیل روش‌های تاریخی در حوزة اندیشة سیاسی نمود. هرچند او رهیافتی متفاوت و متمایز با سایر تاریخدانان دارد. همچنین از آن‌جایی‌که فوکو جهت‌گیریِ فکریِ خود را تغییر می‌دهد و تحت تأثیر سنت‌های فکریِ گوناگونی است، به عنوان متفکری «کثیرالوجه»‌ شناخته شده است. «در تعابیر گوناگونی، او را «فرزند ناخلف ساختگرایی»، «دیرینه‌شناس فرهنگ غرب»، «پوچ‌انگار»‌ و «ویرانگر علوم اجتماعیِ رایج» خوانده‌اند».1

ب. خاستگاه فکری فوکو
مرزهای اصلیِ اندیشة فوکو از لحاظ روش‌شناختی، در ارتباط با ساختگرایی، پدیدارشناسی و هرمنوتیک قرار می‌گیرد. در نتیجه، ضروری به‌نظر می‌رسد که جهت درک اندیشه‌های فوکو، نگاهی اجمالی به این جریانات فکریِ لازم بیافکنیم.

1- ساختگرایی
یکی از جنبه‌های مهم آثار فوکو، ساختگرایی است. ساختگرایان از سوسور تا لوی اشتراوس، برای زبان، نقشی محوری قائل هستند که می‌بایست در فهم جوامع انسانی و تبین رفتار آدمیان مورد توجه قرارگیرد. از دیدگاه آنان، زبان نه مخلوق استعداد و فطرت خاص آدمیان بود و نه محصول فرهنگ‌ها و تعاملات بشری؛ بلکه نظام مستقل و خودمختاری است که مقدم بر انسان‌ها و مستقل از عالم طبیعت موجود است و به واقعیت‌های بیرونی و اندیشه و رفتار آدمی عینیت می‌بخشد.
فوکو به پیروی از نظریات ساختگرایانی نظیر «لوی استروس» معتقدبود که معنا را نباید صرفاً در ساخت ذهن جست‌وجو کرد. معناها باید از دلِ ساختارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی بیرون آورده شود. اشتروس در این‌باره می‌گوید: «شرط لازم و کافی برای دستیابی به اصل و بنیانی برای تبیین که در مورد دیگر نهادها و سنت‌ها نیز معتبر باشد، آن است که ساختار ثابت و ناخودآگاهی را که در سطح زیرین هر نهاد و سنت موجود است، درک نماییم».2/1‌ به تعبیر روش‌تر، اشتراوس ضمن نفی سوژه، معتقدبود که نباید هرچیز را در دهلیزهای تاریک ذهنیتی منفرد، تحت عنوان «‌سوژة شناسا» ‌مورد جست‌وجو قرارداد، بلکه باید به ساخت، بافت و شکل‌بندی‌هایِ موجود در ناخودآگاه نیز توجهی خاص نمود. فوکو نیز به‌جای تأکید بر ذهنیت و سوژه، بر فراگردها و پدیده‌هایی نظیر عوامل اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تأکید می‌کند. از این‌رو، وی با اتخاذ نگرشی ساختگرایانه، با انسان‌گراییِ دوران مدرن مخالفت می‌کند و سخن از محو انسان و محو کنش‌گر به میان می‌آورد. فوکو در پایان کتاب «نظم اشیاء‌» می‌گوید: «چنان‌که دیرینه‌شناسیِ اندیشة ما به آسانی نشان می‌دهد، انسان ابداع دوران اخیر است؛ ابداعی که چه‌بسا به پایان دوران خود نزدیک می‌شود».2 به نظر وی، باید از سوژة سازنده چشم پوشید و از شر سوژه خلاص شد، به این معناکه انسان از اریکة سوبژکتیویته به زیرآید، زیرا خود، موضوع زبان و میل ناخودآگاه است و ذهن، از سرچشمه‌های دیگری، نظیر فرهنگ و جامعه و به ویژه زبان (که درناخودآگاه شکل می‌گیرد) سیراب می‌شود
مفهـوم «گفتمـان» در اندیشة فوکـو، نسبتـی خاص بـا ساختگرایی دارد که بـر محـور روش «دیرینه‌شناسی» تنظیم شده‌است. از منظری ساختگرایانه، گفتمان برای اشاره به مجموعة قاعده‌مندی از گزاره‌ها به‌کار می‌رود که به صورت ساختارهای نامرئی و ناخودآگاه، در پسِ اندیشه‌های منفرد، تئوری‌ها و سخنان روزمره نهفته است و قواعد خود را بر اندیشه، فلسفه، علم، رفتارها و گفتارها تحمیل می کند. از این منظر، فلسفه‌ها و نظریه‌ها حاصل نوعی ساختار می‌باشد که در ناخودآگاه مردم وجود دارد و بر اساس آن همه‌چیز شکل می‌گیرد. در دیدگاه گفتمانی، برخلاف روش اثباتی که جهان بیرونی را به عنوان جهانی کم‌وبیش متصلب، ازپیش‌شکل‌گرفته و عینی تلقی کرده و معرفت ما را محصول بازتاب‌های بیرونی می‌داند. «جهان اجتماع و انسان، جهانی ذاتاً بی‌شکل و بی‌معنی است و به وسیلة گفتمان‌های مسلط هر عصری، معنا و شکلی خاص می‌گیرد و محدود و محصور می‌شود. به سخن دیگر، اجتماع و انسان به‌طور بالقوه قابل ظهور در اشکال گوناگونی است و گفتمان مسلط در هر دوره، به تحقق و ظهور متعین یکی از آن اشکال می‌انجامد».3 از این منظر، ساختارهای گفتمانی به عنوان چارچوب‌هایی هستند که به عنوان حدی بر واقعیت متکثر، بی‌کران و بی‌نظم بیرونی به جهان بی‌شکل و بی‌معنای خارج، شکل و معنا می‌بخشند و به دلیل آن‌که محصول تحولات تاریخی هستند، دائماً در معرض تغییر و تحول‌اند.
فوکو، عمل گفتمانی را چنین تعریف می‌کند: «مجموعه‌ای از قواعد تاریخیِ ناشناس که همیشه در زمان و مکان معرف یک دوران خاص دانسته می‌شوند و کارکرد ارتباطی در یک محدودة اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی و زبانی مشروط به آن‌هاست».4 ‌این قواعد که در ناخودآگاه وجود دارد، قواعدی نیستند که گویندة خاصی آگاهانه از وجود آن‌ها خبر داشته باشد، بلکه تمام اعضای اجتماع مربوطه به یک اندازه در آن سهیم‌اند. بدین‌ترتیب، اعمال گفتمانی به لحاظ ناآگاهانه‌بودنشان شبیه ساختارها هستند که از قواعد به‌خصوصی تبعیت می‌کنند.5 فوکو این ساختارهای نهایی را که در پسِ اندیشه‌ها و کردارها نهفته است، «اپیستمه» یا «صورت‌بندیِ دانایی» می‌نامد. «‌اپیستمه، ‌پیش‌زمینة فکریِ ناخودآگاه همة اندیشمندان یک عصر ویا همان ناخودآگاه معرفت در هر دوران است. به سخن دیگر، اپیستمه، صورت‌بندیِ کلیِ آن روابط ساختاری و ساخت‌مندی است که شیوة ظهور گفتمان‌های علمی در هر عصری را تعیین می‌کند؛ یعنی چیزی است که تعیین می‌کند که چه می‌توان گفت و چه نمی‌توان گفت. بدین‌سان، اپیستمه بر سوژة انسانی مقدم است و شکل خاص اندیشه و کردار وی را تعیین می‌کند».6 ‌فوکو معتقد است که میان اپیستمه یا نظام دانایی و قدرت، نسبتی همیشگی وجود دارد و هر صورت‌بندیِ دانایی، روش‌ها و عملکردهای خاصی برای کاربرد نظارت اجتماعی و کنترل دارد.
به‌طورکلی، گفتمان در عین حال به مثابه یک قدرت است که همه‌چیز را به خود جذبمی‌کند و با ایجاد رژیم حقیقت خاص خود، به هویت ما شکل می‌دهد و در پرتو تغییر گفتمان‌ها، نحوة نگاه به انسان هم عوض می‌شود. در این معنا، «‌گفتمان همچون قدرت اجتماعی عمل می‌کند و انسان را به زیر سلطه درمی‌آورد. گفتمان به عنوان قدرت، در هر زمینه‌ای چیزهایی را حفظ و چیزهایی دیگر را حذف می‌کند».7 بر این اساس، موضوع اصلی گفتمان «حکم» است که همراه با قواعد و اعمال اجتماعی، اشکال هویت و روابط قدرت عمل می‌کند و در پیوند با راهبردهای حاکم‌شدن و مقاومت عمل می‌کند. به تعبیر بهتر، «گفتمان نوعی قدرت است که در میدان اجتماعی می‌چرخد و می‌تواند به راهبردهای حاکم‌شدن و همچنین مقاومت بچسبد».8
در تحلیل نهایی، می‌توان گفت که فوکو از ارائة تحلیلی ساختگرایانه اجتناب می‌ورزد و برخلاف ساختگرایی، به دنبال ایجاد الگوی صوریِ قاعده‌مندی برای تبیین رفتار انسان نیست.9 او «برخلاف ساختگرایان که نظام زبان را تعیین‌کنندة فرهنگ و معنا می‌دانند، نشان می‌دهد که چگونه کاربرد زبان یا گفتمان، همواره با کاربرد قدرت همراه است. نهادهای اجتماعی در چارچوب گفتمان و از طریق فرآیند حفظ برخی امکانات و حذف برخی دیگر، قدرتِ خود را مستقر می‌سازند».10‌ درواقع، از اوایل دهة 1970، نگرش ساختگرایانة فوکو با تأکید بر مفهوم گفتمان، جای خود را به روش «تبارشناسانه» و بحث از «تکنولوژی بدن» و رابطة آن با قدرت و دانش (به جای بحث از رابطة ساختار و معنا در تحلیل گفتمانی) می‌دهد. هرچند باید این نکتة مهم را به خاطر سپرد که روش تبارشناسانه، درصدد بررسی مسائلی متفاوت با مسائل مطرح‌شده در روش دیرینه‌شناسانه است. از این‌رو، نمی‌توان آن را جانشینی برای روش دیرینه‌شناسی دانست، بلکه مکمل آن است.

2- روش تبارشناسانه
مفهوم تبارشناسی در آثار متأخر فوکو به عنوان یکی از بنیان‌های معرفت‌شناسانة تفکر وی، برگرفته از اندیشه‌های نیچه در کتاب «تبارشناسیِ اخلاق» است. تبارشناسی در تقابل در تقابل با روش‌شناسیِ سنتیِ تاریخ به‌کار می‌رود و هدف آن، ثبت و ضبط ویژگی‌های یگانه و بی‌همتای وقایع و رویدادها است. از دیدگاه تبارشناس، هیچ‌گونه ماهیت ثابت یا قاعدة بنیادین و یا غایت متافیزیکی وجود ندارد که موجب تداوم تاریخ شود، بلکه باید پیوسته شکاف‌ها، گسست‌ها و جدایی‌هایی که در حوزه‌های گوناگون معرفتی وجود دارد را جست‌وجو کرد. تبارشناس، «‌رویدادها را همان‌جایی می‌جوید که کمتر از هر جای دیگری، انتظارشان می‌رود و در همان چیزی می‌جوید که بدون تاریخ شمرده می‌شود، {یعنی در} احساس‌ها، عشق، وجدان، غریزه‌ها. بازگشت این رویدادها را ضبط می‌کند. {البته} نه برای آن‌که منحنی تدریجیِ تکامل‌شان را ترسیم‌کند، بلکه برای آن‌که صحنه‌های متفاوتی را بازیابد که این رویدادها در آن، نقش‌های متفاوتی ایفا کرده‌اند».11‌
به نظر فوکو، یکی از ویژگی‌های عمدة تمدن مدرن، «تسلط نظریه‌های کلی معرفت و اندیشه‌هایی است که به واسطة سلطة نظریه‌های عام، به سکوت کشانده‌شده‌اند. {اما}‌ تبارشناس در پیِ مرکززدایی از تولید نظری است تا امکان شورش معارف تحت انقیاد را فراهم‌آورد. همچنین در پیِ احیای تجربه‌هایی است که در زیر پای نظریه‌پردازی‌های عام درنوردیده شده‌اند».12 ‌بنابراین بر اساس روش تبارشناسانه، اندیشة سیاسی به جای این‌که در قالب الگوها و سنت‌های فکریِ واحدی طبقه‌بندی شوند، به عنوان وقایع و رخدادهایی که در یک مقطع زمانی به صورتی خاص (تحت‌تأثیر گفتمان عصر خویش) سربرآورده‌اند، مورد توجه قرار می‌گیرند. در این‌جا، مفهوم «گسست معرفت‌شناسانه» که برگرفته از اندیشه‌های «گاستون باشلار» است، در اندیشة فوکو مرکزیت می‌یابد که بر اساس آن، اندیشه، نوعی رخداد است که هیچ‌گاه تکرار نمی‌شود؛ بلکه در شرایط و زمانه‌ای که اتفاق می‌افتد، تبارهای مختلفی دارد. با توجه به درک این نکته است که می‌توان معنای مفهوم «‌حالِ حاضر» ‌را که فوکو در ارتباط با نحوة نگرش به تاریخ به‌کار می‌برد، دریافت. «منظور از مفهوم حالِ حاضر در برابر مفهوم گذشته این است که تاریخِ گذشته همانند عالمی ظلمانی است که مرکز ثقلی ندارد، قطبی ندارد و پراکنده است. تاریخ هم مثل عالم واقعیتِ بی‌کران، بی‌حدومرز و فاقد سلسله‌مراتب است و ما به آن، سلسله‌مراتب می‌دهیم. ما می‌گوییم بعضی چیزها مهم‌تر از بعضی دیگر است، مثلاً شاهان در رأس هرم هستند. پس به نظر فوکو مسئله این است که مورخ وقتی‌که تاریخ می‌نویسد، تاریخ را از دیدگاه علایق فعلی می‌نویسد. پس تاریخ، تاریخِ حالِ حاضر است».13
اما مسئلة اصلی در تبارشناسیِ فوکو، که مرتبط با موضوع این مقاله می‌باشد، این است که چگونه انسان‌ها به واسطة قرارگرفتن در درون شبکه‌ای از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه، تشکیل می‌شوند. درواقع، با بهره‌گیریِ فوکو از روش تبارشناسی، مطالعات وی پیرامون قدرت، جدی‌تر می‌شود و درصدد برمی‌آید به بررسی رابطة قدرت، دانش و پیکر آدمی بپردازد. از این‌رو، با بحث پیرامون مسائلی مانند زندان و مجازات، بیمارستان و مدرسه، درصدد ردیابیِ تکنیک‌های جدید قدرت در عصر مدرن برمی‌آید. در یک تعبیر کلی، می‌توان گفت، «فوکو در تبارشناسی به تحلیل شرایط تاریخیِ پیدایش علوم انسانی، روابط آن‌ها با تکنولوژی‌های قدرت، آثار سوژه‌ساز و ابژه‌سازِ آن‌ها و چگونگیِ تأسیس رژیم‌های حقیقت سخن می‌گوید».14‌

3- پدیدارشناسی
پدیدارشناسی، به عنوان دیگر جریان فکری‌ای است که فوکو از آن تأثیر پذیرفته است. در نگرش پدیدارشناسانه، انسان هم، موضوع شناسایی (ابژه) و هم فاعل شناسایی (سوژه) ‌است و در فعالیت‌های معنابخشِ «‌منِ» ‌استعلایی تحقیق می‌کند. «من»‌ی که به همة موجودات، ازجمله بدن خودش، به فرهنگ و تاریخ معنا می‌بخشد. البته باید در ابتدا به این نکته توجه نمود که فوکو از این نوع نگرش هم کناره‌گیری می‌کند و برخلاف روش پدیدارشناسی، به فعالیت معنابخشِ فاعل شناساییِ مختار و آزاد متوسل نمی‌شود.15‌
فوکو در روش پدیدارشناسانه، از افکار «هوسرل»، «هایدگر» ‌و «مولوپونتی» تأثیر پذیرفته است. از دیدگاه هوسرل، پدیدارشناسی، ابزار فلسفیِ فهم هستیِ روزمرة انسان در جهان است. او معتقد بود که، «‌کل حقیقت عینی یا علمی، نهایتاً در درون زیست- جهانِ تجربة انسانی مبنا دارد. به عبارت دیگر، هوسرل بر آن بود که حقایقِ به اصطلاح علمیِ همة علوم را باید از نو در فعالیت‌های آگاهانة انسان، زمینه‌یابی کرد. مسئلة اصلی «زمینه‌یابیِ حقیقت در تجربه» ‌است. برای انجام این کار، می‌باید شیوه‌های گوناگون ساختن معنا به وسیلة آگاهیِ انسان و به واسطة ادراک و زبان، شناخته شود. این همان پدیدارشناسی‌ای است که هدفش، بررسی چگونگیِ پدیدارشدنِ جهان در آگاهیِ انسان در آغاز است ... پدیدارشناسی نشان می‌دهد که جهان، پیش از آن‌که موضوع شناخت ما باشد، تجربه‌ای است که در آن زیست می‌کنیم؛ یعنی تجربه‌ای ذهنی است نه عینی. پس باید آن نقطة اولیة تماس میان انسان و جهان را یافت که پیش از تجزیة ذهن و عین، یا سوژه و ابژه، در تجربة ما وجود داشته است».16 ‌به تعبیر روشن‌تر، ذهن (آگاهی) و عین (جهان زیست)‌ را نباید به عنوان «‌واقعیاتی در خود» ‌یا «آگاهی در خود» ‌دانست که به صورتی منفرد و منزوی و گسیخته از جهان قابل تعریف است؛ بلکه آن‌ها در ارتباط با هم عمل می‌کنند و لازمة آگاهی و دستیابی به معنا، درک رابطة میان آن‌هاست.
در پدیدارشناسیِ هایدگری، انسان به عنوان «‌فاعل شناسا» ‌به موجب کردارهای تاریخی- فرهنگی‌ای که در درون آن‌ها رشد می‌یابد، شکل می‌گیرد. این کردارها، پیش‌زمینه‌ای را تشکیل می‌دهند که هیچ‌گاه نمی‌توان آن را به‌طور کامل شناخت و برحسب عقاید فاعل شناسای معنابخش فهم‌کرد. با این حال، کردارهای نهفته در پیش زمینه، متضمن معنایی هستند و شیوه‌ای از فهم و برخورد با اشیاء، افراد و نهادها را دربردارد. هایدگر این معنای نهفته در کردارها را «‌تعبیر» ‌می‌خواند. وی در کتاب «‌بودن و زمان» این روش را «هرمنوتیک» می‌خواند که به معنای عرضة تعبیری از تعابیر مندرج در کردارهای روزمره است. درواقع، هرمنوتیک هایدگری، منشاءِ معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جست‌وجو می‌کند و بر این نکته تأکید می‌نماید که، «برای فهم هر واقعیت اجتماعی، باید زبانِ آن واقعیت را فهمید. به عبارت دیگر، زبان، جزئی از واقعیت اجتماعی است، یا واقعیت اجتماعی، جزئی از زبان است. البته منظور از زبان، مجموعه مفاهیم، هنجارها و ارزش‌هایی است که در یک جامعه وجود دارد».17‌
اما فوکو برخلاف این جریان اخیر (‌هرمنوتیک) ‌قائل به این امر نیست که حقیقت غایی و عمیق و نهفته‌ای برای کشف‌کردن وجود دارد، زیرا معرفت‌شناسیِ او متأثر از نوعی «هرمنوتیک رادیکال» ‌است که در آن، بر این نکته تأکید می‌شود که هیچ حقیقتی درکار نیست و این تعبیرهای ماست که به حقایق جهان، شکل می‌دهد. جهان خارج، جهانی است از اشیاءِ بی‌معنا و صرفاً از طریق سخن و زبان است که نحوة نگاهی خاص به آن پیدا می‌کنیم. بنابراین، خودفهمی‌هایِ ما، یعنی زبان، سخن و گفتمان، شکل‌دهنده به واقعیات هستند و جهان خارج صرفاً از طریق زبان و سخن شناخته می‌شود. «‌از دیدگاه فوکو، هرمنوتیک می‌کوشد حقیقت آن‌چه را که تعبیر می‌کند، دریابد. در حالی‌که حقیقتی درکار نیست، بلکه تنها با کثرتی از تعابیر روبرو هستیم. معرفت نمایش حقیقت امور نیست، زیرا هیچ حقیقت ماقبل گفتمانی وجود ندارد. توفیق هر گفتمان در گروی رابطة آن با شبکة قدرت است. قدرت/دانش در همه‌جا اشکالی از حقیقت را تولید و اشکال دیگر را طرد و حذف می‌کند. هر گفتمان رژیم حقیقتی است که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارها را متعین می‌سازد».18 ‌از این‌رو، می‌توان فوکو را همان‌طور که در کتاب «‌میشل فوکو: ‌فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک» ‌آمده است، متفکری فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک دانست.

پ. تحلیل روابط قدرت از منظر فوکو
«من می خواهم راه دیگری پیشنهادکنم که ما را زودتر به «اقتصاد جدید روابط قدرت» برساند، راهی که تجربی‌تر ، دارای ارتباط نزدیک‌تر با وضعیت جاری ما و متضمن رابطة بیشتری میان نظریه و عمل است. این راه عبارت است از این‌که اشکال مقاومت در مقابل انواع مختلف قدرت را به عنوان نقطة عزیمت خود اتخاذ کنیم».
همچنان‌که اشاره شد، با بهره‌گیریِ فوکو از روش تبارشناسی، مطالعات وی پیرامون قدرت جدی‌تر می‌شود. به عبارتی، شاهد آن هستیم که علایق و دغدغه‌های فکریِ او از اواخر دهة 1960، و به‌طور دقیق‌تر، پس از سرکوب جنبش دانشجویی در مه 1968، دچار تحولی اساسی می‌شود و در راستای «تحلیل روابط قدرت» تغییر می یابد. کتاب «مراقبت و تنبیه» که در آغاز دهة 1970 نوشته شد، حاصل توجه فوکو به قدرت در این مقطع است. هرچند فوکو، خود این امر را نمی‌پذیرد و می‌گوید: «من از تئوری‌پردازان قدرت نیستم، حداقل می‌توانم بگویم که قدرت به عنوان یک مسئلة مستقل، مورد علاقة من نیست».19‌
در ابتدا باید به این نکته توجه نمود که دیدگاه فوکو دربارة قدرت، در چارچوب نظریة خاصی، که توصیفی فارغ از متن، غیرتاریخی و عینی عرضه بدارد؛ مطرح نمی‌شود. بلکه وی درصدد برمی‌آید به تحلیل منظم روابط قدرت یا به گفتة خودش «تحلیلات قدرت» بپردازد. به اعتقاد او، «اگر بکوشیم نظریه‌ای دربارة قدرت برپا سازیم، در آن صورت همواره مجبور خواهیم‌بود که آن {قدرت}‌ را به عنوان پدیده‌ای که در مکان و زمانی خاص پدید می‌آید، درنظر بگیریم»؛20‌ که پیامد این امر، درانداختن نظریه‌هایی کلی و ارائة تبیینی یک‌دست و یکپارچه از قدرت است که با روش تبارشناسانة فوکو (که بر تحلیل کردارها به صورتی خاص و توجه به متن فرهنگیِ کردارهای انجام‌شده مبتنی است) در تقابل است.
فوکو در ابتدا، تحلیل روابط قدرت را مستلزم اثبات چند نکته می‌داند:21‌
1- نظام تمایزهایی نظیر شئون و امتیازات سنتی، تمایزهای ایجادشده توسط قانون، زبان و فرهنگ، که به فرد امکان می‌دهد تا به نحوی بر اعمال دیگران تأثیر بگذارد.
2- انواع اهداف و مقاصدی که اعمال‌کنندگان قدرت تعقیب می‌نمایند، نظیر حفظ امتیازات، انباشت سود و ... .
3- وسایل برقراری روابط قدرت: برحسب این‌که آیا قدرت به واسطة تهدید کاربرد وسایل قوة قهریه، به واسطة اثرات ترغیبیِ کلام، با کاربرد وسایل کم‌وبیش پیچیدة کنترل یا کاربرد سیستم‌های مراقبتی، با به‌کارگیریِ بایگانی‌ها، به موجب قواعدی که آشکار یا ضمنی، ثابت یا قابل‌تغییر هستند، با کاربرد وسایل تکنولوژیکی برای اجرای همة این‌ها، و یا بدون کاربرد این وسایل اجرا می‌شود.
4- اشکال نهادمندی: این اشکال ممکن است گرایش‌های سنتی، ساختارهای حقوقی و پدیده‌های مربوط به رسوم و شیوه‌های رایج را با هم درآمیزند (مانند نهاد خانواده)‌. همچنین ممکن است به شکل چارچوبی بسته ظاهر شوند که دارای کانون‌های دقیق، قواعد و ساختارهای سلسله‌مراتبی و شخصی، و استقلال نسبی در عملکرد هستند؛ به علاوه این اشکال، ممکن است عبارت از نظام‌های بسیار پیچیده‌ای باشند که واجد دستگاه‌هایی چندگانه (‌نظیر دولت) است و کارویژة آن، اعمال سیطره بر همة امور، ایجاد نظم و مراقبت سراسری، اعمال تنظیم و نظارت و تا اندازه‌ای هم توزیع همة روابط قدرت در درون نظام اجتماعی است.
5- درجات عقلانی‌شدن: اجرای روابط قدرت به عنوان عمل در حوزه‌ای از امکانات، ممکن است به نسبت تأثیرگذاریِ ابزارها و قطعیت نتایج آن‌ها و نیز به نسبت هزینة احتمالی (خواه هزینة اقتصادی وسایل مورد استفاده و یا هزینه به مفهوم مقاومتی که برانگیخته می‌شود) پیچیده‌تر شود.
فوکو با توجه به این نکات، درصدد تحلیل روابط قدرت برمی‌آید. در تحلیل فوکو، قدرت به معنای عملی است که موجب تغییر و یا جهت‌دهی (راهبری) به رفتار دیگران می‌شود. از این منظر، قدرت «‌ساختار کلی اعمالی است که بر روی اعمال ممکن دیگر تأثیر می‌گذارد. قدرت برمی‌انگیزاند، اغوا می‌کند، تسهیل می‌کند یا دشوار می‌سازد، محدودیت ایجاد می‌کند یا مطلقاً منع و نهی می‌کند؛ با این حال، قدرت همواره شیوة انجام عمل بر روی فاعل عمل است، زیرا فاعل عمل، عمل می‌کند و یا قادر به انجام عمل است».22 ‌در این تعبیر، از آنجایی‌که اعمال طرف «الف» توانسته‌است حوزة عمل طرف «ب» ‌را تعیین کند، طرف «الف» بر طرف «ب» اعمال قدرت کرده است.23‌

نسبت قدرت و آزادی
در دیدگاه فوکو، بین قدرت و آزادی رابطة نزدیکی وجود دارد و روابط قدرت به مثابه بازیهای استراتژیک میان افراد و آزادی است که علی‌رغم تاثیرپذیری از قدرت، می‌توانند بر اعمال دیگران تاثیر بگذارند. به زعم وی، قدرت صرفاً بر افراد آزاد، یعنی کسانی‌که در موضع انتخاب قرار دارند، اعمال می‌شود، زیرا هدفش نفوذ بر گزینش‌های انسان و شکل‌دادن به اعمال اوست. از این‌رو، نمی‌توان رابطة بنده و ارباب را رابطة قدرت دانست، بلکه در این‌جا نوعی رابطة اجبار جسمانی برقرار است که بیشتر با مفهوم سلطه سنخیت دارد. فوکو با تمایزبخشی میان دو مفهوم قدرت و سلطه، معتقد است که سلطه به روابط نامتقارن قدرت اشاره دارد که در آن، اشخاص تابع، به دلیل محدودشدن حاشیة آزادی‌شان (توسط تأثیرات قدرت)، فضای اندکی برای مانور دارند، اما قدرت به روابطی اشاره دارد که منعطف، چندجانبه، متحرک و قابل مقاومت است. فوکو، در ادامه با پیوند قائل‌شدن میان قدرت و آزادی، روابط قدرت را متمایز از روابط خشونت‌آمیز می‌داند. او رابطة خشونت را متضمن اعمال زور بر بدن یا اشیاء به صورت مستقیم و بلاواسطه می‌داند که در نهایت فرد را وادار به تسلیم می‌کند و حصلتی ویران‌کننده و منفعل‌کننده دارد. در حالی‌که وجود رابطة قدرت، به معنای نفی و انکار آزادی نیست، بلکه مبتنی بر نوعی «‌راهبرد» یا «استراتژی» است که بر اساس آن، دیگران برحسب تکنیک‌های خاص قدرت هدایت می‌شوند و «متضمن حوزة کاملی از پاسخ‌ها، واکنش‌ها، نتایج و تدابیر ممکنه است».24
در نتیجه به رغم فوکو، قدرت و آرادی نه در مواجهة با هم، بلکه در ارتباط با هم عمل می‌کنند. این تلقی از قدرت، در برابر تعاریف ارائه‌شده از سوی متفکرین مدرن (نظیر ماکیاول، هابز، مارکس، و بر و‌...) قرار می‌گیرد که بر اساس آن، قدرت به عنوان تقویت‌کنندة توانایی‌های یکی از بازیگران، آن‌ها را در موضعی قرار می‌داد که در جهت تغییر رفتار تابعان، حدی بر آزادی‌های آن‌ها بگذارند.

قدرت به مثابه امری ارتباطی
فوکو، قدرت را به مثابه «رابطة بین نیروها»‌ مورد توجه قرار می‌دهد و آن را محدود به رابطة حاکم و رعیت، یا بازتاب‌یافته در ساختارها و نهادهای متمرکز و محدودی نظیر دولت و احزاب نمی‌بیند. از نظر وی، برداشت حقوقی- فلسفی از قدرت و تبیین قدرت در ارتباط با نهادهایی نظیر پادشاه و دولت، ریشه در نگرش مدرن دارد و باعث شگفتی است که اگر مفهوم مدرن قدرت با نهاد پادشاهی و دولت پیوند نداشته باشد. به تعبیر وی، «نظریة سیاسی مدرن هرگز دست از سرِ پادشاه برنداشته‌است».25
فوکو بر این باور است که دولت صرفاً نهادی است که در آن، قدرت در شکل نهاییِ خود قابل مشاهده است؛ اما قدرت عمیقاً ریشه در شبکة جامعه دارد و می‌توان آن را در تمامیِ عرصه‌های اجتماع و روابط انسانی (حتی روابط عاشقانه) مورد ملاحظه قرار داد. از این‌رو، نباید منشاء روابط قدرت را در نهادها جست‌وجوکرد، زیرا باعث توضیح قدرت توسط قدرت می‌شود و روابط قدرت را صرفاً به صورت اشکال قانونی یا مبتنی بر اجبار آن محدود می‌کند. ریشه‌های قدرت را باید در تاروپود جامعه جُست، نه این‌که آن را به مثابه پدیده‌ای عارضی، همانند زائده‌ای بر پیکرة جامعه پنداشت که می‌بایست محو و نابودشود. در نتیجه، سخن‌گفتن از جامعة فاقد روابط قدرت، صرفاً در انتزاع، ‌امکان‌پذیر و قابل تصور است. در نگرش فوکویی، قدرت نه در اشکال رسمی و نهادینة آن، بلکه در «نقاط انتهایی» اعمال آن، یعنی در سطح روابط انسانی و جایی‌کهقدرت سرشت قانونیِ کمتری دارد، مورد توجه قرار می‌گیرد. فوکو درصدد موردتوجه قراردادنِ چگونگیِ قبضه یا تصاحب قدرت برنمی‌آید، بلکه چگونگیِ اعمال، اجرا و اثرات آن را در ارتباط مستقیم و بلاواسطه با آن‌چه که می‌توانیم آن را «سوژه» یا «ابژه» ‌قدرت بنامیم، مورد توجه قرار می‌دهد.26 او در این‌باره می‌گوید: «موضوع اصلیِ من در تحقیقاتم، قدرت نیست، بلکه چگونگیِ ساخته‌شدنِ انسان به عنوان سوژه است». 27 او در این راستا، مسائلی مانند جنسیت را صرفاً کارمایة طبیعیِ انسان برای تولیدمثل یا کسب لذت نمی‌داند، بلکه آن را به عنوان منظومه‌ای از گفتارها و رفتارها می‌داند که آدمیان (افراد) را در چنبر مناسبات قدرت قرار می‌دهد. به عبارتی، «جنسیت عبارت است از راهبردی در جهت اداره، تولید و نظارت بر اندام آدمیان و مناسبات اجتماعیِ آن‌ها».28 از این‌رو، فوکو مسئلة اصلیِ خود را در توجه به قدرت، یافتن پاسخی برای این پرسش‌ها می‌داند: «قدرت به دست چه کسی یا کسانی اعمال می‌شود؟ چه کسی برای من تصمیم می‌گیرد؟ چه کسی حرکات و فعالیت‌های مرا برنامه‌ریزی می‌کند؟ تصمیماتی که اجزای زندگیِ مرا دربرمی‌گیرد، چگونه اتخاذ می‌شود».29
تحلیل فوکو از قدرت، بر مطالعة شیوه‌ها (تکنیک‌ها) ‌و تاکتیک‌های قدرت و نحوة عملکرد آن استوار است. بر پایة چنین تحلیلی، قدرت را باید به عنوان چیزی تلقی‌نمود که دَوَران می‌کند یا شاید به عنوان چیزی که فقط به شکل زنجیره‌ای عمل می‌کند، هرگز در جایی متمرکز نمی‌شود، در دست کسی قرار نمی‌گیرد و نمی‌توان آن را به عنوان کالا یا بخشی از دارایی تصاحب نمود. «‌قدرت در همه‌جا هست، نه به خاطر این‌که همه چیز را دربرمی‌گیرد، بلکه از این‌رو که، از هرجایی نشأت می‌گیرد و از پایین به بالا می‌جوشد».30 از این منظر، قدرت بیشتر عمل می‌کند، تا این‌که در اختیار کسی باشد و یا امتیازی برای طبقة حاکمه محسوب شود؛ بلکه دربردارندة مجموعه‌ای از موقعیت‌های استراتژیک است. قدرت، همچون راهبردهای پیچیده‌ای است که در سرتاسر نظام اجتماعی در حال اجراست، هرگز به صورت جامع و جهانشمول ظاهر نمی‌شود و تنها در نقاط اعمال به صورت «خُرد» ظاهر می‌شود. در این‌جا، قدرت، امری مطلق نیست، بلکه صرفاً مجموعه‌ای از شبکه‌ها و مجموعه‌های متداخل است. در نتیجه، دیگر نمی‌توان کلیتی واحد برای قدرت قائل شد، بلکه ما با وجوه گوناگون قدرت در اشکال محلی، متغیر و در یک کلام «‌میکروفیزیک قدرت»‌ مواجهیم. در این تصور، قدرت به شکل‌های متفاوت در موقعیت‌ها و فضاهای گوناگونی وجود دارد و هریک از این موقعیت‌ها و فضاها، تاریخ ویژه و تکنیک‌های مربوط به خود را دارند.
درواقع، قدرت در این معنا هیچ‌گونه محتوای جوهری ندارد و به جای آن‌که چیزی باشد که به تصاحب درآید و متمرکز شود، نوعی تکنولوژی است که در ارتباط با دانش عهده‌دار نقشی انضباطی است و در چارچوب نهادهایی مانند زندان، بیمارستان، کارخانه، دانشگاه و سربازخانه، بر مبنای تکنیک‌های مراقبت و تنبیه عمل می‌کند. البته باید به این نکته نیز توجه نمود که در اشکال اعمال قدرت نیز تحولاتی رُخ داده است. «‌در این تحول، قدرت نخست در طی قرون هفدهم و هیجدهم از شکل حاکمیت، دولت و سرکوب، به شکل قدرت مشرف بر حیات (با هدف تأمین رفاه و سلامت فرد و جمع) ‌درآمد و در سدة نوزدهم به شکل آناتومی سیاسیِ بدن (با تأکید بر به‌کارگیریِ تکنولوژی انضباطی) ظاهرشد».31 در مقطع اخیر، شاهد ظهور یکی از تکنیک‌های اصلیِ قدرت مدرن جهت نظارت و مراقبت مستمر بر تابعین هستیم که از آن به «تکنیک معکوس‌سازی رؤیت‌پذیری» تعبیر می‌شود. بدین‌معناکه، «در حالی‌که در نظام‌های سلطنتی، پادشاه از بیشترین رؤیت‌پذیری برخوردار بود، در تحت نهادهای قدرت مشرف بر حیات، کسانی‌که باید مورد انضباط قرارگیرند، به رؤیت‌پذیرترین افراد تبدیل می‌شوند».32
به اعتقاد فوکو، بهنجارسازی، مراقبت و تنبیه در اشکال گذشتة خود به صورت شکنجه و نمایش‌های عمومی (اعدام در ملاء عام) صورت می‌گرفت. اما در عصر حاضر، نوعی جابجایی در عرصة قدرت رُخ داده است که بر اساس آن، قدرت بر روح و روان و فکر و ذهن افراد اعمال می‌شود. فوکو این تحول در نحوة اعمال قدرت را در ارتباط با گذار از «جامعة نمایشی» به «جامعة مبتنی بر مراقبت» توضیح می‌دهد و چنین می‌نویسد: «جامعة ما، جامعة {مبتنی بر} ‌نمایش نیست، {بلکه} جامعة { مبتنی‌بر} مراقبت است، در زیر سطح تصویرها، بدن‌ها عمیقاً در محاصره‌اند».33
به‌طورکلی، با استقرار نوعی مراقبت و تنبیه مستمر و تکنیک‌های انضباطی که مبتنی بر محصورسازی و سازوکارهایِ بی‌نهایت تعمیم‌پذیر «سراسربینی» است، می‌توان از شکل‌گیریِ یک جامعة انضباطی سخن گفت که در آن، تأثیرات قدرت تا ظریف‌ترین و دورترین زوایای زندگی آدمی نفوذ می‌کند. درنتیجة ظهور چنین شکلی از قدرت، این نیاز احساس شد که بدن به نحو دقیق‌تری شناخته شود و با فهمیدن نحوة کارکرد آن، به نحو مؤثرتری تحت انقیاد قرارگیرد. این بنیان‌های سلطه که مبتنی بر دانش و نوعی خصلت تأدیبی است، «تکنولوژی سیاسی بدن» خوانده می‌شود که در آن، بدن مستقیماً در حوزة سیاسی قرار می‌گیرد و «مناسبات قدرت، بر بدن چنگالی بی‌واسطه می‌گشاید، آن را محاصره می‌کند، بر آن داغ می‌کوبد آن را رام و تربیت می‌کند، تعذیب‌اش می‌کند و ملزم به انجام کارهایی می‌کند و به اجرای مراسمی وادارش می‌کند».34 درنتیجه، انسان به عنوان فاعل دانایی، موضوع/محصول همین سلطه/مشاهده دانسته می‌شود.35‌ به هر صورت، می‌توان چنین مطرح نمود که در تصوری شبکه‌ای از قدرت که از جانب فوکو مطرح می‌شود، افراد نه‌تنها در درون شبکه‌های قدرت در رفت‌وآمد هستند، بلکه همیشه در وضعیتی دوگانه به‌سر‌می‌برند: «اعمال قدرت و تحت سیطرة آن قرارداشتن». در این‌جا چنین تصور می‌شود که هیچ قدرتی وجود ندارد که کاملاً در دست یک شخص باشد و او به تنهایی بتواند بر دیگران اعمال سلطه کند. قدرت نه یک نهاد یا ساختار، بلکه ماشینی است که همه در آن گرفتارند، کسانی‌که اعمال قدرت می‌کنند، به اندارة کسانی که بر آن‌ها اعمال قدرت می‌شود. این نحوة نگرش به قدرت، پیامدهای خاصی در نحوة تحلیل برجای می‌گذارد. «اگر قدرت چیز نیست یا کنترل مجموعه‌ای از نهادها نیست و یا حتی عقلانیت نهفته در تاریخ نیست، در آن صورت وظیفة تحلیل‌گر، تعیین و تشخیص عملکرد آن خواهد بود».36

قدرت/دانش
فوکو، سازوکارهای قدرت را متضمن ابزارهای کارآمد برای تولید و انباشت معرفت می‌داند و چنین می‌نویسد: «در اغلب نوشته‌ها، قدرت با صفاتی منفی همراه بوده است: قدرت محروم می‌کند، سرکوب می‌کند، سانسور می‌کند، ممانعت می‌کند، پنهان می‌کند و می‌پوشاند».37 در حالی‌که قدرت، تولیدکننده است و وقتی‌که قدرت از طریق سازوکارهایی همچون مشاهده، شیوه‌های ثبت و روندهای تحقیق و پژوهش اِعمال می‌شود، بدین معناست که قدرت راهی ندارد، جز آن‌که دستگاه‌هایی را برای شناخت پدیدآورد، سازمان دهد و به‌کاراندازد. اعمال قدرت، ضرورتاً دستگاه‌های دانش را به حرکت درمی‌آورد و فضاهایی را ایجاد می‌کند که در درون آن‌ها دانش شکل می‌گیرد.
این طرز تلقی از رابطة قدرت و دانش، در برابر این تصور رایج در نگرش مدرن قرار می‌گیرد که در آن، شکل‌گیریِ دانش، موکول به عقب‌نشینیِ حوزة قدرت دانسته می‌شد؛ زیرا قدرت به عنوان امری منفی و سرکوب‌گر مورد توجه قرار می‌گرفت. اما فوکو مطرح می‌کند که آیا اگر قدرت صرفاً سرکوب‌گر بود، ما پیوسته از آن اطاعت می‌کردیم؟ او چنین پاسخ می‌دهد که قدرت، از آن‌رو موقعیت خود را حفظ کرده است که صرفاً مانند نیرویی ظالمانه، یا بارِ سنگینی که در برابر آن مقاومت صورت می‌گیرد، عمل نکرده است. قدرت عملاً وسیله‌ای بوده است که به آن، همه‌چیز، یعنی تولید دانش، شکل‌های گفت‌و‌گو و لذت رُخ داده است. درنتیجه، فوکو رابطة قدرت و دانش را از منظری بیرونی مورد توجه قرار نمی‌دهد و یا یکی از آن‌ها را نتیجه و پیامد یکی دیگر نمی‌داند، بلکه معتقد است که قدرت و دانش، مستقیماً بر یکدیگر دلالت می‌کنند و «هیچ رابطة قدرتی بدون تشکیل حوزه‌ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد».38 ‌به نظر فوکو، علوم انسانی و اجتماعی به عنوان جزئی از فرآیند اعمال قدرت و اعمال سلطه بر انسان، چگونگیِ شکل‌گیریِ گفتمان‌های مختلف را در بستر روابط قدرت مورد تبیین قرار می‌دهد.
در این رویکرد، تکنولوژی قدرت دربردارندة مجموعه‌ای از گفتمان‌های علمی است؛ زیرا ضرورت تشخیص، طبقه‌بندی، تعیین انواع مجازات‌ها و شناخت خصال مجرمان و روحیات آن‌ها، موجب پیدایش حوزة تازه‌ای از دانش، یعنی «آناتومی سیاسی بدن» شده و آن را در خدمت تکنولوژی‌های انضباطیِ قدرت قرار می‌دهد. بر این اساس، بهره‌گیریِ تکنولوژی‌های قدرت از دانش، در راستای تمییز بهنجاری‌ها از نابهنجاری‌ها و شکل‌گیریِ نوعی «حصربندیِ گفتمانی» و «توزیع» و «انظباط»موجب می‌شود که مسائل اساساً سیاسی به زبان فنی- علمی و بی‌طرفانه مورد تحلیل قرارگیرد. پس می‌توان چنین نتیجه‌گرفت که، «‌وقتی‌که قدرت از طریق سازوکارهایی ظریف اعمال می‌شود، راهی ندارد جز آن‌که دستگاه‌هایی را برای شناخت به وجودآورد، سازمان دهد و به‌کاراندازد».39

قدرت و مقاومت
توجه حوزة مقاومت‌های صورت‌گرفته در برابر قدرت، ما را در فهم هرچه بهتر روابط قدرت یاری می‌دهد. به اعتقاد فوکو، «هیچ قدرت و یا اقتداری نمی‌توان یافت که در برابر خود مقاومت نیافریند»40 و ‌در برابر هر رابطه‌ای از قدرت، می‌توان حوزة کاملی از «‌پاسخ‌ها، ‌واکنش‌ها و تدابیر ممکنه» را مشاهده‌نمود. پس«نحوة اعمال قدرت ممکن است از طریق ماهیت مقاومتی که در برابر آن ایجاد می‌شود شناخته شود. مقاومت همیشه در روابط قدرت بعنوان «تقابل غیر قابل تقلیل» مورد نظر قرار می‌گیرد1/40.» درواقع، قدرت صرفاً در جریان مبارزه‌ها، واکنش‌ها و مقاومت‌هایی جریان می‌یابد که انسان‌ها جهت به‌هم‌ریختن مناسبات قدرت صورت داده‌اند. از این‌رو، مورد توجه قراردادن اشکال مقاومت صورت‌گرفته در برابر قدرت، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر محسوب می‌شود.
فوکو، هدف خود را در مطالعه و تحلیل دقیق‌ترِ قدرت، ارائة نوعی تحلیل تجربی‌تر از قدرت می‌داند که در آن، اشکال مقاومت در برابر انواع مختلف قدرت، به عنوان نقطة عزیمت مورد توجه قرار می‌گیرد. او به‌جای این‌که، قدرت را از نقطه‌نظر عقلانیت درونی آن و نظارت عقل بر قدرت تحلیل کند (چنان‌که از زمان کانت مطرح شده‌بود)، روابط قدرت را بر پایة مبارزات صورت‌گرفته در برابر آن مورد ارزیابی قرار می‌دهد. از این‌رو، ایستادگی در برابر قدرت را در اشکال زیر به عنوان نقطة عزیمت خود برمی‌گزیند، زنان در برابر مردان، فرزندان در برابر والدین، بیماران روانی در برابر روان‌کاوان و ... . فوکو، این مبارزات را «سراسر جهانی» می‌داند که محدود به کشوری خاص نیست، دارای ماهیتی مبارزه‌طلبانه و اقتدارگریزانه است و در مخالفت با اثرات قدرت صورت می‌گیرد.
فوکو معتقد است که اَشکال مبارزه در بستر زمان، دچار تغییر شده‌است و دیگر مانند گذشته، درصدد مورد تردید قراردادن نهاد قدرت (در قالب پادشاه) نمی‌باشد، بلکه در این مبارزات، هدف، مورد سئوال قراردادن رابطة قدرت و دانش، و به تعبیری، اشکال قدرت و تکنیک‌های آن است. او سه شکل این مبارزه را به صورت مبارزه علیه اشکال سلطه (قومی، مذهبی و اجتماعی)، ‌استثمار و یا علیه آن چیزی که فرد را به خودش مقید می‌کند و بدین شیوه وی را تسلیم دیگران می‌سازد، مورد شناسایی قرار می‌دهد، که با هدف رهایی از بند سلطه و دستیابی به ارائة تعریفی از سوژه (خود) صورت می‌گیرد. نتیجه آنکه اعمال قدرت معمولاً بخاطر تمرّد اتباع در معرض خطر قرار دارد و تکنک‌های اعمال قدرت بدلیل مواجهه با مقاومت، تمرد و هزینه‌های پیش‌رو با نوعی پالایش و اصلاح مداوم همراه است.

ت. تبارشناسیِ قدرت مدرن
مطالعات تجربیِ فوکو دربارة مدرنیته، بر مسئلة چگونگیِ ظهور و متمایزشدن اشکال مدرن قدرت از سایر اشکال سنتی قدرت، متمرکز است. از نظر وی، بقاء و استمرار مدرنتیه (حداقل در برخی از وجوه آن)، مرهون عملکرد رژیم جدید قدرت/دانشِ آن است. این رژیم، دربردارندة فرآیندها، عملکردها، موضوعات تحقیق، موقعیت‌های نهادی و فراتر از همة این‌ها، مقدرات (ضوابط) سیاسی‌ای است که آن را به‌طور قابل‌ملاحظه‌ای، متفاوت از رژیم‌های پیشین می‌کند41.
به اعتقاد فوکو، باید اعمال قدرت را نه از نظر «حق»، بلکه از نظر تکنیک، نه به لحاظ قانون بلکه به لحاظ بهنجارسازی، و نه از نظر سوء استفاده بل از نظر مجازات و کنترل بفهمیم. به زعم وی اندیشة سیاسی مدرن از آنجایی برای اندیسشیدن دربارة شکلهای نوین قدرت نارساست که پرسشهای فلسفی ـ سیاسی را چون پرسشهایی حقوقی ـ قانونی طرح می‌کند؛ مانند اینکه حدود قدرت کدام است؟ چگونه می‌توان استفاده و سوء استفاده از آن را محدود کرد؟ فوکو می‌گوید اندیشة سیاسی مدرن با سخن‌گفتن از حقوق «حکمران» و وظایف «اتباع» این واقعیت را از نظر پنهان کرده که گفتارهای مربوط به حق و مشروعیت نه صرفاً راههایی برای حفظ وجود افراد از وجود قدرت، بلکه اعمال منضبط‌کننده‌ای هستند که سوژه‌های انسانی را در روابط نوین قدرت می‌سازند او در این باره می‌گوید: «به حضور ثابت حقیقت یا خود قدرت توجه نکنید، بلکه آنها را همچون استراتژی تصور کنید که به موجب آن می‌توانید ببینید تاثیرات سلطه‌آمیز آن استراتژی، نه بازیابی حقیقت بلکه به گرایش‌ها، حرکتها، تاکتیک‌ها، ابزارها و کارکردهای قدرت نسبت داده‌ می‌شوند؛ می‌باید در آن استراتژی، شبکه‌ای از روابط {قدرت} را کشف کرد که دائماً در حال تنش و فعالیت هستند.»
برطبق نظر فوکو، قدرت مدرن برخلاف اشکال پیشینِ قدرت، محلی، تولیدکننده، متداوم، شبکه‌ای و جامع است که این امر، متأثر از فضایی است که قدرت مدرن در آن ظهور کرده‌است. فوکو معتقد است که برخلاف تصور ما، رژیم قدرت/دانشِ مدرن، از بالا بر افراد تحمیل نمی‌شود، بلکه به‌طور تدریجی، از اواخر قرن هیجدهم، در اشکال محلی و خُرد، در قالب نهادهای انضباطی، توسعه یافته‌است. به زعم وی، گونه‌های مختلفی از خرده‌تکنیک‌های قدرت که از طریق مراقبت‌های پزشکی و کنترل و مراقبت، در قالب نهادهایی نظیر بیمارستان، زندان و مدرسه اعمال می‌شود، شکل مدرن قدرت را از اشکال قدیمیِ آن، که تابع مراکز بزرگ و متمرکز قدرت بود، متمایز می‌سازد.42
از دیدگاه فوکو، غایت نهایی قدرت تنظیم رفتار افراد و کنترل آنها می‌باشد و حکومت در این معنا به تنظیم رفتار از طریق کاربرد بیش یا کم عقلانی ابزارهای مناسب تکنولوژیک دلالت دارد. براین اساس، نهادهای انضباطیِ قدرت مدرن، مواجه با مسائلی نظیر سازماندهی، مدیریت، کنترل و نظارت جمعیت زیادی از افراد بودند. در مواجهه با این مسائل، تکنیک‌ها و تاکتیک‌هایی در اروپای قرن 17 مطرح شد که در بردارندة عنصر محاسبه و شناخت هدف مورد نظر بود. یکی از این تاکتیک‌ها، نظارت یا مراقبت مستمر بود که به عنوان تکنیک دانش/قدرت از سوی اداره‌کنندگان جامعه در نهادها انعکاس می‌یافت و از طریق اعمال کنترل، شناسایی و نظارت مستمر بر تابعین، عمل می‌نمود. این تکنیک‌های انضباطیِ قدرت که از طریق نظارت و مشاهده اعمال می‌شد، قدرت را در پیوندی عمیق با دانش قرار می‌داد و خشونت و خصلت نظامیِ قدرت را تعدیل نموده و با درونی‌نمودن نظارت و کنترل مستمر، افراد را پذیرایِ آن می‌کند. این نحوة نظارت از طریق فرآیندهای فردی سازی یا نظارت سراسربینانه‌ای که از طریق سبک معماری و نوآوری‌های سازمانی، بصورتی سلسله‌مراتبی اعمال می‌شد و افراد را در رده‌های خاصی نظیر زن/ مرد، سالم/ بیمار طبقه‌بندی می‌نمود تا آنچه که فوکو«بدنهای مفید و منقاد» می‌نامد، محقق گردد. این شکل انضباطی قدرت، بر یک یا چند نفر با اهداف ذیل اعمال می‌شد: «برای انها مهارت، توانایی آنها برای کنترل خود را شکل دهد، توانایی آنها برای عمل هماهنگ را افزون سازد، آنها را در برابر فرمان و دستور منعطف کند، یا در مسیرهای دیگری خصوصیات آنها را قالب‌ریزی کند42.»
فوکو به منظور ارائه توصیفی دقیق از این شکل قدرت، مفهوم «قدرت مشرف برحیات» را مورد توجه قرار می‌دهد و از این طریق، موضوعات پیش روی قدرت/ دانش را در ارتباط با فاعل شناسا، جمعیت، بهداشت، زندگی شهری و جنسیت مطرح می‌کند. به زعم وی، گسترش انضباط در این دوره همگام با ابداع فاعل شناسا به پیش می‌رود؛ یعنی برداشتی از انسان که دارای روح و ذهن، آگاهی، ندامت و دیگر وجوه درونی است که می‌تواند توسط عاملان دیگر شکل بگیرد. در نتیجه، هر یک از ما به عنوان کسانی تصویر می‌شویم که یاد گرفته‌ایم نظارت، سخت‌گیری و طبقه‌بندی را مسئله‌ای عادی بدانیم و براساس خواستِ قدرت و در راستای پروژه‌های انضباطی، رفتار و شخصیت‌مان را قالب‌بندی نمائیم43. چیزی که برای فوکو حائز اهمیت است نشان دادن این نکته است که سوژه مخلوق قدرت است. یعنی سوژه مخلوق سازوکارهای میکروفیزیک قدرت و فرآیند بهنجارسازی است. در این شکل اعمال قدرت، الگوهای انضباطی به صورتهای جزایی و کیفری آن تا روزگار ما به زندانی کردن جسم و مطیع نمودن روح ادامه داده است، شکلی که در آن قدرت از درون و به صورتی مخفیانه و رذیلانه بر فرد و پیکر اجتماعی اعمال می‌شود و موجب تثبیت زوایای قدرت بر بدن و انقیاد آن می‌گردد فوکو دستگاه کیفری جدید را در بردارندة مراکز بیشماری از مجاری اعمال قدرت در چارچوب «میکروفیزیک قدرت» می‌داند که در آن سوژه، گفتمانهای علمی ـ اجتماعی و ترتیبات سیاسی با هم تلاقی پیدا می‌کنند و به شکل ظریف همدیگر را ساخته و تقویت می‌کنند. براین اساس، فرد واقعیتی است که پروردة فن‌آوری‌های ویژه قدرت در غالب تکنیک‌های انضباطی می‌باشد44. البته فوکو مناسبات جنسیت با قدرت را نه از منظر سرکوب بلکه از زاویة تقویت کنندگی و بازآفرینی مورد توجه قرار می‌دهد که براساس آن، جنسیت و قدرت با هم همزیستی دارند و در«مارپیچ‌های جاودانی قدرت و لذت» به ذهنیت و سوژة انسانی شکل می‌دهند.
به طور کلی می‌توان گفت قدرت مشرف بر حیات در بردارنده یکسری مفروضات این چنینی است:«شکل قدیمی قدرت که قدرت مبتنی بر حاکمیت را نمادینه می‌کرد، اکنون جای خود را به شکلی از قدرت می‌دهد که در راستای مدیریت بدنها، محاسبه و ارزیابی عمل می‌نماید. در دوران گذشته، اشکال متنوعی از انضباط در چارچوب دانشگاه‌ها، مدارس، تیمارستانها، بیمارستان‌ها، ... بسط یافت و در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی، مسائلی مانند نرخ زاد و ولد، طول عمر بهداشت و رفاه عمومی و مسکن مورد توجه قرار گرفت45.»

ث. نتیجه‌گیری
بحث فوکو دربارة قدرت، بحثی درباره جوامع تحول یافتة مدرن است که در آنها روندهای دموکراتیک به نحوی اساسی تحقق یافته است و قدرت مرکزی در قالب دولت کم رنگ شده است. در این حالت قدرت دیگر بر خلاف تصور سنتی، «یک سخنرانی عرضه شده از فراز یک کرسی نیست، مجموعه‌ای از گزاره‌هاست که به گونه‌ای مستقل در تمامی نهادها تولید می‌شود و به میزانی که کمتر دست به دامن یک ارادة عالیه شود و بیشتر در گرو مشاهده عینی و بلکه علم باشد، نافذتر است46.» براین اساس، موضع روش شناختی فوکو دربارة قدرت، در برابر موضعی قرار می‌گیرد که وی از آن به گفتمان «حقوقی ـ قضایی» تعبیر می‌کند. گفتمان حقوقی ـ قضایی از دورة قرون وسطی رواج یافته بود و برطبق آن قدرت به عنوان امری تصریح شده در چارچوب قانون در ارتباط با زبان و تعابیر حقوق و نهادهایی قانونی و نظر دولت مورد تحلیل می‌گرفت. در این دیدگاه، جهت بررسی قدرت دو مولفه اساسی مورد توجه قرار می‌گرفت: «1.هویت نیروهای مسلط2. مشروعیت یا مشروعیت‌یابی کمیت47.» در این گفتمان چنین تصور می‌شد که قدرت از نقطه‌ای مرکزی اعمال می‌شود(حاکمیت)، شکلی منفی دارد(سرکوب‌گر، بازدارنده و منع کننده است) و براساس نوعی قرارداد که در آن تمایزی جدی میان حاکم و تابع وجود دارد، استوار است. 48
کاربرد مفهوم «حکومت‌مندی» از سوی فوکو جهت نشان دادن این نکته است که شکل مدرن قدرت در چارچوب دولت به صورتی انضمامی موجودیت می‌یابد و اعمال قدرت مرتبط با فرماسیون اقتصاد سیاسی، دیپلماتیک و تکنیک‌های نظامی و مفهوم قرن هیجدهمی سیاستگذاری است49.
اما بداعت کار فوکو، طرح مجموعه‌ای از قواعد تازه جهت نحوه صورتبندی قدرت به شکل کنونی آن است که می توان آنها را چنین برشمرد50:
نخست آنکه او در پی آن بود تا تکنیک‌های انضباطی قدرت را همچون یک عامل سامان بخش و تولیدی ببیند، نه چون حکمی سرکوب‌گر و تحدید کننده.
دوم او در پی آن برآمد تا روش‌های کیفری و تنبیهی را همچون مجموعه‌ای از فنون و اعمال ویژه‌‌ی دارای قدرت سرکوب‌گر خاص خاص خود ببیند، نه همچون بازتاب یا نتیجه نیروهای دیگری از قبیل ساختارهای اجتماعی یا نهادهای قانون‌گذاری.
سوم، او در پی آن برآمد تا با طرح دانش / قدرت، پیوند قدرت و آزادی و نفی ساختار دولت به عنوان یگانه ساختار هویت بخش، در جهت هر چه انسانی‌تر نمودن نحوة عملکرد تکنولوژی قدرت و فراهم نمودن نوعی آزادسازی و سازندگی(در مقابل سرکوب و بازدارندگی قدرت) در چارچوب دولت مدرن) تلاش نماید.

ارجاعات:
1- هیوبرت دریفوس، پل رابینو. میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک. ترجمة حسین بشیریه (‌تهران: نشر نی، 1378) ص 13 (مقدمة مترجم)
1/1- علی پایا. جایگاه مفهوم صدق در آرای فوکو. مجلة فرهنگ. ش 22. ص 53
2/1- همان. ص 53
2- اریک ماتیوز. فلسفة فرانسه در قرن بیستم. ترجمة محسن حکیمی (تهران: ققنوس، 1378) ص 215
3- حسین بشیریه، دولت و جامعة مدنی (‌گفتمان‌های جامعه‌شناسی سیاسی) (‌قم: نقدونظر، 1378) صص 12-11
4- اریک ماتیوز. پیشین. صص 16-214
5. Michel Focault. The Archeology of Knowledge. London: Tavistock Publication. 1972. p103
6- حسین بشیریه. پیشین. صص 3-22
7- همان. ص 24
8- احمد خالقی. قدرت، زبان و زندگی روزمره. رسالة دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران، به راهنمایی دکتر حسین بشیریه. سال تحصیلی 82-81 . ص 210
9- دریفوس. پیشین. صص 54-48
10- حسین بشیریه. نظریه‌های فرهنگ در قرن بیستم (‌تهران: مؤسسة فرهنگی آینده پویان، 1378) ‌ص92
11- میشل فوکو. نیچه، تبارشناسی و تاریخ. ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. در: لارنس کهون
(ویراستار). از مدرنیسم تا پُست‌مدرنیسم (تهران: نشر نی، 1381) ‌ص 374
12- دریفوس. پیشین. ص 38
13- حسین بشیریه، اندیشة مدرن و پست مدرن. جزوة درسی مقطع کارشناسی‌ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران. سال تحصیلی 77-76. ص 42
14- دریفوس. پیشین. ص 24
15- همان. ص 54
16- حسین بشیریه. دولت و جامعة مدنی. پیشین. ص 17
17- حسین بشیریه. اندیشة مدرن و پُست‌مدرن. پیشین. ص 38
1/17- حسین بشیریه. سیری در نظریه‌های جدید در علوم سیاسی (تهران: نشر علوم نوین، 1378) ‌ص 14
18- همان. ص 143
19. Barry Smart. The Governmental of Conduct: Focaut on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Focaut. London: Routledge. 1994. Vol 4. p7
20- دریفوس. پیشین. ص 311
21- همان. ص 362
22- همان. ص 358
23. Jeremy Moss(ed). The Later focaut. London: Sage Pub. 1998. p 67
24- دریفوس. پیشین. ص 358
25- استوارت آر.کلگ. چارچوب‌های قدرت. ترجمة مصطفی یونسی (تهران: پژوهشکدة مطالعات راهبردی، 1380)‌ ص 89
26. Smart. Op Cit. p9
27. I bid. p91
28- محمد ضمیران. میشل فوکو: دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1379) ص 63
29- میشل فوکو. (مصاحبه) قدرت. در: عزت‌الله فولادوند. میشل فوکو: رازبینی و راستگویی. مجلة نگاه نو، آذر و دی 1372. صص 3-52
30. Alan Sheridan. Michel Focault (The Will to Truth). London: Tavistock. 1980. pp 85-6
31- دریفوس. پیشین. ص 30
32- همان. ص 320
33- میشل فوکو. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده (تهران: نشر نی، 1378) ‌ص 270
34- همان. ص 37
35. Sheridan. Op Cit. pp 85-6
36- دریفوس. پیشین. ص 312
37. Smart. Op Cit. p 7
38- دریفوس. پیشین. ص 24
39- استیون لوکس. قدرت؛ فر انسانی یا شر شیطانی. ترجمة فرهنگ رجایی (‌تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370) ص 339
40. Edward Said. Miche Focault. In: Bary smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
40/1. Jeff Monison. Strategies for socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9.p8
41. Nancy Fraser. Foucault on modern power. In: Barry smart. Vol 2. op. cit. p137
42. Colin Gordon (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York. 1980. pp 158-59
43. باری هیندس. گفتارهای قدرت(از هابز تا فوکو). ترجمه مصطفی یونسی(تهران: نشر شیرازه، 1380) ص 130.
44. همان صص 135- 134.
45. اریک بارنز. میشل فوکو. ترجمه بابک احمدی(تهران: نشر ماهی، 1381) صص 286 و 111.
46. Michel Foucault. The History of Sexuality . Volum 1. New York: 1978. pp 139- 142
47. آلن تورن. نقد مدرنیته. ترجمه مرتضی مردیها(تهران: گام نو، 1380) ص 281.
48. Mitchell Dean, Foucault obsession with west Modernity. In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London: Routledge. 1994. p 290.
49. Jeff Mison. (strategies for Socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9), p 5
50. بارنز. پیشین. ص 112

فهرست منابع
بارنز، اریک. میشل فوکو. ترجمه بابک احمدی(تهران: نشر ماهی، 1381)
بشیریه، حسین. اندیشة مدرن و پست مدرن. جزوة درسی مقطع کارشناسی‌ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران. سال تحصیلی 77-76
بشیریه، حسین. دولت و جامعة مدنی (‌گفتمان‌های جامعه‌شناسی سیاسی) (‌قم: نقدونظر، 1378)
بشیریه، حسین. نظریه‌های فرهنگ در قرن بیستم (‌تهران: مؤسسة فرهنگی آینده پویان، 1378)
پایا، علی. جایگاه مفهوم صدق در آرای فوکو. مجلة فرهنگ. ش 22.
تورن، آلن. نقد مدرنیته. ترجمه مرتضی مردیها(تهران: گام نو، 1380)
حسین بشیریه. سیری در نظریه‌های جدید در علوم سیاسی (تهران: نشر علوم نوین، 1378)
خالقی، احمد. قدرت، زبان و زندگی روزمره. رسالة دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران، به راهنمایی حسین بشیریه. سال تحصیلی 82-81 . ص 210 دریفوس، هیوبرت؛ رابینو، پل. میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک. ترجمة حسین بشیریه (‌تهران: نشر نی، 1378)
ضمیران، محمد. میشل فوکو: دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1379)
فوکو، میشل. (مصاحبه) قدرت. در: عزت‌الله فولادوند. میشل فوکو: رازبینی و راستگویی. مجلة نگاه نو، آذر و دی 1372
فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده (تهران: نشر نی، 1378)
فوکو، میشل. نیچه، تبارشناسی و تاریخ. ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. در: لارنس کهون
(ویراستار). از مدرنیسم تا پُست‌مدرنیسم (تهران: نشر نی، 1381)
کلگ، استوارت آر. چارچوب‌های قدرت. ترجمة مصطفی یونسی (تهران: پژوهشکدة مطالعات راهبردی، 1380)‌
لوکس، استیون. قدرت؛ فر انسانی یا شر شیطانی. ترجمة فرهنگ رجایی (‌تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370)
ماتیوز، اریک. فلسفة فرانسه در قرن بیستم. ترجمة محسن حکیمی (تهران: ققنوس، 1378)
هیندس، باری. گفتارهای قدرت(از هابز تا فوکو). ترجمه مصطفی یونسی(تهران: نشر شیرازه، 1380)
Dean, Mitchell, Foucault obsession with west Modernity. In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London: Routledge. 1994
Edward Said. Miche Focault. In: Bary smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
Foucault, Michel. The Archeology of Knowledge. London: Tavistock Publication. 1972
Foucault, Michel. The History of Sexuality . Volum 1. New York: 1978
Fraser, Nancy. Foucault on modern power. In: Barry smart smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
Gordon, Colin (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York. 1980
Mison, Jeff. (strategies for Socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9)
Monison, Jeff. Strategies for socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9
Moss, Jeremy (ed). The Later focaut. London: Sage Pub. 1998
Sheridan, Alan. Michel Focault (The Will to Truth). London: Tavistock. 1980
Smart, Barry . The Governmental of Conduct: Focaut on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Focaut. London: Routledge. 1994. Vol 4


منبع:  سایت کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه) ۱۳۸۷/۰۳/۰۹
نویسنده : علی اشرف نظری

نظر شما