داستان دیوژنِ خُم نشین و مضامین مشابه آن در فرهنگ و ادب فارسی
مجله پژوهشگران آذر و دی - اسفند و بهمن 1384، شماره 4 و 5
نویسنده : احمد کتابی
8
درآمد
درمیان کسانی که با کتاب و قلم آشنایی دارند، کمتر کسی را می توان یافت که ماجرای معروف و شگفت انگیزِ مواجهه دیوژن کلبی با اسکندر مقدونی و کلامِ تند و عتاب آمیزِ وی را خطاب به اسکندر نخوانده و یا نشنیده باشد. این حکایت در فرهنگ و ادبِ منثور و منظوم فارسی، انعکاسی بسیار وسیع یافته است تا آنجا که درخصوص آن، حداقل، هفت روایتِ مشترک المضمون و یا قریب المضمون سراغ داریم که از آن جمله است: روایاتِ مجدودبن آدم سنائی، محمدبن عبدالکریم شهرستانی، جمال الدین قفطی، جلال الدین محمد مولوی، امیر حسینی هروی، ابوعلی جلابی هجویری و میرزا حبیب الله شیرازی (قاآنی)، (فروزانفر، 1370: 161؛ دهخدا، 1357: ذیل مدخل «برتر شو از بر خورشید»؛ لباف خانگی، 1379: 115 و 123)
گمان می رود که تمامی روایات مذکور، مستقیما و یا با واسطه، از اصل یونانی اقتباس شده باشد و احتمال وقوع «توارد» در بیان آنها بسیار ضعیف است.
در این مقاله، ضمن ارائه روایت های مزبور، به ترتیبِ تقدمِ زمانی، وجوه تشابه و افتراق آنها تحلیل و به پیام مشترک و یا اختصاصیِ آنها اشاره می شود؛ اما پیش از ورود به اصل مطلب، بی مناسبت نیست که به عنوان مقدمه، شمه ای درباره احوال و افکار دیوژن و چگونگی برخورد او با اسکندر مقدونی ــ که موضوع اصلی و اولیه اکثر این روایات است ــ ارائه شود.
دیوژن و اسکندر
دیوژن (= دیوجانس)، فیلسوف یونانی، به سال 413 قبل از میلاد زاده شد و در 323 ق. م. بدرود زندگی گفت. وی به مکتب کلبیون1 وابسته بود و فرد برجسته آنها محسوب می شد.
از دیوژن و اندیشه ها و رفتارهای حیرت انگیز و غیرمتعارف او داستان های زیادی نقل شده است که به برخی از آنها اشاره می شود:
گویند در طریقِ انزوا و اعتزال، کار را به جایی رسانیده بود که در خمی مأوی گرفت. از مال و متاع دنیا به کاسه ای اکتفا کرده بود که از آن، برای نوشیدن آب استفاده می کرد. تا اینکه روزی جوانی را دید که، با کمک دو کفِ دستش، از جویی آب می نوشید. با مشاهده این منظره، کاسه را دور انداخت و گفت: اکنون معلوم شد که به این کاسه هم نیازی نیست! (فروغی، 1344: 56)
وقتی او را دیدند که در روز روشن، با فانوسی افروخته، در شهر می گشت، سبب را جویا شدند؛ پاسخ داد: آدمی می جویم! و این همان مضمونی است که بعدها مولوی، ضمن یکی از غزلیات دیوان شمس تبریزی (با مطلعِ «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست») آورده است:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست2
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
اما مشهورترین داستانی که درباره دیوژن نقل شده، ماجرای برخورد او با اسکندر مقدونی است: اسکندر درحالی که بالای سر او ایستاده و میان او و آفتاب حایل شده بود، خطاب بدو گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه! و او، با نهایت تهوّر، پاسخ داد: می خواهم سایه خود را از سرم کوتاه گردانی! (همان، ص 56)
1. برتر شو از بَرِ خورشید (روایتِ مجدودبن آدم سنائی)
ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی (متولد اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم و متوفای 525 یا 545 ه . ق.) در اثر معروف خود، روایتی را به نظم آورده که با روایت مذکور درباره دیوژن تاحدودی متفاوت است. در روایت سنائی، همانند روایت قطفی ــ که بعدا ارائه خواهد شد ــ دیوژن با سقراط مشتبه و پادشاهِ زمان جایگزین اسکندر شده است.
روایت سنائی، ازنظر ساختارِ داستان هم، واجد تفاوت هایی است: پادشاه زمان، در مواجهه با بقراط خم نشین3، ابراز تمایل می کند که سه حاجت وی را فی الفور برآورده کند. وقتی بقراط نخستین حاجت خود را ــ که آمرزش گناهانش است ــ مطرح می کند، پادشاه از برآوردن آن اظهار ناتوانی می کند. سپس دومین حاجت خود را ــ که بازگشت به جوانی است ــ طرح می کند ولی این بار نیز با ابرازِ عَجزِ پادشاه روبه رو می شود.و بالأخره سومین حاجتش راــ که افزونی روزی است ــ مطرح می کند؛ ولی باز هم با اظهار ناتوانی پادشاه مواجه می شود:
... بود بقراط را خمی مسکن بودش آن خم به جای پیراهن
... پادشاه زمان بر او بگذشت دیدش او را چنان برهنه به دشت
شد برِ او فرازو گفت ای تن گر بخواهی سبکسه حاجه ز من
هر سه حالیروا کنم تو بخواهکه منم در زمانه شاهنشاه
گفت بقراط حاجتِ اولعملم هست یک به یک به خلل
گنهم محو کن بیامرزمکز گرانی چو کوه البرزم
گفت ویحک! خدای بتواندمزد بدهد گناه بستاند
گفت پیرم مرا جوان گردانعجز و ضعف از نهاد من بستان
گفت کین از خدای باید خواستاز منی خواستن نیاید راست
... گفت روزی من فزون گردان جانم از چنگِ مرگ باز رهان
گفت این نیز کرد نتوانمملکم بر جهان نه یزدانم
... گفت برتر شو از برِ خورشیدکه رطب خیره بار نارد بید
(سنائی، 1359: 689)
2. روایت ابوالفتح محمدبن عبدالکریم شهرستانی4
شهرستانی (479 ـ 584 ه . ق.) در تألیف معروف خود، الملل والنحل، به تفصیل درباره آرا و عقاید دیوژن بحث کرده است. در جایی از این کتاب، ذیلِ عنوانِ دیوجانس کلبی، از گفت وگوی دیوژن با کسانی سخن می رود که از آنها به «جماعتی از اهلِ بطالت و جهل» تعبیر شده است:
... [به دیوجانس] گفتند: از چه پرهیز کنی؟ گفت: از آنچه شما آن را لذایذ انگارید، یعنی بطالت و جهل. دیگر پرسیدند از حکیم که شما را چند بنده باشد؟ در جواب فرمود که خداوندان شما بندگان من اند یعنی غضب و شهوت و اخلاقی چند ردیه که از این دو خُلق پدید آیند.5 (شهرستانی، 1335: 342)
3. روایتِ جمال الدین ابوالحسن علی قفطی6
جمال الدین قِفطی (568 ـ 646 ه . ق.) در معروف ترین اثر خود تحت عنوان تاریخ الحکماء (یا اخبارالحکماء) روایت مذکور را، با نثری بس شیوا، نقل کرده است. در روایتِ قِفطی، همانند روایتِ سنائی، دیوژن با بقراط مشتبه شده و به جای اسکندر، پادشاهی نامشخص نشسته است:
... بعضی از علمای تاریخ آورده اند که بقراط از اهل شام بوده...خانه و مسکنی برای خود اختیار نکرده بود. شبانگاه در جوفِ خمی خزیدی و از جامه به گلیمی، مدة العمر، قناعت [و خرسندی] داشتی. گویند: مَلِکی از ملوک آنجا، بَر وِی بگذشت و میان ایشان مکالمات روی داد که ملک را گران می آمد. او را گفت: تو از بندگانِ منی [چرا پایه خویش در سخن نگاه نمی داری؟]. بقراط گفت: نه چُنان است که گمان کرده ای و اگر نیکو درنگری، نمی گویم تو بنده منی، بلکه بنده مرا بنده ای! زیرا که تو مملوک و فرمان پذیر شهوتی و من «شهوت» را مالک و فرمان فرمایم و او مرا مملوک و فرمان پذیر. ملک پرسید: چه باعث است بر آنکه مأوای خویشتن خمی اختیار کرده ای؟ بقراط گفت: هرچه درمعرض فنا و زوال است، خواهش آن را از دل بیرون کرده ام. (قفطی، 1347: 276)
4. روایت جلال الدین محمد مولوی
مولانا جلال الدین محمد مولوی رومی (604 ـ 672 ه . ق.)، در یکی از حکایاتِ دفتر دوم مثنوی تحت عنوان «امتحان کردنِ خواجه لقمان زیرکی لقمان را» روایت مزبور را (چنان که شیوه معمول او است) به صورتِ داستانی داخلِ داستان دیگر، آورده است. در این روایت، «شیخ» که هویت او نامعلوم است، جایگزین دیوژن شده و «شاه»، که او هم هویتی نامشخص دارد، به جای اسکندر نشسته است:
...گفت شاهی شیخ را اندر سُخُن چیزی از بخشش ز من درخواست کن
گفت ای شه شرم ناید مر ترا که چنین گویی مرا زین برتر آ
من دو بنده دارم و ایشان حقیر و آن دو بر تو حاکمان اند و امیر
گفت شه آن دو چه اند؟ آن زلّت است گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است
شاه آن دان کو ز شاهی فارغ استبی مه و خورشید نورش بازغ است
مخزن آن دارد که مخزن ذات اوستهستی او دارد که با هستی عدوست
خواجه ایمان به ظاهر خواجه وشدر حقیقت بنده، لقمان خواجه اش
در جهانِ باز گونه زین بسی استدر نظرشان گوهری کم از خسی است
(مولوی، 1356: دفتر دوم، ابیات 1465 تا 1472)
5. روایتِ امیر حسینی هروی
در این روایت نیز، در قیاسِ با روایات سابق الذکر، تفاوت هایی مشاهده می شود؛ از آن جمله اینکه جای دیوژن با پیری که هویتش نامشخص است، عوض شده است؛ هرچنداین احتمال متصوراست که منظور شاعرازپیر، همان دیوژن باشد.
این طرفه حکایتی است بنگر روزی مگر از قضا سکندر
می رفت و همه سپاه با اوصد حشمت و مال و جاه با او
ناگه به خرابه ای گذر کردپیری ز خرابه سر به در کرد
پرسید که این چه باشد آخر؟این کیست که می نماید آخر؟
چون راند بدان مغاک، چون گورپیر از سرِ وقتِ خود نشد دور
چون باز نکرد سوی او چشمپرسید سکندرش به صد خشم
بهرِ چه نکردی احتراممآخر نه سکندر است نامم؟
دریادل و آفتاب رایمفرقِ فلک است زیر پایم
پیر از سر وقت بانگ برزدگفت این همه نیم جو نیرزد
دوران فلک که بی شمار استهر ساعتش از تو صدهزار است
دو بنده من که حرص و آزندبر تو همه روزه سرفرازند
(دهخدا، 1357: ذیلِ «برتر شو از بر خورشید»)
6. روایتِ ابوالحسن علی بن عثمان الجلابی الهجویری
در روایتِ هجویری نیز، درویش و ملک به ترتیب، جایگزین دیوژِن و اسکندر شده اند:
درویشی را با ملکی ملاقات افتاد. ملک گفت: از من حاجتی بخواه. درویش گفت: من از بنده بندگان خود حاجت نخواهم. ملک گفت: این چگونه باشد؟ درویش گفت: «مرا دو بنده اند که هر دو خداوندان تواند: یکی حرص و دیگری طول اَمَل». (هجویری، 1377: 20)
7. روایتِ میرزا حبیب الله شیرازی (قاآنی)
قاآنی در کتاب پریشان، ماجرای مواجهه دیوژن با اسکندر مقدونی را به گونه ای تقریبا متفاوت آورده است:
دیوجانس کلبی را که مقدِّم یونان بود، اسکندر طلب کرده، دیوجانس عذرخواست و پیغام فرستاد که: تو را کِبر و مناعت است، مرا صبر و قناعت. تا آنها با توست، نزد من نیایی و تا اینها با من است، پیش تو نیایم.
درویش قناعتگر و سلطان توانگر پیوند نیابند به صد کاسه سریشم
هرکس که تَنَد تارِ طمع پیش و پسِ خویش خود دشمن خویش آید چون کرمِ بَریشم
(قاآنی، 1338: 88)
یادداشت ها
1. کلبی ها (کلبیون) از پیروان آنتیس تنس ــ از شاگردان بقراط ــ اند. آنتیس تنس گرچه مدعی پیروی از اندیشه ها و شیوه زندگی بقراط بود، در عمل، دچار افراط شد و از اندیشه ها و شیوه زندگی استادش فاصله بسیار گرفت.
آنتیس تِنِس، غایتِ وجود را فضیلت و فضیلت را در ترک همه لذایذ و تمتعات جسمانی و روحانی می دانست. درباره وجهِ تسمیه این گروه به کلبیون، نظرهای متفاوتی اظهار شده است: بعضی مناسبتِ این نامگذاری را محل گردهمایی افراد این گروه جهت استماع تعلیمات پیشوایشان دانسته اند که در جایی از شهر آتن قرار داشت که به جهتی، «سگ سفید» خوانده می شد؛ برخی هم، طرز تفکر و شیوه رفتار آنان را دلیل این تسمیه دانسته اند: چنان که می دانیم، وابستگان و طرفداران این نحله، در مقام انصراف از دنیا و اِعراض از علایق مادی تا آنجا پیش رفته بودند که از آداب و رسوم متعارفِ معاشرت و لوازم و ضروریاتِ معیشت یکسره دست شسته و حالتِ دام و دد را اختیار کرده بودند. لباسشان کهنه و فرسوده و مویشان ژولیده و پایشان برهنه بود. در گفتار هم، شیوه ها و عادات خاصی داشتند: بی پروا سخن می گفتند و هرچه بر زبانشان می آمد، سنجیده و ناسنجیده، اظهار می کردند و حتی سخنان درشت را که حاوی زخم زبان بود، بر زبان می آوردند.
از نظر رفتار نیز کاملاً غیرمتعارف بودند: با مردم غالبا با خشونت برخورد می کردند. به تنگدستی و تحمل رنج و درد سرافرازی می کردند و فی الجمله همه قیود و حدودی را که مردم در زندگی اجتماعی بدانها مقید و متعهد شده اند، ترک کرده بودند (فروغی، 1344: 55). خلاصه کلام اینکه آنها شیوه ای از زندگی را درپیش گرفته بودند که در اصطلاح عامیانه فارسی احتمالاً از آن به «زندگی سگی!» و یا «مثل سگ زندگی کردن» تعبیر می شود.
2. قریبِ به این مضمون، در یکی از حکایات دفتر پنجم مثنوی هم آمده است:
حکایتِ آن راهب که هر روز باچراغ میان بازار درطلب «آدمی»می گشت
آن یکی با شمع برمی گشت روز گِردِ بازاری، دلش پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کای فلانهین، چه می جویی به سوی هر دکان؟
هین چه می گردی تو جویان با چراغ؟در میان روز روشن چیست؟ داغ
گفت می جویم به هر سو آدمیکه بود حی از حیات آن دمی
«هست» مردی گفت «در این بازار پرمرد مانند آخر ای دانای حر»
گفت «خواهم مرد بر جاده دورهدر ره خشم و به هنگام شره
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟طالب مردی دوانم کو به کو
کود در این دو حال مردی در جهانتا فدای او کنم امروز جان»
گفت نادر چیز می جویی ولیکغافل از حکم و قضایی، بین تو نیک
(مثنوی معنوی نیکلسون، یک جلدی، دفتر پنجم، ابیات 2887 تا 2895)
3. خم نشینی را سهوا به افلاطون هم نسبت داده اند. حتی حافظ نیز از این اشتباه مصون نمانده است:
جز فلاطونِ خم نشینِ شراب سرِّ حکمت به ما که گوید باز؟
4. ابوالفتح محمدبن ابوالقاسم عبدالکریم شهرستانی ــ منسوب به شهرستان از توابع خراسان ــ از مشاهیر فقها و متکلمان و علمای قرون پنجم و ششم هجری است. وی در بحث و مناظره و وعظ و تذکیر، از معاریف زمان خود به شمار می آمد. مدتی در خوارزم به سر برد و سه سال در بغداد زیست. صرف نظر از کتاب بسیار مشهور الملل والنحل، وی صاحب تألیفات دیگری ازجمله المصارعه و نهایة الاقدام است. (ملخص از فرهنگ فارسی معین، جلد 5، ذیل مدخل شهرستانی)
5. حکیم سنائی، ضمن یکی از قصاید خود، قریب به همین مضمون را آورده است:
حرص و شهوت خواجگان را شاه و مارا بنده اند بنگر اندر ما و ایشان گرت باید باوری
پس تو گویی این گُرُه را چاکری کن چون کنند بندگان بندگان را پادشاهان چاکری؟
(به نقل از خلاصه مثنوی، فروزانفر، ص 164)
6. جمال الدین قفطی ــ منسوب به قِفط از توابع صعید در مصر ــ مشهور به جمال الدین ابوالحسن علی، مورّخ مصری و از رجال و وزرا و حکام ایوبی حلب است. وی از اجلّه دانشمندان قرون ششم و هفتم هجری و از بزرگ ترین کتاب شناسان عصر خود در جهان اسلام به شمار می رود. عمده ترین اثری که از وی به جا مانده، تاریخ الحکما است که در قرن یازدهم هجری به فارسی ترجمه شده است. (ملخص از دایرة المعارف فارسی دکتر مصاحب، ذیلِ مدخلِ ابن القفطی)
کتابنامه
حسینی هروی، امیر. بی تا. زادالمسافرین، ضمیمه کنزالحقایق. چاپ تهران.
دهخدا، علی اکبر. 1357. امثال و حکم. ج 2. چ 4. تهران: انتشارات امیرکبیر.
سنائی، ابوالمجد مجدودبن آدم. 1359. حدیقة الحقیقه و شریفه الطریقه. تصحیح و تحشیه مدرس رضوی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
شهرستانی، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم. 1335. الملل والنحل. ترجمه افضل الدین صدرترکه اصفهانی. به تصحیح و تحشیه سیدمحمدرضا جلالی نائینی. تهران: کتابفروشی ابن سینا.
شیرازی، میرزا حبیب الله (قاآنی). 1338. پریشان. به تصحیح اسمعیل اشرف. شیراز: کتابفروشی محمدی.
فروزانفر، بدیع الزمان. 1370. خلاصه مثنوی، به انضمام تعلیقات و حواشی. چ 2. تهران: بی نا.
فروغی، محمدعلی. 1344. سیر حکمت در اروپا. تهران: کتابفروشی زوار.
قفطی، جمال الدین ابوالحسن علی. 1347. تاریخ الحکما. ترجمه فارسی از قرن یازدهم هجری. به کوشش بهین دارائی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
لباف خانگی، رجبعلی. 1379. چنین حکایت کنند. تهران: جامی.
مولوی بلخی (رومی)، جلال الدین محمد. 1356. مثنوی معنوی. به تصحیح رینولد الین نیکلسون. در یک مجلد. تهران: انتشارات امیرکبیر.
وزین پور، نادر. 1371. آفتاب معنوی، چهل داستان از مثنوی. تهران: انتشارات امیرکبیر.
هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان. 1337. کشف المحجوب. تصحیح و تحشیه قویم. تهران: بی نا.
نظر شما