حکایات شب های هجران یا یادداشت های «دیرِ ترس
مجله پژوهشگران مرداد و شهریور - مهر و آبان 1385، شماره 8 و 9
ا»
نویسنده :
1
مقصود من از «دیرِ ترسا» «مؤسّسه مطالعات باستانیِ خاور نزدیک، مرکز مطالعات آسیایی دانشگاه بارثلونا» است که چون در طبقه زیرین دانشگاه استقرار داشته است و نگارنده این سطور بنا بر حوالت یزدانی مأموریّت علمی و آموزشی و استادیِ کرسی زبان و ادبیّات فارسی را به مدّت دو سال و دو ماه در آن جا داشته ام و به پیروان آیینِ مسیح، زبان و ادبیّات فارسی و فرهنگ و معارف اسلامی را آموزش می دادم، در نخستین روزهای ورود به انجام مأموریّت و استقرار در محلّ کار تدریس به یاد نُخستین بیت ِآغاز دیوان «میر سیّدعلی مشتاق اصفهانی» افتادم که سروده است:
مَخوان ز دِیرم به کعبه زاهد، که بُرده از کف دلِ من آنجا به ناله مطرب، به عشوه ساقی، به خنده ساغر، به گریه مینا...
و با گذشت زمان آن را برای دانشجویان نیز به زبان اسپانیولی ترجمه کردم که بازتاب اصطلاحاتِ آیین مسیح در ادب فارسی را دریابند. که بسیار مورد توجه آن ها قرار گرفت:
Oh Piadoso! No me llames del monasterio a la Kaaba, Pues mi corazon alli se encuentra feliz ocuPado.
con las canciones de la contante, con la belleza de la escanciadora, con la sonrisa de la coPa y con las lagrimas de la botella.
و از ابیاتِ شاخصِ این غزلِ پیشوای سبک بازگشت ادبی، که دلالت بر عُلُوِّ منزلت عرفانیِ شاعر دارد، اینست:
به عقل نازی حکیم تا کی؟ به فکرت این ره نمی شود طی خِرَد به ذاتش مگر بَرَد پی، اگر رسد خس به قعر دریا!
و بی جهت نبود که در نُخستین روز آغاز به تدریس نیز به منظور جلب توجّه دانشجویان فارسی آموز، این شعر را برای آن ها به فارسی بر تابلو نوشتم و سپس به ترجمه آن پرداختم که بسیار مورد توجّه آن ها قرار گرفت:
این زیرزمینی است که بر روی زمین نیست! در رویِ زمین، زیرزمینی به از این نیست
Esto es un sotaacutentilde;o que sobre la tierra no esta,
sobre la tierra no se esta mejor que en este sotaacutentilde;o.
این یادداشت ها که البته همه آن ها هم نیست به هر حال داستان و افسانه نیست بل که واقعات ایامی است که در آن دیار به انجام وظیفه علمی و آموزشی اشتغال داشته ام و در شهر بارثلونا که تخته بندِ التهاب فعالیتِ سیاسی احزاب گوناگون بود، این زیرزمین را مأمن و پناهگاه و جایگاه ساعاتِ فعّالِ زندگیِ علمی و آموزشی و دانشگاهی خود دانسته ام. که روزها نخست به تهیه مطالب درسی جهت آموزش به دانشجویان پویا و جویا و علاقه مند به یادگیری زبان و ادبیات فارسی مصروف گردیده است و به موازات آن خود بر یادگیریِ زبان اسپانیولی به منظور کامیابیِ بیشتر در آموزش زبانِ فارسی اهتمامی مداوم و بی وقفه داشته ام زیرا در نخستین ماه های تدریس با استیلایی که از سابقه تجربه آموزشی در انگلستان داشتم، به زبان انگلیسی درس می دادم امّا در روز نُخست که با دانشجویانِ داوطلبِ یادگیری زبان فارسی دیدار داشتم به آن ها گفتم که اگر شما در یادگیری زبان فارسی از خود علاقه و دلبستگی ابراز دارید به شما قول می دهم که از نیمسال دوم فارسی را به زبان اسپانیولی تدریس کنم و در انجام این منظور بود که خواندن و یادگیری زبان اسپانیولی را آغاز کردم.
به اجمال می گویم که دانشگاه بارثلونا، دانشگاهی زنده و پویا و برخوردار از شورِ زندگی و عطشِ حیات و سر زندگی است و هر چند ساختمان آن قدیمی و سنّتی و به سبک معماریِ کلیسایی است امّا مایه و راز آراستگی و هم آهنگیِ همه بخش ها در پیشبرد مقاصد آموزشی، علمی و تحقیقاتی و دستیابی بر پیشرفت مادّی و معنوی و فرزانگی است.
زندگی در بارثلونا برای توانگران، آسان و لذّت بخش و برای بینوایان و یک لاقبایان بسیار دشوار و طاقت فرسا است و به مصداق کلام ویکتور هوگو[1802ـ1885م[Victor Hugo/ که می گوید: «بهشتِ توانگران از دوزخِ بینوایان پدید آمده است.» در کنارِ دارندگی ها، سازندگی ها و برازندگی ها و ظرافت ها و زیبایی هایی که این شهر عظیم را سرِپا و پُررونق و مرکز تجارت و صنعت و فعالیت در همه زمینه ها به عنوان پایتخت مُدِرنیسم اروپا زنده نگاه داشته است، می توان در گوشه و کنارِ خیابان ها یکتا پیراهنان و بی خانمانان و از کار افتادگان و ناتوانانی را یافت که در انتظارِ نواخت و دلجویی و کمکِ مالیِ آیندگان و روندگان در این شهر زیبا و پُر ازدحام و غوغا هستند.
با آن که شاعران فارسی زبان به شیوایی و رسایی سروده اند:
...بی رنگی است و بی صفتی، وصفِ عاشقان این شیوه کَمْ طلب ز اسیرانِ رنگ و بوی...
امّا در این شهر همه چیز در پرتو رنگ های گوناگون عیار می خورد و عرضه و ارائه می شود. از سویی رنگ است و نیرنگ و انواع آب رنگ و از سوی دیگر هیچ رنگی خوار و بی مقدار نیست زیرا هم در انتخابِ آن دقّتِ بسیار شده است و هم در کاربُرد و نمایش و پردازشِ آن.
اقامت خارجی ها در اروپا به طور عامّ و از جمله بارثلونای کاتالونیا یا در هتل است و یا در پانسیون. که من در هیچ یک از این ها اقامت ندارم و زمانی که در نخستین روزهای مأموریت از سوی سفارت ترتیب استقرارِ بدوی فراهم ساخته بودند، در هتل اقامت داشتم و رسید پرداخت را فرستادم که از پرداختِ آن خودداری ورزیدند.
چهل و هشت درصد از صاحبان منازل در اروپا و از جمله در بارثلونا که به اصطلاح! Single family هستند، بخشی از خانه خود را اجاره می دهند. در شهرهای توریستی مانند بارثلونا شرایطِ تهیه مسکن، تحمیلی، دشوار، گران و با دریافتِ معادل دوماه اجاره بها از پیش، به عنوان ودیعه معمول است و میزان تحمیلی اجاره تعیین شده را نیز دو یا سه روز پیش از ماه بعد و پیشاپیش می گیرند و البته هیچ گاه قراردادی نه امضا می کنند و نه رسید می دهند زیرا بستنِ قرارداد مستلزم پرداخت هزینه های بسیار است و به هیچ وجه نمی خواهند بابت دریافتِ مبالغ اجاره بها، به دولت مالیات بپردازند. افزون بر آن عقد قرارداد مدّتش باید طولانی باشد و کوتاه مدت برای آنها پذیرفته نیست چون می گویند خواستارِ اقامتِ کوتاه می تواند در هتل و یا هُسْتِل اقامت کُند و نه در منزلِ أفرادِ ساکن و مقیم و ملاحظه می شود که برای افرادِ سایرِ کشورها بسیار ظالمانه و تحمیلی است.
در بارثلونا دشوارترین بخش کارِ هر عضو اعزامی، تهیه مسکن است زیرا از چارسویِ گیتی به این شهرِ عظیم و زیبای مدیترانه یی، گردشگران و سبکبارانِ ساحل ها روی آورده اند و دشواری ها هم بیش از آنست که با بیان و بَنان بتوان بازگو کرد. چنان که برای مثال چون به قاعده «لاضَرَرَ و لاضِرار...» باور ندارند، از پولِ ارسالی به حساب بانکی نیز ماهیانه به عناوین گوناگون مبالغِ گزاف و وحشتناکی برداشت می کنند.
امّا با این اوصاف در این جا (بارثلونا) لبخندِ گل ها را هر بامداد در دامن دشت و باغ و گردشگاه و خیابان و این سوی و آن سو می توان دید که به آفتاب خوش آمد می گوید: خنده جام و قهقهه صراحی را نیز که در دستِ سرمستانِ میخانه ها و شب زنده دارانِ شادخوار که سرودهای خوش سرداده اند ــ می توان شنید و پژواک نوای بلبل و قناری و نغمه دیگر مرغان را که در میان شاخسار درختانِ پر شاخ و برگِ این شهر ساحلیِ دریای مدیترانه به راز و نیاز عاشقانه پرداخته اند و زمزمه باد و نجوایِ نسیم را که در گوش جانِ گل ها و گل برگ های درختان و گیاهان، أسرارِ هستی را فرو می خوانند، شنیده می شود و نوای آب جویباران را که بر بستر صخره ها، رقصان بر سنگ و گیاه آبشارها بوسه می زنند و آدمیان را می توان دید که به یکدیگر مهر می ورزند و از نثارِ محبّت به یکدیگر دریغ روا نمی دارند. تخریب و انهدام را قرن ها پیش از این ترک گفته و از یاد برده اند و همزمان آبادانی و سازندگی را برگزیده و در طیّ زمان و بدون وقفه ادامه داده و در طیّ طریق در امتداد راهِ سازندگی و برازندگی به خود تردیدی راه نداده اند.
* * *
یکشنبه 2 بهمن ماه / 1379 / 21 ژانویه 2001 Plaza de PILAU
آب و هوای مدیترانه یی که مزایا و مواهبش زبانزدِ همگان و بی نیاز از شرح و بیان است سرمایِ آغشته به وجودم را رفته رفته می زدایَد و مرا گرما و حیات می بخشد امّا سوزِ درون همچنان به قوّتِ خودش باقی است و با خود می گویم
...چه گویمت که ز سوزِ درون چه می بینم؟ ز اشک پُرس حکایت، که من نِیَم غمّاز
و اندکی بعد بر سرِ عقل! می آیم و با خود می گویم:
ز مشکلاتِ طریقت، عِنان متاب ای دل که مردِ راه، نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت أَرْنه به خونِ جگر کند عاشق به قولِ مُفتیِ عشقش درست نیست نماز
به گِرداگِرد خود می نگرم و می بینم که همراهیِ طبیعت و بدایع خلقت، دست های سازنده و مغزهای آفریننده در طیّ قرون و أعصار در این دیار، مردم و سرزمینی را ساخته و پرداخته و آراسته است که هرچند همگان لذّت پرستی و بهره یابی و غریزه نوازی و زیبا و زیبایی پرستی و زندگی به مفهوم نهادینه آن را بدون شاخ و برگ و زواید، بسیار عزیز و گرامی می دارند و آن را مکانتی والا می بخشند، امّا در عین حال، ظرافت ها، تجلیّات ذوق و سلیقه و وقار و متانت و بزرگواری و آهستگی و آزرمگینی و کوشندگیِ بی امانِ آن ها را نیز در تعالی بخشی و حفظ و نگاه داشتِ کشور خویش همواره در هر نقطه از شهر و روستای سرزمین خود در برابرِ دیدگانِ تماشاگران و بینندگان می گذارند و قدر و قیمت و مکانتِ کوشش هایِ چندین نسل از مردم کشور خویش را در ساختن و پرداختن و به وجود آوردن چنین محیطِ آسایش بخش ــ نیکو می دانند و نه تنها از بهایِ مادّی آن نمی گذرند بلکه با شگردها و مهارت ها و ظرافت های ویژه و آمیخته به ادب و فرهنگ و ظرفیّتی کم نظیر ــ بازدید کنندگانِ سراسرِ جهان را ربوده و مسحورِ زیبایی های خویش می گردانند، بر بهداشت و پاکیزگی ــ اهتمامی در خورِ تحسین و علاقه یی در سر حدّ وسواس دارند و می کوشند تا پیراستگی و آراستگی را در دنیای ممکنات و نه تخیّلات در میان همگان از آیندگان و روندگان نهادینه سازند، چشمانِ تیز و دیدگان ژرف نگرِ آنها یکایکِ اشیاء و پدیده ها را تا اَعماق وجود هر یک می کاود وبا نگاه خاموشِ خویش چه بسا با آدمیان سخن ها می گویند که هر چند می تواند شرح و بیان فراوان داشته باشد اما یُدرَک و لایوصَف است که به تعبیر و تقریر درنمی آید. [ورای حدِّ تقریر است...]
تعمیم فرهنگ و بهداشت و اعتلایِ فرهنگ زندگی ــ که در دنیای تبلیغ پیوسته از طریق انواع و اقسام کارافزارهایِ خبری و رسانه یی به آن ها دمیده شده است ــ شهروندانش را به آن چنان رفاه و برخورداریِ این جهانی عادت داده است که شهر را به صورت جامعه یی مصرفی society wasteful درآورده است و انبوه زباله ها با وجود کوشندگی و تلاش پیوسته مسؤولانِ پاکیزگی همچنان چشمگیر و جای جای شهر مالامال از پی آمدهای دنیای مصرفِ بی بندوبار و لجام گسیخته است.
انواع ورزش ــ در میان زنان و مردان، کودکان و جوانان و پیران ــ جایگاهی خاصّ و مقامی ممتاز دارد. اگر نه چند کانال، بدون انقطاع یک کانال از تلویزیون همواره به پخش مسابقه یی ورزشی و گزارش و تفسیرهای مربوط به آنها اختصاص دارد.
سالخوردگان نیز در این دیار کم نیستند و بسیارند کسانی که یا در سرایِ سالمندان به سر می برند و یا آنکه برای خویش پرستارِ ویژه یی معمولاً از اهالی کشورهای اسپانیولی زبانِ امریکای لاتین استخدام کرده اند. اینان یعنی سالخوردگان اگر نه خطرِ بالفعل بلکه دشواری عمده یی برای این قبیل جوامع محسوب می شوند.
* * *
دانشجویی که تا بدان حدّ با ادب و فرهنگ و آداب و عاداتِ ایرانیان آشنایی دارد که برای مثال می گوید ایرانیان درباره «زن» مَثلی دارند و می گویند: «زن بلاست، امّا وای به حالِ خانه یی که این بلا در آن نباشد.»
La mujer es un a Problema, Peroacute; que Pena da una casa sin Problemas.
پیداست که با درس و بحث هیچ گاه شوخی ندارد.
یکی دیگر از دانشجویان، شب هنگام که از کلاس درس بیرون می آمدیم مرا همراهی کرد و در طیّ راه می گفت امسال برنده جایزه نوبل در ادبیّات نویسنده یی از کشور چین بود و چرا نویسنده یی از ایران برنده جایزه نوبل در ادبیّات نباشد؟ وی که مدّت هشت سال است پس از دریافت دانشنامه کارشناسی در فلسفه از دانشگاه بارثلونا ــ به تدریس در دبیرستان ها اشتغال دارد و همانندِ معلّمانِ کشورمان از ادب و وقار و متانت برخوردار است، از زمان بازی های المپیک در بارثلونا / 1992 به بعد در جیرونا و سابادِل به تعلیم و آموزش پرداخته است. پنج سال گذشته به خواندن حافظ مشغول بوده است و اظهار می دارد که هر روز یک غزل از حافظ را می خوانَد. به دریافتنِ آگاهی بر انتشارات تازه مربوط به ادب و فرهنگ و هنر ایران به زبان اسپانیولی ــ علاقه یی فراوان دارد و هرگاه که به کلاس درس می آید ــ ترجمه کتابی تازه را با خود به همراه می آورد و خواستار رفع دشواری هایش می شود. او ضمن ستایش از کمیّت و کیفیّت کارِ من در آموزش به دانشجویان می گفت: هر روز به تر از پیش، زبان فارسی را به اسپانیولی به ما می آموزید. پدر وی در ونزوئلا بسر می بَرَد و می گفت تنها دو سال پیش ــ یک هفته به آنجا رفتم و او را دیدم.
همین آقا در چهارشنبه شب 31 ژانویه 2001 = 12 بهمن ماه 1379 که پس از شرکت در کلاس درسِ دانشگاه به همراه یکدیگر به خانه باز می گشتیم با قدردانی ویژه یی از کمّ و کیف کارمن می گفت: «شما هم استادِ بسیار خوب و هم استادِ درسِ زندگی هستید». گفتم: شما لطف می فرمایید. گفت: به هیچ وجه گزاف نمی گویم و مبالغه شیوه و سیره من نیست و چون دبیر فلسفه و آگاه به مباحث منطقی است ــ به راستی از اغراق گریزان و نَفور است. به او گفتم: شما چون خود، شغل آموزشی دارید، چنین می پندارید و اظهارِلطف می فرمایید. من برای معلّمان و نقشِ اساسی و ویژه آن ها احترام ویژه یی قایل هستم و کارِ آن ها را در سازندگی، تعیین کننده و بسیار مهمّ در بالابردن معرفت در میان افراد هر ملّت می دانم. در این اثنا شعرِ خوبی به یادم آمد که آن را برایش خواندم و آنگاه به درخواست وی ــ در گوشه خیابان ایستادم و در دفترش به خطّ خوش فارسی به رسم یادگارِ ایّام اقامت در این دیار نگاشتم:
در جهان نَبْوَد برِ أهلِ خِرَد برتر از کارِ معلّم، خدمتی
او توانَد کرد با تعلیمِ خویش نیکبختی را نصیبِ ملّتی
آنگاه hasta la vista و Adios تا دیدار بعد، خداحافظ گفتم و به راه خود رفتم
* * *
دوشنبه 24 بهمن ماه 1379 / 12 فوریه 2001 میلادی
بامدادان به دلیل بلاتکلیفی هایِ ناشی از کُندیِ کارها بسیار ناراحت و نگران بودم به طوری که تصمیم گرفتم به کارهایِ ادبیِ شخصی در منزل بپردازم و از رفتن به دیرِترسا تا هنگام فرارسیدن زمانِ تدریس خودداری ورزم. دیوان حافظ را گشودم که کارِ ناتمام خود را اندکی به پیش ببرم به این بیت چشمم روشن و دلم خُرّم گردید.
ای دلِ غمدیده حالت به شود، دل بد مکن وین سرِ شوریده بازآید به سامان غم مخور
و خواننده عزیز زمانی به ظرافتِ ویژه در این شعرِ خواجه رندان متوجّه می شود که بداند «دل، بد مکن» به معنیِ «مَترس و غم مخور» که بدونِ کم و کاست ترجمه «لاتَخَفْ و لاتَحْزن» است که در آیه 33 سوره عنکبوت با دلداری و نویدِ الهی به پیامبری نگران و مشوّش آمده است که مُفاد آن به طورِ ضمنی اینست که «إنّ اللّهَ مَعَنا = خدا با ما است.» به یاد آوردم که «مفرِّحُ الأَحزان» برطرف کننده حُزن و اندوه ــ در نزد عارفان ــ عبارت از ایمان به قضا و قَدَر است با خود گفتم: «...شرمنده می کنم به تحمّل، زمانه را» از شما چه پنهان می خواستم پیش از آن با دورنگار احوال شخصی را به زبان شعر به خواجگانِ ری چنین اعلام دارم:
...همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یاحق، بشنو که دردل شب غم دل به دوست گفتن، چه خوش است شهریارا
امّا با قراءت غزل حافظ خودداری ورزیدم و بپا خاستم و به دانشگاه آمدم، ساعت 5/1 بعدازظهر، خانم تقوی مُنشیِ سفیر تلفن کرد که نظر آقای سفیر بر اینست که شما از مقامات دانشگاه بخواهید که مقامات دانشگاه بارثلونا تمدیدِ مأموریّتِ شما را به تنهایی منظور قرار ندهند بل که به طور کلّی بر همکاری تأکید ورزند. پاسخ دادم: البته می دانید که چنین کاری باید آراسته به ظرافت و نه به صورتِ درخواست و تقاضا باشد ایشان پذیرفت و گفت که سخن شما را به سفیر منعکس خواهم کرد.
* * *
سه شنبه 6 فوریه 2001 (هتل کُلن بارثلونا)
حضور سفیر جمهوری اسلامی ایران و دیدار با فارسی آموزانِ دانشگاه به همراه دو تن دیگر از اعضای سفارت در این دیدار که با حضور همه دانش جویان دانشگاه از مبتدیان و متوسّطان و پیشرفتگان در ساعت 6 بعدازظهر انجام پذیرفت، پس از خیر مقدم و معرّفی یکایک دانشجویان به آقای مهندس سیدحسن شفتی که از مادرید به بارثلونا آمده بود، گفتم:
فارسی زبانانِ جهان از موهبتی عظیم برخوردارند و به گنجینه یی گران قدر از دانش و فرهنگِ ایران دسترسی دارند که توانسته است دل ها را از دور به یکدیگر نزدیک کند و افزون بر آن که در جلبِ محبّتِ افرادِ ملّتِ ایران در طیّ قرون و اعصار نسبت به یکدیگر از دیرباز تا به امروز نقشی ویژه داشته است، چون یکی از ارکان ادب و فرهنگ جهانی بوده است، در گذشته تارهای روح و روانِ نامدارانی چون گوته، لافونتن، آندره ژید، ولتر، نیکلسون، امرسون، ادوارد براون و بسیاری دیگر از سخن آفرینان و شاعران و پژوهشگرانِ گیتی را تحت تأثیر معنویّتِ خود قرار داده و اکنون نیز در سایه کوشش های بی وقفه یی که به اقتضای حرفه عافیت سوزِ آموزشی با تدریس زبان و ادب فارسی در دانشگاه بارثلونا به گونه یی انجام پذیرفته که از هرگونه شایبه یی پیراسته و به ظرافت های ویژه حاصل از تجاربِ گسترده آراسته است، آرام آرام زبان و ادب و فرهنگ ایرانی به دل های فارسی آموزان این دیار راه یافته است و چون به یادگیری علاقه یی روزافزون دارند، تنها استمرارِ آموزش می تواند تلاش ها را به کمال مطلوب برساند. بیش از این روا نیست که سخن بگویم و به تر آنست که «گوشِ هوش به پیغام اهلِ راز کنیم.»
آنگاه در پرسش و پاسخ با دانشجویان بود که خانم مارگریتا (که خود استاد زبان عربی دانشگاه است) و اشعاری از حافظ را که به او آموخته بودم، در خاطر داشت به فارسی با آقای شفتی سخن گفت و برای ایشان شعر حافظ را خواند:
آسایشِ دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا
در وجود سفیر ایران خواندن این شعر، حُسن تأثیرِ فراوان داشت و ایشان که بِرَسمِ سیاست پیشگان بیشتر گوش می داد و کمتر سخن می گفت، بر سرِ سخن آمد و گفت: اگر همین اصل را هم در روابط خود با دیگران، مِلاک قرار دهیم و به آن عمل کنیم بسیاری از دشواری ها از میان خواهد رفت.
آنگاه آقای رَمون به فارسیِ مفهوم و رسا گفت: اکنون نه تنها ما مدرس بسیار شایسته ای داریم بلکه وجود پدری مهربان و راهنمایی صمیمی را در کنار خود احساس می کنیم و...
آقای سفیر پس از گفت و گو با یکایک دانشجویان در ساعت هفت «یک موی بیِنْ گفت و زجایش برخاست!» که به اسپانیولی موی بیِن: Muy bien = بسیار خوب است و خداحافظی کردیم و رفتیم.
* * *
پنجشنبه 31/3/1380
بامدادان که از پله های دانشگاه پایین می رفتم تا در دفتر کار خود «دیرِترسا» به ادامه انجام وظایف علمی و آموزشی روزانه بپردازم دکتر دِل اُل مُ لِتِ را دیدم با سلام و رویی گشاده پیشنهادی داشت مسرّت بخش و امیدآفرین. با آن که از خود سخن گفتن را از آیین ادب آموختگان به دور می دانم امّا برای تذکار به آیندگان و روندگان که راه و رسمِ کارکردن در کشوری جز ایران عزیز را بدانند، باید بگویم که نحوه کار و برخورد و رفتار و انجام وظیفه ام در طیّ ایّام و هفته ها و ماه ها در سال گذشته چنان بوده است که استادان و دانشجویان و کارکنان دانشگاه که با من ارتباط دانشگاهی و علمی و آموزشی یافته اند ایران و مردمش را و حکومت و دولتش را شایسته احترام یافته اند و با برخوردهای صمیمانه و مهرآمیز این تلقّیِ خود را بر من آشکار ساخته اند دکتر دِل اُل مُ لِتِ Dr. Del Olmo Lete مردی است به تمام معنی دانشگاهی، ریاست بر قامتِ معنویِ او می برازد و او شغل و حرفه و کارش را می نوازد و همگان از استادان و دانشجویان و کارکنانِ ریاستِ او را از جان ودل به رسمیّت می شناسند. او در تأسیس این نهاد علمی و تحقیقاتی در دانشگاه بارثلونا (مؤسسه مطالعات خاورمیانه قدیم) نقشی ویژه از سالیان دراز پیش از این ایفا کرده است و افزون بر آموزش و پرورش یک تیمِ تحقیقاتی نیرومند و آگاه به دقایق کار خویش، همه ابزارها و تدارکات لازم برای ژرفکاوی در مسایل مربوط به موضوعات مورد مطالعه را بتدریج فراهم ساخته است. با کلیّه مراکز تحقیقاتیِ جهان ارتباطی بی وقفه و کارآمد برقرار کرده است و تغییرات مطلوب و پیشرفت محسوس و دستاورد کارِ این واحد فعّال علمی و تحقیقاتی را به شهود می توان ملاحظه کرد.
خودِ او شخصیَّتی ممتاز و فروتنیِ ویژه یی دارد. از کسانی است که دانش و معرفت در آن ها، تحوّلِ مطلوب به وجود آورده است و استعداد فطریِ او را بارورتر وجود او را مفیدتر و کارسازتر ساخته است. هیچ گاه پُرحرفی نکرده است همواره پاسخ هایش کوتاه و بسنده است، مشکل گشاییِ او در کارِ استادان و دانشجویان را وظیفه خود می داند، خودنمایی ندارد امّا شخصیَّتِ او، از گفتار و رفتار و کردارش با آدمی سخن ها دارد. به هرحال او پس از ساعتی که به آمد و رفت گذشت، بر سر میزِ کارِ من آمد و سخن گفتنِ دوستانه را آغاز کرد به او گفتم شما باید تدریس زبان و ادب فارسی در این دانشگاه را ترفیع بخشید و با تأسیس Persian room مقدّمات تأسیس دوره کارشناسیِ (لیسانس) زبان و ادبیات فارسی را فراهم سازید و عنوان آن را نیز Modern Persian Language and Literature قرار دهید که هیچگاه تغییر نیابد و همواره تازه و نو باشد. او با محبّتی ویژه گفت این مربوط به بخش عربی و اسلامیِ دانشگاه است گفتم ما مسلمانیم امّا عرب نیستیم و ایران اسلامی برای خود فرهنگ و آدابِ ویژه اش را داراست. پاسخ داد: من کوشش خود را می کنم. گفتم اگر شما محلّ آن را تخصیص دهید، ما امکانات آن را خواهیم داد و کسانی هستند که برای گسترشِ فرهنگی، ما را یاری خواهند کرد از اتّفاق ــ حاصل پیوندِ معنوی دانشگاه بارثلونا با کتابخانه بزرگ آیت اللّه مرعشی در قم ــ که از سال گذشته با مکاتبه مستقیم با رئیس و تولیت دانشورِ آن با عنایات خداوند سبحان و اقدام این جانب آغاز گردید به بار نشست و تعداد 28 مجلّد فهرست نسخه های خطّی را بزرگوارانه برای کتابخانه ارسال داشتند و وقتی توضیح دادم که این مجموعِ عظیم، تنها عناوین و مشخصّات نسخه های خطّی در کتابخانه مذکور است و به اصطلاح کاتالوگ است آنها بر عظمت فرهنگ اسلامی و اهمیت آن در ایران آگاهیِ بیشتر یافتند.
به هرحال به او که در شصت و ششمین سال زندگی خود می باشد و من او را از آباءِ زنده این دانشگاه به شمار می آورم ــ گفتم شما تنها کسی هستید که می توانید با تأسیس رشته آموزشیِ زبان و ادب فارسی و دستیابی بر خودکفاییِ آموزشیِ زبان و ادب و فرهنگِ ما ــ این یادگار را از خود باقی گذارید.
اندکی بعد بانو مارگریتا که خود در دانشگاه بارثلونا ــ زبان عربی تدریس می کند و سفرهای پیوسته به مصر و سوریه داشته و در آنجا اقامت یافته و زبان عربی را به خوبی خوانده و بدان تکلّم می کند و از کلاس درسِ من نیز ــ اظهار بهره مندی کرده است و همواره در برخوردها و دیدارها در محل ایپوا I.P.O.A ــ قدردانی خویش را از میزان و کمّ و کیفِ کارِ من ابراز داشته است و چون به استیلای من بر زبان و ادب عربی به دلیل قراءت اشعار و جُمل و عبارات عربی در کلاس درس و بیرون از آن ــ وقوف یافته و یادداشت برداشته است، به دیدنِ دکتر دِل اُل مُ لِتِ آمد و با من نیز دیداری محبّت آمیز داشت به او گفتم که چنین پیشنهادی را به دکتر دل اُل مُ لِتِ کرده ام و شما نیز با یادآوریِ خود بر آن تأکید روا دارید. گفت این کار کمال لزوم را دارد و من حتما خواهم گفت و آنرا یادآور می شوم.
* * *
23 بهمن ماه 1379 = 11 فوریه 2001 میلادی
أخبار و تصاویر مربوط به locas Vacas یا جنونِ گاوی از ماه ها پیش از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی تا به امروز در روزنامه ها و تلویزیون ها و رسانه ها با آمارِ وحشتناک و عکس های نگران کننده و دلخراش به مردم عرضه و ارائه می شود و در سراسر اروپا به صورت یک ماجرایِ آبرو برباددِهِ سیاسی Political Scandalدرآمده است. من کاری به ماجراهای پس پرده این موضوع ندارم امّا واقعیّات اجتماعیِ ناشی از آن برای اروپاییانِ برخوردار و کامجویانِ لذّت پرست و غریزه نواز به گونه یی درآمده است که گویی به پس دادنِ تاوانِ بیدادِ دیرین بر مشرقیان و مردم آسیا و افریقا گرفتار آمده اند. شیوع بیماریِ ایدز و نفوذ و سَرَیانِ بیماری های ناشی از جنونِ گاوی ــ که فرآورده هایِ گوناگون دامی اش از شیر کودکان تا وسایل آرایشِ بانوان را شامل می شود، چنان این غریزه نوازانِ خودکامه را با ترس و نگرانی و وحشت همعنان ساخته است که گویی دو بلایی است که بر سرِ آن ها فرود آمده و همگان «أَطیَبان»! را با ترس و لرز و نگرانی همراه می بینند. لابُد می پرسید «أطیَبان» چیست؟
اگر با ادبیّاتِ فارسی آشنایی داشته باشید، شاعرانِ دانا دلِ ما سروده اند:
لذّتِ دنیا، زن و دندان بُوَد بی زن و دندان، جهان زندان بُوَد
لذّت پرستی و برخورداری و تمتّع از زنانِ به راستی زیبا که در موارد بسیار با Desnudos = برهنگی و عریانی همراه و در کوی و برزن و اینجا و آنجا آشکار و بی پروا ــ دختران و پسران و زنان و مردان را که به یکدیگر آویخته اند، می توان دید که محض مثال لحظه یی سیگار، از دست وا نمی نهند و در تشویش و اضطرابی ژرف غوطه وراند هر چند ظاهری آرام و آراسته دارند. آمارِ در دسترس هر روز حکایت از افزونی تعداد مبتلایان به ایدز می کند چنان که به قرار اظهار صاحب خانه ام Ama de llaves=Landlady, housekeePer که پسرِ ارشدش را در اثر ابتلا به بیماری ایدز نُه سال پیش از دست داده است و این قبیل خبرها را با کنجکاوی دنبال می کند. با آن که داروهای مؤثر به منظور به تأخیرافکندنِ مرگ و میر این بیماران را اروپاییان در اختیار دارند، امّا ایدز همچنان کشتار می کند و رامش و آسایش را از خانواده های نگران از سرنوشتِ فرزندان و نوجوانانشان بازگرفته است چنان که خوردنِ غذاها را نیز با تردید و وحشت همراه ساخته و لذّتِ ناشی از خوردنِ انواع خوراک های لذیذ و فرآورده های دامی را از آنان باز گرفته است. این نکته در خورِ یادآوری است که اروپایی ها از تحویل داروهای مؤثر به مردم آسیا و افریقا برای تخفیف بیماری ایدز خودداری ورزیده اند.
* * *
سه شنبه 27 دی ماه 1379 = شانزدهم ژانویه 2001 میلادی
بامداد پگاه مانند همه روزهای دیگر به ایپوا I.P.O.A. آمدم دکتر ویلفرد واتسون استاد دانشگاهِ نیوکاسل انگلستان که از همکاران علمی در I.P.O.A. و به اصطلاح our fellow = nuestros semejantes نامیده می شود مدّتی است با I.P.O.A.همکاری تحقیقاتی دارد و دانشمند برجسته یی است که در حدود شصت و یک سال از عمرش گذشته محض مثال کتاب عظیم منابع تحقیقات درباره خطّ و زبانِ اوگاریت ــ مربوط به کلده و آشور و درّه بین النهرین ــ در سطح تحقیقات جهانی از او انتشاریافته است و در تمام مدّتِ روز، در طیّ این مدّت به کار مداوم و بی امان با رایانه اشتغال دارد، برخلاف روزهای پیش که پیش از همگان به دفتر کارش می آمد ــ اندکی دیرتر آمد [و از برکتِ دیرآمدنش فرصت یافتم که از رایانه خبر بگیرم که از بزرگ فرزندم آقای دکتر امیرعلی دامادی که مشغول گذراندن دوره تخصّصی جراحی در دانشگاه جُرج واشنگتن امریکاست نامه یی دارم یا نه؟] با اعجاب و حیرت و نیز تأسّف و نگرانی اظهار داشت: مِترو Metro به خاطر مشکلی Problem که داشت به جای 10 دقیقه ــ در ظرف نیم ساعت مرا به دانشگاه رسانید! و از اتلافِ وقت، بسیار متأسف بود که کارش 20 دقیقه ضایع شده است بر خاطرم گذشت فَاعْتَبِرُوا یا اُولیِ الأَبصار.
البته دشواریِ تأخیرِ مترو هم شاید به سبب باران شدید و فراوانی بوده است که از دو روز پیش در بارثلونا آمده بود و این گمانِ منِ شرقی است و آن را نباید واقع بینانه پنداشت و چنین نباشد که
از قیاسَم خنده آید، خلق را کاو چو خود پنداشت صاحب دلق را!
شنبه 21 آوریل که برای مطالعه و کار به ایپوا رفتم، حدود ساعت ده صبح تلفن زنگ زد و او گوشی را برداشت و پس از چند دقیقه که گفت و شنودش تمام شد به محلّ کارِ من آمد و گفت: گربه ام با اتومبیل در انگلستان تصادف کرده و به شدّت وضعِ او بد است و ناگزیر از تصمیمِ جدّی هستم!
اکنون ترجمه داستانی را که روزی او به انگلیسی گفت و خالی از نکته ها نیست در اینجا می آورم:
«پیرمردی در ایرلند تنها می زیست، یگانه پسرش در «بِلفاست» در زندانِ Long kesh محبوس بود از این رو کسی را نمی شناخت که باغِ او را با کندوکاو، آماده کاشتنِ سیب زمینی کند.
پیرمرد به پسرش نامه یی نوشت و درماندگی خود را در آن نگاشت و این پاسخ را از فرزندش دریافت کرد: «به خاطرِ خدا آن باغ را بیل مزن و خاکش را زیر و رو مکن. زیرا من در زیر خاکِ آنجا تفنگ ها را پنهان ساخته ام.»
ساعت 4 بامدادِ روزِ بعد، 12 سربازِ انگلیسی نمایان شدند و سراسرِ زمینِ باغ را زیر و رو کردند امّا حتّی! یک تفنگ هم در آنجا نیافتند.
مرد، ماجرا را برای فرزندش در طیّ نامه یی نوشت و از او پرسید اکنون چه باید بکند؟ پاسخِ فرزند این بود: اکنون سیب زمینی هایت را بکار!»
* * *
جمعه 27 آبان 1379 = 17 نوامبر / 2000 میلادی
در یکی از روزنامه های اسپانیا(El Mundo= جهان ص 67 «فرهنگ = Cultura) آمده بود که José hierro خوسِه ای یرُّ ــ شاعرِ 78 ساله اسپانیا (که با آثار و افکارِ او پیش از یافتنِ مأموریّت به دلیل علاقه و دلبستگی به ادب و فرهنگِ جهانی، آشنایی داشتم، بیمار است و پس از یک سکته قلبی = infarto = معادل انگلیسیِ آن: Heart attack تحتِ مراقبت ویژه بیمارستانی cuidados intensivos del hosPital در Murcia مُرسیه از بلاد جنوبِ شرقی اَنَدلس [و زادگاه محیی الدّین ابنِ عربی در 1165 م که رساله «المسائلِ» او را با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیقِ اینجانب، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی با شماره انتشار 651 در سال 1370 هجری شمسی انتشار داده و اکنون نایاب است که سالهاست به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تغییرنام پذیرفته است [قرار دارد. تصویرِ وی در مجلس بزرگداشتِ منزلتِ شاعرانه اش به همراه Luis Alberto de cuenca مدیر اجرای برنامه بزرگداشت، چهارشنبه شب و اندکی پیش از وقوع این رویداد و یا به تعبیرِ اسپانیاییPoco antes que el Poeta sufriera un infarto او را صحیح و سالم نشان داد که با سیمایی آرام و دوست داشتنی و متناسب با سنّ و سالش به سخنرانی مشغول بود. به هرحال پزشکان با خوشبینی توأم با نگرانی از حالِ وخیم او با احتیاط سخن گفته اند
Los Médicos son "oPtimistas con cautela" sobre la salud de Hierro.
در اینجا مصلحت آنست که به معرفیِ چند روزنامه معتبر و معروف اسپانیا ــ که خبرگزاری های جهانی به اخبار و گزارش های آن ها استناد می کنند و یکی از عاداتِ همگانیِ مردم اسپانیا از خُرد و کلان و پیر و جوان ــ به راستی مطالعه صحیح و وقتِ فعّال نهادن بر سرِ افزایش علم و اطّلاع به طورِ عام و خواندن روزنامه و خرید روزانه و تحویل و توزیعِ مرتَّبِ آن ها در منازل و مراکز گوناگون است ــ بپردازم:
1 ـ El Pais اِل پَییسْ = کشور (بر مدار اندیشه تند و نزدیک به حزبِ P.S.O.E
(Partido socialista obrero EsPantilde;ol, social - democrats)
2 ـ La Vanguardia = پیش قراول، طلایه دار، مقدَّم، متضمِّن خبرهایی دستِ اوّل و دارایِ خوانندگانِ بسیار که در بارثلونا منتشر می گردد و خطِ مشیِ به نسبت آزاد دارد.Publicado en Barcelona , liberal
3 ـ ABC که خط مشیِ محافظه کارانه دارد و به حزبP.P.=((Partido PoPular نزدیک و معرّف و ناشر اندیشه های آن هاست که به حزبِ آقای خوسِه ماریا أَثْنار نخست وزیر و دولت مردِ اسپانیا وابسته است.
4 ـ El Mundo (= جهان، گیتی، دنیا، عالَم) که همچنان جایگاهِ افکارِ محافظه کارانه است یعنی:Centre - Right, close to P.P.
5 ـ El Perioacute;dico (= روزنامه) که از خطِ مشیِ چپ پیروی می کند و روزنامه یی مرکزی و مستقلّ است:(Centre - left, indePendent, simPle)
6 ـ La Razoacute;n = منطق، دلیل که روزنامه یی جدیدالانتشار است.
7 ـ Avui به معنی hoy = امروز است که به زبان کاتالان و ناشر و حامی اندیشه های دولت کاتالونیاست که در بارثلونا انتشار می یابد:
[In Catalan, close to the Catalan government.]
اکنون برای نمونه یکی از نمونه های ستونِ طنز humor روزنامه بارثلونا را در اینجا می آورم:
«رئیس!»
شخصی در پناه نورِ چراغِ خیابان طوطی فروشی می کرد. مردی که راننده یک کامیون بود نزدیک آمد و پرسید:
ــ قیمت این طوطی هایِ فروشی چند است؟
ــ این یکی حدود 30000 پِسِتا است و طوطی را به او نشان می دهد
(راننده کامیون گفت:) من فکر می کنم این خیلی گران است! ولی، او چه می کند؟ (هنرش چیست؟) دلیل گرانیِ آن تا بدین حدّ چیست؟
(و طوطی فروش پاسخ داد:) به زبان های انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی حرف می زند و می داند (می تواند) به تلفن پاسخ دهد!
ــ این پرنده دیگر چند است؟
ــ این یکی 60000 پِسِتا قیمت دارد (می ارزد).
ــ چرا و این دیگر هنرش چیست؟ (چه می کند) این قیمت آن شگفت آور است!
به زبان های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و پرتغالی حرف می زند، به تلفن می تواند پاسخ دهد و می تواند با اینترنت کار کند، افزون بر آن می تواند لباسِ خود را بپوشد و می داند که چگونه غذا بپزد.
راننده اتومبیل: من می توانم تصوّر کنم که پرنده دیگر از این هر دو گران تر است؟ این طور نیست؟
فروشنده: آقا، البته که این طور است. این یکی صدهزار پِسِتا می ارزد.
چه می کند!؟ (مهارتش چیست؟)
او هیچ کاری انجام نمی دهد امّا فقط پرندگانِ دیگر او را رئیس خطاب می کنند.
نظر شما