سفرنامه حاج علیخان اعتماد السلطنه
مجله میقات حج پاییز 1377، شماره 25
نویسنده : سید علی قاضی عسکر
166
مقدّمه:
«میرزا علی خان اعتماد السلطنه»، فرزند «آقا حسین مراغهای»، از صاحبمنصبان ودرباریان دوره قاجار است. پدرش در مراغه به تجارت اشتغال داشت و خدمت اداری و دیوانی خود را از زمانی که به خدمت «عباس میرزا نایب السلطنه» در آمد، آغاز کرد و با سمت پیشخدمتباشی به خدمت «محمّد شاه» فرزند نایب السلطنه درآمد. آقا حسین مراغهای سپس از طرف عباس میرزا نایب السلطنه لقب «خانی» گرفت و پس از آمدن محمّد شاه به تهران، حکومت کاشان به وی واگذار شد.(55)
میرزا علی خان و نیز محمّد حسن خان اعتماد السلطنه فرزند او و ادیب الملک فرزند دیگرش، از چهرههای سرشناس این دوره هستند.
این خاندان در نواحی زنجان تا مراغه، سکونت داشتند، لیکن بیشتر به «مراغی» شهرت یافتهاند.
ادیب الملک فرزند میرزا علی خان در شرح حالی که برای پدرش نگاشته، سلسله احفاد او را چنین ذکر میکند:
علی بن حسین بن محمّد رسول بن عبدالله بن جعفر، که جعفر از هفت پشت واسطه به «بردی بگ بن اوزبک خان بن جوجی خان مغول» میرسد.
در آن دوران که پدر میرزا علیخان به دربار عباس میرزا نایب السلطنه راه یافت و به مراغه آمد، میرزا علیخان ده سال بیشتر نداشت(56) و در همان زمان به غلام بچگی مخصوص محمّد شاه انتخاب میشود. سپس به منصب «پیشخدمتی» نایل و پس از مصالحه با دولت روس، «نایب السلطنه» در تبریز آقا حسین مراغهای را به پیشخدمتباشیگری محمّد شاه منصوب میکند و میرزا علی خان را به نیابت پدرش میگمارد. آنگاه پس از دوسال وبه هنگام مراجعت از سفرکرمان وخراسان، به منصب صندوقداری و خزانهداری میرسد و در سفر اوّل محمّد شاه به هرات، باردیگر برتریِ مقام یافته، اغلب خدمات و انتظامات اردوی شاه به وی محوّل میشود.
پس از آن که خبر فوت «فتحعلی شاه» از اصفهان به آذربایجان میرسد، محمد شاه برای جلوس به تخت سلطنت، از تبریز عازم تهران میشود و مناصب جدیدی به اطرافیان و همراهان داده، در این میان منصب «نظارت و خوانسالاری» را، که از مناصب مهم بود، به میرزا علی واگذار میکند.(57)
میرزا علیخان پس از چندی، همراه شاه به تهران آمده، لقب «خانی» را دریافت میکند. افزون بر حکومت تهران، حکومت کاشان و بلوکات اطراف تهران برای مخارج آشپزخانه شاهی نیز به او واگذار میشود. پس از دورانی، در سمت نظارت خطایی، از وی سر میزند که از کار برکنار و تحت تعقیب قرار میگیرد، به شکلی که فرار کرده به قم میرود و در آنجا متحصن میگردد، سپس به وساطت حاج میرزا آقاسی، از مجازات معاف میگردد.(58)
آنگاه به قصد حج، عازم بیت الله الحرام میشود که در دمشق با «مهد علیا» مادر «ناصر الدین شاه» همراه گشته به مکه و مدینه میرود.(59)
آنگاه پس از مراجعت از سفر، با حمایت مهد علیا مادر ناصر الدین شاه، بار دیگر به قدرت بازمیگردد.
در اوایل روی کارآمدن ناصرالدین شاه، وقتی گیلان و رشت دچار بینظمی شد، به پیشنهاد مهد علیا، مادر شاه، که در اینگونه کارها نیز دخالت میکرد، میرزا علیخان به آن منطقه اعزام شد و در مدت کوتاهی نظم را برقرار ساخت. او مالیات فراوانی گرفت و به تهران بازگشت. شاه او را، که تا این زمان به «میرزا علیخان» معروف بود به لقب «حاجب الدوله» ملقّب ساخت و «فراشخانه» و «سرایدارخانه» و «خیام خانه» و «مهمان خانه» و «معمار خانه» و «باغات» و «خالصهجات»، که در آن عمارات و بناهای دولتی بود، به او سپردند. همچنین امور تشریفات سفرای دول خارجه و درآمدهای سالانه دولتی، و عمارات و باغهای تحت پوشش حکومت، همه به او واگذار شد.(60)
در سفر شاه به اصفهان، در دار السلطنه قزوین، حکم حکومت «اردو» و «اردو بازار»، به علاوه حکومت هر ولایت، تا مادام توقف موکب سلطنتی در آن صفحات، به اعتماد السلطنه محول گردید.
درسال 1268هـ.ق. که به دستور یکی از نوّاب میرزا علی محمّد باب به نام «ملا شیخ علی» به جان شاه سوء قصد شد، اعتماد السلطنه وارد میدان شده، نزدیک به هشتاد نفر از آنان را کشت و همچنان حکومت خویش را استحکام میبخشید تا اینکه، در سال 1275هـ.ق. صدر اعظم از کار برکنار میشود و در نتیجه حاجب الدّوله نیز از مناصب و خدمات معزول میگردد امّا به خاطر خوش خدمتی به شاه و جنایت بزرگی که مرتکب شد و سردار نامـی ایران، میرزا تقی خـان فراهانی معـروف به «امیر کبیر» را در فین کاشان به شهادت رسانید،(61) بار دیگر به صحنه بازگشـت، و شاه لقـب «ضیـاء الملکی» را به وی داد و حاکم خوزستانش کرد.(62) یک سال بعد; یعنی سال 1276، لرستان نیز به خوزستان ملحق گردید و دایره حکمرانی او توسعه یافت.
همچنین منطقه «بختیاری» را نیز به استانهای «عربستان» (خوزستان امروز) و «لرستان» منضم کرده، در اختیار وی قرار میدهند و وی به سمت «امیر تومانی» نایل میشود. او را در سال 1281 به دربار دعوت میکنند که پس از آمدن به تهران، لقب «صنیع الدوله» و پس از آن «اعتماد السلطنه» را میگیرد.(63) و به وزارت عدلیه منصوب میشود و سرانجام در جرگه وزرای دارالشورای کبری در میآید. لیکن بار دیگر مورد بیمهری حکومت قرار میگیرد و از وزارت عدلیه کنار گذاشته میشود و به حکومت گلپایگان و خوانسار مأمور میگردد. امّا مدّتی نمیگذرد که باردیگر به تهران دعوت و به سِمَتِ «وزارت وظایف و اوقاف» منصوب میگردد و افزون بر آن، حکومت «شاهرود»، «بسطام»، «سمنان»، «دامغان» و «نردین» نیز در حیطه حکومتی او واقع میشود. او در همین سمت میماند تا در ربیعالاول سال 1285هـ.ق. در سن 63 سالگی، مرگ گریبانش را گرفته از دار دنیا میرود. پس از مرگ، جنازهاش را به نجف اشرف حمل میکنند و در گورستان وادی السلام به خاک میسپارند.
«میرزا علی خان اعتماد السلطنه» سه زن داشته و از آنان چهار فرزند، سه پسر و یک دختر پیدا کرده، که پسرها که هر کدام، از یک زن بودهاند. فرزند بزرگ او «عبدالعلی خان ادیب الملک» است که مادرش صبیّه ملااحمد، از علمای مراغه معروف به «مستجاب الدعوه» بوده است. پسر میانیِ وی «عبدالحسین خان» سرهنگ فوج خلخال است که مادرش از سادات مرند بوده و پسر کوچکش محمّد حسن خان صنیع الدوله است که مادر وی صبیّه رضا قلیخان قجر، از اولاد مصطفی خان قاجار قوانلو برادر آقا محمّد شاه قاجار بوده است.
وی به دلیل خوش خدمتیهای فراوانی که به دربار داشته، بارها از آنان جایزه و نشان دریافت کرده است.(64) فعالیتهای عمرانی زیادی نیز داشته که برخی از آنها عبارتند از:
1ـتوسعه و تزیین صحن مبارک حضرت شاهزاده عبدالعظیم الحسنی(علیه السلام) و اضافه ابنیه عالیه و حجرات حوالی و تصرفات در ابواب و دروب و سایر ملحقات این آستان معلاّ و طلا کردن گنبد آن.(65)
2ـاحداث عمارتی جدید در جنب عمارت اندرونی سلطنتی در دارالخلافه، مشتمل بر هشتاد و دو باب اتاق تحتانی و فوقانی.(66)
3 ـاحداث عمارت وسیعی در روی تپّه «دوشان تپّه».(67)
4 ـساختن سربازخانهها و قراول خانههای شهر.(68)
5 ـتعمیر و بنای مجدّد قورخانه و توپخانه محمّره که به علّت بالا آمدن آب در سال 1278 تخریب شده بود.(69)
6ـاحداث سبزه میدان دارالخلافه تهران در سال 1269هـ.ق.(70)
7ـمرمّت سدّ حویزه.(71)
8ـکارخانجات صناعات ریسمان ریسی و کاغذ سازی تهران و شکرریزی مازندران.(72)
9ـتنظیم قانون و دستور العمل که به امضای ناصرالدین شاه رسیده وتا حدودی از هرج و مرج جلوگیری میکند.(73)
خانه میرزا علیخان اعتماد السلطنه نیز که در محلّه سنگلج تهران واقع بود، به علّت زیبایی بنا، مورد توجّه مردم در سالهای بعد قرار گرفت که به دیدار آن میرفتند.(74)
وی گاهی به سوء استفاده مالی متّهم میشد، به طوری که در سال 1275 که از کار برکنار شد، متجاوز از صد هزار تومان از او بازپس گرفتند.(75)
ماجرای قتل امیر کبیر
میرزا علی خان حاجب الدّوله، در زمان محمّد شاه مورد بیمهری و غضب وی قرار گرفت و متّهم به انواع جنایتها و دزدی اموال شد.
بعدها به دلایلی که چندان روشن نیست، مورد عفو قرار گرفت و پس از چندی به سفارش و توصیه مخصوص میرزا تقیخان امیر کبیر، به سرپرستی مشاغل مهمّی گمارده شد.(76)
مدّتی میگذرد و دشمنی برخی درباریان و در رأس آنها مهد علیا مادر ناصرالدین شاه(77) که زنی زیرک و دارای هوش سیاسی امّا بسیار عیاش و خوشگذران بود و نیز «اعتماد الدوله» که با انگلیسیها ارتباط داشت همراه با یک سلسله عوامل دیگر، دست به دست هم دادند و توطئه شومی طرّاحی کردند که مجری آن «میرزا علی خان اعتماد السلطنه» میشود.
«واتسنانگلیسی» در تاریخ ایران در دوره قاجار، در رابطه با «اعتمادالسلطنه» چنین مینویسد:
«مردی که داوطلب شد بدون آن که زن امیر نسبت به حادثه مظنون شود، امیر را به قتل برساند، شخصی به نام «علی خان صاحب الدوله» بود. او ماجراجویی زیرک و بیمایه به شمار میرفت. امیر وی را به خدمت شاه در آورد و فراش باشی همایونی شد که مقامی نسبتاً مهم است. او برای این که به سرور جدید خود (اعتمادالدوله) خوش خدمتی کرده باشد، داوطلب شد که جلاّد ولی نعمت خود گردد. از این رو هنگامی که به کاشان آمد، پاسبانانِ وزیر سابق خوشحال شدند، چون میدانستند زندگانی این مرد از امیر است و لابد خبری خوش آورده است!(78)
حکم قتل امیر کبیر را، در حالی که ناصر الدین شاه مشروب خورده و مست بود، با توطئهای حساب شده، سوگلی شاه به خاطر وعدههای پوچی که به وی داده بودند، از ناصرالدین شاه گرفت و میرزا علیخان اعتماد السلطنه بیدرنگ شبانه آن را برداشت و به فین کاشان آمد تا حکم را به اجرا بگذارد. متن دستخط چنین بوده است:
«چاکرِ آستانِ ملایک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدّت، حاجی علی خان پیشخدمت خاصّه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار، مأموریت دارد که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید و در انجام این مأموریت، بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد!».
امیرکبیرباخواندن این دستخط، خواست تا به عزتالدوله پیغامدهد وخداحافظیکند و یا اینکه وصیّت نامهای بنویسد، لیکن این انسان ناسپاس اجازه چنین کاری را نداد.
امیر گفت: پس هر چه باید بکنی بکن امّا همین قدر بدان که این پادشاه مملکت ایران را به باد خواهد داد.
حاج علی خان اعتماد السلطنه گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند.... میرزا علیخان سرانجام به میرغضب گفت: «معطّل نشو و کارش را تمام کن!» میرغضب با چکمه، لگدی به میان دو کتف امیر نواخت و امیر درغلطیده، به زمین افتاد. پس از آن میرغضب رگهای امیر را زد و در حالی که خون زیادی از وی رفته بود، دستمال ابریشمی را لوله کرد و به حلق امیر کبیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد. حاجی علیخان در این هنگام بیدرنگ از حمام بیرون آمد و با همراهان خود سوار اسبهای تندرو شده، به جانب تهران رهسپار گردید.(79)
محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، فرزند میرزا علی خان، با بیشرمی فراوان، بر صحّت این جنایت توسط پدرش گواهی داده مینویسد:
«خلاصه قرعه این خدمت راکه فایده عمومی داشت! بهنام والد مؤلف، حاج علیخان اعتماد السلطنه زدند، او محض امتثال امر دولتی چند نفر از عوانان و دژخیمان، همراه برداشته به چاپاری روانه کاشان شد...»(80)
خود میرزا علی خان اعتماد السلطنه نیز شبی در حال مستی به این جنایت بزرگ اعتراف و چگونگی آن را تشریح کرده است.(81)
همچنین در نامهای که به فرزندش ادیب الملک نوشته، به این جنایات اعتراف نموده و با مطرح کردن اتّهامی کاذب، مبنی بر پناهندگی امیرکبیر به سفارت روس! خواسته است به نوعی خود را از این جنایت تطهیر نماید. امّا به خوبی میدانست که با چنین کاری، نامی ننگین از وی برجای خواهد ماند. در بخشی از آن نامه مینویسد:
«بحمدالله منظور را به اقبال سلطنت عظمی بجا آوردم، چه مضایقه! به عقیده مردم بدنام من شدم، شده باشم، مردم چه میدانند چه خبر بود...»(82)
گرچه میرزا علی خان اعتماد السلطنه، به دلیل ارتکاب چنین جنایت بزرگی در تاریخ کشور ما، فردی خوش نام نیست، لیکن از آن جا که سفرنامه تنظیمی وی، حاوی اطلاعات تاریخی، جغرافیایی، علمی و دینی فراوان است، میتواند برای دانشپژوهان و به ویژه مورّخان مفید باشد; لذا در صدد بر آمدم تا این اثر ارزنده تاریخی را احیا کنم و آن را در اختیار هموطنان ارجمند قرار دهم.
ویژگیهای این سفرنامه
نسخه اصلی این سفرنامه در کتابخانه آستان قدس رضوی در بخش کتب تاریخ، با شماره 53 و به شماره عمومی 4125 نگهداری میشود. زبان سفرنامه فارسی است و در112 ورق بهدستور محمد حسنخان اعتمادالسلطنه، فرزند مؤلف، باخط نستعلیق دوازده سطری در 219 صفحه در سال 1336هـ. ق. از سواد به بیاض کشیده شده است.
آقا سید حسین نامی آن را بر اساس وصیّت «اشرف السلطنه» همراه با یکصد و پنجاه جلدکتاب خطی دیگردرسال 1334هـ. ق. بهکتابخانه مبارک رضویه هدیه ووقفکرده است، مشروط براینکه از شهر بند ارض اقدس بیرون نبرند و کمال مواظبت را در ضبط و حفظ آنها نموده، بدون قبض به کسی ندهند و زیاده از سه ماه، در خارج کتابخانه نگاه ندارند و تولیت آنها را در هر عصری از اعصار، به متولی باشی سرکار فیضآثار مفوّض نمودهاست. وقف صحیح شرعی بحیث لایُباع ولایُوهب ولا یرهن فمنبدّله بعدما سمعه فإنّمااثمه علیالذین یبدّلونه. 3 شهر شعبانالمعظّم، 1334هـ. ق.
این سفر در سال 1263هـ. ق. برابر با 1836م انجام گریده است که با این آیه و دو بیت شعر آغاز میشود:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا»(83)
گفت معشوقی به عاشق کی فتی *** تو به غربت دیدهای بس شهرها
گو کدامین شهر از آنها بهتر است *** گفت آن شهری که در وی دلبر است
زیارت حرم حق، و ریاضت امم و فرق، تحمّل بار، تجمّل خار، قطع سبیل، طلب دلیل، تقبیل حجر، تفصیل سفر، تهذیب خصال به تقریب وصال تواست.
مست توام از کعبه و دیر آزادم...
در آغاز سفر، به عتبات عالیات و به دمشقِ شام رفته، سپس از آنجا عازم بیتالله الحرام گردیده است.
میرزا علیخان گرچه در این سفر با مهد علیا مادر ناصر الدین شاه همراه است، لیکن به لحاظ برکنار بودن او از سمتهای حکومتی و خصلتهای شخصی وی و دلائل دیگر، بارها مورد بیمهری و بیتوجّهی مهد علیا قرار گرفته است; به شکلی که ناچار میشود در بخشی از سفر، به علّت بیپولی و تعدّی مکاری و بیلطفی مهد علیا، اسباب خود را حراج نماید و به دوازده تومان بفروشد!(84)
و سرانجام در سفری پر نشیب و فراز و پس از انجام اعمال و مناسک حج، در بیست وششم شهر جمادیالأوّل وارد تبریزمیشود. آنچه دراین شماره فصلنامه «میقات حج» در پیش دید شما خواننده عزیز قرار دارد تنها بخشی از این سفرنامه است.
امید آن که به زودی کار تنظیم و تصحیح مجموعه آن به پایان رسد و به صورت کتاب، چاپ و در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
روز یازدهمِ شهر شوال المکرّم، حکم(85) است که باید حاج، از شهر شام حرکت نمایندـچرا که قانون دارندـآن روزِ معین حرکت میشود از شام که ]با [«اتراق»(86) و حرکت منازل، در روز معین وارد مدینه طیبه و مکّه معظّمه ]شده [تخلف نرساند.
خود «امیر حاج رومی(87)»، «صُرّه امینی» و «کیلدار(88) امینی» روز پانزدهم شوّال، حتماً باید از شام بیرون روند، هر گاه حضرات حاج یکی دو روز تخلّف نمایند، باید روز هفدهم شهر مزبور ]آنجا را ترک کنند[، احدی از حاج در شام محال است که بتواند، دقیقهای توقّف نماید، والی شام او را به افتضاح(89) بیرون خواهد نمود. مگر اشخاصی که نوکر، یتیم و پرستار مال هستند ]که[ خواهند ماند، و کسانی که به حج باید بروند از روز مزبور تجاوز نمیتوانند بکنند.
شرح بیرون رفتن امیرِحاج دولت روم، و صُرّه امینی و کیلار امینی و بیان شغل و منصب ایشان در این سفرِ خیریّتاثر(90) از این قرار است: اوّلا معنی امیر حاج این است که، هر سالی در وقت رفتن مکّه، از جانب دولت روم، یک نفر پاشای عاقلِ دانایِ جهان دیده، مأمور میشودـشأن آن پاشای(91) امیر حاج، مثل والی خراسان و فارس باید چنان شخصی باشدـو پیش از ورود همه حاج، امیر حاج از «اسلامبول»(92)یا از ممالک دیگر که امیر میشود، وارد شهر شام میگردد و جمیع اختیار همه حاج رومی و ایرانی و هندی و عرب و عجم با اوست، و در هر ملک(93) از عرض راه که عبور میکنند، حکم میتوانند نمایند، حتی عزل و نصب حکّام ولایت، که در سر راه هستند.
و مُختار کلّ «صُرّه امینی»(94) به این معنی است که به اصطلاح ایران، خزانهدار باشد، و آدم امین را منصب صرّه امینی میدهند، یعنی مخصوص خزانهدار مکّه است، ولی تحت حکم امیر حاج است، قریب بیست هزار تومان، تحویل «صُرّه امینی» میشود که در عرض راه صرف شود، و موقع مصارف(95) آن وجه، در مقامش عرض خواهد شد.
«صُرّه امینی» از شهر اسلامبول مأمور میشود و «کیلار امینی» باید از شهر شام و از بزرگان اهل آن مملکت مأمور گردد; چرا که هم زبان عربی بداند، و هم مکرّر راه مکّه را دیده باشد. و شغل «کیل دار امینی» این است که در حقیقت سورساتچی عسکر(96) است و هم «بلد باشی»(97) راه است، این سه نفر رییس حاج هستند، باید در روز پانزدهم شوّال، از شام بیرون روند به این تفصیل:
اوّلا: روز بیستم شهر مزبور، هشت عدد شمع کافوری، که وزن هر عدد پنجاه من(98) تبریز است، ]و[ میان جعبهای مثل تابوت نعش است، و هر دو شمع بار یک نفر(99) شتر پرقوّت است، از اسلامبول میآورند همراه امیر حاج، چهار عدد آن شمع نذر مدینه منوّره است، و چهار عدد دیگر نذر مکّه طیّبه است. در خارج شهر شام میگذارند و هشتصد من روغن زیتون است که، در شهر شام باید عمل آورده و میان شیشهها گذارده و در صندوق شتری بسته، در جای خارجی حاضر باشد، که روغن مزبور هم بالمناصفه(100) نذر روشنایی مدینه و مکّه است، و هر دو نذر پادشاه روم است، مستمراً باید همراه حاج روانه گردد.
روز معیّن بیستم شهر شوّال باید جمیع بزرگان شهر شام نیّت کرده، علما و فضلا حاضر باشند، با جمعیت و ازدحام(101)زیاد مشعلها، در روز روشن میکنند، شمعها در دست گیرند، یک دسته با دعا و ذکر، یک دسته با ساز و نواز، آن شمعدانِ روغن نذری را، به این تفصیل وارد سرای پاشای والی شام مینمایند.
روز سیزدهم شوال، باز با همان جمعیت بلکه زیادتر، که باز دکان چیده میشود، جمع میشوند در قلعه وسط شهرِ شام، که مثل ارگ(102) است و انبار دولتی از قبیل اسباب حرب(103) و سایر، در آن قلعه جمع است، قلعهای است که معاویه، برای همین کار در میان شهر ساخته است، یک جا از سنگ تراش ]داده[ است و بسیار محکم، که در آنجا محمل(104) شریف، که عبارت از کجاوه است ظاهراً، ولی مثل یک سر مناره است; به عبارت اُخری، محمل جناب پیغمبر(صلی الله علیه وآله)بوده است، و در آن قلعه باز، سنجاق شریف است، یعنی عَلَم مبارک جناب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بسیار زینت میدهند، چنانچه هر دو را. روز سیزدهم محمل شریف را بیرون میآورند و روز چهاردهم سنجاق شریف را. باز به همان جمعیت و احترام یکی یکی داخل سرایی میکنند و برای هر کدام از بابت احترام، یک تیر توپ خالی میکنند، بعد آنها را وارد سرایی که محلّ و مقرّ ولایت شام است میکنند.
روز پانزدهم شوال دیگر معرکهای است، جمیع مرد و زن شام از بابت ثواب و تماشا باید حاضر باشند. درِ سرای عمارت پاشا، تا دو فرسخی هر چه لشکر توپخانه و نظام که حضور دارد باید حاضر باشد آن روز، امیر حاج مزبور «صُرّه امینی» و «کیلار امینی» باید چکمه پوشیده در سرای پاشا حاضر باشند، بعد از آن که همه حضور به هم رسانند، پاشای شام در حضور آن جمع، در نهایت احترام، که حضرات مفتی و قاضی و عُلما ذکر میگویند و دعا میخوانند، محمل شریف سنجاق را، تحویل امیر حاج میدهند که توپخانه نظام، در آن حالت شلیک میکنند. حضرات پاشا و غیره، چند قدمی پیاده، در جلو محمل شریف و سنجاق شریف میروند، بعد سوار میشوند به آن «دبدبه»(105) و به آن ازدحام، چندین یدکها در جلو محمل شریف، اهل شهر، بزرگان ولایت الی دو فرسخ، لیکن والی شام با نظام توپخانه الی «مزیرب» که سر منزل است و بیست و چهار ساعت است، مشایعت میکنند. محال است این حرکت از روز پانزدهم شعبان تخلّف نماید.
روز هفدهم شهر مزبور، مهدعلیا، والده سرکار اقدس شهریاری، از کوک میدان شام حرکت فرمودند، حقیر هم در رکاب ایشان بودم، چون کجاوه به شراکت رضاقلی میرزا، پسر حاجی محمدولی شیرازی شاهزاده، فراهم آمده بود، لیکن حقیر قاطرسواری خویش را ]که[ از حاجی فارس چاووش(106) کرایه کرده بودم سوار بودم، آدمِ(107) بنده ]نیز[ همراه کجاوه بود، بعد از سه روز و سه منزل وارد «مُزیرب» شدیم که اردویی بود، و «مُزیرب» اردوی سلطانی بود. قریب پنجاه هزار نفس(108)، از حاج و از عسکر و از اردو بازارچی شامی، حضور داشت، و چادرها زده بودند، از آن جمله چادر «اردو بازار» را حقیر شمردم، سیصد و هفتاد باب چادر اردو بازار بود که از هر متاع خوراکی و پوشاکی و سایر ملزومات سفر در آن اردو بازار(109)، مهیا بود. چنان که هر کس از حاج در توقّف شام، تدارک سفر مکّه خود را فرضاً ندیده بود، در اردو بازار «مُزیرب» مقدور بود. هشت روز تمام در «مزیرب» توقّف نمودند. به عادت مستمرّه.(110) روز بیست و هشتم شوّال از «مزیرب» خراب شده حرکت شد، که در دنیا از «مزیرب» بد آب و هواتر، گویا نباشد، چنان که اکثر از حاج عجم(111)، در آن که توقف داشتند ناخوش(112) شدند، و اکثراً از آن ناخوشیها تلف میشدند، من جمله از مشاهیر، زن سلیمان خان قاجار، دختر حاجی رضاقلی خان قاجار که بسیار وجیهه(113) و مقبول بود در منزل «تبوک»، ]که[ چهارده منزلی مدینه است فوت شد، و نعش(114) او را صد و بیست تومان دادند به حملهدارـکه قرار نیست در مذهب اهل سنّت نعش را حرکت بدهندـو در خیفه(115) به مدینه بردند و در بقیع دفن کردند.
و همچنین کنیز ترکی از مهد علیا والده اقدس همایونی، و رفیعخان نایب فراش باشی، از اینگونه بسیار تلف شدند، حقیر هم از مردههای آن سفر، و از ناخوشهای آن منزل بودم، که سه روز به حرکت از «مزیرب» مانده، فیالجمله تبی عارض شد، به میرزا محمود حکیم باشی والده شاه رجوع شد چندان اعتنا نکرد. حیدرخان شیرازی که در شام متوقف است، همراه بوده و از طبابت میگفت اطلاع دارم. در یک روز سه قسم دوای مختلف داد، یک حرارتی در دل من عارض شد «نعوذبالله» مثل آتش، بلکه خود آتش بود، کار به جایی رسید که روز حرکت از «مزیرب» حال خود را نمیفهمیدم. حاجی آقا محمد حکیم تبریزی، پسر آقا اسماعیل طبیب مرحوم، از کیفیت آگاه شد، از بابت حقوق و دوستی سابق، خودی به حقیر رسانیده و احوال را مشاهده کرد، همان دقیقه تخت روانی کرایه نموده، بنده حقیر را میان تخت روان(116) گذارده، متوجّه دوا و غذا گشته و در «عین زرقاء» که سر منزل است به «مزیرب»، از حقیر مأیوس شده بود; زیرا که خودم خبر نداشتم و بیهوش بودم، معان که درست تا شام ده منزل است فیالجمله به هوش آمدم و آدم]ها را[ میشناختم، حاجی آقا محمّد، نمک فرنگی(117) داد خوردم لیکن الی ورود به مدینه منوّره قدرت حرکت نداشتم، از برکت آن خاک پاک و از مرحمت جناب خاتم الانبیاـروحی و جسمی له الفداءـحالت صحّت به هم رسید که خودم به پای خود توانستم به حضور مبارک آن حضرت، و زیارت خاتون(118) قیامت و ائمه بقیع مشرف گشتم، هنگام رفتن، حاج سه شب قرار است در مدینه توقف کنند و سه شب در مراجعت، منازل و فرسخهای عرض راه از شام الی مکّه، از این قرار; یعنی منازل معروفش اسماً عرض شد. سایر منازل، زبان عربی ترکی بود، خاصّه وقت رفتن و برگشتن هم تخلّف میکرد; چرا که آبادی نبود، هر جا آب بود یا نبود منزل میکردند، به یک نوع نیست اسامی که به تفصیل عرض شده مگر جاهای معروف، و فرسخها معلوم نیست الاّ به ساعت، که هر ساعتی را به پای شتر یک فرسخ میدانند. از شام الی «مُزیرب» سه منزل است، بیست و چهار ساعت، هشت روز «اتراق» است، «مزیرب» جای وسیعی است، آب فراوان دارد، بدترین آب و هوای دنیا است، عرب از خارج میآید برای خرید و فروش.
عین زرقا
سه منزل ]بیت[ بیست و چهار ساعت، توقف نیست، جای بسیار خوبی است آب صحیح دارد، آبادی و قلعه محقّری است.
معان
پنج منزل است، شش ساعت تمام، یک روز اتراق است، دو قلعه و دو آبادی دارد، بسیار جای معموری(119) است، انار خوب دارد.
تبوک
پنج منزل است و شصت و شش ساعت، قلعه محقّری(120) از عرب دارد منزلگاه حجاج شام است، نخلستان
زیادی دارد، حضرت فخری مآب در سال نهم، به نیّت «غزا»(121) به اینجا تشریف آوردند چون آب نهرش کم بود، از آب نهر گرفته، باز به نهر ریختند، چشمه نابع(122)شده، آب نهر را افزود، قلعه تبوک را سلطان سلیمان قانونی فرمود، از سنگهای ابنیه مخروبههای(123) آن ساختند، در قدیم الایام، اصحاب «ایکه» ساکن بودند، چون احوال آنها در کتب تفاسیر ثبت است، در اینجا نوشته نشد.
مداین صالح
مداین صالح، پنج منزل ]است[، پنجاه و پنج ساعت، یک روز «اتراق» میشود، از خارج عرب میآید اسباب خوراکی از قبیل: خرما، گوسفند، جو و نان میفروشند، نظر به اینکه صالح بلوک(124)است در دست عرب، در راه خارج است آن را حجر میگویند. بین راه قلعه محقّری است، برکه(125) آب و لیموی ترش و شیرین دارد، بسیار صحیح و بزرگ.
حدیبیه حشمتی
چهار منزل، 52 ساعت است، بسیار آب بد غلیظ دارد. هر اوقات آب کم
میشود، از اصل برکه نیم ذرع(126) ریگ
را کنار میکردند، آب در میآمد، آب
خوب در این عرض راه منحصر است برکه معظم، که از برکت جناب سیّد سجاد(علیه السلام)
در آمده است، آب باران در آن جمع میشود، بعضی هم میگویند آب فرات
که زیاد میشود سیلش برکه مزبور را
میگیرد.
مدینه منوّره
پنج منزل است، پنجاه و پنج ساعت است، سه روز اتراق است.
بدر و حنین
چهار منزل است، بیست و دو ساعت است، بدر و حنین، دو ده است بسیار معظم(127)، و دهات کوچک هم در تحت(128)آن دو ده است، و سر راه حاج است، یک درّه است. عرضاً قریب پانصد قدم، طولا سه ساعت راه است، و این دهات مزبور در میان آن دره واقع است. آب زیاد دارد، نخل دارد و پارهای سبزیآلات، و هندوانه کوچک بد هم پیدا میشود، نارنج خوب و بزرگ که خودشان «لیم» میگویند در باغاتشان عمل میآید. بسیار آب خوش دارد، چاشنی زراعت زیادشان حنا است، حنای مکّه که مشهور است مال «بدر» و «حنین» و «جُدیده» است.
توضیح
این «حُنین»، آن «حُنین» نیست که بعد از فتح مکّه حضرت فخری مآب(صلی الله علیه وآله)(129)فتح فرمودند. در اینجا چشمهای است که از آن آب فراوان جاری میشود، در جایی معروف به «غُلیب» که در این دره واقع است، در صدر اسلام واقعهای در اینجا اتفاق افتاد حالا آن موضع نخلستان است و قبور شهدای بدر زیارت میشود. دو عدد دریاچه است که ساحل آنها، باغات و نخلستان و بساتین است، این منزل، منزل حاج شام است. از «رابغ» چهار مرحله(130) و از مدینه نیز، چهار مرحله دور است، امّا حجاج شام، در دو روز قطع(131) مینمایند. در این درّه کوهی است عبارت از شن بسیار سفید، که به کار بلور سازها میآید، طایفه «مزدار» از قبیله «زبید» در این ناحیه ساکناند و حق حراست از حجاج دارند، امّا حالا دولت میدهد. از «بدر» الی «مستوره» مواضع منازل، گاهی اختلاف به هم میرساند.
و در «بدر» دو تپّه عالی است که در بعضیاوقات، صدایطبلشنیدهمیشود و به آنصدا،صدایطبلحضرت سیّد الکونین(132)میگویند و فقره صدا، امری است مشهور و متواتر، امّا آب حُنین از آب بدر گوارا]تر [است و در این ناحیه از اشراف چهار طایفه مسکون، و آنها نیز به اسامی «محاسنه» و «قوایده» و «شکره» و «عتق» موسوماند.
اهالی بدر و حنین
کلا اهلش عرب پا برهنه زبان نفهم هستند، قریب سی ـ چهل هزار از این دهات، تفنگچی خوب بیرون میآید و اطاعت به احدی ندارند مگر مشایخ(133)خودشان. هر ساله قریب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمری(134) دارند، به اعتقاد اعراب، باجِ حاج است، هر گاه «امین صُرّه» که خزانهدار دولت است، دو ساعت پیش از ورود حاج، این وجه را به مشایخ مزبور تسلیم نکند، عبور حاج مقدور نیست، جمعیّت(135) میکنند. هر گاه رأیشان تاختِ(136) حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آنِ واحد از حاج مطالبه میکنند.
از مدینه منوّره الی مسجد شجره بیست ساعت است،(137) لابد(138) از اعمال واجبه است و ابتدای واجبات است، که در مذهب جعفری میقاتگاه است. آن مسجد خرابه که یک دیوار دارد حکماً جمیع حاج، مگر اهل سنّت، و از اهل سنّت هم طایفه شافعی در این باب با اهل تشیّع متّفق(139)است که باید در آن مکان شریف، لُخت و برهنه(140) گردند جمیع مردم، الاّ طایفه زنان ]که[ برای آن ]آنان[ تغییر لباس لازم نیست، اگر چه پارهای زنها... رخوت(141) سفید سراپا میپوشند، ولی تکلیف زن در عالم احرام، صورت نپوشاندن است، چون صورت پوشاندن عادت شده است، یک نوع اظهار شرم گشته است، یک اسباب از علف، از لیف خرما میسازند، ترکیب چلو صاف کن چشمه گشاد، و به صورت میبندند و روبند بر روی آن اندازند، ترکیب خانم بزرگ میشوند، هرگاه از حقیر زنی همراه بود، در این سفرِ خیریت اثرِ مکّه معظّمه، ابداً مانع از گرفتن میشدم به دلیل آن که آیا نیّت احرام بجز این است که احرام میبندند در حجّ تمتّع قربةً الی الله؟ یعنی خودم را از جمیع محرّمات بری میکنم و آنچه که خدا حرام کرده آلوده نخواهم شد، در بین راه هرگاه به محرمات آلوده گردد، عمل باطل خواهد شد، بعد از آن که عمل احرام باطل گشت، ناقص و باطل است، بعد از آن که شخصی زحمت کشیده، پول خرج کرده، به آبهای متعفّن(142) متحمّل گشته، سفر یک ساله نموده، چشماش درآمده بگذار به یک نگاه زن، جمیع اعمال خود را ضایع کند، هرگاه زن همراه حقیر بود، ابداً راضی نمیشدم زن خودم را به صورت خانم بزرگ بسازم.
بالاخره مقدمه احرام عجب حکایت است، همه حاج; کوچک و بزرگ، أعلی و أدنی(143)، تکلیفشان یکی است، باید لخت و برهنه گردند بیکفش و بیکلاه، سربرهنه و پابرهنه، دو پارچه که ابداً دوخت نداشته باشد یکی به کمر، دیگری به شانه بیاویزد و باید در مسجد مزبور، که مسجد شجرهاش میگویند، غسل کند و دو رکعت نماز به نیّت واجب احرام ببندد، و به همان سیاق(144)مزبور، سقفِ «تخته روان» و «کجاوه» باید برداشته گردد و ابداً در حرکت سایهبان نداشته باشد.(145) شب، هنگام خواب، سروپای ]نباید[ پوشیده باشد.(146) خوب حالتی است، وضعِ رستن(147) از دنیا فیالجمله همین است. اوّل حقیر یک دفعه ملاحظه نمودم، قریب چهل پنجاه هزار نَفْس، کفن به دوش، همه یک صورت، در آن صحرا حرکت میکنند، بسیار خندیدم با آن که خودم هم به صورت آنها بودم، بلا فاصله حالت گریه دست داد، باری تقریری و تحریری نیست، خدا نصیب جمیع شیعیان نماید، به چشم خودشان نگاه کنند.
یکی از اعمال پنجگانه حجّ تمتّع این است که احرام در مسجد شجره به این تفصیل شود.
حج تمتع ]عمره تمتع[، مشتمل بر پنج فقره(148) واجب است، اوّل احرام در مسجد شجره، دویم هفت شوط طواف دورخانه، سیّم دو رکعت نماز در مقام ابراهیم، چهارم هفت مرتبه سعی در مابین صفا و مروه، پنجم تقصیر یا ناخن گرفتن یا مو از بدن کندن(149)، پس فارغ(150) است.
«جدیده»
قریهای است در میان دو کوه، آب جاری و باغات و بساتین(151) و نخلستانها دارد، هندوانه میکارند، و قریه هم واقع در بالای تپه کوچکی است.
«رابغ»
دو منزل ]است[، بیست و چهار ساعت است، قصبه معتبری است در کنار دریای محیط اتفاق افتاده است. قلعهای دارد چند اَرّاده(152) توپ دارد مال دولت است، به اصطلاح خودشان اسکله است; یعنی بندر است. از رابغ کسی سوار کشتی شود، همه جای دنیا میتواند برود، چنانچه از «مصر» و «اسلامبول» و دولت هندوستان، و بندر بوشهر فارس بیرون میآید. ماهی و حلوا، ]و[ اقسام ماهیها در منزل رابغ دیده شد. از دریا صید میشد بسیار خوب بودند. زیاد مدح(153) داشت.
در بیان منازل شام الی مکّه معظمه و احوال و عادات امرای حاج
حجاج راه شام مجبورند که تا در دهه نخستینِ ماه شوّال، در شام جمع شوند. در پانزدهم ماهِ مذکور، امیرحاج، به جلال و احتشام(154)، بقیة الحاج و از آن جا به «کسوه» و از «کسوه» به «خان ذوالنون» میرود، در این جا به حجاج «آش اوماج» میدهند، و قف «ابن الهنی» است. در قدیم الایام در این جا، از حاج باج(155) میگرفتند، حالا موقوف است، از این جا به «ضمین» که قریهای است پر آب و محصول خز، و نیزاری دارد که زالو صید میکنند، و قریه مذکوره، ملک اولاد «قواس اوغلی» ترکمان است، انواع طیور صید و فروخته میشود، بعد به «تل فرعون» و از آن جا «غباغب که سلطان سلیم اول عثمانی، قلعهای در آن جا ساخته، و ساخلو(156) از اولاد «قواس اوغلی» در آن جا گذاشته است که برکه آب را از برای حاج نگاه بدارند. گذران این خانواده، عشر(157) محصول دهاتی است که در میان خان «ذوالنون» و «ضمین» واقع است فیمابین «ضمین» و «مزیرب» «آب دیله» را عبور مینمایند و به «مزیرب» میروند. حجاج نیز دسته دسته، از عقب امیر حاج رفته، در «مزیرب» جمع میشدند. «مزیرب» چشمهای است واقع در لواء(158)«حوران». سلطان سلیمان قانونی، در اینجا قلعهای ساخته و ساخلو گذارده است، حالا اولاد آنها، در آن قلعه مسکوناند. از «مزیرب» الی شام، بیست و چهار فرسخ راه است حجاج جمع شوند، و اکمالِ نقصانِ(159)لوازم سفر نمایند; زیرا اردو بازار معتبری بر پا نموده، همه چیز را به قیمت شام، بل از آن ارزانتر میفروشند.
قبر «شیخ سعد الأسمرتک روری» در «مزیرب» است و «مزیرب» وقف خانقاه او است. اگرچه در جنوب غربی «مزیرب» دهی است موسوم به «کتیبه» هوادار و دارای آب خوب، چون از راه دور افتاده است، مجبورا از «مزیرب» میروند.
از «مزیرب» الی «ازرعات» دهی است چهار فرسخی، آبهای آن از چاه و از آن جا «مفرق»، چون جایی است بیآبادانی و دشت و درّه دارد، ترس سیل دارد. حجاج پیش نرفته در «ازرعات» منزل میکنند. از «ازرعات» دوازده فرسخ راه رفته به «عین زرقا» میرسند.
«عین زرقا» آب جاری دارد; جایی است با صفا. از «مزیرب» الی «عین زرقا» بیست و چهار فرسخ، و سر منزل ]است[. قلعه و آبادی دارد، یک روز اتراق ]میکنند[. در یک منزلی شمال شرقی این منزل قلعه ازرق است که آب خوب و نخیل دارد.
از «ازرق» به «عمری» که دو سنگ آب از «عمان» آمده، به سمت «غور» جاری میشود، و در عرض راه «دوما» واقع است و از آن جا به «بلقا» که جایی است بی آب «مشتا» و «بلاط» هم میگویند.
و از «بلقا» هم بعد از عبور هفت عقبه به «قطرانی» که سلطان سلیمان قانونی سیهزار تومان حالیّه ایران ]را[ خرج کرده، آب انبارش را تعمیر نمود و یک قلعه ساخت میرسند. گاهی میشود که آب این آب انبار، کفایت نمیکند، حجاج یک فرسخ به غرب رفته از رود «لجون» که پل معتبری دارد آب میآورند. از آن جا به «حسا» که منزلگاه با آبی است رفته، رو به شمال شرقی کرده، در «کرک» منزل مینمایند. در این منزل از «شوبک» برای حجاج مایحتاج آورده، میفروشند. این «شوبک» جایی است با صفا، در میان درّه چمنزاری واقع، ]و[ آب فراوان و گوارایی دارد. کاروانسرا و قلعه و پل استواری و باغاتی دارد. از آن جا به «ظهر عنیزه» راه خیلی بد و کج و معوج است، از آن جا نیز به «معان» رسیده اتراق نمیکنند.
از شام تا «معان» هفتاد و دو فرسخ یعنی ده منزل است.
این «معان» و قصیبه کوچکی است در قدیم الأیام بنیامیه ساکن بودند. عباسیان خراب و قتل عام کردند. محض رفاه حجّاج سلطان سلیمان قانونی فرمود قلعهای ساختند، و آبی پیدا کرده، جاری نمودند اما گوارا نیست، و از اطراف بعضی خانهها ]خانوادهها[ را آورده، در این جا مسکن دادند. از معان به «ظهرالعقبه» که «عبادان» ]آبادان[ هم میگویند و مَثَل «لیس وراء عبادان قریة» منسوب به این جا است، و از این جا به «طبیلیات» که نخلستان دارد میروند از «طبیلیات» به «ذات حج» که حجر هم میگویند. نخلستانی دارد، اما بیابانی است. سلطان سلیمان قانونی قلعهای ساخت و آبش را جاری نموده است. به واسطه همین آب، اهالی قلعه زراعت میکنند. از آن جا به «قاع البسیط» معروف به «عراید» که جایی است شن زار، و تپهای دارد که عرب «اکاشر» مینامند و از آن جا به «تبوک» میروند، از آن جا به «معابر القلندریة» تپه کوچک و جای بیآبی است و از آن جا به «أخَیْضر» که تنگهای است. گاهی عرب «بنی لام» سنگ ریز کرده، سد مینمودند اما سلطان سلیمان قلعهای در بالای چاه آن ساخت و محافظ گذاشت، آب را از چاه کشیده به برکهها میریزند تا که برکهها پر شوند. همین أخیضر در نصف راه مکه و شام واقع است و تسلط «بنی لام» رفع شد. از آن جا «برکة المعظّم» که برکهای است در «بریّه» از سنگ و بسیار بزرگ، و از باران پر میشود، از بناهای «ملک المعظّم عیسی» است، از ایوبیّه از آن جا به «مغارش الزیر» که «اقرح» هم میگویند و نیم مرحله است و از آن جا به «جبل الطاق» ]که[ مقتل شتر حضرت صالح(علیه السلام) در آن جاست و محل مقتل موسوم به «مزحم» است، از آن جا رو به شرق کرده، به سرعت و هلهله میروند، از «مبرک الناقه» عبور میکنند، بعد در «حجر» که مداین صالح هم میگویند اتراق میکنند، از آن جا «قرا صالح» که در کمره کوه خانههای قوم صالح منحوت(160) در سنگ دیده میشود، چاههای زیاد دارد، اما خوردن آب آنها را حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نهی فرمودهاند، از آن جا به «علا» که قصبچهای است در نُه فرسخی مداین صالح، آب و هوای خوب و باغهای مرغوب دارد و از آن جا به «قطران» که «طوامیر» هم میگویند، در میان کمرهای کوه(161) واقع ]و[ بسیار سخت و بیآب است عبور میکنند، از آن جا به «شعب النّعام» که آبش آب باران است و در هر دو طرف راه آب جاری هم هست رفته میآورند، از آن جا به «هدیه» که چمن است و هرجا را که حفر نمایند، آب بیرون میآید اما آبش، مسهل است، و سبب آن ]این است[که در آن چمن «سنا» میروید از آن جا به «فحلتین» دو تپه کوچک است، آب ندارد بالای این تپهها، کوه بزرگی است و در بالای قلعه آن بسیار منیع(162) غیر مسکون است، از آن جا به «وادی القرا» که آب جاری ندارد، ولی مانند جنگل است از کثرت اشجار قلعه متین و خندقداری دارد، سه دروازه و مساجدی دارد، و در محراب ]مسجد[ جامع اش استخوانی دیده میشود، و آن استخوان، استخوان برّه مسموم(163) است ]که برای[ حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)در فتح خیبر حاضر کرده بودند، و به زبان آمده گفت: «لا تأکلنی فإنّیمسموم».(164) حمّام این قصبچه در خارج قلعه است اسم ناحیهاش موسوم به ناحیه «قرج» است، این ناحیه دهات معمور دارد. از آن جا به «آبار حمزه»، حضرت حمزه در این جا مسجدی بنا فرمودهاند. از آن جا به مدینه منوره، در این جا، دو یا سه روز اتراق میکنند، بعد «آبار علی» است، چاه ها را جناب امیر (علیه السلام)فرموده کندهاند، عمق این چاهها، بیش از پنج ذرع نیست، و شش منزل از مدینه منوره دور است، حجاج شام در این جا احرام میکنند، از آن جا به «قبور الشهداء» که در میان کوه واقع، و آبش منحصر به استخری است که از آبهای باران پر میشود و از آن جا به «جدیده» که قریهای است واقع در بالای تپهای که در میان دو کوه افتاده است، آب فراوان و باغ و بوستان و نخلستان دارد، هندوانه هم میکارند، بد نمیشود. از آن جا به «بدر» که آن هم مثل «جدیده» است. میان «جدیده» و بدر چند دهی است معمور و این ناحیه معروف به «وادی حفر» است. از آن جا به «قاع البزده» که دشت شن زار و بی آب و علفی است. از آن جا به «رابغ» که در ساحل دریای احمر واقع و لنگرگاه است، دشتی دارد شن زار و در یک ذرعی آب بیرون
میآید، نخلستان و بوستان دارد، علف حیواناتشان ماهی است که از دریا صید میکنند، در این جا، دو طایفه از اعراب هستند موسوم به «روی روایا» و «روی جماع» که موالی اینها از جانب دولت صرّه دارند، از آن جا به «طارف» که در دست چپ بلاد الطّارف» است، این ناحیه عبارت از دهات و مزارع معمور است، جا به جا، پر از درختهای بادام، اهالی از برای حجاج ماست و پنیر و سایر لوازم آورده، میفروشند. از آن جا از راه «خلیص» تا به «عقبة السویق» که راه صاف مستوی(165)
است رفته، ]از[ «عقبه السّویق» که بسیار صعب(166) است عبور میکنند، با این جمله(167) جای خوبی است، آب جاری و بساتین دارد. در این جا عرب زبید که افجر و ارذل(168) اعراباند، سکنی دارند، هفتصد تومان صرّه داشتند، اما اکنون دولت عثمانی آنها را تا به یک درجه مقهور(169) ساخته، و امرای ایشان ]را[ منصب و مواجب(170) و نشان داده، صره را موقوف داشته است. از آن جا به «عسفان» که فقط یک چاه دارد، در این جا آثار کثیره مشاهده میشود و موسوم به «مدرج عثمان» ]است[. از آن جا به «بطن مر» و از آن جا به «ابو عرود» که قریهای است. واقعه در دامنه کوه، باغات و بساتین و آب فراوان دارد. از آن جا به «مکه مکرمه» واصل میشوند.
نظر شما