تئاتر ایران شاعرانه است
ساخت یک پیکره تئاتر؛ رئال، سوررئال، طنز و... یک تراشه منظم همراه با آراستگی میخواهد. زمانی که یک نمایشنامه ساخته و پرداخته میشود، باید گفتوگوها، رویدادهای دراماتیک، زوایای شخصیتها، ضرباهنگ و شرایط محیطی تماماً دیده شود.
همه دقایق و زمانهایی که در حال عبور هستند برای بنای یک تئاتر، تا تولد یک صحنه، ظهور میزانسنها و کمپوزیسیونها در به سرانجام رساندن آن نقش بسزایی دارند.
به طراحی یک متن فکر میکنیم، نگاه را پر میکند از ظرایف، از حجم، رنگ و تصویر.
انسان موجودی متصور است که اندیشه و خیال او پوشیده از تصویرهاست که بر کنشها و واکنشها متأثر است. تمام صحنهها را با نگاه و فکر مرور میکنیم. باید وقت بگذاریم، نقشهای این صحنهها دیدنی است، چگونه اشارات درونی جسممان پیدا میشود و چگونگی بازتاب این تابلوها را بر جسم مییابیم.
آغاز سرگشتگیهامان، آغاز هجرت
در ردیف اول کتابخانه، نمایشنامهای است که در آن نقشی از کلاسیک پیداست، نمادی از صلح و آرامش، نمادی از رهایی و آزادی و یا چیز دیگری و اما شیوه اجرایی.
و چه زیباست، به اوج حیرت میرسیم از مدت و مراحل تمرین تا روخوانی و بحث متن، خطوطی مورب و گاه سیاه و سفید بر دور ذهنمان حلقه میزنند، آن وقت یک قدم به جلو میرویم، ارائه طرحمان و آماده شدن آن توسط طراحان صحنه.
بدون حرکت و طرحی از پیشساخته، حس و عقل آرایش صحنهها را معنا میکند.
از بداهه میآموزیم، از طبیعت لحظه به لحظه، از گسترش جوانب مختلف نمایشنامه. مدام سرشار از زیبایی میشویم و بر کاربرد صحنهها عشق میورزیم.
به مجموع سرگشتگیهامان میافزاییم. به طرحهای آماده شده توسط طراحان؛ مشترکات یکی پس از دیگری متبلور میشوند. کار را بر روی جزئیات و ظرایف میبندیم.
نقطه تلاقی را پشت مردمک چشم میبینیم؛ پر از اضطراب و شلوغی میشویم؛ چهرهآرایی، موسیقی و عوامل متجانس و نامتجانس اتودهای نورپردازی و طرحهای از پیش ساخته در ذهنمان در نوسانند اما ذهن کاربرمان باید بالاتر از اتودها در جریان باشد.
دچار سفسطه ذهنی میشویم، فلسفه میبافیم، چرا که بدون هر کدام از این سوءتفاهمها نمیتوانیم بر تداعی جهانبینی دست پیدا کنیم. تمرینهای نهایی شکل و رنگ تازهتر میگیرند. لباس، نور، آثار شنیداری و تعدیلها؛ قدمهای خود را محکمتر برمیدارند.
متحول میشویم، نگاهمان در اوج امتداد پیدا میکند اما گهگاه هیچ فکری نداریم. چند مرحله کوتاه در ممیزی ذهنمان هنوز مانده است. روزها به انتها نزدیک است. آرام آرام از درون کوه تدارکات بیرون میآییم و نگاهمان رنگ و بوی زندهای به خود میگیرد.
مدام با ذهنمان تبادل میکنیم؛ بازیگر، نور، صحنه و جابهجاییها؛ دقیق میشویم، این روزها دقیق بودن ذوق میخواهد، خستگی از درونمان بیرون میریزد ولی با آگاهی تدبیر میکنیم و به دنبال خلق آفرینش هستیم.
در بازیگر نگاهمان را دقیقتر میکنیم؛ بیان، توجهمان را جلب میکند و دقیقتر میشنویم و میبینیم.
پایمان به بافت بهتری باز میشود، میتوان در نیلبک ریتم نواخت در حالی که از پنجره واقعگرایانه نمایش را دنبال میکنیم و تبادل حس و حجم در شریان ما جاری میشود.
دیالوگها، ضرباهنگ، رویدادهای دراماتیک و شیوه اجرایی؛ دست در دست هم زمینه را میسازند. کار میکنیم و کار میکنیم و این بار یک درام نمایشی میبینیم.
هنر به شیوه کارگردان بداعت خلق میکند و تماشاگر زینتبخش موزه هنر و میراث فرهنگی میشود.
حال فقط به آفرینش اثر نمیاندیشیم؛ به تعلق و ماندگاری در ذهن میپردازیم و تمام پردازشگر ما میکاود و همین حداقل، عنصر بودن را میسازد.
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۹۰/۹/۹
نویسنده : زهرا سادات کاظمی
نظر شما