آزادی و آزردگی
تفکر و بحث پیرامون اراده آزاد و جبر پیشینهای به درازای تاریخ بشر اندیشنده دارد و گذشت زمان و تکامل اندیشه جوامع بشری صرفاً صورت بحث را متکامل ساخته لیکن اصل مسئله همچنان باقی است. در واقع مسئله عبارت است از نزاع میان قائلین به اراده آزاد و جبر گرایان، هر کدام با ادله و شواهد خاص خود. گروهی نیز در این میانه به آشتی دهی و سازگار نمودن جبر و اختیار اهتمام ورزیده اند.
سازگارگرایان در طول تاریخ فلسفه با بیانها و دلایل متفاوتی به عرض اندام پرداخته و تلاش نمودند نشان دهند که اراده آزاد وجود دارد، اراده آزادی که با جبر و ضرورت همخوان است، حتی به این معنا که همه چیز مشخص و از پیش متعین است. محبوبیت این آموزه در فلسفه مدرن رو به افزایش است چرا که راه حلی ساده برای مسئله ارائه می دهد.
پیتر فردریک استراسون استاد بنام فلسفه در آکسفورد یکی از سازگارگرایان جدید است که به شیوه ای متفاوت به دفاع از این سازگاری پرداخته. آنچه می خوانیم گزارش رابرت کین است از این رویکرد نو در «مدخلی معاصر بر اراده آزاد» (2005). کین، استاد فلسفه دانشگاه تگزاس در آستین، که در کارنامه خود «معنای اراده آزاد»، «در میان مارپیچ اخلاقی»، «اراده آزاد و ارزشها» ویراستاری «راهنمای آکسفورد بر اراده آزاد» و «اراده آزاد» را دارد، در این کتاب نگاهی جامع و به روز را از جدید ترین دیدگاه های مطرح شده پیرامون مسئله اراده آزاد ارائه می دهد تا بدانجا که این مدخل را جایگزینی برای همه مدخل های موجود در این بحث دانسته اند.
استراسون با مقاله تأثیر گذار1962 خود «آزادی و آزردگی» پایه گذار رویکرد جدید «رفتار بازتابی» به اراده آزاد شد. به نظر استراسون موضوعات اراده آزاد درباره شرایطی برای مسئول دانستن مردم است. وی همچنین معتقد است که فاعل مسئول لحاظ کردن افراد یعنی برخورد نمودن به شیوه هایی خاص با آنها و اتخاذ رفتارهای مختلفی در قبال آنها از قبیل آزردگی، تحسین، قدردانی، خشم، سرزنش، پسند و بخشش. استراسون رفتارهایی از این نوع را رفتارهای بازتابی می نامد چرا که واکنشهایی ارزیابانه به عمل افراد هستند. مسئول بودن یعنی سوژه مناسب این رفتارهای بازتابی بودن. چنین چیزی باید بخشی از یک «شکل زندگی» یا اجتماع اخلاقی ای باشد که افراد در آن به نحو مناسبی رفتارهای بازتابی را نسبت به هم اتخاذ نموده و به این ترتیب یکدیگر را مسئول قلمداد می کنند. این آن چیزی است که ما هنگام تشویق یا سرزنش عمل دیگری انجام می دهیم.
یک مرد قاتل را در نظر بگیر. در محاکمه وی، واکنش اولیه ما خشم و آزردگی خواهد بود. ما او را به خاطر جرمش سرزنش کرده و وی را مسئول می دانیم. ولی وقتی از گذشته او آگاه می شویم بخشی از این عصبانیت، آزردگی و سرزنش به والدینش و آنهایی که وی را در کودکی مورد استفاده سوء قرار داده اند منتقل می شود. حس می کنیم آنها در بخشی از مسئولیت سهیماند، که اگر این نبود احساس رفتارهای بازتابی در قبال آنها و خود شخص قاتل درست نبود. به همین نحو وقتی در برابر کسانی که کار خوبی برایمان انجام داده اند قدردان هستیم تا حدی به خاطر این عقیده مان است که آنها را مجبور به انجام کارشان نمی دانیم. آنها نسبت به انجام این کار حق انتخاب داشته و از سر اراده آزاد خود آن را انجام داده اند.
بسیاری از مردم چنین ارتباطاتی را بین اراده آزاد و مسئولیت از یکسو و رفتارهای بازتابی - از قبیل آزردگی، سرزنش، تحسین و قدرشناسی - از سوی دیگر درمی یابند. لیکن ویژگی نظریه استراسون عقیده اوست مبنی بر اینکه مسئولیت از طریق پذیرش چنین رفتارهای بازتابی ای از سوی ما قوام یافته است. آنچه به ما اجازه می دهد افراد را مسئول بدانیم این است که آنها بخشی ازیک عمل یا شکل زندگی هستند که در آن، داشتن چنین رفتارهای بازتابی در قبال یکدیگر شایسته است. این عمل یا شکل زندگی نیز به نوبه خود از طریق این واقعیت توجیه می شود که این شکل بیانگر دغدغهها و نیازهای بنیادین بشری است. استراسون می گوید: «آنچه اهمیت دارد این است که آیا افعال دیگران... بازتاب رفتاری ناشی از اراده خوب، علاقه و احترام نسبت به ماست یا از سوی دیگربازتاب تحقیر، بی علاقگی و بدخواهی». به این ترتیب، رفتارهای بازتابی «عکس العمل های طبیعی بشری هستند به اراده خوب یا بد افراد نسبت به دیگری که در رفتارها و اعمالشان نشان داده می شود.»
بعد از بیان این نکات، استراسون به موضوع جبر گرایی می پردازد. وی خاطر نشان می کند که برخی افراد، یعنی ناسازگارگرایان، مدعی اند در صورتی که جبر گرایی درست باشد ناچاریم رفتارهای بازتابی و اعمال مرتبط با این رفتارها را رها کنیم چرا که هیچ کس واقعاً مسئول افعال خود نیست. لیکن استراسون این را واکنشی احمقانه می داند. اولاً بر طبق اعمال روزمره مسئول دانستن افراد، به استدلال استراسون، آنها راتحت شرایط خاصی از مسئولیت مستثنا می کنیم، مثلاً انجام کار از روی غفلت یا بصورت تصادفی یا از روی عدم التفات یا جنون. اما جبرگرایی ایجاب نمی کند که همه افعال ما به دوراز غفلت یا اتفاق یا هر عذر و استثنای دیگری باشد. بنابراین جبرگرایی مستلزم عدم مسئولیت در افعال نیست.
سپس استراسون پیشتر می رود، با این استدلال که چنانچه بفهمیم جبر گرایی درست است، نبایستی از این شکل زندگی که در آن رفتارهای بازتابی را نسبت به یکدیگر اتخاذ می کنیم، دست برداریم چرا که دست کشیدن از این شکل و همچنان انسان ماندن ممکن نیست. وابستگی به رفتارهای بازتابی آنچنان «همه جانبه و عمیق» در طبیعت ما ریشه دارد که با فرض صحت جبرگرایی، از نظر روانی رها نمودن رفتارهای بازتابی ناممکن خواهد بود. علاوه براین، به استدلال وی، حتی اگر بتوانیم رفتارهای بازتابی را به حساب نیاوریم انجام چنین کاری نامعقول خواهد بود، زیرا زیان های تعویق این رفتارها برای زندگی انسان بسیار مهم تراست از هر دلیلی که ناگزیر برای این تعویق بیاوریم. چرا کشفیات مبهم فیزیکدانها و شیمیدانها یا عصب شناسان در باب رفتار الکترون ها یا آمینو اسیدها یا سلول های عصبی ما را منجر کند به رها نمودن رفتارهای تحسین، احترام، آزردگی و سرزنش نسبت به افراد دیگر در زندگی روزمره، چنین اعمال روزمره ای از جمله رفتارهای بازتابی، به نظر استراسون، از طریق این واقعیت توجیه می شوند که آنها برآورنده نیازهای اساسی انسانی هستند. بیمعنی است که به خاطر یافته های احتمالی دانشمندان درباره ذرات فیزیکی یا پدیدارهای زیستی در آزمایشگاه، احساس و بیان چنین رفتارهایی را نسبت به یکدیگر رها نماییم.
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۸/۰۶/۱۸
نظر شما