موضوع : پژوهش | مقاله

لایه‏ هاى تمدن غرب


گسترش روز افزون اطلاعات و سرعت‏شگفت آور پیام‏هاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى و هم چنین تاثیر بسیار شگرف شگردهاى تبلیغاتى غرب در عصر اطلاع و ارتباط بر همگان عیان و آشکار است.
امروزه ارتباطات در جهان بیشترین تاثیر را بر جوامع مختلف به جا نهاده که کشور ایران از این تاثیر و تاثر مستثنى نبوده و نیست. بر این اساس زمانى مى‏توانیم در زمینه‏ى ارتباطات جارى و سارى میان فرهنگ‏ها و نگرش‏هاى مختلف موفق عمل کنیم که شناختى کامل نسبت‏به سایر عقاید و اصول داشته باشیم. این شناخت لاجرم و لابد از طریق شناخت مبانى و اصولى است که پایه‏هاى اصلى تمدن غرب را شکل داده‏اند.
در همین راستا نوشتار حاضر بر آن است که به اجمال - مختصر و کوتاه، اما مفید - نگاهى به روند شکل‏گیرى مبانى و اصولى داشته باشد که تمدن امروز غرب را نتیجه مى‏دهد.
با نیم نگاهى به تاریخ فرهنگ و اندیشه‏ى غرب مى‏توانیم چندین دوره‏ى متفاوت و مشخصى را از یکدیگر باز شناسیم.
1. غرب باستان (از کهن‏ترین روزگار تاسده‏ى چهارم میلادى)
2. قرون وسطى (سده‏ى چهارم تا سده‏ى چهاردهم)
3. رنسانس (سده‏ى چهاردهم تا سده‏ى هفدهم)
4. مدرنیسم (سده‏ى هفدهم تا سده‏ى بیستم)
5. دوران پس از مدرن (از سده‏ى بیستم تا کنون)
بررسى تحلیلى هر یک از این مقاطع، بحثى مفصل و جدا گانه مى‏طلبد که به فرصت دیگرى واگذار مى‏شود. آن چه سعى این مقال است، بررسى و تبیین اصولى است که در عصر رنسانس ایجاد شده و پس از آن لایه‏هاى اصلى تفکر مدرن در دوران مدرنیسم را تشکیل مى‏دهد. اما قبل از بیان تفصیلى اصول با هم ابتدا نحوه‏ى گذر و گذار عصر رنسانس به مدرنیته را به اختصار مطالعه خواهیم کرد.

آشنایى اجمالى با رنسانس
واژه‏ى رنسانس معمولا از نظر ریشه‏ى لغوى ناظر به چهار معنا یا کاربرد است:
1. احیا، رشد و ارتقاى هنر و آموزش، تحت تاثیر الگوهاى کلاسیک که در اواخر قرون وسطى از ایتالیا آغاز گردید؛
2. دوره‏ى زمانى مربوط به فرایند فوق الذکر؛
3. فرهنگ‏ها و سبک‏هاى هنرى، معمارى، ادبیات، نقاشى، موسیقى و...که طى این دوران سر بر آوردند و رشد و تکامل یافتند؛
4. هر گونه فرآیند احیا، نوسازى، نوزایى، رشد و تکاملى از این دست. (1)
مرحوم دهخدا رنسانس را چنین تعریف مى‏کند:
«عصر نوزایى، تجدید حیات، احیا، تولد جدید، تجددخواهى، حیات مجدد. (2)
به هر تقدیر و با در نظر گرفتن هر معناى لغوى براى رنسانس، مى‏توان گفت که رنسانس به نهضتى فرهنگى اطلاق مى‏شود که در اروپا پس از قرون وسطى و شروع عصر مدرن (در قرون 14 تا 17 میلادى) رخ داد. این نهضت منجر به پیدایش تمدن سرمایه‏دارى بر ویرانه‏هاى تمدن فئودالى - کلیسایى قرون وسطایى شد.
به عبارت دیگر، از اواخر قرون وسطى، تحرک معنوى و مادى از خاور زمین و سواحل مدیترانه‏اى شمال آفریقا به سواحل مقابل انتقال یافت و ملت‏هایى که قرن‏ها در رکود و سکون فرو رفته بودند، چشم به دنیاى جدید گشودند. به همین علت، خود آن‏ها این دوران را رنسانس یا نوزایش نامیدند و در آن به احیاى مجدد ارزش‏هاى علمى، انسان‏گرایى و اصلاح دینى، یا نهضت اصلاح کلیساى عیسوى پرداختند. مى‏توان گفت که کشف قاره‏ى امریکا و دماغه‏ى امید در قرن پانزدهم، نظام اقتصادى جهان را متحول ساخت که مسایلى، چون جنگ‏هاى صلیبى، عمل‏کرد نا مطلوب کلیسا، بى مایگى علمى و عملى آیین مسیحیت، به تحول اقتصادى، جنبه‏ى کلامى و فرهنگى بخشید. در مجموع مى‏توان مجموعه‏اى از عوامل اقتصادى، کلامى، علمى (تجربى) و...را عوامل موجده‏ى عصر رنسانس دانست. یا فتن منابع ثروت و باز شدن راه‏هاى جدید تجارى، به سرمایه دارى امکان داد تا از آن پس گسترش یابد و بر نیروهاى مخالف خود که از همه مهم‏تر فئودالیسم (3) بود غلبه نماید.
نتیجه‏ى این تغییرات، ظهور دو جنبش رنسانس و اصلاح دینى بود که به زندگى اروپاییان جهت تازه‏اى داد و ذهنشان را از بند تقلید کورکورانه‏ى کلیسا رها ساخت.
با ظهور رنسانس، تحولات اقتصادى و سیاسى، نتیجه‏ى تحول در مبانى معرفتى قرون وسطایى شدند که باعث ایجاد تغییرات همه جانبه در زندگى انسان گشتند. این تحولات و تغییرات به طور کامل مورد پذیرش انسان غربى گشت، چون عمل‏کرد نامطلوب کلیسا و اربابان کلیسا راهى را براى بازگشت‏باقى نگذاشته بود. (4)
انسان رنسانسى با طرد و دورانداختن همه‏ى مبانى معرفتى خود در قرون وسطى، عصر جدیدى را براى خود رقم زد که تجدد خواهى در همه‏ى مسایل موجود در زندگى بشرى است.
این تجددطلبى با رشد و پیشرفت‏سریعى در نهایت، عصر «مدرنیسم‏» را به ارمغان آورد که در این جا با نگاهى گذرا به «مدرنیته‏» به اصول و مبانى معرفتى آن خواهیم پرداخت.

شناختى به اجمال از مدرنیسم
اصطلاح «مدرن‏» از ریشه‏ى لاتین [Modo] اقتباس گردیده است. این واژه در ساختار اصلى ریشه‏اى خود به مفهوم «به روز بودن‏» و یا «در جریان بودن‏» است. چنین مفاهیم و مضامینى بیان‏گر تمایزى است که امور و پدیده‏هاى مدرن نسبت‏به امور کهنه و قدیمى، یا امور به وقوع پیوسته در دوران گذشته دارد. (5)
- فرهنگ پیشرفته‏ى واژگان آکسفورد، اصطلاح مدرنیسم را به عنوان «نماد اندیشه‏ها و شیوه‏هاى نوینى به کار برده که جایگزین اندیشه‏ها و شیوه‏هاى سنتى گردیده و همه‏ى جوانب و زمینه‏هاى زندگى فردى و اجتماعى انسان غربى، به ویژه جنبه‏هاى مرتبط با دین، معرفت دینى، هنر و زیبایى او را در بر گرفته است‏». (6)
- فرهنگ علوم سیاسى در شناسایى خود از «مدرنیسم‏» چنین بیان مى‏دارد که مدرنیسم، یا نوگرایى تلاش در جهت هماهنگ ساختن نهادهاى سنتى با پیشرفت علوم و تمدن است. در این فرهنگ و تحت واژه‏ى «مدرنیته‏» مى‏یابیم که مدرنیسم نمودهاى بیرونى تمدن جدید غرب است و مدرنیته، عناصر درونى فکرى، فلسفى و فرهنگى آن بوده و داراى رشته‏اى از مفاهیم اساسى است که با یکدیگر در ارتباط‏اند. (7)
- در مجموع مدرنیسم در اصطلاح به «شیوه‏هایى از زندگى، یا سازمان اجتماعى مربوط مى‏شود که از سده‏ى هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذى کم و بیش جهانى پیدا کرد». (8)
بنابراین مى‏توان مدرنیسم را عصرى پر شتاب دانست که شتاب در دگرگونى و تحولات تکنولوژیکى، سرعت در سایر عرصه‏ها را موجب شد. علاوه بر آن نهادهایى مدرن به وجود آمد که صورت‏هاى اجتماعى جدیدى را به همراه خود آورد. اما نکته‏ى مهم آن است که تمام این تغییرات و تحولات در عرصه‏ى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى برگرفته از مبانى معرفتى جدیدى است که مدرنیته نام دارد. به عبارت دیگر مى‏توان مدرنیسم را حاصل بیرونى و نمایش عینى تفکرات و مبانى مدرنى دانست که تغییرات اساسى خود را از رنسانس به بعد آغاز کرده است.
پس مى‏توان مدرنیسم را مجموعه‏اى از عناصرى دانست که رگه‏هاى اصلى آن را تشکیل مى‏دهد. عناصرى؛ چون اومانیسم، راسیونالیسم، اندیوآلیسم، سکولاریسم، دموکراسى لیبرال و کاپیتالیسم که در فرصت‏هاى آتى به تفصیل به بررسى و بحث پیرامون هر یک خواهیم پرداخت.

1. اومانیسم (Humanism)

1/1. تبیین
بر اساس آن که «اومانیسم‏» پدیده‏اى است که در دنیاى غرب تولد یافته و رشد و نمود پیدا کرده است، بایستى براى کندوکاو پیرامون تعریف و شناسایى آن به سراغ فرهنگ‏هاى معتبر غربى رفت؛ دایرة‏المعارف «پل ادواردز» ذیل واژه‏ى اومانیسم چنین مى‏نویسد:
اومانیسم در معناى ابتدایى‏اش، که مفهومى تاریخى است، جنبه‏ى اساسى وزیربنایى رنسانس مى‏باشد، همان جنبه‏اى که متفکران از آن طریق کمال انسانى را در جهان طبیعت و در تاریخ جست وجو کردند و تفسیر انسان را نیز در این جهت، جویا شدند. اصطلاح اومانیسم در این معنا از «اومانیتاس‏» (Humanitas) مشتق شده است که در زمان «سیرون‏» و «وارو» به معناى تعلیم مطالبى به انسان بود که یونانیان آن مطالب را «پایدیا» مى‏نامیدند که به معناى فرهنگ مى‏باشد. (9)
«اومانیسم، جنبشى فلسفى و ادبى است که در نیمه‏ى دوم قرن چهاردهم، از ایتالیا آغاز و به کشورهاى دیگر اروپایى کشانده شد. این جنبش یکى از عوامل فرهنگ جدید را تشکیل مى‏دهد. اومانیسم فلسفه‏اى است که ارزش یا مقام انسان را ارج مى‏نهد و او را میزان همه چیز قرار مى‏دهد و به عبارت دیگر سرشت انسانى و حدود و علایق طبیعت آدمى را به عنوان اصلى‏ترین محور انتخاب مى‏نماید.
به این بیان مى‏توان اومانیسم را جنبشى دانست که پس از جریانات نهضت رنسانس پا به عرصه‏ى وجود، نهاده است؛ جنبشى که انسان محورى را جایگزین خدا محورى نمود - جنبشى که انسان را تنها مدار و محور براى ارزیابى همه‏ى مسایل مى‏داند - حال آن که در قرون وسطى و قبل از جنبش رنسانس کلیسا و تعلیمات کلیسا این نقش محورى را ایفا مى‏نمود.

2/1. نحوه‏ى شکل‏گیرى
اگر خواسته باشیم پیرامون ایجاد نخستین نطفه‏هاى نهضت اومانیستى به جست و جو و کنکاش بپردازیم باید در ابتدا شرایط انسان در قرون وسطى را مورد مداقه و بررسى قرار دهیم. بر این اساس مى‏توان گفت که انسان در قرون وسطى، موجودى کاملا منفعل بوده که از خود هیچ گونه اختیار و اراده‏اى نداشت. در این دوران و پس از حاکمیت نسبى و سپس حاکمیت على‏الاطلاق کلیسا بر همه‏ى امور از جمله امور سیاسى، کلامى، اجتماعى و حتى امورات شخص امپراطور؛ همه‏ى اوامر و تصمیم‏گیرى‏ها از جانب آن‏ها صورت مى‏پذیرفت. حاکمیت کلیسا و توجیهات عجیب و غریب آن‏ها راه را بر هر گونه تصمیم‏گیرى و داشتن اختیار و آزادى سلب نموده بود. در این دوران فشار بیش از حد اربابان کلیسا همگان را وادار به اطاعت محض نموده بود که بالطبع هیچ جایى را براى اندیشه ورزى و توجه به استدلال باقى نمى‏گذاشت. انسان قرون وسطایى بدون هیچ گونه اختیارى و بدون آن که کم‏ترین توجهى به کرامت و اختیارات انسانى او نهاده شود، مجبور به اطاعت‏بود که این امر اندیشمندان را با مشکلات عدیده‏اى روبه‏رو مى‏نمود. عدم توجه به انسان و خواسته‏هاى او، انسداد باب علم بر روى اندیشمندان و توجه نکردن به شخصیت و حقوق انسان‏ها از جمله مواردى بود که به تدریج و باگذشت زمان مردم را علیه کلیسا، اربابان و اعمالشان برآشفت. قرون وسطى دورانى است که در آن انسان همواره بین دو شهر، شهر خدا و شهر شیطان سرگردان است. بین این دو شهر جدایى انعطاف ناپذیرى حاکم است که در نهایت تعابیر آسمانى و زمینى بودن بر آن‏ها استوار مى‏شود.
انسان قرون وسطایى اگر به جسم خود و امور مادى خویش بهایى مى‏داد، دیگر روحانى نبود و رابطه‏اش با شهر خدا قطع مى‏شد و اگر روحانى بود لزوما نمى‏توانست‏به جسم خود بپردازد؛ (10) امور مادى منحصر در شهر شیطان بود و امور روحانى در شهر خدا به تجلى مى‏نشست.
آدمى در این دوره توانایى و قابلیت‏برقرارى ارتباط بدون واسطه با خداوند را نداشت و نیازمند واسطه‏گرى قدیسین و اربابان کلیسا بود و به عبارت خلاصه‏تر توانایى و اختیار انسان نادیده گرفته شده بود. (11)
نتیجه‏ى طبیعى این امور و نادیده انگاشته شدن مکرر انسان توسط کلیسا - در دوره‏ى رنسانس تولد نهضتى بود که در راه اعاده‏ى آزادى از دست رفته‏ى انسان، ابتدا به اصلاح دینى همت گماشت و پس از چندى به نحو افراطى به انکار آن چه با نام دین بر او تحمیل کرده بودند دست زد. آن چه توسط صاحبان کلیسا در قالب سیمایى زشت و کریه از دین ترسیم شده بود، این که نهضتى تحت عنوان اومانیسم بود که سعادت آدمى را در بازگشت‏به روزگار باستان و به بیانى دیگر بازگشت‏به روزگار شرک بداند. آنان عقیده داشتند که آن روزها انسان بدون تقید به دین و کلیسا و حاکمان کلیسا به استعدادهاى وجودى خویش تکیه مى‏کرد و راه رسیدن به آن عصر از مجراى فرهنگ و ادبیات کلاسیک امکان‏پذیر است. (12)

3/1.فعالیت‏ها و افکار
اومانیست‏ها بر آزادى یونانیان روزگار سقراط، که مى‏توانستند آزادانه درباره‏ى حساس‏ترین مسایل دینى و سیاسى بحث کنند، غبطه مى‏خوردند و آن را مى‏ستودند.
آنان در ابتداى فعالیت، پرداختن به هنر و ارایه‏ى هنرهاى متفاوتى؛ چون نقاشى، مجسمه سازى و... را مؤثرترین راه مى‏پنداشتند که کاملا هنر را از هنر حاکم بر قرون وسطى متفاوت و متمایز مى‏سازد. هنر اومانیستى دیگر به عالم غیب و آخرت نمى‏اندیشید و به واقع هر آن چه را که مشاهده مى‏نمود به تصویر مى‏کشید. به این نحو اومانیسم راه گسترش خود را گشود تا آن جا که گرایشات اومانیستى بعضى از مقامات کلیسایى را نیز تحت تاثیر قرار داد. به عنوان مثال نیکلاى پنجم، نخستین پاپ اومانیست، مقامات روحانى را به فضلا و دانشمندان واگذار مى‏کرد و به مراتب فضل و دانش آنان احترام مى‏گذاشت. (13)
این روند گام به گام اومانیسم را به جلو راند تا آن جا که مکاتب فلسفى زیادى در غرب؛ از جمله کمونیسم، پراگماتیسم، پرسونالیسم (مکتب اصالت روح) و اگزیستانسیالیسم نتیجه‏ى تفکرات اومانیستى به شمار مى‏روند.
اما اگر بخواهیم به اجمال نگاهى به اصول و مواضع تفکرات اومانیستى بیندازیم، چنین مى‏یابیم که:
الف: انسان میزان و معیار همه چیز است؛
ب: به منظور احیا و توسعه‏ى استعدادهاى گذشتگان بازگشت‏به فرهنگ روزگار باستان ضرورى است که این امر از طریق مطالعه‏ى ادبیات کلاسیک یونانیان تحقق مى‏یابد؛
ج: بر آزادى و اختیار انسان تاکید شده است؛
د: واسطه‏گرى سران روحانى، بین خدا و انسان انکار مى‏شود؛
ه: قدرت و سرنوشت، مطلقا به انسان واگذار مى‏شود و انسان مرکز عالم تلقى مى‏شود؛
و: خود انسان با خود خداوندى برابر فرض مى‏شود؛
ز: عقل انسانى رهبرى بشر را به عهده مى‏گیرد و دین از فرماندهى خلع مى‏گردد؛
ح: شایستگى شخصیتى افراد انسانى مى‏تواند بدون ایمان به خداوند متحقق شود؛
ط: انسان باید کاملا بر خود متمرکز شود. (14)

2. سکولاریسم

1/2. تبیین
سکولاریسم (secularism) واژه‏اى انگلیسى است و از ریشه‏ى لاتین [seculum] به معناى یک برهه‏ى زمانى معین، گرفته شده است.
«فرهنگ نشرنو» در بیان واژه‏ى [secular] مفاهیم غیر مذهبى، غیر روحانى، عرفى، دنیوى و مادى را مى‏آورد. (15)
براى سکولاریسم، تعاریف متعددى ارایه شده است که برخى ناظر به بعد فکرى است؛ نظیر آن که گفته مى‏شود:
«سکولاریسم نظام عام عقلانى است که در آن، روابط میان افراد، گروه‏ها و دولت‏بر مبناى عقل تنظیم مى‏گردد.»
این تعریف، چون تنها به یکى از اصول سکولاریسم اشاره دارد، تعریفى کامل نیست. برخى تعاریف ناظر به روند شکل‏گیرى سکولاریسم است که در خلال آن، به تدریج، حقوق، وظایف و امتیازات کلیسا به نهادهاى غیرمذهبى منتقل مى‏شود. برخى تعاریف دیگر، سکولاریسم را به مثابه‏ى یک نظام منسجم فکرى مى‏انگارند که پس از رنسانس به صورت یک نگرش یا جهان بینى درآمده و با نگرشى که در قرون وسطى حاکم بود، تمایز ماهویى دارد و مبناى آن، انسان گرایى، تجربه گرایى و عقلانیت است. پس سکولاریسم اشاره به جدایى دین از سیاست دارد، به گونه‏اى که هیچ یک از آن دو، در حوزه‏ى دیگرى دخالت نکند. (16)

2/2. عوامل مؤثر در شکل‏گیرى سکولاریسم
دوره‏ى رنسانس همراه با طرد کلیسا و فراموشى واقعیت الهى و دینى شروع شد. در حقیقت عوامل شکل دهنده‏ى به سکولاریسم همان نقایصى است که قرون وسطى حامل آن‏هاست که برخى از آن‏ها عبارتند از:

الف: نارسا بودن تعالیم کلیسا و مسیحیت
به لحاظ آن که در ابتداى قرون وسطى حاکمیت محدود کلیسا تبدیل به حاکمیت على‏الاطلاق گردید، کلیسا را تصور بر آن داشت که مى‏تواند با استبداد و زورگویى هم چنان مطلق‏العنان براند؛ حال آن که پیشرفت علم و اندیشه در مقابل این حرکت ایستاد.
با افزایش معرفت و جهان بینى آدمیان و گسترش گستره‏ى معرفتى، مخاطبان کلیسا شرط استمرار دین‏مدار بودن را استدلالى شدن عقاید و افکار منتشر شده‏ى از سوى کلیسا اعلام مى‏کردند که کلیسا از این کار سرباز مى‏زد.
فقدان یک نظام منسجم عقلانى قدرت دفاع را از کلیسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسیحیت از اجتماع شدند. علاوه بر آن، به لحاظ آن که کلیسا درحالى که دسترسى به حقایق را منحصر به خود مى‏دانست، فاقد متن وحیانى و مصون از تحریف بود و خرافات بسیارى در دین وارد شده بود که جایى براى رشد و پیشرفت‏باقى نمى‏گذاشت.
طبیعى است که پس از سپرى شدن مدت زمانى جایگاه کلیسا در جامعه از بین رفته و مردم به دنبال آیین و مسلکى خواهند رفت که فطریات آن‏ها را زیر پا نگذارد. روحیه‏ى حقیقت‏جویى و کنکاش‏گرى یکى از امور فطرى است که در هر انسان وجود دارد و کلیسا آن را به راحتى نادیده گرفت. در نتیجه و تنها عکس العمل نادیده انگاشتن خود کلیسا خواهد شد.
به دلیل آن که کلیسا قدرت تعلیم آموزه‏هاى دینى را نداشت و علاوه بر آن این آموزه‏ها قدرت پاسخ‏گویى به مردم را نداشت؛ یعنى به موازات رشد گستره‏ى تفکرات مردم دیگر این تعالیم جذابیت‏خود را از دست داده بود.

ب: نهضت دینى (رفرمیسم)
نهضت اصلاح دینى، جریانى بود که طى آن، از نفوذ مذهب به تدریج کاسته شد. مارتین لوتر (1483- 1546 م) از پیش‏گامان این حرکت، با هدف اصلاح و پیرایه‏زدایى از آیین مسیحیت و برقرارى انضباط در آن، دیدگاه‏هاى جدیدى را عرضه کرد؛ اصل خود کشیشى را که مشوق فردگرایى بود، مورد تاکید قرار داد و با این هدف، انجیل را به زبان آلمانى ترجمه کرد. تفکیک دین از سیاست، از دیگر اصول مورد اشاره‏ى وى بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقیم از خدا مى‏گیرند و وظیفه‏ى کلیسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است.
به هر حال، نهضت اصلاح دینى، در پیدایش طرز فکر جدید، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفه‏ى سیاسى جدیدى شد. از پیامدهاى این حرکت، درگیرى فرقه‏هاى مذهبى بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه سازى براى سکولاریسم شد. (17)
«مارتین لوتر» خود یکى از کشیشان مسیحى بود که هم‏چون هم سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجیل اربعه لزوما نیاز به واسطه گرى کشیشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهره‏گیرى از بن‏مایه‏هاى عقلى خود مى‏تواند در نقش این واسطه عمل کند، فلذا تصمیم گرفت در مقابل تمام خرافاتى که علیه کلیسا و دین مسیحیت قد علم کرده‏اند بایستد. بر این اساس روزى در میدان اصلى شهر دسته‏اى از برگه‏هاى خرید و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا براى فهم بى واسطه‏ى دین اقدام کرده و از عقل خود مدد جویند.
در حقیقت مارتین لوتر اقدامى علیه خرافه‏پرستى کلیسا نمود اما به دلیل افراطهاى بیش از حد کلیسا جایى براى ایجاد تغییرات در کلیسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد یا سازمانى بود که به نوعى سهمى از دین و مذهب داشت و بدین وسیله بسترى جهت‏شکل‏گیرى سکولاریسم آماده گشت.

3/2. پایه‏هاى اصلى تفکر سکولاریسم

الف: اومانیسم
اومانیسم یا انسان مدارى هویتى جدید است که غرب پایه‏هاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. این نحوه تفکر ملاک و تکیه گاه تبیین و تشخیص ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها را انسان دانسته و براى این شناخت هیچ مبدا ماورایى قایل نیست و (تفصیل این بحث در بخش پیشین آمد.)

ب: عقل مدارى یا راسیونالیسم
راسیونالیسم یکى از بنیادهاى فکرى سکولاریسم است که به معناى قدرت عقل انسان براى درک مسایل است. داورى نهایى در زندگى بشرى به عهده‏ى عقل است آن هم عقل مستقل از وحى و آموزه‏هاى معرفتى دینى. به این بیان که تا قبل از رنسانس و در دیگر ادیان عقل و اندیشه از جایگاه محورى خاصى برخوردار است اما عقلى که به عنوان رسول باطنى شناخته مى‏شود یعنى عقل در کنار و با تکیه‏ى وحى و معارف دینى.تاکیدهاى مکرر خداوند متعال بر تدبر و اندیشه و نهى از عدم تفکر و تعقل نشان‏دهنده‏ى جایگاه محورى عقل و عقل ورزى در دین مبین اسلام است.
اما آن چه عقل مدارى رنسانس را از سایر عقلانى بودن‏ها جدا مى‏کند، استقلال این عقل از وحى است، به عینیت نشستن این تصور که بشر دیگر نیازى به یک منبع ماوراء الطبیعى ندارد و با تکیه‏ى صرف به عقل و اندیشه مى‏تواند نگرش خود را سامان بخشد. این افراطى‏نگرى نیز در نتیجه‏ى عمل‏کرد نامطلوب کلیسا و کلیسامداران است که با چشم پوشى از این عنصر و جایگاه آن در نظم‏بخشى زندگى انسان، به وجود آمد. در حقیقت «عقل‏» در دوره‏ى رنسانس در مقابل «دین‏» قرار مى‏گیرد و در نهایت عقل ابزارى یا محاسبه‏گرى صرف را براى فرهنگ غرب به ارمغان مى‏آورد.

3. لیبرالیسم Liberalism

1/3- تبیین
در فرهنگ‏هاى متداول علوم سیاسى «لیبرال‏» به کسى اطلاق مى‏شد که در جناح معتدل بورژوارنى قرار داشت و طرف‏دار آزادى از قید و بندهاى اقتصادى و اجتماعى عصر فئودالیسم بود. اکنون معمولا به کسى لیبرال مى‏گویند که از نظر اقتصادى موافق عدم دخالت‏یا کاهش نظارت دولت در فعالیت‏ها و به بیان دیگر، طرفدار اقتصاد اجتماعى مبتنى بر بازار و محدود کردن قدرت انحصارات اقتصادى باشد و از نظر سیاسى موافق حکومت پارلمانى (پارلمانتاریسم) و آزادى‏هاى فردى باشد. (18)
اما لیبرالیسم، یکى از شایع‏ترین و قدیمى‏ترین آموزه‏هاى فلسفى - سیاسى عصر حاضر است که در قاموس سیاسى به جریانى گفته مى‏شود که در قرن 18، یعنى در دوران اوج بورژوارنى صنعتى پدید آمد. در این زمان محتواى شعار اصلى لیبرالیسم، فرمول آزادى سرمایه و آزادى تجارت بود. از آن‏جا که در آغاز پیدایش لیبرالیسم، بزرگ‏ترین مانع بر سر راه آزادى عمل، مناسبات فئودالى و سلطنت مطلقه‏ى فئودالى بود، شعار اصلى لیبرالیسم در عرصه‏ى سیاست عبارت مى‏شد از مخالفت‏با استبداد مطلقه، دفاع از پارلمانتاریسم (19) و آزادى‏هاى بورژوایى.
این واژه در ابتدا پس از انقلاب کبیر فرانسه توسط فرانسواگیزو (1874- 1787) مورخ و رجل دولتى فرانسه وارد عرصه‏ى واژه‏هاى سیاسى گشت. (20)

2/3. ریشه‏هاى شکل‏گیرى
لیبرالیسم به مدد اندیشه‏هاى افرادى چون «جان‏لاک‏» و با اشکال گوناگون در زمینه‏هاى مختلف فرهنگ، دین و اقتصاد به ظهور پیوست و بیشتر به آزادى‏هاى بشر از قیودى که کلیسا در حیطه‏ى دین ایجاد کرده بود نظر داشت تا رهایى انسان از قید و بندهاى اجتماعى و حقوقى.
شعارهایى همانند لیبرالیسم و دموکراسى در اندیشه‏ى کسانى که از تقیدات ساختگى کلیسا و نهادهاى مذهبى، ملول و رنجیده خاطر شده بودند، موقعیت ویژه‏اى یافت و انسان غربى به امید دست‏یافتن به آزادى از الزام‏هاى دینى از این اندیشه‏هاى به ظهور رسیده به خوبى استقبال کرد. این تفکر به خصوص در ابتداى انقطاع بشر از مذهب و عناصر مذهبى در اذهان مردم مغرب زمین بسیار شکیل و پسندیده جلوه نمود و به این ترتیب به سرعت جایگاه خود را در جوامع غربى باز یافت.
این نحوه‏ى نگرش هیچ گاه نتوانست در نهایت انسانى کاملا آزاد تربیت کند. اگر چه با تلاش‏هاى خود توانست جایگاه اصلى دین، مذهب و کلیسا را در جامعه کم رنگ کند، اما طولى نکشید که انسان غربى با غرق شدن در فرعونیت انسان‏مدارى خود، ارمغانى چون افزایش فساد و فحشا را به حد اعلاى خود هدیه نمود.
لیبرالیسم، دموکراسى، اومانیسم و ناسیونالیسم همگى از پیامدهاى منفى و سوء انقطاع انسان غربى از منبع مافوق طبیعت است. (21)
لیبرالیسم جان‏لاک، آن چنان که خود بر آن تاکید مى‏ورزد در اصل، منشا و بستر پیدایش خود را در آزادى طبیعى بشر «از هر گونه قدرت ما فوق زمینى‏» مى‏داند و این در حالى است که جان‏لاک خود درگیر قانون طبیعت و گفتمان متناقض از آزادى مانده است. او از طرفى بشر را آزاد از هر گونه قانون ما وراء الطبیعه مى‏داند و از طرفى قانونمندى را هیچ گاه منافى با آزادى نمى‏پندارد که این خود تناقضى آشکار است. (22)
نقش لیبرالیسم لاک در شکل پذیرى فرهنگ لیبرال - دموکرات سده‏ى نوزدهم و بیستم غرب و به ویژه امریکا به اندازه‏اى حایز اهمیت است که امریکایى‏ها لاک را «پیامبر انقلاب امریکا» نامیدند که نشان دهنده‏ى میزان اثر گذارى جان‏لاک مى‏باشد. (23)

3/3. اصول لیبرالیسم
آمد که اصطلاح لیبرالیسم هم زمان با انقلاب فرانسه در کشور اسپانیا تحت عنوان شعار «آزادى، برابرى، برادرى‏» متداول شد و کم کم با نظریه‏هایى که اندیشمندان لیبرال مطرح کردند به صورت یک فلسفه و مکتب سیاسى مطرح شد. لیبرالیسم داراى اصول و قواعدى است که مهم‏ترین آن‏ها را مى‏توان در موارد زیر خلاصه نمود:

الف: اصالت فرد lndividualism
فردگرایى واژه‏اى است که در مقابل اصالت جمع یا Colectivism مطرح مى‏شود. منظور از فردگرایى این است که انسان و حقوق فردى او از اعتبار و اهمیت زیادى برخوردار است، حقوقى مانند حق حیات، حق مالکیت و یا حق زوجیت. منظور از مطرح کردن اصالت فرد در واقع این است که دولت‏ها نباید این حقوق و آزادى‏هاى فردى را محدود کنند، بلکه باید صیانت کننده و پاسدار این حقوق باشند.
در مقابل این واژه اصالت جمع قرار دارد که حفظ حقوق اجتماعى و حقوق جامعه بر حقوق فرد مقدم بوده و ترجیح دارد.
این نوع از تفکر، مالکیت‏خصوصى را شرط ضرورى آزادى دانسته و با دخالت دولت در امور اقتصادى و اجتماعى مخالف است و دخالت دولت را تنها در صورتى که به منظور تامین آزادى عمل فرد انجام گیرد مجاز مى‏شمرد.

ب: اصل رضایت و قرارداد Concent
طبق این اصل هر حکومتى براى آن که مشروعیت داشته باشد باید از رضایت مردم برخوردار باشد، به عبارت دیگر در فلسفه‏ى لیبرالیسم گفته مى‏شود که مشروعیت‏یا Legitimacy یک حکومت مبتنى است‏بر رضایت مردم. برخى از اندیشمندان غربى نیز براى توجیه مساله‏ى ضرورت رضایت مردم از نظریه‏ى «قرارداد اجتماعى‏» (27) استفاده کرده‏اند. رضایت مردم از حکومت در کشورهاى لیبرال از طریق مشارکت مردم در امر انتخابات صورت مى‏گیرد و انتخابات وسیله و معیارى است که مردم میزان رضایت‏خود را از یک نظام سیاسى نشان مى‏دهند.

ج: اصل آزادى در داشتن حق انتخاب Freedom as choice
طبق این اصل گفته مى‏شود که هر شخصى باید امکان انتخاب میان دو یا چند فرد یا شى‏ء را داشته باشد و بنا بر سلیقه‏ى خود و منافع و مضراتى که خود تشخیص داده است تصمیم بگیرد. در این نظریه گفته مى‏شود که انسان یک موجود عقلایى است و بر اساس همین عقل مى‏تواند منافع و مصالح خود را تشخیص بدهد، به همین جهت در عمل هم باید آزاد باشد. آزادى در انتخاب شغل، انتخاب زمامدار و حکومت و... مصادیقى از این اصل هستند.
این اصل در مقابل نظریه‏ى افلاطون قرار مى‏گیرد. او اعتقاد داشت که توده‏ى مردم یا عوام الناس بر اساس عقل و خرد تصمیم‏گیرى نمى‏کنند، بلکه بر اساس احساسات تصمیم مى‏گیرند اما نظریه پردازان لیبرال مى‏گویند اکثریت انسان‏ها عاقلند و بر اساس همین رهنمودهاى عقلى تصمیم‏گیرى مى‏کنند.

پى‏نوشت‏ها:
1) نوذرى، حسین‏على؛ صورت بندى مدرنیته و پست مدرنیته (نقش جهان، تهران: 1379)، ص 81.
2) دهخدا، على اکبر؛ لغت نامه‏ى دهخدا، واژه‏ى رنسانس.
3) فئودالیسم یا زمین دارى (Feualism) که به بزرگ مالکى، نظام خان خانى، ملوک الطوایفى و رژیم ارباب - رعیتى نیز ترجمه شده است، به آن نظام اجتماعى - اقتصادى اطلاق مى‏شود که اساس آن را تیول (واگذارى درآمد و هزینه‏ى ناحیه‏ى معینى است از طرف پادشاه و دولت‏به اشخاص بر اثر ابراز لیاقت‏یا به ازاى حقوق سالیانه. معین، محمد؛ فرهنگ معین، ج 1، ص 1183) تشکیل مى‏دهد. مناسبات تولیدى جامعه‏ى فئودالى بر اساس مالکیت ارباب بر زمین و وابستگى شخصى دهقانان به ارباب فئودال قرار داشت. در این نظام، رعیت دیگر بنده نبود و مستقلا فروخته نمى‏شد، رعیت همراه زمین به فروش مى‏رفت و به مالک‏جدید منتقل مى‏شد. (آقا بخشى، على؛ فرهنگ علوم سیاسى؛ مرکز اطلاعات و مدارک علمى ایران، تهران: 1374، ص 123).
4) پارسانیا، حمید، حدیث پیمانه (معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، دفتر نهاد مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها، قم: 1376)، ص 113.
5) رهنمایى، احمد؛ غرب‏شناسى (انتشارات مؤسسه‏ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى‏قدس سره. قم: 1380)، ص 132.
6) همان، ص 133.
7) آقا بخشى ؛ همان، ص 210.
8) آنتونى گیدنز؛ پیامدهاى مدرنیت، ترجمه‏ى محسن ثلاثى (نشر مرکز، تهران: 1377)، ص 4.
9) صانع پور، مریم؛ نقدى بر مبانى معرفت‏شناسى. (انتشارات مؤسسه‏ى فرهنگى دانش و اندیشه‏ى معاصر، تهران: 1378)، ص 17 (به نقل از دایرة المعارف پل ادواردز).
10) همان، ص 38.
11) براى مطالعه‏ى بیشتر ر.ک. به: تاریخ تمدن ویل دورانت، ج 5.
12) صانع پور؛ همان، ص 44.
13) برتراندراسل، تاریخ فلسفه‏ى غرب، ترجمه‏ى نجف دریا بندرى، ص 14.
14) صانع پور؛ همان، ص 32.
15) جعفرى، محمد رضا؛ فرهنگ نشرنو، ص 1110.
16) نوروزى، محمد جواد؛ فلسفه‏ى سیاست، ص 46.
17) هارولد لاسکى، سیر آزادى در اروپا؛ ترجمه‏ى رحمت ا... مقدم مراغه‏اى، ص 14.
18) آقا بخشى، على؛ افشارى راد، مینو، فرهنگ علوم سیاسى، ص 187.
19) پارلمانتاریسم یا حکومت پارلمانى، نظام مبتنى بر قانون اساسى است که در آن نقش رهبرى کننده‏ى کشور بر عهده‏ى پارلمان است. پارلمانتاریسم هنگامى محقق مى‏شود که حکومت در برابر پارلمان مسؤولیت داشته باشد. در نهایت؛ نظامى که در آن، پارلمان در مقام قوه‏ى مقننه وجود دارد و قوه‏ى مجریه در برابر آن مسؤول است و گماردن وزیران با راى اعتماد پارلمان انجام مى‏گیرد نظام پارلمانتاریسم مى‏باشد.
20) آقا بخشى، همان.
21) رهنمایى، سید احمد؛ غرب‏شناسى، انتشارات مؤسسه‏ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، ص 137.
22) جونز، خداوندان اندیشه‏ى سیاسى ؛ ترجمه‏ى على رامین، ج 2، ص 203.
23) رهنمایى ؛ همان، ص 139.
24) قرار داد اجتماعى یا social contract نام یکى از آثار مهم ژان ژاک روسو (1778- 1712) است که در آن، این نظریه تعقیب مى‏شود که هر رژیم اجتماعى باید نتیجه‏ى موافقت آزاد و قرارداد بین مردم باشد. این نظریه، اساس فلسفى دولتى را بیان مى‏کند که در آن اصل حق الهى سلطنت‏یا پادشاهان جایش را به اصل رضایت مردم براى زندگى در پناه قدرت و عدالت دولت مى‏دهد. این نظریه در قرون 17 و 18 در اروپا تکوین یافت و لویاتان توماس هابز، قرار داد اجتماعى ژان ژاک روسو و دو رساله‏ى درباب حکومت جان لاک از مهم‏ترین آثار در این مورد به شمار مى‏روند. این نظریه براى تبیین اصل تاسیس دولت از یک حالت فرضى به نام حالت طبیعى آغاز مى‏کند که مردم از آزادى مطلق فردى برخوردارند ولى در عین حال خود این آزادى براى آن‏ها خطرات فراوان جانى، مالى واستثمارى در بردارد. لذا مردم براى رفع این خطرها با هم وارد نوعى قرارداد اجتماعى مى‏شوند و از طریق آن، آزادى‏هاى فردى مطلق را به دولت واگذار مى‏کنند و دولت نیز حفظ و تضمین نظم و تامین نیازهاى اجتماعى را به عهده مى‏گیرد.


منبع: سایت  ای رسانه ۱۳۸۵/۰۶/۱۴
نویسنده : هدى علوى

نظر شما